هین بیخ مرگ برکن، زیرا که نفخ صوری گردن بزن خزان را، چون نوبهار گشتی
(همان، ج۱، ص۱۳۷)
مثلّث اعتقاد به خدا، جاودانگی و حیات دیگر با هم معنا و مفهوم می یابند. جاودانگی انسان در سایۀ وجود حیات دیگر تحقّق می یابد و امکان حیات دیگر با امکان وجود خدا میسّر می شود. بنابراین وجود این سه مورد وابسته به یکدیگرند. مولانا گاهی خدا را آب حیات خطاب کرده است و در کنار آن از بیمرگی سخن می راند:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد؟ آن کس که چو خضر گشت او زندۀ تو
(غزلیات، ج۲، ص۱۴۶۵)
شاید یکی از عوامل اساسی جذب انسان به عقاید ماورایی و متافیزیک، وجود مرگ باشد. انسان میل به جاودانگی و هست بودن دارد. از این رو تحقّق زندگی خواهی انسان تنها با وجود حیات دوباره امکان پذیر می شود. در نتیجه انسان به سوی اندیشه هایی روی می آورد که در بردارنده و تأیید کنندۀ حیات بعد از مرگ باشد. روایت حیات دوبارۀ انسان از دیدگاه مرگ بر می گردد به حس جاودانگی طلبی انسان. انسان مرگ را پایان حقیقت خود نمی داند. بدین علّت تداوم حقیقت در تصوّرات انسان منوط به حیات پس از مرگ است. اندیشۀ حیات پس از مرگ بخاطر بیزاری انسان از فنا و نیستی و فرار از مرگ است که در ذهن و تصوّرات انسان شکل گرفته است.
مرگ بی مرگی(مرگ ارادی یا اختیاری)
مرگ بی مرگی، همان مرگ پیش از مرگِ عطار است. تعریفی که در کتب عرفانی، از زبان عرفا، از مرگ ارادی شده است، بیانگر همان اصل اساسی ترکدر اندیشه های آنهاست. ترک هر چیزی که عارف آنرا مانعی در سر راه رسیدن او به حقیقت و وصال معشوق ازلی می داند.
گـر بمیـری از همه نام و نشان زنـدۀ جـاویـد گـردی در جـهان
رمـز مـوتـوا از پیـمبر می شنو زنـدگـی خواهی پی این مرگ رو
تا نگردی نیست از هستی تمـام کی به وصل او رسی ای مرد خام[۹۴]
عرفا، کشتن نفس و ترک تمایلات نفسانی و تعلّقات دنیوی را به مرگ اختیاری تعبیر کرده اند. «سلوک عارفانه سه مرحلۀ نمادین دارد: انکار بدن، خواسته های شخصی و دغدغه های اجتماعی که هر سه مظهر مرگ در زمان حیات هستند»[۹۵].نیستی کلی از هستی، هستیِ بحق و زندگی راستین را در پی دارد. آرزوپروری موجب دلبستگی بیشتر فرد به زندگی این جهانی می شود. آمال و آرزوها انسان را به دنبال خود می کشانند و موجب بازدارندگی او از حقیقت اصلی و تفکر بدان می شوند.مرگ پیش از مرگ مولانا در واقع دست کشیدن انسان از آرزوها، تمایلات و خواسته های دنیایی است.«در چنین مردنی است که آدمی از حرص و شهوت و دیگر عوامل آزار دهنده رهایی می یابد»[۹۶]. استادِ فرزانه، دکتر شفیعی کدکنی، گویند؛ تعبیر از کسی یا چیزی مردن که همان مرگ اختیاری است، احتمال اینکه برگرفته از عربی باشد، هست، حتی ممکن است عربها از فارسی گرفته باشند[۹۷].آبشخور این اندیشه، حدیث مشهور: مُوتوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا[۹۸]است که عرفا بدان تمسک و استناد می کنند. از این جهت حکما بر دو نوع مرگ تأکید می کنند؛ مرگ ارادی و مرگ طبیعی. همچنین زندگی را دو گونه می دانند؛ زندگی ارادی و زندگی طبیعی. مقصود آنها از مرگ ارادی، میراندن شهوات و ترک میل بدانهاست و مقصود از مرگ طبیعی، جدایی نفس از بدن است. منظور آنها از زندگی ارادی، پرداختن انسان به امور زندگانی، از قبیل خوردنی ها و نوشیدنی ها و تمایلات است و مراد از حیات طبیعی، ماندگاری نفس جاودان است به آنچه که از علوم حقیقی مورد استفاده قرار می دهد و به وسیلۀ آن از جهل دوری می گزیند[۹۹].
البته ابن سینا در«رسائل» خوداز قولِ حکما،به دو نوع مرگاشاره می کند که ابداع مرگ ارادی ظاهراً به افلاطون برمی گردد.«و لِذالِکِ جَزَمَ الحُکَماءُ بأنَّ الموتَ موتانِ، مَوتٌ ارادیٌّ و موتٌ طبیعیٌ…..و عَنَوا بِالمَوتِ الارادیِّ إماتهِ الشّهواتِ و تَرکَ التعرُّضِ لَها…..و لِذالِکَ وَصَّی أفلاطونُ الحکیمُـ رَوّّحَ اللهُ رَمسَهُ ـ طالبَ الحکمهِ بأنْ قالَ(مُتْ بِالارادهِ و تَحیا بِالطبیعهِ)»[۱۰۰]. بنایراین مرگ ارادی صرفنظر کردن از تمایلات نفسانی و شهوات غریزی انسانی است.
خود عارفان به تعریف و تشریح مفهوم مرگ ارادی اشاره کرده اند که منظور آنها از مرگ ارادی چیست؟ مثلاً مولوی گوید:
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر
(مثنوی، ص۱۲۸)
یعنی مرگ ارادی در حقیقت، ترک خودی است و قطع وابستگی ها و صفات بشری. می توان مفهوم کلّی تری را برای آن در نظر گرفت. بدین صورت که:فرد، فکر و ذهن خود را از غیر بپردازد.چرا که عارف خود شناسی، حقیقت شناسی و خدا شناسی را در ترک غیر می بیند.تا زمانی که فرد به تزکیه‌ و پاکی نفس از آلودگی های دنیایی نرسد، نمی تواند بداند که او جدا از چیزهاست، حقیقت او را چیزها و کسانِ دنیایی تشکیل نداده اند. بنابراین رسیدن به شناخت حقیقتِ اصلی خود را مستلزم ترک و نفی وابستگیها می داند. در عرفان وابستگی دنیایی دوری از حقیقت قلمداد می شود.تعلّق خاطر و وابستگی در عرفان مذموم و ناپسند است؛ چرا که باعث غفلت انسان از حقیقت و حقیقت اندیشی می شود. از این رو مرگ، قطع تعلقات دنیایی دانسته شده است و راه ورود به حقیقت و سرّ چیزها:
علاقه را چو ببرد به مرگ و باز پرد حقیقت و سرّ هر چیز را ببیند چیست
(غزلیات، ج۱، ص۳۳۷)
مردنِ انسان در زندگی، مردن از صورت ها و حجاب هاست. انسان برای رسیدن به بطن حقایق و شناخت اسرار هستی، نیازمند مرگ است. مرگ ارادی، همان مرگ صورت است که حکیم سنایی بیان می دارد[۱۰۱]. که بوسیلۀ آن عارف از ظاهرنگری و دنیای صورت ها می گذرد و به حیات حقیقی می رسد.
تعلّق به آرزوها و اسیر تمایلات نفسانی بودن،سبب می شودفرد مرگ را از خود دور پندارد و اصلاً به مرگ نیندیشد و فکر مرگ از او دور شود.انسان آغشته به چیزهایی است که او را از شناخت بنیان های هستی خود دور کرده اند.بنابراین برای درک خویشتن حقیقی خود باید از آنها چشم پوشی کند و به کشف حجاب خود بپردازد.عرفا راه رسیدن به درک حقیقی خود و حقیقت مطلق را در ترک دنیا و خواسته های نفسانی می دانند.مرگ اندیشی آغاز پی بردن فرد به حجاب های موجود است.انسان در مرگ اندیشی است که به جدایی هستی خود از چیزها، آگاهی پیدا می کند.درک این مجزا بودن از چیزها،در او احساس تنهایی به وجود می آورد،همین احساس تنهایی که موجب دل شوره یا به قول فیلسوفان وجودی ترس آگاهی[۱۰۲]در فرد می شود، نشان از هستی موجود است.البته این تنهایی، تنهایی ناشی از سرخوردگی و بی معنایی نیست.در احساس تنهایی است که انسان به اصالت و خویشتن خود پی می برد.فرد تا زمانی که خود را از چیزها و محیطی که او را احاطه کرده و در برگرفته اند،رها نسازد و هستی و وجود خود را از آنها جدا نپندارد، نمی تواند به خویشتن حقیقی خود آگاهی پیدا کند.بنابراین در عرفان، لازمۀ رسیدن به این شرایط و فضای فکری،برای درک حقیقت،ترک دنیا و نفسانیات مادی است. بعضی از عرفا به انواعی از مرگ قائلند که می توان همۀ آنها را زیر مجموعۀ همان مرگ ارادی قلمداد کرد. از آن جمله است چهار نوع مرگی که لاهیجی بدان اشاره کرده است:

موت ابیض جـوع آمـد زان سـبب

که صفا یابد دل از وی بس عجب

مـوت اسـود شـد تحـمـل بـر ‍‍إذا

صـبر بـر ایـذا بـود مـرگ و عـنا

مـوت احـمر شـد خلاف نفس بـد

خود مطیع اوست کم از دیو و دد

موت اخضر خود مرقع پوشی است

بـاده از جـام قناعت نوشی است[۱۰۳]

مهمترین فایدۀ مرگ پیش از مرگ، نجات انسان از هراس و ترس از مرگ است. امن از نیستی است. نتیجۀ آن نیز ناچیز جلوه کردنِ مرگ در ذهن فرد است:
مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی این چنین فرمود ما را مصطفی
گـفـت مُـوتُـوا کُـلُّـکُم مـن قبلِ ان یـأتِـیَ المـوتُ تمـوتوا بِالـفتنِ
(مثنوی، ص۶۴۹)
این نوع مرگ نمادین باعث بی ارزش جلوه کردنِ مادیّات و داشته های دنیویی می شود که عاملِ دغدغه و ترس انسان از مرگ هستند انسان به خاطر جدایی و از دست دادنِ زندگی و دارایی دنیایی خود است که از مرگ می ترسد. همین باعث غم و اندوه او می شود.
مرگ ارادی نوعی تعیین هدف و جهت برای زندگی است. عارف با مرگ ارادی برای خود طریق و مسیر حقیقت معیّن می کند و زندگی خود را بر اصول و چهار چوب متناسب با آن پایه گذاری می کند و بدین صورت به زندگی خود معنا و مفهوم می بخشد. از این روست که مرگ ارادی تعیین هدف و فلسفۀ زندگی است. دانایی و آگاهی انسان به زندگی، بعد از تولّد دوباره از مرگ ارادی است:
تو مردی و نظرت در جهانِ جان نگریست چو باز شدی، زین سپس بدانی زیست
هـر آنـکسی که چو ادریس مرد و باز آمد مـدرّس مالوتست و بر غیوب حفیست
(غزلیات، ج۱، ص۳۳۷)
مرگ شخصی
مولانا در مثنوی می گوید:مرگ هر انسان بر گرفته از اعمال اوست. چگونگیِ مرگ هر فردی نتیجۀ اعمال و کیفیت زندگی او و نیز متناسب با تصوّرات خود فرد در باب مرگ است.گویی مرگ هر انسان تجسّم اعمال اوست. نتیجۀ چگونه زیستنِ فرد نوع مرگ او را معیّن می کند. اعمال هر انسانی چگونگی مرگ او را شکل می دهد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...