خشونت علیه زنان ممکن است منجر به حاملگی ناخواسته شود. این امر ممکن است از طریق تجاوز و یا اجازه ندادن به زنان برای استفاده از روش های جلوگیری از بارداری انجام گیرد.

۲-۲-۱-۸-۱-۵٫ بیماری های مقاربتی، شامل HIV/AIDS:

همانند بحث حاملگی ناخواسته، زنان مستعد ابتلا به بیماری های مقاربتی هستند، چرا که نمی توانند به کارگیری روش های محافظتی را با شرکای زندگی خود در میان بگذارند. محققین تایلندی گزارش کرده‌اند که یک دهم قربانیان تجاوز دچار بیماری های مقاربتی هستند.

۲-۲-۱-۸-۱-۶٫ استعداد ابتلا به سایر بیماری ها:

احتمال ابتلا به مشکلات جدی بهداشتی در زنانی که از هر یک از انواع خشونت رنج می‌برند، در مقایسه با دیگر زنان بیشتر است(سوهانی و همکاران، ۱۳۸۹).

۲-۲-۱-۸-۲٫ عوارض روانی خشونت:

عوارض روانی در عین این که به طور نامحسوسی وجود دارند، اثرات طولانی تری بر جای می‌گذارند، در واقع زخم های روحی- روانی از زخم های جسمی عمیق ترند. در بین عوارض روانی خشونت شاید بتوان ترس را بزرگ ترین پیامد آن دانست. ترس از خشونت، مانع بزرگی برای مستقل زندگی کردن زنان به شمار می‌آید. این ترس موجب می شود تا زنان پیوسته در صدد برخورداری از پشتیبانی مردان باشند اما این پشتیبانی نیز در موارد بسیاری، آسیب پذیری و وابستگی بیشتر زنان را به دنبال دارد و مانع اصلی توانمند شدن زنان است(نوابی نژاد، ۱۳۸۸). عوارضی از قبیل افسردگی ، اضطراب، بیماری های روان تنی، اختلالات وسواسی، کاهش اعتماد به نفس، مشکلات تغذیه ای و اختلالات جنسی نیز در بین قرانیان خشونتشایع هستند(سوهانی و همکاران،۱۳۸۹).

۲-۲-۱-۹٫ تئوری های خشونت

در تبیین خشونت از جنبه‌های متنوع روان شناختی، زیست شناختی، فرهنگی، اقتصادی و … نظریات بسیاری مطرح گردیده است. مثلا فروید با بررسی سایق مرگ و زندگی این پدیده را توجیه می نمود و یا یکی دیگر از روان شناسان، پرخاشگری را ناشی از ناکامی می‌دانست و یا یکی دیگر از محققان، علت این مسأله را ناشی از غریزه جنگیدن می‌داند، در این بین”آلبرت بندورا” پرخاشگری را محصول تعامل متعدد روابط فردی و اجتماعی می‌داند که در طی سال ها به او آموخته می شود و بر اساس این نظریات پاداش ها، موجب تقویت یادگیری و تنبیه ها، مانع بروز آن می‌گردند. و بالاخره در سالیان اخیر با تغییرات حاصله در این نظریه و انجام بررسی های متعدد، بر سوابق و چگونگی رفتار افراد ‌پرخاش‌جو، آسیب های نوروآناتونیک در دوران کودکی و نیز قربانی این پدیده بودن در طول دوران طفولیت، مشخص گردیده که این مجموعه از آسیب ها و شرایط زندگی، نقش مهم و مؤثر در پرخاشگری و رفتارهای خشونت آمیز در دوران بزرگسالی دارد(مافی،۱۳۸۱).

نظریات بسیار با رویکردهای گوناگون دیگری نیز به تبیین این پدیده پرداخته‌اند. جامعه شناسان معتقدند که روابط و یادگیری ها(عوامل اکتسابی) عامل مهم تری نسبت به عوامل سرشتی در اعمال خشونت محسوب می‌شوند. برخی دیگر، به عامل وجود فرصت های مجرمانه در ارتکاب این گونه اعمال تأکید داشته و برخی نیز خشونت را ناشی از روابط اقتصادی و ماهیت ابزار تولید دانسته اند. ‌بر اساس این نظریات، ‌بنابرین‏ واقعیت که کار با این ابزار، تنها از عهده ی مردان بر می‌آید، قدرت اقتصادی به عنوان امکان موجه خشونت، در دید مردان قرار می‌گیرد. الکل و مواد مخدر نیز از جمله عوامل مهم دیگری هستند که پژوهش ها مصرف آن ها را در میزان خشونت علیه همسران مؤثر دانسته اند.‌در مورد خصوصیات زیست شناختی و عوامل فیزیولوژیک نیز مطالعات فراوانی صورت گرفته است و بسیاری از هورمون ها و ناقل های عصبی از عوامل مهم در رابطه با رفتارهای خشن مردان شناخته شده اند.

۲-۲-۱-۹-۱٫ تئوری روان تحلیلی:

فروید در مقالات اولیه خود، رفتار انسان را حاصل مستقیم یا غیر مستقیم غریزه زندگی(EROS) معرفی می‌کند، که انرژی آن لیبیدو معطوف به طولانی تر کردن زندگی و تولد و تناسل است. در این چارچوب، پرخاشگری به طور ساده واکنش در مقابل توقیف یا ابطال تکانه های لیبیدویی تلقی می شود. از این دیدگاه پرخاشگری نه جزء خودکار و نه غیر قابل اجتناب زندگی شمرده شده است.

پس از حوادث جنگ جهانی اول، فروید تدریجا موضع تیره تری در مقابل ماهیت پرخاشگری انسان انتخاب کرد. او وجود غریزه مهم دیگر یعنی غریزه مرگ(thanatos)، را مطرح ساخت که انرژی آن معطوف به تخریب و خاتمه دادن به زندگی است. به نظر فروید تمام رفتار انسان از تعامل پیچیده این غریزه و غریزه زندگی و تنش مداوم بین آن دو ناشی می‌گردد. چون غریزه مرگ اگر مهار نشود، به خود ویرانگری سریع منجر می‌گردد، چنین فرض شد که از طریق مکانیسم های دیگر، نظیر جابه جایی، انرژی غریزه مرگ مجددا متوجه خارج می شود. به طوری که پایداری برای پرخاشگری در مقابل دیگران را به وجود می آورد. از دیدگاه فروید، پرخاشگری در درجه اول از تغییر جهت غریزه خود ویرانگی مرگ از خود به طرف دیگران ناشی می شود(کاپلان-سادوک، ترجمه: پورافکاری، ۱۳۷۹).

۲-۲-۱-۹-۲٫ تئوری رفتارگرایی:

علمای حقوق، زیست شناسی، جامعه شناسیو روان شناسی دریافته اند که”مجرم بالفطره” مبنای علمی ندارد، افراد انسانی تحت تأثیر محیط پرورشی به حوزه جرم و جنایت وارد شده و از آن ها رفتار خشونت آمیز سر می زند. بر پایه این نگرش علمی است که گفته می شود انسان ها خشن به دنیا نیامده اند بلکه خشونت را فرا گرفته اند(کار،۱۳۸۰).

طبق نظر باندورا، نه انگیزه های فطری معطوف به خشونت، و نه سایق های پرخاشگری ناشی از ناکامی ریشه پرخاشگری انسان نیست، انسان ها یکدیگر را مورد حمله قرار می‌دهند چون از تجربیات گذشته واکنش های خشونت آمیز را یادگرفته اند، برای انجام چنین اعمالی انتظار پاداش های گوناگون داشته یا به دست می آورند، و یا شرایط اجتماعی و محیطی خاص آن ها را مستقیما به طرف اعمال خشونت آمیز سوق می‌دهد. برعکس فرضیه های غریزی و سائق، دیدگاه یادگیری اجتماعی پرخاشگری را به یک یا چند علت احتمالی نسبت نمی دهد. طبق این فرضیه ریشه‌های چنین رفتاری حدود متغیری دارد، از تجربیات گذشته گرفته، تا یادگیری و انواع گوناگونی از عوامل موقعیتی خارجی؛ مثلا در زمان جنگ سربازان برای کشتن دشمنان مدال می گرفتند(کاپلان-سادوک، ترجمه: پورافکاری، ۱۳۷۹).

۲-۲-۱-۹-۳٫ تئوری انتقال میان نسلی[۴۲]:

باون[۴۳]، رابطه ی بین شاهد خشونت والدین بودن و تجارب خشونت در بزرگسالی را در تئوری انتقال میان نسلی شرح می‌دهد، طبق این تئوری خشونت نسبت به همسر از یک نسل به نسل بعدی انتقال می‌یابد، این فرضیه خشونت زناشویی را به عنوان یک رفتار اجتماعی آموخته شده می پندارد و بر این عقیده استوار است افرادی که شاهد یا قربانی خشونت و ضرب و شتم هستند به احتمال زیاد نسبت به دیگران نیز چنین روشی را اتخاذ می‌کنند. اخیراً چندین مطالعه نشان داده است مردانی که شاهد خشونت بین والدین خود بوده اند بیشتر احتمال دارد که رفتارهای خشونت آمیز نسبت به همسران خود داشته باشند(هوتالینگ و سوگارمن[۴۴]،۱۹۸۹).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...