عشق حقیقی در غزلیات وحشی
وحشی در غزلی در مورد عشق حقیقی، عشق را کیمیا می‌داند که با آن پست‌ترین چیزها با ارزش می‌شود و اساس عشق را بر دوام و پایندگی و عاشق را از همه عالم بی نیاز و مستغنی می‌داند.

مستغنی است از همه عالم گدای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بردوام
آن‌ ها که نام آب بقا وضع کرده‌اند
گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم
پروانه محو کرد به وادی و آن را برد کوه
این را کشد به وادی و آن را برد کوه
وحشی هزار ساله ره از دیار سوی یار
ما و گدایی در دولت سرای عشق
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
گفتند که نکته‌ای زدوام و بقای عشق
آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق
زین‌ها بسی ست تا چه بود اقتضای عشق
یک گام بیش نیست و کین به پای عشق
(دیوان :۷۹)

وحشی در این ابیات با آرایه‌ی پارادوکس به طور هنرمندانه‌ای دو واژه‌ی متضاد مستغنی و گدا را با هم آورده است چه گدایی است که مستغنی و بی نیاز باشد؟ تنها گدایی می‌تواند بی نیاز و مستغنی باشد که از همه‌ی عالم عشق را جستجو و گدایی کند. عشقی که هیچ گاه خلل پذیر نیست. حتی در جاهایی که نامی از آب بقا یا آب حیوان آورده‌ است نیز منظورش همان عشق بوده است نه چیز دیگری. میگوید آن که دارای گوهر عشق است می‌تواند خاک تیره را به زر و سنگ سیاه بی ارزش را به نقره تبدیل کند ؛همان عشقی که هر کس را به جایی می‌کشاند.
وحشی در این غزل چند صفت از صفات عشق حقیقی را آورده است . در بیت ۱ به استغنا بخشی عشق که عشق را به پادشاهی تشبیه کرده که گدایان درگاهش فقط آستان بوس او هستند و از غیر او مستغنی‌اند . در بیت ۳ به بقا بخشی عشق اشاره کرده است او دوام و بقای عشق را به آب حیات برتری داده و عاشق را جاودانهتر از حضرت خضر میداند و در بیت ۴ به کیمیاگری مهر، او معتقد است عشق کیمایی است که دلهای ناخالص را پاک میکند.
به نظر وحشی با توجه به عظمت و سختیهایی که در راه عشق حقیقی وجود دارد عاشقی کردن شرطهای دشواری دارد مثلا او میگوید رطل عشق گران است و عاشق قابل میطلبد و عاشقی کار هر آدم بیظرف و بیجنبهای نیست .

می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشی ای باید که بر لب گیرد این پیمانه را
( دیوان : ۸)

او عشق حقیقی را مایهی سوز و گداز میداند و میگوید دل بدون عشق افسرده و بیروح است و باید توجه داشت که هر شعلهای که در دل میسوزد عشق نیست

هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده بود سوزش نبود
( دیوان :۴۶)

باید گفت عشق حقیقی مرد خود را میطلبد زیرا هرکس نمیتواند مرد عشق باشد زیرا که عاشق باید شجاع و خطرپذیر باشد .

مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت
تاخت در میدان و بر بسیاری لشکر ندید
( دیوان :۶۶)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...