با عنایت به آنچه گفته شد وجود خدای متعال عین زیبایی و جمال است و هستی نیز که آفریده خداوند بوده و مظاهری از وجود اوست زیبایی را در خود دارد هر چند مظاهر و نمودهای بی شماری دارد که این نمودها در عوالم هستی اعم از عالم لاهوت،عالم جبروت، عالم مثال و عالم سوت گسترده شده است.
۲-۱-الف)انسان موجودی زیباگرا و زیباجو می باشد.
اتخاذ هر گونه رویکردی در الگوهای برنامه درسی به معنای پذیرش یک دسته مفروضات راجع به ماهیت انسان است داویدسون[۷۱]می نویسد پاسخ به این سوال که ماهیت انسان چیست؟ راهنمای اتخاذ نوع راهبرد آموزش و یادگیری، نوع ارتباط بین یادگیرنده و یاددهنده و مواردی از این نوع است از این رو ماهیت انسان در اینجا نیز از منظر زیبایی شناسی مورد بررسی قرار می گیرد.
فوشی(۱۹۷۴)بیان می دارد ساحت انسان از شش جنبه تشکیل شده است که شامل جنبه های ذهنی، هیجانی،اجتماعی، جسمانی، زیبایی شناسی و معنوی می باشد. آموزش و پرورش انسانگرایانه باید به کل وجودی انسان توجه نماید. از این رو بُِعد زیبایی شناسی جزئی از وجود انسان است وی می گوید اگر فردی واکنش و پاسخ زیباشناختی نداشته باشد فردی غیرعادی بوده و دیگران او را طرد می نمایند و این یک حالت مخرب برای وجود آن فرد بوده که سرانجام می تواند به نابودی وی بینجامد.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در رویکرد اسلامی نیز که محرک رفتار انسان گرایش های فطری و میل به کمال است زیبایی جویی و زیبایی گرایی ازجمله گرایشها و تمایلات عالی انسان می باشد طوری که عشق به خوبی ها و زیبایی ها در سرشت انسان نهفته است(کوثری،۱۳۸۶). مطهری(به نقل از تاجدینی،۱۳۶۹) بیان می کند:
«با عظمت ترین اثر هنری برای جانورانی مثل موریانه غذای خوبی است و تنها آدمی در اعماق وجود خویش گرایش به زیبایی را دارد و آنچه مسلم است این است که انسانها چیزهایی را زشت و چیزهایی را زیبا می دانند و این بزرگترین دلیل بر تمایل انسان به زیبایی، زیباسازی و هنر است و منشأ این تمایل گرایش متعالیه در سرشت انسان است. انسان آوای خوش و دلنشین را با آوای زشت و ناهنجار یکی نمی داند صدا که صداست چرا یکی دلنشین و یکی ناهنجار است این تفاوت بر این نکته اشاره دارد که انسان مرتبط با مبدأ جمال و زیبایی است و خالق زیبایی انسان را مجهز به فطرت خاصی کرد که زیبایی را درک کرده و از آن لذت ببرد و خود نیز آفریننده زیبایی باشد و انسان تنها موجودی است که واجد این ویژگی هاست و کارهایش را با زیبایی همراه می کند».
محمدیان(۱۳۷۹) نیز در این باره می گوید:
«میل به زیبایی فطری است چون آن چه جزءِ فطرت است با بیرون تطبیق دارد و نیازهای فطری پاسخ بیرونی دارند برای میل به زیبایی هم باید مظاهر زیبایی در بیرون داشته باشیم. البته ممکن است جواب های بیرونی تعطیل شده، به انحراف کشیده شده و یا تضعیف شوند مثل اینکه برای میل به غذا، غذای ناسالم داده شود لذا هر نیازی باید پاسخ صحیح و مشروع بیابد که زیباگرایی نیز از این قاعده مستثنی نیست چرا که تحریف و تضعیف در قالب همان خاستگاه فطری صورت می گیرد و اگر کسی به نازیبایی ها گرایش پیدا کند از گرایش به زیبایی ناشی شده و نام زیبایی به آن می دهد».
جعفری(۱۳۶۹،ص۱۶۲) در این باره می افزاید:« علت زیبایی گرایی انسانها، مسئله زیبایی، تشخیص زیبایی و رفتن به دنبال زیبایی ها ریشه در روح ما دارد شاید یک علت بسیار مهم برای خلق زیبایی هایی که خداوند در طبیعت آفریده یا در درون ما به ودیعه نهاده است این باشد که اصلاً روح در این دنیا بدون دریافت زیبایی نمی تواند آرام بگیرد و دوام بیاورد».
در الگوی پیشنهادی این نوع ماهیت انسان به عنوان یک مبنای اساسی مورد توجه قرار گرفته است و گزاره هایی که در این الگو ارائه شده اند ریشه در این مبنا دارند. به عبارت دیگر زیبایی گرایی، زیبایی جویی و زیبایی آفرینی انسان پایه و اساس گزاره ها و مؤلفه هایی است که در سایر بخش های الگو یعنی اصول و عناصر ارائه می گردد.
۳-۱-الف)زیبایی پدیده دو قطبی است
درباره ماهیت زیبایی سه نظریه وجود دارد الف) نظریه برون ذات که بیان می کند زیبایی نمودی است عینی که مورد پسند ذهن و خوشایند است و ذهن آدمی هم نقشی جزء منعکس ساختن آن ندارد. ب) نظریه درون ذات: بیانگر این است که زیبایی درک و دریافت ذهنی از پدیده های عینی است و عواطف، احساسات و برداشت افراد در زیبا پنداشتن یک شی نقش دارد. ج) زیبایی پدیده دو قطبی است. یعنی زیبا بودن یک شی به ویژگی های عینی آن شی و برداشت آدمی بستگی دارد.
بررسی دیدگاه های اندیشمندان اسلامی نشان می دهد که برخی از قبیل طباطبایی، فارابی و ابن سینا بیشتر بر ویژگی های خود شی و برخی مانند مطهری بر برداشت ذهن و ذوق تأکید می نمایند برخی نیز همانند مصباح بر هر دو یعنی ویژگی شی و برداشت مخاطب اشاره می‌نمایند. آنچه در این الگو مد نظر قرار می گیرد دیدگاه سوم و نظریه دو قطبی یا همان عینی-ذهنی است بدین صورت که نمودهای زیبایی مانند دیگر حقایق و پدیده های طبیعی واقعیت دارند خواه انسانی وجود داشته باشد که آنها را ببیند و از آنها لذت ببرد و خواه انسانی آنها را نبیند اما مسئله اینست که نباید زیبایی صرفاً در این واقعیت متوقف شود بلکه انسان هست که باید از آن واقعیت عبور کرده و واقعیت و زیبایی دیگری که عالی تر،معقول تر و اصیل تر است را دریابد.
موضوع دیگری که در این میان قابل طرح است جایگاه علم حضوری در درک زیبایی است. اکبری(۱۳۹۲) بیان می کند بنا بر نظریه ملاصدرا چون وجود و زیبایی مساوق هم هستند زیبایی نیز همانند وجود با علم حضوری درک می شود و ما به حقیقت زیبایی علم حصولی نداریم. در مقام علم حضوری شدت و ضعف وجودی مدرِک و مدرَک است که شدت علم را معین می کند هر چه متعلق ادراک، شدیدالوجودتر باشد و هر چه مدرِک در مرتبه شدیدتری از وجود باشد مرتبه ادراک بالاتر خواهد بود.
این عبارت نیز از یکسو بیان کننده اهمیت شهود و علم حضوری در زیبایی شناسی است و از سوی دیگر دو قطبی بودن زیبایی را می رساند. در واقع درست است که طبیعت و آثار گوناگون زیبا وجود دارد اما این طبیعت و آثار گوناگون بدون حضور انسان فاقد کیفیت های زیبایی شناسی است و در درک زیبایی، یک رابطه متعامل بین فرد و موضوع ادراک وجود دارد. به عبارت دیگر چون درک زیبایی ها با تجربه انسان عجین می شود و در برخورد با زیبایی ها به تجربه زیبایی شناسی دست می یابیم و همچنین تجربه محصول تعامل فرد و محیط است از این رو ترکیب و ادغام جنبه عینی و ذهنی زیبایی می تواند بهتر کارساز باشد تا بتوان قضاوت صحیح در مورد زیبایی ارائه نمود.
۴-۱-الف)کمال آفرینی زیبایی و هنر واقعی
هر اثر هنری تلفیقی از صورت و ماده یا فرم و محتواست. فرم و محتوا دارای دو نوع ویژگی است الف)ویژگی زیباشناختی ب)ویژگی ارزشی . برای مثال اگر موسیقی را در نظر بگیریم هر اثری در این زمینه فرم و محتوایی دارد که فارغ از ویژگی زیباشناختی آن اگر متضمن امر فساد و انگیزه باطلی باشد بی شک به لحاظ ارزشی دارای ارزش منفی است(تاجیک و حسینی،۱۳۹۱).
حال سوال این است با چه ملاک و معیاری می توان آثار هنری و زیبایی های اصیل و واقعی را از دیگر آثار تفکیک نمود؟ به عبارت دیگر وقتی زیبایی موجد لذت است کدام زیبایی ها موجب لذات واقعی شده و لذت کاذب به بار نمی آورند؟
ملاصدرا براساس پذیرش مساوقت وجود و زیبایی حرکت اشتدادی را مطرح می سازد بدین صورت چون مطابق فلسفه ملاصدرا وجود متغیر و دارای حرکت اشتدادی است در این حرکت موجودات استکمال می یابند و به سوی خداوند حرکت می کنند لذا در زیبایی نیز این حرکت اشتدادی وجود دارد. به زبان دیگر زیباها در حال زیباتر شدن هستند هر موجودی به انداره بهرۀ وجودی خود زیباست برای مثال اشتداد زیبایی در انسان با محوریت اختیار است اگر انسان مطابق طرح و نقشه الهی عمل کند و کمالات لایق خود را به فعلیت رساند زیبایی اش اشتداد می یابد(اکبری،۱۳۹۲).
در واقع زیبایی های اصیل و هنر های واقعی هنرهایی هستند که موجب تعالی و رشد کمالی مخاطب می شوند اما آنچه در این میان حائز اهمیت است درجه رشد و کمالی مخاطب می باشد که تعیین کننده است. مصباح(به نقل از تاجیک و حسینی،۱۳۹۱) لذت ناشی از زیبایی را نتیجه ادراک و توهم ملائم با نفس می داند اما لذت و شیفتگی در برابر هنر و زیبایی بسته به مخاطب آن کاملاً امری نسبی است یعنی با توجه به اینکه زیبایی دو قطبی است و احساسات و عواطف مخاطب در درک آن تأثیر دارد مجذوب و شیفته شدن به زیبایی خاص در حالی که به ترقی و پیشرفت یک فرد کمک می کند در همان حال موجب سقوط و تنزل فرد دیگری می شود.در واقع جذب شدن فرد به زیبایی با توجه به مرتبه وجودی او ارزشگذاری می شود.
به عبارت دیگر ادراک زیبایی و ادراک هنری از شرایط فردی، خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی و غیره تأثیر می پذیرد پس نمی توان در مورد ارزش هنر حکم قطعی مثبت یا منفی صادر کرد زیرا هر اثر هنری و زیبایی می تواند ارزش منفی یا مثبت با توجه به مخاطب خویش بیافریند اما می توان گفت اگر موضوعی یا اثری با کمال مراتب بالاتر تزاحم داشته باشد ارزش منفی خواهد داشت و اگر موجب استکمال شود دارای ارزش مثبت است. حال چون عالم ماده عالم تزاحم هاست و ممکن است کمال موجودی با کمال موجود دیگر در تزاحم باشد یا حتی کمال بُعدی از وجود موجودی با کمال بُعدی دیگر از وجود همان موجود در تزاحم باشد چگونه باید عمل کرد؟ مصباح(به نقل از تاجیک و حسینی،۱۳۹۱) می گوید هنگام تزاحم میان لذات گوناگون در مواردی که ساحت های وجودی ناظر به آنها در عرض هم نباشند می باید مراتب ابعاد وجودی(حسی،خیالی،عقلی) انسان را در نظر گرفت و در مواردی که لذت ها در عرض هم اند می باید برآیند آنها را در نظر گرفت برای نمونه در مواردی که لذتی ناظر به بعد حسی وجود آدمی با کمال روحی و در نتیجه لذت روحی او در تضاد باشند با نظر به اینکه اساساً بدن انسان ابزاری برای تکامل روح است و در نتیجه روح در مرتبه بالاتری قرار دارد لذت روحی ارزش بالاتری می یابد.
ملاصدرا (به نقل از اکبری،۱۳۹۲) نیز بیان می کند محبوب هر فرد انسان همان چیزی است که مشابه و مماثل اوست با توجه به اینکه انسانها از این حیث متنوع اند هنرها نیز متنوع اند اما تنها هنر واقعی، هنر الهی است و هنر های دیگر با تعبیر شهوی، غضبی، شیطانی هنر نُما هستند برای مثال ممکن است کسی که در مرتبه شهوی قرار دارد افعال خود را هنر بپندارد در حالیکه فعل او صرفاً برای کسانی که در آن مرتبه هستند هنر می نمایاند نه اینکه واقعا هنر باشد. در توصیف هنر الهی یا هنر فرشته ای نیز باید گفت که محتوای آن اموری همچون توجه دادن به هدف والای زندگی، دوری از شیطانی بودن، عدم رضایت به زندگی نباتی و حیوانی ،کمک به دیگران جهت خدایی شدن و غیره است و هدف آن رساندن انسان به همان هدفی است که برای آن خلق شده است.
۲-الف) مبانی جامعه شناسی
هنر و زیبایی شناسی همچون دین، سیاست، اقتصاد و غیره از منظر جامعه شناسی قابل بررسی است. واقعیت ریشه داشتن هنر در تجربه اجتماعی یکی از بخش های بنیادی هنر است و فقط با جهل و غرض می توان هنر و تجربه اجتماعی را جدا از هم توجیه کرد(دوینیو[۷۲]،۱۳۸۴).
زیبایی شناسی رشته فراتاریخی و فرااجتماعی نیست تولید، پذیرش و ارزیابی هنر همواره اموری اجتماعی اند هنر دارای هستی ارتباط است و به مثابه یک فرآورده فرهنگی نباید صرفاً وجود داشته باشد بلکه باید مخاطبانی آن را تجربه کنند از این رو جامعه شناسی هنر بررسی می کند که چگونه گروه های مختلف انسانی برای خلق آنچه ما هنر می نامیم با یکدیگر همکاری می کنند چگونه آثار هنری را بکار می گیرند و هنر در زندگی آنان چه نقش و جایگاهی دارد(رامین،۱۳۹۲). گویو[۷۳](به نقل از باستید[۷۴]،۱۳۷۴،ص۵۳)نیز می گوید« تمام احساس ها مسری اند اما آنکه از همه مسری تر است احساس زیبایی شناسی است در برابر یک نمایش زیبا یا یک منظره باشکوه لذت درونی بسیار نیرومندتر از آن است که بتوانیم آن را فقط برای خود نگه داریم و نیازمند آن هستیم که با دیگری تقسیم کنیم به دیگری منتقلش سازیم و آنرا با هم زندگی کنیم».
در اینجا پرداختن به دیدگاه ها و نظریات مختلف جامعه شناسی درباره هنر و زیبایی شناسی میسر نیست لذا مباحث مربوطه در دو عنوان هنر به مثابه نهاد اجتماعی و هنر به مثابه فعالیت گروهی به شرح زیر ارائه شده است.
۱-۲-الف) هنر به مثابه نهاد اجتماعی
نهادهای اجتماعی عبارت اند از رابطه ها، واقعیتها و شیوه های سازمان یافته ای از الگوهای رفتاری و مدلهای فرهنگی که در روند تحول جامعه بوجود آمده اند نهادهای اجتماع در واقع بر اثر نیاز انسان در سیر تکوینی جامعه پدیدار شده اند و پاسخگوی نیازهای انسان هستند(گلشن،۱۳۸۰). با این توضیح هنر کنار نهادهایی مانند سیاست، دین، آموزش و پرورش و غیره قرار می گیرد. باستید(۱۳۷۴) می گوید هنر نه تنها به نهادهای اجتماعی وابسته است بلکه خود نهاد اجتماعی ویژه ای را پدید می آورد و یک نهاد واقعی را شکل می دهد. هنر یک زبان و ابزار همبستگی اجتماعی و حتی جهانی است. هنر با نظام نمادهای عاطفی سروکار دارد و همبستگی حاصل از این نمادها قدرت بیشتری از همبستگی حاصل از نظام نمادهای کلامی دارد. ویکتوریا الکساندر(به نقل از رامین،۱۳۹۲) درباره ارتباط هنر و جامعه دو رویکرد شکل دهی و بازتاب را مطرح می کند که در رویکرد شکل دهی هنر شکل دهنده، تحکیم کننده، تضعیف کننده، ایجاد کننده و مضمحل کننده واقعیتها می تواند باشد و در رویکرد بازتاب هنر بیانگر واقعیات اجتماعی است و جامعه را بازتاب می دهد هر چند نمی توان به طور قطع و یقین هنری را صرفاً بازتاب یا شکل دهنده نامید زیرا هنری که با هدف بازتاب تولید می شود چه بسا هنر شکل دهنده نیز می تواند باشد و برعکس. به هر حال این دسته بندی حاکی از درهم تنیدگی و ارتباط تنگاتنگ هنر و جامعه می باشد هنر از یکسو محصول جامعه است و از سوی دیگر جامعه می تواند معلول هنر باشد. فرانکاستل[۷۵](به نقل از رامین،۱۳۹۲) می گوید اثر هنری مانند سیاست، اقتصاد و دین می تواند به ما امکان دهد با چند و چون امور اجتماعی آشنا شویم اثر هنری به ما کمک می کند که آنچه جامعه شناسی نمی تواند ببیند را ببینیم یعنی دگردیسی حساسیت جمعی، رویاهای تخیل تاریخی، تغییرات و تنوعات نظام های طبقه بندی و سرانجام جهان بینی های گروه های مختلف اجتماعی و سلسله مراتبی را که کل جامعه تشکیل می دهد به درستی درک کنیم.
هنر به عنوان یک نهاد اجتماعی همانند دیگر نهادها کارکردهایی می تواند در جامعه داشته باشد در اینجا به برخی از این کارکردها اشاره می شود.
۱-۱-۲-الف) نقش هنر در سیاست
رابطه بین هنر و سیاست یک رابطه دو سویه است طوری که هم هنر در سیاست نقش دارد و هم سیاست در پیشرفت یا عدم پیشرفت هنر و زیبایی شناسی تأثیرگذار است. آنچه که در اینجا مدنظر است نقش هنر و زیبایی شناسی در حوزه سیاست یک کشور است و موضوع نقش سیاست در هنر از حوصله بحث خارج است.
هنر در سیاست می تواند دو نقش ایفا کند:
الف) هنر و زیبایی شناسی در حمایت از سیاست
اگر سیاست را به شکل محدود آن مدنظر قرار دهیم و مصداق آن را تشکل های سیاسی رسمی مانند دولت بدانیم هنر می تواند نقش یک وسیله کاربردی و هدفمند برای دولت ایفا کند. هنر در خدمت سیاست به ثبات سیاسی و بقای قدرت یاری می رساند برای مثال با وقوع دو گونه انقلاب یکی انقلاب سیاسی در شکل انقلاب فرانسه، آمریکا و غیره و دیگری در انقلاب صنعتی؛ نظام های سیاسی به همراه متفکران برآن شدند تا از جهت منافع سیاسی و اقتصادی دولت را به حمایت از هنرهای خاص ترغیب کنند. شکل گیری انواع موزه ها و نگارخانه های متعدد، ایجاد آموزشگاهها و مدارس طراحی، نقاشی و مجسمه سازی با حمایت های مادی و معنوی دولت، تأسیس موزه هنرهای تزئینی همه با چنین خواستی هم سویی یافتند(گرگور،۱۳۶۸).
ب) هنر در تقابل با سیاست
همچنان که هنر در اشکال مختلف خود می تواند خدماتی برای سیاست داشته باشد بدیهی است که هنر می تواند با سیاست و شکلهای رسمی دولت به مقابله برخیزد البته هر چند این مفهوم می تواند به سادگی به خدمت سیاسی به رژیم دیگر تعبیر شود لذا منظور از تقابل هنر با سیاست، تقابل با یک رژیم خاص است تابلوها و داستانها، کاریکاتورها و انواع هنرهای دیگر که به نقد واحدهای سیاسی مشخص می پردازند. مارکوزه ازنظریه پردازان مکتب فرانکفورت هنر را اساساً نوعی انتقاد پیشرو می داند زیرا آثار هنری از طریق ساختارهای هسته ای آفرینش هنر مانند قصه و بازنمایی، جایگزین هایی را برای موارد موجود عرضه می دارند در نتیجه به نحو مؤثری امکان تغییر اجتماعی را نشان می دهند و می گوید هر کار هنری اصیل انقلابی است یعنی برهم زننده ادراک و فهم ما از جهان، ادعانامه ای علیه واقعیت مستقر و پابرجا و تجلی تصویر آزادی(به نقل از قزلسفلی،۱۳۸۲).
در انقلاب شکوهمند اسلامی ایران نیز عده ای از جوان هایی که شعار می دادند و برعلیه حکومت پهلوی تظاهرات می کردند نقاش هم بودند و طی انقلاب سعی می کردند به رسالت خود عمل کنند به عبارتی شعارها و ایده آلهای مردم را به تصویر می کشیدند(محبی،۱۳۸۸).
۲-۱-۲-الف)کارکرد ترویج دین، ارزشها و اخلاق
رابطه بین هنر و دین رابطه دو سویه است طوریکه هم مفاهیم و ارزشهای دینی توانایی موضوع و زمینه شدن برای هنر یا هنرهای خاص را دارند که نوع هنر بسته به جهان بینی هر دین متفاوت و گاه متضاد خواهد بود و دین می تواند عامل رشد و تعالی هنر گردد. از سوی دیگر هنر هم می تواند ارزشها و مبانی معنوی دینی را به نحو مناسبی به نمایش بگذارد و همواره می تواند رافع غربت و غفلت انسان شده و یادآور و تذکر دهنده به اصل و مبدأ انسان و جمال مطلق باشد(نقی زاده،۱۳۸۰). در اینجا رابطه دوم یعنی هنر در خدمت دین موضوع بحث ما می باشد و به این کارکرد هنر در جامعه بشری یعنی کمک به ترویج دین ها، ایدئولوژی ها و ارزشها اشاره می نماییم که در دین اسلام نیز به آن توجه شده است
مطهری(به نقل از تاجدینی۱۳۶۹،صص۱۷-۱۶) چنین بیان می کند:
«قرآن خود تمام نفوذ خارق العاده اش را از زیبایی و فصاحتش دارد و تا به حال این فصاحت قرآن چقدر از مردم اشک گرفته است آن برای آن است که آن معانی عالی در این لباس لفظی بسیار زیبا آن حس معنوی و جمال دوستی فطری را در اختیار می گیرد و مسخر خود می کند».
وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقّ‏ِ یَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِین‏(مائده:۸۳)
هنگامی که می شنوند آنچه را که بر رسول نازل شده است می بینی در اثر شناخت حق چشمانشان اشک می بارد». در قرآن همچنین آمده است که حضرت موسی بیان مقصود خویش را به هارون می سپارد و می فرماید «هو افصح منی لسانا» با اینکه حرف موسی و هارون یکی است اما موسی فصیح بود و هارون افصح، موسی ارائه حق را به هارون می سپارد(همان منبع).
در حوزه ارزشها و اخلاق نیز هنر همین کارکرد را داراست که نمونه آن را در جنگ تحمیلی و دفاع مقدس می توان یافت شاعران، مداحان ،نقاشان و غیره با زبان هنر حماسه های پی درپی دلاورمردان صحنه های دفاع مقدس، روحیه مقاومت، ایستادگی و حالت های روحانی و معنوی را بیان می کردند و این نوع بیان ظاهر خشونت آمیز جنگ را کنار می زد و روح متعالی جهاد در راه خدا را به تصویر می کشید که نمونه آن در زیر آمده است.

۳-۱-۲-الف)کارکرد اطلاع رسانی هنر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...