کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب
 



صـد تقاضا می کند هر روز مردم را اجل عـاشق حـق خویشـتن را بـی تـقاضـا می کشد
بس کنم یا خود بگویم سرّ مرگ عاشقان گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا می کشد
(غزلیات، ج۱، ص۴۵۴)
سختی و تلخی مرگ برای کسانی است که از مرگ می ترسند. امّا وقتی برای عاشق مرگ لازمۀ رسیدن به معشوق و حیات آرمانی است، نه تنها هراسی از آن ندارد بلکه نسبت بدان شاد و خوشحال است:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

مرگ ما شادی و ملاقاتست گر تو را ماتمست رو زین جا
(همان، ج۱، ص۶۷۸)
در واقع مرگ برای عاشقان آغاز حیات است، چرا که به وصال معشوق حقیقی خود می رسند. زندگی دنیایی برای آنها در حکم فراق و هجران از معشوق است که در نظر آنها هر لحظه اش مرگی به شمار می رود.آیا جواب این سؤال که چرا عاشق خواهان مرگ زود هنگام است؟ چیزی جز حقیقتی است که تصوّرش می کند؟. بنابراین این مرگ خواهی عاشق بر این ادعا که انسان همیشه زندگی اندیش است و مرگ را برای زندگی و رسیدن به آن می خواهد،صحه می گذارد.در مقابل عاشق، اگر دیگران دوستدار تأخیر زمان مرگند،بیشتر به خاطر این است که می خواهند بیشتر باشند و زندگی کنند. چرا که نسبت به حیاتِ بعد مرگ یقین و اطمینان کامل ندارند. هم تأخیر مرگ اندیشی از سوی دنیاطلبان و هم تعجیل از جانب عارفان، هر دو به قصد و نیت حیاتْ خواهی و بودن صورت می گیرد.میل به زندگی و هستی، دنیاطلبان را از اندیشیدن به مرگ باز می دارد.چرا که دوست ندارند مرگ فرا برسد.دوست دارند باشند و زندگی کنند.در مقابل، شتاب عارفان در آمدن مرگ،باز برای رسیدن به حیات حقیقی است. بنابراین میل به زندگی خواهی حتی درتعجیل مرگ هم خود نمایی می کند:
کاین شهیدان زمرگ نشکیبند عاشقانند بر فنا بودن
(همان، ج۱، ص۷۰۵)
پس عاشقان هم اگر در آمدن مرگ تعجیل دارند و بی قرارند،باز هم به خاطر اشتیاق به حیات و هستی است منتهی بودن و حیات حقیقیِ همراه با معشوق. باید به این نکته توجه کرد که در عرفان عشق زندگی و حیات است و عاشق زنده. در مقابل کسی که عشق ندارد و عاشق نیست، مرده محسوب می شود.بنابراین عشق متضاد و نقطه مقابل مرگ است. کسی که به عشق حقیقی دست یافته و رسیده است، باقی و جاودانه شده و به هستی بی مرگ وارد شده است. انسان در عشق احساس هستی و وجود می کند. چرا که با عشق ورزیدن به معشوق، وجود خود را برای او مهّم می داند و همین مهّم احساس کردن وجود خود برای معشوق،نوعی لذت و احساس بودن و هست داشتن است.(عشق و هستی).
عاشقان بوالعجب تا کشته تر خود زنده تر در جهان عشق و باقی مرگ را حاشا چه کار
(غزلیات، ج۱، ص۴۷۰)
بنابراین عشق همیشه نماد زندگی و زنده بودن بوده است و مرگ زمانی است که برای بودن عشقی را احساس نکرد و عشق زندگی کردن وجود نداشته باشد.در نتیجه انسان همواره هستی خود و جاودانگی خود را در عشق احساس و تصوّر کرده است.نبود عشق، مرگ تلقی شده است:
راه زنان عشق را مرگ لقب کرده اند تا تو بلنگی ز بیم و از ره و رفتار خویش
(همان، ج۱، ص۶۰۸)
انسان در عشق حسِ نامیرایی خود را درک می کند. در حقیقت، عشق تجلّی نامیرایی و فناناپذیری در نهاد انسان است. عشق پادزهر ناامیدی و یأس است. از این روست که مولانا اوصافی چون مرده و پژمرده را به بی عشقی نسبت می دهد. عشق سرزندگی است:
عـمر کـه بـی عـشق رفت، هیچ حسابش مگیر آبِ حـیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
هـر کـه جـز عـاشـقـان، مـاهـیِ بـی آب دان مـرده و پـژمـرده اسـت گرچه بود او وزیر
هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟ چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟
(همان، ج۱، ص۶۰۴)
نگرش افراد به پدیدۀ مرگ به میزان فکر و سطح درک و اندیشۀ آنها بستگی دارد که برگرفته از پایگاه اجتماعی آنهاست.مرگ برای انسان های لذّت طلب که در ناز و نعمت به سر می برند، سخت و کریه است.بنابراین استدلال هر کس راجع به مرگ بسته به چگونگی زندگی افراد دارد. مولانا روانکاوی مرگ در انسانها را خیلی خوب بدست داده است. کسی که زندگی را در خوشی ها و لذایذ می بیند مرگ را به خاطر از دست دادن داشته ها ناپسند می داند و زندگی را تنها به خاطر وجود مرگ ناخوش تلقی می کند(اگر مرگ نبود زندگی را به کام می دید):
آن یکی می گفت خوش بودی جهان گر نبودی پای مرگ اندر میان
(مثنوی، ص۷۹۸)
اما در مقابل فرد خردمند و متفکر به دنبال فهم فلسفۀ مرگ و زندگی است؛ می داند که زندگی بدون مرگ از زندگی با مرگ پوچتر و بی معناتر است:
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ که نیرزیدی جهان پیچ پیچ
(همان، ص۷۹۸)
مرگ برای مولانا آزادی است، آزادی از قفس تن. او در مثنوی، حکایت های زیادی را راجع به مرگ جویی آورده است. شخصیت های این حکایت ها که نماد عاشقِ راه حقیقت و طالب وصول به معشوق هستند، همه مرگ را شیرین می دانند. چرا که باعث رسیدنِ آنها به مقصود می شود. برای این عاشقان مرگ آغاز حیات واقعی است:
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا چون قفس هشتن پریدن مرغ را
(مثنوی، ص۵۱۰)
نظریۀ تکاملی مرگ
مهمترین و محوری ترین نظری که انسان راجع به مرگ دارد، این است که آنرا پایان زندگی و هستی خویش تلقّی نمی کند. انسان نمی خواهد مرگ را به عنوان پایان زندگی و هستی خویش بپذیرد، بلکه مرگ را مرحله ای از مراحل وجود و هستی خود می داند. مرگ به عنوان مرحله ای از مراحل تکامل وجود، مقدمه و پیش فرضی است برای تأیید اندیشۀ جاودانگی انسان. مرگ در این نظرگاه لازمۀ جریان تکامل هستی انسان است. از این روست که گفته اند: «تکامل تدریجی ما پایان نیافته است. مرگ انکار زندگی نیست بلکه جریانی از زندگی است»[۱۰۹]. برای درک دیدگاه مولوی دربارۀ مرگ باید آنرا متناسب و در ارتباط با چهار چوب نظام جهان بینی مولانا بررسی و تفسیر کرد. وقتی در اندیشۀ مولانا اصالت انسان به روح اوست و روح را متعلّق به عالم برین و معنوی می داند و آنرا دور افتاده و جدا شده از اصل ازلی خود می داند، طبیعی است که مرگ را بازگشتِ روح به مأوای حقیقی خود بداند. به همین سبب مرگ را در جهت اعتلی و تکامل انسان به شمار می آورد. مولانا نیز که لازمۀ هستی را تغییر و دگرگونی می داند، مرگ را از دیدگاه کهنه و نو شدن مورد اندیشه قرار می دهد و مرگ را نو شدن هستی انسان قلمداد می کند:
هـر نـفـس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می رسد مستمری می نماید در جسد
(همان، ص۵۴)
مرگ تکامل زندگی است. «در بینش عرفانی مولانا در باب زندگی و مرگ، مسئلۀ تکامل جایگاه ویژه ای دارد، زیرا او متفکری است قائل به تطوّر»[۱۱۰]. «مرگ تبدیلیِ» مولانا، نوعی از همین اندیشۀ تکاملی راجع به مرگ است. حرکت رو به کمال هستی با تغییر و دگرگونی همراه است. چیزی که مدام در تغییر باشد، می ماند و آن چیزی که بدون تغییر و حرکت هست، بعد از مدتی فساد و تباهی در او راه پیدا می کند. حرکت و تغییر مانع فساد پذیری یک چیز می شود. فنای عارفانه نیز از مراحل همین تکامل است. هرچند که آن بیشتر به رشد فکری و پرورش روحی در فرد می انجامد و ربط چندانی به مرگ واقعی ندارد و بیشتر مفهوم مرگ نمادین است که برای تهذیب و تطهیر نفسانیات با اعمال ریاضت ها انجام می گیرد[۱۱۱].
نگاهی عرفانی به مرگ، نگاهی کاملاً زندگی مدار و حیات محور است. مرگ در نظر مولانا، مرحله ای از مراحل تکامل انسان است. هستی انسان برای بقا و زندگی داشتن، چاره ای جز تحوّل و دگرگونی ندارد اما این تحوّل در جهت کمال و تعالی هستی اوست:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نـمـا مـردم بـه حیوان بـر زدم
مـردم از حـیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حـملۀ دیـگر بـمیـرم از بشر تــا بـر آرم از مـلائـک پـرّ و سـر
(مثنوی، ص۵۰۸)
حتی رهایی از صفات بشری که همان فنای عرفانی است، در جهت همین تکامل و تعالی انسان است. برای مولانا مرگ نیز حرکت به سوی حیات برتر است. او رسیدن به منزلت فرشتگان و یافتنِ جان ملک را در گرو مرگ می داند:
تا آدمی نمیرد، جانِ ملک نگیرد جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی
(غزلیات، ج۱، ص۶۴۱)
اما نباید این را از نظر دور داشت که تغییر ماهیّت، نوعی نابودی و فناست. گیاهی که تبدیل به مشک می شود، ماهیّت گیاهی او از بین رفته است و دیگر گیاه نیست بلکه چیز دیگر است. وقتی ماهیّت از بین رود، وجود نیز از بین می رود. تغییر ماهیت، همان نیستی است. گرچه ماهیّت از بین نمی رود و فنای مطلق نخواهد داشت اما تبدیل یک ماهیّت به ماهیّت دیگر، نیستی ماهیّت اولی است. هرچند ماهیّت دوم از وجود ماهیّت اولی نشأت گرفته باشد.
نتیجه گیری
مرگ در عرفان، مفهوم و حقیقت خود را از دست داده و تبدیل به زندگی شده است. عرفان جویای حقیقت و زندگی حقیقی است، چشم پوشی و گذر از حیاتِ این جهانی که در عرفان مجازی و خیالی است، در حقیقت، گذشتن از مردگی است. زندگیِ دنیایی، زندگیِ مردگی است. انسان برای نجات از این مردگی و بی خبری است که طالب حیاتِ حقیقی می شود. همین جویاییِ حیاتِ واقعی نوعی گذر از مرگ و فرار از مردگی است. عرفان بدنبال رهایی از مرگ است. او نمی خواهد برای مرگ حقیقت و معنایی قائل شود و آنرا بپذیرد، جز اینکه از آن به عنوان مرحلۀ گذر و انتقال به حیاتِ اصلی نام ببرد. وقتی مرگ به عنوان گذر و انتقال قلمداد می شود، به منزلۀ سلب معنا و مفهوم از آنست. تصوّری که عرفان از مرگ دارد، تصوّری کاملاً زندگی مدارانه و حیات بخش است. عارف با اعتقادِ یقینی و مسلَّم که به زنده شدنِ دوباره دارد، اصلاً در اندیشیدن به مرگ توقّف نمی کند، بلکه با اندیشیدن به حیاتِ دوباره مرگ را نادیده می گیرد و به نوعی آنرا بی معنا و ناچیز جلوه می دهد. عارف به خودِ مرگ نمی اندیشد، بلکه به مرگ، برای بی اعتباری دنیا و زود گذری عمر و وجودِ حیات دوباره می اندیشد.
فصل چهارم (سبک هندی)
بخش۱: بیدل
بخش۲: صائب
بخش۳: کلیم کاشانی
بیدل
انفعال هستی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 03:34:00 ق.ظ ]




زبـان بـزرگان پـر از پـند بـود تهـمتن بدرد از جگر بند بود
چنـین است کـردار چـرخ بلـند بدسـتی کلاه و بدستی کمـند
چو شـادان نشیند کسی با کـلاه بخـمّ کمندش ربـایـد ز گـاه
چـرا مـهر باید هـمی بـر جهان چـو بـاید خرامید با همرهان
برستم چـنین گـفت کاوس کـی کـه از کـوه البـرز تا برگ نی
همی برد خواهد بگردش سـپهر نبایـد فکندن بدین خاک مهر
یـکی زود سـازد یکـی دیـرتـر سـرانـجام بر مرگ باشد گذر
(همان، ص۲۰۰)
بی اعتباری جهان، دل نبستن بدان، اغتنام فرصت و غنیمت شمردن عمر، همه در سایۀ وجود مرگ در جهان معنا و مفهوم پیدا کرده اند. فردوسی در پایان هر داستانی یا بعد از مرگ هر پهلوان و شاهی، از ناپایداری و بی اعتباری دنیا می گوید:
چـنین است رسـم سـرای سـپـنـج نـمـانـی در او جـاودانـه، مـرنـج
نه دانـا گذر یـابـد از چنگ مـرگ نه جـنگ آوران زیر خفتان و تـرگ
اگر شاه باشـی و گـر زردهـشـت نهالی ز خاکست و بالین ز خـشت
چنان دان که گیتی ترا دشمنـست زمـین بـستر و گـور پـیراهـنـست
(فردوسی، شاهنامه، ص۶۰۲)
جهان بینی دینی و دوری از مرگ اندیشی
جهان بینی دینی که حقیقت و فلسفۀ زندگی انسانها را بیان کرده، عاملِ اصلی باز داشتنِ شاعران از مرگ اندیشی است. چرا که چیزی برای آنها ناشناخته و مبهم نمی نماید، تا به مرگ اندیشی و شناخت معنای آن بپردازند. دین، مفهوم مرگ را معیّن و مشخص کرده است. پذیرش جهان بینی دینی راجع به مسئلۀ مرگ، اکثر شاعران را از اندیشیدن به مرگ و اظهار نظر دربارۀ آن بی نیاز کرده است. تعیین مفهوم مرگ از جانب دین، اندیشیدن شاعران به مرگ را تک بعدی و یک جهت کرده است. آنها به همان مفهومی می اندیشیده اند که دین بیان داشته است. به ندرت پیش می آید که آنها حتی به مفاهیم دینی راجع به مرگ تردید و شک کنند، چه برسد به بیان اندیشه های متفاوت. در افکار شاعران اعتقاد به روز باز پسین، دانایی و خردمندی است و اعتقاد نداشتن، جهل و نادانی و گمراهی. بنابراین خرد حکم می کند که پس از مرگ، انسان نباید نیست و نابود شود، بلکه باید حیات دیگری داشته باشد. در داستان بهرام گور، فردوسی از زبان او چنین می گوید:

به هـستی یـزدان گـواهـی دهـیـم روان را بـدیـن آشنایی دهـیم
بهشتست و هـم دوزخ و رسـتخیز ز نیک و ز بد نیست راه گـریز
کـسـی کـو نـگـرود بروز شــمار مـر او را تـو با دین ودانا مدار
(همان، ص۹۴۴)
فردوسی انسانی معتقد به دین و خداوند است. مرگ برای او همان مفهومی را در بردارد که دین ذکر کرده است. انسان با مرگ از این سرای به دیگر سرای انتقال می یابد:
هـمـه تـا در آز رفتـه فـراز بکس بر نشد این در راز باز
برفتن مگر بهتر آیدش جای چـو آرام یـابـد بدیگر سرای
(همان، ص۱۷۲)
کهولت و مرگ اندیشی
پیری و کهولت مهمترین نشانۀ مرگ و یقین بخشِ آنست. هر چقدر سن انسان به دوران پیری نزدیکتر شود، یقین او نسبت به مرگ فزونی می یابد، در نتیجه اضطراب و دلهره و یأس او افزایش می یابد. سن پیری، سن مرگ اندیشی است. از این روست که پیران بیشتر احساس تنهایی و غریبی می کنند. انسان تا جوان است، مرگ را از خود دور می پندارد. او بینِ خود و مرگ فاصله می بیند و آنرا از خود دور می پندارد. به همین دلیل از یاد مرگ غافل است و از مرگ اندیشی به دور. فرد جوان برای خود فرصت فائل است. او اصلاً به رفتن نمی اندیشد یا از اندیشیدن بدان امتناع می ورزد. اما پیر نمی تواند خود را از این حقیقت که وقت رفتن نزدیک است، برهاند. او خود را در تنگنای اتمام فرصت و پایان می بیند. انسانها هیچگاه برای جوان انتظار مرگ را ندارند و برای او فرصتِ زندگی و ماندگاری قائلند. امّا پیر را واجدِ شرایطِ مرگ می دانند و مرگ را برای او انتظار می کشند و فرصتی برای او قائل نیستند. از این رو مرگ پیر را یقینی تر می دانند و آنرا قابل پیش بینی تر. شاعران گهگاه از زبان دیگران، با رسیدن به پیری هراس خود از مرگ را بیان می کنند:
ز شاهیش چون سال شد بر چهل غم روز مرگ اندر آمد به دل
(فردوسی، شاهنامه، ص۹۷۳)
چو سال اندر آمد بهفتاد و چار پر اندیشۀ مرگ شد شهریار
(همان، ص۱۱۵۳)
چو سالت شد ای پیر بر شست و یک می و جام و آرام شد بی نمک
(همان، ص۱۱۵۲)
موی سپید و دیگر علائمِ پیری برای انسان حاوی پیامِ مرگ و نزدیکیِ آن است:
پیامست از مرگ موی سپید ببودن چه داری تو چندین امید
(همان، ص۸۳۰)
انسان در جریان اندیشیدن به مرگ و زندگی، بدان مرحله از شناخت دست می یابد که برای وجود و هستی موجودات، مرگ را لازم و ضروری می داند. وقتی انسان چرایی و فلسفۀ مرگ خود را بداند، بهتر می تواند بفهمد، چرا هست و برای چه زندگی می کند. وقتی انسان به پیری و فرتوتگی خود برسد، از زندگی بیزار می شود و رنج تن و زندگی، مرگ را برای او قابلِ توجیه تر خواهد کرد. از این رو مرگ برای او تبدیل به نیاز می شود. فردوسی مرگ را لازمِ انسان و زندگی می داند. او می داند که اگر مرگ نبود و انسان باز با دردِ پیری مواجه می شد، زندگی چه قدر برای او پوچ و بی معنا جلوه می کرد. از این رو مرگ در نظر پیران موجّه تر جلوه می کند تا جوانان:
اگر خـود بـمانی به گیتی دراز ز رنج تـن آید برفتن نیاز
یکی ژرف دریاست بن ناپدید در گنج رازش ندارد کلید
(همان، ص۴۶۹)
جبر نتیجۀ مرگ است
اگر جبری در شاهنامه باشد، جبری است که مرگ، مرگِ پهلوانان و شاهان، حاکم کرده است. اگر به مواردی که در آن بحث از سرنوشت اجتناب ناپذیر است، دقّت شود، می فهمیم که سرنوشت در واقع همان مرگ است:
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت
(فردوسی، شاهنامه، ص۳۲۴)
به بیشه درون شیر و نر اژدها ز چنگ زمانه نیابد رها
(همان، ص۱۷۵۰)
زمانه به زهر آب داده است چنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ
(همان، ص۱۲۵۴)
اگر مرگ نبود انسان هیچوقت به سرنوشت و جبر معتقد نمی شد. مرگ و سرنوشت در شاهنامه همزادند:
اگر کشته گر مرده هم بگذریم سزد گر به چون و چرا ننگریم
چنان رفـت باید که آید زمان مـشو تـیز بـا گـردش آسـمان
(همان، ص۹۴۳)
بیزاری از مرگ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:34:00 ق.ظ ]




هین بیخ مرگ برکن، زیرا که نفخ صوری گردن بزن خزان را، چون نوبهار گشتی
(همان، ج۱، ص۱۳۷)
مثلّث اعتقاد به خدا، جاودانگی و حیات دیگر با هم معنا و مفهوم می یابند. جاودانگی انسان در سایۀ وجود حیات دیگر تحقّق می یابد و امکان حیات دیگر با امکان وجود خدا میسّر می شود. بنابراین وجود این سه مورد وابسته به یکدیگرند. مولانا گاهی خدا را آب حیات خطاب کرده است و در کنار آن از بیمرگی سخن می راند:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد؟ آن کس که چو خضر گشت او زندۀ تو
(غزلیات، ج۲، ص۱۴۶۵)
شاید یکی از عوامل اساسی جذب انسان به عقاید ماورایی و متافیزیک، وجود مرگ باشد. انسان میل به جاودانگی و هست بودن دارد. از این رو تحقّق زندگی خواهی انسان تنها با وجود حیات دوباره امکان پذیر می شود. در نتیجه انسان به سوی اندیشه هایی روی می آورد که در بردارنده و تأیید کنندۀ حیات بعد از مرگ باشد. روایت حیات دوبارۀ انسان از دیدگاه مرگ بر می گردد به حس جاودانگی طلبی انسان. انسان مرگ را پایان حقیقت خود نمی داند. بدین علّت تداوم حقیقت در تصوّرات انسان منوط به حیات پس از مرگ است. اندیشۀ حیات پس از مرگ بخاطر بیزاری انسان از فنا و نیستی و فرار از مرگ است که در ذهن و تصوّرات انسان شکل گرفته است.
مرگ بی مرگی(مرگ ارادی یا اختیاری)
مرگ بی مرگی، همان مرگ پیش از مرگِ عطار است. تعریفی که در کتب عرفانی، از زبان عرفا، از مرگ ارادی شده است، بیانگر همان اصل اساسی ترکدر اندیشه های آنهاست. ترک هر چیزی که عارف آنرا مانعی در سر راه رسیدن او به حقیقت و وصال معشوق ازلی می داند.
گـر بمیـری از همه نام و نشان زنـدۀ جـاویـد گـردی در جـهان
رمـز مـوتـوا از پیـمبر می شنو زنـدگـی خواهی پی این مرگ رو
تا نگردی نیست از هستی تمـام کی به وصل او رسی ای مرد خام[۹۴]
عرفا، کشتن نفس و ترک تمایلات نفسانی و تعلّقات دنیوی را به مرگ اختیاری تعبیر کرده اند. «سلوک عارفانه سه مرحلۀ نمادین دارد: انکار بدن، خواسته های شخصی و دغدغه های اجتماعی که هر سه مظهر مرگ در زمان حیات هستند»[۹۵].نیستی کلی از هستی، هستیِ بحق و زندگی راستین را در پی دارد. آرزوپروری موجب دلبستگی بیشتر فرد به زندگی این جهانی می شود. آمال و آرزوها انسان را به دنبال خود می کشانند و موجب بازدارندگی او از حقیقت اصلی و تفکر بدان می شوند.مرگ پیش از مرگ مولانا در واقع دست کشیدن انسان از آرزوها، تمایلات و خواسته های دنیایی است.«در چنین مردنی است که آدمی از حرص و شهوت و دیگر عوامل آزار دهنده رهایی می یابد»[۹۶]. استادِ فرزانه، دکتر شفیعی کدکنی، گویند؛ تعبیر از کسی یا چیزی مردن که همان مرگ اختیاری است، احتمال اینکه برگرفته از عربی باشد، هست، حتی ممکن است عربها از فارسی گرفته باشند[۹۷].آبشخور این اندیشه، حدیث مشهور: مُوتوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا[۹۸]است که عرفا بدان تمسک و استناد می کنند. از این جهت حکما بر دو نوع مرگ تأکید می کنند؛ مرگ ارادی و مرگ طبیعی. همچنین زندگی را دو گونه می دانند؛ زندگی ارادی و زندگی طبیعی. مقصود آنها از مرگ ارادی، میراندن شهوات و ترک میل بدانهاست و مقصود از مرگ طبیعی، جدایی نفس از بدن است. منظور آنها از زندگی ارادی، پرداختن انسان به امور زندگانی، از قبیل خوردنی ها و نوشیدنی ها و تمایلات است و مراد از حیات طبیعی، ماندگاری نفس جاودان است به آنچه که از علوم حقیقی مورد استفاده قرار می دهد و به وسیلۀ آن از جهل دوری می گزیند[۹۹].
البته ابن سینا در«رسائل» خوداز قولِ حکما،به دو نوع مرگاشاره می کند که ابداع مرگ ارادی ظاهراً به افلاطون برمی گردد.«و لِذالِکِ جَزَمَ الحُکَماءُ بأنَّ الموتَ موتانِ، مَوتٌ ارادیٌّ و موتٌ طبیعیٌ…..و عَنَوا بِالمَوتِ الارادیِّ إماتهِ الشّهواتِ و تَرکَ التعرُّضِ لَها…..و لِذالِکَ وَصَّی أفلاطونُ الحکیمُـ رَوّّحَ اللهُ رَمسَهُ ـ طالبَ الحکمهِ بأنْ قالَ(مُتْ بِالارادهِ و تَحیا بِالطبیعهِ)»[۱۰۰]. بنایراین مرگ ارادی صرفنظر کردن از تمایلات نفسانی و شهوات غریزی انسانی است.
خود عارفان به تعریف و تشریح مفهوم مرگ ارادی اشاره کرده اند که منظور آنها از مرگ ارادی چیست؟ مثلاً مولوی گوید:
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر
(مثنوی، ص۱۲۸)
یعنی مرگ ارادی در حقیقت، ترک خودی است و قطع وابستگی ها و صفات بشری. می توان مفهوم کلّی تری را برای آن در نظر گرفت. بدین صورت که:فرد، فکر و ذهن خود را از غیر بپردازد.چرا که عارف خود شناسی، حقیقت شناسی و خدا شناسی را در ترک غیر می بیند.تا زمانی که فرد به تزکیه‌ و پاکی نفس از آلودگی های دنیایی نرسد، نمی تواند بداند که او جدا از چیزهاست، حقیقت او را چیزها و کسانِ دنیایی تشکیل نداده اند. بنابراین رسیدن به شناخت حقیقتِ اصلی خود را مستلزم ترک و نفی وابستگیها می داند. در عرفان وابستگی دنیایی دوری از حقیقت قلمداد می شود.تعلّق خاطر و وابستگی در عرفان مذموم و ناپسند است؛ چرا که باعث غفلت انسان از حقیقت و حقیقت اندیشی می شود. از این رو مرگ، قطع تعلقات دنیایی دانسته شده است و راه ورود به حقیقت و سرّ چیزها:
علاقه را چو ببرد به مرگ و باز پرد حقیقت و سرّ هر چیز را ببیند چیست
(غزلیات، ج۱، ص۳۳۷)
مردنِ انسان در زندگی، مردن از صورت ها و حجاب هاست. انسان برای رسیدن به بطن حقایق و شناخت اسرار هستی، نیازمند مرگ است. مرگ ارادی، همان مرگ صورت است که حکیم سنایی بیان می دارد[۱۰۱]. که بوسیلۀ آن عارف از ظاهرنگری و دنیای صورت ها می گذرد و به حیات حقیقی می رسد.
تعلّق به آرزوها و اسیر تمایلات نفسانی بودن،سبب می شودفرد مرگ را از خود دور پندارد و اصلاً به مرگ نیندیشد و فکر مرگ از او دور شود.انسان آغشته به چیزهایی است که او را از شناخت بنیان های هستی خود دور کرده اند.بنابراین برای درک خویشتن حقیقی خود باید از آنها چشم پوشی کند و به کشف حجاب خود بپردازد.عرفا راه رسیدن به درک حقیقی خود و حقیقت مطلق را در ترک دنیا و خواسته های نفسانی می دانند.مرگ اندیشی آغاز پی بردن فرد به حجاب های موجود است.انسان در مرگ اندیشی است که به جدایی هستی خود از چیزها، آگاهی پیدا می کند.درک این مجزا بودن از چیزها،در او احساس تنهایی به وجود می آورد،همین احساس تنهایی که موجب دل شوره یا به قول فیلسوفان وجودی ترس آگاهی[۱۰۲]در فرد می شود، نشان از هستی موجود است.البته این تنهایی، تنهایی ناشی از سرخوردگی و بی معنایی نیست.در احساس تنهایی است که انسان به اصالت و خویشتن خود پی می برد.فرد تا زمانی که خود را از چیزها و محیطی که او را احاطه کرده و در برگرفته اند،رها نسازد و هستی و وجود خود را از آنها جدا نپندارد، نمی تواند به خویشتن حقیقی خود آگاهی پیدا کند.بنابراین در عرفان، لازمۀ رسیدن به این شرایط و فضای فکری،برای درک حقیقت،ترک دنیا و نفسانیات مادی است. بعضی از عرفا به انواعی از مرگ قائلند که می توان همۀ آنها را زیر مجموعۀ همان مرگ ارادی قلمداد کرد. از آن جمله است چهار نوع مرگی که لاهیجی بدان اشاره کرده است:

موت ابیض جـوع آمـد زان سـبب

که صفا یابد دل از وی بس عجب

مـوت اسـود شـد تحـمـل بـر ‍‍إذا

صـبر بـر ایـذا بـود مـرگ و عـنا

مـوت احـمر شـد خلاف نفس بـد

خود مطیع اوست کم از دیو و دد

موت اخضر خود مرقع پوشی است

بـاده از جـام قناعت نوشی است[۱۰۳]

مهمترین فایدۀ مرگ پیش از مرگ، نجات انسان از هراس و ترس از مرگ است. امن از نیستی است. نتیجۀ آن نیز ناچیز جلوه کردنِ مرگ در ذهن فرد است:
مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی این چنین فرمود ما را مصطفی
گـفـت مُـوتُـوا کُـلُّـکُم مـن قبلِ ان یـأتِـیَ المـوتُ تمـوتوا بِالـفتنِ
(مثنوی، ص۶۴۹)
این نوع مرگ نمادین باعث بی ارزش جلوه کردنِ مادیّات و داشته های دنیویی می شود که عاملِ دغدغه و ترس انسان از مرگ هستند انسان به خاطر جدایی و از دست دادنِ زندگی و دارایی دنیایی خود است که از مرگ می ترسد. همین باعث غم و اندوه او می شود.
مرگ ارادی نوعی تعیین هدف و جهت برای زندگی است. عارف با مرگ ارادی برای خود طریق و مسیر حقیقت معیّن می کند و زندگی خود را بر اصول و چهار چوب متناسب با آن پایه گذاری می کند و بدین صورت به زندگی خود معنا و مفهوم می بخشد. از این روست که مرگ ارادی تعیین هدف و فلسفۀ زندگی است. دانایی و آگاهی انسان به زندگی، بعد از تولّد دوباره از مرگ ارادی است:
تو مردی و نظرت در جهانِ جان نگریست چو باز شدی، زین سپس بدانی زیست
هـر آنـکسی که چو ادریس مرد و باز آمد مـدرّس مالوتست و بر غیوب حفیست
(غزلیات، ج۱، ص۳۳۷)
مرگ شخصی
مولانا در مثنوی می گوید:مرگ هر انسان بر گرفته از اعمال اوست. چگونگیِ مرگ هر فردی نتیجۀ اعمال و کیفیت زندگی او و نیز متناسب با تصوّرات خود فرد در باب مرگ است.گویی مرگ هر انسان تجسّم اعمال اوست. نتیجۀ چگونه زیستنِ فرد نوع مرگ او را معیّن می کند. اعمال هر انسانی چگونگی مرگ او را شکل می دهد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:34:00 ق.ظ ]




شناخت تعاریف مربوط به مجتمع های مسکونی و بررسی سیر تحول تاریخی آنها در تجزیه تحلیل مسائل مربوط اهمیت بسزایی دارد. مسکن شهری را می توان به طور کلی به دو الگوی تک خانواری و آپارتمانی تقسیم کرد. آپارتمان ها را می توان به دو گروه اصلی تقسیم نمود که در آن ساختمان های متعارف یا کوتاه مرتبه تا ۸ طبقه، و بیش از آن بلند مرتبه یا برج نامیده می شوند (Chiara et al, 1995: 656). مجتمع های مسکونی را نیز می توان شامل تعدادی بلوک ساختمانی در نظر گرفت که می تواند شامل گونه های مختلف مسکن (تک خانواری، آپارتمان های کوتاه و بلند مرتبه) باشد. در این مجتمع ها، بلوک های آپارتمانی در یک قطعه زمین و بر اساس طرحی از پیش اندیشیده شده قرار می گیرند. بلوک ها می توانند در اشکال مختلفی با یکدیگر ترکیب شوند و فضای باز در ارتباطی معنی دار با ساختمان ها قرار گیرد. از خصوصیات دیگر مجتمع های مسکونی می توان به حریم و محدوده مشخص و تفکیک شده آنها از بافت پیرامون شهری اشاره کرد که در برخی موارد می تواند آنها را به صورت جزیره ای کالبدی-اجتماعی در شهر مشخص گرداند (عینی فر، ۱۳۸۴، ۳۱).
منشأ شکل گیری مجتمع­های مسکونی به فرم امروزی در قالب ساختمان­های مسکونی چند طبقه در محوطه­های سبز پارک گونه به نیمه اول قرن بیستم برمی­گردد؛ که نتیجه تفکراتی است که در آن زمان، به جرأت در تمام شئونات زندگی انسان، توسط صاحب­نظران مدرنیسم مطرح شد و عواملی مثل پیشرفت تکنولوژی، جنگ و نیاز به مسکن، صرف حداقل هزینه­ها و … به عینیت یافتن آن سرعت بخشید. اوج آن را می­توان در دهه سی میلادی و انتشار این نظریات در قالب منشور آتن مشاهده کرد.
به طور عمده، مدرنیزه کردن روش­های ساختمانی، از یک طرف، منجر به تولید انبوه و مدولار و استانداردسازی قطعات و حتی فضاهای معماری، با نگاهی حداقل گرا و کمی و شکل گیری فضای زیست خصوصی انسان گردید و از طرف دیگر، برنامه ریزی و طراحی مجتمع­ها و کوی­های مسکونی با ایده «استقرار منطقی بناها» و مجتمع­های مسکونی «خوداتکا» در راستای تأمین حداکثر نور آفتاب و هوا، با نگاهی جهان شمول به نیازهای اساسی انسان و آزادی زمین برای منافع عمومی، آنچنانکه لوکوربوزیه بیان می کند را در پی داشت (استروفسکی، ۱۳۷۸ : ۹۴؛ بحرینی، ۱۳۸۵ : ۳۲ و ۴۹ ؛ لنگ ، ۱۳۸۶ : ۱۹۸ ؛ مانیاگو لامپونیانی، ۱۳۸۱ : ۱۴۶). ولی با وجود اینها نمی­ توان عواقب ناشی از تخریب­های گسترده دو جنگ جهانی در نیمه اول قرن بیستم و نیاز به تولید مسکن را در ظهور و تسریع ساخت و ساز در فرم غالب این الگوی مسکن شهری بی تأثیر دانست (پاکزاد، ۱۳۸۶ الف: ۲۹۰).

به دنبال اجرا شدن برنامه های نوسازی بافت های شهری در محله های کثیف خانه هایی مدرن ساخته شدند. در حالی که جنبه کالبدی و بهداشتی این واحدهای مسکونی جدید بسیار بهتر شده بودند اما شرایط اجتماعی به هیچ عنوان پیشرفت نکرده بود. تغییرات زیادی که در نوسازی مناطق شهری به وجود آمد، صمیمیت و نزدیکی موجود در جوامع قبلی و روح آن ها را خدشه دار کرد. بسیاری از بناهای مناسب و محله های بسیار جذاب طبقه متوسط شهری، که از اواسط قرن به بعد ساخته شده بودند، نیز نتوانستند از تخریب در امان باشند. (محمودی، ۱۳۸۸: ۱۳)
آرزوهای شکل گرفته از تفکر مدرن و تحت عناوینی چون نوگرایی منجر به تخریب بی­رویه شهرها و بخصوص مناطق تاریخی شهرها شد، که بخشی از آن بر اثر بروز آتش جنگ صورت گرفت؛ تمامی این تفکرات، در نیمه دوم قرن بیستم و به قول جنکز در ۱۵ ژوئیه ۱۹۷۲ و با تخریب مجتمع مسکونی پروت ایگو، از جانب نگرش­های نو در برنامه­ ریزی و طراحی مجموعه­های مسکونی مورد انتقادات شدید قرار گرفت (اعتصام، ۱۳۷۷ : ۵۴؛ قبادیان، ۱۳۸۲ : ۱۰۳). در همان زمان که زمزمه­هایی از مرگ معماری و شهرسازی مدرن به گوش می­رسد، شهرهای ایران الگوی خود را از شهرهای بزرگ غربی می­گیرد (حبیبی، ۱۳۸۵ : ۴۱). بیشتر این تغییر و تحولات در یک فرایند تقلیدی به پیش می­رود. رواج فرهنگ غربی، جنبه­ های زندگی، به ویژه در شهرهای ایران را با نوعی تجددگرایی همراه می­سازد (شیعه، ۱۳۸۴ : ۱۴۰) و لذا این تحولات باعث انقطاع روند تغییرات کالبدی ـ فضایی شهرها در تداوم منطقی با گذشته می­گردد (عزیزی و ملک محمدنژاد، ۱۳۸۶ : ۲۹).
۲-۲-۲- پیدایش مجتمع های مسکونی
منشأ مجتمع های مسکونی به فرم امروزی را می توان در دوران پس از انقلاب صنعتی یافت. در نیمه دوم قرن نوزدهم، از دست رفتن سلامت و بهداشت و بحران های مداوم و برخوردهای اجتماعی فراوان، متفکرین اجتماعی را وادار به اندیشیدن برای انتظام بخشی به وضعیت نامطلوب شهرها نمود. به عقیده این افراد، ایجاد تغییر و رسیدن به نظمی جدید در مقابل هرج و مرج موجود بر اساس شرایط جدید اجتماعی- اقتصادی ضروری بود و برای ایجاد این تغییر، تئوری های این افراد بر مبنای نظم دادن به اسکان افراد به عنوان مهمترین اصل مورد توجه قرار گرفت. در این راستا، تفکر ایجاد چندین کانون یا اجتماعات الگو که هدف اصلی آنها تأمین بهداشت، سادگی، سلامت و ایمنی برای ساکنان بود، مورد توجه قرار گرفت (شوای،۱۳۸۴ :۹۳-۹۶).
طراحی ساختمان­های بلند از اواخر قرن ۱۹ در آمریکا و اروپا، در نتیجه پیشرفت­هایی آغاز شد که در بخش مهندسی سازه رخ داد و در قرن بیستم به صورت نوعی معماری همه­گیر در آمد. و حتی در زمانی از حیات خود، عنوان «سبک بین الملل» را یدک کشید. تفکرات لوکوربوزیه نیز تأثیر فراوانی بر تکامل مجتمع های مسکونی گذارده است. به عقیده او، الگوی مسکن کم طبقه که به معنی زندگی در خانه و زمین شخصی بود، باعث هدر رفتن زمین می شد، در حالی که زندگی در ساختمان های بلند مرتبه ای که در میان فضای سبز پراکنده شده اند، راه حلی کاراتر و بهتر در برنامه ریزی کاربری زمین می باشد (Schoenauer, 2000: 473 ).
با آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۸ ـ ۱۹۱۴) تقریباً همه فعالیت­های تولیدی در کشورهایی که به نوعی درگیر این جنگ بودند، از کار باز ایستاد. توقف کارهای ساختمانی در طول جنگ از یک سو و ویرانی­های ناشی از جنگ از سوی دیگر باعث به وجود آمدن بحران مسکن در اروپا شد. برای حل این مشکل اقدامات مشابهی در کشورهای اروپایی صورت گرفت که این اقدامات تنها به واسطه نظام­های سیاسی حاکم بر این کشورها با هم تفاوت داشت. در این زمان، سفارش­های خصوصی کاهش یافت و سفارش دولت و سازمان­های عمومی برای معماران جهت ساخت و طراحی مسکن مناسب افزایش یافت. به عبارت دیگر نقطه ثقل کار معماران از طراحی تک ساختمان­ها به طراحی مجتمع­های مسکونی و پروژه­ های عمرانی بزرگ سوق پیدا کرد (پاکزاد، ۱۳۸۶ الف: ۲۹۰).
در دومین دهه قرن بیستم برای نخستین بار دفیرز آلمانی موضوع ساختمان­های ردیفی را مطرح کرد که بعدها در خانه­سازی خردگرایانه اهمیت به سزایی یافت، زیرا به خوبی ورود هوای تازه و نور خورشید را به تمام آپارتمان­ها ممکن می­ساخت. منطقی کردن محوطه­های ساختمانی، در عین حال، فضای مناسب برای حرکت جرثقیل و کاربرد روش تولید صنعتی در ساختمان سازی را عملی می­ساخت (مانیاگولامپونیانی، ۱۳۸۱: ۵۵). شیوه طراحی ساختمان­ها در ردیف­های موازی، در سال ۱۹۲۸، به شکل منسجم­تری توسط گروپیوس در کوی مسکونی ارزان قیمت دامرشتوک در کارلسروهه ارائه شد. در این شیوه، از دو روش چیدمان به صورت خانه­های تک خانواری ردیفی و یا بلوک­های آپارتمانی سنتی اروپایی استفاده شده که به دور یک حیاط مرکزی کوچک­تر ساخته می­شدند. البته این طرح شکل سنتی جانمایی ساختمان­ها در کنار خیابان را رها کرد و بناها با زاویه­ای عمود، نسبت به خیابان­ها قرار داشتند. این شیوه گذشته از رفع مزاحمت­های برآمده از آمد و شد وسایط نقلیه برای آپارتمان­ها، خیابان­ها را نیز از حالت دالان بیرون آورد و کیفیت فضایی تازه­ای به خیابان بخشید (همان : ۳۰۰ ؛ استروفسکی، ۱۳۷۸ : ۹۴۹). در کنار این، برخی معماران مثل سیته به خاطر طراحی به روش سنتی و تظاهر منظر خیابان با حفظ بدنه­های اطراف، محبوبیت خود را از دست دادند (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۵۱).
در همان زمان لوکوربوزیه براساس نوع نگرشی که به انسان و طبیعت و معماری داشت به ایده پردازی و طراحی مجتمع­های مسکونی عمودی در فضاهای باز سبز روی آورد. در مجموعه­های خود اتکا، امکانات خرید در طبقه میانی و مهدکودک و مابقی امکانات عمومی روی بام ساختمان قرار داشت؛ به مانند آنچه در مجموعه­ مسکونی مارسی دیده می­ شود (عینی­فر، ۱۳۸۶: ۴۱).
حرکت دیگری که در آغاز قرن بیستم گسترش پیدا کرد، خانه سازی برای گروه های کم درآمد اجتماعی به صورت کوی های مسکونی است. در این الگو بر خلاف شکل گیری سنتی ساختمان ها در کنار خیابان، بلوک های ساختمانی به صورت عمود بر راستای خیابان ها قرار می گرفتند. این گرایش یعنی “استقرار منطقی بناها” بر پایه نظریات شهرسازی، علاوه بر تأمین محیط آرام، سعی در تأمین نور و تهویه مناسب ساختمان ها از طریق احداث آنها در ردیف های موازی و تأمین فضای باز و وسیع در بین بلوک های ساختمانی داشت. در کنار این نظریات، در آمریکا از نخستین سال های قرن بیستم کلارنس پری مشغول فعالیت روی مسائل واحدهایی متشکل از خانه ها و تسهیلات خدماتی آنها بود. وی نظریات خود را در سال ۱۹۲۳ تحت عنوان “واحدهای همسایگی” منتشر نمود که کلارنس اشتاین و هنری رایت آنرا در رادبرن نیوجرسی آمریکا اجرا نمودند (اوستروفسکی، ۱۳۷۸: ۹۳-۱۱۴).
در اواخر جنگ دوم جهانی ، شهرهای آمریکای شمالی در حال پیشرفت و توسعه بودند. زمانی که صنایع به علت جنگ در خدمت آنان قرار گرفت، میلیون ها کارگر از روستاها به شهرها مهاجرت کردند. جمعیت شهرهای بزرگ خیلی زود افزایش یافت. این افزایش جمعیت به همراه هزاران مهاجری که از کشورهای جنگ زده به آمریکا آمده بودند، پیشرفت اقتصادی و فعال شدن شهرها را در دهه ۱۹۵۰ م تضمین می کردند. حومه نشینی قبل از جنگ نیز وجود داشت؛ ولی چون جمعیت حومه ها نسبتا ناچیز بود تعادل اقتصادی جامعه و نیز تعادل موسسات فرهنگی شهرها را تهدید نمی کرد. اتفاق مهم بعد از جنگ، وسعت مناطق مسکونی و پخش شدن آن در سطح کل شهر بود؛(شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۱) بعد از جنگ جهانی دوم، نیاز های فوری سال های بعد از جنگ و توسعه تکنولوژی در اروپا منجر به آن شد که فرصت تعمق و بررسی دقیق در الگوی مسکن مناسب شهری وجود نداشته باشد. در این میان، اختصاص زمین به فضای باز و سبز و تأمین خدمات کافی برای ساکنان مجموعه های آپارتمانی کاهش یافت و احداث مساکن بلند مرتبه با حداکثر تراکم شدت گرفت. در دهه ۱۹۷۰، با افول مکتب مدرنیسم، سبک جدیدی در شهرسازی و معماری ایجاد گردید که نقطه اوج این تفکرات نو در بیانیه کنگره جهانی معماران در سال ۱۹۷۶ در ونکوور کانادا منعکس شد که بر خلاف منشور آتن با اختصاص دادن محور کار خود به طراحی مسکن و فضای باز به موارد ذیل اتکا نمود:
بایستی با ارتفاع کم تراکم بالا به وجود آورد؛
بایستی در طراحی مسکن به تأمین فضای باز و سبز مناسب و مطلوب اهمیت بیشتری داد (دلال پور محمدی، ۱۳۷۵: ۵۷۷).
۲-۲-۲-۱-مجتمع های مسکونی مدرن
جنبش مدرن براساس مکتب اصالت کارکرد، اعتقاد به تحلیل علمی را مبدأ حرکت خود اختیار کرد و تعیین معیارهایی را هدف گرفت که بایست پیدایش جامعه­ای نجیب و مرتب را تضمین می­کرد (نوربرگ شولتز، ۱۳۸۶: ۴۴۱) و کارکرد را معیاری برای زیبایی آن ساخت. در این دیدگاه شهر جهت پاسخ به کارکرد به چهار عملکرد اصلی حوزه­بندی شد؛ سکونت، کار، تفریح، تردد. در این تقسیم بندی حوزه­ای از عملکرد اجتماعی دیده نمی­ شود و سکونت در مفهوم عرصه خصوصی آن و تفریح در حد لذت بصری از مناظر طبیعی تقلیل یافته است. حتی توجه ماشینی به سکونت در عرصه خصوصی نیز در جمله­ای از لوکوربوزیه که «خانه ماشینی است برای زندگی» کاملاً مشهود است.
گروپیوس نیز معتقد است: «یک ساختمان مدرن باید به دور از هرگونه تحریف­های زائد و بی­مورد و هرگونه تزئینات و جزیی گرایی باشد و جهان مکانیکی و جا به ­جایی سریع معاصر را منعکس کند» (قبادیان، ۱۳۸۲: ۵۲). با این نگاه، رویکرد ماشینی و کارکردمدارانه به تمایز و تفصیل آشکار کارکردها و صور انجامید. بنابراین معماری و شهرسازی شکل گرفته بر پایه این تفکر، به آسانی، به مجاورت ماشینی و بی­روحی بخش­های جدا از هم بدل شد و رو به انحطاط گذاشت.
در هر حال فضا و زندگی به شکل مشخصی به یکدیگر مربوطند. پرداختن به فضا بدون توجه به بستر اجتماعی آن و با پرداختن به جامعه بدون توجه به ظرف فضایی آن بسیار مشکل خواهد بود؛ این رابطه­ای است دوسویه. در دوران مدرن، الگوهای رشد و توسعه شهری به جای آن که برپایه روابط سه بعدی شکل بگیرد، روی برنامه ­های کاربری زمین به صورت دوبعدی تأکید داشت که این رابطه سه بعدی رابطه­ای است میان ساختمان­ها، فضا و رفتارهای انسانی (Trancik ، ۱۹۸۶: ۱). بایستی توجه داشت که در جنبش مدرن توجه به عملکرد و سازماندهی فضای بیرونی کم کم جای خود را به سازماندهی فضای درونی دارد و نتیجتاً ساختمان به عنوان یک عنصر واحد و جدا از زمینه خود مورد توجه قرار گرفت (Trancik، ۱۹۸۶).
طراحان در دوره مدرن با طراحی نامناسب فضاهای ارتباطی بین عرصه خصوصی و عرصه عمومی و عدم تعریف درست از محدوده­های نیمه عمومی و نیمه خصوصی، آنچنان که نیومن در کتاب «فضاهای قابل دفاع» اشاره می­ کند، باعث از بین رفتن کنترل و نظارت بر رفتارهای عرصه همگانی شدند به طوری که جرم و جنایت در محیط­های مسکونی مدرن مثل مجتمع مسکونی پروت ایگو به جایی می­رسد که برای برنامه ریزان و طراحان راهی جز تخریب نمی­گذارد. نداشتن حیات و روحیه زندگی در فضای میان مجتمع­های مسکونی (گدس)، زندگی در انزوا و در یک حالت اجباری (درئو)، فضاهای بدون مقیاس انسانی (لینچ و مامفورد)، فضاهای گمشده، خالی و بدون انسان (ترانسیک)، فضاهای بی نام و نشان (نیومن) و … همه و همه عباراتی است که شهرسازان و منتقدان در مورد بعد زندگی اجتماعی فضاهای شهری مدرن و به خصوص مجتمع­های مسکونی مدرن به کار برده­اند.
فضاهای شهری وسیع و پارک گونه در شهرسازی مدرن به تحقیر انسان در شهر باعث شد و در اکثر اوقات نیز به ایده خود جهت ایجاد پارک وفادار نبوده و به جای فضای سبز، سطوح وسیع پارکینگ و به خصوص در مجتمع­های مسکونی را باعث شد. ایده ناب گرایی به ایجاد ساختمان­هایی با نماهای ساده و بی پیرایه انجامید و به قول راپاپورت (Rapaport ، ۱۹۷۷) آنها را به ساختمان­هایی بدون نشانه­هایی از زندگی مبدل ساخت. خانه­هایی شبیه به هم که به گفته دوکسیادیس نتیجه چیزی جز نشناختن خانه خود از خانه همسایه نیست (پاکزاد، ۱۳۸۶ : الف). حریم و قلمروی کالبدی نامشخص بین حریم خصوصی و عمومی و فضاهایی که هیچ کس به آن تعلق ندارد. چرمایف و الکساندر در کتاب «عرصه ­های زندگی جمعی و زندگی خصوصی» در مورد فضای باز مجتمع­های مسکونی اظهار می­دارند که فضای سبز این مجتمع­ها نه به آن اندازه گسترده­اند که می­توان آنها را پارک شمرد و نه به اندازه­ای کوچک هستند که واجد صمیمیت و دنجی یک باغ خصوصی باشند. همه چیز به همه کس تعلق دارد و نتیجه آن می­ شود که نه چیزی از آن کسی است و نه کسی می ­تواند از چیزی بهره و لذت ببرد. زمین­ها به بهانه فضای سبز به هدر می­رود و بدتر آنکه به هدف معینی هم اختصاص نمی­یابد (چرمایف و الکساندر، ۱۳۷۶: ۸۰ و ۸۱).
۲-۲-۲-۲-مجتمع های مسکونی پست مدرن
بعد از تحولاتی که در زمینه ­های فکری انسان و تغییر در نحوه نگرش به طراحی محیط زندگی او رخ داد، کتاب­ها و مقالات زیادی در باب نقد معماری و شهرسازی مدرن منتشر شد و تقریباً هیچ کس و حتی بازماندگان صاحب تفکرات و اندیشه­ های مدرن، نخواستند از قافله طویل و دراز نقادان عقب بمانند. در همین زمان است که توجه به کمیت گرایی جای خود را به کیفیت گرایی در شهرسازی و معماری می­دهد. اندیشه­ های تأثیرگذار بر معماری وشهرسازی مدرن در قالب اصطلاحاتی همچون «خردگرایی»، «کارکردگرایی»، «سودمندی» و «ناب گرایی» و … مطرح شدند که به دنبال ساخت معیارهایی نو بر سنجش مطلوبیت یک چیز و براساس مقبولیت آن در تطابق با منطق و خرد آدمی و میزان سودمندی حاصل از کارکرد آن بودند.
انهدام مجتمع مسکونی پروت ایگو
در سال ۱۹۶۴ یعنی اندکی پس از به تعلیق درآمدن رأی مربوط به طراحی مجتمع عظیم آپارتمانی مدرن در برلین، سیدلر در کتاب خود به نام «شهر مقتول» شهرسازی مدرن را به قتل عمد محکوم کرد. وی ضمن مقایسه­ ای هوشمندانه میان توسعه جدید مسکن و بلوک­های آپارتمانی موجود در شهر تاریخی، با بهره گرفتن از عکس و مدارک موثق برای شهرسازی مدرن درخواست کیفر نمود (اعتصام، ۱۳۷۷ : ۵۵) . یأس و ناامیدی نسبت به معماری مدرن و افول کیفیت آن که با به کارگیری روش­های پیش ساختگی رو به فزونی بود. به خوبی در کتاب­هایی نظیر «فرم از شکست پیروی می­ کند» و از «باوهاوس تا خانه ما» منعکس شده است. در کتاب «تضاد و پیچیدگی در معماری» که ونتوری در سال ۱۹۶۶ نوشت، سبک معماری بین المللی نوگرایان را که دارای سه خصوصیت خالص ترین، خلاصه ترین و نخبه ترین بود، مورد تردید قرار داد. متأثر از این کتاب و کتاب دیگر ونتوری و همکارانش به نام «از لاس و گاس بیاموزیم» ایده­های جدید معماری شکل می­گیرد (کرمونا، ۱۳۸۸ : ۴۷). به عقیده وی، با از میان رفتن اعتبار تفکرات شکل دهنده به فضای شهری و معماری مدرن، نوگرایی تنها توانست در ساخت مجتمع­های مسکونی ارزان و «خانه سازی اجتماعی» خلاصه شود.
مفاهیمی چون توسعه پایدار شهری، توسعه از درون یا بیرون، تجدید حیات شهری، نوشهرگرایی، توسعه انسان محور، جامعه مدنی، گفتگوی تمدن­ها، شهر سالم، شهر سبز و … همه و همه بیان متفاوت از یک مقصود، یعنی بهتر زیستن انسان در فضای مناسب است که نیاز واقعی و اساسی در دنیای رو به رشد شهرنشینی است. به جای برداشت ساده انگارانه از شهرها به عنوان چرخ­های اقتصاد، گره­های حمل و نقل، صحنه­های باشکوه معماری، بایستی آنها را همچون یک زیستگاه انسانی دید. زندگی همگانی در فضای همگانی با کیفیت، بخش مهمی از یک زندگی کامل برای انسان است. سکونت و زندگی بیانگر برقراری پیوندی پرمعنا بین انسان و محیطی مفروض می­باشد (نوربرگ شولتز، ۱۳۸۱ :۱۷).
۲-۲-۳-آپارتمان های بلند مرتبه
قدمت زندگی در آپارتمان های بلند، برای خانواده های مرفه آمریکایی، به قبل از جنگ جهانی باز می گردد. آپارتمان های مجلل اواخر دهه ۱۹۲۰ م . و اوائل دهه ۱۹۳۰ م . که در کنار پارک مرکزی نیویورک ساخته شدند مثال های خوبی در این مورد می باشند.
تمایل به زندگی در آپارتمان های بلند بعد از جنگ نیز ادامه داشت، اما طراحی آپارتمان های بلند و مجلل، بعد از جنگ با تاثیرپذیری از جنبش مدرن، با گذشته تفاوت یافته و به سبک بین المللی نزدیک شد. نمای زیبا و بسیار متین آپارتمان های قبل از جنگ جهانی دوم به سبک نئوکلاسیک تزئین می شدند؛ جزئیات نما حجم آن را تحت تاثیر قرار می داد و پنجره هایی به شکل مشبک در درون قالبی فلزی قرار می گرفتند، که بعدهای به قالب های بتنی تبدیل شدند.
نحوه انتظام فضایی واحدهای مسکونی آپارتمان های مدرن، به دلیل پاسخ گویی به واقعیت های اجتماعی و اقتصادی جامعه بدون خدمتکار، پس از جنگ، بسیار تغییر کرد. در این واحدها به واسطه اخراج خدمتکاران، بر استفاده بهینه از فضا جهت ایجاد راحتی تاکید شد. توجه به زندگی سالم از طریق دستیابی به نور خورشید، هوای تازه، تهویه مطبوع ساختمان، لوله کشی آب سرد و گرم و سیستم فاضلاب بهداشتی معطوف گردیده بود. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۰۱)
برای سهولت در نظافت هرگونه تزئینات و جزئیات پیچیده در فضاهای داخلی واحدها از بین رفت، و سادگی جایگزین آن گردید. راحتی و آسایش ساکنان، هر روز بیشتر مورد توجه قرار می گرفت تا ایجاد تزئینات پیچیده برای جلب توجه میهمانان.( شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۰۲)
۲-۲-۳-۱-جنبه های زیست محیطی
از نظر جنبه های زیست محیطی شهری ساختمان های بلند مقبول نیستند، زیرا به دلیل جریان هوای[۱۴]سریع ایجاد شده در اطراف این بناها عابرین پیاده به هنگام عبور از نزدیکی آن ها احساس ناراحتی می نمایند. وقتی باد بین ساختمان ها بلند قرار می گیرد سرعت آن اضافه می شود، علاوه بر این قسمتی از باد از سمت دیگر آسمان خراش به سمت زمین منحرف می شود و پس از برخورد با سطح پیاده رو در بازگشت باعث ایجاد تلاطم و آشفتگی هوایی در پیاده رو می گردد و بدین ترتیب موجبات ‌آزار عابرین پیاده را فراهم می کند. این شرایط به خصوص در اطراف ساختمان های مدرن که، برخلاف آسمان خراش های قبل از جنگ که نمای آن ها دارای تزئینات، برجستگی و فرورفتگی است، اغلب از سطوحی صاف برخوردارند، بیشتر است. اغلب عابرین پیاده ای که از کنار ساختمان بلند در شهرهای آمریکا عبور می کنند، با شرایط اقلیمی اطراف این ساختمان ها آشنایی کامل دارند. یکی دیگر از عوامل زیست محیطی ایجاد شده توسط این بناها، که حتی مهم تر از باد نیز به حساب می آید، سایه این بناهای بلند مرتبه بر روی ساختمان های اطراف می باشد. ساکنان ساختمان هایی که در نزدیکی برج های بلند مرتبه قرار دارند از دریافت تابش خورشید محروم می گردند و انرژی خورشیدی فعال و غیر فعال در همسایگی این ساختمان ها کاهش می یابد. این موضوع که چگونه می توان قانونا عده ای را از نعمتی طبیعی محروم کرد بسیار تعجب آور است.( شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۰۹)
۲-۲-۳-۲-جنبه های اجتماعی
زندگی در آپارتمان های بلند برای طبقه مرفه بسیار مطلوب و دلپذیر است، شاید مهم ترین عامل شهرت این واحد ها مناظر زیبایی است که به ساکنان خود عرضه می دارند، به خصوص ساکنان طبقات بالاترکه ساختمان های مجاور نیز جلوی دید آن ها را نمی گیرند. آپارتمان واقع در بالاترین طبقه، که خود به صورت خانه ای ویلایی در پشت بام[۱۵] می باشد، بدون تردید نهایت مجلل بودن را عرضه می دارد. با این حال، افزایش ارتفاع بنا به بیش از ۴۰ طبقه، زندگی در واحدهای طبقات بالا را تا حدی نامطلوب می گرداند، چرا که به علت سرعت زیاد باد در این ارتفاع، تراس ها قابلیت استفاده خود را از دست می دهند.
ساختمان های بلند معمولا برای گروه های مرفه جامعه مناسب می باشند. گروه هایی که می توانند از تسهیلات مشترک و امنیت موجود در این گونه ساختمان ها بهره ببرند و هم چنین امکان پرداخت هزینه های نگه داری آن ها را داشته باشند. ساکنان این واحدها به انواع تسهیلات لوکس رفاهی مانند سیستم حرارت مرکزی، تهویه مطبوع، استخر، سونا، سالن بدن سازی دسترسی دارند، هم چنین از سایر تسهیلاتی که هزینه آن بین ساکنان تقسیم می گردد نیز بهره مند هستند. به همین ترتیب نگهبان ۲۴ ساعته، دزدگیر و سایر سیستم های ایمنی نیز در این ساختمان ها موجود است. از آن جا که با افزایش آمار جنایت در شهرها، تامین امنیت به مهم ترین فاکتور زندگی شهری تبدیل شده است، لذا بسیاری از آپارتمان های بلند به صورت قلعه های ساخته شده در قرون وسطی در آمده اند که هم امنیت و هم تجمل را به ساکنان خود عرضه می دارند.
تاکید بر امنیت به دلیل افزایش جمعیت، عدم آشنایی با همسایه، جدایی از فعالیت های خیابانی در فضای باز شهری می باشد که همه بر نا امنی دلالت می کنند. علاوه بر این ها، ارتباط کم با همسایه ها مراقبت لازم را در ساختمان دچار مشکل می نماید و در نتیجه آسانسورها، راهرو ها، اتاق رختشویی، پارکینگ و حتی فضاهای باز، در صورت مراقبت نشدن، ایمنی و امنیت خود را از دست می دهند. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۰۴)
اتفاق نظر بر این است که آپارتمان های بلند برای خانواده های بچه دار مناسب نیست. زیرا والدین به بهانه ی جلوگیری از ایجاد مزاحمت برای سایر همسایه ها از بازی بچه ها در درون واحدهای مسکونی جلوگیری به عمل می آورند. این محدودیت کودکان را از حرکات طبیعی مورد نیازشان محروم می کند، و در نتیجه سبب به وجود آمدن رفتارهای غیر اجتماعی و گوشه گیری در آن ها می گردد؛ تماشای بیش از حد تلویزیون نیز به این ناهنجاری دامن می زند. از آن جا که مراقبت همیشگی از کودک و نظارت دائم بر او بدون تماس چشمی و گوشی غیر ممکن است؛ بسیاری از والدین به بچه ها اجازه نمی دهند که از آسانسور، راهرو و حیاط به تنهایی استفاده کنند. این خود مشکلی دیگر برای ساکنان آپارتمان های بلند مرتبه به حساب می آید.
سکونت طبقات مختلف اجتماعی از نظر اقتصادی در آپارتمان ها امری مطلوب به حساب می آید، اما این موضوع عملی نیست، چرا که این ساختمان ها واحد مسکونی مستقلی برای زندگی گروهی خاص با درآمدهای مساوی یا سن های یکسان می باشند. پس از جنگ دوم جهانی زندگی خانواده هایی با در آمد کمتر نیز در آپارتمان های بلند به واقعیت پیوست، اما به علت عدم پیش بینی سیستم های امنیتی لازم و هم چنین ضعف در نگهداری از تاسیسات عمومی، این بناها به مصیبتی عظیم برای ساکنان خود تبدیل شدند. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۰۴)
بنای لیک شوردرایو[۱۶] ، که در سال های ۵۱-۱۹۵۰ م . توسط میس ون دررو طراحی شد، نقطه عطفی در طراحی بناهای مسکونی بلند مرتبه پس از جنگ به حساب می آید. این ساختمان در یکی از بهترین مناطق اجتماعی و جغرافیایی، یعنی در کنار ساحل دریاچه میشیگان در شهر شیکاگو، ساخته شده است. این ساختمان ۲۶ طبقه شیشه ای، الهام بخش بسیاری از ساختمان های مسکونی آمریکای شمالی و دیگر نقاط بوده است. واحد های مسکونی این بنا، که به عنوان الگوی دوران مدرن به حساب می آیند، در دو طرف راهرویی قرار گرفته اند که در طبقات بنا عینا تکرار می شود. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۱۱-۱۱۲)
استفاده از ساختمان های بلند به منظور ایجاد مجتمع های مسکونی برای طبقه کم در آمد نه تنها در کشورهای قاره آمریکا (شمالی و جنوبی) ناموفق بوده، بلکه در اغلب کشورهای اروپایی نیز با شکست مواجه شده است. این عدم موفقیت بیشتر از فقدان امنیت و ضعف در نگه داری از خدمات عمومی آنها ناشی می گردد. زیرا داشتن امنیت و آسایش و نگه داری از خدمات عمومی در آپارتمان های بلند فقط مختص به افراد پردرآمد و متوسط نمی گردد.
اسکار نیومن[۱۷] در کتاب « فضاهای قابل دفاع» اظهار می نماید که شواهد آماری حاکی از آن است که فرم کالبدی محیط های مسکونی نقشی اساسی در ارتکاب یا عدم ارتکاب جرم بازی می کنند. مطالعات سه ساله او در پیش گیری از جرم، مخصوصا در پروژه های مسکونی در نیویورک، وجود ارتباطی تنگاتنگ را میان ارتفاع ساختمان و وقوع جرم نشان می دهد. به طور مثال، او به این نتیجه رسید که در ساختمان های سه طبقه نرخ جرم ۹ نفر در ۱۰۰۰ نفر است در حالی که در ساختمان های ۱۳ طبقه و بلندتر این آمار، دو برابر یعنی به ۲۰ نفر در ۱۰۰۰ نفر بالغ می گردد. جالب آن که نرخ وقوع جرم در درون واحدهای مسکونی در هر دو ساختمان سه و سیزده طبقه یکسان است. این مطلب حاکی از آن است که افزایش نرخ وقوع جرم در آپارتمان های بلند مرتبه با فضاهای عمومی نظیر آسانسورها، هال های ورودی، راه پله ها، پشت بام ها و فضای باز اتباط دارد. این مشاهدات باعث شد تا نیومن نتیجه گیری نماید که فضاهای مستعد برای ارتکاب جرم فضاهایی هستند که از کمبود نظارت عمومی رنج می برند. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۲۱)
زمانی که دو پروژه بزرگ پروت ایگو (۱۹۵۵م.) در سنت لوئیز [۱۸] و لافایت کورت [۱۹] در بالتیمور درهای خود را به روی اولین ساکنانشان باز کردند، هر دو توسط طبقه محروم بسیار مورد تحسین قرار گرفتند. ساکنان خوشبختی که از زاغه های خود به چنین ساختمان های یازده طبقه ای منتقل شده بودند، از محل زندگی جدید خود لذت می بردند و اطمینان داشتند که هرگز نمی توانستند در مکان بهتری زندگی کنند. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۲۵)
ولی در پایان، مجموعه پروت ایگو که توسط یاماساکی[۲۰] طراحی شده بود به نماد غم انگیزی از شکست پروژه های مسکونی تبدیل شد. این مجموعه دارای ۲۷۶۴ واحد مسکونی و جمعیتی معادل ۱۵۰۰۰ نفر بود با این حال هیچ تسهیلاتی مانند شیر خوارگاه، مهدکودک، مدرسه یا فضاهای تفریحی در این مجموعه وجود نداشت. فقط یک زمین بازی در نزدیک پارکینگ قرار گرفته بود.
با تراکم حدود ۱۲۳ واحد مسکونی در هر هکتار ساکنان پروت ایگو در ابتدا نگران این نبودند که کسی به زور و به قصد تعدی وارد خانه آنها شود. آنان فکر می کردند که می توانند بچه های خود را آزادانه در خیابان رها کنند. اما به علت فقدان نظارت بر فضاهای عمومی، ورودی ساختمان ها بر روی همه باز بود. در نهایت ساکنان نسبت به وقوع جرم و خشونت های اجتماعی آسیب پذیر گشتند. ترس از جنایت موجب عقب نشینی و استفاده حداقل از فضاهای مشترک شد. هنگامی که صندوق های پستی، فضاهای ورودی، راه پله ها و آسانسورها تخریب می شدند و دزدها در راهروها پیچ در پیچ احساس امنیت می کردند، تخلیه آپارتمان ها آغاز شد. به دنبال این مشکلات روند تخریب پروت ایگو آغاز شد و غیر قابل توقف بود تا جایی که تمام ۳۳ بلوک ساختمان های پروت ایگو در سال ۱۹۷۶ م . تخریب شدند. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۲۶)
مسئولان مسکن نیویورک نیز با شکست پروژه های مشابهی روبرو بودند. برای مثال ساختمان ۲۲ طبقه لنگستون هیوز [۲۱]در برانزویل و برج های سی طبقه مسکونی پولوگراند[۲۲] در کناره رودخانه هارلم دو نمونه دیگر از مجموعه های مسکونی ناموفق بودند که زندگی ناموفقی نیز برای ساکنان خود به همراه داشتند. این مجموعه ها با هدف ارتقاء کیفیت زندگی خانواده های فقیر و پرجمعیت ساخته شده بودند که در مقابل آتش سوزی ایمن بودند، سیستم تهویه درست داشتند و واحدهای مسکونی آن ها از نور روز مناسبی بهره می بردند. اما به دلیل گستردگی زیاد و عدم نظارت و مراقبت، به سرعت رو به نابودی گذاشتند. تخریب و خشونت در فضاهای عمومی به امری معمول بدل شده بود. فضاهای انتظار و ورودی به مرکز رد و بدل مواد مخدر تبدیل شده بودند و شلوغی بیش از حد، به دنبال استفاده مشترک چند خانواده از یک واحد مسکونی بدون اجازه از مسئولین، بر مشکلات دیگر اضافه گردیده بود. بی خانمان ها نیز شب ها در پاگرد پله ها و حتی آسانسورها می خوابیدند.
شکست ساختمان های بلند مرتبه برای افراد کم در آمد فقط به آمریکای شمالی محدود نمی شود. مشکلات مشابهی در انگلستان نیز فرا روی پروژه های بلند مرتبه قرار داشت. در کیلینگ ورث [۲۳] نزدیک نیوکاسل ۲۷ برج مسکونی شامل ۷۴۰ واحد مسکونی، که در خلال سال های ۱۹۶۹ م. تا ۱۹۷۲ م. میلادی ساخته شده بودند، در سال ۱۹۸۷م. میلادی تخریب شدند. (شوئنوئر، ۱۳۸۸: ۱۲۷)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:34:00 ق.ظ ]




