این بخش از قسمت‌هاى ترکیب شده که هر کدام از آن‌ها ممکن است نسبتاً سازمان‌یافته باشند، اما بخشى از خود تکاملى تلقّى مى‌شوند. قسمت‌های کوچکتر معرّف اعتقاداتى هستند که فرد درباره خود دارد. بعضى از اعتقادات به طبیعت خود نزدیکند و از اهمیت بالایى برخوردار مى‌باشند که این نوع اعتقادات در مقابل تغییرات مقاوم مى‌باشند. اعتقادات کم‌اهمیت‌تر ناپایدار مى‌باشند. پس خود به طور کلى، کیفیتى ثابت دارد که داراى نظم و هماهنگى خاص است. دومین بخش تصویر سازمانى از خود مبتنى بر این است که هر مفهومى در این سیستم ارزش کلى منفى یا مثبت خود را دارد. کیفیت سوم سازمان‌یافته خود به چگونگى تعمیم موفقیت و شکست در سرتاسر سیستم مربوط است.
(دیگورى[۴۵]، ۱۹۹۶) از تحقیقات خود به این نتیجه رسید که وقتى توانایى مهمى که ارزش زیادى به آن داده مى‌شود، با شکست روبه‌رو شود، باعث پایین آمدن ارزشیابى سایر توانایى‌هاى فردى مى‌گردد و برعکس، موفقیت یک توانایى مهم و با‌‌‌ ‌ارزش باعث بالا بردن ارزشیابى سایر توانایى‌هاى شخص مى‌شود.
آخرین کیفیت سازمانى خود این است که خود، به طور شگفت انگیزى داراى وحدت است، به طورى که هیچ دو نفری عقاید همانندی در باره خودشان ندارند (میرکمالی ،۲۴،۱۳۷۸).
خودپویا
شاید مهم‌ترین فرض از نظریه‌هاى جدید «خود» این باشد که انگیزه تمام رفتارها حفاظت و ارتقاى خودِ ادراک شده است. تجارب بر حسب ارتباطشان با خود درک مى‌شوند و رفتارها نیز از این درک‌ها سرچشمه مى‌گیرد. در این صورت، مى‌توان نتیجه گرفت که تنها یک نوع انگیزش وجود دارد و آن هم انگیزه شخصى درون است که هر انسان در تمام زمان‌ها و مکان‌ها هنگام دست زدن به هر عمل دارد. آن‌گونه که کمبز بیان کرده، مردم همیشه برانگیخته هستند و هیچ‌گاه هیچ فردى را نمى‌توان یافت که برانگیخته نشده باشد و این یک حسن خداداد براى مربّى است؛ زیرا نیرویى است که از درون هر کس نشات می‌گیرد.
بنا به عقیده کمبز و اسنیگ[۴۶] «خود» قالب اساسى مراجعات شخصى و هسته مرکزى ادراک است که بقیه منطقه ادراک نیز در اطراف آن سازمان مى‌یابد. در این مفهوم، «خود» پدیده‌اى است که هم محصول تجربیات گذشته و هم سازنده تجربیات جدیدى است که توانایى‌اش را دارد. این بدان معناست که هر چیزى بر مبناى مراجعات فرد به خود و از مجراى خود درک مى‌شود. دنیا از نظر فرد، همان چیزى است که او مى‌فهمد و از آن آگاهى دارد. به عبارت دیگر، جهان و مفاهیم را به همان طریقى که خودمان مى‌بینیم، مورد ارزشیابى قرار مى‌دهیم. بنا به گزارش لکى (۱۹۴۵)، خود در مقابل تغییر مقاومت مى‌کند، براى هماهنگى با خود مى‌کوشد، و در واقع، این مقاومت در مقابل تغییر، یک جنبه مثبت است؛ چرا که اگر بنابراین باشد که خود زیاد تغییر کند، شخص فاقد شخصیت پایدار خواهد شد (میرکمالی ،۲۶،۱۳۷۸).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

تقسیم بندی خود از نظرویلیام جیمز
ویلیام جیمزیکى از پدیدآورندگان رشته روان‌شناسى، «خود» را به دو بخش تقسیم کرد: خود مفعولى و خود فاعلى(اسکندری‌نژاد،۱۳۸۶،۸۴).
خود مفعولى
مجموعه چیزهایى است که شخص مى‌تواند آن را مال خود بنامد و شامل توانایى‌ها، خصوصیات اجتماعى و شخصیتى و متعلّقات مادى است. خود مفعولى داراى جنبه‌هاى مادى، فعّال، اجتماعى و روانى می‌باشد. این جنبه‌ها در همه سنین اهمیت یکسان ندارند، بلکه در هر سنّى، جنبه‌اى از خود مفعولى یا فاعلى مورد توجه و تأکید است (خرازی،۲۴۸،۱۳۸۷).
خود فاعلى
خود داننده است. این جنبه خود دایم تجارب حاصل از ارتباط با مردم، اشیا و وقایع را به نحوى کاملا ذهنى سازمان داده، تفسیر مى‌کند. به عبارت دیگر، خود فاعلى در خود تأمّل مى کند و از طبیعت خود باخبر است. درک«من»فاعلى هم به ابعاد چندگانه پایندگى، تمایز، خواست و تعمق در خود او وابسته است.
الف. پایندگى
اشاره به این احساس فرد دارد که در طول زمان، همان فرد باقى مى‌ماند. (من همان فردى هستم که قبلا بودم زیرا نام من هنوز همان است‌ و…).
ب.تمایز
اشاره به احساس فردیت افراد دارد. در این مرحله، شخص خود را از دیگران متمایز مى‌داند.
ج. خواست
اشاره به احساس افراد دارد که آنان عناصرى فعّال و صاحب اراده آزادى هستند. اگر من تصمیم بگیرم که به جاى بازى، به تماشاى فیلمى بروم، من هستم که این تصمیم را مى‌گیرم، نه اینکه فقط برایم پیش‌آمده باشد.
د. تعمق
عبارت است از توانایى فرد براى در نظر گرفتن پایندگى، تمایز و خواست خویش. مثل اینکه من مى دانم من، من هستم؛ فردى بى‌نظیر، پاینده و صاحب اراده آزاد (خرازی،۲۵۰،۱۳۸۷).
جنبه‌های خودپنداره پدیدار شناختی
کورسینى(۱۹۸۴)معتقد است: مى‌توان به جنبه‌هایى از خودپنداره پدیدارشناختى اشاره کرد که گاه کمتر مورد توجه قرار گرفته است:
الف.خودپنداره فردى: بیانگر خصوصیات رفتارى فرد است از دیدگاه خودش. این خودپنداره از خصوصیات جسمانى تا هویت جنسى، قومى، طبقه اجتماعى ـ اقتصادى و هویت من یا حس استمرار و یگانگى فرد در طول زمان را در برمى‌گیرد.
ب. خودپنداره اجتماعى: ویژگى‌ها و یا خصوصیات رفتارى شخص است که وى تصور مى‌کند دیگران آن را مشاهده مى‌کنند.
ج. خودآرمانى با توجه به خودپنداره شخصى فرد: این آرمان ها خودپنداره‌هایى هستند که فرد شخصاً امیدوار است همانند آنها باشد.
د.
خودآرمانى با توجه به خودپنداره‌هاى اجتماعى فرد: این آرمان‌ها پنداره‌هایى هستند که فرد دوست دارد دیگران آن‌گونه مشاهده کنند (بیابانگرد ،۳۱،۱۳۷۸).
علل پیدایش پدیده خود و خودپنداره
دلیل عمده ایجاد خودپنداره را باید در رابطه فرد با جامعه‌اش جستجو کرد. پدید آمدن خودپنداره، رفتار و واکنش دیگران نسبت به فرد است که این را نظریه «آینه خود ـ شما»[۴۷] مى‌نامند. نظریه مذکور معتقد است: اگر براى دیدن خود، به واکنش‌هاى دیگران توجه کنیم، تصویر خود را در آن واکنش‌ها مى‌بینیم. بسیارى از تحقیقات حاکى از این مطلب هستند که تصویر و پنداره هر فرد از خود وابسته به تصویرى است که دیگران از او داشته‌اند و حتى در حال حاضر هم تصویر دیگران از یک فرد مى‌تواند ارزیابى و تصویرى را که او از خود دارد، تغییر دهد. رشد شخصیت و هسته وجود آن، یعنى«خود»، جنبه دینامیک و پویایى دارد، به طورى که خود اصولا یک فرایند[۴۸] است، نه فرآورده[۴۹]، و مسیر است، نه مقصد. بنابراین، خود و رشد و تکامل آن هیچ‌گاه پایان‌پذیر نیست و سکون نمى‌پذیرد، بلکه همواره در جهت«شدن»به پیش مى‌رود که البته این فرایند و سیر، گاه روندى دشوار و دردناک دارد و شرایط و عوامل محیطى گاه آنقدر محرومیت‌زا مى‌گردند که خود از این تعالى و تکامل باز مى‌ماند و راه پیشرفت و صعود آن سد مى‌گردد (تقی‌زاده ،۲۴،۱۳۷۹).
دیدگاه‌های دیگرصاحب نظران غربی
روان‌شناسان بسیاری در خصوص«خود» و «خودپنداره» سخن به میان آورده‌اند که در اینجا برای نمونه، چند مورد از آن‌ها ذکر می‌شوند:
نظریه‌های اولیه مربوط به خود
نظریه‌های اولیه مربوط به خود ثبات و استحکام منطقی نظریه‌های علمی را ندارند و به وسیله روش های غیر نظامدار ارزیابی می‌شوند، میدوکولی از اولین کسانی هستند که به تعریف خود اقدام کرد‌ه‌اند. برحسب نظر مید، خود هر فرد از خلال اخذ دیدگاه دیگری شکل می‌گیرد. بر این اساس فرد خود را به عنوان یک موضوع در حوزه ادراک دیگری می‌بیند و با درونی‌سازی آن، خود را به موضوعی در حوزه ادراک خویشتن نیز می‌یابد. این شناخت ریشه در دیگری دارد.
کارل راجرز[۵۰](۱۹۳۷)
وی بر اساس دیدگاه«پدیدارشناسی»[۵۱]، معتقد است که وقایع بیرون از موجود، به‌خودی‌خود برای او معنایی ندارند، بلکه زمانی معنادار می‌شوند که شخص بر اساس تجارب گذشته و میل به حفظ و تداوم «خویشتنِ» خود به آن وقایع معنا دهد (براهنی و همکاران،۱۰۱،۱۳۷۸).
مفهوم «خویشتن» مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان عوامل محیط خود را درک می‌کند و در ذهن خود به آن‌ها معنا می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری روانی فرد را می‌سازد. «خویشتن» عبارت است از الگوی سازمان یافته ای از ادراکات انسان. تحقق«خود»، که روند«خود» شدن و پرورش ویژگی‌ها و استعدادهای یکتایی فرد است، در سراسر زندگی ادامه دارد و به اعتقاد راجرز، در بشر علاقه ذاتی برای آفرینندگی هست و مهم‌ترین آفریده انسان خود اوست. این همان هدفی است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانی که ناراحتی روانی و بیماری دارند، بدان دست می‌یابند (تقی‌زاده ،۹۶،۱۳۷۹).
خویشتن دیگر در نظریه راجرز ، «خویشتن آرمانی»[۵۲] است; یعنی آن نوع خودپنداره‌ای که انسان دوست دارد از خود داشته باشد. این خود شامل تمام آن ادراکات و معانی می‌شود که بالقوّه با خویشتن او هماهنگ و مرتبط می باشند. گرچه خویشتن دایم تغییر می‌کند، اما همیشه در هر خود، نوعی سازمان، هماهنگی و شکل یافتگی خاص وجود دارد. خودپنداره شخص جریانی آگاهانه، مداوم و نسبتاً ثابت است و فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است (شاملو،۱۴۲،۱۳۸۲).
هرقدر خویشتن آرمانی به خویشتن واقعی نزدیک‌تر باشد، فرد راضی‌تر و خشنودتر خواهد بود. فاصله زیاد بین خویشتن آرمانی و خویشتن واقعی به نارضایی و ناخشنودی منجر می‌گردد (براهنی و همکاران،۱۰۱،۱۳۷۸).
دو مفهوم«هماهنگی خویشتن»[۵۳]و«ثبات خویشتن»[۵۴]در نظریه راجرز، مورد توجه زیاد محققان امور شخصیت قرار گرفته‌اند. «هماهنگی خویشتن»یعنی تجانس و ثبات خویشتن، عبارت است از نبود تعارض بین ادراک از خویشتن و تجربه‌های واقعی زندگی مردم که علاقه دارند به شکلی رفتار کنند که با خود‌‌انگاره آنان همساز و همخوان باشد. در غیر این صورت، این تجربه‌ها و احساسات تهدید کننده‌اند، به‌طوری که هر قدر این ناهماهنگی و ناهمخوانی بیشتر باشد، به‌همان نسبت، شکاف بین خویشتن شخص و واقعیت ژرف‌تر می‌شود، و تا زمانی که فرد در این تعارض گرفتار است و خود نیز از آن آگاه نیست، بالقوّه در معرض اضطراب قرار داد. در این حال، شخص باید از خود در مقابل واقعیت دفاع کند تا از اضطرابش بکاهد. راجرز در این زمینه، دو روند دفاعی را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها مخدوش کردن معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری انکار آن تجربه است (شاملو،۱۴۳،۱۳۸۲). اما در یک فرد سازگار، خودپنداری با تفکر، تجربه و رفتار همسازی د
ارد; به این معنا که خویشتن وی قالبی نیست، بلکه انعطاف‌پذیر است و از راه درونی سازی تجارب و افکار تازه قابل تغییر است (براهنی و همکاران،۱۰۱،۱۳۷۸).
آبراهام مازلو[۵۵](۱۹۴۳)
هدف اصلی مازلو دانستن این بود که انسان برای رشد کامل انسانی و خودشکوفایی تا چه حد توانایی دارد. به نظر او، در همه انسان‌ها تلاش یا گرایش فطری برای«تحقق خود»وجود دارد. انگیزه آدمی به سبب نیازهای مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیف‌ترین نیازها قرار می‌گیرد. سلسله مراتب به طریق نردبانی پیش می‌رود تا به پنجمین یا نیرومندترین نیاز، یعنی تحقق خود می‌رسد و آنها عبارتند از: ۱٫ نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیکی ۲٫ نیازهای ایمنی ۳٫ نیازهای محبت و احساس تعلّق ۴٫ نیاز به احترام ۵٫ نیاز به خودشکوفایی (سیدجوادین،۴۵۹،۱۳۸۶).
خواستاران «خودشکوفایی» به نوبه خود، نیازهای سطح پایین‌ترشان یعنی نیازهای جسمانی، ایمنی، محبت و احترام را برآورده ساخته‌اند. آن‌ها الگوی بلوغ، پختگی و سلامتند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت‌ها و توانایی‌هایشان، خویشتن را فعلیت و تحقق می‌بخشند، می‌دانند چیستند و کیستند و به کجا می‌روند (تقی‌زاده،۱۰۴،۱۳۷۹).
آلفرد آدلر[۵۶](۱۹۰۸)
اساس نظریه وی بر این است که انسان در اصل، به وسیله عوامل اجتماعی برانگیخته می‌شود، نه عوامل بیولوژیک. نظریه شخصیت آدلر ، دیدگاهی اجتماعی و غایت‌انگار است و انسان را موجودی خلاّق، مسئول و در حال شدن می‌داند که در جهت هدف‌های خیالی، در محدوده تجربه‌اش در حال حرکت است. عقیده زیربنایی این نظام آن است که رفتار، معمولا ندانسته، به وسیله تلاش‌هایی، هدایت و کنترل می‌شود که درصدد جبران احساس حقارت هستند. در این نظریه، اعتقاد آدلر بر آن است که ادراک فرد از خودش و زندگی (شیوه زندگی) ، به علت وجود احساس حقارت، گاهی برایش ناکام کننده است. همچنین قدرت‌طلبی تعیین‌کننده چگونگی اعمال انسان و سیر رشد اوست. بنابراین، «رشد» فرایند رهایی از احساس حقارت است. فرد با احساس حقارت، به تقویت «خویشتن پنداری» [۵۷]و تحقق نفس خویش نایل می‌آید. تغییر در مقاصد، مفاهیم و آگاهی‌های فرد نیز موجب تغییر در الگوهای رفتاری گردیده و فرد با رها کردن یأس خود، امیدوار شده، خودپنداری مثبت در خود شکل می‌دهد (تقی‌زاده،۱۰۷،۱۳۷۹).
در این نظریه، انسان موجودی است بی‌همتا، مسئول، خلاّق و انتخابگر که همخوانی همه جانبه‌ای در ابعاد شخصیتی او وجود دارد. مفهوم «شخصیت» را از نظر آدلر می‌توان در قالب چند عنوان کلی توضیح داد. این عناوین کلی عبارتند از: غایت‌گرایی تخیلی، تلاش برای تفوّق و برتری، احساس حقارت و ساز و کار جبران، علایق اجتماعی، شیوه زندگی و من خلاّقه. اعتقادات مربوط به شیوه زندگی به چهار گروه تقسیم می‌شوند:

    1. مفهوم خود یا خویشتن‌پنداری؛ یعنی اعتقاد به اینکه «من که هستم»
  1. «خودآرمانی» یا اعتقاد به اینکه «من چه باید باشم» مجبورم چه باشم تا جایی در میان دیگران داشته باشم.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...