ماکس مولر[۲۷] خاورشناس و دینشناس آلمانى میگوید: دین کوششى است براى درک آنچه درک نشدنى است و بیان آنچه غیر قابل تفسیر است. او با تأکید بر جنبه عقلانى دین مىگوید: دین قوه و یا تمایل فکرى است که مستقل از حس و عقل، و نه الزاماًً به رغم آن دو، بشر را قادر مىسازد که بىنهایت را به اسامى و اشکال گوناگون درک نماید. در برخی از تعاریف از دین، برجنبه اخلاقى آن تأکید شده است؛ امانوئل کانت[۲۸] میگوید: «دین، عبارت است از تشخیص همه وظایف، به عنوان دستورهاى الهی». و ماتیو آرنولد[۲۹] میگوید: «دین، عبارت است از اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته است». جان هیک[۳۰]، کلام آرنولد را این گونه نقل کردهاست: «دین، همان اخلاق است که احساس و عاطفه، به آن تعالى و گرما و روشنى بخشیده است». فریدریش شلایر ماخر[۳۱] تأکید می کند که دین ریشه در احساس دارد، نه در عقل. در نتیجه، دین باید چیزى فراتر از کوشش ابتدایى در به دست آوردن تصورى از جهان باشد. وی در کتاب «سخنرانیهایى درباره دین[۳۲]» با تأکید احساسى بر دین آشکارا مىگوید: جوهر دین عبارت است از احساس وابستگى مطلق، و آن را به احساس اتکاى مطلق توصیف کردهاست. مرادش از اتکاى مطلق، چیزى است در تقابل با سایر احساسِ اتکاهاى نسبى و جزئى. ویلیام جیمز[۳۳] نیز، بر این جنبه از مذهب تأکید کرده و گفته است: مذهب، عبارت است از تأثرات و احساسات و رویدادهایى که براى هر انسانى در عالم تنهایى و دور از همبستگىها براى او روى مىدهد، به طورى که انسان از این مجموعه درمىیابد که بین او و آن چیزى که آن را امر خدایى مىنامد، رابطهاى برقرار است. ویل دورانت[۳۴] نیز تعریف زیر را از تیلور[۳۵] نقل کردهاست: دین، فقط اعتقاد به موجودات روحانى غیر مادى است. عدهاى جنبه اعتقادى و احساسى دین را مهمتر یافته و آن دو را در تعریف دین برگزیدهاند، چنانکه رابرت هیوم[۳۶] گفته است: آن چه دینِ یک فرد را تشکیل مىدهد، عبارت از اعتقاد او به نوعى خدا، یا خدایان، و تجربه او از آن خدا، یا خدایان است. آن چه یک دین را از ادیان دیگر متمایز مىسازد، عبارت از نوع خدایى است که پیروان آن دین به آن اعتقاد دارند و نوع تجربه بشرىاى که به گونه ای شایسته از آن اعتقاد حاصل مىگردد. گروهى بر جنبه پرستش دینى تأکید کرده و دین را با این ویژگى تعریف کرده اند. آلن منزیس[۳۷] در تعریف دین گفته است: «دین، عبارت است از پرستش قدرتهاى بالا به دلیل نیاز». تعریف زیر از پرفسور ویلیام آدامز براون[۳۸]، نیز به صورتی کلیتر دین را تعریف می کند. وی میگوید: دین به معناى زندگى بشر در روابط فوق بشریش مىباشد، یعنى رابطه او با قدرتى که او به آن احساس وابستگى مىکند، صاحب اختیارى که بشر، خود را در مقابل آن مسئول مىبیند، و وجود غیبى که او، خود را قادر به ارتباط با آن مىداند (آرین، ۱۳۸۷).
۲-۳-۲- دیدگاههای نظری درباره دین
هال
«هال»[۳۹] به عنوان نخستین کسی که در باره تاثیر فرایندهای فیزیولویک در دین مدارک علی فراهم آورد و به عنوان مبدع نظریه تکاملی تحول بر پایه سایق های موروثی اولیه ، یکی از اولین طلایه داران رویکرد زیست شناختی به دین است .
اگر قرار باشد افتخار پایه گذاری روانشناسی دین به کسی داده شود آن شخص کسی جز هال نیست . او نه تنها در این رشته پیشگام بود، بلکه نفوذی مرشدانه بر دانشجویی داشت که در دانشگاه کلارک در دوره کارشناسی ارشد زیر دست او کار میکردند و چند تن از آنان بعدها از روانشناسان مهم دین شدند. آنچه را پرات مکتب کلارک در روانشناسی دین می نامد ویلهم کوپ ۱۹۲۰ و عده ای دیگر مکتب هال می خوانند ؛ دبلیو بی سلبی ۱۹۲۴ اصطلاح مکتب آمریکایی را ترجیح میدهد اما او هم به اندازه پرات و کوپ به سبب پیشگامیش اعتبار قائل است (هال،ترجمه رضایی،۱۳۸۷).
روانشناسی وراثتی دین
در طول سالهای بین نخستین مقاله اش درباره روانشناسی دین با عنوان تربیت دینی و اخلاقی فرزندان (۱۸۸۲)و فصلی درباره تبدیل در کتاب نوجوانی اش (۱۹۰۴) هال تفسیری کاملاً ثابت از دین عرضه می کرد که یکسره تکاملی و تربیتی است . وی معتقد بود که رشد دینی فرد تابع رشد دینی انواع است. در رشد دینی نیز مانند رشد جنین شناختی ، پدیدآیی فردی تکرار پدیدآیی نوعی است. این نظریه ارزش دوگانه داشت. از یک سو به پژوهش های شاگردان هال جهت داد که هدف بسیاری از آن ها یافتن مدارک آماری برای فرضیه های مطرح درباره علایق و تجربه دینی بود از سوی دیگر کنکاش در همین اصل پدیدآیی روانی، پایه ای جدید برای آموزش دینی فراهم آورد.
مراحل تکامل رشد دینی
وجود عواطف دینی را در خردسالان تنها می توان به حدس و گمان دریافت . هال با نظر موافق از سخن مربی آلمانی فردریش فروبل یاد میکند که ناخود آگاه کودک در خدا آرام میگیرد. دیگر نویسندگان آن روزگار فرض کرده بودند که نوعی احساس نطفه ای ـ جسمانی عام نسبت به وجود ناب در آدمی هست ، احساسی از سعادت متعالی یا حتی اتحاد فرشته وار که بهتدریج در ورطه تجارب خاص زندگی فرو می غلتد. هال تقریبا سه چهار قرن پیش از اریکسون و نظریه پردازان شی رابطه ها نتیجه گرفت که بذر عواطف دینی بنیادین را نخستین ماه های کودکی می توان کاشت این کار با مراقبت دلسوزانه از جسم کودک از طریق برخورداری آرام و با طمأنینه و پرهیز از محرک های شدی و احساسات یا تغییرات تند امکان پذیر است. هال معتقد است که از این طریق می توان به رشد (حس) اعتماد ، قدردانی ، وابستگی و عشق یاری رساند ، عواطفی که نخست متوجه مادر است و بعد به خدا معطوف می شود.
هرچند هال نتوانست بر ضدیت روانشناسی آمریکا با دین غلبه کند لیکن در ایجاد انگیزه برای مطالعه عینی دین موفق بودو میراثی که وی برجای نهاد عبارت است از آرمان رویکردی شدیداًً علمی ، روش پرسشنامه ای و استفاده از تحلیل آماری . روانکاوی و روانشناسی عینی هردو مانند وی درون نگری را به عنوان یگانه روش روانشناختی رد میکردند و هر دو مانند او بر ریشه داشتن دین در جسم آدمی تأکید می ورزیدند. لیکن روانشناسی دین که نظریه های رفتارگرای و نیز روش های آن را به کار می گرفتند.
۲-۳-۳-روانشناسی مذهبی از دیدگاه انسانگراها
انسان گرایان به استعداد های ذاتی و مثبت انسان می اندیشند ، بر اهمیت و یگانگی فرد تأکید میکنند و نیازها و ارزش ها ی معنوی را به رسمیت می شناسند و می خواهند آن هارا ار تقاء دهند(حکم آبادی،۱۳۸۹).
فروید
«فروید» (۱۸۵۶-۱۹۳۹) مبدأ دینداری را ناشی از رابطه کودک با پدر دانسته و رفتار مذهبی را شکلی از روانآزردگی میداند و آن را یک خطای ادراکی ناشی از آرزوی بچهگانه برای داشتن یک پدر نیکخواهِ قدرتمند میداند که این احساسِ ترسِ از قدرت برتر سرنوشت، همواره وجود خواهد داشت (فروید،۱۹۲۹؛ به نقل از رضی، هاشم، ۱۳۵۷).
دین در ضعف و وابستگی اساسی انسان به پدر و در آرزوی برآورده نشده ما برای دسترسی به نیازهای کودکانه ریشه دارد، که با شکل خدا جلوه کردهاست. بنابرین درماندگی و وابستگی دوران کودکی و ترس از تنبیه و نارضایتی پدر قدرتمند، به زندگی بزرگسال منتقل میشود و با ارتباط فرد مؤمن باخدا جایگزین میگردد (آذربایجانی و موسوی اصل، ۱۳۸۵).
[جمعه 1401-09-25] [ 12:06:00 ب.ظ ]
|