دانلود منابع دانشگاهی : طرح های پژوهشی و تحقیقاتی دانشگاه ها با موضوع مشکل جدایی در ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
- P صادق است در جامعه B اگر و فقط اگر P در انسجام با نتایجی باشد که اعضای جامعه B در پایانِ فرایند طولانیِ بررسی و پژوهشِ ایده آلیِ نامحدودِ خود، به آن میرسند.
-
- P در زمان T برای شخص S صادق است اگر و فقط اگر P در انسجام باشد با بقیه آنچه شخص S به آن در زمان T باور دارد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
- P برای شخص S صادق است اگر و فقط اگر P در انسجام باشد با بقیه آنچه شخص S در پایانِ فرایند طولانیِ بررسی و پژوهشِ ایده آلیِ نامحدودِ خود، به آن باور پیدا می کند. (Fumerton, 2002, pp 105)
۳-۲-۱٫ گذر از نظریه مطابقت به نظریه انسجام صدق
در آخر میخواهیم علتِ گرایش به نظریه انسجام صدق را به اجمال ذکر کنیم. این علتِ گرایش از منظر برخی انسجام گرایان دلیلی برای نظریه یشان نیز تلقی می شود. علت گذر از نظریه مطابقت به نظریه انسجام، به دو دلیل بوده است. این دو دلیل، دو طریق اثبات این نظریه تلقی میشوند که همین دو منظر، فیلسوفان را برآن واداشت که از نظریه مطابقتِ سازگار با شهودمان دست بشوند و به پذیرفتن نظریه انسجام صدق وادار شوند. پیروان نخستین نظریه انسجام بر اساس طریق متافیزیکی به انسجام گرایی رو آوردهاند. اما پیروان اخیر این نظریه، بر اساس مسیر معرفت شناختی به این نظریه گرویدهاند. پس دستهای از فیلسوفان با تأمل بر مباحث و نظریه های متافیزیک به این نظریه ترغیب شدند و پارهای دیگر مبنایشان برای اتخاذ انسجام گرایی ملاحظات معرفت شناختی و معنایی بوده است. اکنون به این دو مسیر اشاره مختصری میکنیم. ( Young, 1996, ¶ ۲)
۱-۳-۲-۱٫ مسیر متافیزیکی برای انسجام گرایی
چنانکه بیان کردیم، پیروان نظریه های انسجام گرایی، پیدایش این نظریه را وامدار ایده آلیستها هستند. اولین تقریرهای این نظریه به دلیل همین نظریات ایده آلیستی به وجود آمد. ایده آلیستها تحت تأثیر دیدگاه ها و نظریه پردازیهای متافیزیکی خویش ناگزیر به پذیرش و ایجاد نظریه انسجام صدق شدند؛ چرا که ایشان متفطن به این مطلب شدند که براساس نظریه مطابقت، باور از حیث هستی شناختی در اغلب موارد، متمایز و غیر از شرایط عینی که باور را صادق میسازد، تلقی می شود درحالی که لازمه نظریه پردازی ایده آلیستی ایشان خلاف این است؛ چرا که ایشان معتقد به اینکه چنین تمایز هستی شناختی میان باورها و آنچه باورها را صادق میسازد، یعنی واقعیت نیستند؛ لذا باید نظریه دیگری ابداع میکردند که با نظریه ایشان هماهنگی داشته باشد. پس از آنجا که از منظر ایشان، واقعیت یک امر ابژکتیو بیرونی نیست، بلکه واقعیت چیزی از سنخ همین مجموعه باورها است، در نتیجه باور نمیتواند صادق باشد، به دلیل مطابقت با چیزی که از سنخ باور نیست بلکه صدق یک باور تنها باید عبارت از انسجام آن باور با سایر باورها باشد.
