در اینکه این گروهِ معترض چه کسانی بودهاند اقوال مختلف است؛ برخی از مورخان و صاحبان کتب حدیثی تنها به گروهی معترض بدون اشاره به ماهیت آنها اشاره مینمایند[۳۵۹]؛ لیکن طبری[۳۶۰]، ابن اثیر[۳۶۱] و ابن خلدون[۳۶۲] پس از تأکید بر حضور «مهاجرون الاولون» در سپاه اسامه، گروه معترض را منافقان دانستهاند.
دلایل زیر نشان میدهد معترضان باید از همان گروه سرشناس «مهاجرون الاولون» باشند و چنانچه این قراین معتبر دانسته شود و به اقرار برخی مورخان که نامشان آمد معترضان را گروهی از منافقان بدانیم، حداقل روشن میشود که طراحی اعتراض از سوی آنها بوده است حتی اگر اثبات شود در اجرای آن دستی نداشتهاند.
دلایل ما ازاینقرارند:
اولاً در برخی از آثار به اینکه معترض از مهاجران بوده اشارهشده است.[۳۶۳] طبیعتاً نیز معترض باید کسی باشد که سرشناس بوده و رای و نظر او تأثیرگذار بوده باشد.
ثانیاً اعتراض این گروه با مهاجران بیشتر همخوانی دارد زیرا معترضان وجود اسامه را به سبب حضور مهاجران مشهور نمیپذیرفتند. حتی اگر این سخن از کاندهلوی که در تاریخ دیگری مشاهده نشد بپذیریم که پس از اعتراض همهمه شد و عمر آنها را ساکت نمود و اعتراض آنها را به گوش پیامبر رساند و پیامبر بهشدت برافروخت،[۳۶۴] باز این ایراد وارد است که چرا عمر برای مطالبه معترضان پیامرسان شده است، همین رفتار نشان میدهد عمر با معترضان همصدا بوده است و سن کم اسامه را برنمیتابیده است.[۳۶۵]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ثالثاً ماجرایی که در ذیل نقل میشود ماهیت معترضان و همچنین راهبرد پیامبر در انتخاب اسامه را بهگونهای دیگر آشکار میسازد.
ابن ابی الحدید از ابوبکر انباری نقل میکند که: «أن علیاً(ع) جَلَسَ إلى عمر فی المسجدِ و عندهُ ناسٌ فلمّا قام عَرَضَ واحدٌ بذکره و نَسَبِهِ إلى التّیه و العجب فقال عمر حق لمثله أن یتیه و الله لو لا سیفه لما قام عمود الإسلام و هو بعد أقضى الأمه و ذو سابقتها و ذو شرفها فقال له ذلک القائل فما منعکم یا أمیر المؤمنین عنه قال کرهناه على حداثه السن و حُبّه بنی عبد المطلب»[۳۶۶] یعنی: «روزی علی(ع) در کنار عمر بن خطاب در مسجد نشسته بودند و در حضورشان تعدادی از مردم بودند وقتی علی(ع) برخاست یکی از آنان از وی به بدی یاد کرد و او را به تکبر و خود بزرگ بینی متهم ساخت. عمر بن خطاب در جواب آن مرد گفت: کسی چون او باید هم تکبر بورزد، چرا که به خدا قسم اگر شمشیر او نبود هرگز ستون اسلام بر افراشته نمیشد و همچنین او برترین داور و پرسابقه ترین و شریف ترین امت است. همان فرد به عمر گفت: ای امیر مومنان پس چه چیزی شما را از او منصرف نمود؛ عمر گفت: سن کم و دوستی او نسبت به فرزندان عبدالمطلب را نمی پسندیدیم. به نظر میرسد توجیه عمر مبنی بر کمی سن حضرت علی(ع) بهانهای بیش نبوده است؛ زیرا وقتی که بر وی به سبب دادن امارت شام به معاویه به سبب کمی سن و سال و وجود افراد مسنتر و فاضلتر خرده گرفتند سبب انتصاب معاویه را تأیید پیامبر(ص) نسبت به وی دانست.[۳۶۷]
چگونه است که در کنار زدن علی(ع) باآنهمه فضایل، به کمی و سن و سال استدلال میشود لکن معاویه با نداشتن هیچ فضیلتی(چنانکه بعداً خواهد آمد) بر امارت شام گمارده میشود.
