۹-۵٫ ناکامی نظریات درون گرا از پاسخ گویی به مشکل جدایی
تا کنون به این نتیجه رسیدیم که مشکل جدایی در تقریرهای مختلف خویش- غیر از عدم لحاظ تجارب ادراکی در نظریات صدق و توجیه- مبتنی بر یک پیش فرض است و آن هم اینکه می­توان نشان داد که باورها با واقعیت مرتبط اند. تنها راهی که برای اثبات ارتباط باورها با واقعیت وجود داشت، تأثیر علی بود، اما نشان دادیم که انسجام گرا می ­تواند نشان بدهد که نمی­ توان از نظام باورها بیرون رفت و با واقعیت ارتباط برقرار کرد و از این رو نمی­ توان این ارتباط را احراز کرد. پس به نظر می­رسد ایشان به مشکل جدایی که مبناگرایان مطرح کرده ­اند می­توانستند با رد پیش فرض ایشان پاسخ گویند. به نظر می­رسد این استدلال هیچ دلیلی برای ما نمی­گذارد که بر طبق آن قبول کنیم که مبناگرایی موفق تر از انسجام گرایی است؛ چرا که این اشکال بر هردوی این نظریه ­ها وارد می­گردد. اگر این اشکال را در نظر نگیریم در آن صورت می­توانیم بگوییم نظریه انسجام گرایی دچار گسست با واقعیت نیست؛ چرا که نشان دادیم می ­تواند با واقعیت در ارتباط باشد؛ چرا که دست کم این نظریه به نحو روانی امکان ندارد که منعزل از واقعیت باشد، اما توجیه را منوط به صرف باورها می­ کند که لازمه­ی این سخن گسست از واقعیت نیست. پس نظریه مبناگرا یا باید خویش این اشکال را قبول کند یا آن را به عنوان اشکالی بر انسجام گرایی تلقی نکند؛ چرا که پاسخ وی به تأثیر علی نیز از سنخ پاسخ­های روانی است که هر دو در این پاسخ مشترک هستند.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

البته نشان دادیم که می­توانیم مراد از واقعیت را به معنای اعم بگیریم که در این صورت واقعیات نفسانی و حالات ذهنی نیز گونه ­ای واقعیت تلقی می­شوند. در این صورت می­توانیم بگوییم استدلال ایشان مبنی بر اینکه از نظام باورهای خویش نمی­توانیم بیرون برویم، برای اشکال گسست باور با واقعیات ذهنی کافی نیست؛ چرا که شناسا می ­تواند به حالات ذهی­اش دستیابی پیدا کند. البته بیان کردیم که انسجام گرا می ­تواند در اینجا بگوید گسست باور از این واقعیات هیچ مشکلی ندارد؛ چرا که این­ها هیچ ارزش معرفتی ندارند، اما نشان دادیم که این سخن درست نیست. پس اگر مراد از واقعیت را به نحوی بگیریم که حالات ذهنی را شامل شود، این اشکالِ مبناگرایان وارد است. البته در فوق نشان دادیم که در توجیه این باورها مبناگرایی صرف نیز کافی نیست و برای حل مشکلات باید طریقی دیگر پیمود که ما آن را بیان کردیم. البته می­توان نظریه انسجامی صورت بندی کرد که این تجارب را در بر بگیرد اما لازمه­ی چنین صورت بندی دست شستن از اینکه صرف باور علت توجیه باورهای دیگر است، هست که اصلی­ترین مدعای انسجام گرایان است.
پس اگر مراد از واقعیت عالم خارج باشد این اشکال به انسجام گرایان بخصوصه وارد نمی­گردد، اما اگر مراد از واقعیت به معنای اعم از عالم خارج باشد – به نحوی که واقعیات درونی شناسا را هم شامل بشود- در این صورت این اشکال به انسجام گرایان در مورد واقعیات درون ذهنی وارد است. به نظر نگارنده اصلی­ترین مشکل نظریه انسجام گرایی همین مطلب است.
به نظر می­رسد باید تأمل کنیم ببینیم چه خصوصیت ویژه­ای در این مشکل وجود دارد که هم انسجام گرا و هم مبناگرا از حل آن ناکام مانده­اند. به نظر می­رسد شاید کسی بگوید که این اشکال ناشی از درون گرایی این دو نظریه است. این دو نظریه از آنجا که عوامل موجِه باور را منحصر در تجارب و باورها می­ کنند، نمی ­توانند به این اشکال پاسخ دهند؛ چرا که بنا بر درون گرایی ما راهی نداریم که از ذهن خویش بیرون رویم تا بتوانیم تأثیر علی جهان خارج بر تجارب و باورهای خویش را احراز کنیم تا از این رو بتوانیم عدم گسست خویش با واقعیت و طرد نظام­های بدیل و… را احراز کنیم. پس انحصار عوامل معرفتی ما به عواملی که امکان توجیه در این باور را از ما می­گیرند، سبب شده است این اشکال وارد گردد. از این رو، به نظر می­رسد این اشکال اولاً و بالذات اشکالی به درون گرایان در توجیه باشد. این اشکال به نظریات انسجام گرفته شده است؛ چرا که به نظر گسست ایشان با واقعیت روشن­تر بوده است. لکن با توجه به تحقیقی که در این فصل انجام دادیم، نشان دادیم که اگر بدرستی این اشکال واکاوی شود، به نظریه مبناگرایی نیز وارد می­گردد و در نهایت پی می­بریم که موصوف حقیقی این اشکالات درون گرایی در توجیه است. پس انسجام گرا از این حیث که انسجام گراست و مبناگرا از این حیث که مبناگراست، از این اشکال در مرتبه ذات مبرا اند، اما ثانیاً و بالعرض از این حیث که درون گرایند، به این اشکال دچار می­گردند. اینکه گفتیم انسجام گرا پیش فرض اشکال آنها را پاسخ می­گوید و بدین سبب اشکال را منحل می­ کند، منحصر در طرح این اشکال از جانب نظریه­ دیگری مبتنی بر درون گرایی بوده است؛ چرا که یک نظریه درون گرا نباید این اشکال را مستقلاً به نظریه دیگر کند؛‌ چرا که خود به آن گرفتار است. اما نظریه­ای برون گرا چون اعتماد گرایی می ­تواند این اشکال را در حق انسجام گرا وارد بداند. لذا انسجام گرا مکلف است به این اشکال برای دفاع از خود پاسخ دهد مگر اینکه از ویژگی صدق رسان بودن توجیه دست بشوید و ما به همین دلیل این فرض را نیز بررسی می­کنیم.
بونجور متأخر گفته است که شاید ممکن باشد که برخی از این اشکالات را با طراحی نظریه انسجامی برون گرا پاسخ بگوییم یا حداقل این اشکالات را کمتر کنیم.[۳۵۷] اما فومرتون می­گوید در صورتی که بخواهیم نظریه انسجام برون گرا طراحی کنیم با مشکلات جدی روبرو خواهیم شد و نمی­توانیم مفهوم معقولی از انسجام عرضه کنیم. (Fumerton, 1993, p 243 ). به نظر نگارنده می­رسد که می­توان نظریه­ای طراحی کرد که در عین انسجام گرایی برون گرا نیز باشد. در ذیل راه حلی برای ارائه چنین دیدگاهی ارائه می­دهیم که بنابر نظریه درون گرایان علی القاعده باید معقول باشد. سپس علاوه بر بررسی خودِ چنین نظریه­ای، تحقیق می­کنیم که آیا برون گرایی به طور کلی راه حل مناسبی برای این مسئله می ­تواند باشد یا نه و در صورت اخیر به این مطلب می­پردازیم که آیا درون گرایان راهی برای حل این مشکل ندارند یا دارند.
۱۰-۵٫ حل مشکل جدایی از طریق تقریر نظریه انسجامی برون گرا در توجیه
اما آیا هیچ راهی ندارد که مشکل جدایی به صورت منطقی حل شود؟ به نظر کسی شاید برسد می­توان این مسئله را با قائل شدن به نوعی برون گرایی در توجیه حل کرد. اگر بتوان نظریه­ای مبتنی بر انسجام تقریر کرد که برون گرا باشد، می­توان این مشکل را پاسخ گفت[۳۵۸]. به نظر می­رسد می­توان نظریه­ای از انسجام گرایی تقریر کرد که در عین پایبندی به شروط انسجام در ساختار توجیه، برون گرا نیز باشد.
ادعای نگارنده دو قسمت دارد: ۱٫ امکان ارائه دیدگاهی برون گرا وجود دارد ۲٫ نظریه انسجامی برون گرا نیز می­توان داشت. در ذیل این دو ادعا را مستدل می­سازیم.
۱-۱۰-۵٫ اثبات برون گرایی
آنچنان که در فصل سوم اشاره کردیم، نزاع درون گرایان و برون گرایان بر سر عواملی است که دخیل در توجیه معرفتی­اند. برون گرایی در توجیه قائل به این است که عواملی که منجر به توجیه معرفت می­گردند منحصر به عواملی که از طریق تأمل در دسترس شناسا اند، نیستند. مثلاً برطبق نظریه اعتماد گرایی[۳۵۹] که نظریه­ای برون گرا است توجیه یک باور دست کم تاحدی وابسته بر این است که آن از رهگذر فرایند شناختی قابل اعتمادی[۳۶۰] فراهم آمده باشد. اما اعتماد پذیری فرایندهای شناختی شخص نیازی به اینکه از طریق تأمل در دسترس وی قرار داشته باشند، ندارند.
از دلایل مهم برای درون گرایی شهود ما از آن است. ما شهوداً بر این نظر صحه می­گذاریم که آنچه باور را موجه می­ کند، صرفاً وابسته بر عواملی است که در دسترس تأمل شناسا هستند و وی می ­تواند به نحو شناختی بر آنها اطلاع یابد.
به نظر می­رسد می­توان این شهود را در مقابل شهود دیگری قرار داد. ما شهوداً افرادی که قوای معرفتی و ابزارهای ادراکی ایشان درست کار نمی­کند را واجد معرفت و توجیه به خاطر باورهایی که از این طریق کسب نموده ­اند نمی­دانیم و لازم می­دانیم که باید شخص برای معرفت از ابزارهای ادراکی صحیحی برخوردار باشد. سالم بودن این قوا و ابزارهای ادراکی در دسترس تأمل شخص قرار ندارد. وقتی دو شهود با هم تعارض کردند، دیگر اعتمادی بر هیچ کدامشان نیست و باید سراغ دلیل رفت. علاوه بر اینکه شهود تا آنجایی می ­تواند دلیل تلقی شود که ما دلیلی بر خلاف آن نداشته باشیم. البته اگر بتوانیم میان این دو شهود جمع کنیم و تعارض ظاهری میانشان را حل کنیم باید هر دوی آنها را حفظ کنیم. در ذیل ما در طراحی نظریه انسجام برون گرا این دو شهود را با هم جمع می­کنیم.
اما مهمترین دلیل ایشان بر درون گرانی ناشی از تلقی تکلیف گرایانه ایشان از توجیه است. این تلقی می­گوید شناسا باید هنجارهای معرفتی را رعایت کند؛ یعنی وی در رابطه با باورهایش وظیفه معرفتی دارد. او وظیفه دارد که باورهای موجه را اخذ کند و از باورهای غیر موجه پرهیز کند و الا سزاوار سرزنش است؛ از این رو قضاوت درباره موجه بودن یا نبودن شناسا در اخذ باور، امری است که به ایفای این تکلیف معرفتی یا اهمال درباره آنها مربوط است. اگر این چنین باشد، تنها اموری می­توانند، در توجیه مدخلیت داشته باشند که شناسا بتواند آنها را در نقض یا ابرام باورها به کار ببرد. اگر شناسا نتواند به این امور دسترسی پیدا کند، نمی­تواند آن موجِّه­ها یا ناقضها را در موجه یا ناموجه دانستن یک باور مدخلیت دهد. پس تنها اموری که در دسترس شناسا هستند، می­توانند در توجیه مدخلیت داشته باشند و این همان درون گرایی در توجیه است. استدلال ایشان را اینگونه می­توان تقریر کرد:

    1. شناسا در باور به گزاره P از لحاظ معرفتی موجه است اگر و تنها اگر وی در کسب گزاره P به تکالیف معرفتی خویش عمل کرده باشد. [ تلقی تکلیفی از توجیه]
    1. عمل بر تکلیف مستلزم توانایی برآن است.
    1. شناسا در کسب گزاره P تنها بر اموری که از لحاظ معرفتی در دسترس تأمل وی قرار دارند، توانایی دارد.
    1. اگر شناسا بر طبق اموری که در دسترس تأمل وی­اند، عمل کند، در کسب گزاره P به تکالیف معرفتی خویش عمل کرده است. ( از، ۱، ۲و ۳)
    1. شناسا در باور به گزاره P از لحاظ معرفتی موجه است اگر و تنها اگر وی در کسب گزاره P بر طبق اموری که از لحاظ معرفتی در دسترس تأمل وی هستند، عمل کرده باشد. ( از ۱و ۴)
    1. تنها اموری که از لحاظ معرفتی در دسترس تأمل شناسا هستند، توانایی موجِه کردن دارند. [ درون گرایی در توجیه] ( از ۵)

برخی از معرفت شناسان از طریق اینکه حصول باور امر اختیاری نیست، به تلقی تکلیفی اشکال گرفته­اند و دسته­ای دیگر با مثال­های نقض صدق رسان نبودن تلقی تکلیفی را مورد هدف قرار داده­اند. به نظر اشکالات دسته اول قابل پاسخ از منظر درون گرایان بوده باشد و به نظر برخی از مثالهای نقض نیز قابل پاسخ اند.[۳۶۱]
به نظر می­رسد این استدلال ناتمام است اما می­توان با تدقیق آن از آن استفاده کرد. این تدقیق مؤثر در تقریر نظریه­ انسجام گرایی برون گرا است. برخی برون گرایان با این اشکالاتی که به این استدلال کرده ­اند، دست به کلی از درون گرایی شسته­اند و در ساختار توجیه­ای که بر اساس برون گرایی شکل داده­اند به کلی تکلیف معرفتی را نادیده گرفته­اند.[۳۶۲] البته نگارنده قصد دفاع از تلقی تکلیفی از توجیه ندارد. تمام آنچه مد نظر نگارنده است این است که معرفت شناسانی که از تلقی تکلیفی از توجیه دفاع می­ کنند، می­توانند با تدقیق این استدلال قائل به نظریه انسجامی برون گرا شوند[۳۶۳] و این چنین تقریری از نظریه انسجام معقول است.
به نظر می­رسد که شاید کسی بگوید که اشکال این استدلال در مقدمه­ی اول آن (تلقی تکلیفی از توجیه) است. این تلقی هرچند درست است اما به نظر مختص جایی است که تکلیف معرفتی معنا داشته باشد. شکی نیست که شناسا از آنجا که موجودی عقلانی است، باید هنجارهای معرفتی را رعایت کند و در قبال باورهایش وظیفه معرفتی دارد. اما این وظیفه در آن جایی معنا دارد که وی توانایی به کار بردن قوای عقلانی خویش را داشته باشد. تلقی تکلیفی از توجیه بر اساس این بود که اگر شناسا وظیفه معرفتی خویش را انجام ندهد، به جهت برخورداری از موهبت قوای عقلانی سزاوار سرزنش است اما این در جایی معنا دارد که قوای عقلانی وی قدرتی دراختیار وی بگذارند تا از آن طریق بتواند عمل به این وظیفه کند. پس باید در توجیه گزاره­های شناسا قائل به تفصیل شویم و بگوییم اگر توجیه این گزاره با توجه به قوای عقلانی وی بالقوه امکان­ پذیر باشد، تلقی تکلیفی به توجیه صحیح است اما اگر توجیه این گزاره با توجه به قوای عقلانی وی بالقوه امکان­ پذیر نباشد، این تلقی نمی­تواند درست باشد؛ چرا که دلیل ما برای پذیرش این اصل به خاطر این بود که وی باید وظیفه معرفتی خویش را با توجه به قوای عقلانی خویش انجام بدهد، اما این دلیل در این فرض امکان­ پذیر نیست. پس مقدمه­ی اول ایشان کاذب است؛ چرا که دلیل ایشان بر آن اخص از مدعا است. لکن این سخن سبب طرد دلیل ایشان نیست و ما می­توانیم در آن حوزه­ای که عمل به تکالیف معرفتی در مورد گزاره­ها معنا دارد، این استدلال را برای الزام به مفاد درون گرایی در آن قسمت ایراد کنیم. پس مقدمه­ی اول را این طور باید تدقیق کنیم اگر گزاره P گزاره­ای بود که تکلیف معرفتی در توجیه آن قابلیت ورود داشت، شناسا باید بر اساس تکلیف معرفتی نسبت به اخذ یا عدم اخذ آن اقدام کند. اما اگر گزاره P گزاره­ای بود که تکلیف معرفتی در مورد آن بی معنا بود از مورد این استدلال تخصصاً خارج است. پس به نظر می­رسد که رد این دلیل سبب نمی­ شود که یکسره تلقی تکلیف گرایانه از توجیه را نادیده بگیریم و به نظریه­ای برون گرایانه همچون گلدمن اعتقاد بورزیم و مانند وی معتقد شویم باور شناسا به همه گزاره­ها در ساختمان باورهایش موجه است اگر و تنها اگر باورهای شناسا محصول فرایند باورساز قابل اعتمادی باشد ولو اینکه وی توجهی به هیچ کدام از این فرآیندها در هیچ کدام از باورهایش نداشته باشد و اهمال در تکالیف معرفتی­اش بورزد.
نگارنده در این دیدگاه قید « بالقوه» را از این جهت وارد نمود که گاهی توجیه گزاره با توجه به قوای عقلانی شناسا امکان­ پذیر نیست اما امکان اینکه قوای عقلانی وی دلیلی بر آن بگذارند وجود دارد، در این گونه از گزاره­ها بنابراین تحلیل نمی­ توان برون گرا بود بلکه باید ملتزم به مفاد درون گرایی شد. مثلاً گزاره موجود فضایی وجود دارد را فرض کنید. شناسا هرچند در زمان حاضر با توجه به قوای عقلانی خویش دلیلی برای صدق این گزاره ندارد، اما امکان اینکه در آینده شواهد تجربی برای این امر برای وی مهیا شود وجود دارد. لذا باید فقط در حال حاضر به امکان صدق این گزاره باور داشته باشد. اما در مواردی مثل قابل اعتماد بودن منابع معرفت، شناسا امکان احراز آنها را ندارد. شناسا امکان احراز اینکه شهود عقلانی وی قابل اعتماد است ندارد، لذا می ­تواند در باور به قابل اعتماد بودن آن موجه باشد.
اگر کسی به نگارنده اشکال کند که در زمان تعارض میان این دو دسته باور چه می­کنید، خواهیم گفت که آنچنانکه در ذیل بنابر نظریه انسجام خواهیم گفت، شرط انسجام برای توجیه کلیه باورها از هر دو سنخ لازم است، لذا اگر باوری از هر کدام از دو دسته با سایر باورها از منظر شناسا ناسازگار بود، شناسا در باور به آن گزاره ناسازگار موجه نیست و از آنجا که از منظر شناسا یا یک باور منسجم با سایر باورهای وی است یا نیست، فرض تعارض دامن گیر دست کم نظریه انسجام در این تقریر نیست.
پس به نظر در باب آن دسته باورها که دلیل تکلیف معرفتی در آنها جریان ندارد، می­توانیم قائل به نوعی برون گرایی شویم و بگوییم اگر آن باورها معلول فرآیندهایی باشند که آن فرآیندها در جهان واقع اعتماد پذیر باشند، موجه­اند به شرطی که از منظر شناسا با باورهای دیگر وی منسجم باشند.[۳۶۴]
از منظر نگارنده می ­تواند کسی بگوید که علت اصلی قائل شدن به چنین نگرشی همان است که در تبیین توجیه معرفتی به آن اشاره کردم و آن عبارت از این است که توجیه معرفتی ما دو ویژگی اصلی دارد و ما باید هر دوی آنها را مورد توجه قرار بدهیم: ویژگی منظر گرایانه و ویژگی صدق رسانی. به نظر می­رسد در آنجایی که تکلیف معرفتی معنا دارد باید وجهه نظر بیشتر بر ویژگی منظر گرایانه توجیه باشد و توجیه باید مبتنی بر شواهدی باشد که شناسا بر اساس قوای ادراکی و معرفتی خود بدست می­آورد. اما توجیه در اموری که تکلیف معرفتی معنا ندارد، بیشتر براساس ویژگی صدق رسانی توجیه است؛[۳۶۵] یعنی توجیه بر اساس این ویژگی در صدد دستیابی به حاق واقع و صدق می­باشد و ما در این گونه باورها برون گرا شدیم؛ چرا که می­توانیم با این دیدگاه صدق رسانی توجیه را در این باورها را محقق سازیم. به نظر می­رسد بنابراین تبیین معرفت شناسان مختلف در توجه به هرکدام از این ویژگی­ها دچار افراط و یا تفریط شدند[۳۶۶] و آنچه را که گفته شد می­توان وجه جمعی برای این دو دیدگاه به حساب آورد.[۳۶۷]
مطالب فوق مقدمه­ی توجیه این سخن بود که شاید ما بتوانیم بگوییم می­توان با دیدگاه برون گرایانه مشکل جدایی را که دامن گیر نظریات درون گرا هست را حل کرد. با توجه به بیانات فوق روشن گردید که به نظر مانعی وجود ندارد که موجهاً قائل شویم باورهای ما به نحو علی با جهان خارج در ارتباط اند و از طریق تأثیر علی از جهان خارج در ما به وجود آمده­اند. دست کم باور ما به ایجاد باورهای ادراکی ما از جهان خارج از آن دسته باورهای ­اند که می­توانیم در توجیه آن برون گرا باشیم؛ چرا که تکلیف معرفتی در مورد این باور بالقوه حتی معنا ندارد. دلیل این سخن را در نقد نظریات دیگر آوردم: به نظر شناسا توانایی این را ندارد که بداند باورهای ادراکی وی به طریق علی از جهان خارج به وجود آمده­اند؛ چرا که منطقاً این باورها می­توانند حاصل توهم، خواب و یا کامپیوتر دانشمند دیوانه­ای باشند و وی راهی برای اینکه بداند باور ادراکی­اش به P حاصل کدام یک از این­هاست، ندارد. اما با برون گرایی می­توانیم بگوییم باور وی به P موجه است؛ اگر حاصل فرایند قابل اعتمادی باشد و روشن است اگر وی مغز در خمره باشد باوری وی اگر از طریق دانشمند دیوانه ایجاد شده باشد، قابل اعتماد نیست و لذا موجه نیست.
بنابر درون گرایی از آنجا که توجیه از سنخ دلیل است؛- یعنی اگر شناسا باور صادقی را با دلایل و شواهد خوبی به دست آورده باشد، وی واجد معرفت است- نمی­ توان به مشکل جدایی پاسخ گفت؛ چرا که بنا به این دلایل شناسا هیچ دلیلی ندارد که بر طبق آن بگوید باورهای او با جهان خارج در پیوند هستند و لذا وی از جهان گسسته است. ایشان نمی­توانستند پل بین صدق و انسجام بزنند؛ از این رو که تنها دلیل شان برای صدق، تجارب و باورها بود و بنابر آن دلیلی برای توجیهِ صدقِ پیوستگی علی با جهان نداشتند و لذا توجیه آنان صدق رسان نبود. اما بنابر برون گرایی تأکید بر علت باور می­باشد نه دلایل و شواهدی که شناسا به آنها دسترسی دارد. لذا با توجه به اینکه شناسا به فرایند علی دسترسی شناختی ندارد، اموری خارج از شناسا می­توانند سبب معرفت وی به عدم گسستگی با جهان خارج شوند و قضاوت در باب گسسته بودن او ازجهان خارج و عدم آن از طریق اعتماد پذیری یا عدم اعتماد پذیری فرایند باورساز او انجام می­گیرد، ‌نه آگاهی وی از این تأثیر علی.
پس خلاصه جواب این شد که شاید کسی بگوید که ما با برون گرایی و ایجاد لزوم ارتباط اعتماد پذیر با جهان خارج این مشکل را حل می­کنیم؛ چرا که با این دلیل فرض نظام­های بدیل امکان ندارد، از این رو که یکی از آنها به نحو اعتماد پذیری – علی – با جهان خارج مرتبط اند و ما به نحو علی با جهان خارج مرتبط می­باشیم و مشکل گسست نداریم ؛ چرا که باورهای ما با واقع از طریق تأثیر علی پیوند خورده­اند. صدق رسان بودن این نظریه به جهت این ارتباط علی- که فرآیندی اعتماد پذیر است- محقق می­گردد و باورهای ادراکی که از دریچه آن ایجاد شده ­اند، دچار مشکل جدایی نیستند. هرچند خود شناسا نداند که کدام یک از باورهای وی این شرط را محقق ساخته­اند.
اگر فردی بتواند برون گرایی که آن را تبیین کردیم یعنی قبول شروط برون گرایی در حوزه­ای که تکلیف راه بدان ندارد را زیر سؤال ببرد، این پاسخ رد می­ شود. می­توان گفت معرفت شناسان اتفاق نظر بر این نظر دارند که بنا بر برون گرایی این اشکال پاسخ داده می­ شود. به نظر می­رسد از منظر ایشان اصلاً جمع بین این اشکال و برون گرایی معقول نیست.[۳۶۸]
امکان دارد که فردی بگوید در حقیقت شما به مشکل جدایی پاسخ ندادید؛ چرا که این اشکال اساساً به نظریه­ های انسجام با پیش فرض درون گرایی آنها وارد گردیده بود. شاید کسی بگوید که این سخن درست است ولی نمی­ توان این سخن را اشکالی بر ما تلقی کرد؛ چرا که بنای ما بر این بود که نشان دهیم این اشکال به نظریه انسجام از حیث نظریه انسجام بودنش وارد نیست بلکه این اشکال به این نظریه از حیث درون گرا بودنش وارد است لذا مبناگرا نمی­تواند این اشکال را بر نظریه انسجام وارد بکند و ما می­توانیم نظریه انسجامی تقریر کنیم که برون گرا باشد.
۲-۱۰-۵٫ اثبات نظریه انسجام برون گرا
همچنانکه گفتیم برای ارائه یک چنین تقریری باید دو امر را ثابت کنیم یکی اینکه می­توان برون گرا بود و دیگر اینکه در عین برون گرایی می­توان قائل به نظریه انسجام گردید. در ذیل نشان می­دهیم که این دو مانعه الجمع نیستند.
انسجام گرایی را باید در تقابل با مبناگرایی فهمید. در ذیل نشان می­دهیم که انسجام برون گرا امکان دارد؛ چرا که هنوز تفاوت­های خویش را با نظریه مبناگرایی حفظ کرده است. به نظر نظریه انسجام در دو جهت از نظریه مبناگرایی متمایز می­ شود: ۱٫ طرد باورهای پایه ۲٫ نحوه توجیه نمودن باورها
۱-۲-۱۰-۵٫ طرد باورهای پایه
نظریه انسجام قائل به این است که هیچ باور پایه­ای نداریم که توجیه آن مستقل از باورهای دیگر امکان­ پذیر باشد. ایشان توجیه همه باورها را منوط به انسجام با باورهای دیگر می­کردند. اما مبناگرایان قائل به باورهای پایه بودند که برای توجیه خویش نیازمند به باورهای دیگر نیستند، آنان به توجیه غیر مبتنی بر باور یعنی حالات غیر باوری مثل تجارب قائل هستند. در نظریه برون گرایی که در فوق تصویر کردیم از آنجا که تلقی تکلیفی در این باورها معنا و جریان دارد باید وجه نظر منظر گرایانه توجیه حفظ گردد، لذا علاوه بر اینکه هیچ مشکلی نداریم که در توجیه این باورها قائل به انسجام گرایی گردیم، بلکه بنا بر آنچه که گفتیم بنابراین نظریه، شناسا برای توجیه این باورها حتماً باید دارای شواهد و دلایل باشد؛ براساس دلیلی که بر حجیت درون گرایی در چنین باورهایی بیان نمودیم و روشن است که این شواهد را می­توانیم با توجه به نظریه انسجام گرایی بدست دهیم.
۲-۲-۱۰-۵٫ نحوه توجیه
توجیه در نظریه مبناگرایی خطی است؛ بدین معنا که باورهای غیر پایه توجیه خویش را از باورهای دیگر می­گرفتند و در نهایت به باورهای پایه می­رسیدند. این نحوه توجیه در مثال ساختمان ایشان روشن می­گردد. هر باوری توجیه خویش را از باور دیگر می­گیرد و این سیر تا باورهای پایه ادامه پیدا می­ کند. اما توجیه در نظریه انسجام کل گرایانه است؛ بدین معنا که توجیه یک باور مبتنی بر انسجام آن با کل باورهای شناسا است. استعاره کلبه سرخ پوستی این مدعا را روشن می­سازد. حال می­گوییم بنا بر نظریه­ای که در فوق ارائه کردیم نظریه انسجام گرایی باید این نحوه توجیه خاص خویش را در عین برون گرایی حفظ کند؛ چرا که تلقی تکلیفی در نحوه توجیه این باورها نیز جریان دارد، پس باید بر اساس دلایل این چنین باورهایی توجیه گردند و بنا بر انسجام گرایی نحوه این توجیه را می­توانیم بر حسب انسجام با سایر باورهای شناسا تعیین کنیم.
۱۱-۵٫ ارزیابی حل مشکل جدایی از طریق تقریر نظریه­ های برون گرا در توجیه
۱-۱۱-۵٫ اشکال به نظریه انسجام برون گرا
به نظر نگارنده می­رسد که این نظریه به نحوی که در فوق ارائه گردید، بهترین تقریری است که از نظریه انسجام با پیش فرض برون گرایی می­توان بدست داد. اما به نظر می­رسد که برون گرایی نیز در این مسئله راهگشا نیست. قبل از اینکه به دلیل این سخن بپردازیم، باید بگوییم به نظر می­رسد که این تقریر فی نفسه خود اشکال دارد.
اولاً اینکه اشکال چنین تقریر برون گرایانه­ای از نظریه انسجام این است که همه آنچه نظریه انسجام گرایی در پی بدست دادن آن بود، ارائه نظریه­ای در باب توجیه معرفتی بود که شرط کافی توجیه باورها باشد اما بنابر نظریه­ای که در فوق مطرح شد، این نظریه شرط کافی توجیه باورها نیست؛ چرا که بنابر نظریه­ای که ارائه کردیم، شرط توجیه هر باوری انسجام نشد بلکه باورها دو قسم شدند برخی باورها توجیه آنها از طریق درون گرایی و به یاری انسجام موجه شدند و برخی دیگر از باورها به خاطر اینکه از فرایند قابل اعتمادی سرچشمه گرفتند در حالی که نظریه انسجام قصد آن این بود که بگوید هر باوری اگر منسجم با سایر باورهای شناسا بود، موجه است. پس این نظریه را نمی­ توان نظریه انسجام گرایی حقیقی دانست.
شاید کسی بگوید می­توان این اشکال را چنین حل نمود که بگوییم ما شرط انسجام را نیز برای این باورها لازم دانستیم پس شرط توجیه همه باورها انسجام گردید اما این سخن از این جهت درست است که شرط کافی توجیه همه باورها حتی در همین دسته از باورها صرف انسجام نشد بلکه عوامل خارج از دسترس شناسا نیز در توجیه باورهای وی مدخلیت گرفتند اما این مطلب از این جهت مشکل خاصی برای این نظریه مهیا نمی­کند؛ چرا که اولاً اصلاً لازمه­ی تقریر نظریه­ای برون گرا همین است و اگر بخواهیم قائل به چنین امری نشویم نظریه ما برون گرا نخواهد بود و ثانیاً اینکه به فرض این مشکل نیز باشد، می­توان این نظریه برون گرا را انسجام نام نهاد؛ چرا که اصلی­ترین ویژگی­های انسجام گرایی را – در برابر مبناگرایی- حفظ کرده است و می­توان این مقدار مسامحه را از این نظریه با توجه به اینکه دلیل درون گرایی در مورد باورهایی که ما برون گرایی را در توجیه آنها شرط نمودیم، ناتمام دانستیم قبول نمود.
اما بالاخره هر چقدر که همدلی با این تقریر از این نظریه داشته باشیم، باز این نظریه انسجام گرایی خالص نیست و با مسامحه در شرط کافی بودن توجیه در این گونه باورها همراه است.
ثانیاً اینکه شاید این تفکیک اساساً درست نباشد؛ چرا که در آن دسته از گزاره­ها که گمان شده است که عمل به تکالیف معرفتی در مورد آنها معنا ندارد، نیز می­توان گفت تکلیف معرفتی معنا دارد. گفته شد اگر توجیه گزاره با توجه به قوای عقلانی شناسا بالقوه امکان­ پذیر نباشد، از آنجا که وظیفه معرفتی برای شناسا با توجه به قوای عقلانی خویش در این صورت نیست، تکلیف معرفتی جریان ندارد. اما به نظر می­رسد که در اینجا نیز تکلیف معرفتی جریان دارد؛ چرا که در این گونه گزاره­ها هرچند توجیه گزاره به نحو خطاناپذیر برای شناسا امکان­ پذیر نیست، مانند این باور که به نحو علی فلان باور تجربی من با خارج مرتبط است اما می­توان گفت شناسا بر اساس قوای عقلانی و معرفتی خویش وظیفه دارد که در این گونه باورها به بهترین دلیل و شاهد خویش تکیه کند و مدعی بیش از آن نباشد. اگر شناسا در جایی وظیفه معرفتی برای تصدیق به گزاره­ای نداشت، دلیل بر این نیست که باید حتماً آن گزاره را تصدیق کند و با برون گرایی چنین کاری را انجام بدهد بلکه بر اساس وظایف معرفتی خویش باید بر اساس بهترین شواهدش عمل کند که بر این اساس گاهی تصدیق به عدم علم در برابر آن گزاره و سکوت در برابر آن باید بکند؛ – چرا که دلیلی بر له وعلیه آن ندارد- و گاهی تصدیق به توجیه خطاپذیر راجع به آن. در مورد ارتباط توجیه­ای شناسا در باورهای ادراکی خویش با واقعیت خارجی نیز در ذیل نشان می­دهیم که شناسا براساس تکلیف معرفتی باید قائل به توجیه خطاپذیر خویش در ارتباط با واقعیت خارجی در پرتوی این باور ادراکی بشود.
۲-۱۱-۵٫ اشکال به نظریه­ های برون گرا برای حل مشکل جدایی
اما به نظر نه این نظریه برون گرا و نه سایر نظریات برون گرای دیگر نیز این مشکل را حل نمی­کنند. بیان نمودیم که علی الادعا با برون گرایی مشکل جدایی به وجود نمی­آید؛ چرا که بنابراین نظریه باور شناسا به اینکه میز قرمزی پیشاروی وی است زمانی موجه است که این باور محصول فرایند قابل اعتمادی باشد و این فرایند وقتی قابل اعتماد است که محصول فرایند ادراک حسی باشد که از واقعیت خارجی به نحو علی پدید آمده است و از آنجا که امکان ندارد این باور موجه باشد ولی از جهان خارج نشأت نگرفته باشد پس مشکل جدایی در این نظریه ­ها پدیدار نمی­گردد؛ چرا که هر وقت این رابطه علی محقق باشد، این باور موجه است؛ پس باور موجه­ای که با واقعیت در ارتباط نباشد، بنا بر برون گرایی دیگر نداریم. وقتی شناسا در توهم و یا مغز در خمره باشد دیگر شناسا موجه نیست. وی زمانی موجه است که با واقعیت در ارتباط باشد و توجیه بنابراین نظریات برون گرا با واقعیت در ارتباط است. تقریری که نگارنده از نظریه انسجام برون گرا ارائه داد نیز چنین پاسخی به این اشکال می­دهد.
اما به نظر نگارنده می­رسد که در حقیقت برون گرایان با این پاسخ صورت مسأله را پاک می­ کنند. همچنانکه فومرتون و دیگران به این مطلب توجه داده­اند که ایشان در حقیقت با برون گرایی موضوع بحث را تغییر می­ دهند؛ [۳۶۹]چرا که از منظر شناسا قرار بود که با توجیه باورها، دلیلی برای اطمینان از صدق باورها پیدا کنیم و آنها را از محدوده­ حدس و گمان خارج کنیم. در حالی که بنابر نظریات برون گرا، همه آنچه ما برای توجیه نیاز داریم، تحقق برخی شروط است که حتی ممکن است که در دسترس تأمل شناسا قرار نداشته باشند. به نظر می­رسد توجیه برون گرایانه مربوط به فهم ما در مورد چگونگی معرفت ما به اینکه ما می­دانیم که به برخی امور معرفت داریم نیست و این دیدگاه ­ها دلیلی برای اطمینان ما به صدق باورهایمان دراختیار نمی­گذارند. ( Vahid, 2011, p 151)[370]
اگر بخواهیم با بیانات برون گرایان به این مسئله پاسخ بدهیم دیگر اشکال شکاکان و پاسخ معرفت شناسان در تاریخ به آنها از اساس بی معنا است[۳۷۱] در حالی که اینگونه نیست. فیلسوف عهده دار تبیین و بیان دلیل بر مدعایات خویش است که این نظریات آن را نادیده می­گیرند. ما در توجیه در پی این هستیم که باورهای خویش را مستدل نماییم اما بنابراین نظریات اصلاً دلیل برای باورها اهمیتی ندارد. در نظریات برون گرا که تکیه بر فرآیندهای قابل اعتماد می­ کنند، نیازی به دلیل برای قابل اعتماد بودن خود این فرآیندها نیست. هرچند که به نظر نگارنده نمی­ توان اصلاً دلیل معقولی برای اعتماد پذیر بودن این فرآیندها ارائه کرد.[۳۷۲] آیا واقعاً تکیه بیش از حد به برون گرایی، باعث طی طریق معرفت شناسی، در مسیر غلط نمی­ شود؟ پرسش ما در این پایان نامه این بود که آیا در توجیه باورهای ادراکی با واقعیت در ارتباط هستیم یا نه، اما برون گرایان پاسخ و تضمینی برای صدق این مطلب دراختیار ما نمی­گذارند، درحالی که مقصود ما از توجیه تنها همین بود.[۳۷۳] تنها چیزی که این نظریه می­گوید این امر شرطی است که اگر این باور قابل اعتماد بود، موجه است. اما مشکل ما در بحث توجیه بر سر این نبود. قصد ما از قید توجیه این بود که بفهمیم تحت چه شرایطی می­دانیم که این باورهای ما موجه هستند اما برون گرا می­گوید که در چنین فرضی باور موجه است اما در مورد اینکه شناسا این باورش چگونه قابل اعتماد و واجد این شرط می­گردد، ما پاسخی از ایشان دریافت نمی­کنیم در حالی که ما می­خواستیم بالاترین احتمال صدق این باور را با بهره گرفتن از قید توجیه دراختیار شناسا قرار دهیم.
اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم، باید بیان بداریم که برون گرایان در حقیقت یا به این مسئله نپرداخته اند یا اصلاً دشواری این مشکل برای نظریه ایشان مطرح نمی­گردد که بخواهند پاسخ به این مشکل بدهند؛ چرا که روشن است فرض یک چنین مشکلی بر اساس دیدگاه ایشان بی معنا است. نگارنده در اینجا قصد بیان این نکته را داشت که اگر بخواهیم راجع به دیدگاه ایشان در این مسئله سخن بگوییم، نهایت می­توانیم بگوییم نظریه ایشان به نحوی است که راه ورود به این اشکال را اساساً منتفی می­ کند اما این شیوه نمی­تواند پاسخ مطلوب برای مشکل ما تلقی شود؛ چرا که اساساً صورت مسأله ما در این فرض عوض می گردد و لذا پاسخ ایشان – اگر سخن ایشان را پاسخ تلقی کنیم – ، پاسخِ پرسش ما نخواهد بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...