(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۲۹)
نظامی پس از شرح گردآوری این اسناد و اشاره به دروغ یا راست بودن آنها بر این ادّعاست که او از میان انبوه این اخبار و روایات ، درست ترین آنان را انتخاب کرده و افسانه و ناممکنات را کنار نهاده است :
زتاریخ آن خسرو تــــــــاجدار به کار آمد این است که آمد به کار
بلی هــــــر چه ناباورش یافتم ز تمکین او روی بــــــر تافتـــم
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸: ۲۹)
« عبدی بیگ شیرازی نیز بر همین سیاق در سرودن آیین اسکندری با ذکر پیشینه‌ اسکندر نامه سرایی در ادبیّات ایران در زمینه ی توانایى‌ سخنوری‌ِ نظامى‌ گنجوی‌ سخنانى‌ گفته‌ و از کسان‌ دیگری‌ که‌ پس‌ از او به‌ نظم‌ خسمه‌ و سبعه‌ و نظایر آن‌ پرداخته‌اند، سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌ و برجسته‌ترین‌ آنان‌ را امیرخسرو دهلوی‌، جامى‌، هاتفى‌ و قاسمى‌ شمرده‌ و انگیزه ی خود را در سرودن‌ پنج‌ گنج‌، تأثیر شاعر اخیرالذّکر دانسته‌ است‌. »
(عبدی بیگ ،۱۹۷۷ م: پیشگفتار )
او کتاب خود را محصول برداشت از این شاعران متقدّم بر خود در زمینه‌ی اسکندر نامه نویسی می داند:
کــنون چون به امداد طبع بلند زهر پنج شد کلک من بهره مـند
براین پنجمین نامه بستم خیال که چـونش رسانم بــر اوج کـمال

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

زتاریخ شاهان بعد از رســــول نیامــــد به جز شاه دینم قــبول
ازآن قــصّه حرفی نمانده نهان کــه ناورده اش قاسمی در بــیان
بـــه میزان اندیشه ی راستان به از او نگوید کس این داستــان
(همان:۲۴)
۵-۷. ذکرومقایسه ی نسب اسکندر در دو اثر
نظامی پدر اسکندر را از قول فردوسی «فیلقوس»معرّفی می کند . او در سرزمین یونان فرمانروای مقدونیّه بوده وشجره‌ی اورا به عیص اسحق می رساند . در این باره که رومیان به طور کلّی از نسل عیص هستند در کتاب التّنبیه و الاشراف علی بن حسین مسعودی که توسّط ابوالقاسم پاینده ترجمه گردیده است آمده است :
« پس خداى عزّ و جلّ یعقوب را پیغامبرى داد بزمین کنعان و بسیار خلق بدو بگرویدند، و عیص برخاست و بغربت شد، و او را پسرى آمد او را «روم » نام کرد، و این همه رومیان از نسل پسر عیص‏اند، و این زمین روم بدیشان باز خوانند، و هیچ خلق بجهان اندر بیشتر از رومیان نیستند و همه از نسل روم‏اند پسر عیص اسحق، و آن همه از برکت دعاى اسحق (علیه السّلام) بود اندر عیص برکت کرد.»
(مسعودی، ۱۳۸۱: ۴۸۲)
نظامی به استناد شاهنامه ی فردوسی این سلسله نسب را این گونه معرّفی می کند :
گــزارنده ی نامه ی خسروی چنین داد نظم سخن را نــــوی
کـه از جمله ی تاجداران روم جوان دولتی بود از آن مرز و بوم
شهی نامــور نــام او فیلقوس پذیـــرای فرمان او روم و روس
به یونان زمــین بود مأوای او بــــه مقدونیه خاص‌تر جای او
نـــو آیین‌ترین شاه آفاق بود نــوا زاده ی عیص اسحاق بود
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۳۱)
عبدی بیگ شیرازی نیز در آیین اسکندری ، پدر اسکندر را همچون نظامی «فیلقوس» معرّفی می کند که برروم و روس چیرگی داشته و این دو اقلیم از فرمانبران او بوده‌اند . عبدی بیگ سلسله نسب اسکندر را چون نظامی که به عیص برادر حضرت یعقوب می رسد مسکوت گذاشته ودر این باره چیزی نمی گوید :
نگارنده ی نقش مـــــانی پسند چنین شد به لــوح سخن نقشبند
کـــه چون رایت دولت فیلقوس به دولت قدافراخت در روم و روس
زهـــــر چیز دولت بلندیش داد زهــــــــر آرزو بهره مندیش داد
خــصوصاً ز فرزندی از عیب پاک سکندر لقــب گـــــوهری تابناک
زگــــــوهر فروزنده مهری بلند جــهان قــاف تا قاف ازو بهره مند
(عبدی بیگ ، ۱۹۷۷ م :۳۶)
نظامی ضمن این که در داستان،پدر اسکندر را فرمانروایی عادل و دادگر معرّفی می کند، می گوید که دارا پادشاه ایران از شهرت دادگری او رشک برد و بدین کینه از او می خواهد که باج گذار ایران گردد . فیلقوس برای محافظت از جان مردم و خاموش کردن آتش جنگ این امر را گردن می نهد و به دارا باج می فرستد :
چنان دادگـــــر بــود کز داد خویش دم گــــرگ را بست بر پای مــیش
گـــــــلوی ستم را بدان سان فشرد که دارا بـــدان داوری رشــک بـــرد
سبق جست بر وی به شمشیر و تاج فـــــرستاد کس تـا فرستد خــــراج
شه روم را بـــــــود رایی درســت رضا جـست و با او خصومت نجـــست
کسی را کـــــه دولت کند یــاوری کــــــه یــارد که بـــا او کند داوری
فرستاد چندان بــــدو گنــج و مال کـــزو دور شــد مالش بـــد ســگال
بــدان خرج خشنود شـــد شاه روم ز سوزنده آتـــش نگــهداشت مـــوم
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۳۲)
« از سوی دیگر نظامی براساس نقلی دیگر اسکندر را فرزند زنی زاهده وبی کس و کار معرّفی می کند که چون در خرابه‌ای رسید وقت بار نهادنش فرا رسید . چون بار گذاشت از دنیا رفت.»
(زرین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۷۶ )
چنین آمــــــــد از هوشـیاران روم که زاهد زنی بود از آن مــرز و بوم
بـــــــه آبستنی روز بیچاره گشــت ز شهر و ز شوی خود آواره گــشت
چـو تنگ آمــــدش وقت بار افکنی بـــــرو سخت شـــد درد آبستنی
بــــــه ویـــرانه‌ای بار بنهاد و مرد غم طفل می‌خورد و جان می‌سـپرد
کـه گـــویی که پرورد خواهد تو را کـــدامین دده خورد خواهد تـو را
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ :۳۳)
چون زن بمرد ، به یاری خداوند لشکر ملک فیلقوس که از کنار آن خرابه عبور می کرد او ا دیدند و نزد فرمانروا بردند:
ملک فیلقوس از تمــــــاشای دشت شکار افکنان سوی آن زن گذشت
زنـــــی دیده مرده بدان رهـــــگذر بــــه بالین او طفلی آورده ســر
ز بی شیری انگشت خود مــی‌مــزید به مادر بر انگشت خود می‌گــزید
بفرمـــــود تا چــــــاکران تــاختند به کار زن مــــــرده پرداخــتند
(همان:۳۳)
سپس طفل آن زن آواره را که بعدها اسکندر نامدار می گردد ، بزرگ می کند و ولیعهد خود می گرداند:
ز خــــاک ره آن طفل را برگرفت فــرو ماند از آن روز بازی شگفت
ببرد و بپــــــرورد و بنـــواختش پس از خود ولیعهد خود ساختش

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...