کیمیایی و بیگی ، بعد از سال ها کار با خانواده ها ، موفق به شناسایی چرخه معیوب در روابط والد – کودک در خانواده ها ، موفق به شناسایی چرخه معیوب در روابط والد – کودک در خانواده هایی با کودک مشکل دار ( همچون کودکان اوتستیک) شدند و آن را ” چرخه معیوب رفتار ناسازگار ” نامیدند . بر اساس این چرخه ، رفتار ناسازگارانه کودک ، احساس نامناسبی در والدین به وجود می آورد و بر نحوه ی واکنش و رفتار آن ها با کودکان تاثیر می‌گذارد . بدین ترتیب در بسیاری از موارد ، می توان برخورد نادرست والدین را به عنوان عامل اصلی در افزایش مشکلات رفتاری کودکان در نظر گرفت .

با توجه به مطالبی که ذکر رفت ، منطقی می‌رسد که مداخلات درمانی مؤثر برای کاهش آثار تعامل های نامناسب والد – کودک مورد نیاز است . در این میان نقش اصلی جلوگیری از چنین شرایطی و برقراری مجدد تعادل در خانواده بر عهده والدین به ویژه ، مادران می‌باشد که به عنوان پایه های اصلی خانواده در نظر گرفته است .

۲-۴- ۷شیوه های فرزند پروری :

هر خانواده ای شیوه های خاص را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش به کار می‌گیرد این شیوه ها که شیوه های فرزند پروری نامیده می‌شوند متاثر از عوامل مختلف از جمله عوامل فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و غیره می‌باشد ( هاردی و همکاران ، ۱۹۹۳ ) .

شیوه های فرزندپروری به عنوان مجموعه یا منظومه ای از رفتارها که تعاملات والد – کودک را در طول دامنه ی گسترده ای از موقعیت ها توصیف می‌کند و فرض شده است که یک جو تعاملی تاثیرگذار را به وجود می آورد . شیوه های فرزندپروری یک عامل تعیین کننده و اثر گذار است که نقش مهمی در آسیب شناسی روانی کودکان بازی می‌کند .بحث ‌در مورد هر یک از مشکلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرش ها ، رفتارها و شیوه های فرزند پروری تقریبا غیرممکن است . هرچند روانشناسان و نظریه پردازان بر نقش والدین و شیوه های فرزندپروری تأکید می‌کنند ، تحقیقات خیلی کمی ‌در مورد شیوه های فرزندپروری و آسیب شناسی روانی کودک به عمل آمده است (محرابی ، ۱۳۸۳) .

در واقع فرزندپروری به روش ها و رفتارهای ویژه گفته می شود که جداگانه یا در تعامل با یکدیگر بر رشد کودک تاثیر می‌گذارد .در واقع پایه و اساس شیوه فرزندپروری مبین تلاش های والدین برای کنترل و اجتماعی کردن کودکانشان است ( بامریند ، ۱۹۹۱ ) .

در متون اسلامی نیز فرزندپروری فعالیتی پیچیده شامل رفتارها ، آموزش ها ، تعامل ها و روش هایی است که جدا و در تعامل با یکدیگر بر رشد معنوی ، عاطفی در ابعاد فردی و اجتماعی تاثیر گذارد .

از دیدگاه اسلام ، مسئولیت تربیت فرزند در دوران کودکی بر عهده پدر و مادر است تا آنجا که یکی از حقوق فرزندان به شمار آمده است . امام صادق ( ع ) سه حق را بر پدر لازم می دانند که یکی جدیت در تربیت اوست . ایشان می فرمایند : ” فرزند بر پدر سه حق دارد : انتخاب مادر مناسب برای او ، نام نیک نهادن بر او و جدیت در تربیت فرزند ” ( مجلسی ، ۱۴۰۳ ، ج ۷۸ : ۲۳۶ ) .

نکته قابل ذکر این است که بیشترین مسئولیت و تاثیر والدین در تربیت فرزندان مربوط به دوران کودکی و نوجوان آنان است زیرا در اواخر دوره نوجوانی و پس از آن نقش فرزندان در تربیت خود به شدت افزایش می‌یابد .

