کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب
 



۳

۱.۷۶

۲

جمع

۱۷۰

۱۰۰.۰

۱۰۲

۳-۶ ابزار تحقیق
داده ها را میتوان به روش های گوناگون، در مکانهای مختلف و از انواع منابع گردآوری نمود (سکاران، ۱۳۸۱، ۲۴۳). اما آنچه مهم است، این است که ابزار مورد استفاده، اعتبار پژوهش را دچار خدشه نکرده و از طرفی، نقاط قوت ابزار، موجب تقویت پژوهش گردد. جهت جمع آوری اطلاعات مورد نیاز پژوهش حاضر ازپرسشنامه محقق ساخته زیر استفاده شده است:
۳-۶-۱ پرسشنامه محقق ساخته
این پرسشنامه شامل ۲۵ سوال می باشد، ۵ سوال اولیه مربوط به ویژگی های بیوگرافی آزمودنی ها است و ۲۰ سوال دیگر مربوط به گویه های سنجش فرضیه ها می باشد. در پرسشنامه مربوطع ۵ سوال مربوط به عوامل فرهنگی، ۵ سوال مربوط به عوامل تبعیض و نابرابری جنسیتی ، ۵ سوال مربوط به عوامل اجتماعی و ۵ سوال مربوط به تضاد کار و خانواده می باشد.
الف) سوالات عمومی
در سوالاتعمومی به عنوان سوالات جامعه شناختی و دموگرافی، سن، جنس ،سابقه کاری و سطح تحصیلات پاسخدهندگان، مورد بررسی قرارگرفته است.
ب) سوالات تخصصی
این بخش شامل ۲۰ سوال است که شکل کلی و امتیازبندی طیف به صورت ذیل است:
جدول ۳-۲ : شکل کلی و امتیازبندی پرسشنامه براساس طیف لیکرت

شکل کلی

خیلی کم

کم

متوسط

زیاد

خیلی زیاد

امتیازبندی

۱

۲

۳

۴

۵

۳-۶-۲ نحوه محاسبه روایی و پایایی ابزار سنجش
پیش از اجرای ابزارهای اندازه گیری و بهکارگرفتن آنها در مرحله اصلی جمعآوری داده ها، ضروری است که پژوهشگر از طریق علمی، اطمینان لازم را نسبت به پرسشنامه مورد استفاده حاصل نماید. بدینمنظور، باید روایی و پایایی پرسشنامه بررسی شود. زیرا ردّ یا تایید فرضیه های تحقیق و سایر نتایج آن، بر مبنای داده های جمعآوری شده از طریق پرسشنامه صورت میگیرد.
پایایی[۵۴] یک وسیله اندازه گیری، به دقت، اعتمادپذیری، ثبات یا تکرارپذیری نتایج آزمون اشاره دارد (بهعبارتی صحت در اندازه گیری را نشان میدهد). مقصود از پایایی آن است که اگر ابزار اندازه گیری را در یک فاصله زمانی کوتاه، چندین بار و به گروه واحدی از افراد بدهیم، نتایج حاصل، نزدیک به هم باشد(مومنی، ۱۳۸۶، ۲۰۶).
برای اندازه گیری پایایی از شاخصی به نام ضریب پایایی استفاده میکنیم و دامنه ضریب، قابلیت اعتماد از صفر (عدم ارتباط) تا ۱+ (ارتباط کامل) است. ضریب قابلیت اعتماد نشانگر آن است که تا چه اندازه ابزار اندازه گیری، ویژگیهای با ثبات آزمودنی و یا ویژگیهای متغیر و موقتی وی را میسنجد (سرمد و دیگران، ۱۳۸۳، ۱۶۶).

همچنین مفهوم اعتبار، به این پرسش پاسخ میدهد که ابزار اندازه گیری تا چه حد خصیصه مورد نظر را میسنجد. به عبارت دیگر، روایی مستلزم آن است که ابزار پژوهش، همان متغیری را اندازه گیری کند که پژوهشگر قصد اندازه گیری آن را دارد (صفرزاده و فرهنگی، ۱۳۸۷، ۲۳۵).
وقتی محقق ابزار سنجش را طراحی نمود، لازم است آن را به صورت آزمایشی به مورد اجرا گذارد. نتایج گردآوری شده بعد از اجرای مرحله پیش آزمون، به محقق کمک میکند تا اصلاحات لازم را در بخشها و مراحل گوناگون تحقیق به عمل آورد؛ زیرا محقق میتواند براساس نتایج آزمایش، مراحل بعدی کار را نتیجهگیری کند و ببیند تا چه اندازه روش کار و ابزار سنجش میتواند اهداف تحقیق را برآورده نماید (حافظنیا، ۱۳۷۶، ۱۳۶-۱۳۵).
۳-۶-۲-۱ روایی[۵۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 04:08:00 ق.ظ ]




این مقیاس از ۳۶ سوال تشکیل شده است که به صورت لیکرتی از (۰= تقریباً هرگز تا ۵= تقریباً همیشه) نمره گذاری میشود. سوالات شش حوزه مشکلات تنظیم هیجانی شامل عدم پذیرش پاسخهای هیجانی، مشکل در هدفگزینی، مشکلات کنترل تکانه، ناآگاهی هیجانی،بی مهارتی تنظیم هیجانی، عدم وضوح هیجانی را میسنجد. تحلیل عاملی اکتشافی ساختار شش عاملی این مقیاس را تایید کرده است و ضریب اعتبار کل همسانی درونی کل مقیاس برابر با ۹۳/۰ به دست آمده است(گراتز و رومر،۲۰۰۴). در بررسی اعتبار و پایی این مقیاس در ایران نیز ساختار شش عاملی آن تایید و ضریب اعتبار زیر مقیاسها به روش همسانی درونی ۸۶/۰ تا ۸۸/۰ و ضریب اعتبار آزمون-بازآزمون در عرض دو هفته برای زیر مقیاس ها در دامنه ای از ۷۹/۰ تا ۹۱/۰ برآورد شده است(خانزاده، سیدیان حسین چاری، ادریسی،۱۳۹۱).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۳)مقیاس انواع انتقاد از خود/حمله به خود و خود اطمینان بخشی
از ۲۲ سوال و ۳ زیر مقیاس(خود بی کفایت پنداری ،خود بیزاری ،خود اطمینان بخشی) تشکیل شده است که در این پژوهش سوالات دو خرده مقیاس اول استفاده شد. سوالات به صورت لیکرت ۵ نمره ای از (۰=اصلاً شبیه هم نیست تا ۴= کاملاً شبیه من است) نمره گذاری می شوند (گیلبرت، کلارک،همپل،میلز،۲۰۰۴). در انگلستان،در پژوهشی اینترنتی بر روی ۱۵۰۰ نفر، ویژگیهای روانسنجی این مقیاس مورد بررسی قرار گرفت و تحلیل عاملی اکتشافی ساختار سه عاملی اصلی را تایید کرد و ضریب آلفای کرونباخ برای کل سوالات ۹۴/۰ گزارش شده است (کاپلی،کیلوت،اشمیت،کامبل،تروپ،۲۰۱۲). در این پژوهش اعتبار همسانی درونی برای کل سوالات ۸۸/۰ برآورد شد و اجرای تحلیل عاملی ساختار دو عاملی را تایید کرد (۹۰۹/۰= KMO،۰۰۱>P؛ ۱۰/۱=خی دو، ۰۰۱/۰>P). طبق انتظار نتایج تحلیل عاملی دو عامل با ارزش ویژه بالاتر از ۱را استخراج کرد که در مجموع ۵۱% از واریانس نمرات شرکتکنندگان را پیش بینی میکردند و سوالات ۱،۲،۳،۴،۵،۱۱و ۱۳ روی عامل اول بارعاملی بالای ۳۵/۰ داشتند که خودبی کفایت پنداری نام گذاری شد و سوالات ۶،۷،۸ و ۱۴ نیز روی عامل دوم که خود بیزاری نامگذاری شدند.
۴)مقیاس رفتارها و کارکردهای خودجرحی
این سیاهه از دو قسمت تشکیل شده است: فهرست رفتارهای خودجرحی و فهرست دوم شامل ۳۶ سوال در مقیاس لیکرتی که انگیزههای خودجرحی را میسنجد. بخش دوم دارای دو عامل کارکردهای(انگیزهها) درون فردی و بین فردی است و سیزده نوع کارکرد را میسنجد. از شرکت کننده خواسته شد با در نظر گرفتن این سوال ” زمانی که به خودم آسیب می زنم….” پرسش های مرتبط با هر خرده مقیاس را از ۰ تا ۲ نمره گذاری کنند. حداکثر نمرهای که شرکت کننده در هر مقیاس بدست می آورد ۶ است. خرده مقیاسها عبارتند از:تنظیم هیجانی(مثلاً:آرام میشوم)، تمایز خود از دیگران(مثلاً:بین خودم و دیگران مرز ایجاد میکنم)، تنبیه خود(مثلاً:به خاطر احساس حماقت یا بیارزشی خشمم را بر خودم ابراز میکنم)، مراقبت از خود(مراقبت از درد جسمی راحتتر از درد هیجانی است)، ضدتجزیهای(مثلاً:با ایجاد درد، حس کرختی و غیر واقعی بودن را متوقف میکنم)، ضدخودکشی(مثلاً:افکار خودکشی را متوقف میکنم)، حس جویی(مثلاً:کاری انجام میدهم که احساس وجد و نشاط کنم)، تعلق به همسالان (مثلاً: خودم را با بقیه یکرنگ میکنم)، اثرگذاری بین فردی (مثلاً:میخواهم دیگران بفهمند چقدر درد دارم)، اثبات قدرت(مثلاً: میخواهم ببینم توانایی تحمل درد را دارم)، ابراز آشفتگی(مثلاً:با ایجاد یک علامت جسمی میخواهم به خودم و دیگران نشان دهم دردم واقعی است)، انتقامگیری(مثلاً: حقم را از کسی میگیرم) و خود مختاری(مثلاً:نشان میدهم به کمک کسی احتیاجی ندارم). در مطالعه روانسنجی این مقیاس بر روی ۲۳۵ دانشجو که حداقل یک بار سابقه خود جرحی داشتند ساختار دو عاملی (عوامل درون فردی و عوامل بین فردی ) برای آن استخراج شد،آلفای کرونباخ برای عوامل درون فردی و بین فردی به ترتیب ۸۸/۰ و ۸۰/۰ بدست آمد و نشان داده شده است که نمره شرکتکنندگان در این مقیاس با مقیاسهای بالینی سنجش نشانه های شخصیت مرزی،خودکشی،افسردگی و اضطراب همبستگی دارد (کلونسکی و گلن،۲۰۱۱). در مطالعهای دیگر ضریب اعتبار آزمون-بازآزمون این مقیاس در عرض یک سال برای عوامل درون فردی۶۰/۰ و برای عوامل بین فردی ۸۲/۰ گزارش شده است(گلن و کلونسکی،۲۰۱۱). ضریب آلفای کرونباخ نمره کل این آزمون در پژوهش حاضر نیز ۹۴/۰ بود. همچنین در پایان این پرسشنامه سوال هایی درباره موقعیت های پیش آیند و برانگیزاننده خودآسیب رسانی پرسیده شد. از فرد خواسته شد مشخص کند کدامیک از تجربه های زیر را قبل از خود آسیب رسانی داشته است (قطع ارتباط با دوستان هم جنس، قطع ارتباط با دوستان غیر هم جنس، تعارض با والدین، شکست در کار و تحصیل و سایر موارد).
۵)مقیاس احتمال خودکشی
از ۳۶ سوال و چهار خرده مقیاس ناامیدی،افکار خودکشی،خصومت-پرخاشگری و خودارزیابی منفی تشکیل شده است. سوالات بر اساس یک مقیاس چهار درجهای نمرهگذاری میشوند، پس از نمرهگذاری به هر سوال به صورت جداگانه نمره وزن دار تعلق میگیرد که این کار با هدف بالا بردن احتمال تشخیص خطر خودکشی انجام میشود. آلفای کرونباخ نمره کل در این مقیاس ۹۳/۰ و برای خرده مقیاسها هم در دامنهای از ۶۲/۰ تا ۸۹/۰ گزارش شده است و همچنین مشخص شده است که مقیاس به خوبی افراد خودکشیگرا را از غیر خودکشی مجزا میکند(کال و گیل،۲۰۰۲). نمره بین ۷۵-۱۰۰ به معنای خطر بالای خودکشی، نمره ۵۰-۷۴ خطر متوسط و نمره ۲۵-۴۹ به معنای خطر کم خودکشی است. در گروه های نوجوانان هم از این مقیاس استفاده شده است و ساختار چهار عاملی آن تایید شده و اعتبار به روش آلفای کرونباخ برای کل سوالات ۹۱/۰ گزارش شده است (التز و همکاران،۲۰۰۷) . در ایران در یک مطالعه بر روی نوجوانان از این مقیاس استفاده شده است و مشخص شده بین نمره این آزمون و نشانه های افسردگی و اضطراب همبستگی وجود دارد و توانایی متمایز کردن نوجوانان مستعد خودکشی را دارد(شریفیان، غلامعلی لواسانی، اژهای، طارمیان، امرانی، ۲۰۱۱). در این پژوهش آلفای کرونباخ برای نمره کل ۸۶/۰ بود.
۶)پرسشنامه قلدری/ قربانی آلوئوس
پرسشنامه قلدری/قربانی آلوئوس[۷۴] یک پرسشنامه ۳۹ سوالی است که انواع مختلف رفتارهای قلدری را در دانش آموزان مدرسه اندازه گیری میکند. در این پرسشنامه فراوانی انواع مختلف رفتارمورد قلدری قرار گرفتن و قلدری کردن را اندازه گیری میشود. این رفتارها شامل بدنام شدن از جانب همسالان، طرد شدن، اذیت و آزار کلامی و فیزیکی،مسخره شدن، شایعه پراکنی در مورد یک فرد، اذیت و آزار از طریق رسانه های الکترونیکی مثل پیغام کوتاه و اینترنت می باشند. همچنین سوالاتی در ارتباط با مکان و زمان انجام این رفتار از دانش آموز پرسیده می شود. سوالاتی که انواع مختلف رفتارهای قلدری کردن یا مورد قلدری قرار گرفتن را می سنجند به صورت لیکرتی از ۰= در طی چند ماه گذشته این اتفاق برایم نیافتاده تا ۴= چندین بار نمره گذاری می شود ( آلوئوس، ۱۹۸۹ به نقل از سوئلز و آلوئوس،۲۰۰۳). همچنین سوالاتی درباره محل و زمان قلدری کردن یا مورد قلدری قرار گرفتن پرسیده می شود. در مطالعه خارجی آلفای کرونباخ برای زیر مقیاس قلدری ۷۶/۰ و برای زیر مقیاس قربانی شدن ۷۷/۰ بر آورد شده است (کریگ،۱۹۹۸ به نقل از سوئلز و آلوئوس،۲۰۰۳). در ایران شهریاری فر(۱۳۸۹) این پرسشنامه را هنجاریابی کرده است. در این پژوهش از خرده مقیاس های مرتبط با فراوانی انواع رفتارهای قربانی شدن استفاده شد و سوالات مرتبط با قربانیشدن از طریق رسانه حذف شد.
خرده مقیاس الگوگیری از خودجرحی همسالان
این خرده مقیاس از ۵ سوال تشکیل شده است که برخی به صورت بله- خیر و برخی به صورت کم، گاهی و زیاد نمره گذاری میشود. سوالهای این مقیاس درباره فراونی خودجرحی در همسالان، گفت و گو با همسالان درباره خودجرحی و نقش خودجرحی در شروع و تداوم خودجرحی است. سوالات این خرده مقیاس برگرفته بخشی ازسیاهه خودجرحی اتوا[۷۵] (کلایتر، نیکسون ،۲۰۰۳ به نقل از برویر، مارتین،فرینت، پویریر،لافنتی و کلایتر،۲۰۱۰) است. این سیاهه از چهار بخش شامل بررسی انواع خودجرحی، انگیزه های خودجرحی، شیوه آشنایی با خودجرحی و شیوه های درمان و مقابله خودجرحی است. نمره بالاتر در این خرده مقیاس به معانی تاثیر بیشتر الگوگیری از خودجرحی همسالان است. دامنه نمره ها از ۰ تا ۷ است. در پژوهش بین فرهنگی مقایسه خودجرحی در آلمان و آمریکا از این پرسشنامه استفاده شده است و شاخص های روانسنجی آن قابل قبول گزارش شده است (پلنر، لیبال، کلر،فگرت،میوهلکامپ،۲۰۱۰). در این پژوهش ابتدا سوال های این بخش به فارسی ترجمه شد و روایی صوری و محتوایی آن با متخصصین بررسی شد سپس از آن استفاده شد.
مصاحبه نیمه ساختار یافته
برای جمع آوری اطلاعات بخش کیفی از یک مصاحبه نیمه ساختار یافته استفاده شد. مصاحبه ابتدا با سوالات غیر مستقیم و بازپاسخ آغاز شد، سپس درباره تجربه خود آسیب رسانی،معنا و مفهوم و عوامل موثر در آن سوال پرسیده شد. مصاحبهها در موقعیت کلینیکی بر روی نوار ضبط شدند و مصاحبه با نوجوانان بزهکار یادداشت شد. مدت زمان هر مصاحبه بین ۴۵ تا ۶۰ دقیقه بود. پس از بیان هدف مصاحبه و بررسی امکان انجام مصاحبه مصاحبه با یک سوال باز پاسخ شد که درباره تشریح آخرین باری بود که خود آسیب رسانی انجام شده بود.
سوال هایی که برای بررسی معنای ذهنی خودآسیب رسانی پرسیده شد عبارت بودند از:خودآسیبرسانی برای شما شبیه چیست؟ درباره اولین بار که این کار را کردید توضیح دهید. چه عواملی در پدیدایی خودآسیبرسانی نقش دارد؟چگونه با خودآسیب رسانی آشنا شدید؟ پیامدهای خودآسیب رسانی چیست؟ در صورتی که در سابقه بیمار اقدام خودکشی وجود داشت درباره فرق تجربه خودآسیب رسانی با اقدام خودکشی نیز سوال پرسیده شد.
شیوه اجرای بخش کیفی
از آنجاییکه هدف این پژوهش بررسی تجربه زیسته نوجوانان از خود آسیب رسانی و عوامل موثر در شکلگیری و تداوم این رفتار بود از روش پدیدارشناسی استفاده شد. مطالعه پدیدارشناسی به این سوالها پاسخ میدهد که ماهیت پدیده تجربه شده چیست؟ساختار و اشتراکات این پدیده در اشکال مختلف آن چیست؟ و به فهم ماهیت پدیده ها در متن و زمینهای که در آن روی میدهند کمک میکند(حاج باقری،پرویزی،صلصالی،۱۳۹۰). هدف از تحقیق پدیدارشناشی، توصیف تجربیات زندگی به همان صورتی است که در زندگی واقع شده اند، کانون توجه پدیدارشناسی تجربیات زندگی است؛ زیرا این تجربیات هستند که معنای هر پدیده را برای فرد میسازند. پدیدارشناسی میکوشد تا توضیح مستقیمی از پدیده ها و تجربیات انسان به همان گونه که هستند و در مکان، زمان و جهانی که در آن هستند فراهم نماید (حاج باقری،پرویزی،صلصالی،۱۳۹۰).
برخلاف مدل طبیعت گرای پزشکی به نشانه های روانی در روش پدیدارشناسی به تجربه زیسته شرکت کنندگان توجه می شود و تلاش می شود تا راهی برای شنیدن نزدیک تر صدای بیمار فراهم شود. در شرح اهمیت روش پدیدارشناسی برای بررسی نشانه های بیماری ها کرل (۱۳۹۳) این چنین بیان می کند که:
پدیدارشناسی به دلیل توجه و تاکیدی که بر تجربه ذهنی و درونی فرد بیمار دارد، بیماری را به شکل یک روش زندگی و تجربه دنیا و معاشرت با سایر افراد تلقی می کند؛ نه آنکه بیماری را اختلالی جزئی در کارکرد خاصی از بدن بداند. در پدیدارشناسی توجه معطوف به تجربه زیسته شده این اختلال است و نگاه معطوف اختلال کلی در عادت ها، توانایی ها و اعمال فرد بیمار است. منظور از پدیدارشناسی بیماری بررسی تجربه بیمار بودن است:بیماری آن طور که فرد بیمار تجربهاش کرده است و با آن زندگی میکند.
تجزیه و تحلیل مصاحبههای بخش کیفی
در این مطالعه از روش پدیدارشناسی توصیفی به عنوان یک روش تحقیق استفاده شد. پایه های فلسفی این روش مرتبط با دیدگاه های هوسرل است که عقیده داشت برای فهم هر پدیده باید به مساله قصدمندی توجه کرد. برای عملیاتی کردن تحلیل مصاحبه ها از روش تجزیه و تحلیل کلایزی[۷۶] استفاده شد. در روش پدیدارشناسی هدف تدوین نظریه نیست ولی تلاش می شودتا برای درک واقعیت به تجربه زیسته افراد نزدیک تر شد (فیشر،۲۰۰۶). برخی از پرسش هایی که با روش پدیدارشناسی می توان به آنها پاسخ داد عبارتند از :تجربه افراد از یک رویداد شبیه چیست؟ معنای یک پدیده برای افرادی که آن را تجربه می کنند به چه صورت است؟ بنیان و ذات[۷۷] پدیده ای که تجربه می شود برای شرکت کنندگان چیست؟ (فیشر،۲۰۰۶)
برای تجزیه و تحلیل متن مصاحبهها ازروش کلایزی (۱۹۸۷) استفاده شد. تحقیق پدیدارشناسی شامل نه مرحله است که عبارتند از توصیف پدیده مورد نظر توسط محقق، جمع آوری توصیف شرکت کنندگان، قرائت توصیف های شرکت کنندگان، استخراج عبارات اصلی، پیداکردن معنای عبارات اصلی، نوشتن یک توصیف جامع،مقایسه توصیف های شرکت کنندگان با توصیف محقق و اصلاح یا افزودن موارد اضافی (کلایزی،۱۹۷۸ به نقل از حاج باقری،پرویزی،صلصالی،۱۳۹۰ ). همچنین اشپیتز و کارپتنر (۲۰۰۷) مراحل انجام تجزیه و تحلیل پدیدارشناسی با روش کلایزی شامل هفت مرحله می دانند :
۱.هر یک از برگههای مصاحبه بهتر است بارها خوانده شود تا معنایی جامع از آن متن به دست آید
۲.در هر متن باید زیر عبارات مهم مرتبط با پدیده مورد مطالعه خط کشیده شود. این عبارت ها و جملات باید در برگه ای جدا دوباره کدگذاری شوند
۳.معنایی که در بطن این عبارات مهم وجود دارد باید استخراج و فرمولبندی شود
۴.معانی استخراج شده باید در قالب خوشه ها و مضامین دسته بندی شوند.

