اولا : با ولایت پذیری عمیق خودزمینه ابراز نظر برا ی پیامبراعظم صلی الله علیه وآله وسلم را فراهم می نموده وبا رفتار های نا بجا مانع اظهار آنها نمی شده اند.
ثانیا : باداشتن شناخت کافی از سیره وسنت پیامبراعظم صلی الله علیه وآله وسلم در مواقع متفاوت وظیفه خودرا در تعامل با ایشان به درستی تشخیص می داده اند.
ثالثا : منتظر نظرات ایشان وفرامین شان بودند وتازمانیکه ایشان ابراز عقیده می کردند لب به سخن نگشوده و در عمل نیز نظرات خود را اعمال نمی دادند.

ب ) انتقادات امیرالمؤمنین علیه السلام پس از نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تا استقرار خلیفه اول

ب – ۱ ) شاید بتوان اولین برخوردامیرالمؤمنین علیه السلام با کسانی که بعد ها خلافت را در دست گرفتند پس از آغاز دوره غصب خلافت ، هنگامی دانست که خبر ماجرای سقیفه به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید. باور این مسئله که برخی از بزرگان مدینه در مراسم تدفین پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم حاضر نبودند سخت است اما پس از اینکه خبر بیعت با خلیفه اول توسط تعدادی از مهاجرین وانصار به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید چون ایشان مشغول امر رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم بودند واکنش خاصی نشان ندادند واین همان مرحله شروع درس های اعتراض متناسب با یک شخصیت اسلامی وتربیت یافته مکتب نبوی صلی الله علیه وآله وسلم است.بدیهی است با در جریان بودن امر مهمی چون تجهیز وتدفین جسم مبارک ایشان نوبت به هیچ امر دیگری نمی رسد.واز قائده الاهم فالاهم استفاده کرده وبا بصیرتی که دارند مهمترین اهم را یافته وبه آن عمل می کنند.(ابن قیس هلالی،۱۴۰۵ ,۵۷۰)
ب – ۲ ) زمانی است که ابی سفیان پیش از همه خودرا به همراه عباس بن عبدالمطلب نزد امیرالمؤمنین علیه السلام می رساند و با تکرار کردن سخنان زیبایی که دال بر حق مسلم خلافت ایشان است سعی می کند از فرصت استفاده کند وبا برافراشتن علم مخالفت در برابر عده ای از مسلمانان آتش تفرقه را روشن کند وخود مدیریت آن را بر عهده گیرد.(دشتی،١٣٨٧،ص٣٣)در این عمل ابی سفیان چند نکته قابل توجه است :
اول فرصت شناسی برای اعمال نفوذ در صف مسلمانان است که در اوج بحران از دنیا رفتن راس هرم جامعه اسلامی وعدم تثبیت جانشین بعد از ایشان قصد دارد زهر خودرا وارد کند.در واقع به یک بدن بی سر می خواهد حمله کند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

دوم : اراده باطل از سخن حق یا به عبارت دیگر استفاده از باطل زینت داده شده به حق است. در اینکه جانشینی پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم حق مسلم امیرالمؤمنین علیه السلام است کسی شک ندارد اما وقتی شخصی مثل ابی سفیان سنگ آن را به سینه می زند هر مسلمان با بصیرتی لختی تامل می کند .همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام بعد ها در مورد شعار الحکم الا لله که خوارج سر می دادند فرمود :”کلمه حق یراد بها باطل ”(دشتی ،١٣٨٧، ۶۴)
سوم : آنکه برای تزیین بیشترنیت شوم خود وپیچیده تر کردن لفافه آن به سراغ یکی از متنفذین اسلام می رود وبه همان باطل آراسته به حق ، اورا فریب داده و همراه خود می کند.واکنش امیرالمؤمنین علیه السلام به پیشنهاد ابی سفیان نیز در خور تامل است :
اولا ایشان ابزاری را که ابی سفیان برای به مقصد رسیدن آماده کرده بود را نپذیرفت .پس هدف وسیله را توجیه نمی کند.نباید برای رسیدن به هدف هر چند مقدس و مطابق حق از ابزاری غیر مشروع استفاده کرد.
ثانیا ایشان با دقت نظر کافی و با بصیرت عمق پیشنهاد او را تشخیص دادند وبه راحتی دست رد به سینه او زدند وهمانجا مردم را به بصیرت بیشتر فراخواندند. (دشتی،١٣٨٧،٣٣).
ب – ۳ ) پس از این واقعه اقدامات ایشان علیه جریان در حال غلبه شدت بیشتری می گیرد. فراخوندن یاران باوفا (هرچند اندک)به منزل وتعیین گروه های روشنگر وسازماندهی فعالیت ها،مراجعه حضوری به درب خانه مهاجرین وانصار واستفاده از منطق و استناد به سفارش پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم در مورد جانشینی را می توان از جمله اقدامات این دوره ذکر کرد.فعالیت های ایشان در این بخش تا حدود شش ماه وتا تثبیت غلبه جریان انحراف طول می کشد. نا گفته نماند در طول این دوره فشار های بی شماری از جوانب گوناگون به حضرت وارد شد ولی ایشان هم چنان به همان روش استفاده از منطق گفتگو ، استناد به سفارش و وصیت پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم وشایستگی های خودشان پایبند بودند.از جمله این فشار ها می توان به حمله به منزل ایشان ،غصب فدک ، نا امن کردن جامعه برای خانواده ویاران،شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها به عنوان مهمترین یادگار پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم وبزرگترین پشتیبان ایشان اشاره کرد.
در این دوره علاوه بر اینکه اقدامات عملی برای باز گرداندن محور آسیاب خلافت به جای خود صورت می گیرد به نوعی اتمام حجت نیز برای مسلمانان صورت می پذیرد.در تاریخ یعقوبی آمده است آنهایی که قول حمایت دادنددر موعد مقرر جز سه نفر کسی به وعده خود عمل نکرد.در جای دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند که اگر فقط ۴٠ نفر همراه داشتم قیام می کردم.(درخشه،١٣٧١،ص۴٨) بدین ترتیب حضرت به وظیفه دینی خود و به سفارش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در مورد نحوه برخورد با امت جامه عمل پوشاندند.
نکته دیگری که در این جا باید به آن اشاره کرد این است که ایشان در انتقاد از وضع موجود همواره خط قرمزی را که پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم برایشان مشخص کرده بودند را مد نظر داشتند واین یعنی جهت دهی روش انتقادی براساس منویات رهبر وخطوط قرمز مشخص شده توسط ایشان.این نوع انتقاد است که باعث لطمه وارد نشدن به اصل درخت جامعه اسلامی می شود چرا که همواره در راستای چارچوب مشخصی حرکت می کند.
در این دوره ایشان بیشتر بر محور حفظ وحدت اسلامی ، جلوگیری از بروز انحرافات و اعمال نظر بنیادین در مورد مسائل اصلی واساسی دین توسط دشمنان داخلی وبا نیت ادای تکلیف الهی در برابر دین خدا فعالیت نموده اند.البته واضح است که ادای تکلیفی که بر عهده گذاشته شده مهم تر از حصول یا عدم حصول نتیجه است.مهم این است که در هر برحه ای هرمسلمان با بصیرت به خوبی به وظیفه خود عمل کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نهایت تلاش خودرا برای حفظ وحدت اسلامی کردند و به خوبی به نتیجه رسیدند.
امادرمورد جلوگیری از بروز انحرافات واعمال نظر بنیادین در مورد مسائل اصلی واساسی دین توسط دشمنان داخلی ،ایشان به مقداری که توانستند اعتراض خودرا به عموم نشان دادند اما به دلیل نبودنیروی کافی نتوانستند همه نتیجه مورد نظر را به دست آورند وفقط بخشی از آن حاصل شد وآن افشا شدن توطئه برخی بزرگان مدینه برای ایجاد فضای خفقان و بایکوت خبری وتحلیلی در سراسر قلمرو اسلامی بود.چرا که همگان به خوبی می دانستند اگر جریان غالب از مشروعیت لازم برخوردار بود باایجاد خفقان ودستگیری وکشتار گسترده اما بی سر وصدای مخالفان مانع نقل احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نمی شدند.
فعالیت با نیت ادای تکلیف الهی در برابر دین خدا نیز از جایی نشات می گیرد که ایشان در جایی می فرمایند : پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم مرا امر به سکوت کرد.

ج ) انتقادات امیر المومنین علیه اسلام دردوره قبل از خلافت

ج – ۱ ) دوره خلیفه اول : پس از تثبیت حکومت خلیفه اول دیگر فضا برای ادامه مطالبه حق خلافت مناسب نبود.علاوه بر خفقان ،کشتار ها ودستگیری ها از گوشه کنار قلمرو اسلامی اخبار ناخوشایندی می رسید. برخی از قبائل تازه مسلمان سر به شورش برآورده و پرچم ارتداد را برافراشتند و عملاً در برابر اساس اسلام ایستاده اند و علاوه بر ارتداد، فتنه ظهور مدعیان نبوت همانند مسیلمه و سجاح و طلیحه مشکل دیگر آن روز جهان اسلام بود که بدون تردید اگر امیرالمؤمنین علیه السلام هم چنان به مخالفت خود ادامه می داد این اساس اسلام بود که ضربه می دید و به هیچ وجه این امر قابل پذیرش نبود. حضرت نیز وقتی شرائط را چنان دید دست از اعتراض کشید و نشاط فوق العاده ای برای نبرد با دشمنان مکتب در بین مسلمین پدید آمد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنی شرایط آن دوره را چنین ترسیم می کند:لمّا توفّی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) ارتدت العرب واشرأیت الیهودیه والنصرانیه و نجم النفاق و صار المسلمون کالغنم المطیره فی اللیله الشاتیه؛۲۰ هنگامی که پیامبر وفات یافت عرب جاهلی بازگشت خود را شروع کرد و یهود و نصاری سر برداشتند و منافقان آشکار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان هم چون رمه بی چوپانی بودند که در یک شب سرد و بارانی زمستان در بیابان گرفتار شده اند.(خاتمی،١٣٧۶و١٣٧٧)
اینجاست که ایشان حفظ اسلام را در حفظ وحدت امّت اسلامی و کنار گذاشتن اعتراض می داند و اگر بخواهیم فلسفه سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام را در یک جمله خلاصه کنیم باید بگوییم حضرت برای حفظ اساس دین شیوه نرمش را برگزید آنچنان که به همان انگیزه در پی یارانی وفادار بود تا با همراهی آنان از اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلم) پاسداری کند .
در چنین شرایطی امیرالمؤمنین علیه السلام از مقام یک نخبه سیاسی ، فکری واز همه مهتر دینی به انجام تکالیف الهی خود می پردازد وانتقادات خودرا به صورت نرم وبه گونه ای که مورد سوءاستفاده دشمنان قرار نگیرد به طبقه حاکم اعلام می کند. در تاریخ یعقوبی آمده است : ”کان من یؤخذ عنه الفقه فی ایام ابوبکر علی بن ابی طالب”(درخشه،١٣٧١،۵٠)
به عنوان نمونه یکی دیگر از وقایعی که نشان می دهدامیرالمؤمنین علیه السلام در این دوره همواره نگاهبانی مطمئن برای معارف دین وآبروی اسلام بود ذکر می شود.درکتاب الارشاد آمده است روزی یکی از علمای یهودی بر خلیفه اول وارد شد وگفت :آیا تو خلیفه پیامبر اسلام[صلی الله علیه وآله وسلم] بر امتش هستی؟ گفت بلی.عالم یهودی گفت : در تورات آمده است جانشینان پیامبران داناترین فرد امتشان است.بگو خدا درآسمان است یا زمین؟خلیفه اول پاسخ داد :در آسمان و در عرش است. عالم یهودی گفت :پس خدا در زمین نیست ،در جایی هست ودر جایی نیست! شخص یهودی در حالیکه مسلمانان ودین وخلیفه آنان را مسخره می کرد از نزد خلیفه اول روگردان شد.اما به امیرالمؤمنین علیه السلام برخورد. ایشان فرمود:ای یهودی جواب تو این است که خداوند متعال در همه جا هست در حالی که مکانی ندارد ، به هر سو که روکنی اوهست بدون اینکه فضایی را اشغال کند وهیچ چیز از حضور او خالی نمی شود.
ایشان در ادامه فرمودند اگر خبر این مطلب را از کتب خودتان نقل کنم ایمان می آوری؟ عالم یهودی گفت بلی.حضرت فرمود :آیا در تعدادی از کتاب های شما نیامده است که روزی چهارملک از مشرق ،مغرب،آسمان هفتم وزمین هفتم بر موسی بن عمران علیه السلام وارد شدند.از هریک پرسید از کجا می آیید؟وهرکدام جداگانه پاسخ دادند ازنزد خداوند متعال. آنگاه او گفت :”سبحان من لایخلو منه مکان ولا یکون الی مکان اقرب من مکان”. عالم یهودی گفت قطعا آنچه میگویی درست است وتو بر جانشینی پیامبر اسلام [صلی الله علیه وآله وسلم] سزاوارتری.آنگاه ایمان آورد.(شیخ مفید،١۴١٣،٢٠١)
همانطورکه در این نمونه مشاهده شد امیرالمؤمنین علیه السلام بدون آنکه خدشه ای به مقام کسی واردکند واسباب ضربه زدن به اصل اسلام را ایجادکند ،علاوه بر حفظ آبروی اسلام،مبانی اصیل دینی را اشاعه فرمودند ودر عین حال به صورت غیر مستقیم واز زبان دیگری اعتراض خودرا به غصب خلافت نشان دادند و صلاحیت انحصاری خود برای تصدی این مقام را ابراز کردند.
البته از این نمونه ها بسیاراست وغرض صرفا معرفی شیوه انتقاد حضرت از وضع موجود در عصر خلیفه اول بود. در این دوره حضرت عمدتا فعالیت های خودرا برمحورهای صیانت از اصل اسلام ناب ، حفاظت از مبانی اسلامی ، ارتقاء کار آمدی ، جلوگیری از بروز انحرافات واعمال نظر بنیادین در مورد مسائل اصلی واساسی دین توسط دشمنان داخلی وبا نیت ادای تکلیف الهی در برابر دین خدا متمرکز کرده بود.

ج – ۲ ) دوره خلیفه دوم: خلیفه دوم با نصب خاص توسط خلیفه اول به حکومت رسید و خود همین نکته یکی از مواردی است که مستلزم دقت نظر زیادی است.از این لحاظ که مردم به نصب خاص خلیفه توسط پیامبر اعظم صلی الله علیه وآه وسلم بی اعتنایی کردند اما با طوع و رغبت نصب خلیفه دوم توسط خلیفه اول را پذیرفتند ودریغ از یک اعتراض قابل توجه.تفاوت اساسی این دوره با دوره قبل در این است که به خاطر گسترش فتوحات اسلامی مسائل جدیدی در حوزه روابط بین الملل برای حکومت اسلامی مطرح می شود.از طرف دیگر برخی خصوصیت های اخلاقی شخص خلیفه دوم باعث بروز مشکلاتی در عرصه داخلی می شود.به نمونه هایی از این دوره اشاره می گردد:

ج – ۲ – ۱ ) در تاریخ طبری آمده است : در سال ۱۵ هجرى، سپاه اسلام از سپاه ساسانى شکست ‏خورد. در این شکست، بسیارى از مسلمانان از جمله «ابوعبیده ثقفى» فرمانده سپاه اسلام و قهرمانانى چون «عمرو بن معدى کرب» کشته مى‏شوند. این شکست، روحیه مسلمانان را تضعیف مى‏کند و همگان را به چاره‏جویى وا مى‏دارد. به اصطلاح امروز، اطاق بحران تشکیل مى‏شود؛ خلیفه با آگاهان مسلمان به مشورت مى‏نشیند. همه خلیفه دوم را به رفتن به میدان جنگ، پیشاپیش تمام مسلمانان تشویق مى‏کنند. سرانجام خلیفه به عنوان خلیفه مسلمانان در کمال ناخرسندى آماده رفتن مى‏شود. وى تصمیم مى‏گیرد تا سپاه مسلمانان را که با رومیان در قسمت شام مى‏جنگیدند، یک باره فراخواند و همه را در جنگ با ساسانیان به کار گیرد. در واپسین دقایق رفتن، نظر امیرالمؤمنین علیه‏السلام را مى‏پرسد. ایشان نیز مى‏فرماید : «انّ العجم اذا رأوک عیاناً قالوا هذا ملک العرب کلّها فکان أشدّ لقتالهم و انّا لم نقاتل النّاس على عهد نبیّنا صلّى‏اللّه علیه و آله و سلّم و لا بعده باشره… اینک تو با همه مسلمانان عزم جنگ پارسیان دارى، مسلمانانى را که با دولت روم نیز در نبردند، فرامى‏خوانى. چون پارسیان چنین بینند، مى‏گویند: این پادشاه عرب است که کارد به استخوانش رسیده و از سر ناچارى، همراه با همه مسلمانان به اینجا آمده و در مقابل ما مى‏جنگد. این کار، روحیه آنها را تقویت مى‏کند و دل به پیروزى نهایى مى‏بندند؛ پس جنگ را با جدّیت و پایدارى بیشتر پى مى‏گیرند و به روند پیکار شدّت مى‏بخشند. پیروزى برتو را پیروزى بر تمام مسلمانان مى‏دانند و در صورت پیروزى، همه بلاد اسلام را تصرّف مى‏کنند. از سوى دیگر، اینجا از نیرو خالى مى‏گردد. قبایل عرب اطراف مکه و مدینه به این دو شهر حمله مى‏کنند و این دو شهر که مرکز اسلام اند، از دست مى‏روند. مردم این دو شهر نیز در غیبت خلیفه پناه ندارند که بدان دل خوش دارند و در پناه آن از تهدید دشمن ایمن باشند. خبر تصرّف این دو شهر (مکه و مدینه) که هسته نخستین و مرکز ثقل اسلام به شمار مى‏آیند، روحیه سپاهیان مسلمان را که در عراق با یک قدرت نیرومند در حال نبرد هستند، از بین مى‏برد و یک باره تمام سرزمین‏هاى اسلامى متلاشى مى‏گردند و همه زحمات مسلمانان نابود مى‏شود. از جانب دیگر، در غیاب سپاه اسلام در شامات، هرقل رومى فرصت مى‏یابد و با لشکریان خود به شام مى‏آید و جماعتى از مسلمانان را که آنجا باقى مانده‏اند، مى‏کشد. زن و فرزندان ایشان را به بردگى مى‏گیرد، مساجد مسلمانان را خراب مى‏کند و فتنه‏اى برمى‏خیزد که هرگز خاموش نمى‏شود. همچنین فراخواندن سپاه اسلام از یمن نیز ضررهاى جبران ناپذیرى دارد و با مسلمانان آن سامان نیز همین معامله سر مى‏گیرد. اما اگر در مدینه بمانى و سردارى کار آزموده، همراه با لشکرى آراسته بفرستى، مهابت و عظمت تو به عنوان خلیفه مسلمانان زیاد مى‏گردد و ناموس اسلام حفظ مى‏شود . باید برخداوند توکّل نمایى و از او نصرت بجویى؛ وبه عنوان خلیفه مسلمانان! به جمع آورى مجدد سپاه بپردازى. ما در دوران رسول خدا به

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...