این ماجرا بهخوبی نشان میدهد که اولاً اعتراض مطرحشده در سپاه اسامه از سوی چه کسانی محتمل است ثانیاً نشان میدهد که اصرار پیامبر از همراهی با سپاه اسامهی جوان درواقع پیشگامی در پاسخ به بهانهای است که بعداً در مورد خلافت حضرت علی(ع) مطرح خواهد شد. و اجمالاً بیانگر این است که معترضان در سپاه اسامه همان معترضان به جانشینی حضرت امیر(ع) هستند.
نکتهای که تحلیل فوق را تکمیل می کند، تخلف برخی اصحاب از سپاه اسامه است تخلفی که در راستای اعتراض فوق بوده است و بسیاری از کتب تاریخیِ مشهور از ذکر آن طفره رفتهاند اما قرائن ذیل نشان میدهد چنین تخلفی عموماً و خصوصاً اتفاق افتاده است.
اولاً برخی منابع به تخلف عدهای از سپاه اسامه به( بهانه) مریضی و عیادت از پیامبر اشاره نمودهاند.[۳۶۸]
ثانیاً ابن ابی الحدید بهطور ضمنی تخلف از سپاه اسامه را از سوی دو خلیفه نخست میپذیرد لیکن دست به توجیه میزند و در اینکه این امر گناه نیست دلایل مختلفی میآورد مانند اینکه فرستادن به جنگ بنا بر اجتهاد پیامبر بود و نه وحی[۳۶۹]، اعزام به جنگ امری مطلق است که بر اساس مصلحت و با تأکید بر قیاس جلی تخصیص میخورد و نیز این توجیه که تخلف این دو – مانند تخلف ابوموسی و خالد بن ولید بوده است که باوجود سفارشات پیامبر بر اساس مصالحی صورت گرفته است- برای فراهم نمودن مقدمات امر امامت بعد از پیامبر بوده است. وی میافزاید چارهای نبود که تخلف صورت پذیرد زیرا این امر از شرکت درنبرد ارزندهتر است وی در ادامه دلایل دیگری بیان می کند که عموماً میکوشد، تغییر شرایط و مصلحت سنجی ابوبکر و عمر در برابر نظر پیامبر و حتی اصرار ایشان را امری عقلائی و ضروری جلوه دهد.[۳۷۰]
در یک جمعبندی از جریان تخلف از جیش اسامه نتایج زیر به دست میآید:
پدیده نفاق یکبار دیگر در موضوع نبرد بهخوبی نمایان میشود. تأکید پیامبر(ص) بر شرکت در جنگ و سپس تخلف از دستور حضرت، رسوایی مخالفان ایشان است.
منافقان در آزمون دیگری راهبرد آینده خود را در مقابل خلیفه جوانِ پس از پیامبر به تصویر میکشند که شواهد تاریخی آن را تأیید میکند.
عدم اعتقاد به وحیانی بودن سخنان پیامبر(ص) و درنتیجه مصلحت سنجی و اعتماد بر رأی و نظر شخصی مهمترین دلیل تخلف از سپاه اُسامه است و این راهبرد بعداً نیز در جریان حاکمیت بعد از پیامبر(ص) با بهانه مصلحت سنجی با احادیث پیامبر(ص) سر جنگ خواهد داشت.
واکاوی ماجرای ممانعت از آوردن دوات و قلم
دومین شاهد تاریخی رفتارشناسیِ جریان سیاسی فعال، در آخرین لحظات حیات پیامبر(ص) است. ماجرای «درخواست دوات و قلم» برای نوشتن مطلبی که ضامن سلامت جامعه اسلامی از گمراهی باشد در لحظه وفات پیامبر(ص) در حضور جمعی از صحابه ایشان مطرح شد؛ این ماجرا از مسلمات تاریخ است و در حقیقتِ آن ابهامی وارد نیست هرچند پارهای از مفسرانِ این ماجرا خواستهاند جریان را بهگونهای دیگر جلوه دهند.
