مقاله-پروژه و پایان نامه | بند دوم : تاریخچه و ریشهیابی بروز پدیده جنگ – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
پس از جنگ جهانی دوم روابط میان دولتها و به طور طبیعی منازعات، اختلافها و مخاصمههای مسلحانه، دگرگونیهای بسیاری را تجربه کرد که همین امر ناممکن بودن تعریف کامل از جنگ را توجیهپذیر میکرد، از جمله:جنگ سرد و رقابت میان دو بلوک شرق و غرب، مبارزه با استعمار و بروز پدیده استعمار نو، فروپاشی شوروی و تبدیل نظام دو قطبی به نظام تکقطبی و تأثیر این امر به تغییر ماهیت جنگها از «جنگ به وکالت» از قدرتها به جنگهای هویتطلبانه با مشخصه قومی و مذهبی[۴۰] ارائه نظریه برخورد تمدنها و بحران عمومی صنعتگرایی که موجد جنگهای جدید با اهدافی متفاوت و شیوه های مبتنی بر فناوری و ارتباطات و بر مبنای این تفکر، که «جنگ اقدام به خشونتی است که به آخرین حد رسیده باشد» استوار است.[۴۱]دگرگونیهای مذکور که منجر به دگرگونی در تفکر نظامی و شیوه جنگیدن شده است، سبب شده که در اسناد بینالمللی نیز به جای واژه جنگ از واژه های «توسل به زور»[۴۲]، تجاوز[۴۳]، خشونت، حمله مسلحانه و … استفاده شود.
واقعیت این است که با وجود تلاش جهانی برای نفی جنگ و ممنوعیت آن در روابط میان دولتها و ملتها، جنگ همچنان به عنوان دغدغه فکری جامعه جهانی مطرح است به ویژه زمانی که با مروری کوتاه بر حوادث و اتفاقات دوره معاصر در مییابیم که در حداقل ۳/۱ کشورهای عضو سازمان ملل متحد جنگ و درگیری، زندگی عادی انسانها را مختل کردهاست.
برای آشنایی با تعریف جنگ در اسلام، باید به منبع اصلی یعنی قرآن کریم مراجعه کرد. در قرآن برای جنگ از سه واژه استفاده شده است: حرب، قتال، جهاد. به تعبیری واژه حرب به هیچ وجه در بر گیرنده مفهوم جنگ اسلامی نیست و دو واژه دیگر یعنی جهاد و قتال با قید فی سبیل الله همراه است.[۴۴] واژهای که در منابع اسلامی استفاده شده، واژه جهاد است. «ماهیت جهاد در اسلام، یک سلسله عملیات نظامی و خشونتآمیز توأم با قتل، کشتار و تخریب نیست و هیچ نوع انگیزه مادی و فاقد ارزشهای معنوی و الهی نمیتواند مجوزی برای جهاد محسوب شود. جهاد یکی از فرایض الهی و عبادی است.»[۴۵]
لازم به ذکر است که مقوله جهاد در گفتاری جداگانه به طور مفصل نقد و بررسی خواهد شد. در این بحث تنها به این نکته اکتفا میشود که به دلیل مبنای الهی و غیر مادی جهاد و جنگ در اسلام، تغییر و تحولات اجتماعی نمیتواند تغییری در نفس امر ایجاد کند و امور ممنوعه و منتفی شده را در چرخشی بر مبنای زمان و مکان، مباح و جاری گرداند. حال آن که با عنایت به موارد مذکور در تعریف جنگ مشاهده شد که فناوری و پیشرفت مادی انسان منجر به توسعه و تجهیز سلاحها در جهت نابودی انسانها و بروز جنگهای جدید شده و تهدیدی علیه انسانیت به شمار میرود.
بند دوم : تاریخچه و ریشهیابی بروز پدیده جنگ
مطالعه سیر تاریخ بشری بیانگر این واقعیت تلخ و گزنده است که قدمت جنگ، نزاع، درگیری و خشونت به قدمت حیات انسانی و زیست اجتماعی است. از آغاز خلقت و داستان هابیل و قابیل تا زمان حاضر، مقابله با ستیزهگری، خشونتطلبی و تمایل به جنگ و درگیری، همواره دغدغهی اصلی کسانی بوده که در پی حل اختلافها و ایجاد و گسترش صلح، دوستی و آشتی میان انسانها و جوامع مدنی بودهاند، زیرا جنگ و درگیریهای متعدد و مستمر که در طول تاریخ بشری جریان داشته، چنان خشونتبار بوده و آثار وحشتناکی از خود به جای گذارده که به حق از آن به «بلایی»[۴۶] تعبیر شده که باید جهان و جهانیان را تا حد امکان از مصایب آن (از جمله قتل، کشتار بیرحمانه، تجاوز، غارت و بردگی و …) در امان نگه داشت.
در راستای تحقق چنین هدف والایی بدیهی است که نخست باید علل و عوامل مؤثر در بروز پدیده جنگ را شناسایی کرد. هر چند بلافاصله باید بر این نکته تأکید و اذعان کرد که این عوامل در دوره های مختلف حیات انسانی و شرایط زمانی و مکانی متفاوت بوده است.
با مطالعه منابع مختلف دلایل زیر را میتوان برشمرد:
برخی از صاحبنظران و فلاسفه[۴۷] تمایل به جنگ را ناشی از طبیعت و فطرت انسانی تلقی کردهاند با این بیان که: جنگطلبی ریشه در نهاد انسانی دارد (نظریه افلاطون و ارسطو) و تمایل به جنگ در غریزهی انسانی نهفته است (فروید).
در توضیح این نظریات بیان شده است که «حالت ستیزهگری و جنگ در میان انسانها از یک سلسله احساسات سرکش درونی سرچشمه میگیرد و غریزهی حب ذات در حس استخدام و غرایز ناشی از آن در زمینهسازی جنگ و تولید حالت ستیزهگری نقش اساسی ایفا میکند» و برای اینکه چنین تصوری در اذهان ایجاد نشود که پس چون جنگ ریشه در سرشت انسانی دارد، پس غیرقابل اجتناب، طبیعی و قابل دفاع است. یادآوری میشود «ارتباط عارضهی جنگ با غرایز انسانی تنها در صورت افراط بهرهبرداری از غرایز درونی، قابل قبول است» و «حالت روانی عارضی و به اصطلاح غرایز ثانوی که نامش افراط و تفریط در بهرهبرداری از غرایز اولیه است» و «حالات انحرافی درونی» عامل اصلی پدیده جنگ در انسان است.[۴۸]
عدهای دیگر از اندیشمندان[۴۹] انسان را موجودی صلحجو دانسته و معتقدند که طبیعت انسان صلحجو است و خوی جنگآوری و جنگ طلبی، برحسب عادت و تجربه عارض میشود. به عقیده این افراد، اجتماع انسان را از شهروند به سرباز تبدیل میکند و انسان طبیعی، اشتیاق به جنگیدن با همنوع خود را ندارد.[۵۰] لوح ضمیر انسان سفید است.[۵۱] و در روابط داخلی و در سطوح ملی میتواند بر مبنای قرارداد اجتماعی، از بروز جنگ جلوگیری کرد. اما، در رابطه دولتها چون «جنگ رابطه انسان با انسان نیست، بلکه رابطه دولت با دولت است که انسانها تصادفاً به صورت سرباز رو در رو قرار میگیرند و دشمن هم شدهاند.[۵۲]
از نظر این اندیشمندان که در روابط بینالمللی رهیافت ایدهآلیستی دارند، مهمترین عامل جنگ، وجود تسلیحات و ابزارهای جنگ از یک سو و ساختار نظام بینالملل از سوی دیگر است.[۵۳]
از دیدگاهی دیگر،[۵۴] جنگ ریشه در سیاست دارد. قدرتطلبی و اعمال قدرت، سلطهگری و گسترش نفوذ سیاسی، منفعت طلبی و کسب قدرت بیشتر و مؤثرتر و … از عوامل مؤثر در بروز جنگ است. بدیهی است که اعمال قدرت همواره به وسیله دولتها و صاحبان حکومت و حاکمیت صورت میگیرد و همین امر سبب بروز اختلاف، خشونت و جنگ میشود.
اساس این نظریه را میتوان به اشکال گوناگون در طول تاریخ مشاهده کرد. از آن زمان که دولتهای قدرتمند و بزرگ، بر اساس تفکر کشورگشایی و گسترش قلمروی حکومتی خود و با هدف (ایجاد امنیت) آتش جنگ را شعلهور میکردند، تا زمان حاضر که باز به همین دلیل اما در قالب نظریه ها و با بیانی دیگر از جمله: رقابتهای امپریالیستی، برقراری توازن قوا- جبر تاریخی (دیدگاه مارکسیسم)[۵۵]– تقسیمبندی ایدئولوژیک جهان، مبارزه با استعمار، جنگهای قومی و مذهبی با انگیزه هویت یابی[۵۶]، استقلال و نفی استثمار و با هدف نه چندان پنهان اقتصادی، مبارزه میان کشورهای پیشرفته صنعتی و کشورهای غیرپیشرفته موسوم به جهان سوم و … شاهد بروز خشونت و جنگ هستیم.
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1401-09-25] [ 11:24:00 ق.ظ ]
|