در واقع وضعیت پزشکی در این دوره مشابه پزشکی دوره هخامنشیان بود با این تفاوت که با دانش وفرهنگ یونانی آمیخته شد».(شمس­اردکانی، ۱۴:۱۳۸۵)
دوره پادشاهی اشکانیان در شهرهای بلخ و سغد و چند شهر دیگر مراکز علمی متعدد به ­وجود آمدند این کانون­ها در پیشرفت­های علمی دوره ساسانیان به­ ویژه تشکیل دانشگاه گندی­شاپور بی­تأثیر نبودند.
طب در دوره ساسانیان
پادشاهان ساسانی از ۲۲۴ تا ۶۵۲ (م)در ایران سلطنت کردند. کانون خاندان ساسانی ایالت پارس بود که در آغاز قرن سوم میلادی میان امرای محلی تقسیم شده­بود. در دوره پادشاهی ساسانیان جنبش­های علمی تأسیس دانشگاه­ها و مراکز علمی به­مراتب بیشتر از دوره­ های پیشین به­خصوص هخامنشیان و اشکانیان بود. در این دوره پزشکی با بهره گرفتن از متخصصین و تألیفات یونانی، هندی و زردشتی احیاء گردید.
کریستین­سن در این زمینه در کتاب «ایران درزمان ساسانیان» می­نویسد:
«همه اقوام جهان برتری ایرانیان را اذعان داشتند خاصه در کمال دولت، تدابیر عالیه جنگی و هنر رنگ­آمیزی و تهیه طعام و ترکیب دوا و طرز پوشیدن جامه و تأسیسات ایالات و مراقبت در نهادن هر چیز به مکان خود، این ترقی و توسعه در دوره پادشاهی درازمدت و در طول فعالیت دانشگاه و بیمارستان گندی­شاپور به اوج شکوفایی خود رسید و پایه و اساس طب اسلامی گردید.
اعتقاد به اثر ارواح در ایجاد بیمار­ی­ها در دوره ساسانیان رواج داشت در نتیجه مؤثرترین درمان در این دوران خواندن افسون­ها و اوراد مقدس و استمداد از نیروهای ماوراء­طبیعی بود و از این­رو هدایت و اداره امور صاحبان حرفه پزشکی بر عهده رئیس موبدان قرار می­گرفت».(الگود،۳۹:۱۳۷۱)
اصول طب در ایران و درمان بیماری­ها در دوران ساسانیان گرچه مبتنی به روایات اوستایی است اما نفوذ طب یونانی از همه جهات در آن ظاهر است.
چنین به نظر می­رسد که در دوران ساسانیان تحقیقات زیادتری درباره گیاهان به­عمل آمده­است، برزویه طبیب برای امتحان گیاهان به هندوستان رفته و مطالعه و بررسی­های ذی­قیمتی نموده ­است.(نجم­آبادی،۳۸۲:۱۳۷۱)

«در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی ترجمه­هایی که انجام گردید قابل توجه است. در این دوره آثار نویسندگان مهم یونان و هند به پارسی ترجمه شده که از میان آن­ها کتاب­های افلاطون و ارسطو و افسانه­ های بیدپای هندی به نام کلیله­ودمنه را می­توان نام برد. در این دوره سرجیس راس­العینی به ترجمه کتاب­های طبی از یونانی به سریانی همت گماشت و بیادق طبیب نیز کتاب «مأکول والمشروب» را تأ لیف نمود».(سرمدی،۱۷۸:۱۳۷۸)
«جندی­شاپور نقش مهمی در تاریخ طب ایران داشته­، گفته می­ شود که تأسیس اولیه این شهر به دوران قبل از تاریخ و زمان ورود قوم آریایی برمی­گردد و به­وسیله شاپور تجدید بنا شده­است. هدف اولیه وی از تجدید بنا ایجاد محلی برای استقرار اسیران رومی و یونانی و استفاده از تخصص­های آنان بود».(الگود، ۸۶۶:۱۳۵۲) با گرد­آمدن پزشکان یونانی، هندی، ایرانی و سرزمین­های دیگر در دانشگاه گندی­شاپور مراجعه دانشجویان پزشکی و نیز ورود گیاهان دارویی گوناگون از تمام نقاط جهان به ایران و بالعکس رو به افزایش گذاشت. بدین­جهت جندی­شاپور از نقطه نظر آموزش پزشکی، طب و طبابت در دنیای آن عهد بی­نظیر بود.