    1. یافته های مطالعه باید در قالب توصیفی جامع که برتاباننده همه ویژگیهای پدیده مشاهده شده است یکپارچه شود

۶.ساختار کلی خوشه ها و مضامین استخراج شده دوباره بررسی شوند
۷.اعتبار و پایایی خوشهها و مضامین را یک ارزیاب دیگر تعیین میکند و در نهایت پژوهشگر باید نتایجی را که از تفسیر مصاحبهها استخراج کرده است با مصاحبهشوندگان در میان بگذارد تا از اعتبار یافتههایش اطمینان حاصل کند.
در این روش ابتدا توصیف پدیده بارها خوانده میشود،واحدهای پدیده یا تجربه شناسایی میشوند، ارتباط اجزا با هم و یا کل تعیین میشود، اجزا با سخنان شرکتکنندگان مقایسه میشود،سخنان شرکت کنندگان به زبان علمی تبدیل میشود و دیدگاهی کلی از تجربه یا پدیده ساخته میشود(اشپیتز و کارپتنر،۲۰۰۷). نسخه های ضبط شده روی کاغذ پیاده شدند و همراه با مصاحبههای نوشته شده تحلیل شدند. مراحل تحلیل به قرار زیر بود: از سمت چپ جملات مصاحبه با فاصله نوشته شدند تا هرجا لازم شد بتوان واحدهای معنایی اصلی را اضافه کرد. در مرحله بعد به شیوه پدیدارشناختی و با معلق نگهداری پیش فرضها واحدهای معنایی متن از هم جدا شدند در مرحله سوم تلاش شد از واحدهای مجزای معنایی استخراج شده به صورت کلی معنای جامع تری استخراج شود و در مرحله بعدکلمات یا عباراتی که بازنمایانگر معنای تجربه خود جرحی و به نحوی جوابی برای سوالهای پژوهش بودند مشخص و گزارش شدند. سپس تعداد دفعات تکرار کدهای مشابه ثبت شد و در مرحله آخر درون مایه های اصلی که کدها و خوشههای مختلف را در بر میگرفتند مشخص شدند.
برای بررسی استحکام داده ها قابلیت اعتماد واعتبار یافتهها مورد برسی قرار گرفت. اعتبار یافته های مصاحبهها با روانپزشک و مسئولین بند نوجوانان بزهکار در میان گذاشته شد تا تعیین نمایند تا چه حد یافتهها منعکس کننده تجربه نوجوانان است. برای انجام پژوهش ابتدا طرح پژوهش از سوی کمیته پژوهش کانون اصلاح و تربیت مورد تایید قرار گرفت و پژوهشگر تعهدات اخلاقی شیوه برخورد و مصاحبه با مددجویان نوجوان را پذیرفت. پس از در میان گذاشتن موضوع پژوهش و در صورت رضایت آگاهانه از نوجوان و در صورت دسترسی والدین مصاحبه ها انجام شدند. در موقعیت زندان به نوجوانان اطمینان داده شد اطلاعات مصاحبهها در جهت اثبات جرم یا محکوم کردن آنها استفاده نخواهد شد.
شیوه اجرای بخش کمی
برای جمع آوری اطلاعات بخش کمی به مرکز اصلاح و تربیت تهران و مراکز نگهداری و کودکان آسیب دیده شهر تهران، شهر ری و کرج مراجعه شد. از کانون ۷۱ نفر و از مراکز تحت پوشش بهزیستی ۱۶۹ نفر انتخاب شدند. در کانون به دلیل همکاری کم پسران پرسشنامه ها با کمک محقق و بیشتر در قالب مصاحبه اجرا شد و در مراکز بهزیستی پرسشنامه ها توسط شرکت کنندگان نوجوان به تنهایی پر شدند. شرایط ورود شرکت کنندگان عبارت بود از: داشتن توانایی خواندن و نوشتن، نداشتن نشانه های سایکوتیک و اختلالات شناختی، سن بین ۱۲ تا ۱۸ سال و تمایل به شرکت در پژوهش.
برای مقایسه گروه های با خود آسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم اعضای نمونه به چهار گروه تقسیم شدند گروهی که هر دو رفتار خود آسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم را داشتند، گروه دوم نوجوانانی که فقط رفتارهای خود آسیب رسانی مستقیم را داشتند ، گروه سوم گروهی بودند که فقط سابقه رفتارهای خود آسیب رسانی غیر مستقیم را داشتند و گروه چهارم گروهی بودند که سابقه هیچ یک از انواع رفتارهای خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم را نداشتند و برای ارجاع به این گروه چهارم از واژه “گروه کنترل” استفاده شده است. بدیهی است مقصود نویسنده از کنترل به معنی گروه عادی نیست” پس از جمع آوری داده ها، تجزیه و تحیلیل داده ها براساس سوال ها و فرضیه ها انجام شد.
شیوه تجزیه و تحلیل
برای تحلیل داده های کیفی از روش پدیدارشناسی توصیفی(روش کلایزی) استفاده شد. برای تجزیه و تحلیل داده های کمی از روش های آمار توصیفی، تحلیل عاملی، تجزیه و تحلیل واریانس چند متغییره، تجزیه و تحلیل واریانس دوراهه، تجزیه و تحلیل عامل و مدل سازی معادلات ساختاری استفاده شد. از نرم افزار SPSS و AMOS برای تجزیه و تحلیل داده های کمی استفاده شد. در مدل سازی معادلات ساختاری معمولاً مجموعه ای از شاخص های نیکویی برازش گزارش میشود. برخی از این شاخصها در شرایط خاصی نسبت به بقیه شاخصها بهتر عمل می کنند. زمانیکه برازش کلی مدل ارزیابی می شود عموماً توصیه می شود چندین شاخص به صورت هم زمان مورد بررسی قرار گیرند. برای مثال هیو و بتلر (۱۹۹۹) پیشنهاد نمودند از یک استراتژی ۲ شاخصی که شامل گزارش SPMR همراه با یکی دیگر از شاخص های برازش (برای مثال RNI،CFI یا RMSEA) می باشد برای این کار استفاده شود.این دو مولف همچنین معیارهایی را به عنوان نشان دهنده مناسب بودن برازش داده – مدل پیشنهاد کرده اند:
(۰۶ /۰ RMSEA ≤ و۰۹۵/۰ ≤ RNI (or CFI) ).
علیرغم وجود مشکل حساسیت به اندازه نمونه در خی دو گزارش ارزش مدل خی دو با درجه آزادی به اضافه سایر شاخصهای برازش توصیه شده است (پیوا و کوینگ، ۲۰۰۸). در این پژوهش نیز از این شاخص ها و ملاک ها برای ارزیابی برازش مدل استفاده شد.
فصل چهارم
یافته ها
در این فصل یافته های پژوهش در دو بخش کیفی و کمی ارائه شده است. در بخش کیفی مضامین و مفاهیم استخراج شده از مصاحبهها برای پاسخگویی به سوالها و در بخش کمی یافته های مرتبط با سنجش فرضیه های پژوهش با بهره گرفتن از روش های آمار استنباطی ارائه شده است.
نتایج بخش کیفی
شرکتکنندگان نوجوانی که در مصاحبهها شرکت داشتند شامل نوجوانان بزهکار،آزاردیده و نوجوانان مراجعهکننده به بخش روانپزشکی کودک و نوجوان بیمارستان رسول اکرم و بیمارستان امام حسین بودند. برای شرکتکنندگان نوجوان که در موقعیت سرپایی بررسی شدند تشخیصهای اختلال دوقطبی، اختلال افسردگی اساسی و اختلال استرس پس آسیبی گذاشته شده بود. در جدول ۴-۱ اطلاعات مربوط به سن، جنسیت، سابقه خود آسیب رسانی، تعداد دفعات خود آسیب رسانی مشخص شده است.
جدول ۵. اطلاعات جمعیت شناختی و سابقه خود آسیب رسانی در نوجوانان شرکتکننده در مصاحبه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:08:00 ق.ظ ]




