کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب
 



عامل‌های اجتماعی

نبود گروه‌های یکپارچه‌ی زنان برای پشتیبانی از آنان

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

مشکلات برآمده از نقش‌های دوگانه‌ی زنان

پندار مرد را تنها نان‌آور خانه دانستن و نه زن را (از دیدگاه اجتماعی)

مخالف بودن خانواده با گماشته شدن زنان به پست‌های مدیریتی

منبع: (زاهدی ،۱۳۸۲)
۲-۱۰ چارچوب نظری
همواره مسئله‌ مدیریت زنان توجه روان‌شناسان، جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران مدیریت را به خود جلب نموده است و هر یک تلاش نموده‌اند تا به گونه‌‌ای این مسئله را ریشه‌یابی نمایند. دلایل و شواهدی اندک برای این دیدگاه‌ وجود دارد که مردان یا زنان مدیران برتری هستند، یا این که زنان یا مردان از لحاظ مدیریت و رهبری با یکدیگر متفاوت‌اند. بنابراین، بهتر است گفته شود که شیوه‌های مدیریتی بسیار خوب، متوسط و ضعیف را می‌توان هم در میان زنان و هم در میان مردان یافت و نمی‌توان درباره این موضوع کلی و قاطعانه داوری کرد. با توجه به پیچیدگی مسئله‌ مدیریت زنان، تا کنون بررسی‌های گوناگونی در زمینه‌ مدیریت و جنسیت انجام شده است و صاحب‌نظران تلاش نموده‌اند تا این مقوله را از جنبه‌های مدیریتی، فرهنگی، سازمانی و مانند این‌ها تجزیه و تحلیل کنند. بنابراین، در این بخش از پژوهش تلاش شده است تا مسئله‌ مدیریت زنان از دیدگاه صاحب‌نظران بررسی شود و سپس با بهره گرفتن از آمارهای توسعه‌ انسانی وضعیت زنان در اران به طور عام و جایگاه آنان در پست‌های مدیریتی به طور خاص تحلیل و بررسی گردد. امروزه صاحب‌نظران به سازمان‌ها از زوایای مختلفی می‌نگرند. با توجه به نگرش آنان به سازمان‌ها نقش زنان نیز در سازمان‌ها متفاوت خواهد بود.
برخی از صاحب‌نظران به سازمان همچون نظامی طبیعی می‌نگرند که در آن روابط غیررسمی و قدرت و سیاست اهمیتی بالا دارد، برخی دیگر از صاحب‌نظران اما سازمان را نظامی عقلانی می‌دانند که در پی رسمیت سازمانی و دارای اهدافی مشخص است و برای دستیابی به این اهدف فعالیت می‌کنند (اشکات[۳۴] ، ۱۳۷۴: ۵۳ـ۶۰). وقتی سازمان را نظامی عقلانی بدانیم، انسان‌های شاغل در آن نیز انسان‌هایی اقتصادی و عقلانی خواهند بود ولی اگر سازمان را نظامی طبیعی بدانیم، انسان‌های شاغل در آن انسان‌هایی سیاسی خواهند بود و سازمان نیز عرصه‌ای سیاسی دانسته می‌شود.
در سازمان‌های سیاسی قدرت مهم‌ترین عنصر تعیین کننده‌ی رفتارهای سازمانی است. در مکتب قدرت، این فرضیه‌ها که سازمان موجودی ساده‌انگار، غیرواقعی و در نتیجه از نظر عملی دارای کم‌ترین ارزش است، به کلی رد می‌شود. در این مکتب، سازمان نظامی پیچیده از افراد و ائتلاف‌ها پنداشتهم می‌شود که هر یک منافع، باورها، ارزش‌ها، سلیقه‌ها و پنداشت‌های ویژه‌ی خود را دارند. این ائتلاف‌ها همواره برای دستیابی به منابع کمیاب سازمانی با یکدیگر هم‌چشمی می‌کنند. تضاد، برخورد، و رویارویی‌ امری گریزناپذیر است. اعمال نفوذ (قدرت در فعالیت‌های سیاسی که از مجرای آن توان اعمال نفوذ به دست می‌آید و قدرت به دست آمده حفظ می‌شود) نخستین اسلحه‌ای است که در این هم‌چشمی و رویارویی به کار گرفته می‌شود. بنابراین، قدرت، سیاست، و اعمال نفوذ در زمره‌ی واقعیت‌های بسیار مهم و همیشگی زیست سازمانی قرار می‌گیرند. روش‌های رسمی و غیررسمی در کنار هم مسائلی را می‌سازند که به صورت سنتی درباره‌ مدیریت زنان مطرح است و موجب ضعف و ناتوانی آنان می‌شود.
از دیدگاه تاریخی، زنان همواره در پست‌هایی قرار گرفته‌اند که ناگزیر بوده‌اند کارهای تکراری انجام دهند و پست‌هایی در سطوح پایین داشته باشند. بیشتر آنها در پست‌های ستادی، و به عنوان دستیار مدیران صنفی انجام وظیفه کرده‌اند و به ندرت مسئولیت‌های مدیران صنفی را بر عهده داشته‌اند (اوت و سفریتز[۳۵]، ۱۳۷۹: ۸۸۸).
بنابراین، مدیران زن کمتر درگیر وظایف صفی سازمان‌ها بوده‌اند. علی‌رغم این که ملاک دقیق و روشنی برای تفکیک وظایف صفی و ستادی در سازمان‌ها وجود ندارد، ولی عمدتاً صف به واحدها یا نقش‌هایی گفته می‌شود که مستقیماً برای تأمین هدف‌های سازمان فعالیت می‌کنند و در این زمینه مسئولیت مستقیم دارند، در حالی که ستاد به واحدها یا نقش‌هایی دلالت دارد که مستقیماً برای تأمین هدف‌های سازمان فعالیت ندارند، اما به واحدهای صفی کمک می‌کنند تا بتوانند به گونه‌ای مؤثر انجام وظیفه کنند و از عهده‌ی تأمین هدف‌های سازمان برآیند. بنابراین، با توجه به هدف سازمان و ماهیت وظایف در آن، واحدهای صفی و ستادی نیز متفاوت خواهد بود. برای نمونه، در یک سازمان آموزشی، واحد مالی واحدی ستادی دانسته می‌شود، در حالی که در یک سازمان سرمایه‌گذاری، واحد مالی واحدی صفی است که قدرت بالایی نیز دارد. از آن جایی که زنان عمدتاً در مشاغل ستادی مشغول به کار‌اند، از این رو نمی‌توانند در سازمان‌ها قدرت چندانی به دست آورند و بنابراین در تصمیم‌گیری‌های سازمانی نیز دخالت و نفوذ چندانی ندارند. به ویژه این که اگر سازمان را نظامی تصمیم‌گیرنده بدانیم، بنا بر نظر کارنگی[۳۶]، در این صورت تصمیم‌گیری‌ها به صورت ائتلافی از نیروهای سازمانی خواهد بود (دفت[۳۷] ، ۱۳۷۴: ۷۰۹ـ۷۱۰). از آن جایی که زنان نتوانسته‌اند در این ائتلاف برای خود جایگاهی در خور بیابند، از این رو قدرت سازمانی ندارند.
زنان در پست‌های مدیریت زیردستانی ثابت و مشخص داشته‌اند که کارهایی ثابت و معین انجام می‌دادند و به ندرت در پست‌هایی بوده‌اند که دارای خطر زیاد و ریسک سنگین باشد تا بتوانند بدان وسیله حیثیت و اعتبار یابند و با به کارگیری زیردستان زبده، گروه‌هایی آفریننده و نوآور پدید آورند (اوت و سفریتز، ۱۳۷۹: ۸۸۷).
امروزه در سازمان‌ها، داشتن کارهای چالشی اهمیتی بسیار زیاد دارد و در پیشرفت کاری و بهبود سطح انگیزه‌ی کاری افراد سازمانی نقشی مؤثر دارد. از نظر کانتر[۳۸] زنان در سازمان‌ها مشاغل چالشی ندارند. مشاغل چالشی، مشاغلی هستند که احتمال موفقیت و یا شکست در آنها ۵۰ درصد می‌باشد. پرو[۳۹]مشاغل را به چهار گروه دسته‌بندی می‌کند (دفتف ۱۳۷۴: ۲۴۲ـ۲۴۶).
۱ـ مشاغل عادی ـ برای انجام این گونه کارها به اطلاعات کمی نیاز است که غالباً به صورت گزارش‌های کتبی، بخش‌نامه‌ها و آئین‌نامه‌ها وجود دارد. از نظام اطلاعات مدیریت و پایگاه‌های داده‌ای اندک استفاده می‌شود، مانند کنترل اعتبارات.
۲ـ مشاغل فنی ـ برای انجام این گونه کارها به میزان زیادی از اطلاعات کمی نیاز است. از کامپیوتر، پایگاه‌های داده‌ای، آئین‌نامه‌ها و مطالب فنی استفاده می‌شود. همچنین از نظام اطلاعات مدیریت[۴۰] و پشتیبانی تصمیمات[۴۱] استفاده می‌شود. بسیاری از مشاغل مهندسی در این دسته قرار می‌گیرد.
۳ـ مشاغل هنری ـ در این نوع مشاغل به اطلاعات کیفی نیاز است. در تصمیم‌گیری‌ها عمدتاً از شیوه‌های تصمیم‌گیری شهودی استفاده می‌شود و غالباً برای ارزیابی و گرآوری اطلاعات مورد نیاز از روش مشاهدات شخصی استفاده می‌شود.
۴ـ مشاغل پیچیده ـ در این نوع مشاغل، به اطلاعات پربار نیاز است. گروه‌ها باید پیاپی تشکیل جلسه دهند و گفت‌وگوهای رودررو انجام شود.
از آن جایی که زنان در سازمان‌ها عمدتاً در مشاغل عادی مشغول به فعالیت بوده‌اند و نه در مشاغل چالشی و پیچیده، وجود چنین شغل‌هایی که چندان چالشی نبوده‌اند باعث شده است که زنان بیرون از جریان فعال امور سازمان قرار گیرند. زنان از یک سو عضوی متفاوت به شمار می‌آیند، و از سوی دیگر در جمع دست‌اندرکاران پذیرفته نمی‌شوند و در نتیجه نمی‌توانند از اطلاعات و حمایت‌های شبکه‌های کاری برخوردار شوند و از نظر ساختار سازمانی در پست‌هایی قرار می‌گیرند که از نظر مدیریت احساس ضعف، ناتوانی، یا بی‌قدرتی برسند، تنها به سبب روابط خانوادگی بوده است که در جریان امور سازمان و دوایر اجتماعی مربوط به آن قرار گرفته‌اند و از این راه توانسته‌اند از قدرت سازمانی بالاتری برخوردار شوند (اوت و شفریتز، ۱۳۷۹: ۸۸۷).
جنسیت از دو راه بر رفتارهای مدیران تأثیر می‌گذارد:
۱ـ جامعه‌پذیر متفاوت[۴۲]ـ این جامعه‌پذیری زمینه‌هایی گسترده‌ای را در بر می‌گیرد. بر این اساس، با هر کسی از لحظه‌ تولد به گونه‌ای متفاوت رفتار می‌شود. با زنان زن‌گونه، و با پسران مردگونه رفتار می‌شود. نوع بازی‌ها، بازیچه‌هاو کتاب‌هایی که به پسران داده می‌شود و همچنین نوع رفتاری که به خاطر آن تشویق و تنبیه می‌شوند، باعث می‌شود تا کودکان پسر ارزش‌ها، آرزوها و مهارت‌های رفتاری متفاوتی را بیاموزند. کودکان پسر را بیشتر به خاطر رفتارهای تهاجمی، تحلیلی و رقابتی تشویق می‌نمایند؛ در حالی که از کودکان دختر انتظار می‌رود که انفعالی، منحصر به فرد، وابسته و دارای روابط نیکو باشند (کوردون و ستروبر[۴۳] ۱۹۷۵: ۲۹ـ۳۴).
۲ـ سقف شیشه‌ای[۴۴]ـ سقف شیشه‌ای برآمده از برداشت‌های کلیشه‌ای و پیش‌داور‌ی‌هایی است که در مورد زنان وجود دارد و باعث می‌شود تا زنان نتوانند در سلسله مراتب سازمانی از سطوحی خاص بالاتر روند. سقف شیشه‌ای که مبتنی بر نگرش و پیش‌داوری‌های سازمانی است مانع پیشرفت زنان در مشاغل مدیریتی می‌شود. سقف شیشه‌ای از دو سو برای سازمان هزینه‌زا است (امینی و زمانی، ۱۳۷۹: ۴۸):
امروزه بحث‌های زیادی پیرامون ساختارهای زن‌سالار انجام شده است و سازمان‌ها با این مسئله روبه‌رو شده‌اند که آیا در پایه‌ریزی سازمان باید به تفاوت‌های جنسی کارکنان نیز نگریست یا نه؟ بر همین اساس است که سازمان‌هایی به نام سازمان‌های زن‌سالار پدید آمده است.
هید[۴۵](۱۹۸۹: ۸۱ـ۱۴۵) درصدد برشمردن ارزش‌های زنان برآمد و کوشید تا سلیقه‌های آنان را از نظر رفتاری و ساختاری بیان نماید. او در این پژوهش‌ها به این نتیجه رسید که زنان سازمان‌هایی را ترجیح می‌دهد که در آن به مسئله‌ روابط بین افراد توجه زیادی شود. از دیدگاه نظریه‌پردازان این تفاوت بدان سبب است که نوع رفتار زنان (صمیمی و گرم بودن با دیگران در سازمان) متفاوت است. پژوهشگری دیگر بر این باور است که چنین ساختاری بدان سبب است که زنان در نقش‌های خانوادگی خود به داشتن روابط نیکو، گرم و صمیمی با دیگران در خانواده اهمیت می‌دهند و همین نقش باعث می‌شود که آنان در سازمان هم این گونه رفتار کنند. در سازمان‌های زن‌سالار همه‌ افراد درگیر حل مسئله می‌شوند و می‌کوشند تا منافع متقابل اعضا تأمین گردد (رابینز[۴۶] ، ۱۳۸۰: ۸۸۲).
بنابراین سازمان‌های زن‌سالار، سازمان‌هایی هستند که با روحیات و رفتارهای خاص زنان سازگاراند و از این رو، زنان در این گونه سازمان‌ها بهتر و راحت‌تر می‌توانند کار و فعالیت نمایند. اما مسئله‌ اصلی اینجا است که سازمان‌های زن‌سالار چگونه سازمان‌هایی هستند؟ ویژگی ساختارهای زن‌سالار چیست؟ سازمان‌های زن‌سالار از نظر ساختاری و محتوایی چه تفاوتی با سازمان‌های مردسالار دارند؟ همانندی‌های آنها چیست؟ آیا مردان نیز می‌توانند در چنین ساختاری با کارآیی بالا به کار خود ادامه دهند یا نه؟
روچیلد و همکاران ویژگی‌های سازمان‌های زن‌سالار را چنین دانسته‌اند (روچیلد و دی‌ویس[۴۷]، ۱۹۹۴: ۵۸۸):
۱ـ برای افراد ارزش انسانی قائل‌اند ـ در این سازمان‌ها برخورد با افراد حالت انسانی دارد، به ارزش‌ها و نیازهای فرد اهمیت می‌دهند و با کارمند یا عضو سازمان، به عنوان کسی که نقش یا پست سازمانی را بر عهده دارد برخورد نمی‌کنند. این بدان مفهوم است که بیشتر به جنبه‌های شخصی کارها توجه می‌کنند و جنبه‌های غیر شخصی کار را به راحتی نادیده می‌گیرند. انی ویژگی‌ ناقص یکی از مهم‌ترین اصول بوروکراسی ماکس وبر[۴۸]می‌باشد.
۲ـ فرصت‌جو نیستند ـ با روابط به گونه‌ای عمل می‌شود که دارای ارزش‌اند و تنها به عنوان ابزار یا وسایل رسمی برای رسیدن به اهداف سازمانی به شمار نمی‌آیند. این ویژگی نیز تا حدودی اصول عقلانیت سازمانی کلاسیک‌ها را تقض می‌کند و خود را بیشتر به مفاهیم سازمان‌های طبیعی نزدیک‌تر می‌سازد.
۳ـ مسیر شغلی بر حسب خدماتی است که به افراد ارائه می‌شود. در بوروکراسی ماکس وبر، موفقیت در مسیر شغلی بر حسب ارتقای مقام و افزایش حقوق تعیین می‌گردد، ولی در سازمان‌های زن‌سالار معیار سنجش موفقیت در گرو خدماتی است که به دیگران ارائه شده است.
۴ـ پای‌بندی به رشد کارکنان ـ در سازمان‌های زن‌سالار فرصت‌های زیادی برای رشد فردی اعضای سازمان وجود دارد و صرفاً بر تخصص و رشد در محدوده‌ای خاص تأکید نمی‌شود. در این سازمان‌ها، اعضا مهارت‌هایی گسترده دارند و فرصت‌های زیادی برای یادگیری تجربیات جدید وجود دارد. این ویژگی سازمان‌های زن‌سالار تا حدودی همانند سازمان‌های اورگانیک است و مفاهیم یادگیری سازمانی را نیز در خود جای داده است. بنابراین، این ویژگی سازمان‌های زن‌سالار را می‌توان ویژگی‌ای بارز و متمایز کننده دانست.
۵ـ ایجاد جامعه‌ای دل‌سوز ـ افراد وابستگی زیادی به همدیگر پیدا می‌کنند. سازمان‌ها در شهرهای کوچک جای دارند و افراد اعتماد نسبتاً زیادی به یکدیگر دارند.
۶ـ تقسیم قدرت ـ در سازمان‌های بوروکراتیک بر سر اطلاعات و تصمیم‌گیری جنگ قدرت وجود دارد و این منابع سازمانی بر حسب سلسله مراتب اختیارات سازمانی تخصیص می‌یابد. در سازمان‌های زن‌سالار اطلاعات و سایر منابع سازمانی به همه‌ی اعضای سازمان داده می‌شود. کسانی که تحت تأثیر تصمیمی قرار گیرند فرصت مشارکت در فرایند تصمیم‌گیری را خواهند داشت.
با نگرش به دیدگاه روچیلد، سازمان‌های زن‌سالار اثربخش‌تراند، به این خاصر که اصولاً به وسیله‌ زنان اداره و رهبری می‌شوند. او به این نتیجه رسید که (رابینز، ۱۳۸۰: ۸۸۳):
دیدگاه روچیلد و دیویس، روی کردی جامعه شناختی است و کمتر به مفاهیم محتوایی و ساختاری سازمان‌های زن‌سالار توجه داشته‌اند، ولی دیدگاه مفید و جالب توجهی ارائه داده‌اند که می‌تواند راهگشای پژوهش‌های آینده باشد. مقایسه‌ی سازمان‌های زن‌سالار با سازمان‌های اورگانیک و مکانیک نشان می‌دهد که سازمان‌های زن‌سالار از برخی جهات همانند سازمان‌های اورگانیک هستند و همانندی کمتری به ساختارهای مکانیکی دارند. سازمان‌های زن‌سالار سازمان‌هایی هستند که در مرز میان سازمان‌های مکانیک و اورگانیک جای دارند. این نوع سازمان‌ها با محیط محدود، ثابت و تعریف شده‌ای در تعامل و از نظر مقیاس کوچک‌اند . عمدتاً هدف این گونه سازمان‌ها بقا است و فرهنگ سازمانی زن‌سالار بر آنها حاکم است. این نوع سازمان‌های جای مناسبی برای کار و فعالیت زنان دانسته می‌شوند.
از جمله نظریه های مربوط به نگرش های منفی نسبت به زنان در پست های مدیریتی می توان به نظریه های نئوکلاسیک و نظریه یادگیری اجتماعی اشاره کرد. بر اساس نظریه‌ی یادگیری اجتماعی، عوامل و کارگزاران جامعه پذیری شامل خانواده، مدرسه و رسانه (ساروخانی، ۱۳۷۰: ۷۴۴) تصاویری از زنان و مردان می‌آفرینند که در یادگیری و رفتارهای جنسیتی نقش اساسی دراند (خمسه،۱۳۸۳: ۱۱۹) به نحوی که والدین حتی با نوزادان یک روزه‌ی خود بر اساس کلیشه‌های جنسیتی رفتار می‌کنند (دایل،۱۹۹۸: ۷۴). بوردیو معتقد است که باورهای ناصحیح جنسیتی به نحوی ملکه‌ ذهن کنش‌گران انسانی شده است که نه تنها تحمیل کنندگان آنها، بلکه زنان جامعه نیز که هدف این کلیشه‌ها هستند آنها را پذیرفته‌اند (احمدی،۱۳۸۳: ۱۰).
نظریه‌پردازان نئوکلاسیک نابرابری‌های جنسیتی را ناشی از متغییرهای مسئولیت‌های خانوادگی، نیروی جسمی و جنسیتی زنان، آموزش عمومی زنان و کمتر بودن سرمایه‌ی انسانی آنان نسبت به مردان و شرایط خاص اجتماعی حاکم بر جامعه و سازمان‌ها می‌دانند. برخی از صاحب‌نظران از جمله موریسون و فون کلینو[۴۹]مهم‌ترین عامل نابرابری‌های جنسیتی در سازمان‌ها و اصلی‌ترین مانع ارتقای شغلی زنان را وجود « سقف شیشه‌ای»[۵۰] می‌دانند (لاون، ۱۳۸۱: ۱۰۸). بر این اساس مدل ذیل توسط پژوهشگر حاضر تدوین گردید. این مدل در فصل چهارم ابتدا از طریق تحلیل عاملی اکتشافی و سپس از طریق تحلیل عاملی تاییدی مورد ارزیابی قرار می گیرد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 04:08:00 ق.ظ ]




این شرایط اغلب در مواردی رخ می دهد که بیمار به دلیل شرایط شخصی، شدیداً تأثیرپذیر است و ارائه ی اطّلاعات به وی باعث تشدید آسیب و رنج وی می گردد. به طور کلّی جنبه ی انسانی بیمار در تعیین حدود و ثغور تعهّد پزشک، نقش مهمّی ایفاء می کند.[۴۲۷]
در واقع شرایط خاصّ بیمار، یک حالتی از مصونیّت را ایجاب می کند و رعایت آن به عنوان تکلیفی بر عهده ی پزشک معالج است که با تشخیص این شرایط، ملزم به اعمال این استثناء می باشد؛ در توجیه مصونیّت درمانی باید گفت اگرچه احترام به اتونومی و تصمیم مبتنی بر آگاهی بیمار، وظیفه پزشک است امّا هدف و غایت نهایی حفظ سلامتی روحی و جسمی بیمار است که در صورت تعارض، صحّت و سلامتی بر آگاهی مقدّم است. زمانی که پزشک با توجه به وضعیت بیمار تشخیص دهد که افشای اطلاعات نسبت به بیمار از لحاظ جسمی و روحی برای وی زیان بخش خواهد بود و در فرایند درمان نیز اختلال ایجاد خواهد کرد، می تواند از دادن اطلاعات به وی خودداری کند. از این شیوه ی دفاعی پزشک با عنوان “امتیاز درمانی”[۴۲۸] یاد می شود. یکی از نویسندگان در این زمینه چنین می گوید: “در واقع معافیت از تعهد به افشا، زمانی است که لطمه و ضرر ناشی از افشا، بیشتر از لطمه و ضرر ناشی از عدم افشا باشد. در اینگونه موارد واقع گرایی و تامین مصلحت بیمار ما را بر آن می دارد تا پزشک را از تکلیف به اطلاع رسانی معاف بدانیم. تشخیص این امر علی الاصول بر عهده ی پزشک و با توجه بر عرف پزشکان و رفتار پزشکی معقول و متعارف خواهد بود.”[۴۲۹] همچنین به عنوان مثال زمانی که یک بیمار سالخورده می فهمد که از یک بیماری خطرناک رنج می برد و در هر صورت بیشتر از چند ماه زنده نمی ماند دچار یک ضایعه روانی یا جسمی می شود. در همین زمینه ماده ۷ آیین‌نامه انتظامی پزشکی ‌مصوب ۱۳۴۸ مقرر می دارد: “… ایجاد رعب و هراس در بیمار از راه نشان دادن وخامت بیماری به منظور استفاده مادی ممنوع است و پزشک ‌فقط می‌تواند در صورت وجود عواقب وخیم و یا خطر مرگ با احتیاط لازم و در نظر گرفتن وضع روانی و عصبی بیمار تا حدودی که ضروری بداند به ‌او گوشزد نماید ولی به طور کلی پزشک باید نزدیکان بیمار را در جریان پیش‌بینی خطرات و وخامت بیماری بگذارد.” در واقع در این گونه موارد به علت جهل بیمار به اصول و فنون پزشکی و وضعیت جسمانی خود ممکن است آگاهی بیمار به ضرر وی تمام شود و حتی مانع از تصمیم گیری منطقی از سوی وی شود. در همین زمینه رویه قضایی در بلژیک بر آن است که ضرورتی ندارد که پزشک همه ی تفاصیل فنی و خاصّ معالجه پیشنهادی را برای بیمار تشریح کند؛ بلکه تذکر ماهیت و طبیعت عمل و اهدافی که از آن در نظر دارد کفایت می کند.[۴۳۰] در مقابل، برخی از نویسندگان[۴۳۱] با این عقیده مخالفند و این گونه استدلال می کنند که با توجه به این که تئوری رضایت آگاهانه بر قیم مآبی پزشکی غالب آمده و بیمار را در انتخاب یا ردّ آگاهانه ی عملیات پزشکی آزاد و مختار می گذارد، به نظر می رسد که پزشک نمی تواند آنچه را که به نظر به نفع بیمار است بدون رضایت بیمار انجام دهد. چون این مخالف اصل آزادی اراده بیمار برای تصمیم گیری در مورد اعمال ارتکابی بدن وی و اختیار کامل وی نسبت به تمامیت جسمانی خود می باشد. از طرف دیگر پزشک نمی تواند از افشای ریسک ها و اطلاعات دیگر به وی در این گونه موارد خودداری کند[۴۳۲]. یکی از نویسندگان در این رابطه می نویسد: “به نظر می رسد که خودداری از ارائه ی اطلاعات توسط پزشک تنها در صورتی قابل توجیه است که او احتمال بدهد که یک ریسک کوچک بیمار را از انجام عملیات پزشکی بازدارد.” اما همین نویسنده در ادامه به این نظر ایراد می گیرد و می نویسد: “این نباید دلیل خوبی برای عدم افشا باشد، این در واقع یک نوع قیم مآبی در حد اعلای خود می باشد” .

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

بدین ترتیب به نظر می رسد مصونیّت درمانی که ظاهراً یک استثناء بر حقّ آگاهی بیمار محسوب می شود در واقع، خود، می تواند به نوعی از حقوق اولیّه ی بیمار قلمداد گردد؛ زیرا علیرغم این که مانعی برای آگاه نمودن بیمار است، اما در نهایت در جهت هدفی والاتر، یعنی حفظ سلامت و صحت بیمار اعمال می شود و نادیده گرفتن این مهم، به واقع، تعدّی به حقوق بیماران است؛ اگر آگاه کردن بیمار به وی آسیب می رساند، پزشک نه تنها مجاز است بلکه موظّف است از بروز چنین آسیبی جلوگیری کند.
شایان ذکر است که پیش از استناد به مصونیت درمانی، شرایط بیمار باید توسّط پزشک، مورد ارزیابی قرار گیرد. همچنین خواست بیمار به ارائه ی اطّلاعات به خانواده ی وی در چنین شرایطی، بایستی محترم شمرده شود.[۴۳۳]
در اغلب نظام های حقوقی مصونیّت درمانی مفهومی شناخته شده است؛ برای مثال این حق در ماده ی ۴۲ قانون اخلاق پزشکی فرانسه پیش بینی شده است که مقرّر می دارد: “به دلایل معقولی که پزشک باید وجداناً آن را ارزیابی کند، می توان در زمینه ی تشخیص بیماری و درمان، اطّلاعاتی به بیمار نداد.”
در ادامه و در قسمت مفهوم آسیب، به این موضوع خواهیم پرداخت که دلایل معقول کدامند و معیار تشخیص چیست.
ب ـ مفهوم آسیب
مفهوم آسیب در کشورها و فرهنگ های مختلف، متفاوت است و معیار مشخّص و واحدی وجود ندارد؛ آنچه مهمّ است آن که استناد به مفهوم آسیب جهت عدم ارائه ی اطّلاعات صرفاً در مواردی پذیرفته است که احتمال آسیب و خطر، بسیار جدّی باشد؛ به عنوان مثال نمی توان به بهانه ی نگران شدن بیمار، از آگاه نمودن وی خودداری نمود.[۴۳۴]
در برخی نظام های حقوقی گفته شده است که پزشک متخصّصی که به طور قطعی وجود بیماری را تشخیص می دهد، ابتدائاً حقّ مخفی کردن اطّلاعات را ندارد؛ مگر به صورت موقّت و آن هم به دلایل قانونی؛ به عنوان مثال ماده ی ۳۴ قانون اخلاق پزشکی لوکزامبورگ مقرّر می دارد که پزشک صرفاً به دلایل قانونی می تواند تشخیص خود را از بیمار پنهان نگاه دارد.
در بررسی دلایل قانونی، مشاهده می شود که قوانین، اغلب همان معیار ورود آسیب و ضرر به جسم و روح بیمار را به عنوان دلیل ذکر کرده اند؛ به عنوان مثال ماده ی ۲۵ قانون پزشکان نروژ اصل را بر این نهاده است که بیمار باید اطّلاعات لازم را دریافت کند و اگر پزشک دریابد که افشای کامل اطّلاعات احتمالاً به ضرر بیمار خواهد بود، می تواند برای مدّت محدودی اطّلاعات را نزد خود نگهدارد و در هلند نیز مشروط بر اینکه پزشک دلیلی ارائه دهد مبنی بر اینکه ارائه ی اطّلاعات به بیمار سبب ورود آسیب شدید به وی می شود، مجاز است موقّتاً، اطّلاعات را نزد خود نگاه دارد تا زمانی که دیگر خطری بیمار را تهدید نکند.[۴۳۵]
در برخی قوانین نیز معیارهای دیگری ذکر شده است که در نهایت به همان مفهوم ورود آسیب شدید جسمی یا روحی به بیمار منتهی می گردد؛ برای مثال به موجب بند ۲ ماده ی ۴۰ قانون اخلاق پزشکی پرتغال پیش بینی روند بیماری کشنده باید تنها با توجه به وضعیّت سلامت و شخصیّت بیمار بازگو شود؛ در مجارستان چنانچه باور بیمار نسبت به حصول بهبودی خدشه دار گردد، آگاه سازی جایز نیست؛ به موجب ماده ی ۳۳ قانون اخلاق پزشکی بلژیک در صورتی که پزشک پیش بینی نماید که روند پیشرفت بیماری سریع است، باید آن را از بیمار پنهان کند؛ ماده ی ۲۱ قانون سلامت عمومی سوئیس مصوّب سال ۱۹۸۵ مقرّر می دارد: “استثنائاً اگر اطّلاعات آرامش بیمار را برهم بزند، پزشک باید آن را پنهان کند و منافع بیمار را در نظر بگیرد.”اصل ۱۲ قانون اصول اخلاق پزشکی انجمن پزشکان لهستان مقرّر می دارد: “برای حفظ روحیّه ی بیمار، توصیه می شود تا پیش بینی های نامطلوبی که پیرامون بیماری او صورت می گیرد را در اختیار وی قرار ندهیم.” و در اصل ۱۳ آمده است: “اگر ارائه ی اطّلاعات به بیمار بهبود او را به تعویق اندازد، پزشک باید اطّلاعات را در اختیار خانواده ی بیمار قرار دهد؛ مگر اینکه بیمار قبلاً با این امر مخالفت کرده باشد.” در راستای مصونیّت درمانی، این اصل، امروزه در پزشکی کاربرد فراوانی دارد و طبیعتاً جنبه های منفی درمان، نباید به اطّلاع بیمار برسد.
در برخی نظام ها ی حقوقی نیز در همین چارچوب آگاه نمودن بیمار جایز شمرده نشده است؛ برای مثال در امریکا پزشکان علیرغم تعهّد قانونی و اخلاقی، مبنی بر کسب رضایت آگاهانه پیش از اقدام پزشکی، ناگزیرند در آگاه نمودن بیمار، تا حدّی پیش بروند که اطّلاعات موجب هراس بیمار نشود و در نظام حقوقی استرالیا با وجود پذیرش اصل آگاه سازی بیماران، چنانچه پزشک تشخیص دهد که دسترسی به اطّلاعات باعث می شود بیماران از اقدام صحیحی که برای آن ها حیاتی است، خودداری کنند، باید از ارائه ی اطّلاعات اجتناب کند.[۴۳۶] در انگلستان اگر پزشک تصوّر کند که ارائه ی اطّلاعات کامل، به ضرر سلامت بیمار است، از افشای این اطّلاعات خودداری می کند و یا مخاطرات را به حدّاقل می رساند؛ در نظام حقوقی فنلاند چنانچه دسترسی به اطّلاعات، خطرات جدّی برای جان بیمار یا سلامتی بیمار در بر داشته باشد، ارائه ی چنین اطّلاعاتی جایز نیست.[۴۳۷]
در برخی موارد نیز اصلاً معیاری در قانون ارائه نشده و تشخیص امر بر عهده ی پزشک نهاده شده است؛ مثلاً در سوئد گروه پزشکی گاهی جزئیّاتی از وضعیّت بیمار را با او در میان نمی گذارند اما به لحاظ قانونی مشخّص نیست که در چه شرایطی باید این اقدام صورت گیرد. به نظر می رسد از آنجا که اصل بر حقّ آگاهی بیمار است، در موارد شک، با توجه به نقص قوانین، می توان به اصل استناد نمود؛ مگر آنکه دلیلی بر احتمال خطر جدّی و ورود آسیب شدید به بیمار در دست باشد.
گفتار سوم ـ حقّ عدم دریافت اطّلاعات (انصراف) و قلمرو آن
الف ـ حقّ عدم دریافت اطّلاعات (انصراف)
یکی دیگر از استثنائات اصل ضرورت آگاهی بیماران، حقّ عدم دریافت اطّلاعات است؛
“انصراف بیمار از اعلام رضایت آگاهانه، یک استثناء است؛ اصل آن است که در سایر پروسه ها یا اقدامات درمانی، رضایت اخذ شود”[۴۳۸] به نظر می رسد در اینجا انصراف بیمار، استثناء رضایت دانسته شده است؛ اما در واقع مقصود اصلی از انصراف، صرفنظر کردن از دریافت اطّلاعات و آگاهی هایی است که در شرایط عادی ارائه می شود تا بیمار بر پایه ی آنها تصمیم گیری کند؛ اگرچه که در نهایت انصراف از رضایت مبتنی بر آگاهی است، اما از آنجا که تأکید اصلی بر آگاهی است، در این تحقیق، انصراف به عنوان استثناء آگاه نمودن بیمار بررسی شده است.
در بعضی فرهنگ ها ممکن است بیمار از حقّ آگاه بودن از وضعیّت خود صرفنظر کند و یا این حق را به شخص دیگری واگذار نماید[۴۳۹] و به دلایلی، صریحاً یا تلویحاً و به طور ضمنی، تمایل به ندانستن وضعیّت خود را اعلام کند؛ یکی از دلایل آن است که برخی از بیماران ترجیح می دهند که پزشک، مستقیماً نقش تصمیم گیرنده را داشته باشد و داوطلبانه از حقّ خود برای شرکت در فرایند رضایت آگاهانه صرفنظر می کنند. [۴۴۰]
در خصوص اعلام انصراف صریح یا ضمنی، در جای دیگری، نسبت به ابراز انصراف، به شکل صریح تأکید شده است: “چنانچه بیمار صریحاً از آگاهی نسبت به خطرات و روش های درمانی جایگزین صرفنظر کند…”[۴۴۱] به نظر می رسد دیدگاه اخیر قابل دفاع است؛ زیرا انصراف یک استثناء است و در موارد استثناء، تفسیر مضیّق، ارجح است.
حقّ انصراف، به عنوان یکی از حقوق بیماران، در نظام های حقوقی متعدّدی به رسمیّت شناخته شده است؛ قوانین پزشکی، پزشک را ملزم به اعمال خواست و اراده ی بیمار نموده اند و انصراف صریح بیمار نیز یکی از موارد اعلام اراده ی بیمار است که باید محترم شمرده شود؛ زمانی که بیمار بر اساس اعتمادی که به پزشک خود دارد، کاملاً به او اطمینان می کند و تصمیم وی را در خصوص عملیات پزشکی می پذیرد، در واقع از حق خود نسبت به اطلاعات اعراض کرده است و در نتیجه پزشک می تواند برخی اطلاعات را به اختیار خود به وی ارائه ندهد.[۴۴۲]
این حق در اکثر نظام های حقوقی پذیرفته شده است؛ در دانمارک پزشک موظّف است به درخواست مستقیم یا غیر مستقیم بیمار مبنی بر عدم دریافت اطّلاعات، احترام بگذارد؛ در سوئد اگر بیمار بگوید که تمایلی به دانستن تمام حقیقت ندارد، طبق ماده ی ۵ قانون خدمات بهداشتی و پزشکی، ارائه ی اطّلاعات به وی جایز نیست و پزشک ملزم به رعایت احترام بیمار و توجّه به خواسته های وی می باشد. [۴۴۳]
ب ـ قلمرو حق انصراف
نهایتاً آن که حقّ انصراف، مطلق نیست؛ در صورت درخواست بیمار، پزشک باید به بیمار توضیح دهد که این صلاحیّت را دارد که از مسائل مهم آگاه شود و چنانچه درخواست آگاه نکردن بیمار از جانب خانواده ی وی باشد، لازم است اهمیّت مسأله ی حقّ آگاهی بیمار، تا حدّی که به وی آسیب نرساند، برای آنها نیز روشن شود.
شایان ذکر است پزشک در چنین شرایطی باید ابتدا اطمینان حاصل نماید که بیمار نسبت به حقّ آگاهی خویش واقف است و امتناع از دریافت اطّلاعات را از بی‌علاقگی و دستپاچگی بیمار تفکیک نماید و علی‌رغم بی‌علاقگی بیمار برای آگاهی و یا پذیرش کامل وی نسبت به توصیه‌ها باید سعی کند در حدّ مقدور او را به نحو فعّال در روند درمانی مشارکت دهد؛[۴۴۴] به علاوه در صورت تمایل بیمار به ندانستن و درخواست عدم دریافت اطّلاعات، پزشک باید به دقّت برّرسی نماید که آیا این درخواست معتبر است یا خیر. به عنوان مثال در خصوص بیماری های خاص مانند ایدز که نیاز به اقدامات پیشگیرانه دارد، این حق معتبر نیست و کاربردی ندارد؛ همچنان که در موناکو و برخی دیگر از کشورها این گونه است.
البتّه در موارد ی نیز که اطّلاع رسانی ضرورت دارد، آگاه سازی باید به گونه ای انجام پذیرد که پذیرش آن برای بیماری که قبلاً از دانستن، صرفنظر کرده است، راحت تر باشد.[۴۴۵]
در پایان یادآوری این نکته لازم است که واقعیّت های مربوط به استفاده از هریک از استثنائات مذکور بایستی به دقّت مورد ارزیابی قرار گیرد و توسّط پزشک در پرونده ی پزشکی بیمار ثبت شود؛[۴۴۶] این رویکرد می تواند نشان دهنده ی اهمیّت و حسّاسیّت رعایت اصل ضرورت آگاه سازی بیماران، از جانب پزشکان باشد؛ بدین معنا که اگر قرار است پزشک با استناد به یکی از این استثنائات، از تعهّد به آگاه سازی بیمار اجتناب کند، اولاً بایستی این استناد پس از برّرسی و ارزیابی تمامی جوانب امر، صورت گیرد و ثانیاً این ارزیابی ها به عنوان یک مدرک مستند، به صورت مکتوب، موجود باشد.
فصل دوم
فرایند آگاهی
مبحث اول ـ جایگاه حقوقی و مفهوم آگاهی
گفتار اول ـ جایگاه حقوقی آگاهی
برای صحت رضایت لازم است که موضوع آن در لحظه ی اعلام رضایت برای ابراز کننده، روشن و معلوم باشد. اگر موضوع تمایل قلبی و رضایت، مجهول و نامعلوم باشد، در واقع رضایتی محقق نشده است تا اثری بر آن بار شود.
رضایت بیمار به درمان نیز از این مقوله مستثناء نبوده و به لحاظ حقوقی رضایتی مقبول است که بر پایه ی آگاهی مطلوب بیمار نسبت به مداخله ی پزشکی حاصل شده باشد و در واقع این آگاهی است که مبنا و پیش شرط رضایت مؤثر است و به امر درمان و اقدام پزشکی مصونیت و مشروعیت می بخشد.
این آگاهی محصول ارائه ی اطلاعات لازم و انتقال مناسب آن به بیمار است.
آگاهی نسبت به امری ممکن است کامل باشد و تمام جوانب و جزئیات امر را پوشش دهد که در ادبیات حقوقی، از آن به علم تفصیلی یاد می شود و یا ممکن است مختصر و جزئی باشد و علم اجمالی نام گیرد.
الف ـ علم تفصیلی[۴۴۷]
از لحاظ حقوقی اصل بر آن است که علم و آگاهی شخص نسبت به آنچه که می خواهد، به صورت تفصیلی و کامل باشد (علم تفصیلی) و صرفاً در موارد استثنائی آگاهی اجمالی نسبت به موضوع، کفایت می کند.[۴۴۸] آنچه برای تأثیر و صحت رضایت لازم است علم تفصیلی به موضوع رضایت است؛ یعنی علم کامل به تمام جوانبی که عرفاً در تحقق رضایت مؤثر است. لزوم علم تفصیلی به موضوع رضایت به عنوان اصل برخواسته از ضرورت نظم اجتماعی و قضایی است. اموری که می تواند در مرحله ی سنجش، ارزیابی و پیدایش رضایت مؤثر باشد باید معلوم باشد تا رضای حاصل در فضای روشن تحقق یابد و ابهامی در عوامل پیدایش رضا باقی نماند که زمینه ی ایجاد اختلاف و دعوی بین طرفین را که سبب تراکم دعاوی قضایی است، فراهم سازد. رضای مبتنی بر آگاهی های مبهم همان است که در فقه از آن به کلمه ی “غرر” یاد می شود.[۴۴۹]
ب ـ علم اجمالی[۴۵۰]
در پاره ای از موارد به طور استثنائی قانون علم تفصیلی را به موضوع رضایت لازم نشمرده و به وجود علم اجمالی بسنده کرده است. منظور از علم اجمالی آگاهی محدودی است تا جایی که امر معلوم را از امور دیگر متمایز و مشخص کند بدون اینکه همه ی خصوصیّات آن در حوزه ی آگاهی قرار گیرد. مواردی که قانون علم اجمالی را نسبت به موضوع رضایت کافی دانسته است، مواردی است که معمولاً در روابط متعارف اجتماعی با گذشت و تسامح نگریسته می شود و امکان دقت و سخت گیری در شرایط ابراز رضایت وجود ندارد و الزامی شمردن علم تفصیلی مانع ایجاد روابط حقوقی میان افراد می شود. در این گونه موارد که علم اجمالی ضروری است هرگاه موضوع اجمالاً هم معلوم نباشد، رضایت حاصله بی تأثیر خواهد بود.[۴۵۱]
با این مقدمه می خواهیم برّرسی کنیم که مفهوم آگاهی بیمار چیست و در رابطه بین بیمار و پزشک، علم و آگاهی بیمار چه نقش و جایگاهی در کاهش مسؤولیّت پزشک دارد؟ قلمرو آگاهی بیمار چیست؟ آیا علم و آگاهی بیمار در موارد لزوم، باید تفصیلی باشد یا مواردی وجود دارد که علم اجمالی به موضوع، کافی باشد؟ معیار آگاهی بیمار چیست؟ آیا عرف و رویه ی پزشکی ملاک ارائه ی آگاهی به بیمار است یا ملاک درک بیمار است؟ و در صورت اخیر آیا معیار نوعی است یا شخصی؟
گفتار دوم ـ مفهوم وصف آگاهانه بودن رضایت
الف ـ مفهوم لغوی آگاهی
آگاهی در لغت به معنای خبر، اطّلاع، حالت مطلع بودن و هوشیاری آمده است.[۴۵۲]
ب ـ مفهوم اصطلاحی آگاهی
اصطلاح رضایت آگاهانه[۴۵۳] برای نخستین بار در حوزه ی حقوق پزشکی، در سال ۱۹۵۷، توسط قاضی Paul.Gebhard ، در پرونده ای با موضوع قصور پزشکی مورد استفاده قرار گرفت و حکم این پرونده بیانگر این واقیت بود که بیمار باید نسبت به تمام امور مهمی که در جلب رضایت وی مؤثر است آگاه باشد تا رضایت ابراز شده ی مبتنی بر این آگاهی، اثر حقوقی داشته باشد.
در تعریف اصطلاح آگاهی گفته شده است که پزشک آگاهی هایی درباره ی جوانب اقدامات درمانی به بیمار می دهد تا بیمار تصمیم بگیرد که آیا می خواهد تحت چنین شرایطی به درمان رضایت دهد یا خیر. این فرایند درک خطرات و مزایای درمان به عنوان فرایند آگاهی شناخته می شود و تصمیمی که بر اساس این آگاهی گرفته می شود رضایت آگاهانه نام دارد.[۴۵۴]
رضایت آگاهانه عبارتست از توافق آزادانه ی فرد واجد صلاحیت مبنی بر مشارکت در تصمیم گیری درمانی به دنبال آگاهی از ماهیت هدف و الزامات آن با اعتقاد به تأثیر این مشارکت در انتخاب مؤثرترین و مفید ترین روش درمانی.[۴۵۵]
“رضایت آگاهانه یک پروسه ی قانونی است برای مطمئن شدن از اینکه بیمار یا مراجعه کننده از تمام خطرات و هزینه های درمان آگاه است.” [۴۵۶]
در نظام حقوقی کامن لا، از نقطه نظر پزشک، آگاهی بیمار، بدین معناست که پزشک اطمینان حاصل کند که بیمار هدف درمان ، منافع درمان، خطرات درمان و سایر گزینه های درمانی را درک کرده است.[۴۵۷]
آگاهی فرآیندی است که به بیمار امکان می دهد تا در انتخاب های پزشکی خود با دید باز شرکت کند و آنچه را برای بدنش قرار است اتفاق بیفتد مدیریت و هدایت کند. [۴۵۸]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:08:00 ق.ظ ]




بحث فرضیه دوم
خود انتقادی دررابطه نقایص تنظیم هیجانی و خود آسیب رسانی مستقیم نقش واسطه ای دارد.
مهمترین پیشبینیکننده و همبسته خود آسیبرسانی در این مطالعه نقص کنترل تکانه بود. این یافته از مدلهای علتشناسی خودآسیبرسانی که علت این رفتار را نقایص تنظیم هیجانی میدانند(چاپمن، گراتز،برون،۲۰۰۸) حمایت میکند؛ امَا با مطالعاتی که مهمترین حوزه نقص تنظیم هیجانی را بی مهارتی تنظیم هیجانی گزارش کردهاند در تضاد است(گراتز،رومر،۲۰۰۸؛پرز،ونتا،گارانت، شارپ، ۲۰۱۲). درباره نقایص تنظیم هیجانی در نوجوانان خودآسیبرسان دو فرضیه وجود دارد؛ در فرضیه اول این نقص به دلیل بیش برانگیختگی هیجانی و شدیدتر بودن واکنش های هیجانی پایه در این افراد است (ناک و مندز،۲۰۰۸) و فرضیه دوم نقص اصلی را ناتوانی در ارزیابی و استفاده از مهارتهای تعدیل پاسخ میداند(گراتز،۲۰۰۳؛ اندروز،مارتین،هاسکینگ،پیج ،۲۰۱۳).
یافته های این پژوهش از فرضیه اول حمایت می کند. بر این اساس احتمالاً از لحاظ دانش درباره مهارت های تنظیم هیجانی و اطمینان به این مهارتها تفاوتی بین نوجوانان خودآسیب رسان و عادی وجود ندارد ولی نوجوانان خود آسیب رسان به دلیل شدیدتربودن برانگیختگی هیجانی شان مستعد واکنشهای آسیب به خود مثل خودجرحی هستند. یافته های نوروبیولوژیک نیز با استناد به شواهدی درباره بدکارکردی های سیستم های انتقال دهنده عصبی سروتونین، دوپامین و مسیر هیپوتالاموس-هیپوفیز-فوق کلیه وجود آسیب پذیری به استرس را در این افراد تایید می کند(شر و استانلی،۲۰۰۹) که نشان میدهد برانگیختگی هیجانی شدید که مانع از کنترل تکانهها میشود یک عامل آسیبپذیری رگه در این افراد است. این آسیبپذیری به استرس باعث افزایش واکنشپذیری به موقعیتهای استرس و ابراز رفتارهای هیجانی شدید و تخریبی مانند خودآسیبرسانی است. همچنین نتایج پژوهش دیگری که با روش تجربی نقص کنترل تکانه را در قالب بازداری زدایی با آزمون عملکرد مداوم[۸۶](CPT) سنجیده است، نشان میدهد در نوجوانان بخش بستری روانپزشکی بازداریزدایی یکی از پیش بینی کننده های خودجرحی است؛ اما نقش میانجی گرانه بین تجربه آزار دوره کودکی و خودآسیب رسانی ندارد (آرباخ و همکاران،۲۰۱۴).
این یافتهها نشان می دهند افراد خودآسیب رسان به دلیل یک نوع آسیب پذیری های بنیادی که همان نقص در کنترل تکانه است، بیشتر مستعد آسیب به خود هستند و این نقص ممکن است ناشی از تجارب اولیه آزار و بدرفتاری دوران کودکی باشد که در تحول مهارت های تنظیم هیجانی اختلال ایجاد میکنند. یافته های پیشین نیز نقش مشکلات کنترل تکانه را در افراد با خودآسیبرسانی تایید میکنند؛ افراد با سابقه خودآسیبرسانی در مقایسه با گروه کنترل در زمان تجربه هیجانهای منفی تصمیمهای عجولانهتری میگیرند و توانایی برنامه ریزی رفتاریشان ضعیفتر است، واکنش های هیجانی سریعتری به خلق منفی نشان میدهند، سطح هیجانخواهیشان بالاتر است(فاوازا، کانتیر، ۱۹۸۹؛ بریسن، ۲۰۱۴) و نقایص کنترل تکانه حتی بیشتر از نشانه های اختلال شخصیت مرزی توانایی پیشبینی رفتارهای خودآسیبرسانی را دارند (لینام، میلر،میلر،بورنوواکا، لجوز،۲۰۱۱).
این یافته که مهمترین نقص تنظیم هیجانی در خود جرحی نقص کنترل تکانه است با برخی از پژوهشهایی که مهمترین نقص در خودجرحی را بی مهارتی و عدم اطمینان به خود در تنظیم هیجانی گزارش کرده اند در تضاد است (گراتز ورومر، ۲۰۰۸ ؛ پرز، ونتا،گارنات،شارپ ۲۰۱۲ ). این یافته متناقض ممکن است به دلیل تفاوت نمونه های دو پژوهش و تفاوت های فرهنگی باشد. در مطالعه نمونه خارجی از گروه نوجوانان در موقعیت بستری استفاده شده بود. علاوه بر این سوالات مولفه بی مهارتی روش های تنظیم هیجانی باورها و افکار فرد را درباره ناتوانیاش در تغییرحالتهای هیجانی منفی و تداوم یافتن آن حالتهای منفی را میسنجد(گراتز، رومر،۲۰۰۴)، در حالی که سوالات نقص کنترل تکانه مشکلات کنترل رفتار در زمان تجربه هیجانهای منفی را میسنجد. با توجه به اینکه خود آسیب رسانی مستقیم برجسته ترین شکل عدم کنترل رفتار در زمان تجربه هیجانهای منفی است، به نظر میرسد ارتباط بین عدم کنترل تکانه با فراوانی خود آسیب رسانی مستقیم از این سبب منطقیتر باشد. البته ممکن است تفاوتهای فرهنگی نیز در این تفاوت نقش داشته باشد؛ چنان که ممکن است نوجوانان مطالعه نمونه آمریکایی بیشتر به فرایندهای ذهنی مرتبط با هیجانهای شان توجه کنند و نوجوانان ایرانی به مولفه های بیرونی و رفتاری تجارب هیجانی شان بیشتر توجه می کنند. با این حال هنوز مطالعه بین فرهنگی برای حمایت از این فرضیه وجود ندارد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

یافته های بخش کیفی نیز نشان داد در بیشتر موارد خودآسیب رسانی در موقعیتهای تعارض و استرس های اجتماعی به صورت ناگهانی و بدون تصمیم گیری قبلی انجام میشود. به نظر میرسد خودآسیب رسانی ، برجسته ترین حالت ناتوانی کنترل رفتار در زمان تجربه هیجانهای منفی است و ارتباط بین عدم کنترل تکانه با فراوانی خودآسیبرسانی به این علت ممکن است منطقیتر باشد. سنجش این که آیا این نقص کنترل تکانه یک حالت رگه است یا وابسته به موقعیت نیازمند پژوهش های بیشتر است.
مشکل کنترل تکانه نوجوانان خودآسیب رسان به معنای ناتوانی در کنترل تکانههای آسیب بهخود نیست و در مصاحبه های کیفی هم تنها در معدودی از شرکت کنندگان به وجود این نوع تکانه ها اشاره شد. نقص کنترل تکانه در این نوجوانان به صورت برانگیختگی سریع و زودهنگام هیجان های منفی در موقعیت های بین فردی است. مدت زمان ماندگاری یک فکر یا تکانه آسیب به خود در نوجوانان خود جرحی کننده بسیار کوتاه است و سریع به انجام عمل ختم می شود و این برعکس افکار خودکشی است که پیش از تبدیل به عمل، بارها در ذهن تکرار میشوند (ناک و پرینستین،۲۰۰۹). بهترین معادل برای نقص کنترل تکانهای که در نوجوانان خودآسیبرسان مشاهده میشود اضطرار منفی است. اضطرار منفی[۸۷] در ادبیات پژوهش نوعی صفت شخصیتی است که در آن فرد گرایش دارد همواره در پاسخ به هیجان های منفی به صورت عجولانه و فوری واکنش نشان دهد ( ویتسدا و لینام، ۲۰۰۱).
بنابراین نوجوانان خودجرحی کننده از لحاظ داشتن مهارت های تنظیم هیجانی و اطمینان به این مهارت ها با سایر نوجوانان تفاوتی ندارند ولی به دلیل آنکه برانگیختگی هیجانی آنها حالت تکانه ای دارد و شدیدتر از سایرین است در انجام رفتارهای سازگارانه در موقعیت های تعارض ارتباطی به مشکل بر می خورند و دست به آسیب خود می زنند.
با این حال این که به چه علت فردی به جای ابراز این هیجانها به سمت دیگران، آن را روی خود تخلیه میکند به دلیل نقش باورها و شیوههایی است که نوجوان از آن طریق درباره خود فکر می کند و با خود ارتباط برقرار می کند. یافته های نشان دادند خود انتقادی از نوع خود بی کفایتپنداری عامل مرتبط کننده نقص کنترل تکانه و خودآسیب رسانی مستقیم است.
یافته های تحلیل واسطهای نشان داد خود انتقادی در رابطه بین نقص کنترل تکانه و خودآسیب رسانی مستقیم نقش میانجی گر و واسطه ای دارد. خود انتقادی از نوع خود بیکفایتپنداری هم به صورت مستقیم پیشبینیکننده فراوانی خودآسیبرسانی است و هم در رابطه نقایص تنظیم هیجانی با خود آسیبرسانی نقش واسطه ای دارد.
این یافته با مطالعاتی که خود انتقادی را یکی از عوامل خطر خود آسیبرسانی میدانند (ناک،۲۰۱۰؛ گلاسمن، وریچ،هولی،دلیبرتو، ناک، ۲۰۰۷ ؛ جرمین و هولی،۲۰۱۰ ؛گیلبرت و همکاران، ۲۰۱۳)؛ و مدل خودتنبیهی خودآسیب رسانی(سویموتو،۱۹۹۸) همخوانی دارد. یافته های قبلی نشان داده اند که خود انتقادی افراد خودآسیب رسان بیشتر از افراد عادی است (جرمین و هولی،۲۰۱۱). یافته پژوهش حاضر نیز از این مطالعات حمایت می کند، با این حال بیان می کند که خود انتقادی مهمترین و اختصاصیترین مکانیزم در پدیدایی خودآسیب رسانی های مستقیم مانند خودجرحی نیست؛ زیرا مقایسه گروه های با خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم تفاوتی از لحاظ میزان خودانتقادی بین دو گروه نشان نداد. براساس یافته های مطالعه حاضر منطقیترین نتیجه درباره این که چرا برخی افراد برای آرام شدن به خود آسیب می رسانند باید در برگیرنده نقش تعاملی نقص کنترل تکانه و بالا بودن خودانتقادی از نوع خودبی کفایت پنداری باشد.
یافته مطالعه حاضر از مدلهای آسیبشناسی تحولی خودجرحی نیز حمایت میکند. در نظریههای آسیب شناسی تحولی خودجرحی (یتز،۲۰۰۴) نیز اشاره شده است که تجارب بدرفتاری کودکی باعث می شود حس کفایت مندی[۸۸] و اطمینان نسبت به عملکردهای هیجانی،اجتماعی، رفتاری کاهش یابد و در نتیجه نوجوان برای جبران این حس بی کفایتی از رفتارهای آسیب به خود استفاده میکنند.
در مطالعه حاضر خودانتقادی از نوع خودبی کفایت پنداری پیشبینی کننده خودآسیبرسانی بود، در حالیکه در مطالعه دیگری که در همین چهارچوب خودانتقادی را مفهوم سازی کرده بود، مشخص شد که خود انتقادی از نوع خودبیزاری پیش بینی کننده خود آسیب رسانی است( گیلبرت و همکاران،۲۰۱۳)؛ علت این تفاوت میتواند تفاوت دو مطالعه از لحاظ ویژگیهای تشخیصی باشد. گروه نمونه مطالعه گیلبرت و همکاران در سال ۲۰۱۳ بیماران سرپایی با تشخیصهای مختلف بودند نوجوانانی که در این پژوهش حضور داشتند کارکرد روانی معمولی داشتند و حداقل میتوان گفت در زمان انجام این پژوهش اگر هم مبتلا به اختلال تشخیصی خاصی بودند در وضعیت بهبودی نسبی[۸۹] قرار داشتند و از این لحاظ خودانتقادی در آنها به اندازه بیماران بزرگسال بدخیم و شدید نیست.
یافته های تحلیل واسطهای نشان داد، بخشی از رابطه عدم کنترل تکانه و خودآسیبرسانی احتمالاً به دلیل اثر واسطهای خود بیکفایتپنداری است. به عبارت دیگر، عامل بیکفایت دانستن خویشتن، سازو کاری است که عامل مرتبط کننده مشکلات کنترل تکانه و خودآسیبرسانی است. نقص کنترل تکانه ممکن است، به صورت یک نوع عامل زمینه ساز آسیب پذیری سرشتی در انجام رفتارهایی مانند خودآسیبرسانی به حساب آید؛ اما همه نوجوانانی که مشکل کنترل تکانه دارند خودآسیبرسانی انجام نمیدهند وعوامل درون روانی مانند بیکفایت شمردن خویشتن در شروع و تداوم خودجرحی نقش دارند.
به لحاظ تحولی نیز می توان علت ارتباط خودبی کفایت پنداری با خودآسیب رسانی را براساس نظریه روان شناسی خود (کوهات،۱۳۹۳) تبیین کرد. برای تحول خود کودک نیازمند ابژه خویشتن آینه وار و ابژه خویشتن ایده آل است. ابژه خویشتن آینه وار به کودک بازخورد مثبتی درباره توانایی ها و ویژگی هایش میدهد و باعث میشود کودک احساس عزت نفس مناسبی داشته باشد و ابژه خویشتن ایده آل به کودک کمک میکند با درونی سازی ارزش ها و ایدهآلها، قابلیت تسکین خویشتن و خودآرام سازی و تنظیم احساسات را کسب کنند. نوجوانانی که در این پژوهش شرکت داشتند به نحوی با آزار جسمی یا هیجانی روبرو بوده اند و نداشتن این تجربیات تحولی احتمالاً در درونی سازی ابژه های خویشتن مشکل ایجاد کرده است و خودآسیب رسانی روشی است برای جبران این کاستیهای تحولی.
یافته های مطالعه حاضر درباره نقش خود بی کفایت پنداری در پیش بینی فروانی خودآسیب رسانی تا حدودی از مدلهای تنبیه خویشتن (ناک،۲۰۱۰؛ کلونسکی،۲۰۰۷) حمایت میکند. پیش از این در دو مطالعه نقش واسطه ای خود انتقادی و متهم کردن خویشتن به عنوان عامل واسطهای درارتباط بین آزار وتجارب بدرفتاری دوران کودکی و خودآسیبرسانی گزارش شده بود (گلاسمن، وریچ،هولی،دلیبرتو، ناک ۲۰۰۷؛ لیگیندهو، اسکونرت ریشل، ۲۰۰۵). احتمالاً نوجوانانی که مشکلات کنترل تکانه دارند؛ ولی باورهای ناکارآمدانگاری خویشتن ندارند ممکن است به جای آسیب به خود، به دیگران آسیب بزنند و رفتارهای پرخاشگرانه و مشکلات سلوک بیشتری داشته باشند.
اما یقیناً به صورت کامل تنفر از خود باعث خودجرحی نیست زیرا براساس یافته های این پژوهش خودبی کفایت پنداری و نه بیزاری از خود با فراوانی خودآسیب رسانی رابطه داشت و یافته های بخش کیفی هم نشان داد پیام رسانی اجتماعی مهم ترین کارکرد و مدلی است که تبیین کننده خودجرحی نوجوانان این پژوهش بود.
به لحاظ بالینی، این یافتهها نشان میدهد آموزش مهارتهای پذیرش خویشتن و توسعه شفقت درونی با خویشتن و توانایی پاسخ دهی سازگارانه به افکار منفی مرتبط با خود بیکفایت پنداری ممکن است در کمک به نوجوانانی که رفتارهای خودجرحی دارند مفید باشد.
نتایج پژوهش حاضر نشان داد نقایص تنظیم هیجانی به ویژه نقص در کنترل تکانه وخود انتقادی از نوع بیکفایتانگاری خویشتن پیشبینیکننده فراونی خودآسیبرسانی است. از آن جا که مشکلات کنترل تکانه در سایر طبقات تشخیصی کودکان و نوجوانان مانند اختلال کم توجهی/بیش فعالی و اختلال سلوک و اختلالات خلقی هم وجود دارد(ولف و مش،۲۰۰۹)، بنابراین میتوان آن را یک بعد زیربنایی آسیب شناسی در اختلالهای رفتاری نوجوانان به حساب آورد که در خودآسیبرسانی نیز نقش دارند. نتایج مطالعه بر روی دانشجویان نیز نشان داده است نقص کنترل تکانه، به صورت یک عامل فراتشخیصی هم با نشانه های اختلالهای درونیسازی ماننند اضطراب و افسردگی و هم با نشانه های برونی سازی مانند پرخاشگری و اختلال شخصیت مرزی رابطه دارد(جانسون،کارور،جورمن، ۲۰۱۳)؛ امَا احتمالاً عامل متفاوت بودن اختلالها در برداشت از خویشتن و شیوه ارتباط با خویشتن است. براساس نتایج این پژوهش، خودانتقادی به شکل بیکفایتانگاری خویشتن، سازوکاری است که به صورت اختصاصی عامل تبدیل مشکلات کنترل تکانه به رفتارهای خودآسیبرسانی است. با این حال چون وضعیت خود انتقادی نوجوانانی که خودجرحی کردهاند با سایر گروه های بالینی نوجوانان مقایسه نشده است؛ به صورت قطعی نمیتوان گفت علت خودجودجرحی وجود خودانتقادی اضافه بر عدم کنترل تکانه است. این سوالی است که پژوهشهای آینده میتوانند به آن پاسخ دهند.
بحث فرضیه سوم
الگوگیری از همسالان در رابطه مشکلات تنظیم هیجانی و خود آسیب رسانی مستقیم نقش تعدیل کننده دارد
براساس یافته ها الگوگیری از همسالان در رابطه نقایص تنظیم هیجانی و خودآسیب رسانی مستقیم نقش تعدیل کننده دارد. در پژوهشهای طولی بر روی نوجوانان جمعیت عادی مشخص شده است در طولانی مدت داشتن دوستانی که خودآسیب رسانی میکنند حتی بیشتر از نشانه های افسردگی میتواند فراوانی خود آسیبرسانی مستقیم را پیشبینی کند (پرینستن، گوری و رنکورت، ۲۰۰۷، پرینستین و همکاران،۲۰۱۰ ). یافته های بخش کیفی هم نیز نشان دادند که تاثیرپذری از همسالان یکی از عوامل اجتماعی مهم در انجام خودجرحی از دیدگاه نوجوانان است. درباره عواملی که تبیینکننده رابطه الگوگیری از همسالان و خودآسیب رسانی است دو عامل نقش دارند. عامل اول به خاطر احساس شباهتی است که نوجوان بین خودشان و رفتارهای آن گروه از همسالان احساس می کنند (فرضیه گزینش) و عامل دوم به دلیل نیاز به همرنگی با همسالان برای پذیرفتهشدن در گروه و یا تصاحب جایگاههای اجتماعی بالاتر است(هیلبرن، پرینستین، ۲۰۰۸). مواجهه با نشانه ها، الگوها و سرنخ های مرتبط با خودآسیب رسانی در بین همسالان، خانواده و رسانه به ویژه در دوره نوجوانی که دوران ساخت هویت است نقش زیادی است. نوجوانان معمولاً از طریق مقایسه اجتماعی هویتشان را شکل می دهند و با الگوهای رفتاری در محیط بین فردی همانندسازی میکنند.
رفتارهای دیگران از دو طریق نفوذ هنجاری و نفوذ اطلاعاتی در نوجوان اثر می گذارد. به نظر می رسد تاثیر پذیری خودآسیب رسانی در بین نوجوانان بزهکار بیشتر تابع نفوذ هنجاری است درحالیکه تاثیر پذیری نوجوانان غیربزهکار از نشانه ها و سرنخ های بین فردی خودآسیب رسانی در همسالان شان نوعی نفوذ اطلاعاتی است.
یافته های بخش کیفی نیز نشان دادند که عوامل همسالان به ویژه در گروه بزهکار نقش زیادی در شروع و تداوم خودآسیب رسانی دارند؛ زیرا یکی از انگیزههای آنها رسیدن به جایگاه اجتماعی بالاتر بود. بر این اساس یافته های این پژوهش علت ارتباط خودآسیب رسانی در نوجوانان بزهکار را با خود آسیب رسانی در همسالان شان را نوعی همرنگی و کسب تایید اجتماعی می داند و از فرضیه اجتماعی شدن و نفوذ هنجاری حمایت می کند. یافته های پژوهش هیلبرن و پرینستین (۲۰۱۰) نیز از نقش میل به رسیدن به جایگاه اجتماعی بالاتر در پدیدایی خودآسیب رسانی در نوجوانان حمایت میکند ؛ با این حال نمیتوان این تبیین را به نوجوانان غیربزهکار تعمیم داد. به نظر میرسد در این نوجوانان مشاهده خود آسیب رسانی همسالان شان یا گفت و گو در این باره با همسالان شان در نقش نفوذ اطلاعاتی عمل می کند و باعث میشود نوجوان در خزانه رفتاریاش این رفتار را بگنجاند.
اگر چه یافته های این بخش ممکن است این معنا را برساند که مواجهه با نشانه ها و سرنخ های خودآسیب رسانی نقش مهمی در انجام این رفتار دارد اما منبع دریافت این اطلاعات نیز نقش تعیین کننده ای دارد. نگرانی های زیادی درباره تاثیر پرداختن به خودآسیب رسانی در افزایش احتمال گرایش به این رفتار وجود دارد اما مواجهه با اطلاعات مرتبط با خودآسیب رسانی همیشه موجب افزایش گرایش به خودآسیب رسانی نمی شود. یافته های مطالعهای روی گروهی از دانشجویان با و بدون سابقه خودجرحی بدون خودکشی نشان داد که شرکت کردن در پژوهشی در ارتباط با ماهیت و انگیزههای خودجرحی بدون خودکشی تاثیری روی افزایش فراوانی این نوع رفتارها چه بلافاصله پس از پژوهش و چه پس از یک دوره پی گیری دو ماهه ندارد و این نتیجه برای هر دو گروه با و بدون خود جرحی بدون خودکشی یکسان بود (میوهلکامپ،سونسون، بیتجان،جاروی،۲۰۱۴). بنابراین پرداختن صحیح و دادن اطلاعات درباره خودآسیب رسانی و راه های پیشگیری از آن به نوجوانان از منابع معتبر نه تنها عوارض جانبی منفی ندارد، میتواند در تغییر نگرش به این رفتار تاثیر مثبت داشته باشد.
براساس نتایج پژوهش به نظر میرسد میتوان بیان کرد عوامل اجتماعی در انتخاب خودآسیب رسانی به عنوان راهی ناسازگارانه برای تنظیم هیجانها نقش بیشتری دارد و عوامل روان شناختی بیشتر با تداوم خودجرحی مرتبط هستند و عوامل اجتماعی (همسالان) در نقش منبعی برای یادگیری روش خاص خودآسیب رسانی نقش دارند.
بحث فرضیه چهارم
قربانی شدن در رابطه مشکلات تنظیم هیجانی و خودآسیبی رسانی نقش تعدیل کننده دارد
براساس یافته های ارائه شده در شکل ۱۲ قربانیشدن نمیتواند یک عامل خطر معنی دار در رابطه نقایص تنظیم هیجانی و خود آسیب رسانی مستقیم باشد. اگر چه در برخی از پژوهشها به نقش قربانیشدن به عنوان عامل خطر اشاره شده است ( برای مثال جاتگرن، کر، استاتین، ۲۰۱۱). با این حال در این پژوهشها نقش قربانیشدن به صورت مستقل و جدا از عوامل درون روانی سنجیده شده است. به نظر می رسد نقش قربانی شدن در زمان کنترل متغییرهای تنظیم هیجانی و ارتباط با خود در پیش بینی خود آسیب رسانی مستقیم کاهش مییابد. منظور از اثر تعدیل کنندگی قربانی شدن این بود که ما انتظار داشتیم رابطه بین مشکلات تنظیم هیجانی و خودآسیب رسانی در بین نوجوانانی که سطوح بالاتر از قربانی شدن را در گروه همسالان تجربه کردهاند، قویتر باشد. علت تفاوت این نتیجه با نتایج پژوهشهای پیشین ممکن است متفاوت بودن گروه نمونه باشد و ممکن است در گروه نوجوانان بزهکار و آزاردیده قربانیشدن بین همسالان نقش علی روی خودآسیب رسانی مستقیم نداشته باشد. همین طور این مساله را باید در نظر داشت که بسیاری از نوجوانان بزهکار که رفتار خود آسیب رسانی انجام میدهند سابقه رفتارهای قلدرانه و زورگویی داشتند. در پژوهشهای خارجی به میزان زیادی از نقش قربانی شدن به عنوان یکی از عوامل استرس برانگیز که راه انداز خودآسیب رسانی است، یاد میشود و خطر خودآسیب رسانی را در این نوجوانان ۵ برابر بیشتر از نوجوانان عادی می دانند (مک ماهون، رولباک، کیلی، پری، آرنسمان، ۲۰۱۲)؛ با این حال در بخش کیفی هم گزارشی از نقش آزاردیدگی از جانب همسالان به عنوان راه انداز خودآسیب رسانی وجود نداشت. به نظر میرسد در نوجوانان ایرانی برانگیزاننده محیطی خودآسیب رسانی قربانی شدن از سوی والدین است و عواملی مثل خشونت در رابطه همسالان آن چنان محرک استرسبرانگیزی برای توسل به روش های تخریبگرانه مثل خودآسیب رسانی نیست و این درحالی است که عاملی مانند فرزندپروری سخت گیرانه و افراطی در نوجوانان آمریکایی در شرایط کنترل قربانی شدن در رابطه همسالان خود آسیب رسانی مستقیم را پیش بینی نکرد و قربانی شدن با قدرت بیشتری خودآسیبرسانی را پیشبینی می کند (جاتگرن، کر، استاتین، ۲۰۱۱).
بحث فرضیه پنجم
احتمال خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از خودآسیب رسانی غیر مستقیم است.
یافته های فصل ۴ نشان داد تفاوت معنیداری بین نمره کلی احتمال خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم وجود ندارد. احتمال خودکشی گروه مختلط به صورت معنی داری بیشتر از سایر گروه ها بود. مقایسه در سطح زیر مقیاسها نشان داد نمره گروه با خود آسیب رسانی غیرمستقیم به صورت معنی داری بیشتر از گروه با خودآسیبی مستقیم است اما این تفاوت معنی دار نبود. نتایج مقایسه دو گروه با خود آسیب رسانی غیر مستقیم و گروه کنترل نشان داد فروانی افکار خودکشی در گروه با خودآسیب رسانی به صورت معنی داری غیرمستقیم بیشتر است و تفاوت فراوانی افکار خودکشی گروه با خودآسیب رسانی غیرمستقیم بیشتر از گروه مستقیم بود ولی بین دو گروه تفاوت معنی دار نبود. بین گروه با خودآسیب رسانی مستقیم و گروه کنترل نیز در متغییر تکانشوری/خصومت تفاوت معنی داری وجود داشت و نمره تکانشوری گروه با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از گروه با خود آسیب رسانی غیر مستقیم بود اما تفاوت در حد معنی دار نبود.
این یافته همخوان با پژوهش سوئنسن، اسپریتو، دایل،کیتلر،هانت (۲۰۰۸) است که گزارش کردند در بین بیماران نوجوان بستری تفاوتی از لحاظ احتمال خودکشی بین خودجرحیکنندگان خفیف و شدید وجود ندارد. بالاتر بودن احتمال خودکشی در گروه با خود آسیبرسانی مختلط یافته های پیشین را تایید میکند که گزارش کرده بودند هر چقدر فردی از روش های پرخطرتری برای آسیب به خود استفاده کند، احتمال خودکشی بیشتر است (ناک،جوینر،گوردون، لیود ریچاردسون، پرینستین، ۲۰۰۶؛ نا و پرینستین، ۲۰۰۹). این یافته با پیش بینی های نظریه اجتماعی خودکشی(جوینر،۲۰۰۵) قابل تبیین است. براساس این نظریه، مهمترین عاملی که جرات اقدام خودکشی را در فرد به وجود میآورد کاهش ترس نسبت به مرگ است. مواجهه مکرر با سرنخهای مرگ مثل جنگ، خون ، ضربات و انجام مستقیم رفتارهای خودآسیبرسانی مستقیم مثل خودجرحی این جرات را به وجود میآورد. بنابراین احتمالاً نوجوانان گروه مختلط در طی زمان با افزایش رفتارهای خودآسیبرسانی مستقیم و غیرمستقیم به تدریج قابلیت از بین بردن یا مردن را اکتساب میکنند. با این حال برای اینکه فردی اقدام خودکشی کند علاوه بر این قابلیت رفتاری دو ملاک دیگر شامل از دست دادن تعلقات اجتماعی و ادارک سربار بودن نیز باید وجود داشته باشد.
به صورت کلی این فرضیه که احتمال خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از گروه غیرمستقیم است تایید نمیشود و برعکس یافته های این مطالعه نشان می دهند که نوجوانان با خودآسیب رسانی غیر مستقیم نیز به اندازه نوجوانان با خود آسیب رسانی مستقیم مستعد خودکشی هستند. هر چند عقیده عمومی بر این است که رفتارهای خطرجویانه، سوء مصرف مواد ، رفتارها و عادات ناسازگارانه خوردن با اهدافی غیر از خودکشی انجام میشود اما ممکن است در نوجوانان بزهکار و آزاردیده که نمونه اصلی این پژوهش بودند به عنوان دفاعی باشد در برابر افسردگی که یکی از عوامل خطر اقدام خودکشی است؛ چه اینکه در تقسیمبندیهای اولیه افسردگی نوجوانان این رفتارها به عنوان دفاع در برابر افسردگی طبقه بندی شده اند ( دادستان، ۱۳۸۳).
از سوی دیگر این رفتارهای خودآسیبرسانی غیرمستقیم ممکن است نشانههایی زیرآستانه ای از اختلال دوقطبی باشند که یافته های پژوهشی شیوع اقدام خودکشی را در بیماران با این تشخیص بیش از سایر اختلال های خلقی گزارش کرده اند ( هانتاچ، آنجست، آزورین،۲۰۱۰). یافتهها بر روی بیماران دو قطبی نشان میدهد که همین ویژگی های به اصطلاح تیره[۹۰] دوره های آشفتگی(مانیا) یعنی بی قراری و رفتارهای خطرجویانه که در این پژوهش با عنوان خود آسیب رسانی غیر مستقیم بررسی شدند، احتمال اقدام خودکشی را پیش بینی می کنند(هانتوچ، آنجست، آزورین، ۲۰۱۰). به علاوه، این یافته همخوان با دیدگاه های پیوستاری درباره رفتارهای خودآسیبرسانی است که رفتارهای مختلف آسیب به خود را در پیوستار احتمال مرگ دستهبندی میکنند(اشنایدمن،۱۹۹۲ به نقل ازپمپیلی و همکاران،۲۰۱۲ )؛ براساس این طبقه بندی رفتارهایی مثل رانندگی پر خطر و آسیب پذیری به تصادف و سانحه[۹۱] نیز جزو رفتارهای آسیب به خود و دارای احتمال خودکشی در نظر گرفته میشوند (پمپیلی و همکارارن،۲۰۱۲). یک احتمال دیگر ممکن است این باشد که بالا بودن افکار خودکشی در گروه با خود آسیب رسانی غیرمستقیم پیش درآمدی برای شروع خودآسیب رسانی مستقیم است ؛ چه اینکه یافته های پیشین در گروه سربازان نشان داده است در ۶۷٪ موارد ابتدا افکار خودکشی تجربه و مدتی بعد رفتارهای خودآسیب رسانی مستقیم مثل خودجرحی بدون خودکشی پدیدار می شود(بریان، بریان،می و کلونسکی،۲۰۱۴).
میتوان این گونه نتیجهگیری کرد که احتمالاً عوامل خطر اقدام خودکشی در دو گروه با خود آسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم متفاوت است؛ برای مثال افکار خودکشی یکی از عوامل خطری است که براساس یافته های این پژوهش در گروه با خودآسیب رسانی غیرمستقیم به میزان بیشتری با احتمال خودکشی رابطه داشت؛اما این عامل خطر برای نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم با احتمال خودکشی رابطه ندارد. پژوهشهای آینده میتوانند به درک و روشن تر شدن این عوامل خطر اختصاصی کمک کنند.
افکار خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم به اندازه گروه غیر مستقیم نبود و این ممکن است به خاطر این باشد که خودآسیب رسانی مستقیم علی رغم ماهیت دردآور آن باعث تخلیه هیجانی و کمشدن از فشار موقعیتهای آزاردهنده میشود و در نتیجه از شدت افکار خودکشی کم میکند. و یافته های پیشین در افراد بزرگسال نیز نشان داده است خودجرحی بدون خودکشی که رایج ترین نوع خودآسیب رسانی مستقیم است اغلب در غیاب افکار خودکشی انجام می شود (کلونسکی،گلن و می،۲۰۱۴).
این یافتهها از جهتی مخالف با یافته های مطالعه جرمین و هولی در سال ۲۰۱۲ است که احتمال و استعداد خودکشی[۹۲] را در دو گروه با خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم مقایسه کرده بودند و به این نتیجه رسیدند که احتمال خودکشی گروه با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از گروه دوم است و خودآسیب رسانی با داشتن سابقه اقدام خودکشی رابطه داشت. زندگی کردن در شرایط ناخوشایند مراکز نگهداری باعث میشود نوجوان در برآوردن نیازهای روان شناختی و اجتماعی اش ناکام شود و همین عامل خود به خود افکار خودکشی را به وجود می آورد؛ به همین علت نوجوانانی که سابقه خودآسیب رسانی غیرمستقیم هم افکار خودکشی بالایی داشتند.
همچنین نتایج پژوهش حاضر از نظریه هایی که رفتارهای خودآسیب رسانی غیرمستقیم مانند خطرجویی، رانندگی پرخطر،انجام اعمال خودشکن و عادت های ناسازگارانه خورد و خوراک را به عنوان شاخص های رفتاری احتمال خودکشی در نظر میگیرند، حمایت میکند ( برای مثال راد، سلی،لانگ ریردسن، رولینگ،۲۰۰۳).
براساس این یافتهها برای پیشگیری از خودکشی در این دو گروه ها باید در تدوین برنامه درمان به اولویتهای متفاوتی توجه کرد. برای مثال در گروه با خودآسیب رسانی تقویت قوه به تاخیر انداختن تکانه ها و بالا بردن مهارتهای تنظیم هیجانی مفیدتر است؛ در حالیکه در گروه با خودآسیبرسانی غیرمستقیم تقویت باورهای دلایل زندگی ممکن است موجب خنثی شدن افکار خودکشی شود.
نتیجهگیری
خودآسیب رسانی نوجوانان در این پژوهش از جنبه های مختلف شامل ماهیت، تعریف، انواع ،عوامل خطر و پیش بینی کننده های روان شناختی و اجتماعی،رابطه با اقدام خودکشی و احتمال خودکشی بررسی شد. در این پژوهش از دو روش موازی و مکمل برای پاسخ به سوالات و آزمودن فرضیه ها استفاده شد. بریدن و زخمی کردن بخش های بدن با تیغ یا اشیای نوک تیز دیگر روش غالب خودآسیب رسانی در نزد نوجوانان است. نوجوانان خودآسیب رسان با دو هدف رهایی یافتن از دردهای هیجانی و یا برای نشان دادن قدرت به همسالان این عمل را انجام می دهند. علاوه بر این انگیزههای دیگری که براساس یافته های کمی برای خودآسیب رسانی شناسایی شد عبارت بودند از پذیرش گروهی،ابراز آشفتگی،اثبات خود، انتقام گرفتن،ضد خودکشی، تنظیم هیجانی،جدا کردن خود از دیگران، ضد تجزیه ای.
براساس یافته های بخش کیفی مسیرها و عواملی که در ایجاد انواع خودآسیبرسانی مستقیم از نوع رهایی بخش و قدرت بخش وجود داشتند در قالب دو مدل جداگانه پیشنهاد داده شد. براساس مضامینی که در مصاحبه شناسایی شد، خودآسیب رسانی رهایی بخش واکنشی به تعارض با مراجع قدرت (مثل پدر و مادر) است و یا به دنبال قطع ارتباط با دوستان صمیمی انجام میشود. فرایندهایی که در ایجاد این واکنش نقش دارند عبارتند از ناتوانی در تحمل هیجان ها، نقص حل مساله و نقص در خودتسکین بخشی. به علاوه داشتن الگوهای خودآسیب رسانی در بین همسالان یا اعضای خانواده نیز عاملی مهم در انجام این رفتار است اما این عامل به نظر نمیرسد یک عامل اختصاصی باشد چه اینکه نتایج بخش کمی همبستگی ها نشان داد که نوجوانانی هم که رفتارهای خودآسیب رسانی غیرمستقیم انجام می دهند با این نوع الگوهای اجتماعی در بین همسالان شان مواجه بوده اند ولی در موقعیت های تعارض ارتباطی به صورت مستقیم به خود آسیب نمی زنند.
براساس مصاحبه های انجام شده مدلی که در اغلب موارد تبیین کننده خودآسیب رسانی مستقیم است مدل چانه زنی و پیغام دهی خودجرحی (هاگن، واتسون، همرستاین ، ۲۰۰۸) است. از منظر مدل چهارعاملی خود جرحی (ناک،۲۰۰۷) نیز مهم ترین عملکرد خودآسیب رسانی برای نوجوانان ایرانی در نقش یک تقویت کننده منفی در موقعیت های اجتماعی است. نوجوانانی که خودجرحی می کنند در مواجهه با انتقاد و تعارض های شدیدی که با والدین یا مراجع قدرت که در اغلب موارد ویژگی های آزارگرانه دارند، برای انتقال پیامی که به شیوه دیگری قابل بیان شدن و به حساب آمدن نیست به خودجرحی دست میزنند و از خودجرحی کردن به عنوان راهبردی برای چانه زدن روی برآوردن نیازهای شان استفاده می کنند. اگر چه در یافته های بخش کمی انگیزههای درون فردی هم برای خودجرحی شناسایی شده است به نظر میرسد در اغلب نوجوانان آزاردیده رهایی از موقعیت های اجتماعی منفی و آزار رسان مهم ترین انگیزه خودآسیب رسانی از نوع خودجرحی است. بنابراین با توجه به نقش پررنگ عوامل اجتماعی در خودجرحی نوجوانان ایرانی احتمالاً آموزش مهارتهای ارتباط بینفردی موثر، تحمل شرایط و موقعیتهای اجتماعی دشوار و حل مساله اجتماعی ممکن است در قالب برنامههای پیشگیری یا درمان روی این گروه از نوجوانان مفیدتر باشد تا تمرکز بر روی مهارت های شناختی و رفتاری که هدف شان خنثی سازی واکنش های هیجانی افراطی است.
از نظر مهارتهای تنظیم هیجانی مهم ترین مشکل پیش بینی کننده خود آسیب رسانی مستقیم نقص در کنترل تکانه است؛ در حالیکه از لحاظ داشتن مهارت های تنظیم هیجانی و اطمینان به مهارتهای تنظیم هیجانی در گزارشهای نوجوانان خودآسیب رسان و غیر خودآسیب رسان تفاوت معنیداری با یکدیگر ندارند. خودآسیب رسانی با هدف تنظیم آشفتگی های هیجانی انجام می شود چون به قدری شدت میل به انجام عملی برای رهایی از فشار هیجان های ناخوشایند برای این گروه از نوجوانان بالا است که نمی توانند از راه حل های احتمالی دیگری که به عنوان مهارت های تنظیم هیجانی دارند استفاده کنند.
همبستگی بالایی بین فراوانی اقدام خودکشی و رفتارهای خودآسیب رسانی بدون انگیزه خودکشی وجود داشت. نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم به یک اندازه در معرض خطر خودکشی هستند. افکار خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی غیرمستقیم آنها را مستعد خودکشی میکند ولی به نظر میرسد نقص کنترل تکانه است که باعث میشود نوجوانان با خودآسیبرسانی مستقیم نیز مستعد خودکشی شوند. احتمال خودکشی در نوجوانان گروه بزهکار بیشتر از گروه آزار دیده است، اما تفاوت دو گروه معنیدار نیست و در ۵۰٪ از دو گروه خطر احتمال خودکشی بسیار بالا است. براساس یافته های این پژوهش به نظر میرسد رابطه اقدام خودکشی و خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم یک رابطه کمی است و این دو رفتار را میتوان دو طبقه از یک دسته رفتار کلیتر مثلاً رفتارهای مرتبط با تنظیم هیجانی در نظر گرفت. مقایسه دو گروه با خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم نشان می دهد گروه غیر مستقیم انگیزه بیشتری برای خودکشی دارند؛ زیرا افکار خودکشی را بیشتر تجربه می کنند اما نوجوانان گروه غیرمستقیم آمادگی و توانایی بیشتری برای اقدام خودکشی دارند. همچنین یافته های پژوهش حاضر نشان داد همبودی رفتارهای خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم بالا است. این یافته از مدل های نظری که عقیده دارند همه انواع خودآسیب رسانی باید در قالب یک بعد و در یک پیوستار مورد مطالعه قرار گیرند حمایت می کند(بنتلی،ناک،بارلو،۲۰۱۴). اگر چه به ظاهر در شیوه و انگیزه دو دسته خودآسیب رسانی با هم متفاوتند اما از لحاظ تنظیم هیجانی و خودانتقادی و شاخص کلی احتمال خودکشی بین دو گروه تفاوت معنی داری وجود ندارد. این عدم معنی داری بین دو گروه ممکن است این معنا را داشته باشد که هر دو رفتار دارای ریشه های مشترکی هستند و فرایندهای علت شناسی مشترکی در آنها وجود دارد و این که طبقه بندی آنها در قالب پیوستار خودآسیب رسانی معتبر ومنطقی است. در اغلب پژوهش ها و تعاریف خودآسیب رسانی این دو دسته رفتار به صورت مجزا از یکدیگر بررسی شده اند و نظریههایی که در این زمینه ارائه شده است به رابطه این دو دسته رفتار کمتر پرداخته اند؛بنابراین ضروری است پژوهش های آینده درباره همبودی و مسیرهای تحولی که مرتبط کننده این دو دسته رفتار است توجه بیشتری داشته باشند.
گفتن این که خود آسیب رسانی مستقیم مانند خودجرحی نشانه یک بیماری است تبیین غنی و قوی درباره ماهیت و علل این رفتار فراهم نخواهد کرد. پژوهش های اخیر پی برده اند که خودآسیب رسانی با طیف وسیعی از اختلال های روانی غیر از اختلال شخصیت مرزی همبودی دارد (ناک،جوینر، لوی ریچاردسون، پرینستین،۲۰۰۶) و این عامل باعث شده است این نشانه به عنوان یک نشانه فراتشخیصی در نظر گرفته شود (بنتلی، ناک و بارلو،۲۰۱۴). نوجوانان و اختلالهای خاص آنها جزو محروم ترین بخش های طبقه بندی تشخیصی است که تا کنون به آن کمتر توجه شده بود؛ علی رغم این که نوجوانی حساسترین دوره از لحاظ ابتلا به انواع اختلال های روانی و هیجانی است(هاشمی آذر،۱۳۸۲). به نظر میرسد گنجاندن طبقات تشخیصی جدیدی مانند نشانگان خودجرحی بدون خودکشی بازتاب توجه بیشتر به اختلالات دوران نوجوانی است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:08:00 ق.ظ ]




III رفتار با اسرای جنگی
IV حمایت از غیر نظامیان در زمان جنگ
۱۹۵۴کنوانسیون لاهه برای حمایت از اموال فرهنگی در زمان مخاصمات مسلحانه

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۱۹۷۷پروتکل اول و دوم الحاقی به کنوانسیونهای ژنو ۱۹۴۹ برای حمایت از قربانیان مخاصمات مسلحانه بین المللی و غیر بین المللی
۱۹۸۰کنوانسیون منع یا محدودیت استفاده از سلاحهای خاص معاهده ای
۱۹۹۳کنوانسیون منع تکمیل، تولید، ذخیره سازی و کاربرد سلاحهای شیمیایی و نابود سازی آنها
۱۹۹۷کنوانسیون منع ذخیره سازی، تولید و تجارت مینهای ضد نفر و منع استفاده و نابود سازی آنها
۱۹۹۸اساسنامه دیوان بین المللی کیفری
۲۰۰۰پروتکل الحاقی به کنوانسیون حقوق کودک در مورد کودکان سرباز
این نکته را نباید از نظر دور داشت که وقوع برخی درگیری های مسلحانه بر توسعه و تکامل حقوق بین الملل بشردوستانه تاثیر بسیار داشت. مثلا” استفاده از سلاحهای شیمیایی و گازهای سمی و بدرفتاری با اسرا در جنگ جهانی اول زمینه تصویب معاهدات ۱۹۲۵ راجع به منع کاربرد گازهای خفه کننده و سمی و کنوانسیون ۱۹۲۹ راجع به رفتار با اسرای جنگی را فراهم آورد و تصویب کنوانسیونهای چهارگانه ژنو ۱۹۴۹ پاسخی به فجایع جنگ جهانی دوم بود.
گفتار چهارم: اصول اساسی حقوق بشر دوستانه
در حقوق بشر دوستانه بین المللی اصول ذیل را می توان به عنوان اصول اساسی دو نظر گرفت.
الف- اصل رفتار انسانی و عدم تبعیض
منظور از این اصول آن است که با همه انسان ها باید رفتاری انسانی و بدون هر گونه تبعیض ناشی از جنسیت، ملیت، نژاد، مذهب، یا عقاید سیاسی بگیرد. در این زمینه مواد ۲۰ اعلامیه جهانی حقوق بشر و بند ۲ ماده ۲ میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در این باره آمده است که باید با افراد انسانی رفتاری انسانی و عدم تبعیض می باشد.[۳]
ب- اصل محدودیت
معنای ین اصل آن است که استفاده از سلاح هایی که آسیب های غیر ضروری با جراحات بیش از حد لزوم وارد نمایند ممنوع است.
ج- اصل ضرورت نظامی
هر فعالیت نظامی باید بر اساس دلایل نظامی توجیه شده باشد، فعالیتی که فاقد ضرورت نظامی باشد ممنوع است. این بدان معنا می باشد که حمله به غیر نظامیان و کسانی که خارج از صحنه قرار دارند ممنوع است. زیرا با این کار هیچ مزیت نظامی به دست نمی آید. هم چنین ه اقدامی و عملی که بر حسب ضرورت برای انهدام و نابود اموال دشمن به عمل آید، باید با قواعد مربوط به تمایز و تناسب مطابقت داشته باشد.
د- اصل تفکیک در این اصل باید بین افراد و اموال نظامی و افراد و اموال غیر نظامی تفکیک ضرورت گیرد. از آنجایی که حمله به افراد واموال غیر نظامی ممنوع است. نتیجه تفکیک آن است که از این افراد و اموال حمایت لازم به عمل خواهد آمد.
ر- اصل تناسب
در این اصل، صدمات اتفاقی ناشی از یک جمله در مقایسه با مزیت نظامی مستقیم و قطعی که از آن حمله انتظار می رود، نباید بیشتر باشد. دیوان بین المللی دادگستری نیز در ارتباط با اصول حاکم بر ابزار ها و سلاح های جنگی در پاراگراف ۹۰ رای مشرتی ۱۹۹۶ خود در مورد کاربرد سلاح های هسته ای اعلام کرد که دو اصل تفکیک و تناسب و اصول اساس حقوق بشر دوستانه می باشند.
ی- اصل حسن نیت
در این اصل آمده است که هر گونه مذاکره میان طرفین متخاصم اصل حسن نیت باید رعایت شود.[۴]
اجرای حقوق بین المللی بشر دوستانه یکی از وظایف اصلی صلیب سرخ و هلال احمر می باشد. جمعیت های ملی، به ویژه برای پیش برد اجرای حقوق بشر دستانه در کشورهای خود ایجاد کنند.
نقش جمعیت های ملی در همکاری با دولت های خود برای رعایت حقوق بین المللی بشر دوستانه و حمایت از صلیب سرخ و هلال احمر به رسمیت می شناسند.
اجرای حقوق بشر دوستانه، عبارت است از مجموعه اقداماتی که دولت ها هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ برای تضمین اجرای تعهدات حقوق بین المللی بشر دوستانه به عهده دارند. که این موارد و اقدامات به شرح ذیل اعلام می گردد:
۱-جلوگیری از جنایات جنگی
۲-حمایت از علایم صلیب سرخ و هلال احمر
۳-حمایت از تضمینات اساسی
۴- نصب مشاورین حقوقی در نیروهای مسلح خود
۵- اشاعه حقوق بین الملل بشر دوستانه.
گفتار پنجم: مبانی حقوق بشر دوستانه
حقوق هر کشور مرکب از مجموعه قواعد الزام آور و زاده عوامل سازنده حقوق است، چون مبانی حقوق بشر دوستانه با مبانی کلی علم حقوق دارای مبنای واحدی است « نیروی الزام آور حقوق از کجا سرچشمه می گیرد، چرا باید از حقوق اطاعت کرد. چه نیروی پشتیبانی قانون است، شناخت این نیروی پنهانی خمیر مایه همه اندیشه های حقوقی و پیچیده ترین مسئله فلسفه حقوق است.[۵]
برخی قاعده حقوقی را ناشی از اراده مقامات صالح می دانند و هیچ چیز دیگر را برای تسخیص قانون لازم و ضروری نمی دانند و در نظر نمی گیرند، ولی بعضی دیگر مبنای اصلی حقوق را عدالت می دانند و اعتقاد دارند که قانون گذار باید از قواعد عدالت پیروی کند، در صورتی که قانون گذار قانونی را برخلاف عدالت وضع و تصویب کند آن قانون از هیچ اعتباری برخوردار نمی باشد. و فاقد اعتبار می باشد.
برخی دیگر هم به دنبال شکل گیری دوباره قواعد حقوقی می باشند که با واقعیات تاریخ حقوق بیشتر سازگاری داشته و با عدالت هم موافق باشد.
در اینجا رابطه اصول حقوق بشر دوستانه و اصول مشترک حقوقی ملت های متمدن و اصول فرعی و جزئی ناشی از منابع حقوق بشر دوستانه(معاهده، عرف، رویه قضایی و اندیشه حقوقی)، را به طور خلاصه بیان می شود.
الف) مکتب های حقوق طبیعی و فطری، مکتب حقوق طبیعی، به اندیشه های حقوقی گفته می شود که براساس و مبنای حقوق را در محدود و قلمرو الهیات، طبیعت، عقل و اخلاق جستجو می شود.
حقوق فطری، در مقابل و برابر حقوق وضع شده بکار می برند، حقوق وضع شده مجموع قواعدی ست که در زمان معینی، و بر ملت معینی و مشخصی اجرا می شود. اما حقوق فطری به قواعدی گفته می شود که برتر از اراده حکومت و غایت مطلوب انسان است.[۶]
افلاطون، اعتقاد دارد که واقعیات را به طور کلی سایه ای کم رنگ از حقیقت والا داشته و معتقد بود که اشیای این جهان چهره واقعی در سرزمین حقیقت دارند، و کسانی که تربیت فلسفی پیدا کنند می توانند به آن سرزمین گام نهند.
عدالت هم حقیقی دارد که تنها حکیم به آن دسترسی دارد. و در جامعه ای حاکم است که فیلسوفان بر آن حکم رانند.
ارسطو در کتاب اخلاق عدالت آرمانی استاد را نمی پذیرد و عدالت را به طبیعی و قانونی تقسیم می کند.
عدالت طبیعی در همه جا یکسان است و ارتباطی به عقاید اشخاصی و قوانین حاکم ندارد، اما عدالت قانون وابسته به زمان و مکان و احکام قانون می باشد.
پس ارسطو حقوق را به حقوق طبیعی و قانونی تقسیم می کند.
و از طرفی رومیان هم حقوق را به سه دسته و گروه تقسیم می کردند.
الف) حقوق مدنی، که ویژه حقوق شهروندان و جامعه معینی است.
ب) حقوق بشر که برای تمام انسان ها در زمان معینی می باشد و باید برای خارجیان هم رعایت شود.
ج) حقوق طبیعی که آرمانی و جاودانه است.
در دین زردتشت ارزش های عقلی به هم آمیخته شده و قانون خدایی با قانون طبیعی یکی است، کنش قانونی با راستی و داد یگانه است، آدمی باید خود را با راستی رفتار کند تا خوشبخت شود.[۷]
زرتشت در آغاز با نیروی خود به رازهای هستی پی برد و آفریننده یگانه جهان را به دلیل عقل شناخت، سپس به نیروی دیگری افزون بر خود دست یافت و آن وجدان و دانایی بود. او با نیروی خود و وجدان و از راه اشراق درخشش خداوند را دید.
او حرکت تاریخ را پیکار خوبی و بدی و چیرگی خوبی بر بدی و جاودانگی خوبی ها و یکرنگی و هماهنگی می داند. در مذهب مسیح حقوق فطری و طبیعی ناشی از اراده خداوند و احاطه او بر جهان دانسته شده و حقوق ناشی از اراده اوست.
درهمین رابطه می توان گفت: سن توماس داکی فیلسوف مذهبی قرن یسزدهم میلادی (۱۲۷۴-۱۲۲۵) با ترکیبی از عقل و ایمان، قوانین را به سه دسته تقسیم نموده است.
۱- الهی؛ ۲- فطری یا طبیعی؛ ۳- بشری
قوانین الهی بی واسطه از طریق وحی وضع شده است، کسی در آن دخل و تصرفی ندارد … قوانین طبیعی یا فطری، جلوه و نشانه ای از مشیت و خواست الهی است که بشر آن را به نیروی عقل به دست می آورد و آن را می یابد. اما قوانین بشری زاده و طراوش فک انسان می باشد و برعکس دو نوع قبلی (الهی و طبیعی یا فطری) از منبعی پائین تر از حقوق فطری بهره مند می شود. این قوانین برای حفظ نظم عمومی ممکن است برخلاف قوانین فطری باشند، ولی مخالفت با قوانین الهی نابخشودنی است.
حقوق بشر دوستانه در اسلام، در اسلام اگر کلیه اصول و قواعد حقوق طبیعی و فطری را در برابر حقوق وضع شده دولت قرار بدهیم به شکل و نحو کلی حقوق اسلامی یک نوع حقوق فطری و طبیعی است که از منبع فیض الهی و مستقلات عقلی نشات گرفته و حاوی اصول اخلاقی و عقلی است که رهبران و حاکمان سیاسی و قضایی را در قید و بند خدا کشیده است، تا برخلاف عدالت سرمدی کامی برندارند، با این بیان حقوق اسلامی در گروه حقوق فطری و طبیعی قرار دارد ولی اگر در حوزه حقوق فطری و طبیعی، قواعد حقوقی را به الهی و فطری و عقلی تقسیم کنیم مانند همان صورتی که فیلسوفان مسیحی بیان کرده اند در قلمرو و حیطه حقوق فطری مورد گفتگو و بیان قرار می گیرد.
خداوند براساس اصول عدالت عمل می کند و اداره خداوند عین عدالت است و هیچ لزومی ندارد که براساس عدل خارجی باشد.
مثلاً خداوند می تواند پیامبران خود را به دوزخ ببرد و یا گناهکاران را به بهشت وخداوند خلاف عدالت کاری را انجام نمی دهد، به کاربردن عقل مستقل (عقل فطری رابطه حقوق فطری و منبع فقیهی آشکار و نمایان می سازد. عقل مستقل یعنی عقلی که از اوهام خالی باشد و به گونه ای طبیعی داوری کنند.
«اما در دوران معاصر و از سده های ۱۷ و ۱۸ میلادی رفته، حقوق فطری بیشتر متکی به دلایل عقلی و فلسفی و جامعه شناختی و اصول عملی گردید. برای اصول و قواعد حقوق فطری دلایل عقلی و عملی بیشتر ارائه کرده اند، در این خصوص، گروسیوسی در کتاب مبانی حقوق بین المللی عمومی حقوق را قاعده می داند که عقل سلیم با فطرت اجتماعی او سازگار می بیند، به اعتقاد او حقوق طبیعی قواعدی است که عقل آنها را موافق طبیعت اجتماعی انسان می داند.[۸]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:08:00 ق.ظ ]




بند دوم: برآورد نیاز ها
در جنگها ارگانهای مختلفی در برآورد نیازها نقش ایفا می کنند. مراکز اطلاعاتی کشورها نیز تخمین می زنند. به عنوان مثال UNHCR در خصوص آوارگان و پناهندگان UNICEF در خصوص زنان و کودکان و WHO در خصوص بهداشت فعالیت کرده و گزارش تهیه می کنند. آنچه حائز اهمیت است این مساله است که ICRC منبع اطلاعاتی خود را محدود به آنچه ارگانهای فوق الذکر در اختیارش می گذارند نمی کند و در این زمینه خود به فعالیت می پردازد. به عنوان مثال در قضیه شمال عراق گزارشهایی در این زمینه توسط صلیب سرخ امریکا تهیه شده بود اما ICRC به این گزارشات اکتفا ننمود و خود وارد عمل شد. اما در همین قضیه ICRC از گزارش WHO بهره جست و به سازمان ملل در خصوص پیامدهای تحریم اقتصادی که در آن منطقه اعمال می نمود هشدار داد. ICRC از متخصصین زیادی جهت برآورد نیازها در زمینه های مختلف بهره می جوید. در برخی موارد این نمایندگان در مناطق مستقر هستند و در سایر موارد، در صورت لزوم، از ژنو به منطقه اعزام می شوند. آنچه بیش از برآورد نیازها حائز اهمیت است در اختیار قراردادن کمکهاست که غالباً با تاخیر صورت می پذیرد.
بندسوم: تامین منابع مورد نیاز
ICRC به دلیل جزئی از یک حرکت بین المللی است و نقش شناخته شده ای در مخاصمات مسلحانه دارد، نزد کلیه کسانی که در تامین بودجه عملیات امداد نقش عمده ای ایفا می کنند مشهور است و یکی از بهترین ارگانهای تامین منابع موردنیاز می باشد. اما آنچه در سال ۱۹۹۴ در رواندا رخ داد و گرسنگی هزاران سومالیایی در سالهای ۱۹۹۳، ۱۹۹۲، خارج از توان ICRC بود. برخی فجایع بشری به قدری تکان دهنده است که فقط در صورت مداخله دولتها و بخصوص نیروهای مسلح آنها قابل حل و فصل است و در برخی موارد، همانند آنچه در بنگلادش در سال ۱۹۷۱ رخ داد دخالت سازمان ملل اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. به هر حال لزوم همکاری میان مقامی که وظیفه اصلیش ارائه کمکهای پزشکی به زخمیان حاضر در صحنه حاضر در جنگ در بدو تاسیس را بمه جامعه صلیب سرخ و هلال احمر ملی واگذار نمود. از سال ۱۹۷۷ به بعد در اثر رقابت با MSF (پزشکان بدون مرز) بودجه بیشتری را به این قضیه اختصاص داد و حتی در قضیه رواندا در سال ۱۹۹۴ کارکنان MSF تحت نظر ICRC فعالیت نمودند.
در خصوص نوع کمکها همواره انتقاداتی از ICRC شده است. در این زمینه جا دارد که از کسانی که منابع را در اختیار ICRC قرار می دهند نیز انتقاد شود چرا که هماهنگ با ICRC عمل نمی کنند.
بهر حال علیرغم این انتقادات و غلیرغم اینکه در برخی موارد همانند ارائه کمکهای پزشکی یا لزوم تاسیس دفتر در واشنگتن جهت برقراری ارتباط با سازمانهایی که در زمینه کمکهای بشردوستانه فعالند و در آن منطقه دفتر دارند، با ایجاد توسعه همکاری با این سازمانها، ICRC کند عمل نموده اما در مجموع فعالیتهایش در این زمینه همواره مفید و حائز اهمیت بوده است.
بندچهارم: تحویل
بطور کلی در زمینه تحویل کمکها در زمان مخاصمات، سازمانهای مختلفی اعم از سازمان ملل و سایر ارگانها نقش ایفا می کنند. در نتیجه این تداخل وظایف منتهی به هرج و مرج می شود و علل یابد در این زمینه این نهادها با یکدیگر همکاری کنند بطور کلی ICRC در این خصوص با مشکل جدی مواجه نشده است و با WFP, UNICEF, UNHCR همکاری نموده است. در یوگسلاوی ارگان مداخله نماید به عنوان دومین نهادکمک رسانی ایفای وظیفه نمود. هر دوی این ارگانها جهت حمایت از جان مردم به فعالیتهای یکدیگر احترام گذاشته و ایفای وظیفه نمودند. این شکل از همکاری میان ICRC و UNICEF در سودان در دهه ۸۰ و یا MSF و UNICEF در زئیر وجود داشت.
علیرغم اینکه در انجام عملیات بشر دوستانه با توجه به ماهیت بشردوستانه آن مشکلی نباید حادث شود، رقابتهایی نیز میان ارگانهای مختلف به وجود می اید. به عنوان مثال ارگانهای خصوصی کمک رسانی سعی می کنند برای سرمایه گذاریهای آینده با سایر ارگانها رقابت کنند. هر یک از ارگانهای مختلف سازمان ملل نیز سعی می کنند توجه کسانی که بودجه ها را تامین می کنند مانند امریکا به فعالیتهای خود جلب نمایند.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ICRC هیچ یک از این اهداف را دنبال نمی کنند. بطور کلی ICRC در زمینه تحویل کمکها به شکل سریع و موثر به خصوص در حجم متوسط یا کم دارای شهرت است. این ارگان به دلیل اینکه نسبت به سازمانهای وابسته به سازمان ملل کوچکتر است و انعطاف بیشتری دارد به موقع وارد دعمل می شود و در عین حال نیروهایش در قسمتهای مختلف دنیا مستقر هستند. این ارگان همچنین به دلیل نظم و هماهنگی کارکنانش در این زمینه مشهور است.
در کل ICRC به عنوان یک ارگان امدادرسانی، از جنبه های مختلف کمک رسانی که می توان توسط طرفین مخاصمات مورد سوء استفاده قرار گیرد آگاه است. به عنوان مثال طرفین درگیر ممکن است در وارونه جلوه دادن حقایق و آمار مربوط به جنگهای داخلی منافعی داشته باشند و از انتشار حقایق ممانعت بعمل آورند یا در برآورد نیازها مبالغه کنند تا وجهه طرف جنگ را تضعیف نماید. همچنین طرفین جنگ ممکن است ICRC را در زمان تحویل و اجرای عملیات بشردوستانه نماید. همچنین متهم به تخطی از اصل بی طرفی و حمایت از یکی از طرفین نمایند که چنین اتهامی منجر به توقف عملیات خواهد شد. با توجه به مشکلات فوق الذکر، انجام عملیات بشردوستانه دشوار خواهد بود و حتی بر روابط میان ارگانهای مختلف کمک رسانی تاثیر خواهد داشت. ICRC با توجه به تجربه طولانی که در زمینه امدادرسانی دارد می تواند این مقاصد را تشخیص داده و از آثار سوء آنها بکاهد.
امروزه بهبود بخشیدن به وضعیت قربانیان مخاصمات مسلحانه بیش از هر مساله دیگری مورد علاقه ICRC و سایر ارگانها در عرصه بین المللی انجام شده است. هنوز باید گامهای بلندی در خصوص کاهش آلام قربانیان اینگونه جنگها (بخصوص جنگهای داخلی) برداشته شود. در برابر فجایعی که در دنیا رخ می دهد ICRC بسیار کوچک است و نباید فراموش کرد که گرچه این ارگان در عرصه بین المللی مورد شناسایی قرار گرفته و فعالیتهایش مورد احترام است. همچنان یک ارگان خصوصی سوئیسی است. گرچه به زعم برخی، نقش ICRC بدلیل دخالت سایر ارگانهای امدادرسانی تضعیف شده است اما این ارگان تمام تلاش خود را جهت مایجاد هماهنگی میان فعالیتهای خود و سایر ارگانها نموده است و تحت تاثیر اقدامات سایر ارگانها قنرار نگرفته است. گرچه در موارد متعددی از فعالیتهای این ارگان توسط طرفین متخاصم ممانعت به عمل آمده است. اما ICRC در این زمینه مقصر نبوده و آنچه رخ داده ناشی از عملکمرد غیرانسانی طرفین متخاصم بوده است. در ارزیابی نهایی می توان گفت این ارگان در ایفای وظایفش موفق بوده است.
گفتار چهارم: تداخل کمک های بشر دوستانه و عملیات نظامی
در صحنه نبرد علاوه بر طرفین مخاصمه و سازمانها و ارگانهای امدادرسانی و مردم عادی نیازمند کمکها، اشخاص دیگری نیز ممکن است حضور داشته باشند. از آن جمله اند نیروهای حافظ صلح به آنهایی که تحت تاثیر عنوان مداخله بشردوستانه چه در قالب فصل هفتم منشور یعنی پس از احراز به خطر افتادن و تهدید صلح و امنیت بین المللی وارد عمل می شوند چه آنانکه به ابتکار و تشخیص خود دست به مداخله نظامی تحت عنوان بشردوستانه می زنند. حضور آنان در صحنه نبرد و تداخل وظایف و اهدافشان با اقدامات ارگانهای بشردوستانه که هدف غاییشان نجات جان مردم غیرنظامی و کسانی است که نیازمند کمکهای فوری هستند، مشکلاتی را ایجاد می کند که قابل بررسی است.
یکی از گروههایی که به هنگام مخاصمات نقش فعالی در صحنه نبرد ایفا می کنند نیروهای حافظ صلح سازمان ملل هستند. عملیات حفظ صلح عبارتست از اعزام نیروهای سنازمان ملل متحد به منظور نظارت بر آتش بس، جداسازی نیروها و با شرکت در امر انتخابات با رضایت طرفین درگیر معمولا افراد نظامی سازمان ملل و یا پلیس و یا افراد از وقوع درگیری شده و به برقراری صلح کمک می کند. نیروهای حافظ صلح در طول عمر سازمان ملل به تمام نقاط دنیا اعزام شده اند. در منشور ملل متحد مقرراتی در خصوص تاسیس این قبیل نیروها وجود ندارد.
در بسیاری از جنگهایی که در دهه ۹۰ به وقوع پیوسته اند نیروهای حافظ صلح از فعالیتها و نیروهایی که در زمینه کمکهای بشردوستانه فعالیت می کردند حمایت کرده اند. گرچه به نظر می رسد که عملیات حفظ صلح سازمان ملل و اقدامات بشردوستانه ماهیتا به یکدیگر وابسته باشند چرا که هر دو مناطق جنگی انجام می شوند و هر دو باید اصول بی طرفی و عدم تبعیض را رعایت نمایند، با این وجود مرتبط نمودن این عملیات با عملیات بشردوستانه دشوار به نظر می رسد. در سه جنگ اخیر دهه ۹۰ شورای امنیت از مداخله نظامی اجباری بهره برد، این ارگان این اقدامات را در دسامبر اخیر دهه ۹۰ شورای امنیت از مداخله نظامی اجباری بهره برد، این ارگان این اقدامات را در دسامبر ۹۲ با روانه کرده نیروهای UNITAF در سومالی انجام داد. در رواندا در ژوئن ۹۴ و در بوسنی در آگوست و دسامبر ۹۵ از روش مشابه استفاده کرد. بطور کلی حمایت از عملیات بشردوستانه و حمایت از کسانی که به کمکها نیاز دارند به ابزار دیگری غیر از نیروهای نظامی نیاز دارد.
متحد کردن عملیات بشردوستانه با عملیات نظامی گرچه به شکل تئوریک امکان پذیر است اما در عمل خطرات زیادی دارد. در صورتیکه پرسنل عملیات بشردوستانه به نیروی نظامی وابسته شوند، موفقیت آنان وابسته به موفقیت نیروهای حافظ صلح خواهد بود. به عنوان مثال می توان به آنچه در بوسنی رخ داد اشاره کرد. نیروهای بشر دوستانه unprofr (نیروی حفاظتی سازمان ملل در بوسنی هرزگوین) سعی در حمایت از تحویل کالاها و کمکها داشتند و در این زمینه نیز موفق بودند تا زمانی که نیروهای nato (ناتو) حمله هوایی را آغاز کردند و کلیه پرسنل بشردوستانه و نیروهای حافظ صلح به گروگان گرفته شدند یا کشته شدند و این مثال شکست رابطه نظامی و بشردوستانه را نشان می دهد.
آنچه امروز بسیار نگران کننده است کاربردهای گوناگون واژه «بشردوستانه» است. امروز غالب واکنشهایی که در برابر مخاصمات نشان می دهد.
آنچه امروزه بسیار نگران کننده است کاربردهای گوناگون واژه بشردوستانه است. امروزه غالب واکنشهایی که در برابر مخاصمات نشان داده می شود «بشردوستانه» نام می گیرد. امرزوه مداخله نظامی عنوان بشردوستانه می گیرد. واحدهای نظامی برای انجام اقدامات بشردوستانه در صحنه های نبرد بکار گرفته می شوند بدون آنکه خود نیروهای حافظ صلح باشند. گروه های بشر دوستانه بر اجرای محاصرات اقتصادی در مرزها نظارت می کنند. این کاربردهای متفاوت واژه بشردوستانه باعث ایجاد اغتشاش و بی نظمی در هماهنگی میان نبردهای مختلف حاضر در نبرد می شود.
با توجه به تغییر ماهیت جنگ از بین المللی به داخلی برای دولتها بسیار دشوار است که در خصوص اقدامات سیاسی، نظامی، به یک راه حل عملی و معقول برسند. گرچه دیگر قطعنامه های شورای امنیت از طریق وتوی پنج عضو اصلی با مشکل مواجه نمی شوند اما در عمل واقع بینانه نیستند و بیشتر جنبه شفاهی دارند تا عملی. در چنین شرایطی عملیات بشردوستانه می تواند در کاهش آلام مردن نقش عمده ای ایفا کند چرا که این عملیات بدلیل اصولی که باید در اجرای آنها رعایت شود ساده تر انجام می شوند و با مخالفت کشورها مواجه نمی شوند.
اما اقدامات بشردوستانه باید به موازات اقدامات سیاسی و نظامی انجام شود نه که جایگزین آن شود. اگر از این اقدامات در جهت افزایش سیاست خارجی یا کاهش قدرت سیاسی دولت حاکم استفاده شود این اقدامات مشروعیت خود را از دست خواهند داد و متهم به تخطی از ماصل بی طرفی خواهند شد و چه بسا ممکن است هدف حمله نظامی هم واقع شوند.
عدم پیش بینی چنین سوء استفاده ای یکی از مشکلات مندرج در «دستور کاری برای صلح» ماست که توسط پطروس غالی مطرح شده است و از این اقدامات سیاسی، نظامی و بشردوستانه دفاع می کند. تشریک مساعی میان ناین اقدامات می تواند توانایی ها و قابلیت های جامعه بین المللی را بطور قابل ملاحظه ای افزایش دهد چرا که برآیند این سه اقدام می تواند تاثیر زیادی داشته باشد. باید اذعان داشت چنین همکاری در شرایط جلوگیری از بروز مخاصمات مفید است. دیپلماسی پیشگیرانه، حمایت اقتصادی و ارائه کمکهای بشر دوستانه و استخدام ناظران نظامی می تواند وضعیت بحرانی را به یک ثبات نسبی برساند. اما متاسفانه این همکاریها پس از بروز جنگ نمی تواند اثر مشابهی داشته باشد. در زمان مخاصمه اقدامات بشردوستانه صرفاً باید بر شرایط بحران متمرکز شود و وارد مشکلات نظامی و سیاسی نشود و استقلال و بی طرفی خود را حفظ کند تا بتواند یاری لازم و موثر را به طرفین و قربانیان مخاصمه برساند.
مساله بی طرفی سازمانهای وابسته به سازمان ملل همواره در هاله ای از ابهام قرار دارد. ارگانهایی مانند UNHCR عملا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:08:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم