بحث فرضیه دوم
خود انتقادی دررابطه نقایص تنظیم هیجانی و خود آسیب رسانی مستقیم نقش واسطه ای دارد.
مهمترین پیشبینیکننده و همبسته خود آسیبرسانی در این مطالعه نقص کنترل تکانه بود. این یافته از مدلهای علتشناسی خودآسیبرسانی که علت این رفتار را نقایص تنظیم هیجانی میدانند(چاپمن، گراتز،برون،۲۰۰۸) حمایت میکند؛ امَا با مطالعاتی که مهمترین حوزه نقص تنظیم هیجانی را بی مهارتی تنظیم هیجانی گزارش کردهاند در تضاد است(گراتز،رومر،۲۰۰۸؛پرز،ونتا،گارانت، شارپ، ۲۰۱۲). درباره نقایص تنظیم هیجانی در نوجوانان خودآسیبرسان دو فرضیه وجود دارد؛ در فرضیه اول این نقص به دلیل بیش برانگیختگی هیجانی و شدیدتر بودن واکنش های هیجانی پایه در این افراد است (ناک و مندز،۲۰۰۸) و فرضیه دوم نقص اصلی را ناتوانی در ارزیابی و استفاده از مهارتهای تعدیل پاسخ میداند(گراتز،۲۰۰۳؛ اندروز،مارتین،هاسکینگ،پیج ،۲۰۱۳).
یافته های این پژوهش از فرضیه اول حمایت می کند. بر این اساس احتمالاً از لحاظ دانش درباره مهارت های تنظیم هیجانی و اطمینان به این مهارتها تفاوتی بین نوجوانان خودآسیب رسان و عادی وجود ندارد ولی نوجوانان خود آسیب رسان به دلیل شدیدتربودن برانگیختگی هیجانی شان مستعد واکنشهای آسیب به خود مثل خودجرحی هستند. یافته های نوروبیولوژیک نیز با استناد به شواهدی درباره بدکارکردی های سیستم های انتقال دهنده عصبی سروتونین، دوپامین و مسیر هیپوتالاموس-هیپوفیز-فوق کلیه وجود آسیب پذیری به استرس را در این افراد تایید می کند(شر و استانلی،۲۰۰۹) که نشان میدهد برانگیختگی هیجانی شدید که مانع از کنترل تکانهها میشود یک عامل آسیبپذیری رگه در این افراد است. این آسیبپذیری به استرس باعث افزایش واکنشپذیری به موقعیتهای استرس و ابراز رفتارهای هیجانی شدید و تخریبی مانند خودآسیبرسانی است. همچنین نتایج پژوهش دیگری که با روش تجربی نقص کنترل تکانه را در قالب بازداری زدایی با آزمون عملکرد مداوم[۸۶](CPT) سنجیده است، نشان میدهد در نوجوانان بخش بستری روانپزشکی بازداریزدایی یکی از پیش بینی کننده های خودجرحی است؛ اما نقش میانجی گرانه بین تجربه آزار دوره کودکی و خودآسیب رسانی ندارد (آرباخ و همکاران،۲۰۱۴).
این یافتهها نشان می دهند افراد خودآسیب رسان به دلیل یک نوع آسیب پذیری های بنیادی که همان نقص در کنترل تکانه است، بیشتر مستعد آسیب به خود هستند و این نقص ممکن است ناشی از تجارب اولیه آزار و بدرفتاری دوران کودکی باشد که در تحول مهارت های تنظیم هیجانی اختلال ایجاد میکنند. یافته های پیشین نیز نقش مشکلات کنترل تکانه را در افراد با خودآسیبرسانی تایید میکنند؛ افراد با سابقه خودآسیبرسانی در مقایسه با گروه کنترل در زمان تجربه هیجانهای منفی تصمیمهای عجولانهتری میگیرند و توانایی برنامه ریزی رفتاریشان ضعیفتر است، واکنش های هیجانی سریعتری به خلق منفی نشان میدهند، سطح هیجانخواهیشان بالاتر است(فاوازا، کانتیر، ۱۹۸۹؛ بریسن، ۲۰۱۴) و نقایص کنترل تکانه حتی بیشتر از نشانه های اختلال شخصیت مرزی توانایی پیشبینی رفتارهای خودآسیبرسانی را دارند (لینام، میلر،میلر،بورنوواکا، لجوز،۲۰۱۱).
این یافته که مهمترین نقص تنظیم هیجانی در خود جرحی نقص کنترل تکانه است با برخی از پژوهشهایی که مهمترین نقص در خودجرحی را بی مهارتی و عدم اطمینان به خود در تنظیم هیجانی گزارش کرده اند در تضاد است (گراتز ورومر، ۲۰۰۸ ؛ پرز، ونتا،گارنات،شارپ ۲۰۱۲ ). این یافته متناقض ممکن است به دلیل تفاوت نمونه های دو پژوهش و تفاوت های فرهنگی باشد. در مطالعه نمونه خارجی از گروه نوجوانان در موقعیت بستری استفاده شده بود. علاوه بر این سوالات مولفه بی مهارتی روش های تنظیم هیجانی باورها و افکار فرد را درباره ناتوانیاش در تغییرحالتهای هیجانی منفی و تداوم یافتن آن حالتهای منفی را میسنجد(گراتز، رومر،۲۰۰۴)، در حالی که سوالات نقص کنترل تکانه مشکلات کنترل رفتار در زمان تجربه هیجانهای منفی را میسنجد. با توجه به اینکه خود آسیب رسانی مستقیم برجسته ترین شکل عدم کنترل رفتار در زمان تجربه هیجانهای منفی است، به نظر میرسد ارتباط بین عدم کنترل تکانه با فراوانی خود آسیب رسانی مستقیم از این سبب منطقیتر باشد. البته ممکن است تفاوتهای فرهنگی نیز در این تفاوت نقش داشته باشد؛ چنان که ممکن است نوجوانان مطالعه نمونه آمریکایی بیشتر به فرایندهای ذهنی مرتبط با هیجانهای شان توجه کنند و نوجوانان ایرانی به مولفه های بیرونی و رفتاری تجارب هیجانی شان بیشتر توجه می کنند. با این حال هنوز مطالعه بین فرهنگی برای حمایت از این فرضیه وجود ندارد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

یافته های بخش کیفی نیز نشان داد در بیشتر موارد خودآسیب رسانی در موقعیتهای تعارض و استرس های اجتماعی به صورت ناگهانی و بدون تصمیم گیری قبلی انجام میشود. به نظر میرسد خودآسیب رسانی ، برجسته ترین حالت ناتوانی کنترل رفتار در زمان تجربه هیجانهای منفی است و ارتباط بین عدم کنترل تکانه با فراوانی خودآسیبرسانی به این علت ممکن است منطقیتر باشد. سنجش این که آیا این نقص کنترل تکانه یک حالت رگه است یا وابسته به موقعیت نیازمند پژوهش های بیشتر است.
