کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب
 



ازمیان شعبات رئالیسم ، «نئورئالیسم» با نفوذ ترین مکتب رئالیسم به شمار می آید زیرا علمی تر از مکاتب پیش از خود به نظر می رسد. نظریه پرداز معروف این مکتب«کنث والتز[۱۷۰]» است.البته در برابر تئوری آنارشیک بین المللی «والتز» تئوری های دیگری رئالیستی مثل «جان میر شایمر[۱۷۱]»وجود دارد که شرح همه این جوانب در این تحقیق میسر نیست.[۱۷۲] در نظام مورد نظر«والتز» در روابط بین الملل، اساساً جایی برای حقوق بین الملل باقی نمی ماندو در نتیجه سطح تعامل بین حقوق و سیاست بین الملل به حد صفر می رسد. براساس تحلیل«والتز»، ساختار سیاست بین الملل فقط دارای دو عنصراز سه عنصرپیش گفته ساختاری می باشد. اصل آنارشی و بی نظمی که به معنی فقدان قدرت مرکزی مسلّط بر واحدهای دیگر است در نتیجه، نقش تنظیم کننده روابط بین واحدها را نیز ایفا می کندو دیگر تعداد بازیگران اصلی و عمده در عرصه بین المللی که نقش عنصر سوم یعنی توزیع ظرفیتهای بین واحدها را برعهده دارد. فقدان عنصر دوم یعنی تنوع واحدها و خصوصیت کاربردی هریک از واحدها جایی برای هنجارها و قواعد کلی حاکم بررفتارو روابط دولتها باقی نمی گذارد. به بیان دیگرهمه دولت ها به لحاظ موقعیت و جایگاهی که در ساختار روابط بین الملل دارند نقش و کارکرد معین و مشابهی ایفا می کنند و چون تفاوتی در کارکرد ندارند نیازی به قواعد یکسان کننده در رفتار آنها وجود ندارد. تنها هنگامی نقش و کارکرد آنها متفاوت خواهد بودکه با مؤلفه تنظیم کننده سیستم تغییریابدو یک قدرت مرکزی یا هژمونی بردیگر واحدها مسلط شودویا اینکه تعداد قدرت های بزرگ تغییر کند و یا جابجایی محسوسی در زمینه واحدهای سیاسی در توزیع قدرت و ظرفیت مطرح گردد.[۱۷۳]به هر روی «والتز» با قدرت استدلال خود توانست حداقل برای دو دهه «پارادایم» کلّی نظریات روابط بین الملل را تحت تأثیر قرار دهد و پایه های اندیشه رئالیستی را جانی دوباره بخشد. پیروان والتز قواعد و هنجارهای حقوقی را فاقد هرگونه منشأ اثر در عرصه بین المللی می دانستند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲- ۸- رئالیسم نئوکلاسیک
رئالیسم جدید(نئوکلاسیک) با نئورئالیسم(ساختارگرای والتزی) که قبلاً بحث شد متفاوت است . رئالیسم ساختارگرا فرض را براین می گذارند که کلیه کشورها دارای منافع مشابه هستنداما نئورئالیست های نئوکلاسیک معتقدند باید بین آن دسته از کشورهایی که خواستار حفظ وضع موجود می باشند با کشورهایی که تجدید نظرطلب هستند، تفاوت نهاد[۱۷۴].«فرید زکریا» رئالیست نئوکلاسیک دیگری است که تئوری خود را در سال ۱۹۸۸بر رئالیسم دولت محور بنیاد نهاده است.وی قدرت یک کشور را به توانایی یک کشور در بسیج و مدیریت منابع برای تعقیب منافع خاص تعریف می کند. به نظروی توصیف سیاستهای جهان توسط «رئالیستهای ساختاری» ناتمام است. این توصیف باید با متغیرهای هم سطح قدرت تکمیل گردد.براین اساس کشورها هم وزن هم نیستند.
۳-۸ – رئالیسم خردگرا
رئالیسم های خردگرا چهره ای از رئالیسم ساختارگرا هستندکه به تعدیل این نوع رئالیسم پرداختند. این دسته معتقدند سیستم آنارشیک بین المللی مانع همکاری میان دولت ها نخواهد بود. تفاوت نگرش میان خردگرایان با ساختارگرایان به نقش و اهمیت سازمانهای بین المللی و کارکرد و تأثیرآنها در روابط بین الملل باز می گردد. تعدیل نئورئالیسم با تکیه برنقش نهادها و سازمان های بین المللی در واقع تجدیدنظر تئوری پردازان روابط بین الملل در خصوص تعامل حقوق بین الملل و روابط بین المللی است. اگرنهادها و سازمان های بین المللی را منحصراً دستگاههاو سازمان های رسمی یا قراردادهای مکتوب و مدون ندانیم وآنها را مجموعه ای از اصول و قواعد وهنجارها بدانیم که انتظارات بازیگران را درعرصه تعامل بین المللی تنظیم و تعریف می نمایددراین صورت به همان چیزی نزدیک شدیم که آن را حقوق بین الملل می شناسیم.[۱۷۵]
۴-۸- نــقــد
اول آنکه اصلِ اصیل رئالیسم یعنی تعریف منافع در چهار چوب قدرت چندان مستحکم به نظر نمی رسد چراکه منفعت و امنیّت و قدرت، اموری نسبی اند. سیاست و منفعت در چهار چوب قدرت با ارزش های انسانی در ستیز است . انسان در مکتب رئالیسم به مدال انسان سیاسی مفتخرمی گردد. انسان سیاسی محاسبه گر، منفعت طلب و قدرت طلب است ، هرچند در دیدگاه ایدئالیست ها انسان موجودی شریراست اما واقعیت هایی هم نشان می دهدکه انسان موجودی اخلاقی و نیک سرشت است.چنین مقایسه ای را راجع به دولت ها نیز می توان داشت.[۱۷۶] دیگر آنکه رئالیسم به ساده انگاری و کلی گویی دچار شده است؛ زیرا همه ابعاد حیات سیاسی در قالب قدرت و منفعت خلاصه شده واز دیگر علل و عوامل مؤثرغفلت شده است. مترداف دانستن سیاست با قدرت، محدود کردن بیش لز حدسیاست به یکی از عوانل دخیل درآن است .[۱۷۷]
رئالیسم سیاسی ازآغاز در کارایی حقوق بین الملل درعرصه بین المللی به دیده تردید می نگریست. رئالیست های سنتی در موجودیت حقوق بین الملل تردید داشتند وآن را در خدمت قدرت می دانستند اکنون با پایان جنگ سرد نگرش های جدیددر مکتب رئالیست موجودیت حقوق بین الملل را می پذیرد.
فصل سوم
معرفت شناسی «مـنـابـع» حقوق بین الملل
روش‏شناسی حقوق بین‏الملل به معنایی که اینجا بیان می‏شود، شیوه‏های مورد استفاده در بیان و تحلیل عواملی است که به (ریشه قواعد حقوقی) مربوط می‏شود و محتوای آنها را تعیین می‏کند. ظهور یک قاعده به عنوان منبع حقوق بین الملل ، نتیجه بازی نیروها و تعارض منافع در جامعه بین‏المللی و تأثیر ایدئولوژی‏ها و فلسفه‏ها و همچنین نیازهای جامعه است. تحلیل این پدیده ها خود نوعی فلسفه ی حقوق بین الملل است . [۱۷۸]هرچنداین مباحث به حوزه جامعه‏شناسی حقوق بین‏الملل نیزمربوط می شود که شیوه‏های خاص خود را دارد. اماچنانکه پیش تراشاره شد وقتی می‏خواهیم وجود عوامل سازنده یک منبع خاص حقوق بین‏الملل را بررسی کنیم، عوامل مختلفی باید به این منظور مورد ملاحظه قرار گیرد که گاهی شامل دلایل منطقی وجود آن یا به عبارت دیگر عوامل و محرّکهایی می‏گردد که محتوای آن را بیان و توجیه می‏کند.
بند اول- اهمّیـّت معرفت شناسی منابع حقوق بین الملل
روش شناخت هنجارها را نمى‏توان از منابع حقوق بین‏الملل جدا کرد. در واقع، محال است‏به جستجوى قواعدى پرداخت که در عمل مؤثر است‏ بى آنکه رهنمودى براى این جستجو در اختیار داشت. و این تنها شناختِ‏ وجود یا پیدایش این هنجارهاست که مى‏تواند نقش چنان رهنمودى را ایفا کند. درمورد منابع حقوق بین‏الملل شناخته شده ؛ تعریف آنها مطابق است‏با نتایج استدلال منطقى و مشاهداتى که مى‏توان انجام داد. با این وجود، تعیین منابع حقوق بین‏الملل به حوزه متدلوژى مورد استفاده براى مطالعه حقوق بین‏الملل به عنوان یک نظام حقوقى تعلق داردیعنی یعنى روش‏شناسى در معناى وسیعش.[۱۷۹]
بند دوم – معرفت شناسی منابع حقوق بین الملل از منظر رئالیسم
ازآنجایی که تفکّر غالب در دهه های گذشته تفکر رئالیستی بوده وپرداختن به معرفت شناسیِ منابع حقوق بین الملل از منظر مکاتب دیگر به خاطر محدودیت حجم دراین پژوهش ممکن نیست دراین فصل معرفت شناسی منابع را از منظر رئالیسم برگزیده ام تا تنها تأثیر تحلیل های یک مکتب و جهان بینی آن را ونوع استدلالات مادی گرایانه آنها را برای منابع حقوق بین الملل نشان دهم. دراین فصل درلابه لای مباحث صفاتی که برای رئالیسم ها در فصل پیش بیان کردیم دیده می شود . برطبق نظر سنّت فکری رئالیسم، (دلایل اخلاقی) برای اطاعت از حقوق بین الملل وجود ندارد . درواقع ،تبیین رئالیستی رفتاربین المللی دولت مبتنی برساختاری از هزینه و فایده یا بازده است که از تعامل استراژیک بین دولت ها، به دست می آید. نویسندگان برای توضیح این مطلب ، از اصطلاح «نظریه ی بازی» (game theory) استفاده می کنند. «نظریه ی بازی » به ما می آموزد که همکاری بین دولت ها،حتّی زمانی که مطلوب است ،کار دشواری است. تبیین روابط بین الملل براین اساس ، در واقع توضیحی است براینکه چرا دولت ها با اینکه در عرصه بین المللی در وضعیتی شبیه آنارشی (فقدان دولت مرکزی بین المللی ) قرار دارند و با اینکه به نفع آنهااست که با یکدیگر همکاری نمایند ، اغلب از آن سرباز می زنند. هر دولتی از ترس اینکه مبادا توسط سایر دولت ها مورد بهره برداری قرارگیرد، از همکاری امتناع می ورزد.
بند سوم – مـعـاهـده از منظر رئالیسم
معاهده یک توافق بین المللی است که به صورت کتبی بین دو دولت منعقد می شودو تابع حقوق بین الملل است. به عبارت دیگرمعاهده ، توافق های مشخص و صریح بین دولت ها (نیز سازمان های بین المللی ) است . روند متداول برای به وجود آمدن معاهده آن است که دو یا چند دولت در می یابندکه(potentia cooperation) یا اختلافی دارندکه مایلند آن را حلّ وفصل نمایند(درگیری بالقوه(potential conflict) وسپس برای رسیدن به یک نقطه تفاهم، مذاکره می کنند. این نقطه تفاهم یا با پیگیری و اقناع ، یا با امتیازدهی متقابل، یا کمابیش با تهدید پنهانی ، یا با ترکیبی از این عوامل به دست می آید. نقطه تفاهم جائی است که دو دولت متقاعد می شوند که احیاناً بیش از آنچه تا این مقطع حاصل شده ،فرا دست آنها نمی آیدو بهتر است همکاری کنند. در همین جا است که «معاهده» منعقد می شود. پس از اینکه معاهده مؤثّر شد و صورت اجرائی به خود گرفت ،به موجب حقوق بین المللِ عرفی که رعایت و اجرای معاهدات را لازم می داند(اصل وفای به عهد) برای طرفین لازم الاجرا می شود[۱۸۰] بنابراین ، معاهدات به موجب قواعد حقوق عرفی است که تعهد آورند. به علاوه ، برای فسخ معاهدات به علت نقض یکی از طرفین ، یا رضایت معیوب (ناشی از تقلب، اشتباه،اکراه)یا به علّت تغییر بنیادی اوضاع و احوال نیز قواعدی وجوددارند.[۱۸۱] دراصل ، دولت ها می توانند در صورت نقض معاهده از جانب یکی از طرف ها، به اقدامات متقابل متناسب با اوضاع و احوال، دست زنند. امّا مطابق ماده(۴) ۲ منشور ملل متّحد حق ندارند با بهره گرفتن از زور ، دولت متخلف را وادار به اجرای معادهدکنند.
۱-۳- وضعیت های پیش از معاهده
وضعیت های پیش از معاهده بین تابعان حقوق بین الملل می تواند علت تشکیل معاهده را برای ماتبیین کند چنانکه گفتیم از دید رئالیستی روابط کشورها درغالب نفع طلبی و نوعی آنارشیست تجلّی پیدا می کند که اصطلاحاً «نظریه ی بازی» گفته شده ؛ دراین نظریه، «معاهده» اینگونه تحلیل شده که ‌ ، هنجاری است برای حل مسائلی که حکومت هادر مقام تأمین منافع خود در روابط یکدیگر ودر جریان یک «تعامل راهبردی» با آن مواجه می شوند.[۱۸۲]درروابط بین المللی بین دولت ها، وضعیت های گوناگونی را می توان تصور کرد.
۱-۱-۳- وضعیت «همسازی منافع»
احتمال اول: وضعیت (همسازی منافع) را در نظر می گیریم. در این وضعیت طرفین نیازی به معاهده ندارند. انگیزه و دلیل دیگری برای سازوکارهمکاری ندارند. به عنوان مثال ، ایران وسوریه هردو وجود رژیم صهیونیستی را غیر مشروع وخطری برای امنیت ملّی خود میدانند.بین این دوحکومت هیچ توافقی یا معاهده ای برای این رفتاروجود ندارد ومادام که همان دست نامرئی کارخودرا می کند،نیازی هم به چنین معاهده ای نیست.
۲-۱-۳- وضعیت «معمای هماهنگی»
احتمال دوم : در این وضعیت در روابط بین کشورها،حالت «معمای هماهنگی»[۱۸۳] است؛ دولت ها برای تعیین وتثبیت زمینه های همکاری به یک معاهده نیاز دارند.با امضای یک معاهده در واقع دولت ها به یکدیگر اعلام می کنندکه از بین گزینه ها و روش های موجود برای همکاری ،کدام را برمی گزینندوآن رامی پذیرندوسپس برهمان اساس اقدامات خود را با یکدیگرهماهنگ می کنند. ازآنجا که طرفین در همکاری کردن نفع مشترک دارند،به جداسازی ورویگردانی، راهبرد غالب و جاری بین آنها، راهبرد«همکاری» خواهد بود. البته اصولاًبرای همکاری بین دولت ها بیش از یک طریق ونیز بیش از یک نقطه توازن منافع وجود دارد. منتهی اینکه هردولتی کدام طریق را برگزیند، بسته به رفتار وانتخاب طرف مقابل است.گاه همین بی اعتمادی یا عدم ارتباط بین دولت ها مانع از این می شودکه به راه حل مطلوب و مرضی الطرفین دست یابند. مذاکره و انعقاد معاهده، راه خوبی است برای فائق آمدن براین بی اعتمادی وفقدان ارتباط مناسب بین کشورها.[۱۸۴] به دنبال مذاکره است که دولت ها به امتیازات و منافع متقابل ناشی از یک راه حل مشترک واقف می شوند وآنگاه آن را به صورت معاهده منعقد می نمایند. معاهده یک توافق روشن وصریح است که نقطه توازن در روابط دولت ها را مشخص می کندو«مطمئن ترین وپایدارترین وسیله برای هم راستا کردن انتظارات کنشگران عرصه بین المللی از یکدیگراست.[۱۸۵] به علاوه ،این معاهده یا توافق «خود اجرا» است وهردوطرف انگیزه دارندکه آن را رعایت کنند زیرا راه حلّی که با انعقاد معاهده حاصل شده ، همان نقطه موازنه و تعادل در روابط طرفین است. برای مثال ،آرژانتین و اتحادیه اروپا در مراودات تجاری،منفع مشترکی دارند. آرژانتین می تواند مواد غذایی به اروپا بفروشدو اروپا می تواند محصولات صنعتی خود را به آرژانتین بفروشد و هردو طرف با این مبادله به نقطه پیشرفت، دست یابند. باید بین حالت «همکاری» وحالت«همسازی» (هارمونی) که در بالا توضیح دادیم ،تفکیک کرد. هم در حالت همکاری و هم درحالت همسازی ، منافع طرفین به هم نزدیک می شودو همگرایی پیدا می کند. اما برخلاف آنچه دروضعیت«همسازی» (هارمونی)در منافع کشورها رخ می دهد،در وضعیت «همکاری»، رفتارهریک از دولت ها بسته به رفتار مورد انتظار یا رفتارعملی طرف دیگر است و از آن تاثیر می پذیرد. بنابراین طرفین در صورتی می توانندبه یک نتیجه مشترک که به نفع هر دو طرف باشد،دست یابند که اقدامات خود را هماهنگ کنندکه برای این منظورنیازمند مراوده و ارتباط هستند.
۳-۱-۳- وضعیت هارمونی
اما در وضعیت همسازی (هارمونی)، پیگیری منافع ملّی از جانب هریک از دوطرف،مستقل از رفتار طرف دیگر است،وبه طور طبیعی وخود انگیخته ، به بهترین و مناسب ترین نتیجه برای هردومنتهی می شود.در این صورت، نیازبه هماهنگی طرفین در هیچ زمینه ای نیست. در وضعیت همسازی(هارمونی)برعکس وضعیت همکاری، طرفین دیگر با تنگنا یا معمّا مواجه نیستند.
۴-۱-۳- وضعیّت معمای زندانی[۱۸۶]
در این حالت،اوضاع کاملاً فرق می کند هر دولتی برای اینکه بتواند از دولت دیگر امتیازی بگیرد، دلیل کافی برای تک روی (عدم همکاری)خواهد داشت،ولو اینکه همکاری متقابل بین آنهابیشتر به نفع آنها باشد. بنابراین ، در موقعیت «معمای زندانی»، طرف هابه یک معاهده(به عنوان نماد«همکاری»)نیاز دارندتا متخلّفین احتمالی یعنی کسانی را که احیاناً از همکاری درمعاهده سرباز می زنند و آن را نقض می کنند،ونیز کسانی را بخواهند از پایبندی بقیّه دولت ها به معاهده سوءاستفاده و امتیازجویی نمایند، از این کار باز دارد.به عنوان مثال،فرض کنیم قدرت های اتمی می خواهندبرای از بین بردن تدریجی سلاح های اتمی ،معاهده ای منعقدکنند.[۱۸۷]
برای همه قدرت های اتمی بهتر است که تمام سلاح های اتمی نابود شودتا اینکه حفظ شود. اما برای هرکدام از آنها بهتراست که اول سایرکشورها سلاح های خود را از بین برند.واو بتواند سلاح های خود را حفظ نماید-این همان وضعیت «معمای زندانی» است (هرطرف، نفع خود را در ضرر طرف دیگر می بیند). بسیاری ازنویسندگان گفته اند که این وضعیت باوضعیت «هماهنگی» (coordination) که پیش از این توضیح دادیم ،بسیار متفاوت است.[۱۸۸] در حالت« هماهنگی» ، هیچ یک از دولت ها نمی خواهدموقعیت خود را به خاطرتخلّف از معاهده ،از دست بدهدولذا معاهده را نقض نمی کند، زیرا معاهده در واقع همان نقطه مطمئن توازن در روابط آنهااست. اما در حالت«معمّای زندانی» ، آنچه به عنوان نتیجه جمعی بهینه از همکاری حاصل می شود، ثابت و پایدارنیست و طرفین همواره در اندیشه آنندکه بلکه از آن عدول کنندو از هم جدا شوندو حتّی اگرکنشگری در روابط بین الملل بتواندچنین کندوخود را از تعهدرها کند،کار معقول ومنطقی کرده است.
۲-۳- جـایگاه هنجاری «معاهده» منعقده درحالت «معمای زندانی»
سؤال این است که جایگاه هنجاری معاهده منعقده درحالت «معمای زندانی» درروابط بین دولت ها چیست؟ انگیزه ها ودلایلی که دولت ها در شرایط «معمای زندانی» برای تن دادن به همکاری دارند، متفاوت است و پزیتیویسم (پوزیتیویسم به معنای اینکه تعهدات بین المللی ناشی از رضایتی است که براساس منافع خود اعلام می کنندونه پایبندی دولت به مبانی اخلاقی) در توضیح التزام دولت ها به معاهدات، با دشواری های اساسی مواجه است. همان طور که قبلاً اشاره شد، مسأله این است که انگیزه دولت ها در قبول تعهدات بین المللی صرفاًحفظ منافع می باشد،آنگاه چنانچه اجرای تهعد برای دولت نفعی در بر نداشته باشد، دلیل دیگری وجود نداردکه آنهارا به تعهدات خود پایبند کند. حتّی چنانچه دولت ها به منظور دسترسی به یک راه حلّ جمعی بهینه(همکاری متقابل) معاهده ای منعقدکرده باشند،همین که دولتی بعداز لازم الاجرا شدن معاهده، ببیندکه می توانداز سایردولت های عضومعاهده به نفع خوداستفاده کند، دیگرانگیزه ودلیلی نداردکه معاهده را اجرانماید. اگرنقض معاهده به نفع او باشد،منطقی وعقلانی آن است که با خدعه ونیرنگ از معاهده کناره گیرد. خود معاهده فی نفسه نمی تواندایجاد تعهد کند،زیرادر منطق «نظریه ی بازی» دولت ها براساس منافع خود عمل می کنندو نه برحسب انجام وظیفه(اخلاقی و وفای به عهد). اگر هم منظوراز اینکه می گوئیم معاهده الزام آور است این باشد که احترام به معاهده برای دولت های متعاهداز باب «عقلانی بودن» آن است،[۱۸۹] آنگاه برای هر دولتی که موفّق شودکه از معاهده کناربکشدودر روابط خودبا سایردولت ها جداسری پیشه کند،دیگرالزام آورنیست، زیرا در این صورت خروج از معاهده است که «عقلانی» است. ممکن است انتقادما که گفتیم «نظریه بازی» قادربه توضیح علت الزام آوربودن معاهده نیست،زیرا در وضعیت «معمای زندانی» برای دولت ها نه تعهدی به رعایت معاهده وجود دارد و نه انگیزه ای ،کمی شتابزده به نظر رسد.زیرا ممکن است به این انتقادات چند پاسخ داده شود که گرچه کاملاً قانع کننده نیست اما به روشن شدن موضوع یاری می رساند.
پاسخ اول: ممکن است گفته شود در وضعیت «معمّای زندانی»، دولت های طرف معاهده می توانندبرای جلوگیری از رویگردانی وخارج شدن از معاهده، ضمانت اجراهایی پیش بینی کنند.[۱۹۰] معاهده الزام آور نیست، مگراز ضمانت اجرا برخوردار باشد، در غیراین صورت نمی تواند مشکل حاصل از وضعیت «معمّای زندانی» را با موفّقیت حلّ وفصل کند.همین که در خود معاهده ضمانت اجرای لازم برای تخلّف و نقض آن پیش بینی شود(یا طرفین بدانندکه ضمانت اجراهای دیگری وجود دارد) بازده و هزینه تخلّف از معاهده برای آنها فرق می کندوچنین وضعیتی دیگروضعیت«معمای زندانی»نیست. وجود همین ضمانت اجرا،طرف هایی را که بخواهندبعداً در روابط بین المللی آنهااست که به تعهدات عهدنامه ای خودوفادار بمانندو آن را رعایت کنند.در مثالی که برای نابودی سلاح های اتمی ذکر کردیم، اگر معاهده از بین بردن سلاح های اتمی به کشورهای متعاهد اجازه دهدکه به صورت انفرادی یا از طریق شورای امنیّت سازمان ملل مفاد معاهده را به اجرا گذارندوسلاح های اتمی دولت متخلف را که آنهارا مخفی کرده، نابودکنند(ضمانت اجرا)،چنین شرایطی برای آنهادیگروضعیت «معمای زندانی» نیست.
باوجود یک معاهده ی لازم الاجرا،«تصمیم عاقلانه» برای هرکشوری که احیاناًبخواهد از آن تخلّف کندآن است که از این قصدمنصرف شودوبه معاهده وفاداربماند.با این همه ،در اینجا هم اگر کشوری که قصد خروج از معاهده را دارد،ببیندمی تواندقصدخودرا عملی کندو در عین حال از ضمانت اجرای مربوط اجتناب نماید(مثلاًبا مخفی کردن سلاح های اتمی اش در یک منطقه دور افتاده)دیگرانگیزه «عقلانی» برای پایبندی به معاهده وجود نخواهد داشت.اگر هم گفته شودکه وقتی می گوییم معاهده لازم الاجرا است، به خاطرآن است که رعایت آن برای کشورهای متعاهد،«عاقلانه»است،در این صورت برای هر کشوری که قصدکناره گیری از معاهده را دارد، دیگر لازم الاجرا نیست(زیراتصمیم عاقلانه برای آن کشورآن است که به خاطرمنافع خوداز معاهده جداشود).
پاسخ دوم: به انتقادات مذکوراز ایده تکرار وضعیت «معمای زندانی» ریشه می گیرد(iteration).
دیدیم که اگر وضعیت «معمای زندانی» بین بازیگران عرصه بین المللی تکرار شود،منافع دراز مدت هر کشوری که بخواهداز معاهده جدا شود، در آن است که معاهده را رعایت کند زیرا خطر وجود دارد که در تعامل های آتی ،بین کشورها راه نیابد و با نوعی مجازات مواجه شود.به نظر«آکس لرد» همکاری در وضعیت«معمای زندانی» در صورتی به دست می آیدکه کنشگران بدانندکه ازهم اکنون «درسایه آینده» قراردارند-یعنی در سایه تعامل های تکرارشونده که در آینده وجود خواهد داشت. ارزیابی چنین وضعیتی براساس «نظریه ی بازی » بسیار پیچیده است، اما محور اصلی آن روشن است:اتخاذ استراژی تلافی و معامله به مثل برای باز داشتن کشوری که احیاناً از همکاری تخلّف نماید،در دراز مدّت کفایت می کند، زیرا آن کشور می داندکه در صورت تخلّف با عمل متقابل و تلافی سایر کشورها مواجه خواهدشد. راهبردتلافی و معامله به مثل در وضعیت تکرار«معمّای زندانی»آن است که هر دولتی درمقابل هر اقدام یا رفتاری که طرف مقابل انجام دهد ، اقدام و رفتار مشابه انجام می دهد،اما هیچگاه خوداوآغاز کننده نیست.[۱۹۱] در مثال مربوط به معاهده ازبین بردن سلاح های اتمی ، هرکشوری که بخواهد از معاهده جدا شودو سلاح های اتمی خودرا نابود نکند، ممکن است در کوتاه مدت منافعی به دست آورد،امّا چون می داندکه درتعامل های آتی با سایرکشورهای متعاهدموردمؤاخذه ومجازات واقع خواهدشد- مثلاً از مراودات تجاری یا سایرمنافع محروم خواهد شد- همین امر می توانداورااز تخلّف از معاهده (نگهداری سلاح هایش) باز دارد.
مؤثربودن انگیزه همکاری«معمای زندانی» دوشرط دارد:یکی اینکه کنشگران بین المللی متاع روابط و تعامل های آتی را دست کم نگیرند،و دوم برای حرکت وابتکار عمل یکدیگراهمیّت قائل شوند. اگر حکومتی واقعاً به روابط وتعامل های آتی خودبا کشورهایی که می خواهداز آنها جدا شود،اهمیّتی ندهد،یعنی اگرتنها چیزی که برای آن مهم باشد نگهداری سلاح های اتمی خودش باشد(دنبال نفع خودباشد)، دراین صورت دیگر انگیزه و دلیلی نداردکه معاهده را محترم بشمارد.
نکته اساسی تر این است که صرف استمرار وضعیّت «معمای زندانی» و تکرار آن در زمینه های مختلف ،همچون سایروضعیت ها در روابط بین المللی ، برای اجرای معاهده ایجاد تعهد نمی کند. کشوری که قصد دارداز دور همکاری خارج شودو معاهده را اجرا نکند، صرفاً به دلایل مبتنی بر مصلحت سیاسی و دور اندیشی است که ممکن است این قصد را کنار بگذارندبنابراین اصل وفای به عهد(انگیزه اخلاقی) در اینجا هیچ نقشی – هرچه باشد – ندارد.
اگر دلیل اینکه چرا دولت ها باید از معاهده تبعیت کنند،وجود وضعیت تکرار شونده «معمای زندانی» است، آنگاه این اصل وفای به عهد باید به کلی طور دیگری بیان شودو اینگونه باشد:«دولت ها باید معاهدات را رعایت کنند فقط در صورتی که متضمن منافع دراز مدت آنها باشد.» ممکن است گفته شود تمام آنچه حقوقدانان بین المللی علی القاعده باید در توجیه تعهدات عهدنامه ای دولت ها بگویند، همین قاعده است. اما مسلماً چنین سخنی با اصل وفای به عهد متفاوت است. صرف وجود وضعیت تکرار شونده در روابط بین المللی دولت ها ، ایجاد تعهد نمی کند ، بلکه فقط دولت ها را هشیار می کند که در ارزیابی منافع بلند مدت خود بیشتر دقت کنند. به دیگر سخن ، حقوق بین الملل سنتی اصل وفای به عهد رایک اصل اخلاقی می داندکه تابع منافع ملی کشورها نیست. درصورتی که«نظریه ی بازی» این اصل را صرفاً بیان کلی یک قاعده مبتنی برمصلحت می دانند که به موجب آن به نفع منافع دراز دولت است که معاهدات خود را محترم بشمرد. یعنی آن را اصلی می داندکه معطوف به منافع ملی کشوراست،و نه اخلاق.این دوبیان از اصل وفای به عهد، بسیارمتفاوت است و همانطور که در فصل قبل گفتیم، تفاوت آن دو،ناشی از ساختارمنطقی آنهاست : «نظریه بازی» از توضیح علت تعهددولت ها به رعایت معاهدات با هر بیانی که باشد،ناتوان است. اما نظریه کانتی ، علت تعهد دولت ها را تکالیف اخلاقی آنها می داند.
پاسخ دیگر:به انتقادات یادشده پاسخی است که «فلیپ پتیت» داده است. وی می گوید انگیزه کنشگران در همکاری به خاطرارج و قدری است که از یکدیگر می بینندو به خاطر احترامی است که نسبت به هم اعمال می کنند. به بیان او:
کلید راهبردی در هنجارسازی، وقوف به یک ساختارهزینه- فایده است که در زندگی اجتماعی عمل می کند
ونظریه انتخاب عقلی (نظریه بازی ) به کلی از آن غافل است: همینکه مردم نسبت به هرکنشگری خوش گمان
باشندیا بد گمان-یا چنین تلقی شودکه خوش گمان اندیا بدگمان-خواه این گمان خودرا بیان کنندیا پنهان
دارند(برای کنشگران مهم است و آثارونتایجی به بار می آورد[۱۹۲]
مطابق این نظر،اینکه گفته شود فقط ضمانت اجراهای شدید است که برای هر کنشگری ایجاد انگیزه می کند تا توافق های خود را محترم شمرد، مبالغه آمیز است. میل به ارج و قدر دیدن و حسّ احترام متقابل می تواند انگیزه کافی ایجاد کند که شخص تعهدات خود را اجرا نماید. این رویکرد به خوبی می تواند در حقوق بین الملل هم اجرا شود: دولت ها از معاهده ای که در وضعیت «معمای زندانی » منعقد شده تبعیت می کنند، نه فقط زمانی که احساس کنند اگر از آن کناره بگیرندبا مجازات و ضمانت اجرامواجه خواهند شد،بلکه هنگامی که میل به حفظ«حیثیت و آبروی ملی» خود داشته باشندکه مانع از کناره گیری آنهااز معاهده و عدم همکاری شود. در مثالی که قبلاً ذکر کردیم، دولتی که وسوسه میشود سلاح های اتمی خودرا برخلاف تعهدات عهدنامه ای اش نگه داردو نابود نکند، ممکن است در عین حال بخواهد در نظرسایردولت ها به عنوان یک کشور آبرومند و ملزم به قانون شناخته شود واز این رو به تعهدات خود وفادار می ماند. البته اینکه آیاشانس کشور متخلف برای تامین برنامه هایش آن قدر زیاد هست که بر خواست او به حفظ وجهه و حیثیت بین المللی غلبه کند ، یک امر آزمودنی و تجربی است و حسب مورد فرق می کند. به عبارت دیگر، علاقه دولت ها به حفظ حیثیت و آبروی ملی یک عامل اضافی است که در ارزیابی منافع ملی آنها دخیل است.
چنانچه این علاقه به حفظ حیثیت و آبرو به اندازه کافی شدید باشد، وضعیت روابط دولت ها دیگر وضعیت «معمای زندانی» نیست. تفاوت این نظر با نظردیگرکه عقیده دارد وجود ضمانت اجرادر معاهدات باعث می شودکه هزینه تخلف از آن تغییر کند، در واقع تفاوت در انگیزه حکومت ها در رعایت معاهدات است. کشورها تا حدودی به واسطه این نگرانی که مباداسایرملل درباره آنها بدفکرکنند،به حرکت وادار می شوند.[۱۹۳]
بنابراین همین علاقه ،ونه ترس از ضمانت اجرا، است که باعث تغییر هزینه تخلف از معاهده می شود. با این همه، دلیل احترام به معاهدات باز هم مبتنی برخویش کامی و منافع ملی است، زیرا علاقه به ارتقاء حیثیت و وجهه در واقع بخشی از منافع ملی است که حکومت با احترام به معاهده ،آن را تحقق می بخشد. در اینجا هم اگر حکومت به این نتیجه برسدکه اجرای معاهده تاثیری در ارتقاء حیثیت و آبرو او ندارد یا اگر ببیند امتیازات حاصل از تخلف و رویگردانی از معاهده، به اندازه کافی مهم و بزرگ است، بازهم به تخلف روی می آورد. بار دیگرتکرار می کنیم که اگر نیروی الزام کننده معاهده طرفاً وابسته به منافع دولت های متعاهد باشد، چنین معاهده ای الزام در پی نخواهد داشت.
ماحصل بحث «نظریه بازی» درباره معاهدات این است که اصولاً دولت ها انگیزه و دلیلی برای انجام فعل یا ترک فعل بین المللی ندارد، مگراینکه این کاربه نفع آنهاباشد.این وضعیت در مواردی که دولتی معاهده را پذیرفته، فرقی نمی کند، زیرادولت ها همواره یک انگیزه منطقی و عقلانی دارندکه معاهده تخلف نمایند و آن هنگامی است که ببینند نفع آنها در تخلف است. حتی در مواردی که دولت ها انگیزه کافی برای اجرای معاهده دارند(به خاطراینکه در وضعیت«تکراری »(iteration) قرار گرفته اند، یا به خاطرترس از ضمانت اجرایا به خاطرحفظ حیثیت و وجهه خود) باز هم اجرای معاهده ناشی از مصلحت اندیشی و ملاحظات سیاسی است، نه اخلاق. با توجه به فروض واصول«نظریه ی بازی» ، عنصررضایت دولت هیچ جایگاه هنجاری در توجیه رفتار بین المللی دولت ها ندارد. بلکه معاهده دو کارکرد غیرهنجاری دارد : یکی نشانه ای است که از نقطه شاخص «همکاری» بین دولت ها دروضعیتی که روابط آنها در حالت «هماهنگی» است، دوم نشانه ای است از امکان تلافی و معامله به مثل و اعتراض به دولت متخلف در حالتی که روابط بین المللی در وضعیت «معمای زندانی» است. خلاصه اینکه، مطابق رویکرد«نظریه بازی» صرف رضایت اخلاقی دولت ها نمی تواند منشا الزام و تعهدآنها به اجرای معاهده باشد.
بند چهارم – عـُـرف از منظر رئالیـسم
برخلاف معاهده، عرف عبارت است از رویه ی هماهنگ و سازگار که در طول زمان شکل گیرد و یک عقیده کلّی وجود دارد که تخلّف ازآن را نکوهش می کند و رعایت و احترام به آن را می ستاید. در نظرسنّتی، عرف دو عنصردارد یکی رویه دولت هادرعمل و دوّم اعتقاد حقوقیopinion juris)) ؛ مقصود از عقیده ی حقوقی؛ اعتقاد به این است که چنین رویه ای از نظر حقوقی لازم الاجرا است، یا مباح و مجاز است.
امّا باید دانست که حقوق عرفی، تلاقی و اشتراک منافع دولت ها است. به موجب این نظر، عرف هنگامی منشاء حقوق است که دولت ها به طور خود انگیخته رویه و رفتاری را از خود نشان دهند و همه بپذیرند یا با آن هماهنگ شوند. برخلاف معاهده ، عرف صورت خود انگیخته داردو کشورها به رفتارعرفی ادامه می دهندوتخلّف از آن را سرزنش می کنند. هرگاه این سرزنش شدید باشد، همان طورکه «هارت» می گویدآن را«هنجار تعهدآور»(norms of obligation) گویندو اگر رقیق و کمرنگ باشد،«هنجارنزاکت» (norms of courtesy) نام دارد.[۱۹۴]
۱-۴- عنصر اعتقاد حقوقی وتحلیل فلسفی آن

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 04:01:00 ق.ظ ]




ب) تشویق به انفاق عمومی:
نزول برکات برای فرد و جامعه، بازتاب اعمال فرد است، از این رو خداوند برای افزایش نزول برکات خویش، مؤمنان را به انجام دادن خیر تحریص می کند: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَ‌ىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَ‌کَاتٍ)[۵۰۵]. در میان اعمال خیر انفاق به دیگران بیش از سایر کارها فزونی برکت می آورد (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَهٍ مِّائَهُ حَبَّهٍ)[۵۰۶]. درپایان می فرماید آثار و نتایج انفاق به خود انفاق کننده باز می گردد: (وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ)[۵۰۷]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ج) پلیدی ربا در جامعه:
ربا در اسلام حرام است و شاید یکی از حکمت‏های حرمت آن، آثار زیانبار آن، از قبیل ایجاد فاصله طبقاتی، تراکم ثروت در دست افراد محدود و عدم به کارگیری مفید سرمایه در جامعه باشد. ربا، شخص و جامعه را از تعادل خارج می سازد: (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّ‌بَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ)[۵۰۸].
ربا در برابر صدقه است. نزد مردم در ربا به ظاهر افزایش و در صدقه کاهش سرمایه است؛ اما نزد خداوند، باطن ربا کاهش و باطن صدقه رویش و افزایش است: (یَمْحَقُ اللّه‏ُ الرِّبا وَ یُرْبِى الصَّدَقاتِ) ربا دوری از حق است که جامعه را از مسیر سعادت منحرف می سازد (وَأَکْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ)[۵۰۹]
ه) حراست از اموال یتیمان:
جامعۀ بشری از وجود ایتام خالی نیست، از این رو در نظام اجتماعی اسلام بر دو نکته در این باره تأکید شده است؛ محافظت و حراست از اموال ایشان (وَابْتَلُوا الْیَتَامَىٰ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُ‌شْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَأْکُلُوهَا إِسْرَ‌افًا وَبِدَارً‌ا أَن یَکْبَرُ‌وا ۚ وَمَن کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ ۖ وَمَن کَانَ فَقِیرً‌ا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُ‌وفِ ۚ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّـهِ حَسِیبًا)[۵۱۰] و پرهیز از خوردن مال یتیم. قرآن کریم تأکید دارد که خوردن مال ایتام در حقیقت همان آتشخواری است.
(إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارً‌ا)[۵۱۱] شاید بتوان بیت المال در جامعۀ اسلامی را مشمول این دو تأکید قرار داد[۵۱۲].
۳-۳-۳-۳-۲- قرآن و امور نظامی:
امنیت در جامعه، دفاع از هرگونه تهاجم بیگانه، ظلم ستیزی و دارا بودن قدرت در تمام زمینه ها خصوصاً زندگی و قدرت دفاعی برای جلوگیری از هرگونه تهاجم نظامی شرط لازم برای زندگی اجتماعی است.
الف) ظلم ستیزی: ظلم ستیزی اسلام دو بخش است (ظلم نکردن) و (زیر بار ظلم نرفتن) ظلم به معنای هرگونه تجاوز از حق، در اسلام مذموم است. حکماء آن را سه بخش ( ظلم میان انسان و خدا، انسان و نفس، بین او و مردم) دانسته اند که یک بخش آن اجتماعی است. (وَاللَّـهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ)[۵۱۳] خداوند مردم ظالم را در مسیر هدایت و کمال قرار نخواهد داد (وَاللَّـهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ)[۵۱۴] بلکه آنان را نابود میکند (فَأَوْحَىٰ إِلَیْهِمْ رَ‌بُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ)[۵۱۵].
ب) قدرت دفاعی: یکی از عوامل حفظ جامعۀ انسانی، دارا بودن قدرت بالای دفاعی و نظامی است، از همین رو قرآن کریم مسلمانان را از وجود هرگونه سستی در این باره برحذر داشته و آنان را به قدرت و توان نظامی فرامی خواند (وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّهٍ وَمِن رِّ‌بَاطِ الْخَیْلِ تُرْ‌هِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّـهِ وَعَدُوَّکُمْ)[۵۱۶]. استاد آیت الله جوادی آملی فرمودند: لازم است عنایت شود که این گونه آیات، اعمال خشونت و بدرفتاری با دیگران نیست، بلکه پایداری و پایمردی کامل است که دشمنان هرگز طمع تجاوز به جامعۀ اسلامی را در سر نپرورانند.
ج) مقابله به مثل: در روابط اجتماعی احتمال هرگونه ظلم و بی عدالتی فرد یا افراد به یکدیگر وجود دارد، از این رو خداوند مسلمانان را به برخورد متعادل و مقابله به مثل در صورت عدم سوء استفاده گروه مقابل به صبر فرا می خواند (وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ ۖ وَلَئِن صَبَرْ‌تُمْ لَهُوَ خَیْرٌ‌ لِّلصَّابِرِ‌ینَ)[۵۱۷].
ط) تشویق به جهاد و شهادت: گاهی برای کوتاه کردن دست دشمنان اسلام و جلوگیری از هرگونه تعرّضی به جامعۀ اسلامی واجب می گردد که جهاد و شهادتی صورت گیرد (وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَ‌هٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرَ‌حْمَهٌ خَیْرٌ‌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ)[۵۱۸] (وَلَا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَمْوَاتٌ)[۵۱۹].
ه) پیروزی مسلمانان بر کافران: آیت الله جوادی آملی می فرماید: هرگز در جوامع بشری خداوند باطل را بر حق مسلّط نمی سازد، چنان که در مقام احتجاج و مناظره هرگز کافر حجت و دلیلی در برابر مسلمان آگاه ندارد؛ (وَلَن یَجْعَلَ اللَّـهُ لِلْکَافِرِ‌ینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا)[۵۲۰]. آیۀ مزبور غلبۀ کافران بر مؤمنان را تا وقتی که مؤمنان به لوازم ایمان پایبند باشند ؛نفی می کند.
در جامعه متشکل از کافران و مؤمنان، برتری و به سخن روشن تر، حاکمیّت برای مؤمنان است و در صورت برتری کافران بر مؤمنان، باید علت را در فقدان شرط ایمان، و نیز در رویکرد به دنیا جست (وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّـهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ‌ وَعَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَ‌اکُم مَّا تُحِبُّونَ ۚ مِنکُم مَّن یُرِ‌یدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَّن یُرِ‌یدُ الْآخِرَ‌هَ ۚ ثُمَّ َرَ‌فَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ ۖ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ ۗ وَاللَّـهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ)[۵۲۱].
آیت الله جوادی آملی می فرماید: این آیۀ شریفه غلبۀ کافران بر مؤمنان را هنگامی می داند که اختلاف و سستی در بین مؤمنان رواج پیدا کرد و به جهت تفرقه و نافرمانی از دستورهای پیامبر اکرم (ص) خداوند شما را از غلبه بر کافران بازداشت. خداوند برای حفظ جامعۀ اسلامی، دوری از شرایط ایمان را تحریم فرمود: (وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ)[۵۲۲]
۳-۳-۳-۴- قرآن و تقدّم هدایت فرد بر اجتماع:
یکی از مباحث که استاد به آن پرداخته است بحث (قرآن و تقدم هدایت فرد بر اجتماع)، ایشان می فرماید: قرآن کریم هدایت جامعه را از افراد خانواده آغاز می کند، زیرا جامعه را قوم و قبیله و عشیره و گروه میسازد و هر یک از این ها از کانون خانواده و افراد سرچشمه میگیرد.
خطاب های قرآن کریم در وهلۀ نخست متوجه آحاد مردم است و همه آن ها را به سوی صراط مستقیم هدایت می کند و در وهلۀ دیگر، دستورهای نورانی خود را متوجه خانواده کرده و روابط عاطفی و معنوی بین دو همسر را بیان می کند (وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّهً وَرَ‌حْمَهً)[۵۲۳]. آیت الله جوادی آملی می فرماید:که قرآن از این طریق جوانان را به بهترین زندگی دعوت می کند که معیارش غریزه و مال و زیبایی نیست، بلکه ملاکش عواطف انسانی است.
وقتی که نوبت به رابطۀ فرزندان و والدین می رسد، بر احترام به والدین و شکر زحمات آنان، خصوصاً مادر تأکید می فرماید؛ احترام به والدین را در کنار شکر و پرستش خویش می آورد: (وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّهً وَرَ‌حْمَهً)[۵۲۴] (أَنِ اشْکُرْ‌ لِی وَلِوَالِدَیْکَ)[۵۲۵] (وَقَضَىٰ رَ‌بُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا)[۵۲۶].
قرآن کریم در آیات نورانی خود، خانواده های نمونه و رفتار شایسته آنان را از پیامبران و غیر آن ها بیان می دارد تا الگویی برای همۀ پیروان راستین حق باشند. خدای سبحان در کتاب خود به هر فرد مسلمان و مؤمنی دستور می دهد تا خود و خانواده اش را از تقوای الهی و هدایت قرآنی بهره مند کند (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارً‌ا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَ‌هُ)[۵۲۷] و نیز سیره اسماعیل صادق الوعد (ع) را به عنوان اسوه و نمونه ای کامل معرفی می کند، نمونه ای که اهل خود را به نماز و زکات و نیکی ها دعوت می کند (وَاذْکُرْ‌ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ ۚ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَ‌سُولًا نَّبِیًّا – وَکَانَ یَأْمُرُ‌ أَهْلَهُ بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ وَکَانَ عِندَ رَ‌بِّهِ مَرْ‌ضِیًّا)[۵۲۸]. بنابراین، روش هدایت قرآن از فرد و خانواده و عشیره آغاز می شود و به جامعۀ ایمانی سرایت می کند.
قرآن کریم همۀ مؤمنان را اعضای یک خانواده دانسته، بین آن ها رابطه اخوت ایجاد فرموده است: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ)[۵۲۹] و دستور می دهد که با یکدیگر رابطه ولایی و دوستی داشته باشند و نسبت به افراد جامعۀ اسلامی احساس مسئولیّت کنند (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ)[۵۳۰] و همگی را با عنوان مشترک (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا) مورد خطاب قرار می دهد و دستورها و باید و نبایدهایی را جهت رشد و شکوفایی جامعۀ ایمانی ارائه می فرماید[۵۳۱].
۳-۳-۳-۵- حق و عدل:
آیت الله جوادی آملی با کلام زیبای خود که برگرفته از قرآن کریم و روایات است می فرماید: که باطل از بین رفتنی است و حق پابرجاست. خدای سبحان می فرماید:
آنچه بر جهان حاکم است و ریشه دارد و سرانجام، جهان را کامیاب می کند، حق و عدل است که در سیرۀ انبیاء و اولیاء ظهور می کند. انسان ها همانند درختان از زمین می رویند و جهان آفرینش مانند یک مزرعه است و خدای سبحان باغبانی است که آن را اداره می کند (وَاللَّـهُ أَنبَتَکُم مِّنَ الْأَرْ‌ضِ نَبَاتًا)[۵۳۲] ظالم و کافر مانند علف هرز است که باید آن را وجین کرد تا مزاحم درخت های ثمربخش جوامع انسانی نباشند (أَلَمْ تَرَ‌ کَیْفَ ضَرَ‌بَ اللَّـهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَ‌هٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْ‌عُهَا فِی السَّمَاءِ – تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَ‌بِّهَا ۗ وَیَضْرِ‌بُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُ‌ونَ – وَمَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَ‌هٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْ‌ضِ مَا لَهَا مِن قَرَ‌ارٍ‌)[۵۳۳]
حق و عدل مانند درخت طوبی ریشه دار است که همواره موجود است و علف هرزی که در کنارش میروید محکوم به نابودی است، اما ستم و باطل مانند درخت بی ریشه ای است که همۀ اجزای آن از زمین کنده و سپس پژمرده می شود.
خدای سبحان دربارۀ قوم ثمود و دیگر اهل باطل می فرماید: (فَتَرَ‌ى الْقَوْمَ فِیهَا صَرْ‌عَىٰ کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَهٍ – فَهَلْ تَرَ‌ىٰ لَهُم مِّن بَاقِیَهٍ)[۵۳۴] ؛ آنان را چون نخلی پژمرده و بی برگ خواهی دید که چیزی از آن باقی نمانده است. آیت الله جوادی می فرماید: پنداشته می شودکه جهان را نباید گفت که دارای نظم واحدی ندارد و گاهی ظلم و گاهی عدل؛ بلکه جهان در منطق قرآن بر محور عدل می گردد، گاهی افراد ستمکار در برابر اولیای الهی قیام می کنند، که آنان را باید مانند علف هرز از میان برداشت[۵۳۵].
خدای سبحان دربارۀ ظالمان و کافران می فرماید: آنان چند صباحی آمدند و چهره سرسبزی نشان دادند و هریک مانند علف هرزی از زمین به طور خودرو می رویند ولی ما آنان را به شکل افسانه تاریخ در میآوریم (فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ)[۵۳۶]. پایان جهان آفرینش هرگز ستم و بی نظمی نخواهد بود بلکه سرانجام حق و عدل است (هُوَ الَّذِی أَرْ‌سَلَ رَ‌سُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَ‌هُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِ‌هَ الْمُشْرِ‌کُونَ)[۵۳۷]
خدای سبحان که آفریدگار و باغبان جهان است، اداره کرده است که تا درخت حق و عدل را استوار و ثمربخش کند و ریشه سطحی ستمکاران را قطع کند و این سنت دائمی خدای سبحان است که به صورت سیره مستمر انبیاء ظهور می کند (وَیُرِ‌یدُ اللَّـهُ أَن یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ‌ الْکَافِرِ‌ینَ – لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِ‌هَ الْمُجْرِ‌مُونَ)[۵۳۸] اگرچه در بعضی از نصوص دینی آمده است که دولت باطل طولانی و دولت حق کوتاه است (لم تزل دوله الباطل طویله ودوله الحق قصیره)[۵۳۹]
این ناظر به طولانی بودن نسبی است نه نفسی. و از این رو امام صادق (ع) فرمودند: (هیچ باطلی در برابر حق قیام نکرد مگر آنکه سرکوب شد.)[۵۴۰] و امام باقر (ع) فرمودند: (هنگام قیام حضرت مهدی (عج) هرگونه دولت باطلی رخت بر می بندد.)[۵۴۱]
پس کار رهبران الهی در جامعه (اثاره) است؛ یعنی زیرورو کردن و تحول همه جانبه در جان انسان ها که در این صورت او جایگاه حقیقی خود را باز مییابد. این همه آثار تبعیت از حق است؛ نه تبعیت از آرای اکثریت. اسلام بنای کار را براساس حق قرار داده ولی دموکراسی بر پایۀ بهره برداری از خواسته های مادی استوار کرد و همین امر این دو نظام را دو قطب در مقابل یکدیگر می گذارد[۵۴۲].
تاکید قرآن بر حضور مردم در صحنه:
با توجه به اهمیت و سهم تعیین کننده حضور مردم در صحنه های اجتماعی، در قرآن کریم نیز به این امر تصریح و تأکید شده است که می فرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرَ‌سُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَىٰ أَمْرٍ‌ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّىٰ یَسْتَأْذِنُوهُ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولَـٰئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَرَ‌سُولِهِ ۚ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ‌ لَهُمُ اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ‌ رَّ‌حِیمٌ)[۵۴۳]
آیت الله جوادی می فرماید: مفسران (امر جامع) را به کارهای مهم اجتماعی تفسیر کرده اند که همکاری و مشارکت عمومی در آن لازم است. ایمان فقط تصدیق به وحدانیت الهی و رسالت نبوی نیست، بلکه قلمرو آن حضور در عرصه های اجتماعی و همراهی با حاکمیت دینی را نیز در بر می گیرد.
پس «امر جامع» یعنی شرکت و حضور در امور اجتماعی، جزئی از ایمان است، چون اهمیت این کار به مراتب بالاتر و بیشتر از کار فردی بوده و تشخیص آن با رهبر دینی است. به یقین حکم این پایه محدود به زمان پیامبر اکرم (ص) نیست، بلکه گسترۀ آن تمام ازمنه و اعصار را در بر می گیرد؛ یعنی همه رهبران الهی اعم از پیامبران و علمای دین به عنوان ولی امر مسلمانان مشمول این آیه اند، زیرا اولاً حفظ نظام اسلامی وابسته به آن است و ثانیاً کتابی که ادعای ابدیّت دارد، احکام آن نمی تواند محدود به زمان پیامبر (ص) باشد[۵۴۴].
۳-۳-۳-۶- عوامل شکوفایی جامعه:
آیت الله جوادی می فرماید: بی تردید جامعه بدون دخالت عوامل خارجی نمی تواند سیر تکامل را داشته باشد و قطعاً هرنوع تحولی در آن نیازمند اسباب و علل است: (إِنَّ اللَّـهَ لَا یُغَیِّرُ‌ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُ‌وا مَا بِأَنفُسِهِمْ)[۵۴۵].
بنابراین رشد و شکوفایی جوامع بشری و نیز انحطاط و سقوط آن عواملی دارند که به شرح ذیل است:
۱- سهم مهم وحی در تعالی جامعه:
در سایۀ عنایت مکاتب اسلامی و الهی بود که جوامع بشری سیر صعودی خود را پیمودند. قرآن کریم در بسیاری از آیات، تعالی و رشد جامعه های انسانی را در پرتو تعالیم انبیاء الهی و امور وحیانی آنان و سعادت، رستگاری و حسن عاقبت را برای مؤمنان به انبیاء می داند.
خطاب خداوند سبحان به مؤمنان این است که از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید و در منازعات و مشاجرات خود به حکم خدا و رسول بازگردید (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُوا الرَّ‌سُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ‌ مِنکُمْ ۖ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُ‌دُّوهُ إِلَى اللَّـهِ وَالرَّ‌سُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ‌ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ‌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا)[۵۴۶]
خوی برتری جویی و استکبار به رهاورد انبیاء مایۀ سقوط جامعه است. به همین جهت قرآن کریم سعادت اخروی را برای کسانی قرار دادند که تقوا پیشه و تسلیم پذیر شریعت باشند (تِلْکَ الدَّارُ‌ الْآخِرَ‌هُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِ‌یدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْ‌ضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ)[۵۴۷].
۲- فرهنگ و معرفت:
فرهنگ از نگاه اسلام، فارغ حیات انسانی و حیوانی است، زیرا تجلّی این توانایی هاست که حیات فردی و زندگی اجتماعی انسان را شکوفا می کند و فقدان این توانایی، رکود و انحطاط را در جامعه در پی می آورد: (لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُ‌ونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَـٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَـٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ)[۵۴۸]
آیت الله جوادی می فرماید: زندگی آنان که برای رشد و تعالی خود از ابزار معرفتی و فرهنگی بهره نمیبرند با حیات حیوانات چندان تمایزی ندارد، بلکه غفلت از این توانایی ها ،انسان و جامعۀ انسانی را به پرتگاه سقوط نردیک می سازد.
بر این پایه، انسان نیازمند تعالیم و فرهنگی است که بتواند همۀ خواسته های علمی و عملی او را پاسخگو باشد. فرهنگ رشد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:01:00 ق.ظ ]




در این حدیث که بخشی از یک زیارت است؛بر اساس جناس لفظ واژه زهق در آیه و زاهق درحدیث بیان شده است، می بینیم که کسی که کوتاهی را درحق ائمه (علیه السلام) روا دارد، در واقع مقدمات هلا کت خویش را فراهم می آورد؛ و نابودی خویش را طلب می­ کند.
۲-۲-۲۳-صعق
درمجمع­البحرین­­آمده­است،که­کلمه­صعق،­به­معنای­عذاب­نابود­کننده و­ترس شدیداست.[۲۴۱] آیه­­ی­آورده شده،عبارت است از: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ­وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» (اعراف/۱۴۳)«چون­موسى به میعادگاه ما آمد،وپروردگارش با او سخن گفت،گفت:اى پروردگارمن بنماى تا در تو نظر کنم؛گفت:هرگز مرا نخواهى دید؛ به آن کوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار یافت، تو نیز مرا خواهى دید،چون پروردگارش بر کوه تجلى کرد، کوه را خرد کرد، و موسى بیهوش بیفتاد، چون به هوش آمد گفت: تو منزهى به تو بازگشتم و من نخستین مومنانم.»
حدیثی که در ذیل آیه­ بیان شده، عبارت است از :وَ لَا یَصْعَقُ لِشَیْ‏ءٍ بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْیَاءُ کُلُّهَاَ.[۲۴۲] ساحت کبریایى هرگز­در برابر حادثه‏اى نوسان و­لرزان نخواهد گشت، بلکه در اثرخوف ­و خشیت از عظمت و کبریایى او همه موجودات امکانى خاضع و لرزانند، و پیوسته مقهور اراده و خواسته او و محکوم به تدبیر اویند.
در­تفسیر مجمع البیان مولف براین نظر است، که مقصود این است که خداوندآیاتی نازل کرد،که کسانی که نزدیک کوه بودند،یقین کردندکه دیدن خداوندمحال است، ومنطور از تجلی خداوند،تجلی آیات ونشانه های اوست، خداوند امرخود را بر کوه نازل کرد، در نتیجه کوه متلا شی شد.[۲۴۳]

علامه بیا ن می­دارد،که کوه در هم کوبیده شد و در فضا متلاشی­ شد،و حضرت موسی پرتاب شد، تا اینکه بیهوش شد.[۲۴۴]
در مفردات آمده است، که صعق به معنای صدا دراجسام آسمانی است.[۲۴۵]
این حدیث براساس جناس لفظ صَعِقاً درآیه و تَصْعَقُ در حدیث بیان شده است.
۲-۲-۲۴-قلل
مولف بیان کرده است،که کلمه قلل به معنای حمل کردن است.[۲۴۶] آیه­ی آورده شده در این قسمت،عبارت است از: « وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (اعراف/۵۷)«و اوست­که بادها­را­پیشاپیش[باران‏]رحمتش­مژده‏رسان­مى‏فرستد،تا­آن­گاه که ابرهاى­گرانبار را بردارند،آن را به سوى سرزمینى مرده برانیم، و از آن باران فرود آوریم، و از هر گونه میوه‏اى [از خاک‏] برآوریم، بدینسان مردگان را [نیز از قبرها] خارج مى‏سازیم، باشد که شما متذکر شوید.»
حدیثی که در ذیل آیه آورده شده،عبارت است از: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ‏: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَرْکَعَ فَقُلْ وَ أَنْتَ مُنْتَصِبٌ اللَّهُ أَکْبَرُ ثُمَّ ارْکَعْ وَ قُلِ اللَّهُمَّ لَکَ رَکَعْتُ وَ لَکَ أَسْلَمْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ وَ أَنْتَ رَبِّی خَشَعَ لَکَ قَلْبِی وَ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَشَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ مُخِّی وَ عِظَامِی وَ عَصَبِی وَ مَا أَقَلَّتْهُ قَدَمَایَ غَیْرَ مُسْتَنْکِفٍ وَ لَا مُسْتَکْبِرٍ وَ لَا مُسْتَحْسِر[۲۴۷]. –ابو جعفر باقر(علیه السلام) گفت: و چون خواستى به رکوع بروىاللَّه اکبر بگو و بعدا رکوع کن؛ و به زبان عربى بگو: خدایا در برابرت سر فرود آوردم، و به فرمانت گردن نهادم؛ خدایا به ذات مقدست ایمان آوردم، و کار خود را به تو سپردم؛ پروردگار من تویى دل من و گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و پى و هر چه من دارم، و بر روى دو پاى خود مى‏کشم در برابر تو خاشع و خاکسار است، بى‏آن که ابا ورزم، یا سر نخوت برفرازم و یا خستگى را بهانه سازم.
طبرسی بیان کرده است،که اقلال حمل چیزی با تمام قدرت است.[۲۴۸] علامه بر این باور است، که اقلال به معنای حمل­کردن است.[۲۴۹] وهم چنین راغب در مفردات براین عقیده است که قلل دو معنا دارد، یکی به معنای کمی و سبکی، و دومی به معنای کمی وسبکی به نسبت قدرت، و در ذیل آیه آورده است، که آن را برداشتم، و به اعتبار قدرتش سبک یافتم.[۲۵۰]
این حدیث براساس جناس لفظ، واژه أَقَلَّتْ درآیه و أَقَلَّتْهُ در حدیث، بیان شده است.
۲-۲-۲۵-جمم
کلمه­جمم­،به­معنای­بسیار،زیاد،­وگوسفند­بی­­شاخ­است.[۲۵۱] آیه­ی­آورده­­شده،­عبارت­است از: «وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»(فجر/۲۰)«دوست دارید، مال را دوست داشتنى.»
حدیث آورده شده، در این باب عبارت است از:وَ رَأَى عَلِیٌّ (علیه السلام) مَسْجِداً بِالْکُوفَهِ قَدْ شُرِّفَ قَالَ کَأَنَّهُ بِیعَهٌ إِنَّ الْمَسَاجِدَ لَا تُشَرَّفُ تُبْنَى جُمّا.[۲۵۲]-امیر المومنین على (علیه السّلام) در کوفه مسجدى را دید،که دیوارهاى آن کنگره دارد، فرمود: مانند عبادتگاهها و مساجد یهود است، مساجد را کنگره‏دار نباید ساخت، بلکه دیوار آن را هموار و صاف باید ساخت.
در مفردات مولف براین باور است،که جمم به معنای انبوه ومال و گوسفند بی شاخ و گودال ته چاه، که آب در آن مانده و راکد شده باشد، و موی جلو پیشا­نی معنا شده است.[۲۵۳] و علامه بیان­ داشته است ،که جمم به معنای بسیار بزرگ و انبوه از هر چیز است.[۲۵۴]
این حدیث بر­اساس جناس لفظ، واژه جماً در آیه و حدیث بیان شده است، وحدیث در صدد تفسیرآیه نیست.
۲-۲-۲۶-ردم
درمجمع البحرین­آمده است، ردم به­معنای سد است.[۲۵۵] آیه­ی آورده شده، دراین قسمت عبارت است، از:« قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»(کهف/۹۵)«گفت: آن چیزها که،­پروردگارم مرا تمکن آن را داده، بهتر است مرا به نیرو کمک دهید،تا میان شما و آنها حائلى کنم.»
حدیثی که، در ذیل آیه بیان شده، عبارت است از: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ التَّرْوِیَهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَاغْتَسِلْ وَ الْبَسْ ثَوْبَیْکَ وَ ادْخُلِ الْمَسْجِدَ حَافِیاً وَ عَلَیْکَ السَّکِینَهَ وَ الْوَقَارَ ثُمَّ صَلِّ رَکْعَتَیْنِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) أَوْ فِی الْحِجْرِ ثُمَّ اقْعُدْ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ فَصَلِّ الْمَکْتُوبَهَ ثُمَّ قُلْ فِی دُبُرِ صَلَاتِکَ کَمَا قُلْتَ حِینَ أَحْرَمْتَ مِنَ الشَّجَرَهِ وَ أَحْرِمْ بِالْحَجِّ ثُمَّ امْضِ وَ عَلَیْکَ السَّکِینَهَ وَ الْوَقَارَ فَإِذَا انْتَهَیْتَ إِلَى الرَّفْضَاءِ دُونَ الرَّدْمِ فَلَبِّ فَإِذَا انْتَهَیْتَ إِلَى الرَّدْمِ وَ أَشْرَفْتَ عَلَى الْأَبْطَحِ فَارْفَعْ صَوْتَکَ بِالتَّلْبِیَهِ حَتَّى تَأْتِیَ مِنًى‏.[۲۵۶]-موقع احرامت بر زبان آوردى، سپس براى انجام حج لباس احرام خود را استوار کن و با آرامش و وقار به‏سوى منى عزیمت کن، و موقعى که به فضاى وسیع رسیدى آنجا که با سدخاکى نزدیک است، لبیک بگو و موقعى که از سد بالا رفتى، و بر گذرگاه سیل مشرف شدى صدایت را به لبیک بلند کن، تا موقعى که به سرزمین منى وارد شوى.
مولف­در­مجمع­البیان­بیان­کرده­است،که­سد به معنای بستن­­و ­ردم به معنای سد است.[۲۵۷]درمفردات مولف براین باور است،که معنای آن بستن سوراخ و منفذ با سنگ است.[۲۵۸]
طریحی این حدیث را براساس جناس لفظ واژه ردم درآیه وحدیث، بیان کرده است.
۲-۲-۲۷-سهم
واژه سهم­ به معنای تیر­و قرعه، بیان­ شده است.[۲۵۹] آیه­ی آورده­شده، درذیل واژه سهم عبارت است از: « فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِین» (صافات /۱۴۱) «پس قرعه انداختند، و او از مغلوبین شد.»
حدیث­آورده شده، درذیل ­آیه­ی بالا به شرح ذیل است:رَوَى الْبَزَنْطِیُّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)‏ أَنَ‏َسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) سَاهَمَ قُرَیْشاً فِی بِنَاءِ الْبَیْتِ فَصَارَ لِرَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) مِنْ بَابِ الْکَعْبَهِ إِلَى النِّصْفِ مَا بَیْنَ الرُّکْنِ الْیَمَانِیِّ إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَد»[۲۶۰]– بزنطى از داود بن سرحان از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده‏است،که رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) در ساختن بیت با قریش سهیم شد، و از باب کعبه،تا نصف ما بین رکن یمانى تا حجر الاسود، در سهم او قرار گرفت.
علامه آورده است، که کلمه ساهم از باب مساهمه است، و به معنای قرعه کشی است.[۲۶۱]
طریحی این حدیث رابراساس جناس لفظ، واژه “فساهم درآیه وساهم درحدیث” بیان کرده است.
فصل سوم
احادیث تفسیری
فصل سوم: احادیث تفسیری
یکی­از­کار­کرد­های حدیثی تفسیروتبیین وتعیین واژگان قرآنی است. به این معنا که واژه­ی بکار رفته شده، درقرآن می تواند دارای معانی متعدد یا تفسیر متعددباشد،که با توجه به ظاهر آیه نتوان آن راتشخیص داده، و شخص مخاطب نتواند به تنهایی به مقصود واژه پی ببرد؛ در این­جا بیان معصوم می ­تواند راه گشا باشد؛ و مخاطب را به سمت معنای اصلی سوق دهد.دراین فصل احادیثی مورد بررسی وپژوهش قرار گرفته اند،که طریحی آنها را به منظور تفسیر وتبیین وتوضیح واژگان قرآنی بیان کرده است.
دراین فصل ابتدا معنای واژه­ درنگاه طریحی­آمده است؛ وسپس طریحی آیه­ای که واژه مورد نظر درآن قرارگرفته است، را بیان کرده، سپس حدیثی را ذیل این آیات آورده که در این فصل به پژوهش­در مورد این احادیث و رویکرد حدیثی و روش شناسی این احادیث می­پردازیم. در ضمن اگر در ذیل بعضی واژگان از دو حدیث استفاده شده است، این کاملاً سلیقه­ای وگزینشی بوده است.
هم چنین دوباره متذکر می­شوم، که اگردر بعضی احادیث سند ذکر نشده است، از این جهت است،که متن برخی احادیث طولانی بوده و این قسمت از احادیث که به عنوان شاهد مثال هستند، دروسط حدیث قرار گرفته اند.برای پرهیز از طویل بودن متن حدیثی مورد پژوهش فقط قسمتی از حدیث آورده شده، که به عنوان شاهدمثال است؛ هم چنین یادآور می­شوم، که درصدرشروع هریک از مطالب، ریشه­ واژه مورد پژوهش طبق کتاب مجمع­­البحرین بیان گردیده است، وسپس واژگان وکلمات مشتق شده­از این ریشه بیان شده اند.
واژگان قرآنی واحادیث موردپژوهش که طریحی درذیل این کلمات­آورده است،به شرح ذیل می باشد.که عبارت اند از :
۳-۱-اتا
مولف براین باور است،که واژه اتا به معنای اعطا کردن و دادن وآمدن است.[۲۶۲]این واژه در آیه مبارکه مقابل آمده است:« ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ » (اعراف/ ۱۷) «آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت.»
حدیث بیان شده،توسط طریحی عبارت است از :ما روى عن أبی جعفر(علیه السّلام) قال: «عن الباقر علیه السلام‏ ثم لآتینهم من بین أیدیهم‏ معناه أهون علیهم أمر الآخره و من خلفهم‏ أمرهم بجمع الأموال و البخل بها عن الحقوق لتبقى لورثتهم‏ و عن أیمانهم‏ أفسد علیهم أمر دینهم بتزیین الضلاله و تحسین الشبهه و عن شمائلهم‏ بتحبیب اللذات إلیهم و تغلیب الشهوات على قلوبهم»[۲۶۳]. ازامام باقر(علیه السّلام) نقل شده،که فرمود: منظور از جمله «من بین أیدیهم» پیش روى آنان این است، که آخرت را در نظرشان کم ‏ارزش مى‏کنم، و منظور از جمله «و من خلفهم» پشت سر­این است،که آنان رابه مال‏اندوزى و ندادن حقوق واجب مالشان تشویق مى‏کنم، تا براى ورثه آنان باقى بماند، و منظور از«و عن ایمانهم» سمت راست این است، که دین آنان را فاسد مى‏کنم و گمراهى را درنظرشان نیکو جلوه مى‏دهم،و منظوراز«و عن شمائلم»سمت چپ این است،که آنهارا به لذتها علاقمند­و شهوات­را بر دلهایشان چیره مى‏کنم.
علامه­در­تفسیرالمیزان بیان­داشته است،که راه خدا امری­معنوی است. ومنظوراز جهات چهار گانه­رانیز معنوی می­داند، و بیان می­دارد،که مقصود از«من بین أیدیهم»:حوادث در زندگی این دنیا است؛ ومنظوراز«من خلفهم»اولاد وعقاب اوست چرا که انسان بقا وسعادت اولاد را بقا وسعادت حود می داند؛ومقصود از سمت راست دین اوست،که وی را از راه دین داری بی دین می کند؛و مقصود از سمت چپ؛ بی دینی می­باشد؛ که فحشا و منکرات را برای وی جلوه میدهد.[۲۶۴]
مولف در تفسیرجوامع الجامع جهات چهارگانه راتمثیلی می داند،برای وسوسه شیطان که از هر راهی بتواند وسوسه کند.[۲۶۵]
مولف ­اطیب­البیان نظر کسی را قبول ندارد،وحدیث امام باقر(علیه السلام)را مرسل میداند، که در کتب اخبار نیامده است.[۲۶۶]
این حدیث علاوه برتبیین وتفسیرمقصود واژه اتا در قرآن ،معنایی مجازی در واژه اتا را نیز دربردارد؛چرا که آمدن شیطان از جهات چهار گانه قابل حس ودیدن نیست؛ این مجاز است واین وسوسه شیطان محدود نشده است؛ بلکه می ­تواند در هر چیزی باشد، چه دنیوی وچه اخروی، اگر جهات چهارگانه را مثال زد، برای فهم بیشتر مخاطب است، که وسوسه شیطان ازهر­سویی و درهر­امری ممکن است،انسان باید در همه امور مراقبت براعمال خویش داشته باشد.
حدیث دیگری در ذیل واژه اتا آمده است، که بیانی تفسیری دارد، عبارت است از:
۳-۲-اتا
در باب الف مولف حدیثی دیگری را در مورد واژه اتا بیان کرده است.[۲۶۷] وآیه­ی آورده شده، در بیان معنایی این واژه عبارت است از:
« وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیاوَمَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(نور/۳۳) «آنان­که­ استطاعت زناشویى­­ ندارند،باید­پاکدامنى­پیشه­کنند؛­تا­خدا­­از­­کرم­خویش­توانگرشان­گرداند؛واز­بندگانتان­آنانکه خواهان بازخریدن خویشند، اگر در آنها خیرى یافتید،بازخریدنشان را بپذیرید،و از آن مال­که­خدا­به­­شما­ارزانى­داشته­است،به­آنان­بدهید؛و­کنیزان­خود­را­اگرخواهند­که­پرهیزگارباشند،به­خاطر ثروت دنیوى به زنا وادار مکنید؛هر کس که آنان را به زنا وادارد،خدا براى آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشته‏اند، آمرزنده و مهربان است.»
حدیثی­که مولف ­درذیل آیه­ی بالا آورده، عبارت است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) قَالَ‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» قَالَ: «تَضَعُ عَنْهُ‏ مِنْ نُجُومِهِ الَّتِی لَمْ تَکُنْ تُرِیدُ أَنْ تَنْقُصَهُ مِنْهَا وَ لَا تَزِیدُ فَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ» فَقُلْتُ‏: کَمْ‏؟ فَقَالَ‏: «وَضَعَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ مَمْلُوکِهِ أَلْفاً مِنْ سِتَّهِ آلَافٍ».[۲۶۸]
علامه درتفسیرالمیزان­آورده است،که دادن­درهمه مال­مکاتبه یا مقداری از آن است؛به کسانی که خداوند ایشان را«فی الرقاب »خوانده است،یعنی برای کاربرد در امر بردگان.[۲۶۹]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:01:00 ق.ظ ]




راغب­بیان­­داشته­است،که­ الدَّبُ‏ والدُّبِیبُ‏،به­معنای آرام راه­رفتن است،که درباره حیوانات و حشرات بیشتربه­کار مى‏رود؛ و درحرکت نفوذى آرام آب و رطوبت و نوشیدنى و مانند اینها که حرکتشان را حواس درک نمى‏کند، به کار مى‏رود؛ و همچنین درباره تمام جانداران هر چند که عرف مردم فقط اسب را دَابَّه گویند، است.[۳۰۳]
مولف درمعجم مقایس اللغه براین نظر است،که دبب به معنای راه رفتن به آرامی بر روی زمین است، و بیان می­دارد،که”دَبَ‏ دبیباً”یعنی هرآنچه بر روی زمین راه برود، و این معنای دابه است.[۳۰۴]

در تاج­ العروس آمده است، که”دبّ” به معنای راه رفتن مورچه و هر حیوانی غیر از آن بر روی زمین، که راه رفتن آن آرام باشد؛ وسرعت نداشته باشد،است.[۳۰۵]
علامه براین عقیده است،که دابه­الارض بیان یک آیت خارق العاده ای است، که درآیه­ی «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(فصلت/۵۳) آن را وعده داده، و اما اینکه آن جنبنده ،جنبنده‏اى باشد که با مردم صحبت کند، از آنجا که کلمه” دابه- جنبنده” به هر صاحب حیاتى اطلاق مى‏شود، که در زمین راه مى‏رود مى‏تواند انسان باشد و مى‏تواند حیوانى غیرانسان باشد، اگر انسان باشد که تکلم و سخن گفتنش امرى عادى است، نه خارق العاده؛ و اگرحیوانى بى زبان باشد، آن وقت حرف زدنش مانند، بیرون شدنش از زمین امرى خارق العاده است.[۳۰۶]
آنچه می­­توان بیان داشت، این است که دابه الارض بیان یک امر خارق العاده است، هم چنان که در بیان علامه به آن اشاره شده است، حدیث آورده شده معنای آن وشگفتی آن را در کلام امام بیان کرده است.
۳-۹-ذنب
طریحی در بیان ذنب بر این باور است که ذنوب،به معنای دلو و سطل بزرگ است.[۳۰۷]
آیه­ی آورده شده، در این قسمت عبارت است از: « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً»(فتح/۲)« تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند، و تو را به راهى راست هدایت کند.»
حدیث آورده شده، در این قسمت عبارت است از : عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیِّهِ مَکَّهَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّهَ بِدُعَائِکَ إِیَّاهُمْ إِلَى تَوْحِیدِ اللَّهِ فِیمَا تَقَدَّمَ وَ مَا تَأَخَّرَ لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّهَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّهَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَا یَقْدِرُ عَلَى إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَى النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِم‏ فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّکَ.[۳۰۸] پس چون عزّ و جلّ براى حضرت خاتم رّسل مکّه رامفتوح گردانید، ایزد اکبر کریمه«‏ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» بر آن حضرت منزل فرمود؛یعنى:یا محمّد گناه تو که با اعتقاد مشرکان به واسطه دعوت آن کافران به­یگانگى خداى عزّوجلّ ثابت و حاصل است، از ماتقدّم و تأخّریکسر معفوّ است، و مغفور؛وماتأخّر بواسطه آن­مذکور­وعیان است؛که مشرکان مکّه بعضى مسلمان گشتند؛وبعضى بعد از فتح مکّه از آن محلّ بیرون رفته، لیکن­برهمان شرک­و عصیان بودند؛و جمعى از ایشان که در مکّه باقى و پنهان بودند؛آن طایفه قادر بر انکار توحید در هنگامی که مردمان ایشان را بر آن دعوت می­نمودند،نبودند؛پس گناه آن رسول ایزد تعالى و تقدّس معفوّ و مغفور است، به واسطه آنکه توحید و یگانگى قادر مجید برآن طایفه بیّن و ظاهر گردید، مامون گفت: للَّه درّک.
علامه بر این باور است، که مراد از کلمه” ذنب” در آیه شریفه گناه به معناى معروف کلمه یعنى مخالفت تکلیف مولوى الهى نیست؛وهم چنین بیان می دارد،که متبادر از لفظ” ذنب” مخالفت امر مولوى است، که عقاب در پى بیاورد؛ و معنایى است که نظر عرف مردمان متشرع به آن دو لفظ داده و گرنه معناى لغوى ذنب همان بود که گفتیم، عبارت است از هر عملى که آثار شوم داشته باشد؛ حال که معناى لغوى و عرفى این کلمه روشن شد؛ مى‏گوییم قیام رسول خدا به دعوت مردم و نهضتش علیه کفر و وثنیت از قبل از هجرت و ادامه‏اش تا بعد از آن وجنگهایى که بعد از هجرت با کفار مشرک به راه انداخت، عملى بود داراى آثار شوم و مصداقى بود، براى کلمه” ذنب.”[۳۰۹]
در لسان العرب آمده است،که ذنب به معنای جرم ومعصیت است، وذنب الفرس گیاهی است، که شکل دم اسب است.[۳۱۰]
راغب بیان داشته است،که ذنب دراصل به معنای به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است؛ ذنبته: به دمش زدم و آنرا گرفتم؛ و هم چنین بر این باور است، ذَنْب‏ بطور استعاره در هرکارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است، و به اعتبار دنباله چیزى بکار رفته است، از این روى واژه ذنب به اعتبار نتیجه‏اى که از گناه حاصل مى‏شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده است، و جمع ذنب ذنوب است.[۳۱۱]
حدیث معنای آیه راتفسیر وتبیین معنا می­ کند،که ذنب به معنای لغوی نمی­تواند، باشد بلکه آثار شوم این دعوت و به تبع آن جنگ­های پیامبر علیه مشرکین­ بود،که دارای آثار شومی بود.
۳-۱۰-سحب
طریحی بیان داشته است،که به معنای ابر است.[۳۱۲] طریحی ذیل این وا­ژه آیه­ای را بیان کرده،که­عبارت­است­از:«هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقال»(رعد /۱۲)«اوست کسى که برق را براى بیم و امید به شما مى‏نمایاند، و ابرهاى گرانبار را پدیدار مى‏کند».
حدیث آورده شده، در این قسمت عبارت است از: عنِ ابْنِ الْعَزْرَمِیِ‏ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)‏ وَ سُئِلَ عَنِ السَّحَابِ أَیْنَ یَکُونُ قَالَ یَکُونُ عَلَى شَجَرٍ عَلَى کَثِیبٍ عَلَى شَاطِئِ الْبَحْرِ یَأْوِی إِلَیْهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ أَنْ یُرْسِلَهُ أَرْسَلَ رِیحاً فَأَثَارَتْهُ وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَائِکَهً یَضْرِبُوهُ بِالْمَخَارِیقِ وَ هُوَ الْبَرْقُ فَیَرْتَفِعُ ثُمَ‏ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَهَ- اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ‏ الْآیَهَ وَ الْمَلَکُ اسْمُهُ الرَّعْد.[۳۱۳] سند را تاآنجا رسانده که گوید: امیرالمومنین (علیه السلام) درپاسخ این­پرسش­که ابر کجا است؟ فرمود:بردرختى است؛ و روى تل ریگى در کناره دریاکه بدان­ماوى کند؛وهرگاه خدا عزوجل خواهد، که آن را بفرستد،بادى فرستد،و آن را برانگیزد؛و فرشته‏ها بدان گمارد،تاآن را باشلاق بزنند؛ و آن شلاق برق است،وآن بالا آید و بر فراز شود؛ وسپس­این­آیه را خواندکه:«وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ» فاطر/۹)«وخداهمان کسى است، که بادها را روانه مى‏کند؛پس [بادها] ابرى را برمى‏انگیزند؛و [ما] آن را به سوى سرزمینى مرده راندیم، تا آخر آیه- و آن فرشته رانام رعد است.»
راغب براین باور است، که اصل‏سَحْب‏کشیدن است، مثل کشیدن دامن برخاک و کشیدن انسان با صورت به زمین و از این واژه واژه‏ سَحَاب‏ است،یعنى ابرها،یا براى این است که باد آن را مى‏کشاند، یا آب و یا کشیده شدن خودش درحال گذشتن است.[۳۱۴]
درمعجم مقاییس­اللغه­آمده­است،که­اصل سحب­به معنای­کشیدن­شی­مبسوط است.[۳۱۵]
مولف درمجمع البیان بیان داشته است، که خداوند ابرهاى سنگین را بوسیله آب و بخار آن خلق مى‏کند؛ و از زمین بالا مى‏برد، و در جو به حرکت در مى‏آورد.[۳۱۶]
این حدیث معنای ابر و ویژگی های آن راتفسیر وتبیین معنا می کند.
۳-۱۱-سیب
مولف بیان داشته که، سائبه شتری است،که رها شده باشد.[۳۱۷] آیه­ی آورده شده در این قسمت،عبارت است:
«ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَهٍ وَ لاسائِبَهٍ وَ لاوَصِیلَهٍ وَ لاحامٍ وَلکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» (مائده/۱۰۳)«خدا [چیزهاى ممنوعى از قبیل:] بحیره وسائبه و وصیله وحام قرارنداده است؛ولى کسانى که کفر ورزیدند، برخدادروغ مى‏بندند، وبیشترشان تعقّل نمى‏کنند».
حدیث آورده شده، در این قسمت عبارت است از: رَوَى ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی الْأَحْوَصِ قَالَ‏ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنِ السَّائِبَهِ قَالَ انْظُرْ فِی الْقُرْآنِ فَمَا کَانَ فِیهِ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ فَذَلِکَ یَا عَمَّارُ السَّائِبَهُ الَّتِی لَا وَلَاءَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَلَیْهِ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا کَانَ وَلَاؤُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ- -جَلَّ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَ مَا کَانَ لِرَسُولِهِ ص فَإِنَّ وَلَاءَهُ لِلْإِمَامِ وَ جِنَایَتَهُ عَلَى الْإِمَامِ وَ مِیرَاثَهُ لَه‏.[۳۱۸]عمّاربن ابى الاحوص عقرقوفى گوید: از امام ششم (علیه السّلام) پرسیدم «سائبه» کیست؟ فرمود: به قرآن بنگر هرکجا که کفّاره تحریر رقبه بود، آن رقبه سائبه است؛ (یعنى بندگانى که به عنوان کفّاره تعیین شده‏اند، همه آنها ولاء ندارند،جز آن کس را که خود معیّن کنند.) و جز خداوند کسى ولاء او را ندارد، و هر چه ولایش با خداست، ولایش با رسول اوست؛ و هر چه ولایش با رسول خدا است، ناچار ولایش با امام مسلمین خواهد بود؛ و امام ضامن جنایات و خسارات او مى‏باشد؛ و میراثش نیز از آن امام مسلمین خواهد بود.
راغب بر این باور است، که سائبه شترى است، که در چراگاه به حال خود رها مى‏شود و از آب و علف دورش نمى‏کنند، و این در صورتى است که پنج بار زائیده باشد.[۳۱۹]
درلسان العرب­آمده است، که السَّیْبُ‏: بخشش نیکی ویک چیز زیادی است؛وبیان کرده است، که مَطَراً سائباًیعنی بارانی که ریزان است.[۳۲۰]
هم چنین مولف درکتاب طرازالاول بیان داشته است،که سائبه هرشتری است،که در زمان­جاهلیت برای نذربخشیده می­شد، بنابراین هرکجا می­خواست، می­چرید، و آزاد بوده است وعبدنیز آزاد می­ شود، و برای آزاد کنندگان دیگر سرپرستی نخواهدبود، بنابراین مالش را هر کجا بخواهد می گذارد.[۳۲۱]
در مجمع البیان­­آمده است،که سائبه شترى بوده، که آن را رها و از منافع آن چشم پوشى مى‏کردند.[۳۲۲]
طریحی حدیث دیگری را در این قسمت بیان کرده،که عبارت است از:
«رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِیرٍ عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ قَالَ‏ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنِ السَّائِبَهِ قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یُعْتِقُ غُلَامَهُ ثُمَّ یَقُولُ لَهُ اذْهَبْ حَیْثُ شِئْتَ لَیْسَ لِی مِنْ مِیرَاثِکَ شَیْ‏ءٌ وَ لَا عَلَیَّ مِنْ جَرِیرَتِکَ شَیْ‏ءٌ وَ یُشْهِدُ عَلَى ذَلِکَ شَاهِدَیْن‏».[۳۲۳] ابو الرّبیع گوید: از امام صادق (علیه السّلام) پرسیدند؛ سائبه یعنى چه؟ فرمود: آنست که شخص غلام خود را آزاد کند و سپس بگوید؛ هر کجا که خواهى برو نه میراث تو براى من باشد، و نه من ضامن خسارات تو خواهم بود، و بر این گفتار خود دو تن شاهد نیز بگیرد.
طریحی با آوردن این دو حدیث، معنای سائبه را تبیین معناوتفسیر می­ کند.
۳-۱۲-غضب
طریحی بر این باور است، غضب دو نوع است، غضب خداوندی که خشم او برعصیان و عقاب اوست،وغضب مخلوق که آن نیز به دو نوع مذموم ومحمود تقسیم می­ شود، غضب محمود در جانب­داری ازدین وحق است؛وغضب مذموم درخلاف­ آن است.[۳۲۴] آیه­ی آورده شده در این قسمت عبارت است از:« کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏» (طه/ ۸۱)« از خوراکیهاى پاکیزه‏اى که روزى شما کردیم بخورید، ولى‏ در آن زیاده‏روى مکنید،که خشم من بر شما فرود آید، و هرکس خشم من بر او فرود آید، قطعاً در [ورطه‏] هلاکت افتاده است».
حدیث آورده شده، در این قسمت عبارت است از:« عَنِ الْمَشْرِقِیِّ حَمْزَهَ بْنِ الْمُرْتَفِعِ‏ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ‏ کُنْتُ فِی مَجْلِسِ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏ وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏ مَا ذَلِکَ الْغَضَبُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) هُوَ الْعِقَابُ یَا عَمْرُو إِنَّهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ زَالَ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَى شَیْ‏ءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَهَ مَخْلُوقٍ‏ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا یَسْتَفِزُّهُ شَیْ‏ءٌ فَیُغَیِّرَه».[۳۲۵]یکى از شیعیان در محضر امام باقر (علیه السلام) شرفیاب بود،که عمرو بن عبید وارد شد و گفت: قربانت خداى تبارک و تعالى که فرماید:«هرکه غضب من به او درآید، سقوط کند.» معنى این غضب چیست؟ فرمود آن کیفراست، اى عمرو کسى که گمان کند خدا از حالى به حال دیگر درآید، او را به صفت مخلوق توصیف نموده است،خداى تعالى را چیزى از جا نکند،تا تغییرش دهد (او مخلوقست که غضب از جایش بکند، و تغییرش دهد).
در مفردات آمده است، که الغَضَب‏: هیجان و جوشش خون قلب براى انتقام است.‏[۳۲۶]
در لسان العرب آمده است، که غضب متضاد و ضدخشنودی است.[۳۲۷]
طبرسی درذیل آیه براین باوراست، که هر کس گرفتارخشم من شود، هلاک میگردد وبیان داشته است، که «هوى» سقوط از بالا به زیر است، و این چیزى جز هلاک شدن یا سقوط در آتش جهنم نیست.[۳۲۸]
علامه بیان­کرده است، که هرچند به ظاهر، آیه خبر از آینده­ می­دهد؛ولى معنایش این است، که غضب من برشما واجب و لازم شود، و کلمه” یحل” از حلول دین (سر رسیدن مدت قرض) است، و” حل یحل” از باب ضرب یضرب است، و” غضب” یکى از صفات خداى تعالى است، که البته صفت فعل او و مصداق اراده او است؛ اراده اینکه مکروهى به بنده‏اش برساند به اینکه اسباب رسیدن آن راکه ناشى از معصیت عبد است،فراهم سازد؛ودرتفسیرآیه بیان داشته است،که هرکه غضب من متوجه او شود سقوط مى‏کند، و این سقوط به هلاکت تفسیر شده است.[۳۲۹]
در تفسیر کشاف آمده است،که غضب خداوند عقوبات او است.[۳۳۰]
درتفسیر روح البیان مولف براین باور است، که غضب عبارت است، از به جوش آمدن خون غلبه هنگام اراده انتقام و هنگامی که، خداوند به این صفت وصف شود، مراد ازآن اراده انتقام است.[۳۳۱]
طریحی با آوردن این حدیث معنای غضب خداوندی را، تبیین معنا وتفسیر می­ کند،که مقصود از غضب خداندی کیفر وعقاب اوست.
۳-۱۳-سحت
در مجمع­البحرین­آمده است،که سحت به معنای آنچه کسبش حلال نیست.[۳۳۲] آیه­ی آورده شده در این قسمت، عبارت است از: «وَ تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (مائده /۶۲)« و بسیاری ازآنان را مى‏بینى که در گناه و تعدّى وحرام خوارى خود شتاب مى‏کنند؛ واقعاً چه اعمال بدى انجام مى‏دادند».
حدیث آورده شده، دراین قسمت­ عبارت است از:«قَالَ‏أَبُوعَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) السُّحْتُ أَنْوَاعٌ کَثِیرَهٌ مِنْهَا مَا أُصِیبَ مِنْ أَعْمَالِ الْوُلَاهِ الظَّلَمَهِ وَ مِنْهَا أُجُورُ الْقُضَاهِ وَ أُجُورُ الْفَوَاجِرِ وَ ثَمَنُ الْخَمْرِ وَ النَّبِیذِ الْمُسْکِرِ وَ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَهِ فَأَمَّا الرِّشَا یَا عَمَّارُ فِی الْأَحْکَامِ فَإِنَّ ذَلِکَ الْکُفْرُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَ بِرَسُولِه».[۳۳۳]‏ امام صادق (علیه السلام) فرمود:حرام انواع فراوان دارد،از جمله مالى است، که از کارمندى دردستگاه دولت، و فرمانداران ستمکار به دست مى‏آید؛ و از جمله مزد قاضیان است؛ و مزد زنان فاحشه و بهاى شراب فروشى و بهاى نبیذى که مستى آورد،و ربا خوارى، پس از اینکه بفهمد حرام است؛ اى عمار اما رشوه گرفتن در قضاوت‏ها به منزله کافر شدن به خداى بزرگ و رسول او است.
درمفردات آورده است،که “السُّحْت‏” به معنای پوستى است،که از چیزى برکنده شود؛ درذیل­این آیه«فَیُسْحِتَکُمْ‏ بِعَذابٍ‏»(طه/۶۱)«یعنى عذابى ریشه برانداز،هلاکتان مى‏کند».بیان می دارد، که فعلش سَحَتَه‏ و أَسْحَتَه‏ است؛ و از این فعل” السُّحْت” مشتق شده، براى محظور و گناهى که، صاحبش را عار و ننگ ملازم و همراه مى‏شود، گویى که دینش و جوانمردیش را از ریشه برکنده، و از بین برده و نابود کرده است.[۳۳۴]
درکتاب العین آمده است،هر چیز حرامی که یادش زشت باشد،که باعث ننگ شود مانند بهای سگ، شراب وخوک.[۳۳۵]
مولف­ درمصباح المنیر براین باور است،که سحت به معنای همه مال حرامی است، که خوردن وکسبش حلال نیست.[۳۳۶]
علامه درتفسیرآیه­­ی بالابیان داشته است،که منظور از گناهان سه‏گانه‏اى که در آیه اسم برده شده است؛ گناهانى است، که نسبت به سایرگناهان زبانى و عملیشان کلى‏تراست و درحقیقت مشتى است، ازخروار و نمونه ‏ایست،از بسیارى که درایشان است؛ چون آنان هم مرتکب به گناهان زبانى وهم به گناهان­عملى‏اند و مقصود ازگناهان عملیشان یا همان تعدى نسبت به مومنین است،ویا گناهانى است که بین خود و خداى خود دارند، مانندخوردن اموال مردم به باطل و سحت، مثل رشوه و ربا و نظایر آنها.[۳۳۷]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:01:00 ق.ظ ]




۲-۲-۱۴-صید
درباب دال مولف بیان کرده است،که واژه صید به معنای شکاری است،که از آن کسی نباشد،وخوردنش حلال باشد.[۲۰۸] آیه­ی آورده شده دراین قسمت، عبارت است از:« أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَهِ وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماًوَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ»(مائده/۹۶)«شکار دریایى و خوردن آن به جهت بهره‏مند شدن­تان از آن، بر شماو مسافران حلال شده است، و شکار صحرایى تا هنگامى که در احرام هستید،بر شما حرام شده، از خداوندى که به نزد او گرد آورده مى‏شوید، بترسید.»
حدیثی که در ذیل آیه­ی بالا آورده شده، عبارت است از: قَالَ یَا مُحَمَّدُ ادْنُ مِنْ صَادٍ فَاغْسِلْ مَسَاجِدَکَ وَ طَهِّرْهَا وَ صَلِّ لِرَبِّکَ.[۲۰۹] اى محمّد نزدیک صاد­ شو و مساجد (مواضعى که در سجودروى زمین قرار مى‏گیرد.) خود را بشوى، و طاهر نما و سپس براى پروردگارت نماز کن.
راغب در مفردات،بر این نظر است که “الصیدان” به معنای دیگ های سنگی است، وهم چنین بیان داشته که، آن را صاد نیز گویند.[۲۱۰]
طریحی این حدیث را بر­اساس جناس لفظ، واژه صید درآیه و صاد،در حدیث بیان کرده است، وحدیث ارتباطی به آیه ندارد،چرا که صید درآیه به معنای شکارو صاد درحدیث به معنای چشمه است.
۲-۲-۱۵-بتر
مولف براین باوراست،که واژه بتربه معنای قطع ازخیراست.[۲۱۱] آیه­ی آورده شده، در ذیل این واژه عبارت است از: «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر»(کوثر/۳)« بی گمان دشمن و خصم تو ابتر و بدون عقب خواهد بود.»

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

حدیثی که، طریحی در ذیل واژه بیان داشته است، عبارت است از:سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ‏ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا یَدَّعِیهِ غَیْرُ صَاحِبِهِ إِلَّا بَتَرَ اللَّهُ عُمُرَه‏.[۲۱۲] امام صادق (علیه السلام) می فرمود: این امر (امامت) را غیر صاحبش ادعا نکند، جز اینکه خدا عمرش را قطع کند.
مولف­ معجم مقاییس اللغه بیان کرده،که بتر به معنای قطع شدن قبل از تمام شدن است.[۲۱۳] درتفسیر مجمع البیان مولف براین نظراست،که دشمن تو که واصل بن وائل است منقطع از خیر است.[۲۱۴]
علامه بیان می دارد،که ابتر در آیه به معنای اجاق کور است.[۲۱۵] راغب در مفردات بیان داشته است،که بتر مانند کلمه بتک به معنای بریدن و قطع کردن است، بااین تفاوت که کلمه بتردرمورد بریدن دم بکارمی­رود، و سپس به کسانی که فرزندی از آنان باقی نمی- ماند، و کلمه ابتربه معنای کسی است،که یاد خیر از وی منقطع است.[۲۱۶]
این حدیث بر­اساس جناس لفظ واژه­ابتر،درآیه و­ بتردرحدیث بیان شده­است، وشخصی که ادعای امامت کند، خداوند وی را مورد بتر قرار می­دهد، و عمرش را قطع می کند؛یعنی عمرش را کوتاه می­ کند، و ازجهتی دیگر نیز می­توان گفت، شحصی که خدا عمرش را کوتاه کند، در واقع خیری را از وی را قطع کرده است،چرا که یکی از نعمت ها­ی خیری که خداوند به انسان می دهد،عمر طولانی است.
۲-۲-۱۶-تبر
مولف در باب راء،کلمه تبر را به معنای هلاکت معنا کرده است. [۲۱۷] آیه­ی آورده شده، در این قسمت عبارت است از: « إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ »(اعراف /۱۳۹)«آنچه اینان در آنند، نابود شونده، و کارى که مى‏کنند، باطل است.»
حدیثی که ذیل آیه­ی بالا آمده، عبارت است از:مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ بَعْضِ‏أَصْحَابِنَا أَنَّهُ قَالَ‏ لَیْسَ فِی التِّبْرِ زَکَاهٌ إِنَّمَا هِیَ عَلَى الدَّنَانِیرِ وَ الدَّرَاهِم[۲۱۸].‏
طریحی بیان می دارد،که تبر در حدیث به معنای طلای غیرضرب شده، است.[۲۱۹]
در آیه تبر به معنای هلاکت است، اما طریحی این حدیث را بر اساس جناس لفظ واژه “مُتَبَّرٌ درآیه و التِّبْرِ در حدیث” بیان داشته است، وتبردرحدیث به معنای طلا از سکه و درهم است.
۲-۲-۱۷-خرر
واژه خررکه، مولف براین باور است،به معنای سقوط کردن است.[۲۲۰] آیه­ای که در این قسمت بیان شده، عبارت است از: «وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً»(فرقان /۷۳)« وکسانى که چون به آیه‏هاى پروردگارشان اندرزشان دهند،کر و کور بر آن ننگرند».
حدیثی که در ذیل آیه­ی بالا آمده،عبارت است از:عَنْ زِیَادِ بْنِ أَبِی رَجَاءٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ‏ مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا اللَّهُ أَعْلَمُ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَنْتَزِعُ الْآیَهَ مِنَ الْقُرْآنِ یَخِرُّ فِیهَا أَبْعَدَ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض‏[۲۲۱].– ابو جعفر باقر (علیه السلام) گفت: آنچه را مى‏دانید،پاسخ بدهید،و آنچه را نمى‏دانیدپاسخ مدهید، بگویید:خدا داناتر است؛ مبلّغ دین یک آیه از قرآن مى‏رباید، تا مدعاى خود را به کرسى بنشاند، اما تا آن حد از جاده حقیقت منحرف مى‏شود، که گویا از آسمان به زمین سقوط کرده است.
مولف در معجم مقایس اللغه براین باور است،که خرر به معنای اضطراب وسقوط همراه با صوت بیان است.[۲۲۲]
علامه بیان داشته است،که خرور بر زمین،به معنای سقوط بر زمین است، و در تفسیر آیه­آورده،که کنایه است، از ملازمت گرفتن چیزی به این صورت که، روی آن بیفتند و آیات الهی رابا تفکر و بصیرت و از روی عقل آن را می پذیرند،نه کورکورانه و بدون تفکر.[۲۲۳]
این حدیث که بر اساس جناس لفظ “واژه یَخِرُّوا “و یَخِرُّ “بیان شده است،کسانی را که برای تثبیت جایگاه وموقعیت خود، نظرات وادعا­های خود را به قرآن تحمیل می کنند؛ به کسی که از آسمان به زمین سقوط کند، تشبیه کرده، و از آنجا که فاصله آسمان وزمین خیلی زیاد است، خواسته است دوری این افراد از معارف قرآنی رابه تصویر بکشد،و هم چنین تفاوت اشخاصی که، آیات الهی را کور کورانه نمی پذیرند، با این افراد رابیان دارد، که این افراد آیات را بدون تفکر وتعقل پذیرش کرده اند.
۲-۲-۱۸-سعر
مولف بیان کرده، که کلمه سعربه معنای آتش و لهیب آن است.[۲۲۴] آیه­ی آورده شده در ذیل­ این واژه عبارت است، از:
« فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً»(نساء /۵۵)«بعضى بدان ایمان آوردند،و بعضى از آن اعراض کردند؛دوزخ آن آتش افروخته ایشان را بس».
حدیثی که در ذیل آیه بیان شده،عبارت است از:وَ قِیلَ لِلنَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) لَوْ سَعَّرْتَ لَنَا سِعْراً فَإِنَّ الْأَسْعَارَ تَزِیدُ وَ تَنْقُصُ فَقَالَ (علیه السلام) مَا کُنْتُ لِأَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى بِبِدْعَهٍ لَمْ یُحَدِّثْ إِلَیَّ فِیهَا شَیْئاً فَدَعُوا عِبَادَ اللَّهِ یَأْکُلُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ إِذَا اسْتُنْصِحْتُمْ فَانْصَحُوا.[۲۲۵]-به رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) گفتند: اى کاش براى اجناس قیمت مى‏گذاردى، زیرا مرتّب نرخ هازیاد و کم مى‏شود، فرمود:من نمى‏خواهم، در حالى خدا را ملاقات کنم (از دنیا بروم) که بدعتى گذارده باشم، و دستورى بر آن به من نرسیده باشد؛مردم را رها کنید، از یک دیگر استفاده برند، وهر گاه از شما سعر (نرخ) وقت راخواستند، اخلاص ورزید، و راست بگویید (و اگر نپرسیدند، شما آنها را رها کنید).
در تفسیر مجمع البیان­آمده است،که سعیر از ماده سعربه معنای افروختن آتش است وبه طور استعاره به معنای کلمات شر،جنگ،آتش بکار رفته است؛و سعر متاع، به معنای قیمت متاع است، و علت آن این است، که در موقع معامله بازار به حرارت متاع، پر حرارت وگرم می شود.[۲۲۶]
در مفردات مولف براین باور است، کهسعر فی السوق، به معنای افزایش نرخ معامله است، که تشبیه به بالا رفتن شعله آتش شده است.[۲۲۷]
در این حدیث که، براساس جناس لفظ واژه”سَعِیراً درآیه و سِعْراً“در حدیث بیان شده است، استعاره آورده شده، برای قیمت گذاری اجناس که کم وزیاد شدن نرخ اجناس باعث تورم و تغییر بازارمی­شود؛وهم بیان این امر که، اگر این تغییرات مبتنی بر یک دستور یا امر از جانب خداوند واسلام نباشد؛ بدعت به شمار می آید،وهم چنین بیان یک فضیلت اخلاقی که اگر پرسش در مورد قیمت اجناس شد، اخلاص باید ورزید.
۲-۲-۱۹-عثر
باب راءکلمه عثر،که به معنای اطلاع بیان شده است.[۲۲۸] آیه­ایی­که،دراین باب آمده است عبارت است از: « فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثماً» (مائده/۱۰۷)«پس اگر­بر­احوال آن دو شاهد اطلاعى حاصل شد،که مرتکب گناهى شده‏اند.»
حدیث آورده شده، در ذیل آیه بالا عبارت است از:اضْرِبُوهَا عَلَى الْعِثَارِ وَ لَا تَضْرِبُوهَا عَلَى النِّفَارِ فَإِنَّهَا تَرَى مَا لَا تَرَوْن‏.[۲۲۹]-و روایت شده است که، آن حضرت گفت: اسب را بعلّت سر سم‏زدن بزنید، و بعلّت رمیدن مزنید، زیرا که او چیزهایى مى‏بیند، که شما نمى‏بینید.
طبرسی بر این باور است،که عثر از عثور به معنای اطلاع یافتن بر چیزی است.[۲۳۰]وهم چنین علامه بر این عقیده است، که به معنای اطلاع بر هر چیز ویافتن آن­ چیز است.[۲۳۱]
این حدیث بر اساس جناس لفظ، واژه عثر در آیه و عثار درحدیث بیان شده است.
۲-۲-۲۰-رفف
طریحی بیان داشته است،که کلمه رفف به معنای گسترده وپراکنده است، وبیان داشته است،که رفرف الطایر، یعنی پرنده بال­هایش را باز کرد.[۲۳۲]
آیه­ی آورده شده، دراین عبارت است از: « مُتَّکِئِینَ عَلى‏ رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِیٍّ حِسانٍ» (رحمن/۷۶) «بر بالش سبز و فرش نیکو تکیه زده‏اند.»
راغب اصفهانی بیان کرده است،که آیه بالا به معنای نوعی جامعه سبز شبیه به باغ سبز است.[۲۳۳] مولف تفسیر­جوامع الجامع آورده است، که بر نوعی بالش و فرش تکیه داده­اند.[۲۳۴]
حدیثی که در ذیل آیه بالا آمده،عبارت است از:رَوَى السَّکُونِیُّ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام)‏ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ رَأْسِ‏الْحَاکِمِ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَهِ- فَإِذَا حَافَ فِی الْحُکْمِ وَکَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَفْسِه‏.[۲۳۵]-سکونى با سند خود از امیر المومنین (علیه السّلام) روایت کرده، که فرمود: دست رحمت­خداوند بالاى سر­قاضى در حرکت است،پس هر­گاه که قاضى به ناروا حکم کند خداوند دست رحمت از سر او بردارد، و او را به خودش واگذار نماید.
این حدیث بر اساس جناس لفظ، واژه رفرف درآیه وترفرف در حدیث بیان شده است.
۲-۲-۲۱-دهق
باب قاف واژه دهق، مولف آن رابه معنای پر­و لبریز بیان کرده است.[۲۳۶] آیه­ی آورده شده در این باب، عبارت است از :« وَ کَأْساً دِهاقاً» (نبأ/۳۴) «و جامى لبریز از شراب نیز»
حدیثی که طریحی در ذیل­آیه­ی بالا بیان کرده، عبارت است از:الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ‏ أَخْبَرَنِی أَبُو یَعْقُوبَ قَالَ‏ رَأَیْتُهُ یَعْنِی مُحَمَّداً قَبْلَ مَوْتِهِ بِالْعَسْکَرِ فِی عَشِیَّهٍ وَ قَدِ اسْتَقْبَلَ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) فَنَظَرَ إِلَیْهِ وَ اعْتَلَّ مِنْ غَدٍ فَدَخَلْتُ إِلَیْهِ عَائِداً بَعْدَ أَیَّامٍ مِنْ عِلَّتِهِ وَ قَدْ ثَقُلَ فَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ بَعَثَ إِلَیْهِ بِثَوْبٍ-فَأَخَذَهُ وَ أَدْرَجَهُ وَ وَضَعَهُ تَحْتَ رَأْسِهِ قَالَ فَکُفِّنَ فِیهِ قَالَ أَحْمَدُ قَالَ أَبُو یَعْقُوبَ رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) مَعَ ابْنِ الْخَضِیبِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْخَضِیبِ سِرْ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ لَهُ أَنْتَ الْمُقَدَّمُ فَمَا لَبِثَ إِلَّا أَرْبَعَهَ أَیَّامٍ حَتَّى وُضِعَ الدَّهَقُ عَلَى سَاقِ ابْنِ الْخَضِیبِ ثُمَّ نُعِیَ قَالَ رُوِیَ عَنْهُ حِینَ أَلَحَّ عَلَیْهِ ابْنُ الْخَضِیبِ فِی الدَّارِ الَّتِی یَطْلُبُهَا مِنْهُ بَعَثَ إِلَیْهِ لَأَقْعُدَنَّ بِکَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقْعَداً لَا یَبْقَى لَکَ بَاقِیَهٌ فَأَخَذَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی تِلْکَ الْأَیَّام‏.[۲۳۷] ابو یعقوب گوید:شبى محمد (بن فرج) را پیش از مرگش در برابر امام هادى (علیه السلام‏) دیدم حضرت به او نگریست،و او فردا بیمار شد،چند روز که از بیماریش گذشت، به عیادتش رفتم سنگین شده بود، به من خبر داد که، امام براى او پارچه‏اى فرستاده و او آن را پیچیده و زیر سرش گذاشته،سپس او رادر همان پارچه کفن کردند؛ابو یعقوب گوید:امام هادى (علیه السلام) را همراه ابن خضیب دیدم، ابن خضیب به حضرت عرض کرد:راه برو قربانت گردم؛ فرمود: تو جلوترى، چهار روز بیشتر نگذشت، که چوب­هاى شکنجه را به پاى ابن خضیب گذاردند، و سپس خبر مرگش رسید.
این حدیث با هدف جناس لفظ، واژه دهاقا در آیه و دهق در حدیث بیان شده است.
۲-۲-۲۲-زهق
مولف براین باور است، که کلمه زهق به معنای باطل شدن و نابود شدن است[۲۳۸]. آیه­ی آورده شده،عبارت است از: « وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» (اسرا/۸۱)«و (به امت) بگوکه (دین) حق آمد، و باطل نابود شد،که باطل خود لایق محو نابودى ابدى است.»
حدیثی­ که­ در ذیل­ آیه آورده شده، عبارت است از:بَیَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ‏ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ شَرَائِعَ أَحْکَامِهِ وَ سَنَنْتُمْ سُنَّتَهُ وَ صِرْتُمْ فِی ذَلِکَ مِنْهُ إِلَى الرِّضَا وَ سَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضَاءَ وَ صَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضَى فَالرَّاغِبُ عَنْکُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَکُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکُمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَکُمْ وَ فِیکُمْ وَ مِنْکُمْ وَ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ وَ مِیرَاثُ النُّبُوَّهِ عِنْدَکُمْ وَ إِیَابُ الْخَلْقِ إِلَیْکُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَیْکُمْ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَکُمْ.[۲۳۹] فرایضش را مبیّن کردید، و حدودش را به پا داشتید،و شرایع احکامش را گسترش دادید، و سنّت اش را بیان کردید،و در این راه به سوى رضاى او رهسپار گشتید، و به قضاى او تسلیم شدید،و پیامبران گذشته‏اش را مورد تصدیق قرار دادید؛پس کسى که از سوى شما روى برتابد، از دین خارج مى‏شود و کسى که ملازم شما گردد، به شما مى‏پیوندد،و کسى که در حقّ شما تقصیر روا دارد، به مهلکه مى‏افتدو حقّ با شما و در خاندان شما و از جانب شما و بازگردانده به سوى شما است؛ و شما اهل آن و معدن آنید،و میراث نبوّت نزد شما، و بازگشت خلق به سوى شما و حسابشان بر عهده شما و حجّت فاصل و فارق بین حقّ و باطل نزد شما است.
هم چنین طبرسی براین باور است،که باطل ثبات ندارد، وسرانجام نابود می­ شود.[۲۴۰]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:01:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم