که چرا هر یک ز اصل خود جداست

جمله را در ضمن انسان ناله هاست

این بود سرّ نفیر مرد و زن

شد گریبانگیرشان حبّ وطن

(نقل از اکبر آبادی، ۱۳۸۲:۱۰)
زمانی:
زمانی همچون فروزانفر نظر شارحانی را که تأویلاتی دشوار و دور از ذهن را بیان کرده‌اند رد کرده است و چنین می‌گوید: «وقتی که روح لطیف آدمی‌از مرتبه‌ی الهی به‌این جهان مادی هبوط کرده سخت غمگین است و اشتیاق دارد که به اصل خود رجوع کند.»( زمانی، ۱۳۷۸: ۵۴)
استعلامی:
“در نفیرم” را بر “از نفیرم” ترجیح داده است و می‌گوید: «در نفیرم تو ناله‌ی همه را می‌شنوی، و تا هنگامی‌که ما از نیستان حقیقت جدا هستیم این ناله‌ی مرد و زن را ( در نفیرم) خواهی شنید.» (استعلامی، ۱۳۸۷: ۲۸۱)
گولپینارلی:
می‌گوید: بنا بر یکی از نسخ مثنوی که در قرن۷ و حد اکثر در اوایل قرن۸٫ه تحریر یافته و در اواسط ذی القعده۱۰۵۷ه/۱۶۴۷م در قرامان (لارنده) به آرامگاه مادر سلطان وقف شده است، ذیل عبارت”کز نیستان” «عالم الهی» آورده‌اند؛ پس نیستان همان عالم هستی مطلق می‌باشد که انسان از آن به هستی مقیّد فرو افتاده و شکوه سر می‌دهد. (گولپینارلی، ۱۳۸۴: ۷۱)
نظر اجمالی:
نیستان به صورت نماد به کار رفته است و منظور از آن همان عالم هستی مطلق و دنیای قبل از عرصه‌ی وجود است و مولانا از نیستانی سخن می‌گوید که در آنجا با معشوق حقیقی خود بوده است و حال که از او جدا گشته و به ‌این دنیای مادی آمده شکوه و ناله سر داده و نظر شارحانی همچون فروزانفر که فریاد نی را فقط به خاطر دوری از ولی دانسته‌اند و عالم وحدت را نپذیرفته‌اند نمی‌تواند زیاد قابل قبول باشد؛ چنان که خود مولانا در ترجیعات دیوان شمس باز ناله و شکوه‌ی انسان کامل از نیستان عدم را ذکر می‌کند :

این نای تنم را چو ببرید و تراشید
دل یکسرِ نی بود و دهان یکسر دیگر
زود از حبش تن بسوی روم جنان رو
اینجای نه آنجاست که اینجا بتوان بود

از سوی نیستان عدم عز تعالا
آن زلب عشق همی‌بود شکرخا
تا برکشدت قیصر، بر قصر معلا
هی، جامی‌خوش جو و درآ در صف هیجا
(دیوان شمس، ۱۳۸۰: ۲۳۴)

و همچنین می‌توان به این ابیات اشاره کرد:

حبذا روزی که پیش از روز و شب
متحد بودیم با شاه وجود

فارغ از‌اندوه و آزاد از طرب
حکم غیریت به کلی محو بود
(دیوان شمس)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...