مشکل کنترل تکانه نوجوانان خودآسیب رسان به معنای ناتوانی در کنترل تکانههای آسیب بهخود نیست و در مصاحبه های کیفی هم تنها در معدودی از شرکت کنندگان به وجود این نوع تکانه ها اشاره شد. نقص کنترل تکانه در این نوجوانان به صورت برانگیختگی سریع و زودهنگام هیجان های منفی در موقعیت های بین فردی است. مدت زمان ماندگاری یک فکر یا تکانه آسیب به خود در نوجوانان خود جرحی کننده بسیار کوتاه است و سریع به انجام عمل ختم می شود و این برعکس افکار خودکشی است که پیش از تبدیل به عمل، بارها در ذهن تکرار میشوند (ناک و پرینستین،۲۰۰۹). بهترین معادل برای نقص کنترل تکانهای که در نوجوانان خودآسیبرسان مشاهده میشود اضطرار منفی است. اضطرار منفی[۸۷] در ادبیات پژوهش نوعی صفت شخصیتی است که در آن فرد گرایش دارد همواره در پاسخ به هیجان های منفی به صورت عجولانه و فوری واکنش نشان دهد ( ویتسدا و لینام، ۲۰۰۱).
بنابراین نوجوانان خودجرحی کننده از لحاظ داشتن مهارت های تنظیم هیجانی و اطمینان به این مهارت ها با سایر نوجوانان تفاوتی ندارند ولی به دلیل آنکه برانگیختگی هیجانی آنها حالت تکانه ای دارد و شدیدتر از سایرین است در انجام رفتارهای سازگارانه در موقعیت های تعارض ارتباطی به مشکل بر می خورند و دست به آسیب خود می زنند.
با این حال این که به چه علت فردی به جای ابراز این هیجانها به سمت دیگران، آن را روی خود تخلیه میکند به دلیل نقش باورها و شیوههایی است که نوجوان از آن طریق درباره خود فکر می کند و با خود ارتباط برقرار می کند. یافته های نشان دادند خود انتقادی از نوع خود بی کفایتپنداری عامل مرتبط کننده نقص کنترل تکانه و خودآسیب رسانی مستقیم است.
یافته های تحلیل واسطهای نشان داد خود انتقادی در رابطه بین نقص کنترل تکانه و خودآسیب رسانی مستقیم نقش میانجی گر و واسطه ای دارد. خود انتقادی از نوع خود بیکفایتپنداری هم به صورت مستقیم پیشبینیکننده فراوانی خودآسیبرسانی است و هم در رابطه نقایص تنظیم هیجانی با خود آسیبرسانی نقش واسطه ای دارد.
این یافته با مطالعاتی که خود انتقادی را یکی از عوامل خطر خود آسیبرسانی میدانند (ناک،۲۰۱۰؛ گلاسمن، وریچ،هولی،دلیبرتو، ناک، ۲۰۰۷ ؛ جرمین و هولی،۲۰۱۰ ؛گیلبرت و همکاران، ۲۰۱۳)؛ و مدل خودتنبیهی خودآسیب رسانی(سویموتو،۱۹۹۸) همخوانی دارد. یافته های قبلی نشان داده اند که خود انتقادی افراد خودآسیب رسان بیشتر از افراد عادی است (جرمین و هولی،۲۰۱۱). یافته پژوهش حاضر نیز از این مطالعات حمایت می کند، با این حال بیان می کند که خود انتقادی مهمترین و اختصاصیترین مکانیزم در پدیدایی خودآسیب رسانی های مستقیم مانند خودجرحی نیست؛ زیرا مقایسه گروه های با خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم تفاوتی از لحاظ میزان خودانتقادی بین دو گروه نشان نداد. براساس یافته های مطالعه حاضر منطقیترین نتیجه درباره این که چرا برخی افراد برای آرام شدن به خود آسیب می رسانند باید در برگیرنده نقش تعاملی نقص کنترل تکانه و بالا بودن خودانتقادی از نوع خودبی کفایت پنداری باشد.
یافته مطالعه حاضر از مدلهای آسیبشناسی تحولی خودجرحی نیز حمایت میکند. در نظریههای آسیب شناسی تحولی خودجرحی (یتز،۲۰۰۴) نیز اشاره شده است که تجارب بدرفتاری کودکی باعث می شود حس کفایت مندی[۸۸] و اطمینان نسبت به عملکردهای هیجانی،اجتماعی، رفتاری کاهش یابد و در نتیجه نوجوان برای جبران این حس بی کفایتی از رفتارهای آسیب به خود استفاده میکنند.
در مطالعه حاضر خودانتقادی از نوع خودبی کفایت پنداری پیشبینی کننده خودآسیبرسانی بود، در حالیکه در مطالعه دیگری که در همین چهارچوب خودانتقادی را مفهوم سازی کرده بود، مشخص شد که خود انتقادی از نوع خودبیزاری پیش بینی کننده خود آسیب رسانی است( گیلبرت و همکاران،۲۰۱۳)؛ علت این تفاوت میتواند تفاوت دو مطالعه از لحاظ ویژگیهای تشخیصی باشد. گروه نمونه مطالعه گیلبرت و همکاران در سال ۲۰۱۳ بیماران سرپایی با تشخیصهای مختلف بودند نوجوانانی که در این پژوهش حضور داشتند کارکرد روانی معمولی داشتند و حداقل میتوان گفت در زمان انجام این پژوهش اگر هم مبتلا به اختلال تشخیصی خاصی بودند در وضعیت بهبودی نسبی[۸۹] قرار داشتند و از این لحاظ خودانتقادی در آنها به اندازه بیماران بزرگسال بدخیم و شدید نیست.
یافته های تحلیل واسطهای نشان داد، بخشی از رابطه عدم کنترل تکانه و خودآسیبرسانی احتمالاً به دلیل اثر واسطهای خود بیکفایتپنداری است. به عبارت دیگر، عامل بیکفایت دانستن خویشتن، سازو کاری است که عامل مرتبط کننده مشکلات کنترل تکانه و خودآسیبرسانی است. نقص کنترل تکانه ممکن است، به صورت یک نوع عامل زمینه ساز آسیب پذیری سرشتی در انجام رفتارهایی مانند خودآسیبرسانی به حساب آید؛ اما همه نوجوانانی که مشکل کنترل تکانه دارند خودآسیبرسانی انجام نمیدهند وعوامل درون روانی مانند بیکفایت شمردن خویشتن در شروع و تداوم خودجرحی نقش دارند.
به لحاظ تحولی نیز می توان علت ارتباط خودبی کفایت پنداری با خودآسیب رسانی را براساس نظریه روان شناسی خود (کوهات،۱۳۹۳) تبیین کرد. برای تحول خود کودک نیازمند ابژه خویشتن آینه وار و ابژه خویشتن ایده آل است. ابژه خویشتن آینه وار به کودک بازخورد مثبتی درباره توانایی ها و ویژگی هایش میدهد و باعث میشود کودک احساس عزت نفس مناسبی داشته باشد و ابژه خویشتن ایده آل به کودک کمک میکند با درونی سازی ارزش ها و ایدهآلها، قابلیت تسکین خویشتن و خودآرام سازی و تنظیم احساسات را کسب کنند. نوجوانانی که در این پژوهش شرکت داشتند به نحوی با آزار جسمی یا هیجانی روبرو بوده اند و نداشتن این تجربیات تحولی احتمالاً در درونی سازی ابژه های خویشتن مشکل ایجاد کرده است و خودآسیب رسانی روشی است برای جبران این کاستیهای تحولی.
یافته های مطالعه حاضر درباره نقش خود بی کفایت پنداری در پیش بینی فروانی خودآسیب رسانی تا حدودی از مدلهای تنبیه خویشتن (ناک،۲۰۱۰؛ کلونسکی،۲۰۰۷) حمایت میکند. پیش از این در دو مطالعه نقش واسطه ای خود انتقادی و متهم کردن خویشتن به عنوان عامل واسطهای درارتباط بین آزار وتجارب بدرفتاری دوران کودکی و خودآسیبرسانی گزارش شده بود (گلاسمن، وریچ،هولی،دلیبرتو، ناک ۲۰۰۷؛ لیگیندهو، اسکونرت ریشل، ۲۰۰۵). احتمالاً نوجوانانی که مشکلات کنترل تکانه دارند؛ ولی باورهای ناکارآمدانگاری خویشتن ندارند ممکن است به جای آسیب به خود، به دیگران آسیب بزنند و رفتارهای پرخاشگرانه و مشکلات سلوک بیشتری داشته باشند.
اما یقیناً به صورت کامل تنفر از خود باعث خودجرحی نیست زیرا براساس یافته های این پژوهش خودبی کفایت پنداری و نه بیزاری از خود با فراوانی خودآسیب رسانی رابطه داشت و یافته های بخش کیفی هم نشان داد پیام رسانی اجتماعی مهم ترین کارکرد و مدلی است که تبیین کننده خودجرحی نوجوانان این پژوهش بود.
به لحاظ بالینی، این یافتهها نشان میدهد آموزش مهارتهای پذیرش خویشتن و توسعه شفقت درونی با خویشتن و توانایی پاسخ دهی سازگارانه به افکار منفی مرتبط با خود بیکفایت پنداری ممکن است در کمک به نوجوانانی که رفتارهای خودجرحی دارند مفید باشد.