از آنجا که ایده آلیستها به تمایز هستی شناختی میان باورها و آنچه آنها را صادق میسازد، قائل نیستند، تمایز گذاردن میان تقریرهای نظریه انسجام صدق که توسط ایده آلیستها مطرح شده و میان نظریه این همانی صدق مشکل به نظر میرسد، شاید به سبب همین مشکل باشد که برخی میگویند برادلی قائل به نظریه این همانی صدق بوده است و آنچه که به ایشان در باب قائل بودن به نظریه انسجام گرایی صدق نسبت می دهند، صحیح نمی باشد.[۶۷] (ibid)
۱-۱-۳-۲-۱٫ ذو مراتب شدن صدق در مسیر متافیزیکی
اشاره به این مطلب مهم است که یکی از مهمترین نتایج این مسیر برای انسجام صدق، این است که صدق ذو مراتب[۶۸] می شود: یعنی باور تا آن درجه و حدی که سازگار با بقیه گزارهها هست، صادق است. علت این امر این است که ایده آلیستها قائل به اصل روابط درونی[۶۹] اند: بنابراین اصل اگر روابط چیزی با اشیاء دیگر فرق میکرد، دیگر خودش، آن چیز نمیبود؛ مثلاً اگر عدد ۲ یک سوم عدد ۴ باشد و نه نصف آن، یا اینکه آن ریشه مکعب عدد ۲۷ باشد به جای اینکه ریشه مکعب عدد ۸ باشد، دیگر این عدد ۲ نیست، حال با توجه به اینکه واقعیت از منظر ایده آلیستها یک کل همبسته است و اجزای مستقلی ندارد و صدق هم از منظر ایشان انسجام یک گزاره با گزارههای نظام کل میباشد، میتوان به آسانی ذو مراتب بودن صدق را از منظر ایشان فهم کرد؛ چرا که یک گزاره جزئی، فی نفسه، تاحدی صادق است لذا تاحدی نیز کاذب میباشد و تنها نظام کل است که کاملاً صادق هست. یک گزارهی جزئی، بخشی از واقعیت است و از این رو، بخشی از صدق را هم به همراه خویش دارد. پس از این رو که صدق انسجام با این نظام کل است و ما درجات انسجام داریم پس روشن است که درجات صدق هم داریم. (White,1972, p 130 ; Johnson, 1992, p 34-35)
اما با توجه به اینکه در سالهای اخیر ایدهآلیسم طرفدار چندانی ندارد، متعاقباً در معرفت شناسی معاصر نیز استدلالهای متافیزیکی به نفع انسجام گرایی طرفداران معدودی دارد. به چنین تقریرهایی از این رو که صرفاً جنبه تاریخی دارند و محل بحث ما هم نیستند، اشاره نمیکنیم.
۲-۳-۲-۱٫ مسیر معرفت شناختی برای انسجام گرایی
از منظر ملاحظات معرفت شناختی، استدلالهای مختلفی برای نظریه انسجام صدق انجام شده است که قصد اشاره به آنها را نداریم؛ اما به یک دلیل که از بهترین دلیلهای انسجام گرایان برای طرد نظریه مطابقت صدق میباشد، اشاره میکنیم. این استدلال مبتنی بر این دیدگاه است که ما توانایی این را نداریم که از مجموعه باورهایمان بیرون رویم: به تعبیری نمیتوانیم از ذهن خویش فرا رویم و از این رو نمیتوانیم هیچ وقت برای صدق گزارهها به واقعیات عینی متوسل شویم و از طریق مقایسه و مطابقت گزاره با ویژگی خارجی به صدق گزاره رهنمون گردیم. تقریری از این استدلال را ما در نزد برخی پوزیتویستهای منطقی من جمله همپل و نویرات میبینیم. این استدلال مبتنی بر نظریه انسجام گرایی در توجیه است که بنابرآن، این استدلال میگوید ما فقط میتوانیم بدانیم که یک گزاره در انسجام با مجموعه ای از باورها است؛ اما هیچ گاه نمیتوانیم بدانیم که یک گزاره مطابق با واقعیت هست.[۷۰]
به استدلال ایشان دو اشکال مهم وارد کردند: اول اینکه از آنجا که این استدلال مبتنی بر نظریه انسجام گرایی در توجیه است، هر نوع اشکالی که به نظریه انسجام گرایی در توجیه شود، منجر به این می شود که نظریه انسجام صدق، متزلزل گردد. اما اشکال دوم که مهمتر از اشکال نخست هست، این است که به فرض ما نتوانیم مطابقت یک گزاره با واقعیت را بشناسیم اما از کجای این فرض، این نتیجه و استنباط در می آید که صدق گزاره به مطابقت با واقعیت نیست. قائلان به نظریه مطابقت میتوانند قبول کنند که درست است ما تنها میتوانیم بدانیم که گزارهها در انسجام با باورهای ما هستند، اما با وجود این، ما میتوانیم معتقد به این شویم که صدق گزاره جز مطابقت با واقعیت نیست. اگر مدافعان نظریه مطابقت این دیدگاه را قبول کنند، ایشان ملتزم به این امر شدند که حقایقی وجود دارد که ما نمیتوانیم آنها را بشناسیم و حال به جای اینکه نظریه انسجام صدق را قبول کنند، دست بر روی فرض دیگری میگذارند و میگویند انسجام گزاره با مجموعه باورها دلالت خوبی بر این دیدگاه دارد که گزاره مطابقت با واقعیت عینی دارد و ما میتوانیم بدین وسیله مطابقت قضیه را احراز کنیم، و مشکلی هم برای نظریه صدق ما پیش نمیآید. پس انسجام گرایان برای تکمیل استدلالشان نیاز به این امر دارند که بگویند گزارهها نمی توانند مطابق با واقعیات عینی باشند نه اینکه ایشان صرفاً در استدلال خویش به این اکتفا کنند که بگویند به مطابقت گزارهها نمی توان معرفت داشت. لذا باید استدلال مذکورشان را تکمیل کنند. ( Young, 1996, ¶ ۲)
۱-۲-۳-۲-۱٫ استدلال یانگ بر نظریه انسجام صدق
یانگ[۷۱] از بهترین افرادی است که دست به تکمیل استدلال مذکور زد. ایشان میفرمایند که هر نظریه صدقی سه جزء اساسی دارد: اول از همه، هر نظریه صدقی، آن امری را که حامل صدق است، باید بیان کند؛ یعنی باید نشان بدهد که چه چیزی ارزش صدق[۷۲] را دارد. جزء دوم که اساسیترین، مؤلفه در هر نظریه صدقی است، در باب شروطی است که در تحت آن شروط ،حامل صدق، صادق است؛ یعنی نظریه صدق باید تحلیلی از شروط صدق[۷۳] را بیان کند. در نهایت هر نظریه صدقی، باید تبیینی از رابطهای که میان حامل صدق و شروط صدق است، را بیان بکند که ما از آن میتوانیم به روابط سمانتیک( معنایی) [۷۴] یاد کنیم. در اینجا ما قصد بحث نمودن از مؤلفه اول و سوم را نداریم؛ چرا که انسجام گرایان و مخالفان آنها تا حد عمدهای، میتوان گفت در مورد حامل صدق و رابطهای که میان حامل صدق و شروط صدق برقرار هست، اتفاق نظر دارند. ایشان نوعاً از حامل صدق آنچه را که شامل احکام[۷۵]، جملات[۷۶]، باورها[۷۷] و گزارهها میباشد، قصد می کنند. در اینجا ما به خاطر دوری از تشتت، آن را گزاره قلمداد میکنیم و استدلالی که ایشان در ذیل میآورند، همچنانکه خود تصریح می کنند، اصلاً مبتنی بر پذیرش گزاره به عنوان حامل صدق نیست. البته قائلان به نظریه مطابقت با خشنودی، با این چیزی که ما به عنوان حامل صدق آنرا قبول کردیم، موافقت می کنند. همچین انسجام گرایان و قائلان به نظریات دیگر در باب صدق، تا حد زیادی در باب ماهیت رابطه سمانتیکی میان گزارهها و شروط صدق موافقت دارند. انسجام گرایان و مخالفان ایشان در مؤلفه دوم اختلاف اساسی دارند. تبیینی که انسجام گرایان از شروط صدق ارائه می دهند، در تقابل با شروط صدق نظریه مطابقت، به روشنی فهمیده می شود. بنا به نظریه مطابقت، گزارهها شروط صدقِ عینی دارند. لازمه این دیدگاه اولاً این است که شروط عینی ممکن است، باشند و لو اینکه گوینده گزاره قادر نباشد که بگوید آنها چیستند. ثانیاً اینکه شروط عینی به طور کلی از نظام باورها خارج اند. البته میتوان برای این لازمه دوم یک استثناء زد و آن هم آنجا که گزارهها در باب خود باورها باشد. پس قائلین به مطابقت میگویند یک گزاره صادق است اگر و فقط اگر این شروط عینی باشد؛ اما از سوی دیگر، انسجام گرایان قائل اند که شروط صدق هر گزارهای، عبارت از باورهای مورد اعتقاد گوینده آن گزاره هست، به ویژه آن باورهایی که دلیلِ و مجوز تصدیق آن فرد، به آن گزارهاند. لذا از منظر انسجام گرایان یک گزاره در زبان یک فاعل شناسا صادق است اگر و فقط اگر نظام باورهای آن فرد شامل باورهایی که دلیلِ تصدیق این گزاره هستند، نیز بشود. حال وقتی باورهایی را که شروط صدق آن گزاره را مهیا می کنند، آن نظام در بر بگیرد، آن وقت میگوییم که این گزاره در انسجام با این نظام است. اختلاف اصلی میان نظریه های مطابقت و انسجام در این است که بنابر نظریه انسجام، شروط صدق، درون باورها قرار دارد؛ اما قائلین به مطابقت میگویند که شروط صدق خارج از نظام باورها و در واقعیات عینی قرار دارد.
