تارت(۱۹۷۲) معتقد است که محبوبیت تدریجی مراقبه در روانشناسی منجر به شکل­ گیری طریقت­های بودایی گسترده و متنوع گردیده است. همچنین آمریکاییان در خلال دهه­های ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ میلادی، نگریستن به درون[۴۰]و تجربه­آزمایی روش­های افزایش آگاهی و گسترش مرزهای هشیاری از طریق داروهای روانگردان، هیپنوتیزم و فراروانشناسی[۴۱] را آغاز نمودند. توجه روزافزون به آیین و فرهنگ شرقی معطوف گردیده و در نهایت امر، مراقبه، نیز به جرگه رویابینی، هیپنوتیزم و داروهای روان­گردان به عنوان حالت اصلاح شده آگاهی[۴۲]پیوست، زیرا خصیصه­ آن تغییر کیفی در الگوی کلی کارکرد ذهنی بود (کارداسیوتو،۲۰۰۵).

مشخص گردیده است که مراقبه باعث ایجاد حالت هشیاری و آگاهی می­ شود که این حالت به صورت عینی و از طریق الکتروانسفالوگرام[۴۳] قابل سنجش ‌می‌باشد. در افرادی که در حالت مراقبه هستند، ویژگی­هایی همچون فعالیت موج آلفا به همراه کاهش در آهنگ متابولیسمی، امواج تتا مانند حالات برانگیختگی پایین در ارتباط با خواب و حتی برخی فعالیت­های امواج دلتا که به گونه ­ای در خواب­های سنگین و کما(بیهوشی) دیده می شود وجود دارد. با آنکه روانشناسان تجربی، مراقبه را به عنوان حالت اصلاح شده آگاهی تعریف کرده‌اند ولی تعلیم گران مراقبه ذن آن را همچنان یک تجربه «افزایش آگاهی» می دانند تا تجربه «اصلاح آگاهی» (اسمیت،۱۹۸۶).

پژوهش­هایی که در زمینه فیزیولوژی انجام گرفته است از این نقطه نظر حمایت کرده و دو نوع از حالات مراقبه­ای را مشخص نموده است. افرادی که در شیوه ­های تمرکزی( مانند مراقبه­های یوگا) درگیر می­شوند، ظاهراً از عواملی که حواس افراد را پرت ‌می‌کنند، ناآگاهند که این مسأله با عدم مسدودشدگی آلفا (توقف فعالیت آلفا در پاسخ به یک محرک) مشخص می­ شود. افرادی که شیوه ­های ذهن­آگاهی را به کار می­برند دوره ­های بسیار کوتاه از مسدودشدگی آلفا را نشان می‌دهند و به عواملی که حواس را پرت می‌کنند خو نمی­گیرند گویا که هر گونه عامل مزاحم خارجی را برای اولین بار تجربه ‌می‌کنند (کارداسیوتو،۲۰۰۵). افرادی که به مراقبه ذهن آگاهی می­پردازند از محیط خود، آگاهی کامل داشته و هر لحظه را به آرامی و فارغ از هر گونه وابستگی یا منحرف شدن حواس تجربه ‌می‌کنند؛ لذا بررسی و کاربرد ذهن­آگاهی جدا از ریشه ­های تاریخی بودایی آن در روانشناسی آغاز گردید. بررسی تجربی ذهن­آگاهی خارج از قلمرو روانشناسی تجربی تداوم یافت. در روانشناسی اجتماعی، لانگر[۴۴](۱۹۸۹) دو حالت از بودن را معرفی نمودکه عوامل شناختی و عاطفی را دربرمی­گیرد: ذهن­آگاهی و ذهن­ناآگاهی[۴۵](عدم ذهن آگاهی). طبق نظر لانگر، ذهن­آگاهی گسترش حالت انعطاف­پذیر ذهن است و زمانی رخ می­دهد که فرد مقوله­ های جدید می­آفریند، نسبت به اطلاعات جدید و نو به صورت باز برخورد می­ کند و از بیش از یک چشم انداز آگاه است.

افراد ذهن­آگاه در زمان حال بوده، نسبت به زمینه[۴۶]و چشم­انداز حساسیت دارند و به شکل فعالانه تمایزات جدیدی ترسیم ‌می‌کنند. ذهن­آگاهی در تضاد با عدم ذهن­آگاهی یعنی رفتاری که از روی عادات کاملا ماهرانه سر زده، اسیر قالب­های خشک ذهنی بوده و بدون توجه به زمان یا زمینه روی می­دهد قرار دارد. از آنجایی که این حالت (عدم ذهن آگاهی) با آگاهی کم یا عدم آگاهی صورت می­پذیرد غالبا به درک منفردی از اطلاعات منجر شده و توسط قانون یا روال همیشگی اداره می­ شود (لانگر،۲۰۰۲).

در مطالعات دیگری که به دنبال پژوهش­های لانگر انجام شد، به بررسی ذهن­آگاهی در رابطه با سلامتی، کسب، تجارت و آموزش پرداخته شده است. پژوهش­هایی که به بررسی پیامدهای ذهن­آگاهی- عدم ذهن­آگاهی بر سلامتی افراد سالمندپرداخته­اند نشان داده است که شرایط ذهن­آگاهی (مانند افزایش کنترل بر برنامه زندگی خود) با کاهش شرایط مضر برای سلامتی و افزایش عمر رابطه داشته است. مطالعات ذهن­آگاهی در حیطه کسب و تجارت، پیشنهادکننده افزایش میزان خلاقیت و کاهش فرسودگی شغلی در نتیجه افزایش ذهن­آگاهی بوده است. در پژوهش­های مربوط به نقش ذهن­آگاهی در محیط­های آموزشی نیز دریافته­اند که شرکت­ کنندگان در شرایط ذهن­آگاهی از قابلیت مطلوب­تری برای استفاده خلاقانه از اشیاء در هنگام نیاز به استفاده ابتکاری از موضوعات برخوردارند و سطح توجه و علاقه آنان به تکلیف و همینطور حافظه آنان بهبود یافته است. علاوه بر این نشان داده شده است که ذهن­آگاهی با افزایش توانمندی، حافظه، خلاقیت، عاطفه مثبت، کاهش تصادفات، خطاهای انسانی و استرس رابطه دارد (لانگر و مولدووانو[۴۷]،۲۰۰۰).

۲-۱-۴-۳-ذهن آگاهی در روانشناسی بالینی: «موج سوم» رفتاردرمانی

در اواخر دهه ۱۹۷۰، ذهن­آگاهی و به ویژه مراقبه ذهن­آگاهی در روان­درمانی گنجانیده شد. مثلا به همراه کتاب­درمانی[۴۸]یا به عنوان یک درمان جنبی در کنار روان­درمانی مورد استفاده قرار گرفته و یا به طور مستقل به عنوان نوعی روان­درمانی کوتاه مدت[۴۹]به کار گرفته شد. با آنکه در این تلاش­ های اولیه، روش­های ذهن­آگاهی در روان­درمانی مورد استفاده قرار گرفت، ولی در اوایل دهه ۱۹۹۰ بود که برخی از روان­درمانی­های ابتکاری، مفهومی از ذهن­آگاهی را به کار گرفتند که سنخیت بیشتری با ریشه ­های بودایی آن داشت. در این درمان‌های جدید و ارتقاءیافته چنین تأکید می­شودکه آگاهی از زمان حال و پذیرشگری، دو بعد مهم مراقبه ذهن­آگاهی هستندکه به آن «موج سوم» رفتاردرمانی اطلاق می­ شود. به سختی ‌می‌توان رفتاردرمانی را به سه موج یا نسل مقوله­بندی کرد که تشکیل دهنده مجموعه ­ای از فرضیات و روش­های غالب باشد (برسلین، زاک و مک ماین[۵۰]،۲۰۰۲).

۲-۱-۴-۳-۱- موج اول رفتاردرمانی: کاربردهای بالینی تحلیل تجربی رفتار

رفتاردرمانی[۵۱] که برخاسته از چارچوب مفهوم رفتارگرایی است به طور رسمی در دهه ۱۹۵۰ آغاز شد و پیشرفت­های همزمان آن در ایالات متحده، آفریقای جنوبی و انگلستان محقق شد ( اسپیگلر و گوئرمونت[۵۲]، ۱۹۹۳).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...