اجلاس سازمان ملل در ریودوژانیرو در سال ۱۹۹۲ میلادی، ۱۷۸ کشور شرکت کننده را مکلف کرد تا برنامه ریزان و طراحان شهری و معماران کشورهای مذکور، «شهر و معماری پایدار» را در دستور کار خود قرار دهند. سمینار سیاست­های توسعه مسکن در ایران به مناسبت روز جهانی مسکن، کنگره بین المللی هند با رویکرد پایداری اجتماعی در معماری بیست و دومین کنگره بین المللی اتحادیه جهانی معماران در سال ۲۰۰۵ با عنوان توسعه پایدار و به همراه گوناگونی فرهنگی و زیستی و … حاکی از اهمیت و سابقه موضوع در معماری و شهرسازی معاصر دنیا است.
۲-۱-۲-۳- دیدگاه­ های مرتبط با مفاهیم و تعاریف توسعه پایدار
توسعه پایدار به معنی ارائه راه حل­هایی در مقابل الگوهای سنتی کالبدی، اجتماعی و اقتصادی توسعه است که بتواند از بروز مسائلی همچون رواج بی­ عدالتی، پائین آمدن کیفیت زندگی انسانی، آلودگی، تخریب محیط زیست و … جلوگیری کند (سفلائی، ۱۳۸۳ : ۶۴). تاکنون تعریف جامعی از توسعه پایدار ارائه نشده است. پایدار در فرهنگ دهخدا به معنای ثابت، دائم، استوار، مدام، برقرار و قوی معنی شده است. در کمیسیون بروتنلند می­خوانیم «توسعه­ای که بتواند نیازهای کنونی را بدون از دست دادن توانائی نسل آینده در تأمین نیازهایشان برآورده کند.» (علی نژاد، ۱۳۸۲ :۹) در سال ۱۹۹۱، اتحادیه جهانی حفاظت محیط زیست پایدار را «بهبود کیفیت زندگی انسان در چهارچوب برد اکوسیستم­های حامی» مورد تأکید قرار داد (سفلائی، ۱۳۸۳ : ۶۲). جان اهرنفیلد مدرس مؤسسه فن آوری ماساچوست پایداری را امکان شکوفائی دائمی انسان و دیگر موجودات تعریف کرده و پایدار بودن را نتیجه فرهنگی می­داند که طی زمان طولانی انباشت می­ شود. مارجری رودیک معمار منظر و مدیر مؤسسه والاس می­گوید: «هیچ کس نمی­داند پایداری واقعاً چیست؟! پایداری چیزی است که مردم آن را تشخیص داده و در مورد اصول آن تصوراتی دارند که عمدتاً شامل سلامت محیطی، پایداری اجتماعی و اقتصادی است (مخبر، ۱۳۸۷: ۴۰) . تنها در این چند دهه اخیر است که واژه «پایداری» با معنی کنونی آن یعنی «آنچه که می ­تواند در آینده تداوم یابد» کاربرد پیدا کرده است. در کنفرانس Urban 21 برلین، تعریف زیر برای توسعه پایدار ارائه شد: «ارتقای کیفیت زندگی، از جمله بهبود شرایط اکولوژیک، فرهنگی، سیاسی، نهادی، سازمانی و اقتصادی بدون آن که نتیجه آن کاهش بیش از حد سرمایه ­های طبیعی و بدهی منطقه­ای باشد و بر نسل­های آینده تحمیل گردد» (قبادیان، ۱۳۸۸).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲-۱-۳- معماری پایدار
۲-۱-۳-۱-مفاهیم معماری پایدار
کاربرد مفاهیم پایداری و اهداف توسعه پایدار در جهت کاهش اتلاف انرژی وآلودگی محیط زیست در معماری،مبحثی به نام «معماری پایدار»را به وجود آورده است.در این نوع معماری،ساختمان نه تنها با شرایط اقلیمی منطقه خود را تطبیق می دهد، بلکه ارتباط متقابلی با آن برقرار می کند. بطوریکه بر اساس گفته ی ریچارد راجرز،«ساختمان ها مانند پرندگان هستند که در زمستان پرهای خود را پوش داده وخود را باشرایط جدید محیط وفق می دهند و بر اساس آن سوخت و سازشان را تنظیم می کنند».
معماری پایدار را شاید بتوان یکی از جریان‌های مهم معاصر به حساب آورد که عکس‌العملی منطقی در برابر مسایل و مشکلات عصر صنعت به شمار می‌رود. برای مثال، ۵۰ درصد از ذخایر سوختی در ساختمان‌ها مصرف می‌شود که این به نوبه خود منجر به بحران‌های زیست محیطی شده و خواهد شد. بنابراین، ضرورت ایجاد و توسعه هرچه بیشتر مقوله پایداری در معماری بخوبی قابل مشاهده است.
امروزه اصطلاح معماری پایدار برای طیف وسیع و متنوعی از رویکردهای حساس به محیط بکار گرفته می شود. از معماری بومی سنتی که همواره به عنوان معماری با گرایش به سمت پایداری بوم شناختی و اجتماعی دیده می شود، (Hagan,2001:4) تا گرایش هایی که با ادعای پایدارتر کردن معماری موجود، معتقد به حفظ یک سبک خاص و وارد نمودن جنبه ای از حساسیت محیطی در ظاهر طرح یا کارکردهای محیطی آن هستند و در نهایت آن دسته معدود از معمارانی که معماری را به سمت کنش مندی و پاسخگویی به شرایط محیط داخلی و خارجی سوق می دهند.
سوزان هاگان معماری پایدار را بر مبنای نگرشی میانه رو از اخلاق زیست محیطی تعریف می کند که در آن به برقراری تعادل زیستی با ارگان نظام زیست محیطی تأکید می گردد و نیل به آن را در گرو کنش مندی و پاسخگویی اثر معماری به شرایط محیطی می داند: تبیین رابطه متعادل تر و همزیستانه اثر معماری با محیط که بر کنش مندی خود آگاه اثر معماری نسبت به شرایط محیطی پی ریزی شده است .(Hagan,2001: 4)
هاگان در این تعریف محیط را با نگرشی جامع و فرانگر می بیند که نه تنها بعد بوم شناختی آن ، که ماهیت فرهنگی ـ‌ اجتماعی و اقتصادی ـ سیاسی آن را نیز در بر می گیرد: مفهوم معماری پایدار ، یا همان معماری محیطی پایدار ، تلویحاً برقراری تعادل و تعامل را میان سه حیطه اصلی اجتماعی‌ ـ فرهنگی ، اقتصادی ـ سیاسی وکالبدی محیط در بر می گیرد. چنین رویکردی به معماری و تفکر پایداری ، تحت عنوان رویکرد جامع معماری پایدار ، معرفی شده و مورد تأکید اسناد و وفاق نامه های بین المللی از جمله دستور کار ۲۱ در ساخت و ساز پایدار می باشد.
معماری پایدار توامان از التزام سیاسی ـ اجتماعی [ چشم انداز جهانی] و ارزشی ـ‌ اخلاقی حاکم بر روح زمانه برخوردار گردیده است و جزء مکمل یک فرایند مشارکتی جهانی [ زیست محیطی ، سیاسی/ اجتماعی] به حساب می آید که ما حصل آن می تواند نیل به جامعه زیستی پایدارتر باشد .(Portcous, 2002:180)
۲-۱-۳-۲- دیدگا ههای مختلف درباره معماری پایدار
چالش معماری پایدار در ارتباط با یک راه حل جامع برای ملاحظات محیطی و در عین حال برای بدست آوردن سطح کیفیت زندگی و ارزش های فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و آسایشی می باشد.
فلامکی از توسعه پایدار به صورت انگیزه ای بزرگ برای: »نو اندیشی های معماری یاد می کند در سال های پایانی سده بیستم، معماری اکوسیستمی، معماری ای که چگونگی های شکل و ارتباطاتی و شالوده ای چرخه های زندگی یا اکوسیستم ها را نقطه آغازین پژوهش و مکان و نقطه پایانی طراحی می گیرد، از یک سو، معماری با تمامی الزاماتی که به میان می آید …برای برپا نگه داشته شدن دارد و پایدار ماندن دارد، به میان می آید و از سوی دیگر، تمامی دانش هایی که هر یک به صورتی خاص خود، با جهان طبیعت سر و کار دارند«… (فلامکی، ۱۳۸۱). او هم چنین ادامه می دهد که برای بر شمردن شاخه های آمیختگی ای که این بینش معمارانه را شکل داده اند، به همراه و در توازی با جناح پیشرفته دانش سیبرنتیک و دانش های محیطی پایه، نمی توان به شاخه ای از فعالیت های علمی- تجربی ای که بیشتر مدنی- انسانی به ابعاد جهانی اند، توجهی نداشت. جایی که از محیط زیست و به ابعاد گوناگون و نسبتاً پرشمار توسعه پایدار، به معنای فراگیرش گفتگو می شود.
بر این مبنا ارائه یک تعریف جامع و مرجع برای رویکرد معماری پایدار ، امری دشوار به نظر می رسد. از این رو در ادامه برخی از تعاریف و تعابیر ارائه شده که از اعتبار و مرجعیت بیشتری برخوردارند مطرح می گردد: تعریف kibert,1994 از معماری پایدار که در نخستین کنفرانس بین المللی ساخت و ساز پایدار ۱۹۹۴ ارائه گردید: خلق محیط انسان ساخت و مدیریت متعهدانه آن بر مبنای اصول بوم سازگاری و بازدهی منابع. این اصول عبارتند از: کمینه کردن مصرف منابع تجدید ناپذیر ، ارتقاء بهبود شرایط محیط طبیعی وکمینه آسیب های بوم شناختی بر محیط.
هر چند که این تعریف مدت ها پس از طرح مفهوم پایداری و به دنبال آن پی گیری رویکرد معماری پایدار ، ارائه شده است ، اما به عنوان تعریف مورد استناد در دستور کارهای فراملی در ساخت و ساز پایدار نظیر دستور کار ۲۱ در ساخت و ساز پایدار ـ از سندیت و مرجعیت بین المللی برخوردار است. در این تعریف تنظیم رابطه میان محیط انسان ساخت و محیط فراگیر بر مبنای تعبیری انسان مدارانه از اخلاق پایداری بیان شده است. با این وجود به دلیل تأکید بر رعایت اصول بوم سازگاری در طراحی معماری قابل توجه است.
همان طور که گفته شد، توسعه پایدار قصد دارد که تغییر مهمی را در فهم رابطه انسان و طبیعت ایجاد کند ولی راه حل های ارائه شده در توسعه پایدار در زمینه محیط ساخته شده و معماری همچنان راه حل های ماشینی است و در اصلاح به دیدگاه و ایدئولوژی انسان نسبت به طبیعت منجر نشده و رابطه انسان و طبیعت به صورت کامل و صحیحی تعریف نمی شود. در ادامه جهت آگاهی از نظرات متفاوت به بعضی از دیدگاه ها در رابطه با معماری پایدار و راه حل ها اشاره شده است.
۲-۱-۳-۲- اصول معماری پایدار
از جمله اصول معماری پایدار می توان به کاهش مصرف منابع طبیعی و منابع انرژی با توجه به هماهنگی بنا با زمین و ایجاد کمترین تغیررات در آن، استفاده از مصالح قابل بازیافت و انرژی های تجدید پذیر و حداکثر حافظت از طبیعت و محیط زیست پیرامون بنا اشاره کرد.
در نگاهی کلی، اصول معماری پایدار شامل طراحی بر اساس صرفه جویی در مصرف منابع، طراحی بر اساس حفظ چرخه حیات زیست و طراحی بر اساس آسایش انسانی می باشد (جیم کینگ، ۱۳۸۲). برای رسیدن به این اصول، راهبردهایی مطرح شده است که در مسیر توسعه پایدار و فراهم کردن معماری منطبق با آن از منظر حرفه مندان این حوزه ارائه شده است که اهم آن به شرح زیر قابل توجه است:
طراحی مطابق با اقلیم
ایجاد خرد اقلیم مطلوب
گرمایش و سرمایش و روشنایی ایستا
استفاده از انرژی های تجدید پذیر
استفاده از خلاقیت هایی در طرح معماری
مصالح، سازه و تکنیک های ساخت
حفاظت و بهبود بخشیدن ارزش های طبیعی
معماری به عنوان ارگانیسم زنده
کارآمدی فضا
طراحی بر اساس آسایش انسان (TCPA, 2006 ).
البته این راهبردها مفاهیمی را بیان می کنند که در مبانی کلان توسعه پایدار لازم الاجراست و عدم توجه به آن معماری و صنعت ساختمان را در فرایند معکوس رشد پایدار قرار خواهد داد. نیز برخی از آنها، در تکمیل و تأیید راهبردی دیگر مطرح می شوند. به طور مثال، در صورتیکه طراحی بدون توجه به فاکتور های اقلیمی منطقه انجام شود، استفاده از انرژی های تجدید پذیر در دسترس نظیر نور خورشید را نادیده بگیرد و یا به طور کلی سیاست های اجرایی بنا بدون توجه به محیط زیست و حفظ منابع طبیعی باشد، نه تنها بنایی ضد ارزش های پایدار بوده، بلکه هزینه های ساختمان و زیر ساخت های آن را نیز، افزایش می دهد. از طرف دیگر، مطابق نظریه کلی نگری در پایداری، که هم مسائل محیط طبیعی و نیز محیط اجتماعی- فرهنگی و سلامت جامعه را مورد توجه دارد، ساختمان هایی با چنین ویژگی شرایط پیرامون خود را اعم از بناهای همسایه و محله، گذرها و مسیرهای دسترسی و حتی کاربران را نیز متأثر کرده و آثار مخرب آن در سطحی فراتر از یک بنا گریبانگیر جامعه انسانی می شود.
اهداف معماری پایدار را می توان این گونه برشمرد: اهمیت دادن به زندگی انسان ها و حفظ و نگهداری از آن در حال و آینده،کاربرد مصالحی که چه در هنگام تولید ویا کاربری و حتی تخریب با محیط خود همگن و پایدار باشند، حداقل استفاده از انرژی های سوختی و حداکثر بکارگیری انرژی های طبیعی، حداقل تخریب محیط زیست، بهبود فیزیکی و روانی زندگی انسان ها و کلیه ی موجودات زنده، هماهنگی با محیط طبیعی، بر این اساس اصولی که باید در این معماری به کار بست شامل موارد زیر است:
ادراک حس مکان، فضای هستی و عدم مزاحمت درآن
استفاده از انرژی های طبیعی،مانند انرژی خورشیدی و بادو …
کاربرد مصالح طبیعی و بومی،قابل بازیافت و بادوام.
جمع آوری و استفاده از آب بویژه آب باران و بهره گیری از آب دریاچه ،دریا و …
عایق بندی حرارتی،صوتی و ایزوله مناسب ساختمان.
قابلیت تهویه ی طبیعی به کمک سقف و …
نور گیری صحیح و طراحی صحیح بازشوها.
۲-۱-۳-۳-اهداف معماری پایدار
در جهت نیل به معماری پایدار ۳ راهبرد اساسی را باید قابل توجه دانست:
پایداری اقتصادی با هدف بقا و رشد اقتصادی
پایداری زیست محیطی با هدف حفظ تعادل اکولوژیک و عدم تخریب محیط
پایداری اجتماعی با هدف عدالت اجتماعی
۲-۱-۳-۳-۱- پایداری اقتصادی
یکی از جنبه‌های پایداری و نیز پایداری در معماری، جنبه اقتصادی آن می‌باشد. پایداری در اقتصاد را می توان در ایجاد رشد عادلانه و متوازن جامعه انسانی و تضمین بهره مندی تک تک انسانها در طول زمان بدون وارد آوردن خدشه به منابع زیستی، طبیعی و فرهنگی تعریف نمود.
خصوصیات نظام اقتصاد پایدار:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:34:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم