کارآفرینان شرکتی، افرادی هستند که محدودیت‏ها را می‏آزمایند و امکانات جدیدی را برای شرکت‏ها از طریق هدایت فرایند نوآوری ایجاد می‏کنند. آنها از قدرت مهارتهای خود در زمینه‏های بسیاری همچون توسعه محصول یا طراحی مهندسی و … استفاده می‏ نمایند.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۴

W. Guth & A. Ginsberg
گاث و گینزبرگ

۱۹۹۰

کارآفرینی شرکتی دارای دو بعد است:
۱) نوآوری به منظور ایجاد فعالیت‏های جدید
۲) تأسیس واحدهای جدید

۵

Charles Baden-Fuller
چارلز بادن فولر

کارآفرینی شرکتی همراه با نوآوری در شرکت‏های موجود می‏باشد و شامل نوسازی، احیاء و القای قوانین جدید رقابت می‏باشد. در پس این اندیشه‏ها، فردی قرار دارد که گرچه نقش رهبری دارد اما به تنهایی نمی‏تواند نوآوری کند و نیاز به سازماندهی گروه‏های کاری دارد.

۶

J. Covin & D. Sliven
کاوین و اسلیون

۱۹۹۶

کارآفرینی شرکتی به مفهوم تعهد شرکت به ایجاد و معرفی محصولات جدید، فرآیندهای جدید و نظام‏های سازمانی نوین می‏باشد.

۷-۲ مفهوم کارآفرینی سازمانی
بر اساس تعریفی که در واژه‏نامه آمریکن هریتیج[۵۳] آمده است کارآفرین سازمانی شخصی است که در یک سازمان از قبل تأسیس شده مسئولیت تبدیل یک فکر و ایده‏ی خام را به یک کالایی ساخته شده و سود ده از طریق نوآوری و خطرپذیری بعهده می‏گیرد. کارآفرین، حتی گام را بسیار فراتر از وظایف تعریف شده خود می‏گذارد و به منظور ارتقاء سطح نوآوری خود حتی ساعت‏ها نیز در محل کار و یا در خانه روی پروژه‏های سازمانی خودکار می‏کند. از مزیت‏هایی که کارآفرینان سازمانی نسبت به کارآفرینان مستقل دارند این است که کارآفرینی سازمانی بنوعی از منابع آماده و رها شده‏ای که در سازمان وجود دارند بهره‏مند می‏شود در حالیکه کارآفرینان مستقل در بدو امر از چنین امتیازی برخوردار نیستند. به بیان دیگر می‏توان گفت کارآفرین سازمانی فردی است که عامل تحولات اساسی در درون سازمان است و مرتباً بدنبال ایجاد تغییر در درون سیستم‏های سازمانی است. کارآفرینی سازمانی می‏تواند رشد و نوآوری را در یک شرکت سنتی بهبود بخشد. همچنین می‏توان گفت کاری که کارآفرینی سازمانی می‏کند «تعدیلی» است. یعنی فرهنگ کارآفرینانه را در سازمانی تعدیل می‏کند که در گذشته ساختار کاملاً عمودی و سلسله مراتبی داشته است. فرایند ارائه خدمات و محصولات جدید ممکن است که نتیجه کارآفرینی سازمانی باشد، اما هدف غائی آن بازیابی فرهنگ کارآفرینانه است و این در حالی است که کارآفرین مستقل فرایند یا محصولی را ایجاد می‏کند که بیش از آن موجود نبوده است. از تفاوت‏های دیگر میان کارآفرینی فردی و سازمانی در رقیبان شرکت است. در کارآفرینی فردی رقیب بازار می‏باشد. کاری که کارآفرین مستقل انجام می‏دهد برطرف کردن موانع موجود در بازار برای بقاء و رقابت می‏باشد. اما در مورد کارآفرینی سازمانی فرهنگ شرکت رقیب اولیه است. با توجه به این ارتباط شرکت می‏تواند جلوی بسیاری از فرآیندهای کارآفرینانه را که به دنبال آن بوده سد نماید. از اینرو علاوه بر غلبه بر موانع بازار، کارآفرین سازمانی باید بر موانع سازمانی غلبه نماید. البته این امر همیشگی نیست و ممکن است کارآفرین سازمانی ارتباط خوبی را با شرکت داشته باشد و بتواند از ثروت و امکانات مالی شرکت استفاده نماید در حالی که کارآفرین فردی می‏باید از ثروت خود خرج کند و یا تلاش نماید تا سرمایه‏ای را از منابع خارجی بدست آورد(بخشی، ۱۳۸۱: ۵۷-۵۵).
۸-۲ فرایند کارآفرینی سازمانی
با توجه به اینکه مراحل کارآفرینی درون سازمانی از سازمانی به سازمان دیگر و از ایده‏ای تا ایده‏ی دیگر فرق می‏کند و نمی‏توان فرمول ثابت و استانداری برای آن ارائه داد اما در اینجا به یک مورد آن که توسط یکی از اساتید دانشگاه‏های ایالات متحده به نام «کانتر» ارائه شده اشاره می‏نمایم(اورند، ۱۳۸۲: ۵۴-۵۲):
۱- معین کردن مشکل یا مسئله: اولین مرحله کارآفرینی درون سازمانی تشخیص و تعیین موضوع، مشکل، یا ایده‏ای است که برای آشکار شدن و جمع‏آوری اطلاعات آن ممکن است ماه ها و یا حتی سالها وقت لازم باشد. کارآفرینان سازمانی باید در این مرحله نه فقط به صدای درونی خود گوش دهند. بلکه با دیگران نیز مشورت کنند و از آنها چیز یاد بگیرند. معمولاً سازمانهای سنتی به دلیل اینکه افراد را محدود به شرح وظایف و مسئولیت‏های خاص هر شغل می‏کنند، مانع توسعه‏ی توانایی‏های افراد در این مرحله می‏شوند و نتیجتاً افراد نه وقت پیگیری ایده‏هایشان را دارند و نه اجازه‏ی خروج از حیطه شغلی خود را. همینطور دسترسی نداشتن به اطلاعات، فرهنگ غیرمشوق ایده‏های نو، ساختار و ارتباطات رسمی و سلسله مراتب سازمانهای سنتی از دیگر موانع این مرحله است.
۲- اتحاد موقتی: بعد از معین کردن موضوع یا ایده‏سازی، کارآفرینان سازمانی وارد مرحله‏ی ائتلاف با دیگران می‏شوند. در سازمانهای بزرگ کارآفرینان برای ادامه و اجرای کار احتیاج به حمایت‏های مالی و قانونی مدیران دارند و باید سعی کنند از طریق ارتباط با دیگران مهارت‏ها و سوابق خود با افراد مسئول، ریسک کار خود را برای سازمان توجیه کنند و در واقع ایده‏شان را به سازمان بقبولانند و یا به اصطلاح بفروشند. اساساً در سازمانهای سنتی به دلیل ارتباطات رسمی و یکطرفه فرهنگ سازمانی مراحل تخصیص بودجه، بوروکراسی، ریسک گریزی و عدم حمایت مدیریت این ائتلاف موقت بسیار مشکل است.
۳-تجهیز و تکمیل: پروژه بعد از قبول شدن در این مرحله فعال و هویدا می‏شود. در این مرحله کارآفرینان جهت تجهیز و تکمیل ایده‏شان در واقع به سمت درون پروژه، تیم کاری و رقبا چرخشی می‏زنند. این مرحله نیز در سازمانهای سنتی با موانعی از قبیل فرهنگ و ساختار سازمانی نامناسب، توانمند نبودن کارکنان تضاد و دخالت زیاد، فقدان اطلاعات صحیح و نبودن شور و هیجان و تعهد قوی در کارکنان و … رو به روست.
۴- جانشینی: اگر پروژه موفق به تجهیز و تکمیل شده باشد در این مرحله محصول یا فرایند جدید در سازمان به صورت عادی و طبیعی در می‏آید. از این پس نیاز است تا بهره‏وری و ثبات را با مهارت‏های مدیریتی افزایش داد. معمولاً کارآفرینان علاقه‏ای به ماندن در این وضعیت ندارند و ادامه‏ی کار را به دیگری واگذار می‏کنند. عموماً در سازمانهای سنتی پیدا کردن جانشینی که توانایی اداره‏ی چنین پروژه‏هایی را داشته باشد و بتواند آنها را به وضع عادی و معمول تبدیل کند بسیار مشکل است. ضمن اینکه سازمانهای سنتی خیلی زود و سریع پروژه را ترک می‏کنند و افراد درگیر با پروژه متحمل ریسک بزرگی می‏شوند. در سازمانهای کارآفرین اگر پروژه شکست خورده باشد به سرعت و قاطعیت آن را متوقف می‏کنند و خطرکارآفرینان و افراد درگیر پروژه را تهدید نمی‏کند. در حالی که در سازمانهای سنتی یا خیلی زود پروژه را شکست خورده تلقی می‏کنند. و یا خیلی دیر پروژه‏های شکست خورده را متوقف می‏کنند.
۹-۲ موانع کارآفرینی سازمانی
موانع و محدودیت‏های متعددی برای حرکت به سوی کارآفرینی در شرکت‏ها وجود دارد. البته بسیاری از این موانع ناخواسته می‏باشد و آنها را پیامد و بازخورد حاصل از بکارگیری فنون مدیریتی سنتی می‏دانند. در برخی از موارد اینگونه موانع به قدری مخرب می‏باشد که افراد ترجیح می‏دهند از رفتار کارآفرینانه در شرکت اجتناب نمایند. در ادامه به برخی از مهمترین ابعاد از جمله موانع کارآفرینی از دیدگاه «فرای» پرداخته می‏شود(Fry,2001:72-75).
ماهیت سازمان‏های بزرگ
شرکت‏های بزرگ برای انجام فعالیت‏های کارآفرینانه مشکلاتی دارند که به وسعت و ماهیت خاص آنها ارتباط می‏یابد. اولین مسأله این است که «اندازه» اینگونه شرکت‏ها ایجاب می‏کند تا مدیران برای اعمال کنترل، ساختار مشخصی را به وجود آورند. مسأله دوم، زمانی به وجود می‏آید که اینگونه شرکت‏ها بزرگ‏تر می‏شوند و رده‏های بیشتری به مدیریت اضافه می‏گردد. «افزایش رده‏های مدیریتی» به معنای افزایش فاصله عمودی بین مدیرعامل و سطوح پایین‏تر کارکنان می‏باشد. سستی ارتباط مدیر عامل با کارگران و یا مدیران سطوح پایین، روابط شخصی را مشکل می‏سازد. زمانی که مدیر کارآفرین ارتباط خود را با کارگران از دست بدهد به سختی می‏توان وجود سطح لازم از کارآفرینی را در سازمان تضمین نمایند. مسأله سوم در سازمان‏های بزرگ «نیاز به کنترل» است. زمانی که شرکتی بزرگ می‏شود، نیاز به کنترل در آن بیشتر می‏شود. در نتیجه، مدیریت شرکت مجبور است تا استانداردهای اجرایی ثابت و کمیت‏پذیری را ایجاد نماید. از این رو، دیوان‏سالاری و گزارش‏ها، نسبت به برنامه‏ ریزی‏ها برتری یافته و گزارش‏های کاری بیشتر از نتایج آن، نظرات را جلب می‏نماید و قوانین و استانداردها نسبت به رفتار کارآفرینانه مهم‏تر می‏شود.
مسأله چهارم «فرهنگ شرکت» است. فرهنگ شرکت از جو و نظام تشویقی برخوردار است که از محافظه‏کاری در تصمیم‏ گیری‏ها حمایت می‏کند. اصول راهنما در فرهنگ سنتی شرکت‏ها به معنای تابعیت از ساختار شرکت، گریز از اشتباهات، دوری از شکست، پرهیز از ابتکار و انتظار دریافت دستورات، حفظ اصالت‏ها، و حمایت از گذشته می‏باشد. این محیط مانع کارآفرینی شرکتی بوده و مشوق خلاقیت، انعطاف‏پذیری، استقلال، مخاطره‏پذیری نمی‏باشد. اختلاف دیگری که بین سازمان‏های بزرگ و سازمان‏های کارآفرین وجود دارد، بُعد زمان می‏باشد. گزارش‏های ماهانه و فصلی باعث می‏گردد تا مدیران رده میانی شرکت فعالیت‏های کوتاه مدت را مدنظر داشته باشند. برای مثال گردش بودجه، مدیران را وامی‏دارد تا در خصوص تخصیص منابع و ساز و کارهای کاهش هزینه‏ ها اهداف کوتاه مدتی را برای هماهنگی با بودجه موردنظر برنامه‏ ریزی نمایند.
نیاز به سودهای کوتاه مدت
جدا از ویژگی‏هایی که در مورد اول ذکر گردید، توقع عمومی این است که کارآفرینی شرکتی، سودهای کوتاه مدتی را ایجاد کند. شرکت‏ها دستیابی به سودهای کوتاه مدت را که معیار موفقیت در سازمان‏ها است، هدف قرار می‏دهند. لذا همواره فشار مداومی از سوی مدیریت عالی برای تنظیم استراتژی‏هایی که اقدامات کوتاه مدتی را در پیش می‏گیرند، وجود داشته است.
فقدان استعداد کارآفرینانه
تنها تعداد معدودی کارآفرین واقعی، در سازمان‏های بزرگ وجود دارد. چرا که آنها در وهله اول جذب سازمان‏های بزرگ نمی‏شوند و زندگی کارآفرینانه مستقل را به یک زندگی با امنیت بیشتر در شرکت ترجیح می‏دهند. آنها افرادی هستند که ابتدا در شرکت‏ها مشغول به کار شده، اما پس از چند سال آنجا را ترک می‏کنند. مسأله بعدی که سبب می‏شود کارآفرینان واقعی به ندرت در سازمان‏های بزرگ یافت شوند، این است که سازمانها به تشویق آنها نمی‏پردازند. سازمان‏ها، کارآفرینان را افرادی تنها می‏یابند نه عضوی از یک گروه کاری، چرا که علاقه بیشتری به پروژه‏های خاص دارند تا فعالیت در امور روزمره شرکت. کارآفرینان اغلب افرادی عیب‏جو، شورشی و با روحیه آزاد به نظر می‏رسند که اغلب در کار خود تأخیر داشته، نامنظم بوده و خود را با معیارهای تعیین شده از سوی شرکت، وفق نمی‏دهند.
شیوه‏های ‏نادرست پاداش
اکثر سازمان‏ها روش‏های گوناگونی را برای پاداش دادن به کارکنان خلاق دارند. شرکت‏ها از برنامه‏های مختلف پرداخت پاداش برای سطوح متفاوت کارکنان استفاده می‏کنند. کارگران غیرمدیریتی بدون توجه به بهره‏وری‏شان و بر پایه ساعت کاری خود، مزد دریافت می‏کنند. مدیران و کارکنان متخصص حقوق‏بگیر هستند. ارتقاء اینگونه افراد تا حدی به بهره‏وری آنها ارتباط دارد. از آنجا که معیار بهره‏وری داده – ستاده می‏باشد تا نوآوری محصولات و فرآیندهای جدید، بسیاری از مشاغل مدیریتی و کارمندی تعریف خاصی برای بهره‏وری ندارند، جز اینکه کاری را پیگیری نمایند. هر نوع برنامه حقوق و دستمزد که بر پایه ساعت کار و یا حقوق ماهانه باشد، انگیزه‏ای را برای کارآفرینان به وجود نمی‏آورد، گرچه پاداشهای مالی برای کارآفرینان اهمیت خاصی ندارد، اما برای تداوم نوآوری، برخی از ساز و کارهای پاداش بایستی ایجاد گردد. پاداش‏های غیرمالی برای نوآوری نیز نمی‏تواند مشوق نوآوری در شرکت باشد. ترفیع و شیوه‏های سنتی پاداش، به ندرت می‏تواند برای کارآفرینان کارساز باشد. این مسأله به دو دلیل است. نخست این که ارتقا عادی در این است که افراد با استعداد به مدیریت برسند، لیکن این شیوه اینگونه افراد را از نوآوری دور نموده و وارد محیط مدیریتی می‏نماید. دوم اینکه آنها خلق و خوی لازم برای مدیریت را ندارند و ممکن است مسائلی را ایجاد کنند که پیش از این وجود نداشته است. لذا نه پاداشهای مادی و نه پاداشهای غیرمادی در سازمان‏های سنتی، کارآفرینان سازمانی را تشویق نمی‏کنند.
۱۰-۲ دیدگاه ها و رویکردهای کارآفرینی
۱-۱۰-۲ کارآفرینی از دیدگاه اقتصاددانان
کارآفرین و کارآفرینی، اولین بار مورد توجه اقتصاددانان قرار گرفت و تمامی مکاتب اقتصادی از قرن شانزدهم میلادی تاکنون به نحوی کارآفرینی را در نظریه‏های اقتصادی خود تشریح نموده‏اند. در ادامه، براساس سیر تاریخی، تعاریف کارآفرینی و کارآفرین از دیدگاه اقتصاددانان بررسی می‏گردد. در اوایل قرن هجدهم «برنارد دو بلیدور»[۵۴] اقتصاددان فرانسوی تعریف فراگیرتری را ارائه نمود که عبارت بود از خریداری نیروی کار و مواد اولیه به بهایی نامعین و به فروش رساندن محصولات به بهایی طبق قرار داد.
«ریچارد کانتیلون»[۵۵] در حدود سال ۱۷۳۰ بین زمین‏داران، دستمزدبگیران و کارآفرینان، تمایز قائل شد. او به سه عنصر اصلی در خصوص فعالیت کارآفرینان اشاره نمود، اول آنکه آنها در یک محیط همراه با عدم قطعیت فعالیت می‏کنند، دوم آنکه آنها در صورت نداشتن توانایی زیاد برای فعالیت اقتصادی، با فساد و تباهی خاصی مواجه می‏شوند و سوم اینکه آنها سرمایه اولیه را خودشان فراهم می‏آورند. وی در تعریف کارآفرین می‏آورد: «فردی است که ابزار تولید[۵۶] را به منظور ادغام آنها برای تولید محصولاتی قابل عرضه به بازار، ارائه می‏کند». کارآفرین در هنگام خرید از قیمت نهایی محصولات، اطلاع ندارد، از این رو «کانتیلون» عناصر «هدایتگری»[۵۷] و «حدس و گمان»[۵۸] را در تعریف کاربردی خود وارد می‏نماید. وی در اثر خود تحت عنوان «مقاله‏ای در باب ماهیت عمومی تجارت»[۵۹] کارآفرین را به مثابه واژه‏ای فنی مورد توجه قرار می‏دهد. از دیدگاه وی جوهره کارکرد کارآفرین همانا تحمل عدم قعطیت می‏باشد؛ او هر کس را که با بهایی نامعین دست به خرید و فروش بزند، کارآفرین می‏داند (Cochran,2004:21).
«آدام اسمیت»[۶۰] (۱۷۷۵) با آنکه تأثیر «کانتیلون» بر تفکر وی آشکار است، نقش کارآفرین را در صحنه فعالیت فراگیر اقتصادی بسیار جزئی می‏دانست. وی معتقد بود که کارآفرین سرمایه فراهم می‏نماید، اما هرگز نقش پیشرو و هدایت‏گرانه ندارد. وی نیز همچون دیگر اقتصاددانان کلاسیک، با کارآفرین همچون یک انسان برخورد نمی‏کرد، بلکه به آن موجودیتی غیرانسانی می‏بخشید. اقتصاددانان اواخر سده هجدهم از قبیل «فرانسوا کنه»[۶۱] و «نیکلاس بودو»[۶۲] زمین را یگانه سرچشمه ثروت می‏دانستند، و کشاورزان را کارآفرین می‏خواندند. از آنجا که در اندیشه فیزیوکرات‏ها، تنها زمین سرچشمه تولیدات تلقی می‏شد، کارآفرین نیز از جایگاه خاصی برخوردار بود. «بودو» در حوزه کشاورزی تمامی ویژگی‏های اساسی را در خصوص کارآفرینان معتبر می‏دانست و متعاقباَ در اثر خود تحت عنوان «پیش درآمدی بر فلسفه اقتصادی»[۶۳] به تعرف نقش کارآفرینان پرداخت. در همین ایام «تورگوت»[۶۴] در اثر خود با عنوان «تفکراتی پیرامون تشکیل و توزیع ثروت»[۶۵] در بخش تولید، از کارآفرین به عنوان کسی یاد کرد که سرمایه خود را در معرض مخاطره قرار می‏دهد. «جان باتیست سی»[۶۶] اشراف‏زاده و صنعتگر فرانسوی در اثر خود تحت عنوان «پرسش و پاسخ در اقتصاد سیاسی»[۶۷] درباره کارآفرین می‏نویسد: «کارآفرین عاملی است که تمامی ابزار تولید را ترکیب می‏کند و مسئولیت ارزش تولیدات، بازیافت کل سرمایه‏ای را که به کار می‏گیرد، ارزش دستمزدها، بهره و اجاره‏ای که می‏پردازد و همچنین سود حاصل را برعهده می‏گیرد». کارآفرین موردنظر وی عموماً و نه لزوماً، سرمایه را به طور فردی فراهم می‏کند و یا قرض می‏گیرد. وی برای کامیاب شدن باید از واسطه‏گری[۶۸]، پشتکار، و دانش پیرامون جهان و کسب و کار برخوردار بوده و باید از هنر مدیریت نیز بهره‏مند باشد. از دیدگاه «سی» کارآفرین سازمان دهنده بنگاه اقتصادی می‏باشد و در عملکرد تولید و توزیع آن نقش محوری دارد. در واقع وی تنها بر اهمیت کارآفرین در کسب و کار تأکید دارد و کارآفرین را در ارتباط با نوآوری یا ایجاد سرمایه مورد بحث قرار نمی‏دهد. البته «سی» در تعریف کارآفرینی همچون دیگر اقتصاددانان کلاسیک، کارآفرین را مانند سایر عوامل تولید می‏داند و هویتی غیرانسانی برای او قائل می‏شود. برخلاف فرانسویان که تعاریف نسبتاً منسجم و گسترده‏ای را از کارآفرینان ارائه می‏نمودند، انگلیسی‏ها سه اصطلاح متفاوت را در خصوص کارآفرین بکار می‏گرفتند که عبارت بودند از «ماجراجو»[۶۹]، «متعهد»[۷۰] و «کارفرما»[۷۱]. بازرگانان مخاطره جو در سده شانزدهم همان کسانی بودند که فرانسویان ایشان را کارآفرین می‏دانستند. در سده هفدهم فرانسویان لفظ کارآفرین را در مورد پیمانکاران دولت نیز بکار می‏بردند که در زبان انگلیسی به ایشان «متعهد» می‏گفتند و تقریباً در اواخر این سده اصطلاح «کارفرما» و «صاحب طرح» نیز مورد استفاده قرار می‏گرفت. این واژه در سال ۱۸۴۸ توسط «جان استیوارت میل»[۷۲] به «کارآفرین» (Entrepreneur) در زبان انگلیسی ترجمه شد. او کارکرد و عمل کارآفرین را شامل هدایت، نظارت، کنترل و مخاطره‏پذیری می‏دانست و عامل متمایزکننده مدیر و کارآفرین را مخاطرهپذیری معرفی می‏کرد. (Brockhaus & Horwitz, 2000:34-36).
در اواخر دهه ۱۸۷۰ «فرانسیس واکر»[۷۳] وجه تمایز سرمایه‏دار و کارآفرین را مورد تأکید قرار داد و کارآفرینان را مهندسان پیشرفت صنعتی و عوامل اصلی تولید خواند. در سال ۱۸۸۲ «فردریک هاولی»[۷۴] مخاطره‏پذیری را صفت بارز کارآفرینان دانست، اما آنها را همچون زمین، کار و سرمایه در زمره عوامل تولید تلقی می‏نمود. در اواخر سده ۱۹، «جان کامونز»[۷۵] به گونهای غیر اصولی سود حاصل از مخاطرهپذیری را از انواع دیگر سودها، متمایز نمود. طبق نظر «کامونز» یکی از انواع سود از توانایی کارآفرین و مخاطره‏پذیری او ناشی می‏شود و برحسب تغییر وضعیت اقتصادی، این سود، متغیر و ناپایدار است. «جان بیتس کلارک»[۷۶] نخستین فردی بود که میان سود کارآفرینانه و مازاد بر بهره (و اجاره) و کاربرد موفقیت‏آمیز پیشرفت‏های فناوری، بازرگانی یا تشکیلاتی در فرایند اقتصادی، ارتباط برقرار ساخته است. جدایی مالکیت بنگاه و مدیریت، سبب شد تا مطالعه کارآفرین به گونه‏ای متمایز از نقش صاحب سرمایه و مالک صورت گیرد. در اوایل سده بیستم «آرتور استون دوینگ»[۷۷] مؤسس یا توسعه دهنده[۷۸] را فردی می‏دانست که فکرها را به کسب و کاری سودآور تبدیل می‏نمود. وی ویژگی‏هایی همچون قدرت تحلیل، ابتکار و واسطه‏گری را برای مؤسس قائل بود و معتقد بود که هیچ کسب و کاری بدون مؤسس ایجاد نمی‏شود. «آلفرد مارشال»[۷۹] (۱۸۹۱) در اثر خود تحت عنوان «اصول علم اقتصاد»[۸۰] تغییر وضعیت را که ویژگی ذاتی کسب و کارهای بزرگ و دارای مدیریت مستقل تلقی می‏شد، درک کرده بود. وی معتقد بود آن صفات عمومی که ویژگی دست اندرکاران کسب و کارهای جدید است، باعث گسترش ابعاد کسب و کار می‏شود. «فرانک نایت»[۸۱] (۱۹۲۱) در کتاب خود تحت عنوان «مخاطره، عدم قطعیت و سود»[۸۲] کارآفرین را به عنوان عنصر اصلی هر نظام معرفی نمود. وی عدم قطعیت را عاملی جدانشدنی در تصمیم‏ گیری می‏دانست و معتقد بود که در هر کسب و کار، موقعیت منحصر به فردی حاکم است و تناوب نسبی رویدادهای پیشین را نمی‏توان در ارزیابی نتایج احتمالی آینده بکار برد. طبق نظر وی مخاطره‏های قابل اندازه‏گیری را می‏توان از طریق بازارهای بیمه تعدیل نمود، اما این مسأله در خصوص عدم قطعیت صدق نمی‏کند. کسانی که در شرایط عدم قطعیت شدید به اتخاذ تصمیم می‏پردازند باید پیامدهای کامل آن تصمیمات را نیز به طور شخصی بپذیرند. چنین افرادی کارآفرین، یعنی صاحب کسب و کار می‏باشند، نه مدیران حقوق بگیری که در خصوص مسائل جاری و روزمره، تصمیم‏ گیری می‏کنند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...