فرایندهای خانوادگی به ویژگی‎های خانواده به عنوان یک نظام اطلاق می‎گردد. این ویژگی‎ها شامل باورها و ارزش‎های خانواده، صمیمیت هیجانی بین اعضای خانواده، حمایت فراهم‎شده از سوی اعضای خانواده، و سازمان و ارتباط میان اعضای خانواده (برای مثال، انسجام خانواده) است. این فرایندها با تجارب هیجانی و سازمانی خانواده به عنوان یک واحد در ارتباط‎اند (نقل از گورمن ـ اسمیت و دیگران، ۱۹۹۶).

در ادامه، در ابتدا به پیشینه تأثیر خانواده بر تحول نوجوان در قالب روابط نوجوان ـ والد، والدگری، و تأثیر فرهنگ بر کنش‎وری خانوادگی می‎پردازیم و سپس به پژوهش‎هایی که به‎طور اختصاصی در مورد تأثیر خانواده بر هویت و تأثیر خانواده بر رفتارهای مشکل‎آفرین صورت گرفته‎اند، اشاره خواهیم کرد.
الف) روابط والد ـ نوجوان
نوجوانی دوره تغییر و سازماندهی مجدد روابط خانوادگی و تعامل‎های روزانه است. ماهیّت و کیفیّت روابط نوجوان با والدین یکی از موضوع‎هایی است که بیشترین تحقیقات را در دوره نوجوانی به خود اختصاص داده است. فرهنگ عامّه، نوجوانی را دوره‎ای دشوار می‎داند که مستلزم نوسان‎های خلقی[۶۸]، طوفان و تنش و نافرمانی عمدی چشمگیر از والدین است. مع‎هذا شواهد قاطع سی سال گذشته حاکی از آن است که: (۱) بیگانگی شدید از والدین، طرد فعّال ارزش‎ها و اقتدار بزرگسالان و طغیان جوانی استثنا هستند و هنجار محسوب نمی‎شوند؛ (۲) فقط نسبت کمی از نوجوانان (۵ تا ۱۵درصد) به آشفتگی هیجانی و روابط متعارض[۶۹] شدید با والدین دچار می‎شوند و (۳) مشکلات شدید معمولاً از قبل از نوجوانی سرچشمه می‎گیرند (کالینز[۷۰] و لارسن۲، ۲۰۰۴).
با وجود این، طیّ دوره نوجوانی روابط نوجوان ـ والد دچار تغییرات چشمگیری می‎شود و والدین نوجوانی را چالش‎انگیزترین و دشوارترین دوره فرزندپروری می‎دانند. ویگفیلد و دیگران (۲۰۰۶) به پاره‎ای از این تغییرات به شرح زیر اشاره می‎کنند:
الف) نوجوانان و والدین زمان کمتری را با هم می‎گذرانند؛ تا حدّ زیادی به خاطر اینکه نوجوانان بیشتر خارج از خانه به ‎سرمی‎برند و وقت بیشتری را با گروه همسال و انواع گوناگون وسایل ارتباط جمعی و دیگر فعالیّت‎ها صرف می‎کنند؛ ب) فاصله روان‎شناختی۳ در روابط والد ـ نوجوان به این دلیل است که بسیاری از نوجوانان به استقلال بیشتر تمایل دارند و غالباً احساس‎هایشان را کمتر با والدین در میان می‎گذارند؛ پ) افزایش تعارض، جرّوبحث و مرافعه در مورد چیزهای متعدّد، احتمالاً تا حدودی ناشی از تغییرات شناختی و اجتماعی در نوجوانان است که قبلاً مطرح شدند، و ث) با مستقل‎تر‎شدن نوجوانان تأثیر والدین کم‎رنگ می‎شود و تأثیر گروه همسال افزایش می‎یابد.
جرّوبحث کردن، کلنجار رفتن و مخالفت در مورد مـوضوع‎های روزانه، مشخصه روابط والد ـ نوجـوان، به خصوص در اوایل نوجوانی است (کالینز و لارسن، ۲۰۰۴). اگرچه در نوجوانی، سطوح بالای تعارض برای تحوّل روابط و سازگاری آینده نوجوان مخرّب است، پژوهشگران در حال حاضر بر این امر توافق دارند که تعارض در اوایل دوره نوجوانی، هنجاری و موّقتی است و برای دگرگونی روابط خانوادگی مفید است. افزون بر این، تعارض کم با والدین، در مقایسه با عدم تعارض یا تعارض فراوان، با سازگاریِ بهتر مرتبط است و بر کیفیت روابط بعدی والد ـ نوجوان تأثیر نمی‎گذارد (آدامز و لارسن، ۲۰۰۱، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶). مطالعه فراتحلیلی لارسن، و همکاران (۱۹۹۸ ، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) نشان داده است که میزان تعارض‎ها، یعنی، تعداد و فراوانی وقوع آنها، در اوایل نوجوانی به اوج می‎رسد و بعد کاهش می‎یابد؛ در حالی که شدّت تعارض از اوایل نوجوانی تا اواسط نوجوانی افزایش می‎یابد و رابطه مادر ـ دختر در مقایسه با دیگر انواع رابطه دو نفره والد ـ کودک با تعارض بیشتری همراه است.
اسمتانا (۱۹۹۵، ۲۰۰۰، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) در مجموعه‎ای از پژوهش‎هایی که انجام داده به این نتیجه دست یافته است که جرّ و بحث نوجوان ـ والد به این خاطر است که نوجوانان و والدینشان موضوعات مورد اختلاف را به صورت‎های متفاوت تعریف می‎کنند. چون اوایل نوجوانی دوره‎ای است که توانایی استدلال نوجوان تغییر می‎یابد، نحوه درک نوجوان از قواعد و دستورالعمل‎های خانواده هم تغییر می‎کند.
استاینبرگ (۱۹۸۹، نقل از ویگفیلد و دیگران، ۱۹۹۶) استدلال می‎کند که بلوغ در ایجاد فاصله عاطفی در روابط بین نوجوانان و والدین نقش مهمی دارد. از نظر وی، چون والدین و نوجوانان معمولاً مدت‎ها بعد از بلوغ نوجوان هم به زندگی با هم ادامه می‎دهند، فاصله عاطفی و نه جدایی کامل، اثری تکاملی در انسان‎ها دارد.
پژوهش‎هایی که در حیطه تفاوت‎های جنسی در روابط خانوادگی صورت گرفته‎اند، نشان می‎دهند که در دختران و پسران صمیمیت با والدین‎ به یک میزان است و آنها به لحاظ تعارض، قواعد و عدم توافق در مورد آن قواعد، و الگوهای فعّالیّت مشابه‎اند و مطالعه‎های مشاهده‎ای مربوط به تعامل بین والدین و نوجوانان هم نشان می‎دهد پسران و دختران با والدینشان به شیوه‎های مشابهی تعامل دارند (استاینبرگ و سیلک، ۲۰۰۲، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵). این مطالعه‎ها نشان می‎دهند که جنس والد نوجوان و نه جنس نوجوان، تأثیر بیشتری بر روابط خانوادگی دارد.
روابط دختران و پسران با مادران و پدرانشان، هم از نظر کیفیّت و هم از حیث محتوا، متفاوت است. مطالعات (برای مثال، آپدگراف[۷۱]، مک هیل۲، کروتر۳و کوپانوف۴، ۲۰۰۱، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) به‎طور متداوم نشان داده‎اند که در سرتاسر سنین، نوجوانان به مادرانشان نزدیک‎تر از پدران هستند و وقت بیشتری را در تعامل مستقیم با آنها می‎گذرانند. نوجوانان همچنین در مورد موضوع‎های خصوصی، همچون قرار ملاقات با غیرهمجنس و نگرش‎ها و اطلاعات جنسی، بیشتر با مادران صحبت می‎کنند تا پدران. آنها به‎طور مساوی با پدر و مادر در مورد موضوع‎های غیرشخصی، مثل امور تحصیلی، برنامه‎های آینده و موضوعات اجتماعی، صحبت می‎کنند. این تفاوت به این ادراک نسبت داده شده است که پدران بیشتر حمایت اطلاعاتی و مادران حمایت هیجانی تدارک می‎بینند. جالب این است که نوجوانان با مادران خود بیش از پدرانشان دعوا می‎کنند اما این سطح تعارض، صمیمیت رابطه مادرـ نوجوان را خدشه‎دار نمی‎کند. با اطمینان بیشتری می‎توان گفت که روابط بین نوجوانان و مادرانشان در کل، از نظر هیجانی شدیدتر است و این شدت، تجلیات مثبت و منفی دارد (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶ ؛ استاینبرگ، ۲۰۰۵).
۱ـ الف) نظریه‎های روابط والد ـ نوجوان
الگوهای مفهومی روابط والد ـ نوجوان بر حسب اینکه تأکید اولیه‎شان بر نوجوان باشد یا بر رابطه، متفاوت ـ اند. کالینز و لارسن (۲۰۰۴) در باب الگوهای دسته اول، چنین اظهار می‎کنند:
نظریه‎های مبتنی بر روان‎‎تحلیلگری (آنا فروید، ۱۹۵۸؛ سیگموند فروید، ۱۹۲۱/۱۹۴۹) فرض می‎دارند که تغییرات هورمونی در بلوغ موجب تمایلات اودیپی ناخوشایند می‎شوند که مشکلات مهار تکانه و اضطراب و نیز طغیان و فاصله از خانواده را در نوجوان پرورش می‎دهند. نظریه‎های جدیدتر مبتنی بر روان‎تحلیلگری (بلاس، ۱۹۷۹؛ اریکسون، ۱۹۶۸) بر تلاش نوجوان برای استقلال عمل و تحول هویت به جای مهار تکانه، تأکید می‎کنند. این نظریه‎ها در دو عقیده، همگرایی دارند: یکی اینکه آگاهی از جایزالخطا بودن والدین۱ و آزادی روانی۲، بین والدین و کودکان تضاد ایجاد می‎کند و دیگر اینکه اغتشاش درونی ایجاد‎شده توسط نوسان‎های هورمونی نوجوان مشکلات مرتبط با روابط را وخیم‎تر می‎کـند. اگـرچـه این نظـریه حـاکی از این است کـه افـزایش تعـارض و کـاهش صمیـمیت به‎طـور اجتناب‎ناپذیری به دنبال تغییرات رسشی[۷۲]۳ می‎آید، همچنین فرض می‎دارد که رابطه نزدیک را می‎توان دوباره در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی برقرار کرد.
دیدگاه‎های تکاملی نیز بر نقش بلوغ در تغییر شکل روابط تأکید دارند اما پیشنهاد می‎کنند که فرایندهای تغییر از پیشرفت‎های جسمانی و شناختی نشئت می‎گیرد که نوجوانان را قادر می‎سازند که از خانواده جدا شوند و در جای دیگر به دنبال جفت باشند. افزایش تعارض با والدین و کاهش صمیمیت با آنها به‎طور اجتناب‎ناپذیری پیامد جانبی این فرایند تفرد۴ است.
دیگر الگوهای رسشی به تحول شناختی در تغییر رابطه والد ـ نوجوان، نقش اصلی‎تر می‎دهند. در این نظریه‎ها پیشرفت در استدلال انتزاعی درک ظریف‎تر از تمایزات بین‎شخصی و دیدگاه متقابل در روابط والـد ـ نوجوان را پـرورش می‎دهـد (کلبـرگ، ۱۹۶۹؛ سلمـن، ۱۹۸۰)؛ در نتیـجه، نوجـوانان به احتمـال بیشتری، در تعامل‎های خود با والدین قدرت برابری را فرض می‎دارند. بر اساس پیشرفت‎های شناختی، نوجوان تمایل دارد موضوع‎های خاصی را تحت اراده شخصی خود درنظرگیرد؛ اگرچه آنها قبلاً تحت اختیار والدین بوده‎اند. خودداری والدین از اینکه روابط سلسله مراتبی استقراریافته دوره کودکی را به روابط مساوات‎طلبانه‎تر تغییر دهند، میان آنها و نوجوانان تعارض ایجاد می‎کند و صمیمیت را کاهش می‎دهد.
چهارمین گروه از نظریه‎پردازان (برای مثال، سایمونز۱و بلایت۲، ۱۹۸۷) رشدیافتگی جسمانی و شناختی را منشأ الزام‎ها و خواسته‎های نوجوان در نظرمی‎گیرند اما به همان اندازه، به تغییر در انتظارات اجتماعی و نیاز به سازگاری با مجموعه متنوعی از موقعیت‎ها طیّ انتقال‎های مرتبط با سن اهمیت می‎دهند. از این دیدگاه اجتماعی ـ روان‎شناختی، غالباً تغییر در والدین در تغییر تعامل‎های نوجوانی نقش بازی می‎کند (کالینز، ۱۹۹۵). (ص.۳۳۲ـ۳۳۳)
در ادامه، کالینز و لارسن (۲۰۰۴) در باب الگوهای دسته دوم، به نام الگوهای تداوم و تغییر رابطه، چنین می‎گویند:
دیـدگاه‎های مبتنی بر دلبستـگی، بر پیوند هیجـانی قوی بین والدین و نوجوانان تأکید می‎کنند. والدین و کـودکان به عنوان یـک نظامِ نظم‎جـویِ متقابل۳ برای حفظ رابطه به طرزی هماهنگ با بازنمـایی‎هایی۴ که از تاریخچه تعـامل‎هایشان با دیـگرانِ مهم نشئت گرفته است، به‌طور مشترک تلاش می‎کنند (بالـبی، ۱۹۶۹). بـنابراین فـرض می‎شود که کیـفیت روابط والـد ـ نوجـوان، در طول زمـان ذاتاً ثابـت بـاشـد (آلن[۷۳]۵ و لاند۶، ۱۹۹۹).
کنش روابط ایمن برای نوجوان با کنشی که این روابط برای کودک دارد، همتراز است. در حالی که احساس ایمنی، اکتشاف محیط بلافصل را در کودکی تسهیل می‎کند، به نوجوان احساس اعتماد نسبت به حمایت خانواده برای اکتشاف محیط بیرون از خانواده، از جمله شکل‎گیری روابط با همسالان و دیگر بزرگسالان را هم می‎دهد.
در الگوهای روابط اجتماعی، وابستگی متقابل، شاخص همه روابط نزدیک است و در ارتباط‎های همیشگی، عمیق و گوناگون که طی زمانی طولانی حفظ می‎شوند، متظاهر می‎گردد. در یک رابطه مبتنی بر وابستگی متقابل، طرفین رابطه به تبادل‎های تأثیرگذار متقابل می‎پردازند و این ادراک را دارنـد که روابـط آنها متقـابل و متـداوم است ( ریـس، کالـینز و بـرشیـد۷، ۲۰۰۰).
شرکت‎کنندگان در رابطه، این ارتباط‎های متداوم را درونی می‎کنند و آنها را در قالب طرحواره‎های ذهنی سازمان می‎دهند. این طرحواره‎ها، انتظارات در مورد تعامل‎های بعدی را شکل می‎دهند اما پیشرفت‎های شناختی این درک را در نوجوان ایجاد می‎کند که قواعد تقابل و تبادل اجتماعی، که بر تعامل با دوستان حاکم است، قابل تعمیم به تعامل با والدین نیست (یانیس، ۱۹۸۰). استقلال عمل بیشتر، به نوجوان فرصت می‎دهد تا بر تعامل‎هایش با والدین بر مبنای ادراک سود و هزینه رابطه، تأثیر گذارد.
الگوی کالینز (۱۹۹۵) با این فرض آغاز می‎شود که فرایندهای شناختی و هیجانی مرتبط با انتظارات در مورد رفتار شخص دیگر، تعامل‎های بین والدین و کودکان را واسطه‎گری می‎کند. در دوره‎هایی از تغییر تحولی سریع، مانند انتقال به دوره نوجوانی، انتظارات والدین اغلب خدشه‎دار می‎شوند. این خدشه‎دارشدن‎ها اغتشاش هیجانی و تعارض ایجاد می‎کند و والدین و کودکان را بر می‎انگیزد که انتظاراتشان را به‎طورمناسبی مجدداً سازماندهی کنند. (صص.۲۳۳ـ۲۳۴)
ب) والدگری
واژه والدگری از فعل لاتین parere به معنای”ایجادکردن۱” است (هولدن،۲۰۱۰). آلوی۲ (۱۹۸۷)، والدگری
را”فرایند پرورش کودکان”تعریف می‎کند. والدگری به دامنه گسترده‎ای از رفتارها یا رویدادها اطلاق می‎گردد که اساساً شامل جامعه‎پذیری کودکان به وسیله بزرگسالانی است که با آنها زندگی می‎کنند (شریور۳، ۲۰۰۴). جامعه‎پذیری فرایندی است که از طریق آن به فرد، مهارت‎ها، الگوهای رفتار، ارزش‎ها و انگیزش‎های لازم برای کنش‎وری شایسته در فرهنگی که در آن رشد می‎کند، یاد داده می‎شود. والدین به جز نقشی که در جامعه‎پذیری کودکان دارند، عهده‎دار تکالیف بنیادی دیگری نیز هستند. برادلی۴(۲۰۰۷، نقل از هولدن، ۲۰۱۰) شش تکلیف بنیادی والدگری را چنین بر می‎شمرد: (۱) تأمین ایمنی و معاش، (۲) حمایت اجتماعی ـ هیجانی، (۳) سازمان دادن به محیط و فعالیت‎های کودک، (۴) ایجاد انگیزه و آموزش، (۵) زیرنظر گرفتن و نظارت، و (۶) فراهم‎آوردن رابطه اجتماعی. نقشی که از سوی پژوهشگران کمتر مورد توجه قرار گرفته است،
نقش هدایت‎کنندگی[۷۴]۵ تحول کودک به وسیله والدین است. هدایت والدین می‎تواند بر تحول کودک و کنش
او به منزله یک بزرگسال اثر عمیقی داشته باشد.
در باب اینکه چه عواملی بر رفتار والدگری تأثیر می‎گذارند، به عوامل فرهنگی همچون ملیّت و وضعیّت اقتصادی ـ اجتماعی، عوامل فردی مانند ویژگی‎های والدین، عوامل بین‎شخصی همچون ساختار خانوادگی، منابع روان‎شناختی والدین همچون تاریخچه تحولی و شخصیّت، ویژگی‎های کودک، مانند جنس و رفتار، و منابع بافتی تنیدگی و حمایت اجتماعی، مانند روابط زناشویی، شبکه‎های اجتماعی و روابط حرفه‎ای اشاره شده است (هارمون۱ و بریم۲، ۱۹۸۰؛ بلسکی۳، ۱۹۸۴، نقل از هولدن، ۲۰۱۰).
۱ـ ب) الگوهای والدگری
اثر والدگری بر تحوّل نوجوان، یکی از موضوعاتی است که در باره آن پژوهش‎های زیادی صورت گرفته است. بامریند۴ (۱۹۷۸، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) و افراد دیگری که در باب والدگری کار کرده‎اند (مکوبی۵و مارتین۶، ۱۹۸۳، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) آن را بر حسب دو بعد متوقع‎ بودن۷ و پاسخ‎ده‎ بودن۸، به چهار مقـوله اقتدارگر۹(متوقع بودن و میزان بالای پـاسخ‎ده بودن )، استبدادگر۱۰(پـاسخ‎ده‎ نبودن و میـزان بالای متوقع بودن)، آسان‎گیر۱۱(میزان بالای پاسخ‎ده بودن و متوقع نبودن) و بی‏‎تفاوت۱۲(پاسخ‎ده نبودن و متوقع بودن) طبقه‎بندی کرده‎اند. پاسخ‎ده بودن والدین، یعنی، میزان پاسخ‎دهی والدین به نیازهای نوجوان به شیوه‎ای پذیرنده، و متوقع بودن، یعنی، میزان انتظار و خواست والدین برای داشتن یک رفتار مسئولانه و رشدیافته. استاینبرگ و سیلک (۲۰۰۲، نقل از ویگفیلد و دیگران، ۲۰۰۶) اشاره کرده‎اند که این سبک‎های والدگری از نظر ابعاد مهار و صمیمیت هیجانی با یکدیگر متفاوت‎اند. از نظر آنها، سبک اقتدارگر، مهار همراه با حمایت از استقلال کودک را، که بهترین مهار است، برای او فراهم می‎آورد؛ ضمن اینکه صمیمیت هیجانی نیز در این نوع والدگری تدارک دیده می‎شود. استاینبرگ (۲۰۰۵) معتقد است که رابطه بین والدگری اقتدارگر و تحول موفق بسیار قوی است و در پژوهش‎های انجام‎شده با قومیت‎ها و طبقات اجتماعی و ساختارهای خانوادگی متفاوت، نه تنها در آمریکا بلکه کشورهای دیگر، نشان داده شده است.
نتایج تحقیقات استاینبرگ (۲۰۰۱) و پتیت، لئرد[۷۵]۱۳، داج، بیتس و کریس۱۴(۲۰۰۱) نشان می‎دهد که فرزندان والدین بی‎تفاوت، بیشتر احتمال دارد که به رفتار بزهکارانه، آزمایشگری جنسی، مصرف مواد و الکل مبادرت ورزند. این دسته از والدین در مورد فعالیت‎ها و مکان‎هایی که کودک می‎رود، اطلاع کمی دارند، به تجربه‎های کودک در مدرسه یا با دوستان رغبت کمی نشان می‎دهند، با کودک به‎ندرت گفتگو می‎کنند و به ندرت در موقع تصمیم‎گیری عقیده نوجوان را در نظرمی‎گیرند. این شیوه والدگری بر سلامت روانی نوجوان تأثیرات منفی دارد؛ از جمله افسردگی و مشکلات رفتاری مثل سوء استفاده جسمانی و پرخاشگری نسبت به دیگران.
پاره‎ای از پژوهشگران بر اساس روی‎آوردی ابعادی به مطالعه والدگری طی دوره نوجوانی، به جای آنکه به مهار والدین به عنوان یک بعد واحد با دامنه بالا و پایین بنگرند، بین مهار روان‎شناختی و مهار رفتاری تمایز قائل می‎شوند. در مهار روان‎شناختی، افکار و احساسات نوجوان مهار می‎شود و تحول روان‎شناختی او به تدریج ضعیف می‎گردد (باربر۱، ۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) ولی در مهار رفتاری، قواعد۲، نظارت، زیرنظرگرفتن و مدیریت فعالیت‎های نوجوان از سوی والدین وجود دارد. والدگری پیشگیرانه۳و اعمال انضباط خشن در اوایل دوره کودکی و ادراک نوجوان از مهار زیاد والدین در مورد موضوعاتی که او فکر می‎کند باید تحت اختیار شخصی باشد، به احساس نوجوان از مهار روان‎شناختی می‎انجامد (اسمتانا و دادیس۴، ۲۰۰۲).
در دوره نوجوانی، زیرنظرگرفتن نوجوان از سوی والدین، به منزله شکلی از مهار رفتاری، به‎طور فزاینده‎ای اهمیت دارد. بر این اساس، والدین فعالیت‎ها و ارتباطات نوجوان با همسالانش را ردیابی می‎کنند و در عین حال به او اجازه می‎دهند استقلال عمل بیشتری داشته باشد. مطالعات متعدد نشان داده‎اند که زیرنظرگرفتن ناکافی والدین با مشکلات برونی‎سازی‎شده مثل اعتیاد، فرار از خانه، و رفتار ضد اجتماعی در ارتباط است (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶).
کر۵۱ و استاتین۶(۲۰۰۰) و استاتین و کر (۲۰۰۰) مشاهده کرده‎اند که نظارت و زیرنظرگرفتن والدین، نوعاً بر حسب دانش والدین از فعّالیّت‎هایی که نوجوان انجام می‎دهد و مکان‎هایی که می‎رود، و نه ردیابی واقعی و نظارت والدین عملیاتی می‎شود. در یک مطالعه طولی بزرگ (کر و استاتین، ۲۰۰۰) در نوجوانان۱۴ساله سوئدی نشان داده شده است که فقط میل نوجوانان به افشاگری برای والدین، و نه کوشش والدین برای دست‎یافتن به اطلاعات یا مهار رفتار نوجوانانشان، بر ارتباط نوجوان با همسالان منحرف و رفتارهای مشکل‎آفرین تأثیر می‎گذارد. در تحلیل مجدد داده‎های طولی یک نمونه بزرگ از نوجوانان کالیفرنیای شمالی و ویسکانسین در آمریکا، فلچر[۷۶]۷، استاینبرگ و ویلیامز ـ ویلر۸(۲۰۰۴) به این نتیجه دست یافتند که مهار والدین به‎طور معناداری در دانش والدین و کاهش بزهکاری نقش دارد.
الگوهای تعامل والد ـ کودک تحت تأثیر عوامل بافتی و موقعیتی گوناگونی است که وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده یکی از این عوامل است. پترسون و همکاران او (۱۹۸۹، نقل از ساندرز و دیگران، ۲۰۰۰) این عوامل را “اخلالگر[۷۷]“نامیده‎اند؛ زیرا آنها در فرایند والدگری اختلال ایجاد می‎کنند که این امر به‎نوبهخود رفتار کودک را تحت تأثیر قرار می‎دهد. مشکلات رفتاری کودک با وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده مرتبط است.
پژوهشگران تأثیر فقر را بر کارآمدی والدین با دقت بیشتری بررسی کرده‎اند. فقر باعث افزایش تنیدگی زندگی می‎شود که می‎تواند روابط والد ـ کودک را تغییر دهد (مگناسن و دانکن۲، ۲۰۰۲). مک لوید۳(۱۹۹۰ نقل از بولاک۴و دیسهیون، ۲۰۰۷) اظهار می‎کند که محیط خانوادگی فقیر و تعداد زیاد کودکان می‎تواند احساس عاملیت و خود‎کارآمدی نوجوان را، که برای پیشرفت و سازگاری مثبت وی حیاتی هستند، به چالش بکشد.
اگرچه فرض شده است که وضعیت پایین اقتصادی اجتماعی با نظارت و زیرنظرگرفتن ضعیف ارتباط دارد، این رابطه بی‎ثبات بوده است. جالب این است که پژوهش‎های اخیر (لوتار۵، ۲۰۰۳؛ لوتار و بکر۶، ۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) نشان داده است نوجوانانی که در محله‎های بسیار ثروتمند پرورش می‎یابند، به خاطر زیرنظرنگرفتن فعالیت‎های نوجوان، عدم نظارت والدین و نیز فشار برای پیشرفت و فقدان صمیمیت هیجانی با والدین، در معرض خطر اعتیاد، اضطراب و افسردگی هستند.
مطالعه‎های مشاهده‎ای در باب تعامل خانواده، شواهد بیشتری برای ماهیت متقابل تعاملات بین والدین و نوجوانان فراهم می‎آورد. هم نتایج تحلیل‎های مقطعی و هم طولی، مبیّن آن است که تعامل‎های خانوادگی که به نوجوان فرصت بیان افکار و احساسات مستقلانه را در عین حفظ صمیمیت و پیوند با والدین می‎دهد، حرمت خود بالاتر، صلاحیت روان‎شناختی بهتر، افسردگی کمتر، ارتقای تحول هویت و افزایش تحول من و استدلال اخلاقی رشدیافته‎تر را تسهیل می‎کند. بیشتر پژوهش‎هایی که طی دهه گذشته برای درک والدگری و روابط والد ـ نوجوان انجام شده‎اند، از مطالعاتی حاصل شده‎اند که از گزارش‎های نوجوانان سود جسته‎اند و مطالعات کمتری گزارشات والدین را هم دربرگرفته است. نتایج تحقیقاتی که به هر دو نوع گزارش توجه داشته‎اند نشان می‎دهند که توافق بین دیدگاه والدین و نوجوانان در مورد والدگری یا روابط، کم تا متوسط است (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶).
پ) فرهنگ و فرزندپروری
فرهنگ به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار بر تحول کودک و نوجوان مورد توجه پاره‎ای از پژوهشگران قرار گرفته است (برای مثال، برونفن برنر، ۱۹۹۴). بر اساس الگوی ساپر[۷۸]و هارکنس۲(۱۹۸۶، نقل از حقوقی و لانگ۳، ۲۰۰۴) تأثیر فرهنگ بر تحوّل کودک از خلال اثر آن بر سه عنصر است: (۱) محیط فیزیکی و اجتماعی که فرزندپروری در آن واقع می‎شود، (۲) رسوم فرزندپروری و مراقبت از کودک، و (۳) روان‎شناسی والد (مراقب کودک)، یعنی، باورها و ارزش‎هایی که از لحاظ فرهنگی بنا شده‎اند و به والدگری و رفتار کودک مربوط‎اند.
تریاندیس (۱۹۸۹) در مقاله‎ای با عنوان”خود و رفتار اجتماعی در بافت‎های فرهنگی”متفاوت به الگوهای فرزندپروری متفاوت در فرهنگ‎های جمع‎نگر و فردنگر اشاره می‎کند. در فرهنگ‎های جمع‎نگر دل‎مشغولی اصلی والدین همنوایی، اطاعت، قابلیت اعتماد و رفتار مناسب و در فرهنگ‎های فردنگر، خوداتکایی، استقلال، خودیابی، تحقق خود و خلاقیت است.
مارکوس۴و همکاران (۱۹۹۷، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کرده‎اند که در ابراز تعارض و حل آن، تفاوت‎هایی از نظر قومی، نژادی و فرهنگی وجود دارد. تعارض در روابط بین‎شخصی بیشتر مشخصه فرهنگ‎های فردنگر است تا جمع‎نگر. نتایج چندین تحقیق (برای مثال، چان و دیگران، ۱۹۹۸؛ گرینبرگر۵و چان، ۱۹۹۶، نقل از چان و فاراگیا، ۲۰۰۲ ) نشان می‎دهند که سطوح بالاتر تعارض والد ـ نوجوان، در چندین فرهنگ با سطوح کمتر صمیمیت والدین و سطوح بالاتر بدرفتاری نوجوان و نشانه‎شناسی افسردگی ارتباط دارد.
چان و فاراگیا (۲۰۰۲) در باب صمیمیت والدین، چه در شکل جسمانی (به پشت زدن، بوسیدن) و چه کلامی (تمجید و ابراز علاقه)، اظهار می‎دارند که این پدیده‎ای جهانی است که با پیامدهای مثبت روان اجتماعی مثل بهزیستی روان‎شناختی، حرمت خود و پیشرفت تحصیلی ارتباط جهانی دارد و فقدان صمیمیت والدین با پیامدهای منفی روان‎شناختی مثل پرخاشگری، بدرفتاری در مدرسه، عدم حساسیت هیجانی و نشانه‎های افسردگی ارتباط جهانی دارد. به‎رغم جهانی‎بودن صمیمیت والدین، سطح این صمیمیت در فرهنگ‌ها یکسان نیست. فرهنگ‎هایی که از نظر اجتماعی پیچیده‎ترند و جوامع صنعتی در مقایسه با جوامع سنتی، والدین را کمتر صمیمی و پذیرنده و حتی طردکننده ادراک می‎کنند. دو تبیین برای این تفاوت می‎توان مطرح کرد؛ اول اینکه والدین در کشورهای صنعتی در مقایسه با والدین جوامع سنتی، وقت بیشتری را بیرون از خانه و دور از کودکان و نوجوانان می‎گذرانند. این افزایش جدایی به افزایش احساس نوجوان از عدم مراقبت می‎انجامد. دوم آنکه، صنعتی شدن به فردنگری منجر می‎شود. یک جنبه از فردنگری، اولویت داشتن نیازهای خود بر نیازهای دیگران است. بنابراین، در جوامع فردنگر والدین آن اندازه مراقبت و محبت نثار کودکان خود نمی‎کنند. در دراز مدت، محبت و پذیرش کمتر والدین موجب آن می‎شود که نوجوان با کسانی جز افراد خانواده خود پیوندهای عاطفی برقرار سازد.
کایو[۷۹]و تسنگ۲(۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کرده‎اند که بسیاری از والدین آسیایی به شدت بر وابستگی خانوادگی تآکید دارند و در تعاملات خود با کودکان و نوجوانانشان، مهار‎کننده‎ترند.
۱ـ۱ـ۳ـ۲ تأثیر خانواده بر هویت
شکل‎گیری هویت به عوامل شخصی و بافت‎هایی بستگی دارد که افراد در آن عمل می‎کنند. همان‎طور که پیش‎تر بیان شد، اریکسون در نظریه خود در باب هویت، عوامل بافتی را از مؤلفه‎های جدانشدنی شکل‎گیری هویت می‎داند. از نظر گروتوانت (۱۹۸۷، نقل از پردی۳، تریپکونی۴، بولتون ـ لویس۵، فانشاو۶، گانستون۷، ۲۰۰۰) خانواده در شکل‎‎گیری هویت تأثیر می‎گذارد؛ به‎ویژه، وقتی نوجوانی آغاز می‎شود و رشدیافتگی شناختی فرایندهای تصمیم‎گیری را تسهیل می‎کند. در خانواده، نوجوان یاد می‎گیرد که دیدگاه خود را چگونه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:07:00 ق.ظ ]




عنوان صفحه
فصل پنجم: بحث و نتیجه گیری
۵. ۱. بحث و نتیجه‌گیری ۱۳۲
۵. ۲. تنگناهای پیش پا و افق‌های پیش‌روی رویکرد هرمنوتیک ۱۴۷
۵. ۳. پیشنهاده‌های پژوهشی ۱۴۹
۵. ۴. پیشنهاده‌های کاربردی ۱۵۰

    1. ۵. محدودیت‌های پژوهش ۱۵۰

فهرست منابع
منابع فارسی ۱۵۱
منابع انگلیسی ۱۵۷
فهرست جدول‌ها
عنوان صفحه
جدول شماره ۱: ویژگی‌های رویکردهای فلسفی حلقه کندوکاو ۱۴۳
فهرست نمودارها
عنوان صفحه
نمودار شماره ۱: سیر تاریخی و گرایش‌های هرمنوتیک ۱۳۳
نمودار شماره ۲: رویکردهای نظری (فبک) ۱۳۴
نمودار شماره ۳: چرخه فهم در هرمنوتیک فلسفی گادامر ۱۳۵
نمودار شماره ۴: جایگاه ادبیات در رویکردهای نظری (فبک) ۱۳۸
نمودار شماره ۵: ارتباط رویکردهای حلقه کندوکاو هرمنوتیکی ۱۴۴
نمودار شماره ۶: حلقه کندوکاو هرمنوتیکی برمبنای هرمنوتیک فلسفی گادامر ۱۴۶
فصل اول
کلیات و مقدمه
۱. ۱. گشایش
چهار سال حضور در کلاس‌های فلسفه کافی بود تا در ابتدای امر عبارت فلسفه برای کودکان[۱] برایم نامأنوس و عجیب، اما معصومانه، جلوه کند و مجال هرگونه ارتباطی را ممکن نبینم؛ گویی در حیات فلسفه جایی برای او نبود و فلسفه را هم از جانب کودکان خریداری نیست؛ آخر فلسفه کجا و کودک کجا! اما امروز بر آنم تا کودکانمان را به ضیافت فلسفه فراخوانم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

به گمانم، می‌توان تربیت انسان‌های آگاه و هشیار که تفکر خود را بر پایه استدلال صحیح و منطق بنا نهاده و در برخورد با دنیاهای پیرامون خود با اندیشه‌ای جامع و عمیق، جوانب مختلف امور را بررسی و البته از قابلیت انعطاف بالایی در مواجهه با مسائل زندگی برخوردار هستند را، یکی از اصلی‌ترین اهداف نظام‌های تعلیم و تربیت دانست.
فیشر،[۲]پرورش مهارت‌های تفکر در کودکان را گامی مهم در این عرصه می‌داند (فیشر، ۱۳۸۵: ۹).
در این زمینه، جنبش فلسفه برای کودکان به عنوان جدیدترین رویکرد موجود، عهده‌دار چنین رسالتی است (باقری و دهنوی، ۱۳۸۸: ۱۲).
این برنامه را متیو لیپمن[۳] در اواخر دهه ۱۹۶۰ بر اساس تفکرات دیویی[۴] و ویگوتسکی[۵] بنیان نهاد. لیپمن، استدلال می‌کند که اگر ما بخواهیم کودکان‌مان در آینده به بزرگسالانی اندیشمند تبدیل شوند، باید آن‌ها را تشویق کنیم تا کودکانی اندیشه‌ورز باشند (فیشر، ۱۳۸۵: ۲۷۲).
سپس در گفت‌و‌گو با ناجی می‌افزاید، آنچه فلسفه برای کودکان نامیده می‌شود، تلاشی است برای بسط فلسفه، با این هدف که بتوان آن را همانند نوعی آموزش به‌ کار برد. این نوع فلسفه، آموزشی است که در آن از فلسفه برای برانگیختن ذهن کودک در جهت پاسخ‌گویی به نیاز و اشتیاقش به معنا بهره برده می‌شود. وی در ادامه فلسفه برای کودکان را به عنوان گامی فراتر از تفکر انتقادی[۶] معرفی می‌کند (لیپمن، ۱۳۸۸: ۲۸).
جهانی بر این باور است، لیپمن هوای آن را در سر دارد که با بهره گرفتن از داستان‌های دارای مضامین فلسفی به پرسش‌هایی که در طول تاریخ فلسفه ذهن فیلسوفان را به خود مشغول داشته است به شیوه‌ای بدیع پاسخ گوید (جهانی، ۱۳۸۲: ۷۱).
با این وجود لیپمن توانست از گذر هم‌نشینی کودک و فلسفه، البته با مراد معنایی خاص، به ترویج اخلاق و عقلانیت بپردازد. به گمانم این نیاز اساسی امروز جامعه ما و هر جامعه دیگری است که در پی داشتن فردایی بهتر است.
همانند بسیاری از کشورهای جهان، به فلسفه برای کودکان در سال‌های اخیر در ایران نیز توجه شده است. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با تأسیس گروهی به نام «فکر پروری برای کودکان و نوجوان» (فبک)، به معرفی و ترویج این برنامه در ایران می‌پردازد. به این منظور، گفت‌وگوهایی با بنیان‌گذاران این برنامه صورت گرفته، نشست‌ها و کارگاه‌های مختلفی برگزار شده و کتاب‌ها، مقاله‌ها و پایان‌نامه‌هایی نیز تألیف شده است اما این آغاز راه است و نیاز به پژوهش در این حوزه همواره احساس می‌شود.
پژوهش حاضر بر آن است تا از گذر رویکردهای برنامه فلسفه برای کودکان، مجالی برای ارتباط حوزه‌های مختلف فلسفه، با این برنامه بیابد و به قابلیت رویکردهای بومی توجه کند.
۱. ۲. بیان مسأله
کم‌توجهی نظام آموزشی ما به آموختن راه و رسم اندیشه‌ورزی و تقویت ویژگی تأمّل و دقّت در کودکان و جوانان و پرورش حساسیت آن‌ها در تشخیص خطا و صواب، لزوم توجه به تلاش‌ها و تجربیات موفق در این زمینه را ضروری می‌سازد، فلسفه برای کودکان چند وقتی است که در ادبیات فلسفی ما حضوری پررنگ دارد.
این برنامه را می‌توان از جمله بنیادی‌ترین اقدامات کار فلسفی با کودکان دانست که هم‌اکنون در بیش از سی کشور جهان توجه بسیاری از متفکران، محققان و مربیان تعلیم و تربیت را در سال‌های اخیر به خود معطوف کرده است (جهانی، ۱۳۸۲: ۷۱).
بهبود توانایی تعقل، پرورش و تقویت خلاقیت، تقویت ارزش‌های اخلاقی، تقویت خودآگاهی و پرورش تفکر انتقادی از اهداف این برنامه به شمار می‌آید و از مؤلفه‌های آن می‌توان به اجتماع کاوشگری[۷]، کتاب‌های درسی داستان و معلمان تغییر نقش داده اشاره کرد (ناجی، ۱۳۸۵: ۷-۶).
خسرونژاد (۱۳۸۴) با نگاهی موشکافانه و عمیق، ورود به عرصه نظری فلسفه برای کودکان را نیازمند سه پیش‌فرض می‌داند؛ یکی فرض‌هایی درباره کودکان؛ دوم، فرض یا فرض‌هایی درباره فلسفه؛ سوم، فرض یا فرض‌هایی در مورد چیستی ادبیات کودک (خسرونژاد، ۱۳۸۴: ۷۵).
رویکرد لیپمن یکی از پرطرفدارترین رویکردهای کار فلسفی با کودکان است. لیپمن در گفت‌وگو با ناجی، صراحتاً اظهار می‌‌کند که فلسفه برای کودک برانگیزاننده است و اشتیاق کودک را برای فکر‌کردن برمی‌انگیزاند. بنابراین، فلسفه وسیله‌ای است برای برانگیختن تفکر در تمام زمینه‌های برنامه‌ درسی (ناجی، ۱۳۸۹: ۲۸).
پیداست که در این رویکرد، امکان آموزش فلسفه به کودک، البته در معنایی که به فلسفه نسبت داده می‌شود، وجود دارد (خسرونژاد، ۱۳۹۱: ۳).
خسرونژاد معتقد است هر چند این رویکرد در پیشبرد برنامه‌های خویش، همواره از ادبیات کودک سود برده، اما هیچ‌گاه تأملی نظری بر این مفهوم نداشته است. عمده بحث‌های صاحب‌‌‌نظران این نهضت، درباره مفاهیم کودک، فلسفه و نظریه تربیتی بوده است و ادبیات صرفاً ابزاری در نظر گرفته شده که مقصدی جز خودش، در اینجا تربیت تفکر فلسفی، دارد (خسرونژاد، ۱۳۸۶: ۱۰۹).
در قلمرو کار فلسفی با کودکان، گرت بی. متیوز[۸] متفکر دیگری است که می‌توان مدعی شد فرض‌های متفاوتی در مورد مفاهیم سه‌گانه فلسفه، کودکی و ادبیات کودک دارد. وی در گفت‌و‌گو با ناجی، بهترین راه برای متقاعد شدن به این امر که کودکان افکار فلسفی دارند، ارائه تعریفی از فلسفه و بررسی شواهدی که مصداق این تعریف باشد، نمی‌داند؛ بلکه معتقد است باید ببینیم چیزهایی که کودکان می‌گویند یا می‌پرسند، با مطالبی که برخی از فیلسوفان، زمانی مطرح کرده یا پرسیده‌اند شباهتی دارد یا نه (متیوز ۱۳۹۰ :۱۵).
متیوز، کودکان را فیلسوفان طبیعی می‌داند (خسرونژاد، ۱۳۸۴: ۲۷). در این رویکرد کودک، بالطبع باشنده‌ای فلسفی است.
خسرونژاد پیرامون جایگاه و نقش ادبیات در این رویکرد می‌افزاید، متیوز بی‌آنکه آشکارا بیان و ادعا کرده باشد، در نهضت فلسفه برای کودکان، رویکرد متفاوتی را برای تبیین معنا و نقش ادبیات کودک بنا نهاده است. آنچه متیوز مدافع آن یا به عبارت بهتر مکتشف آن است، گونه ادبی ویژه و از‌پیش‌آفریده‌شده‌ای در ادبیات کودک است که به‌خودی‌خود و برای خود، فلسفی است و از این‌رو، پاسخ‌گوی نیاز ذاتی کودکان به فلسفیدن نیز هست (خسرونژاد،۱۳۸۶: ۱۲۱).
خسرونژاد از فعالان و پژوهشگران فلسفه برای کودکان در ایران، خود نیز با فرض‌های متفاوت دیگری پا به این عرصه نهاده است، رویکرد خسرونژاد، تنها رویکرد بومی کار فلسفی با کودکان در سطح ملی است. ‌در این رویکرد، منظور از اندیشه فلسفی، گونه‌ای از اندیشه است که دربرگیرنده سه ویژگی جامعیت، ژرفا و انعطاف‌پذیری است و چون هر سه‌ این ویژگی‌ها برخاسته از توانایی ذهنی تمرکززدایی است، برای تقویت اندیشه فلسفی کودکان، باید بکوشیم این توانایی را پرورش دهیم (خسرونژاد،۱۳۹۰: ۲۰).
‌فرض این رویکرد درباره‌ کودک، برگرفته از دیدگاه پیاژه[۹] است. بر‌اساس دیدگاه پیاژه، تمرکزگرایی و تمرکززدایی جزء فطرت کودک است؛ بنابراین، آگاهی‌های ما از راه نوسانِ پیوسته ذهن، میان تمرکز‌گرایی و تمرکز‌زدایی تشکیل و تکمیل می‌شود (همان).
رویکرد داستان‌های فکری ایرانی[۱۰] بر این باور است هرگونه اثر ادبی کودک، به‌ویژه داستان کودک، نه‌تنها شاخه‌ای از آن، بلکه همه‌ آن حتی افسانه‌های ایرانی، قابلیت تمرکززدایی بسیار بالایی دارند و ذهن را بین تمرکزگرایی و تمرکززدایی نوسان می‌دهند؛ بنابراین، قدم گذاشتن در جهان داستان و فهم معنای آن کاری فلسفی است؛ بر این اساس، باید کودک را به سمت ادبیات ببریم و ادبیات را برای او معنا کنیم (خسرونژاد،۱۳۹۱: ۴).
به نظر می‌رسد رویکردهای برنامه فلسفه برای کودکان، بنا به نوع نگاه نظری و اهمیتی که به کتاب‌های داستان و اجتماع کاوشگری می‌دهند، می‌توانند وارد قلمرو هرمنوتیک شوند.
مسعودی (۱۳۸۶) هرمنوتیک[۱۱] را شاخه‌ای از فلسفه نظری می‌داند که حدیث فهم و تفسیر را بازخوانیِ عقلانی می‌کند و بر فهم متون، تمرکزی اصولی و مبنایی دارد (مسعودی، ۱۳۸۶: ۱۳). با این وجود، واعظی (۱۳۸۰) معتقد است: این واژه در طول تاریخ کوتاه استعمال خویش به‌عنوان شاخه‌ای از دانش، به حجمی از تفکر اشاره و دلالت دارد که از فرط تنوع، کمتر انضباط می‌پذیرد. مولف سپس می‌افزاید، فهرست عناوینی که تحت این نام بررسی می‌شود، بسیار گسترده و ناهمگون است و هر یک به نوبه خود معرف و نشان‌دهنده دیدگاهی خاص در باب اهداف و وظایف این شاخه معرفتی است (واعظی،۱۳۸۰: ۲۶).
اگر از ارائه تعریف دقیق و جامع صرف‌نظر کنیم، این امکان وجود دارد که برای تبیین اجمالی این نکته که هرمنوتیک به چه سنخ مباحثی می‌پردازد، تعاریفی تسامحی ارائه دهیم.
پالمر[۱۲] به روایت واعظی (۱۳۸۰) با همین هدف، هرمنوتیک را چنین تعریف می‌کند:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:07:00 ق.ظ ]




جمع‌ آوری داده‌ها با بهره گرفتن از روش اسنادی صورت می‌گیرد. بر همین اساس، نخست به کتاب‌های گادامر و سپس به کتاب‌هایی که درباره گادامر وجود دارد، رجوع شده است
۳. ۴. روش داده‌کاوی
در این پژوهش از روش استنتاجی استفاده می‌شود.
از روش استنتاجی به صورت نظری و عملی در فلسفه تعلیم و تربیت می‌توان استفاده نمود. این روش را می‌توان برای نظریه‌پردازی، تحلیل، ارزیابی و نقد نظریه در عرصه فلسفه تعلیم و تربیت به‌کار گرفت. (باقری، ۱۳۸۹: ۱۲۸)

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۳. ۵. اعتبارسنجی پژوهش
اعتمادسازی به معنای آن است که پژوهشگر به روش‌کار و نتایج حاصل از تحقیق مورد نظر، اعتماد لازم را فراهم نماید. لینکن و گیوبا[۹۴]، چهار روش را به‌عنوان راه‌های اعتمادسازی معرفی کرده‌اند که عبارتند از:
جمع‌ آوری داده‌ها[۹۵]، ساخت یک مسیر ممیزی[۹۶] یا ساخت مسیر بررسی منظم، کار با یک تیم تحقیق[۹۷] و مطابقت‌دادن با اعضا یا روش کنترل اعضا[۹۸] (به نقل از میکات و مورهاوس[۹۹]، ۱۹۹۴: ۱۴۶ و ۱۴۷).
در این پژوهش به منظور اعتمادسازی[۱۰۰]، از دو روش مسیر ممیزی و تیم‌پژوهی استفاده می‌شود. در روش مسیر ممیزی، پژوهشگر مسیری را که در پژوهش طی کرده، گام به گام ثبت می‌کند و در اختیار اعضای کمیته قرار می‌دهد. در روش تیم‌پژوهی، پژوهشگر کار را با پژوهشگران دیگر انجام می‌دهد و در مراحل مختلف پژوهش از آرای آن‌ها استفاده می‌کند.
۳. ۶. حساسیت پژوهشگر
با توجه به بحث‌های کلاسی و ارتباطی که پژوهشگر با مباحث فلسفی به‌واسطه‌ رشته‌ تحصیلی خود داشته است و هم‌چنین مشاهده‌ی سیستم موجود که به نوعی اجازه‌ تفکر را به کودکان نمی‌دهد و در نتیجه برون‌داد آن افرادی هستند که مبنای اعتقادات و رفتار خود را نمی‌دانند، این دغدغه برای پژوهشگر ایجاد شده است که رویکرد هرمنوتیکی گادامر به برنامه فلسفه برای کودکان را بررسی کند و گامی هرچند کوچک در این زمینه بردارد.
فصل چهارم
یافته‌ها
۴. ۱. تحلیل و بررسی
به نظر می‌رسد، با توجه به اهداف اصلی پژوهش و هم‌چنین ماهیت موضوع مورد مطالعه، این پژوهش در کلیت خود ماهیتاً کیفی است. اطلاعات مورد‌نیاز از طریق مراجعه به کتاب‌های فارسی، لاتین، مجلات فارسی و لاتین و منابع اینترنتی جمع‌ آوری شده است. برای پاسخ‌گویی به پرسش‌های این پژوهش، پس از جمع‌ آوری داده‌ها به همان شیوه‌ای که در فصل سوم به آن اشاره شد، ابتدا نگاهی به آرای هرمنوتیکی گادامر خواهیم داشت و امکان طرح مفاهیم آن را در چارچوب برنامه‌ آموزش فلسفه به کودکان بررسی خواهیم کرد. پژوهشگر برای پاسخ‌گویی به هر سه پرسش این پژوهش، هرمنوتیک فلسفی گادامر را مبنا قرار می‌دهد. به همین منظور با مراجعه به منابع معتبر، ابتدا به ترسیم شِمای کلی هرمنوتیک فلسفی گادامر می‌پردازیم و بر اساس آن، استنتاج‌هایی برای برنامه فلسفه برای کودکان خواهیم داشت که پاسخ پرسش‌های این پژوهش را شکل می‌دهد. البته در باب آرای هرمنوتیکی گادامر مباحث گسترده و فراوانی می توان طرح کرد: مراد گادامر از هرمنوتیک فلسفی، ارتباط نظری او با اندیشه هایدگر، تلقی وی از ماهیت فهم و تفسیر و نقش زبان در هرمنوتیک وی، تنها نمونه‌هایی از بحث‌های جدی پیرامون هرمنوتیک فلسفی گادامر است (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۰۸). مشخصاً پرداختن به همه زوایا و ابعاد متنوع اندیشه فلسفی گادامر فرصت بسیار می‌طلبد و غرض از این نوشتار چیز دیگری است. با این وجود، پژوهشگر کلیت مسائل مربوط به هرمنوتیک فلسفی را مدّ نظر دارد اما پژوهش خود را به تلقی خاص گادامر از ماهیت فهم، تفسیر متن و مسائل مرتبط با آن، محدود می‌کند.
۴. ۲. فهم از منظر هرمنوتیک فلسفی گادامر
هرمنوتیک گادامر با فهم آغاز می‌شود. در هرمنوتیک فلسفی، فهم و تفسیر با یکدیگر گره خورده‌اند. دغدغه اساسی هرمنوتیک فلسفی، فهم و چگونگی وقوع آن است. در واقع، هدف هرمنوتیک فلسفی وصف‌کردن ماهیت فهم، تحلیل واقعه فهم و تبیین شرایط وجودی و هستی‌شناسانه حصول آن است. واینسهایمر (۱۹۴۶) معتقد است هرمنوتیک گادامر مشخصاً فلسفی است، زیرا کندوکاو او مبتنی بر این است که فهم اصولاً چگونه رخ می‌دهد، نه این که چگونه باید برای داشتن کارکردی دقیق‌تر یا کاراتر به قاعده درآید. از این نظر، گادامر فهم را اثر تاریخ و آن را نه از سنخ فعل، بلکه از جنس انفعال می‌داند، به این معنا که برای تأویل‌گر یا مفسر رخ می‌دهد (واینسهایمر، ۱۹۴۶: ۱۰).
گادامر با اینکه مانند هایدگر رویکردی هستی‌شناسانه به فهم دارد اما برخلاف او دغدغه هستی‌شناسی ندارد، بلکه هدف اصلی او خودِ فهم است. به طور کلی می‌توان گفت گادامر با قبول رویکرد اصلی هایدگر، یعنی رویکرد هستی‌شناسانه به فهم، در صدد است توضیح دهد هنگامی که فهم صورت می‌گیرد چه اتفاقی رخ می‌دهد.
۴. ۲. ۱. واقعه فهم
گادامر فهم را واقعه‌ای می‌داند که برای فرد ایجاد می‌شود نه اینکه نتیجه کاری باشد که فاعل شناسا آن را هدایت می‌کند (گادامر ۱۹۷۷ به نقل از چناری و باقری ۱۳۸۷). فهم، واقعه‌ای است که در رخداد آن، هم فرد و هم آنچه باید فهمیده شود دخالت دارند، نه اینکه از طریق کاربرد روشی خاص که فاعل شناسا به کار می‌گیرد، حاصل گردد؛ به همین خاطر، گادامر معتقد است که واقعه‌ بودن فهم، تناسب آشکاری با دیالکتیک یونانیان دارد. آنان فهم را «عملی روشمند[۱۰۱]» نمی‌پنداشتند که از فاعل شناسایی سر می‌زند، بلکه چیزی مربوط به خود اشیا می‌دانستند که اندیشه، چنین اجازه‌ای (به فهم در آمدن) را به آن‌ها می‌دهد (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۳۲).
گادامر واقعه‌ بودن فهم را با مثال گفت‌و‌گو روشن می‌کند. در یک گفت‌و‌گو آنچه از طرف مقابل درک می‌شود، محصول عمل من به‌عنوان یک طرف گفت‌و‌گو نیست، بلکه این مخاطب است که مقصود خود را آشکار می کند و من از قبل نمی‌توانم سخن او را کنترل یا پیش‌بینی نمایم. این آشکار‌شدگی، واقعه‌ای است که برای من اتفاق می‌افتد اما نتیجه عمل من بر روی مخاطب نیست، بلکه محصول عمل او نسبت به من است (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۳۳). روشن است که دیدگاه علوم پوزیتیویستی از عمل فهمیدن با دیدگاه گادامر در باب فهم، تفاوت بنیادین دارد. دیدگاه پوزیتیویستی، عمل فهم را حاصل اِعمال روش از سوی فاعل شناسا (فرد) می‌داند؛ بنابراین، فهمیدن، فعالیتی روشمند است نه حادثه‌ای که برای فرد رخ می‌دهد (چناری و باقری ۱۳۸۷: ۱۳).
با توجه به تفاوت بنیادین بین دیدگاه هرمنوتیک فلسفی گادامر و معرفت شناسی رایج در باب فهم، می‌توان درباره تعلیم و تربیت، دو رویکرد متفاوت را انتظار داشت، اگر از دیدگاه هرمنوتیک فلسفی گادامر به تعلیم و تربیت بنگریم، با رویکردی مواجه می‌شویم که از نظر مبنایی با رویکردهای تربیتی مدرنیته متفاوت خواهد بود (همان).
مسأله واقعه‌ بودنِ فهم با جنبه‌های دیگر اندیشه گادامر ارتباط تنگاتنگی دارد، از جمله با نقد روش، با نقد و نفی سوبژکتیویسم فلسفی و نیز با توصیفی‌بودن هرمنوتیک فلسفی که در تمامی این جنبه‌ها او به شدت وام‌دار هایدگر است. گادامر با پیروی از نظر هایدگر مدافع این مطلب است که سوبژکتیویسم ارمغان دنیای جدید است و در برابر آن سنت فیلسوفان یونانی قرار دارد که نه فاصله‌ای پُر‌نشدنی میان ذهن و عین می‌دیدند و نه بر اصالت فاعل شناسا می‌کوشیدند. به تعبیری، فهم برای آن‌ها عمل فاعل شناسا یا همان ذهن به شمار نمی‌آمد. فهم واقعه‌ای بود که از تعامل و گفت‌وگو میان خارج و ذهن پدید می‌آمد، به گفته گادامر، دیالکتیک عنوانی است که از زمان فیلسوفان یونان برای اشاره به چنین منطقی از تفکر، انتخاب کرده‌ایم؛ به این معنا که از نظر یونانیان، حقیقت از طریق هم‌سخنی و دیالوگ حاصل می‌شود، نه از طریق تسلط بر موضوع شناخت. گادامر نیز اعتقاد داشت که الگوی گفت‌و‌گو و دیالکتیک این نیست که یک طرف گفت‌وگو دیدگاه خود را به نحوی مسلط و موفقیت‌آمیز بر دیگری عرضه کند، بلکه چنین فهمی به یک نوع ارتباط و پیوند میان دو سوی گفت‌و‌گو نیاز دارد که در نهایت به تغییر وضعیت آن‌ها می‌ انجامد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۴۹). سرانجام، نتیجه این گفت‌و‌گو چیزی است که گادامر آن را «واقعه فهم» می‌نامد.
۴. ۲. ۲. فهم، واقعه‌ای دیالکتیکی
ایده اصلی گادامر در کتاب «حقیقت و روش» این است که حقیقت از راه روش به دست نمی‌آید، بلکه از راه دیالکتیک به دست می‌آید (پالمر، ۱۳۸۴: ۱۸۲). او پس از تبیین ناکامی روش علوم تجربی در فهم مقوله‌های انسانی و تاریخی به روش دیالکتیکی رو می‌آورد. به عقیده او، در علوم انسانی باید با موضوع مورد مطالعه به گفت‌و‌گو پرداخت و اجازه داد که افق معنایی موضوع ظهور کند و چون معنای اثر و موضوع تاریخی در خلاء ظاهر نمی‌شود، بلکه در افق معنایی مفسر ظهور می‌یابد، پس واقعه فهم زمانی اتفاق می‌افتد که این دو افق به طریقی با هم ممزوج و ترکیب شوند. منطق حاکم بر این گفت‌وگو منطق پرسش و پاسخ خواهد بود؛ پس، راهکار مناسب برای علوم انسانی که هم با هستی‌شناسی فهم و شرایط آن تناسب دارد و هم با واقعیت تاریخی انسان به منزله مفسر سازگار است، شیوه دیالکتیکی مبتنی بر منطق پرسش و پاسخ است. در فرایند پرسش متقابل مفسر و ابژه از یکدیگر، واقعه فهم رخ می‌دهد (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۶۱)؛ بنابراین، مفسر باید بداند که جریان واقعی و درست فهم بر اساس یک جریان دو‌سویه و دیالکتیکی است و نباید آن را به یک جریان خطی و یک‌سویه تبدیل کرد که نتیجه آن تحمیل سلطه‌طلبانه دیدگاه خودمان بر متن خواهد بود (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۴۹). باید اجازه داد که فهم جریان عادی و دیالکتیکی خود را طی کند.
۴. ۲. ۳. تاریخ‌مندی فهم
یکی از متفکرانی که به طور جدی مسأله تاریخ‌مندی فهم را مطرح کرد، هایدگر بود. از نظر او «دازاین[۱۰۲]» یک وجود تاریخی است و به همین دلیل است که می‌تواند با تاریخ ارتباط برقرار کند و به مطالعه آن بپردازد. در این موضوع، هایدگر وامدار دیلتای است. تأکید هایدگر بر تاریخ‌مندی و پرتاب‌شدگیِ دازاین در جهان و همچنین تأکید او بر پیش‌ساختارهای فهم، تأثیر عمیق و پایداری بر اندیشه گادامر گذاشت. «آگاهی تاریخی اثرگذار» از اصطلاحات خاصی است که ابداع گادامر بوده و در هرمنوتیک فلسفی او جایگاه ویژه‌ای دارد (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۴۱).
به اعتقاد گادامر پس از اینکه یک واقعه روی می‌دهد یا یک متن یا اثر هنری پدید می‌آید، برداشت‌ها و فهم‌هایی از آن صورت می‌گیرد. این برداشت‌ها و فهم‌ها، «تاریخ فهمِ» آن حادثه یا متن را می‌سازند و تاریخ فهم در خوانش و داوری آیندگان درباره آن تأثیر تام خواهد داشت. این تاریخِ فهم را تاریخ اثرگذار آن متن می‌نامند. تاریخ اثرگذار هرگز به صورت کامل تحت کنترل و اختیار ما قرار نمی‌گیرد. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم اموری را که در گذشته رخ داده است، مستقیماً مشاهده کنیم، بلکه آن‌ها را از افق فهم‌ها و برداشت‌هایی که قبلا حاصل کرده‌ایم، مشاهده و درک می‌کنیم. گذشته همواره در چارچوب فهم‌های پیشین دیده می‌شود. این چارچوب‌ها همان تاریخِ فهمِ اثرگذارِ آن‌ها است؛ بنابراین، واقعیتِ تاریخ همان متحد‌بودن تاریخ با فهم آن است که گادامر آن را «تاریخ اثرگذار» می‌نامد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۴۹). از نظر گادامر، آگاهی زمانی حاصل می‌شود که شخص، «متأثر از تاریخ» و «به روی اثرگذاری‌های تاریخی گشوده باشد». نکته دیگری که هرمنوتیک فلسفی بر آن تأکید می‌ورزد، نقش مثبت «فاصله زمانی» در عمل فهم است. از نظر گادامر، فاصله زمانی چیزی است که اجازه می‌دهد معنای حقیقی موضوع به طور کامل آشکار گردد. اما جست‌وجو و کشف معنای حقیقی یک متن یا اثر هنری هرگز به پایان نمی‌رسد. در واقع، این جست‌وجو و فهم، یک جریان دائمی بی‌پایان است (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۹۸).
اثرپذیری فهم از تاریخ، ارتباط نزدیکی با پذیرش دخالت «موقعیت هرمنوتیکی» در عمل فهم دارد. گادامر بر آن است که فهم و تفسیر‌ همواره متأثر از موقعیت هرمنوتیکی مفسّر است. از نظر وی، موقعیت عبارت است از آرایی که قلمرو دید شخص را محدود می‌کند؛ یعنی، بصیرت مفسّر به موضوع مورد تحقیق در چارچوب این دیدگاه‌ها شکل می‌گیرد. بنابراین، فهم و تفسیر ما از یک اثر، در سیطره تام و تمام ذهنیت ما نیست بلکه پیش داوری‌هایی آن‌ها را احاطه کرده است که بیرون از اراده، اختیار و انتخابِ کاملاً آگاهانه ما هستند و فهم ما را مشروط می‌کنند (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۵۷).
۴. ۲. ۴. رابطه سنت و فهم
اصطلاح دیگری که به بحث فعلی ما مربوط و در هرمنوتیک فلسفی گادامر بسیار تکرار می‌شود، واژه «سنت» است. گادامر می‌گوید ما نشان دادیم که فهم، یک روش نیست که با اعمال آن بر روی یک شیء بتوان به فهم و دانش عینی نائل شد، بلکه قرار‌گرفتن در یک واقعه سنت، یعنی یک جریان ارث‌بردن، پیش‌شرط حصول فهم است. از نظر فلسفی، این وظیفه علم هرمنوتیک است که بپرسد چه نوع فهم و دانشی است که خود را از طریق تغییرات تاریخی تکامل می‌بخشد (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۰۹).
گادامر معتقد است که گذشته، جریان سیالی است که ما در واقعه فهم، در آن حرکت و مشارکت می‌کنیم؛ پس، سنت چیزی در برابر ما نیست، بلکه چیزی است که در آن قرار می‌گیریم و از طریق آن وجود داریم. سنت چیز خشک و انعطاف‌ناپذیریی نیست که تا ابد تثبیت‌شده بماند. حتی دین باید با سنتی زنده در تعامل باشد و پیوسته با آن گفت‎وگو کند؛ بنابراین، هرگونه تفسیر، شناخت، گفت‌وگو یا مبادله‌ای که در چارچوب این سنت شکل می‌گیرد و پیش می‌رود، مکالمه‌ای است میان گذشته و امروز که فراتر از نیّت مؤلف و مخاطب یا مفسّراست و اساساً بر مبنای منطقی دیگر جریان می‌یابد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۵۰).
از نظر گادامر، تفسیر باید (حتی اگر شده در شکل تقابل یا مخالفت) با سنت مرتبط باشد؛ بنابراین، رابطه‌داشتن با سنت برای هر تفسیر و فهمی امری اساسی است. سنت در معنایی که گادامر آن را به‌کار‌می‌برد ویژگی‌هایی دارد؛
از جمله این‌که سنت چیزی است که به ما داده شده است؛ یعنی، چیزی است که به ما عطا شده، نه این‌که آن را با اختیار خود به دست آورده باشیم. سنت، میراث فرهنگی ماست که از نسل‌های گذشته به ما رسیده است. این میراث شامل سنت شفاهی و سنت مکتوب است؛ یعنی آنچه گفته و شنیده شده و در خاطره تاریخی یک قوم، جامعه یا ملت باقی مانده است (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۹۰).
دیگر این که رابطه ما با سنت یک رابطه آگاهانه نیست، بلکه یک رابطه نسبتاً ناخودآگاه است. ما در سنت واقع شده‌ایم و سنت همچون اقیانوسی ما را فرا‌گرفته است. ما بر سنت امکان احاطه نداریم، بلکه این سنت است که بر ما احاطه دارد. سنت محیطی است که خواننده و مفسر را با متن مرتبط می‌کند. سنت هم گذشته را به حال مرتبط می‌کند و هم در یک زمان واحد عامل ارتباطی میان دو‌سویه فهم است. این ویژگی ناشی از آن است که سنت جریانی سیّال است که تمامی جنبه‌های فهم را از گذشته تا حال و از حال تا آینده در‌بر‌می‌گیرد. به این ترتیب، سنت مبنای اولیه تفکر و فهم ما است و نقطه شروع فهم را در اختیار ما می‌گذارد. هر فهمی متکی بر پیش‌فرض‌ها و پیش‌داوری‌هایی است. این پیش‌فرض‌ها از سنتی که در آن قرار می‌گیریم، بیرون آمده‌اند.
گادامر معتقد است رابطه ما با سنت باید از طریق تجربه هرمنوتیکی صورت گیرد و تجربه هرمنوتیکی آگاهی است که انسان از طریق رابطه دیالکتیکی و دیالوگی با موضوع شناسایی به دست می‌آورد. البته فهم ما از یک متنِ خاص، تا حدود بسیار زیادی به فهم‌های پیشین از آن متن و سنتی که در پشت آن قرار دارد، وابسته است (کدیور و سامانی‌زادگان، ۱۳۸۵: ۱۴-۱۲). در این صورت، طبیعی خواهد بود که با تغییر تدریجی سنت و با ظهور فهم‌های جدید، درک ما از متن نیز تغییر کند.
۴. ۲. ۵. پیش‌داوری و دور هرمنوتیکی[۱۰۳]
همان‌طور که گفتیم، در هرمنوتیک فلسفی گادامر پیش‌داوری‌های فهم برآمده از سنت است. انسان در سنت غوطه‌ور است و تأثیر عناصر درونی سنت بر انسان در مواقع بسیاری، تأثیراتی ناپیدا و ناخودآگاه است. وظیفه اصلی مفسر این است که اولاً، سعی کند به پیش‌فرض‌های خود آگاهی یابد و ثانیاً، پیش‌فرض‌های درست را از پیش‌فرض‌های نادرست متمایز نماید. تأکید گادامر بر مسبوق‌بودن هرگونه فهمی بر پیش‌داوری و اینکه پیش‌داوری، شرطِ وجودیِ حصولِ فهم است، محصول و نتیجه تحلیل هایدگر از حقیقت فهم و مسبوق‌بودن آن بر پیش‌ساختارهای فهم است. گادامر دیدگاه هایدگر را تأیید و از آن پیروی نمود و به وسیله او بسط و گسترش یافت. گادامر نیز معتقد است که نباید دور هرمنوتیکی را به دور باطل فروکاست؛ زیرا، در دور هرمنوتیکی امکاناتِ مثبتِ اساسی‌ترین نوع فهم نهفته است (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۶۶).
البته از دور هرمنوتیکی، تعاریف مختلفی به دست داده‌اند و از آن تلقی‌های متفاوتی شده است، اما همه آن‌ها در این اصل اساسی مشترکند که اساساً فهم، کنشی ارجاعی و ترددی است (پالمر، ۱۳۷۷: ۹۸). ساده‌ترین شکل این حرکت ارجاعی و فهم دوری، منوط‌بودن فهم اجزاء و کل به یکدیگر است. اما اینکه طرفینِ این حرکتِ دوری را چه بدانیم و چه تلقی‌ای از اجزا و کل داشته باشیم، موجب شکل‌گیری اشکال دیگر فهم دوری می‌شود. به نظر می‌رسد، باید بگوییم تفاوت تلقی‌ها از دور هرمنوتیکی و جایگاه و نقش آن در فهم، در گرو تلقی شاخه‌ها و گرایش‌های هرمنوتیک از خود «فهم» است؛ برای مثال، در نزد شلایر ماخر و دیلتای، فهم، فرع شناخت و یکی از اَشکال آن است. در حالی که برای هایدگر و به تبعِ آن گادامر، فهم، حالت بنیادی وجود‌‌داشتن انسان در جهان است و اساساً انسان با هستی، نسبتی تأویلی دارد. بر این مبنا، تفاوت تعاریف و تلقی‌ها از دور هرمنوتیکی، منوط به رویکردهای معرفت‌شناختی، پدیدارشناختی، فلسفی، روش شناختی، روان‌شناختی و… است (نیکویی، ۱۳۸۶: ۴۵).
با دور هرمنوتیکی باب گفت‌وگو میان پیش‌داوری‌های فهم، با متن و موضوع باز می‌شود. خواننده متن هنگامی که با پیش‌داوری‌های خود به سراغ متن می‌رود، با شنیدن سخنان متن دوباره به پیش‌داوری‌های خود باز‌می‌گردد و ممکن است در آن‌ها اصلاحاتی به عمل آورد (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۶۷) و بار دیگر از منظر جدیدی به سراغ متن می‌رود و در یک دور هرمنوتیکی، آن‌قدر این رفت‌و‌آمد ادامه می‌یابد تا به توافق و هماهنگی میان متن و خواننده منجر شود. البته پیش‌داوری در دیدگاه گادامر معنایی منفی، آن‌چنان که در دوره روشنگری به آن قائل بودند، ندارد. پیش‌داوری نگرشی است که با آن، به واقعیتی که می‌خواهیم بشناسیم، نزدیک می‌شویم. در‌‌واقع، سخن گادامر این است که تمایلات، دیدگاه‌ها و انتظارات ما در فهم دخالت دارند (واعظی، ۱۳۸۰: ۲۴۹).
از نظر گادامر، پیش‌داوری‌ها نقش مثبتی در فرایند فهم و تجربه هرمنوتیکی بازی می‌کنند و چاره‌ای جز این نیست و ما نمی‌توانیم بدون دخالت پیش‌داوری‌ها به فهم و تفسیر چیزی نائل شویم. البته سخن گادامر به این معنا نیست که از همان ابتدا خود را تسلیم پیش‌داوری‌ها و پیش‌تصورات خویش کنیم، بلکه شخصی که در فهم متن می‌کوشد، در‌ واقع، خود را آماده کرده است که متن به او چیزی بگوید. گادامر میان «پیش‌داوری درست[۱۰۴]» و «پیش‌داوری نادرست[۱۰۵]» تفکیک قائل می‌شود و اوّلی را مولّد فهم و دوّمی را مایه سوء فهم می‌داند. وی در تمایز پیش‌داوری درست و پیش‌داوری نادرست، به نقش مثبت «فاصله تاریخی[۱۰۶]» یا «فاصله زمانی[۱۰۷]» متوسل می‌شود. از این نظر، فاصله زمانی در ظهور و محو پیش‌داوری‌ها نقش دارد و همان‌طور که منجر به محو و طرد پیش‌داوری‌های موضعی و محدود می‌شود، به آن پیش‌داوری‌هایی هم که فهم واقعی را به ارمغان می‌آورد، اجازه ظهور می‌دهد. از نظر گادامر، فاصله تاریخی یا زمانی مفسر با اثر، در فهم و تفسیر تأثیر می‌گذارد. این ایده یکی از نقاط برجسته اختلاف هرمنوتیک فلسفی با هرمنوتیک رمانتیک[۱۰۸] است. از نظر کسانی چون شلایر ماخر و دیلتای، فهم «بازتولید[۱۰۹]» ذهنیت صاحب اثر است، به این ترتیب، همه تلاش مفسر باید صرف رسیدن به این معنای واقعی و بازتولید آن ذهنیت نخستین شود؛ بنابراین، باید فاصله زمانی میان مفسر و اثر طی شود و این فاصله نباید مانع فهم معنای واقعی گردد. اما گادامر بر آن است که فهم در همه اشکال آن از تاریخ، اثر می‌پذیرد (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۵۴-۲۴۹).
۴. ۲. ۶. افق[۱۱۰] و امتزاج افق‌ها[۱۱۱]
از دید گادامر، فهم تنها در درونِ افقِ فرد رخ می‌دهد. گادامر مفهوم افق را از هوسرل اقتباس می‌کند (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۴۵). افق، دامنه‌ای از دید است که شامل هر چیزی می‌شود که از دیدگاه خاصی می‌تواند دیده شود (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۰۲). از نظر گادامر آگاهی از این که ما از تاریخ متأثر هستیم، اساساً به معنای آگاهی از موقعیت هرمنوتیکی است. موقعیت، به این معنی است که در نقطه خارج از آن قرار نگرفته‌ایم؛ بنابراین، هیچ دانش عینی از آن نداریم. ما همواره خود را درون یک موقعیت می‌یابیم و پرتو‌افکندن به آن وظیفه‌ای است که هیچ‌گاه به طور کامل انجام نمی‌پذیرد. موقعیت هرمنوتیکی، یعنی موقعیتی که ما در ارتباط با سنتی که سعی در شناخت آن داریم، خود را در آن می‌یابیم (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۰۱).
گادامر بر آن است که افقِ معنایی مفسر و موقعیت هرمنوتیکی او، در عمل فهم دخالت می‌کند. از طرفی با بحث از تاریخِ اثر‌گذار بر این نکته تأکید دارد که افقِ معنایی مفسر از سنت و تاریخ، اثر می‌پذیرد و پیش‌داوری‌های ذهنی مفسر در باب اثر و موضوع، به نوعی برخاسته از تاریخ و سنتی است که مفسر در آن به سر‌می‌برد. فهم‌ها و تفسیرهای پیشین درباره موضوع و اثر در ترسیم افق معنایی مفسر و موقعیت هرمنوتیکی او نقش‌آفرین است، گادامر اثر را به «بازی» و فهمیدن را به «ورود به یک بازی» تشبیه می‌کند و معتقد است فهم یک اثر، گفت‌وگو با آن است و ساختار منطقی این گفت‌وگو مبتنی بر پرسش و پاسخ است و هدف از آن باید شنیدن پیام اثر و به‌سخن‌در‌آمدن آن باشد؛ بنابراین، فهم، حاصل ترکیب و امتزاج افق معنایی مفسر با افق معنایی اثر است (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۶۵).
نکته جالب توجه این است که افق، امری ثابت یا بسته نیست، بلکه امری پویاست. وقتی فهم واقع می‌گردد، افق گسترش می‌یابد و به‌وسیله تجارب جدید تغییر شکل می‌دهد. گادامر می‌گوید: «افق، مرز انعطاف‌ناپذیری ندارد، بلکه چیزی است که همراه با فرد تغییر می‌کند و او را به سوی پیشرفت بیشتر دعوت می کند» (گادامر، ۱۹۹۱: ۲۴۵). افقِ حال و افقِ گذشته به نوعی با یکدیگر پیوند دارند و افق معناییِ مفسر پیشاپیش از سنت و تاریخِ اثر تأثیر پذیرفته است؛ به این ترتیب، چنین پیش‌داوری‌هایی به وجود آمده‌اند. افقِ حاضر و پیش‌داوری‌های مفسر، از طریق مواجهه با سنت آزموده و ارزیابی می‌شود. این تغییر محصول امتزاج افقِ حال و گذشته است. امتزاج افق‌ها باعث وحدت و یگانگی افق‌های متفاوت می‌شود و بر اثر تعامل و امتزاج افق‌ها، افق جدیدی شکل می‌گیرد. تعامل و گفت‌وگو میان افق‌های گوناگون طبیعتاً باعث تغییرات و اصلاحاتی در هر دو طرف می‌شود، به طوری که در پایان، هر یک خود را در وضعیت جدیدی می‌یابند (کدیور و سامانی‌زادگان، ۱۳۸۵: ۱۱۷).
۴. ۲. ۷. جنبه کاربردی فهم
گادامر بر آن است که باید از رمانتیک‌ها فراتر رفت؛ زیرا آنان از عنصر سومی که فرایند فهم را همراهی می‌کند، غفلت ورزیده‌اند. به نظر او باید افزون بر فهم و تفسیر، «کاربرد[۱۱۲]» را نیز جزء ترکیبی بدانیم که فرایند فهم را تشکیل می‌دهد. مراد گادامر از کاربرد این است که فهمِ یک اثر، با توجه به موقعیتِ مفسر و علائق و شرایط و انتظارات فعلی او صورت پذیرد و هیچ تفسیری بدون ربط به زمان حال وجود ندارد. او می‌خواهد اثر یا حادثه را برای خود و مخاطبان زمانه خویش فهم و تفسیر کند. بر این اساس، افق، وضعیت فکری و شرایط حاضر مهم است و در درون‌مایه تفسیر و فهم دخالت دارد (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۴۰). البته آنچه امکانِ وجودِ افقِ مشترک را فراهم می‌کند، تعلق‌داشتن به زبان است. پدیدار تعلق‌داشتن به زبان، برای تجربه هرمنوتیکی بسیار مهم است؛ زیرا، زبان امکان مواجهه آدمی را با میراث خود، در متن فراهم می‌کند.
۴. ۲. ۸. زبان‌مندی فهم
گادامر، در مباحث هرمنوتیک خود، نقش محوری و اساسی برای زبان قائل است. هرمنوتیک فلسفیِ او به دنبال تبیین ماهیت فهم و چگونگی امکان وقوع آن است و زبان برای انجام این مهم، نقشی اساسی دارد. فهم، جریان اساسی و واسطه‌گرانه‌ای دارد که نیازمند یک محیط مشترک است. از دید گادامر، این محیط مشترک، سنت و زبان است. به نظر او، سنت نیز ماهیتی زبانی دارد و در زبان تحقق می‌یابد؛ پس، اساساً محیط ارتباطی برای جریان فهم، زبان است. آنچه در تجربه هرمنوتیکی تحلیل می‌شود، فعل یا امر ارتباط است؛ بنابراین، زبان میانجی عامی است که در آن فهم تحقق می‌یابد. تأویل، وجه تحقق فهم است؛ یعنی هر فهمی تأویل است و هر تأویلی در چارچوب زبان شکل می‌گیرد؛ زبانی که امکان می‌دهد تا ابژه جامه کلام بپوشد. در عین حال، زبان خود تأویل‌گر هم هست[۱۱۳] (گادامر، ۱۳۸۵: ۲۱۱-۲۱۰).
رابطه ذاتی بین زبان و فهم، اساساً در این حقیقت نهفته است که ماهیت سنت این است که باید به‌واسطه زبان متجلی گردد. به اعتقاد گادامر، زبان نه ابزار است، نه نشانه و نه تحت استیلای انسان. این زبان است که بر ما احاطه دارد. زبان و کلمات با عالمی که ما در آن به سر می‌بریم و موقعیت‌های خاصی که انسان در آن قرار می‌گیرد، رابطه دارد؛ لذا ما کلمات را انتخاب نمی‌کنیم، بلکه زبان و ارتباط ویژه و پیشین آن با موقعیت‌هاست که موجب جاری‌شدن واژه‌ها می‌شود. در هرمنوتیک گادامر، زبان و واژه‌ها متعلق به انسان نیستند، بلکه به موقعیت‌ها تعلق دارند. ما به دنبال کلماتی می‌گردیم که متعلق به موقعیت باشند (کدیور و سامانی‌زادگان، ۱۳۸۵: ۱۱۹).
نکته دیگر در مورد زبان این است که حقیقت در جریان یک گفت‌وگوی زبانی مشترک فهمیده می‌شود که در آن «من» به «تو» به‌عنوان یک طرفِ گفت‌وگو نگاه کنم و در برابر «تو» حالت استماع داشته باشم. این تو ممکن است متن یا سنت یا هر چیز دیگری باشد. تأویل هم‌چون گفت‌وگو دایره‌ای است محصور در دیالکتیک پرسش و پاسخ. تأویل، موقعیت اصیل زندگی است که منشی تاریخی دارد و در محیط زبان رخ می‌دهد؛ به همین دلیل، می‌توان آن را حتی هنگامی که پای تأویل متون در میان است، مکالمه خواند (گادامر، ۱۳۸۵: ۲۱۰). در نزد گادامر زبان ساختار ذاتاً تأملی[۱۱۴] دارد. زبان همواره به‌منزله واقعه انکشاف در جریان است، همواره در حرکت، تغییر و انجام‌دادن رسالتش مبنی بر به‌فهم‌در‌آوردن شیء است (پالمر، ۱۳۷۷: ۲۳۲). خاصیت تأملی زبان به این معناست که زبان علاوه بر اینکه منعکس‌کننده گفته‌هاست، می‌تواند منعکس‌کننده ناگفته‌ها نیز باشد؛ بنابراین، از نظر گادامر جنبه دیالکتیکی و دیالوگی زبان موجب می‌شود که زبان در تولید و انعکاس معانی، ظرفیت بسیار بالایی داشته باشد (محمودی و جمشیدی، ۱۳۸۸: ۵۱). زبان با ویژگی دیالکتیکی خود می‌تواند محل ترکیب و امتزاج افق‌های مفسر و متن باشد. در این امتزاج خواه‌‌ ناخواه معانی ناگفته بسیاری تجلی می‌یابد.
۴. ۳. گادامر و تفسیر متن
مباحث گادامر در باب تجربه هرمنوتیکی و دیدگاه‌های خاصی که درباره ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن بیان می‌کند، به طور طبیعی در زمینه تفسیر و فهم متن نیز منطبق است؛ بنابراین، آنچه تاکنون درباره فهم گفته شد به طور تام و تمام درباره فهم و تفسیر متن نیز صادق است (واعظی، ۱۳۸۶: ۲۹۵). در اینجا به ذکر نکاتی خواهیم پرداخت که گادامر درباره تجربه هرمنوتیکی، به طور عام و تفسیر متن، به طور خاص، بیان کرده است.
گادامر در کتاب حقیقت و روش به ذکر نکاتی در این‌باره پرداخته است که واعظی (۱۳۸۶) در قالب چند نکته آن‌ را جمع‌بندی می‌کند:
۱. نادیده‌گرفتن قصد مؤلف: گادامر در پی آن نیست که به دنیای ذهنی مؤلف رسوخ کند و نشان دهد فرایندی که منتهی به پیدایش متن شده، چه بوده است. وی معتقد است معنای یک متن فراتر از آن چیزی است که مؤلف آن را در ابتدا قصد کرده است و رسالت فهم، به طور خاص، مربوط به معنای خود متن است (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۸۸). مؤلف یکی از مفسران متن بوده که تفسیر و فهم او از متن، هیچ رجحانی بر دیگر تفاسیر ندارد و تا زمانی که این رهایی و استقلال از مؤلف و مخاطبان اولیه فراهم نشود، امکان ارتباط تازه مسدود و منتفی است (گادامر، ۱۹۹۱: ۳۹۵).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:07:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم