دانلود منابع پایان نامه درباره بررسی ساختار بینامتنی تذکره ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
۱
۷۱
محمد جریری
۵۷۹
۳
۴۱
۶۴
۵/۰
۶۵
۲۲۶
۱.۵
۷۲
حسین منصور حلاج
۵۸۳
۱۲
—
—
—
۶۷
۲۲۹
۴.۵
۴ـ۷ـ شکلهای بینامتنیت در تذکرهالاولیاء
ساختار متنی تذکرهالاولیاء به دو شکل بازنمایی میشود:
۱- غیر داستانی یا غیرروایی
۲- داستانی یا روایی
عطار هم در متن غیر روایی از آثار پیشین عرفانی متنهایی را وام گرفته است و هم در متن روایی «زبان عطار در نثر غیر روایی او گاه موزونتر از زبان شعر اوست. چنانکه در آغاز هر باب از تذکرهالاولیاء در معرفی هر یک از اولیاء، متناسب با نام آنها به نثری مسجّع و زبانی منظوم دست یازیده که در بسیاری از موارد این زبان از نظر معنایی به تکلّیف گراییده است؛ البته میتوان ردّ پای این مقدمهها را نیز در کشفالمحجوب یافت» (رضوانیان، ۳۳۲:۱۳۸۹). به دو دلیل نثر عطار در متن غیر روایی تمایل شدیدی به آهنگین شدن پیدا میکند. اولین دلیل الگوی آغازین بابهاست که همراه سجع است. دومین کلام آهنین خود اولیاست. هجویری در معرفی محمدبنعلی ترمذی میگوید:
«و منهم شیخ باخطر و فانی از اوصاف بشر، ابوعبداله محمدبنعلی الترمذی، رضیاله عنه- اندر فنون علم، کامل و امام بود و از مشایخ محتشم بود وی را تصانیف بسیار است و نیکو و کرامات مشهور اندر هر کتاب، چون ختمالولایه و کتاب النهج و نوادر الاصول و جز این بسیار دیگر ساخت» (هجویر، ۲۱۶:۱۳۸۴).
عطار همین محتوی را در کلامی پرطنین مینویسد. موسیقی و آهنگ کلام به گونهای است که مشخص میکند عطار تنها در جستجوی معرفی او نیست؛ بلکه میخواهد او را با این کلمات ستایش کند. به همین دلیل صفات فراوانی، نثار میکند:
«آن سلیم سنّت، آن عظیم ملّت، آن مجتهد اولیاء، آن متفرّد اصفیاء، آن محترم حرم ایزدی، شیخ وقت، محمد بن علی الترمذی -رحمهالله علیه- از محتشمان شیوخ بود و از محترمان اهل ولایه و به همۀ زبانها ستوده و آیتی بود در شرح معانی و در احادیث و روایات و اخبار، ثقت بود و در بیان معارف و حقایق، اعجوبه بود. قبول به کمال و حلمی شگرف و شفقتی وافر و خلقی عظیم؛ او را ریاضات و کرامات، بسیار است و در فنون علم، کامل و در شریعت و طریقت مجتهد»(عطار، ۱۳۷۴ : ۵۲۴).
در مقایسۀ این دو بند، مشخص میشود که عطار با متن هجویری، بسیار از واژگان را به یادآورده است. عطار در برخی موارد متن کشفالمحجوب را به شکلی بازسازی کرده است که حتی با تغییر گسترش متن نتوانسته از مفهومسازیهای متن کشفالمحجوب کاملاً فاصله بگیرد. به عنوان نمونه هجویری در معرفی حلاج مینویسد:
«و منهم، مستغرق معنی، و مستهلک دعوی، ابوالمغیث الحسین بن منصور الحلاج -رضی اللهعلیه- از مستان و مشتاقان این طریقت بود و حالی قوّی و همتی عالی داشت. و مشایخ این قصه اندر شأن وی مختلفاند: به نزدیک گروهی مردود است و به نزدیک گروهی مقبول به چون عمرو بن عثمان و ابویعقوب نهرجوری اقطع و علیبنسهل اصباهانی و جز ایشان گروهی رد کردندش؛ و باز ابنعطار و محمدبن حفیف و ابوالقاسم نصرآبادی و جمله متأخران قبول کردندش؛ و باز گروهی اندر امر وی توقف کردهاند، چون جنید و شبلی و جُرَیری و حُصری و جز ایشان و گروهی دیگر به سحر و اسبابِ آن وی را منسوب کردند. اما اندر ایام شیخ ابوسعید و شیخ ابوالقاسم کُرَّکان و شیخ ابوالعباس شقانی -رضی الله عنهم- اندر وی سری داشتهاند و به نزدیک ایشان بزرگ بود. اما استاد ابوالقاسم قشیری، -رضیالله عنه- گوید که:«اگر یکی از ارباب معانی و حقیقت بود به هجران ایشانِ مهجور نگردد، و اگر مردود حق و مقبول خلق بود به قبول خلق مقبول نگردد، به حکم تسلیم وی را بدو باز گذاریم. و بر قدر نشانی که در وی یافتیم از حق، وی را بزرگ داریم» (هجویری، ۲۲۹:۱۳۸۴).
عطار همین محتوی را به این شکل بازنویسی میکند:
«آن قتیلاله، فیسبیل اله، آن شیر بیشه تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقه دریای مواج، حسینبنمنصور حلاج-رحمهاله علیه- هم در غایت سوز و اشتیاق بود و هم در شدت لَهَب فراق، مست و بیقرار و شوریدۀ روزگار بود و عاشق صادق و پاکباز و جد و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجیب؛ و عالی همت و عظیم قدر بود، و او را تصانیف بسیار است به الفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معارف و معانی و صحبتی و فصاحتی و بلاغتی داشت که کس نداشت و وقتی و نظری و فراستی داشت که کس را نبود. و اغلب مشایخ در کار او اِبا کردند و گفتند:«او را در تصوف قدمی نیست» مگر ابوعبداله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری- رحمهماله- و جمله متأخران- الا ماشاءاله- ]که او را قبول کردند[ و ابو سعیدبنابیالخیر و شیخ ابوالقاسم کُرکانی و شیخ ابوعلی فارَمدی و امام یوسف همدانی- رحمهم اله- در کار او سیری داشتهاند و بعضی در کار او متوقفاند چنان که استاد ابوالقاسم قشیری در حق او گفت که«اگر مقبول بود به ردِّ خلق مردود نگردد و اگر مردود بود، قبول خلق مقبول نگردد» و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر او را به کفر منسوب کردند» (عطار، ۱۳۷۴: ۵۸۴-۵۸۳).
همانطور که ملاحظه شد عطار محتوای متن کشفالمحجوب را تنها گسترش داده است. اما وقتی از متن غیر روایی به متن روایی میرسد. ساختمان روائیاش به گونهای دیگر عمل میکند. عطار در بازآفرینی متنهای روایی نه تنها گزینش میکند، بلکه به پیرنگ و منطق داستان هم توجه دارد. در واقع او میخواهد مخاطب عمومی را تنها با اقوال اولیاء متأثر نکند، بلکه سعی میکند داستان را به گونهائی باز آفرینی کند که به حقیقت مانندی یا راستنمایی داستان هم لطمه وارد نشود. اکنون ذکر ابراهیم ادهم را در رسالۀ قشیریه و کشفالمحجوب و تذکرهالاولیاء دنبال میکنیم تا اولاً مناسبات بینامتنی تذکرهالاولیاء با این دو متن مشخص شود و ثانیاً موقعیت روایی این سه اثر را با هم مقایسه کنیم:
الف) روایت قشیری:
«ابراهیمبنادهمبنمنصور از شهر بلخ بود و از ابناء ملوک بود. روزی به شکار بیرون آمده بود روباهی برانگیخت یا خرگوش و بر اثر آن همی شد هاتفی آواز داد کی ترا از بهر این آفریدهاند یا ترا بدین فرمودهاند، پس دگر باره آواز داد قربوس زین که والبته ترا از بهر این نیافریدهاند و بدین نفرمودهاند، از اسب فرود آمد و شبانی دید از آنِ پدرش جُبّه شبان فراستد جبّه پشیمن بود و اندر پوشید و سلاحی کی داشت فرا روی داد و بادیه شد و به مکه رفت و با سفیان ثوری صحبت کرد و با فیضل به شام شد و آنجا فرمان یافت» (قشیری، ۲۵:۱۳۷۹).
