روان شناسی مثبت نگر
ظهور روانشناسی مثبت نگر به مارتین سلیگمن، رئیس انجمن روانشناسی امریکا برمی گردد. او به پیروی از سایر نظریه پردازان این حیطه معتقد است که بینش اولیه شکل گیری این موضوع در وی به صورت شهودی در اثر گفتگو با دخترش نیکی در مزرعه اش شکل گرفته است (قاسمی، قریشیان،۱۳۸۸).
روان شناسی مثبت نگر به بررسی و مطالعه شرایط، موقعیت ها و فرآیندهایی می پردازد که در رشد انسان مشارکت دارند و عملکرد بهینه در افراد، گروه ها و یا سازمان ها را سبب می گردند. با این تعریف می توان گفت که روان شناسی مثبت تاریخچه ای طولانی دارد؛ تاریخچه ای که به نوشته های ویلیام جیمز بر می گردد و آنچه را که او در سال ۱۹۰۲(ذهنیت سالم) نامید. همچنین به آلپورت و علاقه او به خصوصیات مثبت انسان اشاره دارد؛ و نیز به حمایت مزلو از مطالعه افراد سالم و بهنجار به جای بیماران و افراد نابهنجار. با این همه تا آخرین سالهای قرن گذشته عمده مطالعات روان شناختی بر ناسازگاری ها، نابهنجاری ها و آسیب ها و اختلالات متمرکز بوده است و کمتر به توانمندی ها، نیرومندی ها و محاسن اشخاص توجه شده است. روان شناسی مثبت نگر از نخستین سال قرن اخیر حیات علمی خود را به شکلی جدی آغاز نموده است. در ژانویه سال ۲۰۰۰ میلادی، مارتین سلیگمن روان شناس مشهور امریکایی به همراه همکارانش شماره ویژه ای از نشریه (American Psychology) را به روان شناسی مثبت اختصاص داد. آنها مدعی بودند که روان شناسی تا زمان حاضر هنوز نتوانسته است به خلق دانشی بپردازد که زندگی را ارزشمند سازد. از نظر روان شناسان مثبت گرا، علم روان شناسی تا نیمه قرن بیستم، عمده مطالعات خود را بر حوزه هایی چون نژادپرستی، خشونت، رفتارهای غیر منطقی، افسردگی و رشد تحت شرایط نامطلوب متمرکز کرده است؛ حال آنکه در مورد نیروها و خصوصیات مثبت انسان، پرهیزگاری و تقوا و شرایطی که انسان به کسب رضایت و شادی اصیل و واقعی و یا ایجاد تعهدات اجتماعی نایل می شود، به پیشرفت قابل توجهی دست نیافته است. به بیان استعاره ای می توان گفت روان شناسی تا این زمان آموخته است که چطور مردم را از نقاط منفی به صفر برساند، اما توان هدایت آنها را به سوی نقاط مثبت نداشته است. به طور کلی میتوان گفت روان شناسی مثبتنگر زاییده درک عدم تعادل در بررسی موضوعات مربوط به انسان بوده است. برای مثال، در حوزه هایی چون روان شناسی بالینی، روان شناسی تندرستی و یا روان شناسی اجتماعی، تنها به یک جنبه از وجود انسان توجه شده است (ریف[۵۶]،۲۰۰۰).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
روانشناسی مثبت نگر بهعنوان رویکردی تازه در روانشناسی، بر فهم و تشریح شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی و همچنین پیش بینی دقیق عواملی که بر آنها مؤثرند، تمرکز دارد. این رویکرد از منظری مثبت گرایانه با ارتقای احساس ذهنی بهزیستی و شادمانی، در عوض درمان نواقص و اختلالات سروکار دارد. بنابراین، روانشناسی مثبتنگر تکمیل کننده روانشناسی بالینی سنتی است. فهم، درک و شفاف سازی شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی، موضوع محوری روانشناسی مثبت نگراست (سلیگمن[۵۷]، استین[۵۸]، پارک[۵۹]، پترسون[۶۰]،۲۰۰۵).