شیوه های پرورشی کودک در گذر سده‌ها دگرگون شده است. در جامعه گذشته که دارای قواعد خشک و مستبدانه بود – یعنی همان جامعه‌ای که والدین امروز در آن پرورش یافته اند – روابط مردم در قالب مافوق و زیردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب می‌آمد و مادر مطیع او و فرزندان مطیع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمان یافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ می‌کرد بسیاری از مشکلات عمده امروزی به وجود نیامده بود. اما جامعه ایستا نیست و تغییرات وسیع آن منجر به طرح سؤالات اساسی در زمینه پایه ساختار جامعه شده است (دینک میر ، ۱۹۸۱).

تا نیم قرن پیش بسیاری از والدین انتظار داشتند فرزندان آن ها بی چون و چرا از اوامر آن ها پیروی کنند. ولی در حال حاضر بسیاری از والدین، دیگر چنین انتظاراتی ندارند. با توجه به گسترش اطلاعات ‌در مورد شیوه های فرزندپروری، نگرش والدین نیز در بسیاری از زمینه‌ها دستخوش تغییر شده است. به نظر می‌رسد در قرن معاصر والدین نسبت به نیازهای فرزندان خود آگاه‌تر، هوشیارتر و به مراتب انعطاف پذیرتر هستند. با توجه به تغییری که در نگرش کلی والدین صورت می‌گیرد، یافته های تحقیق درباره اثرات خانواده بر شخصیت کودکان صرفاً برای مدت خاصی اعتبار دارد ‌و نمی‌توان برای همیشه ‌به این یافته ها متکی بود (احدی و جمهری، ۱۳۷۸).

در قرن بیستم توصیه هایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدن کودک به عنوان بخشی از نظریه های روان شناختی مطرح شد. تقریباً از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰ نظریه های یادگیری رفتارگرا حاکم بودند. از نظر آنان، کودکان به منزله لوحی سفید هستند و قدرت والدین برای آموزش آن ها به صورت خوب یا به عنوان عامل اصلی قلمداد می‌شود. نظریه های روانکاوانه بر اهمیت تجربه های اولیه خانوادگی در تعیین پیامد اضطراب‌های درونی ساز و کارهای دفاعی و اجتماعی شدن ارزش‌ها تأکید می‌کرد. از زمانی که انقلاب شناختی به وجود آمد و نظریه یادگیری به عنوان نظریه اجتماعی – شناختی بازنگری شد، به نقش فعال کودکان به عنوان عامل مهم در اجتماعی شدن خودشان تأکید فزاینده‌ای شد و در حال حاضر به صورت روزافزونی بر نقش ‌ادراک‌های متقابل والد و کودک در زمینه خواسته‌ها و تصمیمات یکدیگر به عنوان تعیین‌کننده تأکید می‌شود. اما هیچ یک از این تغییرات نظری به صورت عمده این فرض اساسی را که والدین تأثیر نیرومندی بر رشد ویژگی‌های کودکان و سرپرستی زندگی آن ها دارند، تحت تأثیر قرار نداده است (مکوبی و مارتین ، ۱۹۸۳).

در طی هفتاد سال گذشته ‌در مورد نحوه تربیت کودک اختلاف نظرهای عمده‌ای وجود داشت. در سال ۱۹۱۴ به مادران توصیه می‌شد به دلیل حساس بودن دستگاه عصبی کودکان، آن ها را بیش از حد تحریک نکنند و از سال ۱۹۶۰ به بعد به مادران آموزش داده می‌شد که بگذارند کودکان تا جایی که می‌توانند همه چیز را بیازمایند زیرا از این طریق می‌توانند دنیای اطرافشان را بشناسند. در سال ۱۹۱۴ به مادران می‌گفتند نباید به محض اینکه فرزندشان گریه کرد به او غذا بدهند یا با او بازی کنند، زیرا با این کار کودکان را لوس می‌کنند. نیم قرن بعد به مادران گفتند ترسی از لوس شدن فرزندشان نداشته باشند. اگر مادر همیشه به محض این که کودکش گریه کرد به او برسد کودک احساس امنیت و اطمینان می‌کند. در حال حاضر به حداقل رساندن اضطراب و به حداکثر رساندن راحتی و احساس امنیت کودک یک ساله اهمیت فراوان‌تری دارد (ماسن ، ۱۳۸۳).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...