طب در دوره صفویه
صفویان از سال ۹۰۷ تا سال ۱۱۴۸ ه.ق در ایران پادشاهی کردند. در دوره صفویه پزشکی پیشرفت چندانی نکرده­است و افتخارات چشمگیری به­دست نیاورد. پزشکان ایرانی بی­خبر از زندگی مشابهی ­که سراسر اروپا را فراگرفته بوده، خود را جانشینان هوشمند ابن­سینا می­پنداشتند.
«درآن زمان الزام به تحصیل علوم دینی قبل از تحصیل سایر علوم، به­ صورت یک امر مسلم درآمده بود مشتاقان طب می­بایست ابتدا در علوم دینی و فقهی به درجاتی می­رسیدند و پس از آن اگر نیازهای دنیوی، آن­ها را از ادامه تحصیل باز نمی­داشت، می­توانستند به مطالعه در علوم طبی مشغول شوند که عملا از توان ذهنی و جسمی بسیاری از آن­ها خارج بود. لذا نشر علوم پزشکی در زمان صفویه دوباره به الگوی ایرانیان باستان رجعت نمود و معلومات این حرفه به­ صورت سینه­به­سینه و از پدر به پسر یا استاد به شاگرد منتقل شد».(اردکانی،۲۱:۱۳۸۷)
«در مورد باورهای عامه در این دوره و آمیختگی آن باخرافات هانری ماسه در کتاب «آداب ومعتقدات ایرانیان» می­نویسد: موقعی­که عضو خانواده­ای سخت بیمار باشد، برای رفع خطر گوسفندی قربانی می­ کنند. در چنین مواقعی­، اگر حیوان با اجل طبیعی خود بمیرد، دلیل قطعی و حتمی است برای این­که بیمار شفا خواهد یافت، زیرا که سرنوشت آن حیوان را جانشین بیمار کرده­است».(ماسه،۳۲۹:۱۳۸۷)
طب در دوره افشاریه و زندیه
در عصر افشاریه(۱۱۴۸-۱۲۱۰ه.ق) و (زندیه۱۱۶۳-۱۲۰۹ه.ق) علاوه براینکه در پزشکی و درمان ایران پیشرفتی حاصل نشد، حکومت ناپایدار افغان­ها، جنگ­های نادر شاه­افشار و عاقبت مرگ کریم­خان زند(۱۱۹۳ ه.ق) زمامداری کوتاه جانشینان کریم­خان زند و دربدری و قتل ناجوانمردانه لطفعلی­خان زند به دست آغامحمدخان قاجار مجموعا آن­را به­سوی انحطاط و سقوط سوق دادند.
در­عوض فعالیت پزشکان اروپایی از جمله انگلیسی و هلندی و غیره همراه هیئت­ها و کمپانی­های خارجی در ایران آغاز گردید و بدین­ترتیب نفوذ طب اروپایی در کشور ما پایه­گذاری شد.­ پزشکان خارجی هنگام اقامت خود در ایران به شاه و درباریان نیز خدمت می­کردند.