علم تجربه ذهنی مثبت یعنی صفات فردی مثبت و سازمان های مثبت به بهبود کیفیت زندگی و جلوگیری از آسیب های زندگی کسل کننده و بی معنی نوید می دهد. تمرکز صرف بر آسیب شناسی باعث می شود امید، عقل، خلاقیت، تفکر آینده، شجاعت، معنویت، مسئولیت و پشتکار، نادیده گرفته شوند یا به عنوان تبدیل تکانه های منفی اصیل در نظر گرفته شوند (سلیگمن، سیکزنتمیهالی[۶۱]،۲۰۰۰).
در مورد اینکه جهت گیری روان شناسی مثبت در آینده به کدام سو می باشد، ریف معتقد است که: روان شناسی مثبت که حوزه عملکردانسان را در حد بهینه و مطلوب روشن می سازد، وظیفه آتی اش درک عواملی است که در انسان نیرومندی ها را بنا می کنند و تجارب مثبت را محقق می سازند (لوپز[۶۲] و اشنایدر[۶۳]،۲۰۰۴).
ذکر این نکته ضروری است که هدف روانشناسی مثبت نگر آن نیست که جنبههای منفی، نامطلوب و پریشان کننده زندگی را نادیده بگیرد و یا با عینک خوشبینی به آن نگاه کند. کسانی که حوزهی روانشناسی مثبت کار میکنند کاملاً به وجود رنج، خودخواهی و عملکرد نامطلوب اشخاص آگاه هستند هدف روانشناسی مثبت مطالعهی هردو روی سکه است؛ یعنی علاوه بر آنچه تابهحال روانشناسان بدان پرداختهاند، در پی آن نیز میباشد که شادیها را نیز موردبررسی قرار دهد و به موضوعاتی نظر داشته باشد که در خلق خانواده سالم مؤثر میباشند. بهعلاوه روانشناسی مثبت نگر ادعا دارد که بررسی و پژوهش در مورد چنین موضوعات مثبت، در نفس خود دارای اهمیت بسیار است و تنها بهعنوان سپر بلا در مقابل مشکلات، یعنی محرکهای تنشزا (استرسورها) عمل نمیکند اگرچه شواهد بسیاری وجود داردکه نشان میدهد بسیاری از فرآیندهای مثبت ما را از نتایج منفی بازمیدارند (هادیت[۶۴] و گابل[۶۵]،۲۰۰۵).
بهزیستی روانشناختی
بهزیستی روانشناختی موضوعی است که در سه دهه گذشته مورد بحث های نظری و عملی قرار گرفته است؛ هر چند مفاهیمی که پایه های اساسی این نظریه ها و تحقیقات مربوط به آنها را تشکیل می دهند، از گذشته مورد توجه مورد توجه روانشناسانی چون اریکسون، بوهلر[۶۶]، نوگارتن[۶۷] و راجرز، آلپورت و مزلو بوده است.
یکی از نخستین نظریه پردازی ها را در این زمینه برادبورن[۶۸] (۱۹۶۹) انجام داده است که بین عواطف مثبت و منفی تمایز قائل شده است. وی شادمانی را، به عنوان یک از وجوه اساسی بهزیستی، به صورت وجود تعادل بین عواطف مثبت و منفی، فرض مستقل بودن انها از یکدیگر است، چالشی است که به ایجاد تمایز بین دو وجه عواطف، یعنی شدت و فراوانی آنها، منجر گردید (دینر[۶۹]، لارسن[۷۰]، لوین[۷۱]، امونس[۷۲]،۱۹۸۵).
معنی لغوی بهزیستی یک حالت رضایت از خوشحال بودن، سلامتی و عملکرد است. و به عملکرد و تجربه روان شناختی مثبت اشاره دارد (دسی[۷۳] و ریان[۷۴]،۲۰۰۱؛ به نقل آیشه گورل،۲۰۰۹). بهزیستی همچنین به عنوان یک حالت مثبت و پایدار تعریف شده که به افراد، گروه ها و ملت ها اجازه می دهد به رشد و شکوفایی برسند. و بهزییستی با شادی، رضایت، همدلی، انگیزش، علاقه و نشاط فیزیکی، و رضایت از ارتباطات اجتماعی و تاب آوری تعریف می شود.(هاپرت[۷۵]، بایلیس [۷۶]و کورن[۷۷]،۲۰۰۴؛به نقل آیشه گورل،۲۰۰۹).
بهزیستی روانشناختی درباره چطور خوب زندگی کردن است. ترکیبی از احساس خوب و عملکرد مؤثر است.بهزیستی مستلزم احساس خوب همیشگی نیست بلکه عاطفه منفی بخش عادی زندگی است و توانایی مدیریت احساس رنج و منفی برای بهزیستی طولانیمدت ضروری است. بهزیستی روانشناختی، بهر حال سازشی برای زمانی است که عاطفهی منفی زیاد شده یا طولانیمدت ادامه داشته و آن مداخله توانایی فردی برای عمل در زندگی روزانه است( هاپپرت[۷۸]،۲۰۰۹).
ریف تعریفی از بهزیستی ارائه کرده و بیان کرده که بهزیستی بیشتر از بیمار نبودن نیست ولی عزتنفس و مهارت و خود پیروی و روابط مثبت با دیگران و حس هدفمندی و معناداری در زندگی و احساس رشد و پیشرفت همراه است.بهموازات این تعریف، کلونینگر اظهار کرد که بهزیستی واقعی عاطفه مثبت و خصوصیات شخصیتی بالیده مثل خود رهبری و همکاری و خود شکوفایی و رضایت از زندگی و ویژگی های مقاوم و با فضیلتی مثل امید و محبت و شجاعت را شامل می شود (کلونینگر[۷۹]،۲۰۰۸).
همچنین بهزیستی روان شناختی را میتوان با ۳ عاملی که ابعاد مختلف عملکرد انسان را میسنجد در نظر گرفت:
الف)نشانه های فشار روانی: دروگاتیس (به نقل از دیزچی،۱۳۸۹) بهزیستی روانشناختی را با نشانه های فشار روانی مثل افسردگی، اضطراب و نشانه های بدنی اندازه گیری کرده است.
ب)بهزیستی ذهنی : عامل دومی که باعث بهزیستی روانشناختی می شود رضایت از زندگی است که تصویر کلی از احساس یک فرد نسبت به زندگیش است. دینر، ساه و اولیش (۱۹۹۷) اظهارکردن که بهزیستی ذهنی، نحوه ارزیابی فرد از زندگیشان است که شامل متغیر هایی مانند رضایت از زندگی ، رضایت زناشویی، نداشتن افسردگی و اضطراب و داشتن عواطف و خلق و خوی مثبت است.
ج)احساسات مثبت: عامل سوم به جای ارزشیابی زندگی فرد بر حالتهای کنونی او متمرکز است.
بهزیستی از دیدگاه های مختلف:
از دیدگاه رایان و دسی (۲۰۰۱) بهزیستی به عملکرد روانشناختی بهینه اشاره دارد. دو رویکرد اصلی در تعریف بهزیستی وجود دارد:
رویکرد لذت گرایی: رویکرد مبتنی بر لذت گرایی معتقد است بهزیستی به معنی به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است.این رویکرد در طول تاریخ حامیان خاص خودش را داشته که از آن جمله میتوان به اپیکور، هابز و استوارت میل اشاره کرد.(رایان و دسی)این رویکرد بهزیستی را با خوشی لذت گرایانهیا شادکامی برابر میدانند.دیدگاه غالب روان شناسان لذت گرا آن است که بهزیستی برابر شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخوشی است.چنین برداشتی از بهزیستی، بهزیستی شخصی نامیده می شود.بهزیستی شخصی متشکل از تعدادی نشانه هاست که بیانگر حضور یا غیاب احساسات مثبت به زندگی است.بهزیستی شخصی را میتوان از طریق ۳ مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایتمندی از زندگی سنجید(کیز[۸۰]،۲۰۰۲).
رویکرد فضیلت گرایی: رویکرد دوم مبتنی بر فضیلت گرایی ارسطوست، بر اساس این رویکرد، ارضای امیال به رغم ایجاد لذت در ما، همیشه منتهی به بهزیستی نمی شود بلکه بهزیستی در بردارنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیل های واقعی فرد است که ممکن است همواره توام با احساس لذت نباشد. نظریه پردازان فضیلت گرا بر این باورند که ارضای امیال به رغم ایجاد لذت در ما همواره بهزیستی را در پی ندارند و در نتیجه بهزیستی نمیتواند صرفا به معنای تجربه لذت باشد که بهزیستی روانی و اجتماعی را باید جزو این دسته دانست (رایان و دسی،۲۰۰۱).
الگوهای بهزیستی روانشناختی:
الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ(۱۹۹۸) و وان دان(۱۹۹۴)یک سازه بهزیستی روانشناختی کلی را معرفی کردندکه بوسیله احساس انسجام و پیوستگی در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی و زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آنها تاکید می کنند که بهزیستی روانشناختی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در بر میگیرد:
الف)عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.
ب)شناخت:این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند، به نظر آنها زندگی مقابل درک و
کنترل است.
ج)رفتار: افراد بهزیست چالش های زندگی را میپذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
د)خود پنداره: افراد بهزیست توانایی اثبات خویشتن خود را دارند.
و)روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد می کنند و از تعامل اجتماعی هم برخوردارند(غنی زاده،۱۳۸۵؛ به نقل از پولادی،۱۳۹۱).
الگوی تعادل پویا: بر اساس مدل تعادل پویا پژوهش ها در زمینه بهزیستی روانشناختی براساس این تفکر بوجود آمدند که اگر شخص قادر به دنبال کردن و انجام دادن نیاز های اساسی انسان باشد خوشحالی را تجربه می کند. این پژوهش ها عواملی را مشخص می کنند که عبارتند از موقعیت های بخصوص، رویدادهای درونی، ویژگی های دموگرافیک که بهزیستی را تحت تاثیر قرار می دهند. بر اساس مدل تعادل پویا، شخصیت قویترین پیش بینی کننده بهزیستی است(دینر، لوکاس[۸۱]، ساه[۸۲]، اسمیت[۸۳]،۱۹۹۹). این مدل توسط هیدی کینگ (۱۹۹۲) مطرح شده و بیان می کند که افراد دارای حد متوسطی از بهزیستی هستند که توسط شخصیت آنها تعیین می شود. آنها عقیده دارند که افراد دارای شخصیت برون گرا نسبت به افرادی که دون گرا هستند، احتمال بیشتری دارد که رویداد های معینی را تجربه کنند. این رویدادها سطح پایه بهزیستی روان شناختی را تحت تاثیر قرار میدهد در حالی که حوادث غیر عادی فرد را در سطح بالا وپایین بهزیستی قرار می دهند نه در حد متوسط. مدل تعادل پویا بیان می کندکه افراد زمانی که به موقعیت های بهنجار برخورد می کنند به سطح پایه بر میگردند(دینر، اوشی[۸۴]، لوکاس،۲۰۰۳).
نظریه هدف غایی: نظریه هدف غایی در مورد بهزیستی ادعا می کند که به دست آوردن شادکامی به دستیابی به یک هدف یا مجموعه ای از نیاز ها بستگی دارد. ساختار و نوع هدف یک فرد در زندگی و رسیدن به این هدف سطح رضایت از زندگی فرد را مشخص می کند(دینر،۲۰۰۳). نظریه هدف غایی نشان میدهد که بعضی عوامل ممکن است مانع بهزیستی باشند. این عوامل شامل فقدان هدف، آرزو و یا تعارضات ناهشیار بین اهداف میباشند. رویکرد های هدف غایی اشاره می کنند که یک شخص ممکن است به خاطر اهداف غیر واقعی یا مشکل در رسیدن به هدفش نتواند به اهداف غایی زندگیش برسد. در نظریه های معروف به هدف غایی، باور بر این است که شادکامی و خوشبختی ذهنی زمانی به دست میآیدکه افراد به اهداف مبتنی بر ارزش ها و نیازهای خود، جامه ی عمل بپوشانند(دینر، اوشی، لوکاس،۲۰۰۳).
الگوی ریف: ریف با تأکید به اینکه سلامت مثبت چیزی فراتر از فقدان بیماری است؛ اشاره کرد که بهزیستی روانشناختی به آنچه فرد بدان نیاز دارد اشاره می کند. او معتقد است برخی از جنبههای کنش وری بهینه، مانند تحقق هدفهای فرد متضمن قانونمندی و تلاش بسیار است. این امر ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاهمدت باشد. او معتقد است که بهزیستی را نباید سادهانگارانه، معادل باتجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست. در عوض بهزیستی دربرگیرنده تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه فرد است.بهزیستی روانشناختی اشاره به حسی از سلامتی دارد که آگاهی کامل از تمامیت یکپارچگی در تمام جنبههای فرد را شامل می شود. بر این اساس ریف مؤلفههای بهزیستی روانشناختی را دربرگیرنده ۶ عامل دانست:
الف) پذیرش خود: یکی از مؤلفههای کلیدی داشتن احساس مثبت نسبت به خود است. البته نه به معنای خودشیفتگی و عزتنفس خیلی بالا و غیرمعمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط ضعف و قوت خود هست بهطوریکه فرنز تأکید داشته است که آگاهی از کاستیهای خود و نیز پذیرش اشتباههای خویش یکی از مشخصه های بسیار مهم داشتن شخصیت کامل و تکاملیافته است. اریکسون(۱۹۵۹) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی الگو، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزیها و ناامیدیها و شکستهای گذشته است. چنین خود پذیری بالایی بر اساس خود سنجی واقعبینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیتهای خود و عشق نسبت به خود و دیگران بناشده است.
ب)هدفمندی در زندگی: توانایی پیدا کردن معنا و جهتگیری در زندگی و داشتن هدف و دنبال کردن آنها، که تمامی اینها در تقابل با خوشبختی قرار دارد. اولین و روشنترین نظریه در مورد هدفمندی در زندگی را ویکتور فرانکل داده است. فرانکل دیدش نسبت به ارتقای سطح زندگی و اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده که توانسته در سالهای بعد از آزادیاش روشی از رواندرمانی را ارائه کند که با آن افراد میتوانند در برابر سختیها و رنجها پایداری و مقاومت کنند.
ج)رشد شخصی: یا توانایی شکوفا ساختن کلید نیروها و استعدادهای خود، پرورش و به دست آوردن تواناییهای جدید که مستلزم روبهرو شدن با شرایط سخت و مشکلات هست زیرا روبهرو شدن با این شرایط باعث می شود فرد نیروهای درونی خویش را بجوید و نیز توانایی جدید را به دست آورد. چه زمانی بیشتر احتمال یافتن این نیروها میرود؟ زمانی که فرد تحتفشار قرار بگیرد این استعدادها مکرراً کشف میشوند و قدرت خود را در سختترین شرایط نشان می دهند خود شکوفایی انسانها طی چالشها و شرایط نامطلوب، بیانگر توانایی روانی انسان برای کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبتها و بازگشت پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذار از موانع هست.
د)تسلط بر محیط: یکی دیگر از کلیدهای رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است.یعنی هرکس باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد و این کار درگرو این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تلاش و تسلطی تنها از تلاش و عملکرد خود فرد و در متن کار، خانواده وزندگی اجتماعی او به دست می آید.داشتن کنترل در زندگی چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن روبروست.این جنبه تأکید داردکه برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاقه او احتیاج دارد. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترینها را به همراه را به همراه دارد و زمانی که در این محیط قرار داریم متوجه میشویم که تسلط قوی ترین نیروی انسان است.