نتایج پژوهش حاضر نشان داد نقایص تنظیم هیجانی به ویژه نقص در کنترل تکانه وخود انتقادی از نوع بیکفایتانگاری خویشتن پیشبینیکننده فراونی خودآسیبرسانی است. از آن جا که مشکلات کنترل تکانه در سایر طبقات تشخیصی کودکان و نوجوانان مانند اختلال کم توجهی/بیش فعالی و اختلال سلوک و اختلالات خلقی هم وجود دارد(ولف و مش،۲۰۰۹)، بنابراین میتوان آن را یک بعد زیربنایی آسیب شناسی در اختلالهای رفتاری نوجوانان به حساب آورد که در خودآسیبرسانی نیز نقش دارند. نتایج مطالعه بر روی دانشجویان نیز نشان داده است نقص کنترل تکانه، به صورت یک عامل فراتشخیصی هم با نشانه های اختلالهای درونیسازی ماننند اضطراب و افسردگی و هم با نشانه های برونی سازی مانند پرخاشگری و اختلال شخصیت مرزی رابطه دارد(جانسون،کارور،جورمن، ۲۰۱۳)؛ امَا احتمالاً عامل متفاوت بودن اختلالها در برداشت از خویشتن و شیوه ارتباط با خویشتن است. براساس نتایج این پژوهش، خودانتقادی به شکل بیکفایتانگاری خویشتن، سازوکاری است که به صورت اختصاصی عامل تبدیل مشکلات کنترل تکانه به رفتارهای خودآسیبرسانی است. با این حال چون وضعیت خود انتقادی نوجوانانی که خودجرحی کردهاند با سایر گروه های بالینی نوجوانان مقایسه نشده است؛ به صورت قطعی نمیتوان گفت علت خودجودجرحی وجود خودانتقادی اضافه بر عدم کنترل تکانه است. این سوالی است که پژوهشهای آینده میتوانند به آن پاسخ دهند.
بحث فرضیه سوم
الگوگیری از همسالان در رابطه مشکلات تنظیم هیجانی و خود آسیب رسانی مستقیم نقش تعدیل کننده دارد
براساس یافته ها الگوگیری از همسالان در رابطه نقایص تنظیم هیجانی و خودآسیب رسانی مستقیم نقش تعدیل کننده دارد. در پژوهشهای طولی بر روی نوجوانان جمعیت عادی مشخص شده است در طولانی مدت داشتن دوستانی که خودآسیب رسانی میکنند حتی بیشتر از نشانه های افسردگی میتواند فراوانی خود آسیبرسانی مستقیم را پیشبینی کند (پرینستن، گوری و رنکورت، ۲۰۰۷، پرینستین و همکاران،۲۰۱۰ ). یافته های بخش کیفی هم نیز نشان دادند که تاثیرپذری از همسالان یکی از عوامل اجتماعی مهم در انجام خودجرحی از دیدگاه نوجوانان است. درباره عواملی که تبیینکننده رابطه الگوگیری از همسالان و خودآسیب رسانی است دو عامل نقش دارند. عامل اول به خاطر احساس شباهتی است که نوجوان بین خودشان و رفتارهای آن گروه از همسالان احساس می کنند (فرضیه گزینش) و عامل دوم به دلیل نیاز به همرنگی با همسالان برای پذیرفتهشدن در گروه و یا تصاحب جایگاههای اجتماعی بالاتر است(هیلبرن، پرینستین، ۲۰۰۸). مواجهه با نشانه ها، الگوها و سرنخ های مرتبط با خودآسیب رسانی در بین همسالان، خانواده و رسانه به ویژه در دوره نوجوانی که دوران ساخت هویت است نقش زیادی است. نوجوانان معمولاً از طریق مقایسه اجتماعی هویتشان را شکل می دهند و با الگوهای رفتاری در محیط بین فردی همانندسازی میکنند.
رفتارهای دیگران از دو طریق نفوذ هنجاری و نفوذ اطلاعاتی در نوجوان اثر می گذارد. به نظر می رسد تاثیر پذیری خودآسیب رسانی در بین نوجوانان بزهکار بیشتر تابع نفوذ هنجاری است درحالیکه تاثیر پذیری نوجوانان غیربزهکار از نشانه ها و سرنخ های بین فردی خودآسیب رسانی در همسالان شان نوعی نفوذ اطلاعاتی است.
یافته های بخش کیفی نیز نشان دادند که عوامل همسالان به ویژه در گروه بزهکار نقش زیادی در شروع و تداوم خودآسیب رسانی دارند؛ زیرا یکی از انگیزههای آنها رسیدن به جایگاه اجتماعی بالاتر بود. بر این اساس یافته های این پژوهش علت ارتباط خودآسیب رسانی در نوجوانان بزهکار را با خود آسیب رسانی در همسالان شان را نوعی همرنگی و کسب تایید اجتماعی می داند و از فرضیه اجتماعی شدن و نفوذ هنجاری حمایت می کند. یافته های پژوهش هیلبرن و پرینستین (۲۰۱۰) نیز از نقش میل به رسیدن به جایگاه اجتماعی بالاتر در پدیدایی خودآسیب رسانی در نوجوانان حمایت میکند ؛ با این حال نمیتوان این تبیین را به نوجوانان غیربزهکار تعمیم داد. به نظر میرسد در این نوجوانان مشاهده خود آسیب رسانی همسالان شان یا گفت و گو در این باره با همسالان شان در نقش نفوذ اطلاعاتی عمل می کند و باعث میشود نوجوان در خزانه رفتاریاش این رفتار را بگنجاند.
اگر چه یافته های این بخش ممکن است این معنا را برساند که مواجهه با نشانه ها و سرنخ های خودآسیب رسانی نقش مهمی در انجام این رفتار دارد اما منبع دریافت این اطلاعات نیز نقش تعیین کننده ای دارد. نگرانی های زیادی درباره تاثیر پرداختن به خودآسیب رسانی در افزایش احتمال گرایش به این رفتار وجود دارد اما مواجهه با اطلاعات مرتبط با خودآسیب رسانی همیشه موجب افزایش گرایش به خودآسیب رسانی نمی شود. یافته های مطالعهای روی گروهی از دانشجویان با و بدون سابقه خودجرحی بدون خودکشی نشان داد که شرکت کردن در پژوهشی در ارتباط با ماهیت و انگیزههای خودجرحی بدون خودکشی تاثیری روی افزایش فراوانی این نوع رفتارها چه بلافاصله پس از پژوهش و چه پس از یک دوره پی گیری دو ماهه ندارد و این نتیجه برای هر دو گروه با و بدون خود جرحی بدون خودکشی یکسان بود (میوهلکامپ،سونسون، بیتجان،جاروی،۲۰۱۴). بنابراین پرداختن صحیح و دادن اطلاعات درباره خودآسیب رسانی و راه های پیشگیری از آن به نوجوانان از منابع معتبر نه تنها عوارض جانبی منفی ندارد، میتواند در تغییر نگرش به این رفتار تاثیر مثبت داشته باشد.
براساس نتایج پژوهش به نظر میرسد میتوان بیان کرد عوامل اجتماعی در انتخاب خودآسیب رسانی به عنوان راهی ناسازگارانه برای تنظیم هیجانها نقش بیشتری دارد و عوامل روان شناختی بیشتر با تداوم خودجرحی مرتبط هستند و عوامل اجتماعی (همسالان) در نقش منبعی برای یادگیری روش خاص خودآسیب رسانی نقش دارند.
بحث فرضیه چهارم
قربانی شدن در رابطه مشکلات تنظیم هیجانی و خودآسیبی رسانی نقش تعدیل کننده دارد
براساس یافته های ارائه شده در شکل ۱۲ قربانیشدن نمیتواند یک عامل خطر معنی دار در رابطه نقایص تنظیم هیجانی و خود آسیب رسانی مستقیم باشد. اگر چه در برخی از پژوهشها به نقش قربانیشدن به عنوان عامل خطر اشاره شده است ( برای مثال جاتگرن، کر، استاتین، ۲۰۱۱). با این حال در این پژوهشها نقش قربانیشدن به صورت مستقل و جدا از عوامل درون روانی سنجیده شده است. به نظر می رسد نقش قربانی شدن در زمان کنترل متغییرهای تنظیم هیجانی و ارتباط با خود در پیش بینی خود آسیب رسانی مستقیم کاهش مییابد. منظور از اثر تعدیل کنندگی قربانی شدن این بود که ما انتظار داشتیم رابطه بین مشکلات تنظیم هیجانی و خودآسیب رسانی در بین نوجوانانی که سطوح بالاتر از قربانی شدن را در گروه همسالان تجربه کردهاند، قویتر باشد. علت تفاوت این نتیجه با نتایج پژوهشهای پیشین ممکن است متفاوت بودن گروه نمونه باشد و ممکن است در گروه نوجوانان بزهکار و آزاردیده قربانیشدن بین همسالان نقش علی روی خودآسیب رسانی مستقیم نداشته باشد. همین طور این مساله را باید در نظر داشت که بسیاری از نوجوانان بزهکار که رفتار خود آسیب رسانی انجام میدهند سابقه رفتارهای قلدرانه و زورگویی داشتند. در پژوهشهای خارجی به میزان زیادی از نقش قربانی شدن به عنوان یکی از عوامل استرس برانگیز که راه انداز خودآسیب رسانی است، یاد میشود و خطر خودآسیب رسانی را در این نوجوانان ۵ برابر بیشتر از نوجوانان عادی می دانند (مک ماهون، رولباک، کیلی، پری، آرنسمان، ۲۰۱۲)؛ با این حال در بخش کیفی هم گزارشی از نقش آزاردیدگی از جانب همسالان به عنوان راه انداز خودآسیب رسانی وجود نداشت. به نظر میرسد در نوجوانان ایرانی برانگیزاننده محیطی خودآسیب رسانی قربانی شدن از سوی والدین است و عواملی مثل خشونت در رابطه همسالان آن چنان محرک استرسبرانگیزی برای توسل به روش های تخریبگرانه مثل خودآسیب رسانی نیست و این درحالی است که عاملی مانند فرزندپروری سخت گیرانه و افراطی در نوجوانان آمریکایی در شرایط کنترل قربانی شدن در رابطه همسالان خود آسیب رسانی مستقیم را پیش بینی نکرد و قربانی شدن با قدرت بیشتری خودآسیبرسانی را پیشبینی می کند (جاتگرن، کر، استاتین، ۲۰۱۱).
بحث فرضیه پنجم
احتمال خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از خودآسیب رسانی غیر مستقیم است.
یافته های فصل ۴ نشان داد تفاوت معنیداری بین نمره کلی احتمال خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم وجود ندارد. احتمال خودکشی گروه مختلط به صورت معنی داری بیشتر از سایر گروه ها بود. مقایسه در سطح زیر مقیاسها نشان داد نمره گروه با خود آسیب رسانی غیرمستقیم به صورت معنی داری بیشتر از گروه با خودآسیبی مستقیم است اما این تفاوت معنی دار نبود. نتایج مقایسه دو گروه با خود آسیب رسانی غیر مستقیم و گروه کنترل نشان داد فروانی افکار خودکشی در گروه با خودآسیب رسانی به صورت معنی داری غیرمستقیم بیشتر است و تفاوت فراوانی افکار خودکشی گروه با خودآسیب رسانی غیرمستقیم بیشتر از گروه مستقیم بود ولی بین دو گروه تفاوت معنی دار نبود. بین گروه با خودآسیب رسانی مستقیم و گروه کنترل نیز در متغییر تکانشوری/خصومت تفاوت معنی داری وجود داشت و نمره تکانشوری گروه با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از گروه با خود آسیب رسانی غیر مستقیم بود اما تفاوت در حد معنی دار نبود.
این یافته همخوان با پژوهش سوئنسن، اسپریتو، دایل،کیتلر،هانت (۲۰۰۸) است که گزارش کردند در بین بیماران نوجوان بستری تفاوتی از لحاظ احتمال خودکشی بین خودجرحیکنندگان خفیف و شدید وجود ندارد. بالاتر بودن احتمال خودکشی در گروه با خود آسیبرسانی مختلط یافته های پیشین را تایید میکند که گزارش کرده بودند هر چقدر فردی از روش های پرخطرتری برای آسیب به خود استفاده کند، احتمال خودکشی بیشتر است (ناک،جوینر،گوردون، لیود ریچاردسون، پرینستین، ۲۰۰۶؛ نا و پرینستین، ۲۰۰۹). این یافته با پیش بینی های نظریه اجتماعی خودکشی(جوینر،۲۰۰۵) قابل تبیین است. براساس این نظریه، مهمترین عاملی که جرات اقدام خودکشی را در فرد به وجود میآورد کاهش ترس نسبت به مرگ است. مواجهه مکرر با سرنخهای مرگ مثل جنگ، خون ، ضربات و انجام مستقیم رفتارهای خودآسیبرسانی مستقیم مثل خودجرحی این جرات را به وجود میآورد. بنابراین احتمالاً نوجوانان گروه مختلط در طی زمان با افزایش رفتارهای خودآسیبرسانی مستقیم و غیرمستقیم به تدریج قابلیت از بین بردن یا مردن را اکتساب میکنند. با این حال برای اینکه فردی اقدام خودکشی کند علاوه بر این قابلیت رفتاری دو ملاک دیگر شامل از دست دادن تعلقات اجتماعی و ادارک سربار بودن نیز باید وجود داشته باشد.
به صورت کلی این فرضیه که احتمال خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از گروه غیرمستقیم است تایید نمیشود و برعکس یافته های این مطالعه نشان می دهند که نوجوانان با خودآسیب رسانی غیر مستقیم نیز به اندازه نوجوانان با خود آسیب رسانی مستقیم مستعد خودکشی هستند. هر چند عقیده عمومی بر این است که رفتارهای خطرجویانه، سوء مصرف مواد ، رفتارها و عادات ناسازگارانه خوردن با اهدافی غیر از خودکشی انجام میشود اما ممکن است در نوجوانان بزهکار و آزاردیده که نمونه اصلی این پژوهش بودند به عنوان دفاعی باشد در برابر افسردگی که یکی از عوامل خطر اقدام خودکشی است؛ چه اینکه در تقسیمبندیهای اولیه افسردگی نوجوانان این رفتارها به عنوان دفاع در برابر افسردگی طبقه بندی شده اند ( دادستان، ۱۳۸۳).
از سوی دیگر این رفتارهای خودآسیبرسانی غیرمستقیم ممکن است نشانههایی زیرآستانه ای از اختلال دوقطبی باشند که یافته های پژوهشی شیوع اقدام خودکشی را در بیماران با این تشخیص بیش از سایر اختلال های خلقی گزارش کرده اند ( هانتاچ، آنجست، آزورین،۲۰۱۰). یافتهها بر روی بیماران دو قطبی نشان میدهد که همین ویژگی های به اصطلاح تیره[۹۰] دوره های آشفتگی(مانیا) یعنی بی قراری و رفتارهای خطرجویانه که در این پژوهش با عنوان خود آسیب رسانی غیر مستقیم بررسی شدند، احتمال اقدام خودکشی را پیش بینی می کنند(هانتوچ، آنجست، آزورین، ۲۰۱۰). به علاوه، این یافته همخوان با دیدگاه های پیوستاری درباره رفتارهای خودآسیبرسانی است که رفتارهای مختلف آسیب به خود را در پیوستار احتمال مرگ دستهبندی میکنند(اشنایدمن،۱۹۹۲ به نقل ازپمپیلی و همکاران،۲۰۱۲ )؛ براساس این طبقه بندی رفتارهایی مثل رانندگی پر خطر و آسیب پذیری به تصادف و سانحه[۹۱] نیز جزو رفتارهای آسیب به خود و دارای احتمال خودکشی در نظر گرفته میشوند (پمپیلی و همکارارن،۲۰۱۲). یک احتمال دیگر ممکن است این باشد که بالا بودن افکار خودکشی در گروه با خود آسیب رسانی غیرمستقیم پیش درآمدی برای شروع خودآسیب رسانی مستقیم است ؛ چه اینکه یافته های پیشین در گروه سربازان نشان داده است در ۶۷٪ موارد ابتدا افکار خودکشی تجربه و مدتی بعد رفتارهای خودآسیب رسانی مستقیم مثل خودجرحی بدون خودکشی پدیدار می شود(بریان، بریان،می و کلونسکی،۲۰۱۴).
میتوان این گونه نتیجهگیری کرد که احتمالاً عوامل خطر اقدام خودکشی در دو گروه با خود آسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم متفاوت است؛ برای مثال افکار خودکشی یکی از عوامل خطری است که براساس یافته های این پژوهش در گروه با خودآسیب رسانی غیرمستقیم به میزان بیشتری با احتمال خودکشی رابطه داشت؛اما این عامل خطر برای نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم با احتمال خودکشی رابطه ندارد. پژوهشهای آینده میتوانند به درک و روشن تر شدن این عوامل خطر اختصاصی کمک کنند.
افکار خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم به اندازه گروه غیر مستقیم نبود و این ممکن است به خاطر این باشد که خودآسیب رسانی مستقیم علی رغم ماهیت دردآور آن باعث تخلیه هیجانی و کمشدن از فشار موقعیتهای آزاردهنده میشود و در نتیجه از شدت افکار خودکشی کم میکند. و یافته های پیشین در افراد بزرگسال نیز نشان داده است خودجرحی بدون خودکشی که رایج ترین نوع خودآسیب رسانی مستقیم است اغلب در غیاب افکار خودکشی انجام می شود (کلونسکی،گلن و می،۲۰۱۴).