در این پژوهش به دنبال تفصیل ماجرا نیستیم، لیکن از زوایایی خاص به برخی از گوشههای این ماجرا مینگریم تا به برخی از سؤالاتی که در راستای پژوهش ماست پاسخ دهیم. پرسشهای مهم در این ماجرا این است که مطابق این ماجرا فرضیه مخالفت با رأی و نظر پیامبر و اعتراض نسبت به ایشان چقدر استوار است؟ با توجه به اشارات تاریخیِ قرآن، مخالفان چه کسانی بودند و در چه اردوگاهی قرار داشتند؟ چنانچه ماهیت معترضان قابل پیشبینی است، عامل اصلی اعتراض نسبت به پیامبر و اختلافنظر در موضوع مربوط به چیست؟
برای پاسخ به سؤال نخست مروری اجمالی بر این ماجرا راهگشاست.
اجمال سخن مورخان و محدثان در این ماجرا این است که پیامبر در آخرین لحظات حیات خویش درحالیکه شماری از اصحاب در محضر ایشان حضور داشتند، درخواست آوردن قلم و دوات برای نوشتن مطلبی کرد که ضامن امنیت مسلمانان از گمراهی باشد. لیکن پس از درخواست ایشان از آوردن قلم و دوات ممانعت به میان آمد. طرح درخواست نوشتن مطلب در قریب بهاتفاق نقلهای راویان مختلف ماجرا وجود دارد اختلاف در این است که مانعان چه کسانی بودهاند.
از ۲۸ روایت موردبررسی در مهمترین کتب اهل سنت، در ۸ مورد مانعان گروهی نامشخص یادشدهاند که سخن آنها در ۴ مورد با عبارت «ان النبی هجر/یهجر»[۳۷۱] و در دو مورد «قد غلبه الوجع» آمده است[۳۷۲] و در دو مورد با استفهام انکاری «أهَجَرَ» بهکاررفته است[۳۷۳]؛ در ۵ مورد بدون تصریح، تنها گفتهشده است یک نفر این عبارت را بهکاربرده است[۳۷۴]؛ و در ۱۲ مورد باقیمانده گویندهی سخن عمر است لکن عبارت وی ناظر بر منع از آوردن دوات و قلم «قد غلبه الوجع» است.[۳۷۵] و در هیچ موردی مشتقی از «هجر» نیامده است.
بررسی اجمالی این روایات و تنوع کاربرد آنها نشان میدهد در بیشترین روایات یعنی زمانی که عمر گوینده سخن است، از لفظ «هجر» استفادهنشده و از عبارت «قد غلبه الوجع» سخن به میان آمده است و در دو مورد دیگر نیز که در تقابل با ۱۲ مورد قرار میگیرد، «أهَجَرَ» بهکاررفته یعنی حمل بر استفهام انکاری شده است.
بهخوبی پیداست ناقلان روایت کوشیدهاند انتساب «هجر» به عمر را با عبارت «قد غلبه الوجع» در روایت اصلاح نمایند و یا برای «اهجر» توجیهی بیابند تا عمر را از گفتن چنین سخن سخیفی مبرا سازند.[۳۷۶] لیکن از هر عبارتی استفاده نموده باشد نتیجه این شد که از نوشتن وصیت پیامبر(ص) ممانعت به عمل آمد.
نقد و بررسی انتساب ماجرا به غیر از عمر به شرح زیر است:
شمار زیاد روایاتی که ممانعت را به عمر نسبت میدهد نسبت به سایر نقلها بیانگر این است که گوینده تنها عمر بوده است، اجتناب از انتساب به عمر در مورد نقلهایی که فعل «هجر» در آن بهکاررفته است و انتساب آن به افراد و یا فرد مبهم نشان میدهد که گوینده تمام نقلها عمر بوده است. لیکن با ابهام، از انتساب عمر به صدور سخنی ناپسند رهیدهاند. همچنان که جایی که گریزی از انتساب «اهجر» به عمر نبوده است آن را استفهام انکاری خواندهاند. بهعلاوه نقلهای «قد غلب علیه الوجع» که منسوب به عمر است جایی برای انکار باقی نمیگذارد.
چون نقل «قد غلب علیه الوجع» جای انکاری نداشته است، فواد عبدالباقی شارح صحیح مسلم با انتساب سخن به عمر به تفسیر این عبارت پرداخته است، وی با تکیهبر نظر متکلمان ناباورانه سخن عمر را برخاسته از غایت فضل، دانش و دقت نظر وی دانسته است؛ وی در توجیه میگوید: «عمر معتقد بوده است که سخن پیامبر در صورت انعقاد لازمالاجراست، بنابراین ترسید از اینکه پیامبر چیزی بنویسد و مردم از انجام آن عاجز باشند و مستحق عقوبت شوند زیرا در برابر امری منصوص نمیتوان اجتهاد نمایند؛ بنابراین[ناگزیر] عمر در ادامه سخنش گفت «حسبنا کتاب الله» و امت را از سختی رهایی بخشید![۳۷۷] نووی شارح صحیح مسلم نیز حاصل عملکرد عمر را اقدامی هوشمندانه میداند که از انسداد باب اجتهاد جلوگیری نمود وی همچنین نظر قاضی عیاض را در این زمینه میآورد؛ اجمال سخنان قاضی عیاض این است: سختی که عمر دیگران را از آن رهایی بخشیده، تمرد از نص پیامبر است؛ زیرا وی سخن عمر را درواقع تلاشی میداند تا قبل از اینکه پیامبر مطلب خویش را قطعی کند از آن جلوگیری به عمل آورد زیرا بعد از قطعیت قابلبرگشت و تمرد نیست. وی سپس نتیجه میگیرد که عمر از ابن عباس که عدم کتابت وصیت را مصیبت بر مسلمانان دانسته است، به وقایع داناتر بود.[۳۷۸]
نقد و بررسی
توضیح نووی از جهاتی چند با اشکالات اساسی روبروست:
نخست اینکه وی وحیانی بودن تمامی سخنان پیامبر(ص) را منکر میشود. زیرا مطمئناً خداوند تکلیف مالایطاق نمیکند. بهعلاوه وصیت پیامبر به ادعای حضرت رهاییبخش از گمراهی و ضامن سعادت جامعه است، بنابراین خودداری از آن اگر به تعبیر شارح، امت را از سختی که به آن اشارهکرده، رهایی بخشد لیکن گمراهی را به دنبال خواهد داشت. بنابراین سخن عمر درواقع چیزی جز مخالفت با نص برای توسعه میدان اجتهاد نبوده است و ثمره چنین اجتهادی چیزی جز رهایی و بیقیدی نیست. سخن قاضی عیاض نیز همان پاسخ پیشین را میطلبد جز این نکته که مطابق استدلال وی افزون بر اینکه عمر از عباس به وقایع داناتر است از پیامبر نیز به سعادت و شقاوت امت آگاهتر است.
دوم اینکه ادامه توضیح ابن بطال شارح صحیح بخاری نیز که بخشی از آن بیان شد نیز توجیهی تکلف آمیز است وی درخواست حضرت برای آوردن قلم و دوات و ممانعت از آن را اینگونه تعمیم میدهد که «… ائتونى بکتابٍ أکتُبُ لکم – دَلیلٌ على أنَّ للإمام أن یوصى عند موته بما یراه نظرًا للأمه، وفى ترکه الکتاب إباحه الاجتهاد، لأنه أوکلهم إلى أنفسهم واجتهادهم»[۳۷۹] وی در این عبارات از عملکرد خلیفه دو نتیجه میگیرد که اولاً امام میتواند وصیت نماید برای هر که بخواهد و بدینوسیله عملکرد ابوبکر در اینکه عمر را خلیفه قرار داد، تأیید می کند و از سوی دیگر عملکرد پیامبر را نیز جواز اجتهاد میداند. لیکن به این سؤال پاسخ نمیدهد که آیا پیامبر به اختیار خویش از نوشتن بازایستاد یا با اجتهاد عمر. عجیب اینجاست که این شارح محترم عبارت «قوموا عنی» از پیامبر را موردتوجه قرار داده و از آن حکم فقهی استخراج می کند.[۳۸۰] و بر اساس آن جواز اخراج عیادت کنندگان از سوی مریض را نتیجه میگیرد، لیکن بر اجتناب عمر از ممانعت نگارش وصیت کوچکترین خردهای نمیگیرد و مورد واکاوی قرار نمیدهد و احتمالات مختلف معنای سخن وی را بررسی نمیکند.
حاصل سخن اینکه اینهمه تلاش برای توجیه سخن عمر نشاندهنده این است که انتساب سخن به عمر مسلم دانسته شده است.
از نقد و بررسی اخیر میتوان عامل اصلی ممانعت را «رأی و نظر شخصی»[۳۸۱] دانست، از زاویه نگاه قرآن و تحلیل فرایندیِ نتیجهی فوق میتوان عامل اصلی را شناسایی نمود لیکن بخشی از تحلیل شهرستانی ما را از تفصیل در کاوشهای قرآنی منصرف نمود.
تقریر نظر شهرستانی به شرح زیر است:
شهرستانی در بخشی از تحلیل خود از ماجرای فوق به این موضوع اشاره نموده است؛ وی اعتراض به پیامبر در مدینه را امری مسلم میداند و با تأکید بر اینکه شبهات امروزی نشأتگرفته از شبهات کافرانی است که اکثراً منافقاند، به پیشینه اعتراض نسبت به پیامبر(ص) در مدینه اشاره میکند. وی برای ادعای خود شواهدی بیان میدارد که مهمترین آنها از این قرار است:
– «ذی الخویصره التمیمی» است که به پیامبر در تقسیم غنائم گفت: «اعدل یا محمد فإنک لم تعدل» و با این سخن خویش برای خود لعنت به ارمغان آورد و پیامبر(ص) در پاسخ وی گفت «إن لم أعدل فمن یعدل؟ » و همچنین برای اینکه به وی بفهماند از پیش خود چیزی نگفته فرمود «هذه قسمه ما أرید بها وجه الله تعالى»[۳۸۲]؛ شهرستانی این ماجرا و اعتراض را خروج صریح بر پیامبر میداند و اینگونه نتیجه میگیرد که «فمن اعترض على الرسول أحق بأن یکون خارجیاً»[۳۸۳] وی چنین تعاملی با پیامبر را با استفهامی تقریری اینگونه بیان میکند که: «أوَ لَیسَ ذلکَ قولاً بِتَحسینِ العَقلِ وَتَقبیحِهِ؟ وحُکماً بِالهوى فی مُقابلهِ النَّصِ، واستکباراً على الأمر بِقیاسِ العَقلِ؟ حتى قال علیه الصلاه والسلام: سَیَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا الرجل قَوْمٌ یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ، کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ» یعنی: «آیا چنین کاری[اعتراض به پیامبر(ص)] بیانگر باور به حسن و قبح عقلی نیست؟ و [آیا] نشان دهنده حکم کردن بر طبق هوا و هوس در مقابل نص پیامبر(ص) و روی برتافتن از دستور ایشان بر طبق قیاس عقلی نیست؟ تا بدان جا که پیامبر(ص) در مورد وی [ذی الخویصره التمیمی] گفت: از نسل این مرد قومی خواهد آمد که از دین خارج می شوند همان گونه که تیر از کمان خارج میشود»
شواهد دیگر شهرستانی سخنان منافقان در جنگ احد است که میگفتند: «یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ ….. َ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا»[۳۸۴]و «لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا»[۳۸۵] شهرستانی این سخنان را چیزی جز «قَدَر» نمیداند. وی سخن این منافقان را با سخنان مشرکان که ناظر بر «جبر» است در سورههای نحل[۳۸۶]و یس[۳۸۷] پیوند میزند تا به گوشهای از ویژگی مشترک آنها در اعتراض نسبت به پیامبر و قرآن اشاره نماید.
شهرستانی به جسارت آنها در فعالیتهایشان را وجود قوت و قدرت پیامبر(ص) اشاره می کند و میگوید: «فهذا ما کان فی زمانه علیه الصلاه والسلام وهو على شوکته وقوته وصحه بدنه. والمنافقون یخادعون فیظهرون الإسلام ویبطنون الکفر، وإنما یظهر نفاقهم بالاعتراض فی کل وقت على حرکاته وسکناته، فصارت الاعتراضات کالبذور، وظهرت منها الشبهات کالزروع»[۳۸۸] یعنی :«و این در حالی است که [اعتراضها و مخالفت ها] در زمان حیات حضرت بوده است که ایشان در موضع قدرت و قوت و صحت بدن بوده است و منافقان فریبکارانه تظاهر به اسلام مینمودند و کفرشان را پنهان میکردند و حرکات و سکنات آنها در هر زمانی نفاقشان را آشکار می کرد، لذا اعتراضهای آنها مانند بذرهایی بود که در قالب شبهات به ثمر می نشست». پیداست مطابق سخنان شهرستانی پس از رحلت حضرت(ع) منافقان با چه وسعتی باطن خود را آشکار مینمایند به گونهای که چیزی از نفاقشان باقی نمیماند.
تحلیل شهرستانی از ماهیت اعتراضکنندگان نسبت به پیامبر که گروهی از منافقان هستند، به تحلیل شرایط ماجرای «دوات وقلم» کمک میرساند و اثبات می کند که مانعان از نوشتن پیامبر(ص)، مصداق صریح خروج کنندگان بر پیامبر هستند و شایسته است که به آنها خارجی گفته شود زیرا در برابر نص پیامبر مطابق هوای خویش رفتار نمودند.
در نقد سخن شهرستانی باید گفت باوجوداین همه صراحت در ماهیت معترضان در سخنان شهرستانی، ادامه سخنان او مصداق «یک بام و دو هواست» زیرا وی پس از اثبات وجود اعتراض نسبت به پیامبر که برخاسته از روحیه نفاق است و گوینده را آماده نتیجهگیری می کند که لاجرم پس از پیامبر منافقان فراغ بال بیشتر مییابند و دست به اقدامات گستردهتری میزنند بلافاصله در جهت تبیین عملکرد عمر نتیجه میگیرد که «وأما الاختلافات الواقعه فی حال مرضه علیه الصلاه والسلام وبعد وفاته بین الصحابه رضی الله عنهم، فهی اختلافات اجتهادیه کما قیل، کان غرضهم منها إقامه مراسم الشرع، وإدامه مناهج الدین».[۳۸۹]
اشکال مهم نظر شهرستانی این است که اولاً بر مبانی نادرستی استوار است؛ زیرا فحوای سخن وی از دو حالت خارج نیست:
وجود نفاق در میان صحابه را بهکلی نفی میکند درحالیکه در بخشهای پیشین اثبات شد که علاوه بر منافقان، «الذین فی قلوبهم مرض» در مدینه و آخرین سالهای حیات پیامبر بیشترین فعالیت را داشتند.
در صورت پذیرفتن نفاق آن را منحصر به زمانی قبل از مرض و وفات ایشان میداند باوجوداین که طبق آخرین اظهارنظر او در زمان مرض پیامبر(ص) منافقان فرصت بیشتری برای اعتراض پیدا میکنند. بنابراین هیچ دلیلی بر توقف نفاق در زمان وفات حضرت و پسازآن وجود ندارد.
ثانیاً شواهدی که شهرستانی برای نظر خود میآورد مخدوش است، زیرا وی علاوه بر اختلاف صحابه درآوردن قلم و دوات؛ اختلاف در همراهی با جیش اسامه، اختلاف مهاجرین و انصار در سقیفه برای تعیین امام، اختلاف در محل دفن پیامبر(ص)، اختلاف در قتال با مانعان زکات، اختلاف بر سر فدک و تنصیص ابوبکر بر خلافت عمر(باوجوداین که مردم مخالف بودند و وی را فردی خشن میدانستند) را همگی از موارد اختلاف میان صحابه میداند که فراوان بوده است. وی در ادامه مواردی را مانند میراث جد و برادر و نیز کلاله و.. که برای آن نصی وجود نداشت و از رأی عمر صادر شد و سبب انتشار دعوت شد بیان می کند. وی به ماجرا شورا و اختلافنظری اشاره میکند که در نهایت به انتخاب عثمان انجامید. وی در ادامه اذعان میکند هر چند با انتخاب وی اختلافات فراوان، بیت المال اتلاف و افراد مطرود و مهدور الدّمِ پیامبر(ص) مقام یافتند و فتنه گری آغاز شد. وی حتی خروج طلحه و زبیر و توبه آن دو را و همچنین راه انداختن جنگ جمل از سوی عایشه و توبه وی را بیان می کند و به جنگ میان حضرت علی(ع) و معاویه اشاره میکند و همگی این موارد را اختلافاتی طبیعی میداند. وی به اختلافات بعد در امامت و شاخههای مختلف شیعه اشاره میکند و حتی پیدایش عقاید جبریه و قدریه را حاصل چنین اختلافهایی میداند که از سر دینمداری بوده است اما حساب آن را از اختلافات منافقان در زمان پیامبر جدا میسازد.
شهرستانی برای تبرئه عملکرد عمر در ماجرای قلم و دوات بهتمامی اختلافات به وجود آمده میان اصحاب و تابعان که منجر به پیدایش فتنه و فساد و قتل شده است به دیده رحمت مینگرد و تمامی گروههای مخالف را در کنار یکدیگر دردمند دین میداند، تا بدان جا که حتی عملکرد طلحه و زبیر و عایشه با حضرت علی(ع) را که سبب ریخته شدن خون بسیاری شد از مصادیق اختلافی میداند که برای دین بوده است. بزرگترین ایراد وارده بر شهرستانی باورناپذیری وی نسبت به این است که در میان صحابه منافقانی وجود داشتهاند.
ایراد دیگر بر نظر شهرستانی این است که خطاب پیامبر(ص) به اختلافنظر آنها با عبارت «قوموا عنی» بیانگر دلگیری حضرت از آنها است، همانطور که تخلف از سپاه اسامه و اعتراض بر حضرت نیز ایشان را بسیار خشمگین نمود، آیا میتوان تصور کرد اختلافهایی که غضب پیامبر و غضب الهی را به دنبال دارد از مصادیق اجتهاد و اختلافنظرهایی بدانیم که برای تداوم دین لازم است. نووی نیز با استدلالی مشابه و مبتنی بر این سخن منسوب به پیامبر که «إِذَا اجْتَهَدَ الْحَاکِمُ فَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَإِذَا اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ» عملکرد عمر را توجیه نموده است.[۳۹۰]
در پایان ذکر این نکته لازم است که اجتهاد در مقابل نص و نظر پیامبر(ص) با اجتهاد در بن بست و نبود نص متفاوت است؛ جلوگیری از نوشتن آنچه پیامبر برای هدایت جامعه در نظر داشت سرآغاز رویارویی با سخنان پیامبر بود که پس از روی کارآمدن چنین طرز تفکری از تدوین احادیث پیامبر(ص) نیز ممانعت به عمل آمد، همان اندیشهای که شعار «حسبنا کتاب الله» را در ماجرای مریضی پیامبر و درخواست ایشان بیان نمود؛ دیگر روز جلوگیری از نوشتن کلام پیامبر (ص) را با همان شعار عملی ساخت.
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 09:30:00 ق.ظ ]
|