براساس این مبنا یانگ استدلال برای نظریه انسجام صدق بدین نحو می کند که میگوید : ما میبیینیم گزارهها اتفاقی در روابط سمانتیک با شروط معین قرار نمیگیرند. روابط سمانتیک میان گزارهها و شروط معین، باید برای شناسا محرز شود. شناسا روابط سمانتیک میان یک گزاره و شروط معین را تنها با عمل تصدیق به گزاره، محرز میسازد و آنرا برقرارمیکند. حال با توجه به این مطلب، انسجام گرایان استدلال می کنند که شروطی که تحت آنها شناسا عمل تصدیق به یک گزاره را انجام میدهد، آن شروطیاند که وی آنها را به عنوان دلیلِ تصدیق خویش بر آن گزاره قلمداد می کند. با توجه به این نکات، انسجام گرایان استدلال می کنند که شناسا به ندرت عمل تصدیق به یک گزاره را در تحت شروط عینی انجام میدهد؛ چرا که نمیتواند آنها را به عنوان شرط صدق فرا چنگ آورد و از سلطهی ذهن و باورهای خویش بیرون بیاید. در قدم بعدی استدلال، ایشان از نظریه انسجام توجیه استفاده می کنند. این نظریه میگوید تنها دلیلی که فاعل شناسا برای تصدیق به یک گزاره می تواند داشته باشد، از ناحیه باورهای دیگر آن شخص مهیا می شود. با توجه به این مقدمات میرسیم به اینجا که بگوییم تنها امری که شناسا می تواند براساس آن دلیلی برای تصدیق به یک گزاره داشته باشد، چیزی جز انسجام آن گزاره با نظام باورهای آن فرد نیست؛ لذا انسجام گرایان به این نتیجه میرسند که فاعل شناسا، روابط سمانتیکی را میان گزارهها و شروطی که تحت آنها این گزارهها در انسجام با نظام باورها در میآیند، محرز و برقرار میسازد. پس یک راه اینکه معین کنیم که کدام شروط صدق درست هستند و کدام نظریه صدق را باید اتخاذ کنیم، توجه کردن به فرایندی است که در آن ، گزارهها شروط صدقشان تعیین می شود و ایشان استدلال خویش را براساس همین نکته، پی ریزی کردند.[۷۸] استدلال ایشان را میتوان به نحو ذیل تقریر کرد:
- صحت هر نظریه صدقی، منوط به ارائه شروط صدقی است که آن بیان می کند.[۷۹]
- شروط صدق گزاره، شروطیاند که گوینده عمل تصدیق به آن گزاره را در آن شرایط، انجام میدهد.
- گوینده عمل تصدیق به گزاره را تنها زمانی می تواند انجام دهد که وی قادر باشد به تشخیص شروطی که گزاره را موجه می کند.
- ما همواره اسیر باورهای خویش میباشیم و از ذهن خویش نمیتوانیم بیرون رویم و به واقعیات عینی دسترسی پیدا کنیم ( این مقدمه را ایشان میگویند وام دار گذشتگان همچون پوزیتویستها هستند و جداگانه نیاز به استدلال برای آن اینجا نیست).
- گوینده تنها[۸۰]در شرایطی که در آنها گزاره در انسجام با باورهای دیگر باشد، می تواند در شرایطی باشد که آن گزاره را به عنوان باور موجه تشخیص بدهد و تصدیق کند ( از ۳ و ۴).
- در نظریه انسجام صدق، صدق یک گزاره، منوط به انسجام آن با سایر باورهای دیگر است (مراد ایشان از سایر باورها، باورهایی است که در جامعه مقبول واقع شده است).
- نظریه انسجام صدق، تنها نظریهای است که می تواند شروط صدق را بیان کند ( از ۲ ، ۵ و ۶ ).
- نظریه انسجام صدق، تنها نظریه صحیح در باب صدق است ( از ۱ و ۷).
ایشان میگوید باید توجه داشته باشیم این تقریر از نظریه انسجام صدق، منجر به گونه ای آنتی رئالیسم می شود، ضمن اینکه این تقریر اصل تعالی را هم رد می کند. مفاد این دو امر را در فوق بیان نمودیم و تکرار نمیکنم؛ اما نکتهی اصلی که ایشان متذکر می شود این است که این تقریر از نظریه انسجام، متضمن تعهد به ایدهآلیسم نیست. در این استدلال ما انکار وجود شروط عینی را نکردیم، بلکه در این تقریر از حیث متافیزیکی در این باب بی طرف هستیم. انسجام گرایان با این تقریر صرفاً میگویند شروط صدق گزاره، شروط عینی نیستند؛ بدین معنا که اگر شروط عینی هم وجود داشته باشد، فاعل شناسا نمیتواند رابطه سمانتیکی میان گزارهها و این شروط را محرز و برقرار سازد. ( Young, 2001, pp 90-93; Young, 1995, chapter 2)
فصل دوم: نظریه انسجام توجیه
۱-۲٫ مقدمه
پس از تقریر مشکل جدایی در نظریه های انسجام صدق، اکنون نوبت آن رسیده است که وارد نظریه انسجام توجیه شویم. در این فصل ابتدا به بحث از خود مفهوم توجیه میپردازیم؛ چرا که فهم این مفهوم در تحلیل و ارزیابی ما از این مشکل تأثیر مهمی دارد. پس از بیان برخی مقدمات دیگر، به تقریر نظریه انسجام توجیه همت میگماریم و در آخر به نحوی مختصر دسته بندی از نظریات انسجام در توجیه ارائه میدهیم. پس از این فصل آماده تحلیل و تقریرهای گوناگون به مشکل جدایی در نظریه های انسجام توجیه میگردیم.
۱-۱-۲٫ توجیه
بحث از توجیه[۸۱] شاید اصلیترین بحث در معرفت شناسی معاصر باشد. بنا به تعریف کلاسیک از معرفت به« باور صادق موجه» عنصر سومی برای تشکیل معرفت علاوه بر باور و صدق نیاز است که از آن به شرط توجیه یاد می کنند. اکثر مباحث معرفت شناسان ناظر به رابطه توجیه با معرفت است، اما با این حال برخی از معرفت شناسان بحث از توجیه را گاهی بدون توجه به نقش آن در تشکیل معرفت مطرح کرده اند و برای آن نقش مستقلی قائل شده اند و فی نفسه آن را مورد بررسی قرار دادهاند. علت اصلی این عمل ایشان ابهامات و پیچیدگیهایی است که در رابطه با مفهوم معرفت و رابطه آن با توجیه وجود دارد.[۸۲] در مورد سه قید تحلیل کلاسیک معرفت نیز بیشترین اختلاف معرفت شناسان بر سر قید توجیه هست و حتی در میان کسانی که این قید را قبول کرده اند بر سر ماهیت و شرایط آن اختلافات بسیار زیادی تا به امروز در میان معرفت شناسان وجود دارد، به نحوی که اکثر کتب معرفت شناسی امروزه به بحث از توجیه اختصاص دارد.
بحث از توجیه و نقش مهم آن در تشکیل معرفت پس از چاپ مقاله چند صفحهای معروف ادموند گتیه [۸۳]گسترش یافت. ایشان با ارائه دو مثال نقض، نشان داد که این تعریف شامل باورهای صادق و موجهای می شود که اطلاق معرفت بر آنها صحیح نیست . ایشان از مسیر این مثال نقض به تعریف کلاسیک حمله کرد.[۸۴] از آنجا که در پاسخ به این انتقاد، بسیاری از معرفت شناسان تلاش کرداند که با تأمل بر قید « موجه» این مشکل را حل کنند، بحث از توجیه اوج گرفت و به اختلاف نظر جدی در رابطه با آن در میان معرفت شناسان منجر گشت و الا قبل از انتشار مقاله گتیه همان طور که آلوین پلنتینگا[۸۵] میگوید تنها تعداد محدودی از معرفت شناسان درباره توجیه بحث کرده بودند که از زمره آنها میتوان از لوئیس[۸۶] و آیر[۸۷] نام برد.[۸۸]
از منظر معرفت شناسان صرفِ باورِ صادق برای معرفت کافی نیست؛ چرا که امکان دارد که شخص صرفاً به گونه ای اتفاقی و تصادفی به گزارهی صادقی باور کند. ایشان قید توجیه را برای تمیز معرفت از مواردی نظیر حدس صائب اضافه کرده اند؛ از این رو، باور صادق فرد، زمانی معرفت تلقی می شود که این باور صادق او از روی خوش شانسی نبوده باشد. معرفت شناسان به این نکته ملتفت شدند که علاوه بر دلایل معرفتی، سنخ روانی افراد و شرایط روحی آنها در باور به گزارهها مثل خوش بین بودن مؤثر میباشد که می تواند اتفاقاً به تشکیل باورهای صادقی بیانجامد که شهوداً معرفت نیستند؛ لذا به نظر ایشان رسید که برای اخراج باور صادق از روی امثال حدس صائب از معرفت، باید نوعی ارتباط خاص میان این واقعیت که فاعل شناسا به P باور دارد و این واقعیت که P صادق است را مد نظر قرار دهند. این ارتباط بر پایه تلقی کلاسیک از معرفت، با توجیه برآورده می شود. باید باور فاعل شناسا به گزاره صادق P موجه باشد؛ یعنی باید شناسا بر باور خویش به این گزاره صادق دلایل خوبی داشته باشد که تضمین کند، صدق باور او اتفاقی نیست؛ یعنی برای این پرسش که چرا باور دارد که P پاسخی مناسب داشته باشد؛ یعنی دلایل خوبی برای صدق این گزاره در دست داشته باشد (Everitt, & Fisher, 1995, pp 18- 20)که معرفت شناسان از آن نوعاً به توجیه معرفتی یاد می کنند. پس باور انسان خوش بینی که به برنده شدنش در قرعه کشی باور داشت و از قضا این باور وی صادق از آب درآمد، معرفت تلقی نمی شود؛ چرا که او دلایل خوبی برای این باور خویش نداشته است. تأکید معرفت شناسان بر اینکه باید توجیه معرفتی[۸۹] برای این باور خویش داشته باشد از این رو است که ما گونه های دیگری از توجیه نیز داریم که معرفتی نیستند. در ذیل ویژگی دوم قسمت بعد، به تبیین این مطلب خواهیم پرداخت.
اما اینکه چه شاخصه و ملاکی منجر به توجیه معرفتی بودن یک گزاره میگردد را هم اکنون به آن میپردازیم، لیکن باید قبل از آن، این نکته را متذکر شویم که مراد معرفت شناسان از توجیه در تحلیل معرفت، توجیه معرفتی است و ما هر وقت از توجیه سخن به میان میآوریم، مرادمان توجیه معرفتی است، مگر اینکه به خلاف آن تصریح کنیم.
۲-۱-۲٫ مفهوم توجیه معرفتی
همچنانکه در فوق بیان کردیم بنا بر تحلیل سنتی باور صادق موجه، معرفت برای اینکه حاصل برای فاعل شناسا شود، نیاز به شرط توجیه دارد. با اینکه بحث از توجیه در مرکز بحث های معرفت شناسی قرار دارد و عمده مباحث معرفت شناسی متمرکز بر روی آن است، اما هنوز مفهوم و ساختار آن کانون اختلافات عمده میان معرفت شناسان است. آنچه در این میان، مسلم هست این است که مراد ایشان از، توجیه،[۹۰] توجیه معرفتی میباشد که به اهم صفات و ویژگیهای آن به نحو بسیار مجمل اشاره میکنیم که به طور کلی بازنماینده ماهیت اصلی آن میباشد. هدف معرفت شناسان از بحث توجیه معرفتی، تبیین ماهیت توجیه معرفتی است.
عموماً این گونه تصور می شود که توجیه معرفتی آن گونه ای از توجیه است که سبب می شود باورهای صادق به معرفت تبدیل شوند. اکنون به امور تقریباً اجماعی در تلقی معرفت شناسان از توجیه معرفتی میپردازیم و سپس بر دو ویژگی که اصلیترین خصلت توجیه معرفتی هستند، تأکید بیشتری خواهیم نمود.
- توجیه معرفتی همواره به باورها و احکام تعلق میگیرد؛ یعنی موضوع توجیه، آنچه که توجیه در آن به کار گرفته می شود، باورها و احکام هستند و از آنجا که باور نیز همواره معطوف به یک گزاره است، توجیه تعلق به گزاره مورد باور شخص قرار میگیرد. (Alston, 1989, p 83)
- توجیه معرفتی که برای معرفت نیاز است از انواع دیگر توجیهها که معرفتی نیستند، متمایز میباشد. توجیه معرفتی از توجیههای رقیبش به وسیله هدفی که تعقیب می کند، متمایز می شود. غایت و هدف توجیه معرفتی رسیدن به صدق است.[۹۱] وقتی ما بر باور به گزارهای توجیه معرفتی داریم که شواهد ما بر باور به آن گزاره، احتمال صدقِ محتوای گزارهای که به آن باور داریم را افزایش دهد. اما توجیههای دیگری نیز وجود دارد؛ چرا که در پاسخ به این سوال که چرا فرد به گزاره P باور دارد میتوان از منظر های گوناگونی پاسخ داد: گاهی میگوییم که چون او در فلان فرهنگ تربیت یافته است، واجد این باور شده است، گاهی میگوییم که چون گزاره P نتیجه منطقی گزاره T میباشد و او میداند که T ، به گزاره P باور پیدا کرده است و گاهی در جواب میگوییم که او به گزاره P باور پیدا کرده است چون با توجه به آن زندگی شادتر و لذت بخشتری دارد، توجیه اولی را توجیه علی، دومی را معرفتی و سومی را توجیه مصلحت جویانه مینامیم. توجیه اخلاقی هدف آن خیر و توجیه مصلحت جویانه هدف آن سود بیشتر است، از این رو، این دو توجیه معرفتی که ما برای شرط سوم معرفت نیاز داریم نیستند. برای توجیه مصلحت جویانه فرد بیماری را تصورکنید که باور می کند در سلامت کامل به سر میبرد و حتی از دادن آزمایشاتی که ممکن است خلاف این باور را به وی منتقل کنند، خودداری می کند. این باور وی به سلامتیاش کاملاً معقول میباشد، اما سودمندی این باورش که در سلامت کامل به سر میبرد، نه دلیلی بر صدقِ باور وی است و نه مدرکی بر صدق آن میسازد. یا دقیق تر برای توجیه از این سنخ فردی را در نظر بگیرد که دچار یک بیماری مهلک و کشندهای شده است که اکثر مردم از این بیماری جان سالم به در نمیبرند. این فرد با اینکه شواهد خوبی بر اینکه از این بیماری بهبود نمییابد به وسیله اطلاعاتش از این بیماری دارد، اما مثلاً به سبب خوش خیالی باور پیدا می کند که او از این بیماری نجات پیدا می کند. همین باورش حتی ممکن است شانس بهبودیاش را افزایش بدهد، ولی این افزایش احتمال و این توجیه او معرفتی نیست؛ زیرا شواهد معرفتی او احتمال صدق باورش را به بهبودی افزایش نداده است بلکه این افزایش احتمال صدق، به سبب نفس باور او به بهبودیاش بوده است. البته ایشان توجیه عملی و مصلحت جویانه دارد، اما این توجیه معرفتی مد نظر معرفت شناسان نیست. برای توجیه اخلاقی، شوهری را در نظر بگیرید که به رغم اینکه توجیه معرفتی خوبی برای اینکه همسرش به او خیانت کرده دارد، اما با این وجود، او توجیه اخلاقی خوبی دارد که سبب می شود آن دلایل معرفتی که دال بر خیانت همسرش میباشد را در نظر نگیرد و به نحوی از انحاء، با مسامحه و توجیه کردن آن رویدادها و شواهد قوی، به وفادار بودن او صحه بگذارد. او در این کار توجیه اخلاقی دارد، ولی توجیه معرفتی ندارد. در این موارد توجیه افراد هرچند معقول و موجه است، اما این امر سبب نمی شود که از حیث معرفتی ما باور به این گزارهها را از جانب شناسا موجه یا معقول تلقی کنیم. (Fumerton, 2002, p 204) پس هرچند باور از منظر اخلاقی یا مصلحت اندیشانه می تواند خوب و مثبت به شمار آید، ولی آنچه معرفت شناسان بر آن پافشاری میکنند توجیه آن از منظر معرفت شناختی است. به عبارت دقیق تر از آنجا که توجیه داشتن برای باورها دارای ارزش مثبت میباشد، این ارزش مثبت در توجیه معرفتی غیر از توجیههای دیگر است و در توجیه معرفتی این ارزش در راستای برآورده شدن هدف معرفتی تعریف میگردد که آن هرچه بیشتر کردن باورهای صادق و هر چه کمتر کردن باورهای کاذب در مجموعه باورهایمان میباشد. (Alston, 1989, pp 83-84) هرچند فیلسوفان در نحوه تبیین اینکه چگونه صدق و توجیه معرفتی به هم مرتبط میشوند اختلاف نظر دارند، ولی آنچه که گفتیم می تواند کلیترین امر در این باب تلقی گردد. با وجود این، روشن است که توجیه حداقل در سه جنبه از صدق متمایز می شود: یکی از این جهت که توجیه دارای مراتب میباشد، دوم از این جهت که توجیه الغاء پذیراست و جهت سوم اینکه توجیه، ماهیتی بافتی و محتوایی و زمینهای[۹۲] دارد اما صدق این چنین نیست. (Vahid, 2005, p 7) در ذیل این سه ویژگی توجیه روشن می شود.
- باید بین موجه بودن یک گزاره برای فاعل شناسا و موجه نمودن آن تمایز قائل بشویم. موجه کردن یک گزاره فعالیتی است که شخص آن را ممکن است در موقعیت خاصی نظیر زمانی که باور وی به چالش کشیده شده است، انجام دهد. نوعاً موجه کردن گزاره، کوشش شخص برای ایراد دلایلی به نفع آن گزاره میباشد، ولی در مقابل، موجه بودن یک گزاره برای شخص، حالتی است که فرد در هنگام باور به یک چنین گزارهای دارد. آنچه در معرفت مورد نیاز میباشد، این است که شخص در باور به گزاره P موجه باشد و عمل توجیه کردن برای معرفت نیاز نیست. (Lemos, 2007, p 14)
- توجیه برخلاف صدق، امری نسبی است؛ بدین معنا که یک گزاره می تواند برای فردی موجه باشد، اما برای افراد دیگر موجه نباشد. این امر زمانی اتفاق می افتد که شخص شواهدی داشته باشد که افراد دیگر فاقد آن شواهد باشند؛ برای مثال فرض کنید علی دزد است. این گزاره که علی دزد است برای خود علی موجه است؛ زیرا خودش شواهد زیادی بر دزد بودن خویش دارد که هیچ کس دیگر ندارد. حال بسیاری از دوستان علی کاملاً در این باور که او دزد نیست موجه میباشند؛ (Lemos, 2007, pp 15-16) چرا که شواهدی مبنی بر اینکه او دزد بوده است را نداشتهاند.
به علاوه، باور به یک گزاره برای یک شخص در یک زمان ممکن است موجه باشد، اما برای خود همان فرد در زمان دیگر، موجه نباشد. در همین مثال، بعد از اینکه علی دستگیر و محاکمه شد، دوستان وی که به دقت مراحل مجازات وی را تعقیب میکردند، اکنون دیگر در باور به اینکه او دزد نیست موجه نیستند؛ چرا که اکنون بر طبق شواهد در دسترس خود دلیلی برای باور به آن گزاره دیگر دراختیار ندارند، هرچند قبلاً در باور به این گزاره، به دلیل عدم وجود شواهد موجه بوده اند. (ibid, pp 14-15)
- باور به یک گزاره می تواند موجه باشد، ولی در عین حال صادق نباشد. ما میتوانیم در باور به گزاره کاذبی موجه باشیم؛ مثلاً ما در باورمان به اینکه آن شخصی که در کتابخانه راه میرود، محمد است موجه هستیم؛ چرا که داریم او را خوب میبینیم که لباسهایش، نحوه حرکاتش و ظاهرش دقیقاً شبیه به محمد میباشد، اما فرض کنید بدون اینکه ما اطلاع داشته باشیم محمد یک برادر دوقلو دارد و آن شخص که من دیده ام برادر دوقلوی او بوده است. الان باور ما به اینکه آن شخصی که میبینم محمد است، کاذب است، ولی با این وجود، موجه است. هرچند ممکن است که با ارائه تبیینی از توجیه امکان وجود باورهای موجه کاذب کم گردد، اما هیچگاه وجود چنین باورهایی نفی نمیگردد، هرچند مقدارشان در شبکه باورهای ما کم باشد. البته برعکس این امر هم امکان دارد که باوری صادق باشد اما موجه نباشد. (ibid, p 14)
- توجیه مفهومی ذو مراتب است. برخی باورها دارای توجیه بسیار قویتری نسبت به برخی باورهای دیگر هستند. باورها دارای این مراتب گوناگون به خاطر میزان شواهد و دلایلی که بر صدقشان وجود دارد، میباشند؛ بدین صورت که هر چقدر توجیه یک باور دارای شواهد و دلایل محکمتری باشد، از توجیه قویتری برخوردار میباشد؛ مثلاً توجیه ما برای صدق باور به گزاره « من وجود دارم» از توجیه من به اینکه من در چند ماه آینده زنده خواهم بود بیشتر است. (ibid, p 15) در مورد این خصوصیت توجیه معرفتی مخالفتی در میان معرفت شناسان ندیده ام، اما اینکه چه درجه ای از توجیه برای معرفت لازم میباشد در میان فیلسوفان اختلاف نظر وجود دارد.
- توجیه مفهومی ارزشی[۹۳] میباشد. مراد ما از مفهوم ارزشی معنای وسیعی میباشد که در مقابلِ ناظر به واقع قرار میگیرد. وقتی میگوییم که S در باور به گزاره P موجه است به این معناست که او در باب این باور خویش چیزی خوب، سزاوار و پسندیده دارد، چیزی که او میباید میداشت. هرگاه باوری موجه باشد، در حقیقت آن باور دارای ارزش مثبت است و آن باور مطلوب قلمداد می شود. (Alston, 1989, pp 83)
- یک گزاره می تواند از منظر معرفت شناختی موجه برای شخص باشد ولو اینکه شخص به آن باور نداشته باشد و یا حتی به نقیض آن اعتقاد داشته باشد.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 10:00:00 ق.ظ ]
|