این یافتهها از جهتی مخالف با یافته های مطالعه جرمین و هولی در سال ۲۰۱۲ است که احتمال و استعداد خودکشی[۹۲] را در دو گروه با خودآسیب رسانی مستقیم و غیرمستقیم مقایسه کرده بودند و به این نتیجه رسیدند که احتمال خودکشی گروه با خودآسیب رسانی مستقیم بیشتر از گروه دوم است و خودآسیب رسانی با داشتن سابقه اقدام خودکشی رابطه داشت. زندگی کردن در شرایط ناخوشایند مراکز نگهداری باعث میشود نوجوان در برآوردن نیازهای روان شناختی و اجتماعی اش ناکام شود و همین عامل خود به خود افکار خودکشی را به وجود می آورد؛ به همین علت نوجوانانی که سابقه خودآسیب رسانی غیرمستقیم هم افکار خودکشی بالایی داشتند.
همچنین نتایج پژوهش حاضر از نظریه هایی که رفتارهای خودآسیب رسانی غیرمستقیم مانند خطرجویی، رانندگی پرخطر،انجام اعمال خودشکن و عادت های ناسازگارانه خورد و خوراک را به عنوان شاخص های رفتاری احتمال خودکشی در نظر میگیرند، حمایت میکند ( برای مثال راد، سلی،لانگ ریردسن، رولینگ،۲۰۰۳).
براساس این یافتهها برای پیشگیری از خودکشی در این دو گروه ها باید در تدوین برنامه درمان به اولویتهای متفاوتی توجه کرد. برای مثال در گروه با خودآسیب رسانی تقویت قوه به تاخیر انداختن تکانه ها و بالا بردن مهارتهای تنظیم هیجانی مفیدتر است؛ در حالیکه در گروه با خودآسیبرسانی غیرمستقیم تقویت باورهای دلایل زندگی ممکن است موجب خنثی شدن افکار خودکشی شود.
نتیجهگیری
خودآسیب رسانی نوجوانان در این پژوهش از جنبه های مختلف شامل ماهیت، تعریف، انواع ،عوامل خطر و پیش بینی کننده های روان شناختی و اجتماعی،رابطه با اقدام خودکشی و احتمال خودکشی بررسی شد. در این پژوهش از دو روش موازی و مکمل برای پاسخ به سوالات و آزمودن فرضیه ها استفاده شد. بریدن و زخمی کردن بخش های بدن با تیغ یا اشیای نوک تیز دیگر روش غالب خودآسیب رسانی در نزد نوجوانان است. نوجوانان خودآسیب رسان با دو هدف رهایی یافتن از دردهای هیجانی و یا برای نشان دادن قدرت به همسالان این عمل را انجام می دهند. علاوه بر این انگیزههای دیگری که براساس یافته های کمی برای خودآسیب رسانی شناسایی شد عبارت بودند از پذیرش گروهی،ابراز آشفتگی،اثبات خود، انتقام گرفتن،ضد خودکشی، تنظیم هیجانی،جدا کردن خود از دیگران، ضد تجزیه ای.
براساس یافته های بخش کیفی مسیرها و عواملی که در ایجاد انواع خودآسیبرسانی مستقیم از نوع رهایی بخش و قدرت بخش وجود داشتند در قالب دو مدل جداگانه پیشنهاد داده شد. براساس مضامینی که در مصاحبه شناسایی شد، خودآسیب رسانی رهایی بخش واکنشی به تعارض با مراجع قدرت (مثل پدر و مادر) است و یا به دنبال قطع ارتباط با دوستان صمیمی انجام میشود. فرایندهایی که در ایجاد این واکنش نقش دارند عبارتند از ناتوانی در تحمل هیجان ها، نقص حل مساله و نقص در خودتسکین بخشی. به علاوه داشتن الگوهای خودآسیب رسانی در بین همسالان یا اعضای خانواده نیز عاملی مهم در انجام این رفتار است اما این عامل به نظر نمیرسد یک عامل اختصاصی باشد چه اینکه نتایج بخش کمی همبستگی ها نشان داد که نوجوانانی هم که رفتارهای خودآسیب رسانی غیرمستقیم انجام می دهند با این نوع الگوهای اجتماعی در بین همسالان شان مواجه بوده اند ولی در موقعیت های تعارض ارتباطی به صورت مستقیم به خود آسیب نمی زنند.
براساس مصاحبه های انجام شده مدلی که در اغلب موارد تبیین کننده خودآسیب رسانی مستقیم است مدل چانه زنی و پیغام دهی خودجرحی (هاگن، واتسون، همرستاین ، ۲۰۰۸) است. از منظر مدل چهارعاملی خود جرحی (ناک،۲۰۰۷) نیز مهم ترین عملکرد خودآسیب رسانی برای نوجوانان ایرانی در نقش یک تقویت کننده منفی در موقعیت های اجتماعی است. نوجوانانی که خودجرحی می کنند در مواجهه با انتقاد و تعارض های شدیدی که با والدین یا مراجع قدرت که در اغلب موارد ویژگی های آزارگرانه دارند، برای انتقال پیامی که به شیوه دیگری قابل بیان شدن و به حساب آمدن نیست به خودجرحی دست میزنند و از خودجرحی کردن به عنوان راهبردی برای چانه زدن روی برآوردن نیازهای شان استفاده می کنند. اگر چه در یافته های بخش کمی انگیزههای درون فردی هم برای خودجرحی شناسایی شده است به نظر میرسد در اغلب نوجوانان آزاردیده رهایی از موقعیت های اجتماعی منفی و آزار رسان مهم ترین انگیزه خودآسیب رسانی از نوع خودجرحی است. بنابراین با توجه به نقش پررنگ عوامل اجتماعی در خودجرحی نوجوانان ایرانی احتمالاً آموزش مهارتهای ارتباط بینفردی موثر، تحمل شرایط و موقعیتهای اجتماعی دشوار و حل مساله اجتماعی ممکن است در قالب برنامههای پیشگیری یا درمان روی این گروه از نوجوانان مفیدتر باشد تا تمرکز بر روی مهارت های شناختی و رفتاری که هدف شان خنثی سازی واکنش های هیجانی افراطی است.
از نظر مهارتهای تنظیم هیجانی مهم ترین مشکل پیش بینی کننده خود آسیب رسانی مستقیم نقص در کنترل تکانه است؛ در حالیکه از لحاظ داشتن مهارت های تنظیم هیجانی و اطمینان به مهارتهای تنظیم هیجانی در گزارشهای نوجوانان خودآسیب رسان و غیر خودآسیب رسان تفاوت معنیداری با یکدیگر ندارند. خودآسیب رسانی با هدف تنظیم آشفتگی های هیجانی انجام می شود چون به قدری شدت میل به انجام عملی برای رهایی از فشار هیجان های ناخوشایند برای این گروه از نوجوانان بالا است که نمی توانند از راه حل های احتمالی دیگری که به عنوان مهارت های تنظیم هیجانی دارند استفاده کنند.
همبستگی بالایی بین فراوانی اقدام خودکشی و رفتارهای خودآسیب رسانی بدون انگیزه خودکشی وجود داشت. نوجوانان با خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم به یک اندازه در معرض خطر خودکشی هستند. افکار خودکشی نوجوانان با خودآسیب رسانی غیرمستقیم آنها را مستعد خودکشی میکند ولی به نظر میرسد نقص کنترل تکانه است که باعث میشود نوجوانان با خودآسیبرسانی مستقیم نیز مستعد خودکشی شوند. احتمال خودکشی در نوجوانان گروه بزهکار بیشتر از گروه آزار دیده است، اما تفاوت دو گروه معنیدار نیست و در ۵۰٪ از دو گروه خطر احتمال خودکشی بسیار بالا است. براساس یافته های این پژوهش به نظر میرسد رابطه اقدام خودکشی و خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم یک رابطه کمی است و این دو رفتار را میتوان دو طبقه از یک دسته رفتار کلیتر مثلاً رفتارهای مرتبط با تنظیم هیجانی در نظر گرفت. مقایسه دو گروه با خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم نشان می دهد گروه غیر مستقیم انگیزه بیشتری برای خودکشی دارند؛ زیرا افکار خودکشی را بیشتر تجربه می کنند اما نوجوانان گروه غیرمستقیم آمادگی و توانایی بیشتری برای اقدام خودکشی دارند. همچنین یافته های پژوهش حاضر نشان داد همبودی رفتارهای خودآسیب رسانی مستقیم و غیر مستقیم بالا است. این یافته از مدل های نظری که عقیده دارند همه انواع خودآسیب رسانی باید در قالب یک بعد و در یک پیوستار مورد مطالعه قرار گیرند حمایت می کند(بنتلی،ناک،بارلو،۲۰۱۴). اگر چه به ظاهر در شیوه و انگیزه دو دسته خودآسیب رسانی با هم متفاوتند اما از لحاظ تنظیم هیجانی و خودانتقادی و شاخص کلی احتمال خودکشی بین دو گروه تفاوت معنی داری وجود ندارد. این عدم معنی داری بین دو گروه ممکن است این معنا را داشته باشد که هر دو رفتار دارای ریشه های مشترکی هستند و فرایندهای علت شناسی مشترکی در آنها وجود دارد و این که طبقه بندی آنها در قالب پیوستار خودآسیب رسانی معتبر ومنطقی است. در اغلب پژوهش ها و تعاریف خودآسیب رسانی این دو دسته رفتار به صورت مجزا از یکدیگر بررسی شده اند و نظریههایی که در این زمینه ارائه شده است به رابطه این دو دسته رفتار کمتر پرداخته اند؛بنابراین ضروری است پژوهش های آینده درباره همبودی و مسیرهای تحولی که مرتبط کننده این دو دسته رفتار است توجه بیشتری داشته باشند.
گفتن این که خود آسیب رسانی مستقیم مانند خودجرحی نشانه یک بیماری است تبیین غنی و قوی درباره ماهیت و علل این رفتار فراهم نخواهد کرد. پژوهش های اخیر پی برده اند که خودآسیب رسانی با طیف وسیعی از اختلال های روانی غیر از اختلال شخصیت مرزی همبودی دارد (ناک،جوینر، لوی ریچاردسون، پرینستین،۲۰۰۶) و این عامل باعث شده است این نشانه به عنوان یک نشانه فراتشخیصی در نظر گرفته شود (بنتلی، ناک و بارلو،۲۰۱۴). نوجوانان و اختلالهای خاص آنها جزو محروم ترین بخش های طبقه بندی تشخیصی است که تا کنون به آن کمتر توجه شده بود؛ علی رغم این که نوجوانی حساسترین دوره از لحاظ ابتلا به انواع اختلال های روانی و هیجانی است(هاشمی آذر،۱۳۸۲). به نظر میرسد گنجاندن طبقات تشخیصی جدیدی مانند نشانگان خودجرحی بدون خودکشی بازتاب توجه بیشتر به اختلالات دوران نوجوانی است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...