مرا مهربان یا – بشنو چه گفت از آن پس که گشتیم با جام جفت :
« بپیمای می ، تا یکی داستان ز دفترت بر خوانم ، از باستان
پر از چاره و مهر و نیرنگ وجنگ همه از در مرد فرهنگ و سنگ »
بدان سرو بن گفتم : « ای ماهروی ! مرا امشب این داستان بازگوی
ز نیک و بد چرخ ناسازگار که آرد به مردم ، ز هرگونه کار »
مرا گفت : « گر تو ز من بشنوی به شعر آری از دفتر پهلوی
همت گویم و هم پذیرم سپاس کنون بشنو ، ای یار نیکی شناس »
ج۵ب۳۰-۱
داستان بیژن چنین آغاز می شود که روزی کی خسرو همراه بزرگان کشور به رامش نشسته بود که گروهی از ارمانیان به فریاد خواهی نزد او آمدند که : گرازان بسیار ، همه بیشه و مرغزارمان را تباه کرده و به چارپایان کشتزارمان گزند بسیار وارد کرده اند ، کی خسرو از بزرگان حاضر در مجلس می پرسد که چه کسی حاضر است برای از بین بردن گرازان برود ؟ بیژن اعلام آمادگی می کند و پدرش گیو او را از این کار منع می کند اما او پافشاری می کند . بیﮊن به همراه گرگین راهی سرزمین ارمانیان می شوند و بیژن با دلاوری هر چه تماتر گرازان را از بین می برد ، به قول فردوسی در این میان دل گرگین پیچیده ی اهریمن می شود و برای بیژن نقشه های شوم در سر می پروراند در این جا فردوسی می گوید :
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
سگالش چنین بود ، نبشته جز این نکرد ایچ یاد از جهان آفرین
کسی کو به ره برکند ﮊرف چاه سزد گر نهد در بن چاه گاه
افکار و نقشه های گرگین برای بیﮊن بد بود اما تقدیر را پرودگار به نوع دیگری نوشته است و گرگین در این میان هیچ یادی از تقدیر خداوند نکرد و فردوسی در اینجا تمثیلی به کار می برد که هرکس برای دیگری افکار پلید داشته باشد سرانجام آن بدی ها به خود او باز می گردد و خداوند تقدیر دیگری برای انسان رقم زده است . همانطور که در ادامه ی داستان می بینیم ، نقشه های گرگین در مورد بیﮊن بی اثر بود .
بعد از این که بیژن گرازان را نابود کرد به تحریک گرگین به سوی منیژه می رود و سر از کاخ منیژه در می آورد و بیت بعدی استاد سخن در این داستان در ادامه این ماجرا است :
کسی کز گزافه سخن راندا درخت بلا را بجنباندا
ج۵ب۲۳۷
فردوسی بزرگ این بیت تحت تأثیر کاری که نگهبان کاخ منیژه کرده است می گوید ، چرا که نگهبان وقتی از کاری که منیﮊه کرده آگاهی می یابد برای آن که نزد افراسیاب سخنی به گزافه نگوید و فتنه ای به پا نکند جانب احتیاط را نگه می دارد و نهفته از همه ، کار بیژن و منیژه را بازمی جوید و فردوسی این پند بخردانه را هم در پاسخ کاری که سالار کاخ کرده است می گوید و هم به خوانندگان کتابش این پند را می دهد که سخن گزافه راندن موجب فتنه و آشوب می شود .
در ادامه افراسیاب از ماجرا آگاهی می یابد و گرسیوز برادرش را به کاخ منیژه می فرستد ، بیژن در اینجا خنجری که در ساق موزه دارد را از نیام برمی کشد ، گرسیوز هم که می بیند در جنگ با بیژن پیروز نمی شود به سوگندهای بسیار ، روی وفا به او می نماید و وقتی بدین گونه ، خنجر از او می گیرد و او را به بند می کشد و به نزد افراسیاب می برد فردوسی می گوید :
چنین است گردنده ی گوﮊ پشت چو نرمش پسودی بیابی درشت
آن نرمی که بیژن به گرسیوز می نماید ، و آن درشتی که گرسیوز به بیژن نشان می دهد حکیم توس را به سرودن این بیت وا می دارد .
در ادامه افراسیاب دستور می دهد که بیﮊن را بردار کنند ، درست در همان لحظه که داری برپا کرده اند ، پیران وزیر فرزانه ی افراسیاب پدید می آید و از ماجرا آگاهی می جوید ، آن گاه اشک از چشم فرو می ریزد و به نزد افراسیاب می رود که : تو را گفتم که سیاوش را نکش ولی تو او را کشتی حالا هم به تو می گویم اگر خون بیﮊن بریزی «ز توران برآید همان گرد کین» افراسیاب که این سخنان را می شنود از این کار منصرف می شود و فردوسی در پی این دور بینی و دانایی پیران می سراید :
ز دستور پاکیزه ی راهبر درفشان شود شاه را گاه و فر
ج۵ب۳۸۷
ماجرای بیژن بعد از وساطت رستم به پایان می رسد . فردوسی در پایان داستان بیژن این گونه می سراید :
نگه کن بدین گردش روزگار:
یکی را برآرد به چرخ بلند ز تیمار و رنجش کند بی گزند
وز آنجاش ، گریان برد سوی خاک همه جای ترس است و تیمار و باک
هم آن را که پرورد در بر به ناز بیفکند خیره به چاه نیاز
یکی را ز چاه آورد سوی گاه نهد بر سرش پر ز گوهر کلاه
جهان را ز کردار بد شرم نیست کسی را به نزدیکش آزرم نیست
تمامی بگفتم من این داستان بر آن سان که بشنیدم از باستان
بر این کار بیژن سخن ساختم به پیران و گودرز پرداختم
ج ۵ ب ۱۲۸۳ – ۱۲۷۶
در پایان داستان بیـﮊن زمانی که رستم و همراهانش از کی خسرو خداحافظی می کنند و راهی زابل می شوند ، کی خسرو بیﮊن را می خواند و او را اندرز می دهد ، و فردوسی این سخنان را در پی اندرزها و سخنان کی خسرو می سراید . او مانند همیشه از کار جهان حیران است ، فردوسی در این بیت ها برای اندرز دادن از کلمات «چاه ، گاه» بهره می برد که می تواند اشاره ای نیز به داستان بیﮊن و گرفتار شدن او در چاه باشد . البته این روش استاد است همه جا سخنان خود را مطابق با موضوع و پیکره داستان بیان می دارد و سخنان او همیشه به نوعی ربط به موضوع داستان ها دارد .
فردوسی در آغاز داستان دوازده رخ باز با بهره گیری از آرایه ی براعت استهلال سخن می گوید :
آغاز داستان دوازده رخ :
جهان چون برآری برآید همی بد و نیک ، روزی ، سرآید همی
چو بستی کمر بر در راه آز شود کار گیتیت یکسر دراز
به یک روی ، جستن بلندی سزاست اگر در میانِ دمِ اﮊدهاست
دو دیگر که گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و په تنگ
پرستنده ی آز و جویای کین به گیتی ز کس نشنود آفرین
چو سرو سهی گوﮊ گردد به باغ بر اوبر ، شود تیره روشن چراغ
کند برگ پـﮊمرده و بیخ سست سرش سوی پستی گراید نخست
بروید ز خاک و شود بازِِ خاک همه جایِ ترس است و تیمار و باک
سرمایه ی مرد سنگ و خرد ز گیتی بی آزاری اندر خورد
اگر خود بمانی به گیتی دراز ز رنج تن آید به رفتن نیاز
یکی ﮊرف دریاست بن ناپدید درِ گنجِ رازش نیاید کلید
از او چند یابی فزون بایدت همان خورده ، یک روز ، بگزایدت
سه چیزت بیاید کز او چاره نیست و ازو نیز بر سرت پیغاره نیست
خوری گر بپوشی ، و گر گستری سزد گر به دیگر سخن ننگری
چو زین سه گذشتی ، همه رنجِ آز چه در آز پیچی و اندر نیاز ؟
چو دانی که بر تو نماند جهان چه پیچی تو ز آن جای نوشین روان ؟
بخور آن چه داری و بیشی مجوی که از آید کاهد همی آبِ روی
ج۵ب۱۳۰۰-۱۲۸۴
فردوسی در این آغاز پند آموز ، به دوری از آز پند می دهد ، چرا که ریشه ی همه ی بدکاریها و جنگ ها آز است ، چنان که همان آزی که در وجود افراسیاب باعث می شود که از جنگ سرنپیچد و باعث اتفاقاتی شود که شاهد آن خواهیم بود .
بیت بعدی فردوسی در این بخش ، در هنگامه ی دادن گیو درع سیاوش را به بیژن می باشد:
پشیمان شد ؛ از درد دل خون گریست نگر تا غم و مهر فرزند چیست ؟
ج۵ب۱۹۶۵
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 02:05:00 ق.ظ ]
|