ه)خود مختاری: به این معناست که فرد بتواند براساس معیار ها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده جامعه باشد.فرنز(۱۹۶۴) تاکید می کند که اگر انسان کاملا رشد یافته و خود شکوفا، کسی است رها از هر گونه قرارداد اجتماعی و سنن. به نظر میرسد این بعد از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غربی را میرساند که در آن فرد برای رسیدن به خود مختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواسته ها و دیدگاه های شخصی و درونی خویش، کاملا انزوا طلب می شود وقتی برخی از ننگ ها را هم میپذیرد. بنابراین فردی که چنین روش با شکوهی را برای زندگی بر میگیرد، توانایی زندگی در تنهایی و بی کسی را دارد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را میطلبد.
و)روابط مثبت با دیگران: عبارت است از برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیزعشق وزیدن به دیگران.این جنبه اجتماعی-ارتباطی بهزیستی، در برگیرنده بالا و پایین شدن های روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می تواند از یک رابطه شدیدا عاشقانه صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد(ریف و سینگر[۸۵]، دینبرگ[۸۶]،۲۰۰۴).
خلاصه اینکه، وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که عامل خوشبختی است بلکه نحوه کنار آمدن با این مسایل ناگوار و چگونگی برخورد با آن هاست که تعیین کننده ی بهزیستی فرد است وبه طور خلاصه خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجهه با چالش های زندگی، مشکلات و نیاز ها به دست می آید نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هرگونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی.
عوامل موثر بر بهزیستی روانشناختی
با توجه به نقش بسزایی که بهزیستی در ابعاد مختلف زندگی روانی، اجتماعی و حتی جسمی فرد دارد ابعاد و مولفه های زیر نقش بسزایی در افزایش آن دارد:
۱-معنویت: همپوشی بین معنویت و بهزیستی روان شناختی وجود دارد و اکثر اندیشمندان معنویت را بر حسب(تجربه معناداری و هدفمندی در زندگی) مفهوم سازی نموده اند (زنجانی طبسی،۱۳۸۳). لوین تبیین دیگری را در خصوص پیوند بین مذهب و سلامت اضافه می کند. معنویت می تواند با تدارک یک چهارچوب برای توصیف و تفسیر تجارب زندگی و به موجب آن فراهم کردن نوعی احساس انسجام و بهم پیوستگی وجودی، در بهزیستی روانشناختی مشارکت کند. از طرف دیگر این سازه مذکور از طریق تجربه معاشرت با دیگران که احتمالا منجر به داخل شدن در سیستم اجتماعی بزرگتر می شود بهزیستی را افزایش میدهد. این مساله می تواند به ارزیابی قابل کنترل بودن عوامل تنیدگی زا کمک نماید و لذا ممکن است پریشانی هیجانی کمتری تجربه گردد (ویسینگ،۱۹۶۴به نقل از افضلی،۱۳۸۶).
۲-شادی: یکی دیگر از مولفه های موثر در بهزیستی روان شناختی، به عنوان احساس رضایت و خرسندی تعریف می شود و هنگامی است که تمام نیازهای روان شناختی و عقلی و معنوی فرد ارضا شده باشد. شادکامی داشتن هدف و معنا در زندگی است.
۳-خوشبینی: تمایل به اتخاذ امیدوارانه ترین دید گاه است و به یک آمادگی عاطفی و شناختی در خصوص اینکه چیزهای خوب در زندگی مهم تر از چیزهای بد است. خوشبینی مستلزم پیش بینی نتایج وقایع و پیامدهاست.
۴-خویشتن پذیری: احساس و نگرش مثبت به خود و ارزیابی مثبت از زندگی گذشته خود و تصدیق ابعاد چندگانه شخصیت اعم از خوب و بد است.
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 08:54:00 ق.ظ ]
|