ب) روایت هجویری:
از اول حال امیر بلخ بود. چون حقتعالی- را ارادت آن بود که پادشاه جهانی گردد، روزی به صید بیرون شده بود و از لشکر خود جدا مانده، از پس آهویی بتاخت -خدای- عزوجل- به کمال الطاف و اکرام خود مر آن آهو را با وی به سخن آورد تا به زبان فصیح گفت:«ألِهذا خُلِقتَ؛ أم بهذا اُمِرْتَ؟ از برای این کارت آفریدهاند، یا بدین کار فرمودندت؟ وی را این سخن دلیل گشت، توبه کرد و دست از ممالک دنیا به کلّ باز کشید و طریق زهد و ورع بر دست گرفت. فیض بن عیاض و سفیان ثوری را بیافت و با ایشان صحبت گرفت، و اندر همه عمر بجز کسب دست خود نخورد» (هجویری، ۱۵۸:۱۳۸۴).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ج) روایت عطار:
«او پادشاه بلخ بود. ابتدای حال او آن بود در وقت پادشاهی، که عالمی زیر فرمان داشت. و چهل گرز زرین در پس او میبردند. یک شب بر تخت خفته بود. نیم شب سقف خانه بجنبید، چنانکه کسی بر بام بُوَد. گفت: «کیست؟» گفت: «آشنایم. شتر گم کردهام». گفت: «ای نادان! شتر بر بام میجویی؟ شتر بر بام چگونه باشد؟» گفت: «ای غافل! تو خدای را بر تخت زرین و در جامۀ اطلس میجویی، شتر بر بام جستن از آن عجیبتر است؟» از این سخن هیبتی در دل وی پدید آمد و آتشی در دل وی پیدا گشت. متفکر و متحیر و اندوهگین شد و در روایتی دیگر گویند که: روزی بار عام بود ارکان دولت هر یکی بر جای خود ایستاده بودند. و غلامان در پیش او صف زده. ناگاه مردی با هیبت از در درآمد چنانکه هیچکس را از خدم و حشم زهرۀ آن نبود که گوید که: تو کیستی؟ و به چه کار میخواهی؟». گفت: «این رباط فرود میآیم.» گفت: «این رباط نیست، سرای من است.» گفت: «این سرای پیش از این از آن که بود؟» گفت: «از آن پدرم». گفت: «پیش از او از آن که بود؟» گفت: «از آن پدر فلانکس.» گفت: «کجا شدند؟» گفت: «همه برفتند و بمردند.» گفت: «این نه رباط باشد؟ که یکی میآید و یکی میرود». این بگفت و به تعجیل از سرای بیرون رفت. ابراهیم در عقبش روان گشت و آواز داده و سوگند داد که «بایست با تو سخنی گویم.» بایستاد. گفت: «تو کیستی و از کجا میآیی که آتشی در جانم زدی؟» گفت: «ارضی و بحری و برّی و سمائیام. و نام معروف من خضر است». گفت: «توقف کن به خانه روم و باز آیم». گفت: «الامر اعجل من ذلک» و ناپدید گشت. سوز ابراهیم زیادت شد و دردش بیفزود. گفت: «تا این چه حالت است که به شب دیدم و به روز شنیدم؟! گفت: «اسب زین کنند که به شکار میروم. تا این حال به کجا خواهد رسید؟» برنشست و روی به صحرا نهاد. چون سرآسیمهیی در صحرا گشت، چنانکه نمیدانست که چه میکند. در آن حال از لشکر جدا شد و دور افتاد. آوازی شنید که: «بیدار باش!». او ناشنیده کرد. دوم بار آواز شنید. سیوم بار خویشتن را از آنجا دور میکرد و ناشنوده میکرد. بار چهارم آوازی شنید که: «بیدار گرد پیش از آن که بیدارت کنند». چون این خطاب بشنید. به یکبار از دست برفت ناگاه آهویی پدید آمد.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 04:31:00 ق.ظ ]
|