طب در دوره قاجاریه
«آغامحمدخان نخستین شاه از سلسله قاجار بود سلسله­ای که تا ۱۹۲۵ بر سراسر ایران حکومت کرد و شاهد انتقال طب جالینوس و ابن­سینا به طب هاروی و پاستور بود. در دوران قاجار ورود و اشتغال پزشکان به ایران افزونی یافت، برخی ازآن­ها سال­ها در این کشور مقیم بودند و در همین­جا فوت کردند».(الگود،۴۹۳:۱۳۵۲)
«ناصرالدین­شاه از نظر پزشکی، عملا زیر نظر پزشکان مخصوص و مشاوران خارجی قرار داشت. دکتر کلومه طبیب ­و دانشمند ­فرانسوی­ پزشک­ مخصوص ­محمدشاه و بعد ناصرالدین شاه بود».(روستایی،۴۲:۱۳۸۲)
«در سال ۱۲۲۶ وزیرمختار انگلیس در ایران دوتن از جوانان ایرانی را برای تحصیل با خود به انگلیس برد. جوان اولی کاظم برای تحصیل نقاشی به انگلیس روانه شد پس از هجده­ماه توقف در انگلیس در ۲۵ مارس ۱۸۱۳ میلادی به مرض سل درگذشت. دومی میرزاحاجی­بابا افشار پسر یکی از صاحب­منصبان عباس­میرزا بود و برای تحصیل طب و شیمی اعزام گردید. حاجی­بابا در شوال ۱۲۳۴ به ایران آمد. وی حکیم­باشی عباس­میرزا نایب­­السلطنه گردید. بعد از مرگ عباس­میرزا حاجی­بابا حکیم­باشی محمد­میرزا شد. او تا سال ۱۲۵۱ه.ق به­همین سمت در تهران اقامت داشت».(سرمدی،۱۲۲:۱۳۷۹)
«نکته­ای که در این زمان از نظر طب حائز اهمیت فراوان است تأسیس دارالفنون در سال ۱۸۵۰ است. مدت تحصیل در مدرسه طب ۷ سال بود ولی بعدا به ۵ سال تقلیل یافت. دانشجویان در مطب پزشکان معروف تحصیل­کرده تعلیم می­گرفتند و همچنین در عیادت بیمارانی در منزل پزشکان را همراهی می کردند. آموزش­های عملی به مشاهده بعضی دستگاه­های فیزیولوژی نقشه­های تشریحی طبی بدن انسان و عضلات آن­ها و اسکلت انسانی و غیره که همه از اروپا وارد می­شدند محدود می­شد».(هدایتی،۳۷:۱۳۸۱)
«طب سنتی با تأسیس دارالفنون همسایه طب غربی برای مدتی کوتاه تدریس می­شد ولی بعد کاملا از برنامه حذف شد».(محمد میر،۱۵۴:۱۳۸۳)
«در سال ۱۸۵۸ چهل­ودو نفر از دانشجویان ایرانی به پاریس عزیمت کردند، پنج­نفر از این گروه در رشته پزشکی فارغ­التحصیل شدند که در میان آن­ها میرزارضا از همه متمایزتر بود که پس­از فارغ­التحصیل شدن ۷ سال دیگر دوره تخصصی را فراگرفت و سپس از پاریس به ایران بازگشت. به زودی به پایتخت فرا خوانده­شد و به سمت استادی در دارالفنون منصوب گشت. او کتابی را که استاد فرانسویش دکتر گریزول درباره بیماری­شناسی تألیف کرده­بود به فارسی برگرداند».(الگود،۵۵۴:۱۳۷۸)
«ناصرالدین­شاه قاجار تا سال­های زیادی بعد از افتتاح دارالفنون علاقه وافری به پیشرفت داشت. در کتاب «تاریخ پیشرفت­های پزشکی در هفتاد سال اخیر» از سال۱۳۷۰-۱۳۰۰ چنین آمده­است:
با تفکیک مدرسه طب از تشکیلات دارالفنون و بعدا جدا شدن قسمت نظام آن و تأسیس مدارس مختلف، عظمت و شکوه دارالفنون رو به افول گذاشت و به­تدریج به یک مدرسه متوسط تبدیل شد. ساختمان دارالفنون در سال ۱۳۴۸ قمری برابر با ۱۳۰۸ شمسی که مدت هشتادسال از عمر آن می­گذشت، فرسوده شده بود، با حفظ سردر آن تخریب شد و ساختمان جدیدی توسط مهندسی روسی در محل این فرهنگ­سرای کهنه ساخته شد. نام آن به دبیرستان امیرکبیر تغییر یافت، بعدا باز نام دارالفنون را به خود باز گرفت»­.(محمد­میر،۲۳۸:۱۳۸۳)
۲-۳) طب در اسلام
«طب اسلامی یک نظام طبی است که در قرن سوم­هجری(نهم میلادی)، وارد کشورهای اسلامی شد، و در سراسر سده­های میانه وسپس تا روزگاران جدید بدان عمل می­شد. این نظام را غربیان عموما به نام طب عربی می­شناسند اما بسیاری از پزشکان عامل بدان، از جمله برخی از برجسته­ترین آنها مانند رازی، مجوسی و ابن­سینا ایرانی بوده ­اند نه عرب. یقین است که اینان عمدتا به زبان عربی می­نوشته­اند».(اولمان،۱۱:۱۳۸۳)
نجم­آبادی در کتاب خود با نام «تاریخ طب در اسلام» می­نویسد: «تاریخ طب در ایران پس از اسلام با طب اسلامی یعنی خدمات مسلمین ممزوج می­باشد، منتهی اطبای ایرانی سهم بسیار بزرگی در طب اسلامی دارند. اصولا نمی­ توان گفت این­دو یعنی طب ایرانی و اسلامی از یکدیگر مجزا می­باشند، وقتی صحبت از طب اسلامی و یا علوم اسلامی در میان می ­آید مقصود و منظور نظرات پزشکی و یا علمی است که در کتب تمدن اسلامی که عموما به زبان عربی مدون گردید. در صورتی­که در اصل همه آن­ها عموما از دانشمندان یونانی و هندی و بعضا ایرانی یا تراجم یونانی به سریانی و میراث اسکندریان و امثال آن­هاست منتهی به زبان عربی تدوین شده است».(نجم­آبادی،۴:۱۳۷۵)
«در مورد آغاز نفوذ پزشکان غیر عرب به دربار خلیفه منصور گفته شده که وی به­ دلیل بیماری سوء هاضمه­ای که همواره از آن رنج می­برد و اطبای مخصوص خلیفه از درمان آن عاجز و ناتوان بودند از جورجیس بختیشوع رئیس دانشگاه گندیشاپور برای آمدن به بغداد دعوت کرد و بختیشوع پس از دعوت، پسرش را به­عنوان رئیس دانشگاه منصوب نمود و خودش به همراه تعدادی دیگر از همکارانش به بغداد عزیمت کرد. این حضور در واقع به عنوان نقطه عطفی برای خاندان بختیشوع و کلیه پزشکان غیر عرب به­حساب می­آمد».(الگود،۹۸:۱۳۵۲)
ماکس مایرهف درباره علوم از جمله پزشکی در کتاب خود به نام «تراث­الاسلام» که گروهی از خاورشناسان آن­را تألیف کرده ­اند می­گوید: «در پایان دوران ترجمه، پزشکان و دانشمندان جهان اسلام­، به نوشتن کتاب اقدام کردند و از نظر آگاهی به علوم، پایه­ های استوار و اصلی این علوم شدند. آنان در این زمان کاملا بر منابع علمی خود متکی بودند و پیشرو شدند. علوم به ویژه پزشکی در دست مسیحیان و صائبان به دست دانشمندان مسلمان منتقل شد. بیشتر این دانشمندان از اهالی ایران بودند. در رشته پزشکی درمی­یابیم که به جای مجموعه­هایی که از منابع قدیم گرفته شده بود، دایره­المعارف­های منظمی فراهم شد و در آن، اطلاعات نسل­های گذشته به صورت دقیق گرد­آوری شد و در مقابل اطلاعات جدید قرار گرفت».(دفاع،۳۱:۱۳۸۲)
«سده­های چهارم تا ششم هجری را می­توان دوران طلایی طب ایرانی نامید، زیرا از یک­سو پزشکان بزرگی از جمله علی­بن­طبری، محمدبن­زکریای رازی، علی­بن­مجوسی اهوازی و ابن­سینا با نوشته­ های خود باعث رونق بیش از پیش عصر تصانیف شدند و از سوی دیگر تاسیس بیمارستان­های متعددی در شهر بغداد، اصفهان، ری، نیشابور و شیراز رشد چشمگیری در سطوح بهداشتی و درمانی جوامع اسلامی ایجاد کرد در این دوره ایرانیان شمار زیادی از داروهای گیاهی وشیمیایی را تهیه کردند و درحالی­که در داروسازی پیشاهنگ بودند، هنر نسخه نویسی را که هم­اکنون جزءذاتی داروسازی نوین است، ابداع کردند».(شمس­اردکانی ودیگران،۱۶:۱۳۸۵)
ادوارد براون در کتاب «تاریخ طب اسلامی» این­گونه می­نویسد:
«دوران زرین علوم عربی دربین سال­های ۷۵۰تا۸۵۰ (ه.ق) به اوج ترقی خود رسید این قرن بلافاصله پس از استقرار خلافت عباسی در بغداد آغاز گشت. اولین پزشک عرب حارث­بن­کلده است وی پیرمردی بود از معاصران محمد(ص) که تحصیلات خود را در ایران در مدرسه طب جندی­شاپور تکمیل کرده و حداقل یک­بار تشرف به حضور و مشاوره با خسرو انوشیروان را که اعراب به او کسری می گفتند، یافته بود».(براون، ۴۳:۱۳۶۴)
کینگستون مورخ و نویسنده کتاب «تاریخ وفلسفه طب اسلامی» می­نویسد:
«تا مدت مدیدی چنین فکر می­کردند که مسلمانان از نظر علمی و فلسفی بندگان پیرو مکتب­های یونانی بودند و تنها کاری که کرده ­اند آن بوده که منابع مزبور را به­ صورت فسیل نگاه داشته اند بدون این­که کوچک­ترین دخل و تصرفی در آن­ها بکنند. اما این نظریه کاملا غلط است زیرا در آن وقت که مسلمانان در افق پدیدار گشتند تمدن یونان در حال افول بوده وطب منحصر به نوشتن اوراد و استعمال طلسم و جادو گشته بود و حتی کتب علمی و فلسفی قدیمی یونان منسوخ شده بود در این موقع مسلمانان نه فقط مدارک گرانبهای یونان قدیم را حفظ و ترجمه و مورد استفاده قرار دارند بلکه با نوشتن، تفسیر، شرح، و حاشیه به­ طور منطقی آن­ها را مورد انتقاد قرار دادند و اولین روش علمی و تجربی را در طب بنیان گذاردند».(صدر،۱۲۹:۱۳۷۱)
۲-۴) اصول طب و بهداشت در دین اسلام و روایت معصومین
در قرآن­کریم سوره اعراف آیه ۳۱ آمده­است:
کلو و اشربوا و لا تسرفو. یعنی بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید.
«امام جعفرصادق(ع) می­فرماید: شفای هر دردی در قرآن است. از قرآن شفا بخواهید که هرکه را قرآن شفا دهد هیچ چیز شفای بیماری او نخواهد بود.
رسول­اکرم(ص) می­فرماید: بیماران خود را به­خلاف میلشان به خوردن غذا وادار نکنید زیرا خداوند آن­ها را می­خوراند و می­نوشاند بی­اشتهایی بیمار به غذا از بزرگ­ترین خدمات است زیرا بیماری غالبا در اثر جمع شدن مواد زائده و مسموم در بدن است و درجای خود ثابت شده که مهم­ترین وسیله سوخت این مواد غذا نخوردن و پرهیز است».(سرورالدین،۶:۱۳۷۶)
«با این­که پیغمبر اسلام بیان می­دارد که خداوند تبارک و تعالی برای هر دردی که بر بندگان خویش نازل فرموده دوای مناسب آن تعیین فرموده، معالجه را فقط به سه طریق منحصر ساخته­است که عبارتند از؛ تجویز عسل و باد کش و داغ کردن و پیروان خود را از استفاده از طریق اخیر برحذر می­دارد. در اعداد داروهایی که تجویز شده شونیز یا سیاه­دانه و صبر زرد و سورمه یا توتیا(برای چشم­درد) و شیرخشت و خاکشیر و حصیر سوخته به عنوان خون­بند یا قابض قرار دارند. امراضی که نام برده­شده عبارتند از؛ سردرد، درد شقیقه و چشم­درد و خوره یا جذام و برص و طاعون و تب که بیماری اخیر با صفت زفیر جهنم آمده­است و پیغمبر اکرم(ص) به پیروان خویش توصیه کرده­است که به سرزمینی که در آن طاعون شیوع دارد نروند».(براون،۴۳:۱۳۶۴)
اسلام بر نظافت شخصی اصرار فراوان دارد. النظافه من­الایمان: نظافت بخشی از ایمان است و این عاملی اساسی در محافظت از تندرستی انسان در قبال خطرات ناشی از بیماری می­باشد.
از پیامبر(ص) روایت شده که فرمود:
«بدترین ظرفی را که آدمی پر می­ کند ظرف شکم اوست، کافی است که آدمی آنقدر لقمه بردارد که پشتش با آن استوار گردد(از گرسنگی برهد)، و اگر ناگزیر از خوردن بود پس یک­سوم شکمش را به غذا، یک­سوم دیگر را به نوشیدنی­ها و یک­سوم باقی­مانده را برای تنفس کردن اختصاص دهد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...