دانلود فایل پایان نامه با فرمت word : منابع پایان نامه درباره بررسی رابطه سبک … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
بالبی دلبستگی را پیوندی عاطفی می داند که کارکردهای تکاملی و بیولوژیکی دارد و موجب بقای کودک می شود (بالبی ، ۱۹۸۲ به نقل از سلاجقه ،۱۳۸۶).
دلبستگی عبارت است از پیوند عاطفی عمیقی که با افراد خاص در زندگی خود برقرار می کنیم، طوری که باعث می شود وقتی با آنها تعامل می کنیم احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آنها را در کنار خود داریم احساس آرامش کنیم (برک، ۲۰۰۱).
دلبستگی به نظامی تنظیم کننده اطلاق می شود و فرض بر این است که این سیستم در درون فرد وجود دارد و هدف آن تنظیم رفتارهایی است که موجب نزدیک شدن و برقراری تماس با فردی متمایز و حامی است که تکیه گاه نامیده می شود و هدف این نظام در فرد دلبسته از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است (برترتون و اسوفسکی، ۱۹۷۸ به نقل از کاپلان ،۲۰۰۳).
نظریه های دلبستگی
نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی پیوندی جهان شمول است و در تمام انسان ها وجود دارد. بدین معنی که انسان ها تحت تاثیر پیوند های دلبستگی شان هستند.
نظریه دلبستگی بسیار گسترده تر ازآن درکی که مردم نسبت به آن دارند است. این نظریه دو جزء اصلی دارد:
۱- بخش هنجاری[۱۰۰] که برای توضیح مدل، الگوهای معمولی رفتار وابسته به نوع و مراحل رشد که تقریبا در بین همه انسان ها شبیه به هم است، تلاش می کند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۲- بخش تفاوتهای فردی غیرهنجاری، که برای توضیح ثبات ، انحراف های نظام دار از مدل الگوهای رفتاری و مراحل ، تلاش می کند (سیمپسون[۱۰۱] و رولز[۱۰۲] ، ۱۹۹۸).
نظریه یادگیری اجتماعی
این دانشمندان نیز فرض را بر این گذاشته اند که گرسنگی،تشنگی و درد غرایزی هستند که کودکان را به عمل وامی دارند. آنچه نیازهای زیست شناختی کودکی را ارضا می کند(یعنی سایق را کاهش می دهد) تقویت کننده اولیه نامیده می شود. مثلا غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده اولیه محسوب می شود. افراد و اشیایی که به هنگام کاهش سائقی حضور دارند، از طریق تداعی با تقویت کننده اولیه، تقویت کننده ثانویه می شوند. مادر کودک به عنوان منشا همیشگی تامین غذا و آسایش ، تقویت کننده ثانویه مهمی محسوب می شود. بنابراین، کودک نه فقط به هنگام گرسنگی و درد به دنبال اوست، بلکه درمواقع بسیار دیگری نیز وابستگی عمومی خود را به او نشان می دهد.
نظریه پردازان یادگیری اجتماعی فرض بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد، به این که مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین کند. یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و کاهش درد و ناراحتی همراه است (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
نظریه رفتار گرایی
رفتارنگران معتقدند شخصی که کودک را تغذیه می کند چهره اصلی دلبستگی می شود. آنها بر این باورند که مراقبت کننده یک تقویت کننده شرطی می شود، نوزاد یک پاسخ بازتاب غریزی به تغذیه شدن دارد. او لذت را تجربه می کند و مراقبت کننده را با این لذت مرتبط می کند. این احساس به حس لذت بردن از تمامی موقعیت هایی که مراقبت کننده به وی نزدیک می شود، تعمیم پیدا می کند.
نظریه های یادگیری امریکایی تحت تاثیر دیدگاه لامارک[۱۰۳] در زیست شناسی، ارگانیزم را بی نهایت انعطاف پذیر می دانند و بر این باورند که ساختارهای درونی نامتغیر یا ساختهای درونی که بتوانند مقاومت کنند یا حتی یک تعامل موثر با محیط برقرار سازند وجود ندارد.
نظریه پردازان یادگیری بر این واقعیت تاکید دارند که فرایند دلبستگی یک راه دوطرفه است و به رابطه رضایت بخش متقابل و تقویت های دوجانبه وابسته است. مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می کند و در نتیجه خود را نیز آرام می کند، کودک با لبخندها و غان وغون کردن های خود به کسانی که او را آرام می کنند پاداش می دهد. رفتارهای دلبستگی کودک بسیار موثر است، زیرا موجب می شود که فرایندهای دلبستگی بین او و والدین به جریان بیفتد. اما باید به خاطر داشته باشیم که فرایند دلبستگی به طور خودکار انجام نمی گیرد بلکه به تدریج و در پی تعدادی مراحل به وجود می آید ( سلاجقه ، ۱۳۸۶).
نظریه رفتار شناسی طبیعی
رفتار شناسان طبیعی مفهوم نقش بندان یا نگاره گیری را وارد فرایند دلبستگی کردند. آنها معتقدند که حیوانات با کشاننده های فطری به دنیا آمده اند که توانایی بالقوه زنده ماندنشان را افزایش می دهند. یکی از این کشاننده ها آمادگی نگاره گیری از ریخت خاص موضوع (افرادی که صدای خاص ایجاد می کنند یا حرکت می کنند) است و این نگاره گیری به کودک اطمینان می دهد که مراقب کننده در مجاورت اوست . یک نگاره گیری تنها از طریق بینایی صورت نمی گیرد ، بلکه ممکن است با بوسیدن ارتباط داشته باشد ، نظیر آنچه در بزها وجود دارد یا با شنیدن مرتبط باشد مانند آنچه در اردکهاست. شواهد خوبی در مورد این امر وجود دارد که نوزادان انسان یاد گرفته اند از ابتدای تشخیص از بوی مادرشان استفاده کنند . به طور مثال سرنوچ[۱۰۴] و پورتر[۱۰۵] (۱۹۸۵) نشان داده اند که نوزادان ۱۲ روزه ای که از شیر مادر تغذیه نمی کنند به مانند نوزادانی که از سینه مادر تغذیه می کنند می توانند بوی آغوش مادرشان را از آغوش یک غریبه متمایز کنند.
نگاره گیری دارای نتایج کوتاه مدت و بلند مدتی است که اغلب به طور قابل ملاحظه ای با یکدیگر مشابهند (سلاجقه ، ۱۳۸۶).
از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند مانند گریستن، خندیدن و … از نظر تکاملی این الگوها از لحاظ انطباق پذیری ارزش دارند ، زیرا همین رفتارها باعث می شود که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
نظریه روانکاوان
فروید می گفت که کودکان با غرایزی زیست شناختی به دنیا می آیند که باید ارضا شود. نیاز کودک به غذا ، گرما و کاهش درد نمایانگر لذت جویی حسی است. فروید اساس زیست شناختی این جویندگی را نوعی انرژی فیزیکی می دانست که به لیبیدو معروف است. به نظر فروید، اشیاء ، مردم، و فعالیتهایی که کودکان انرژی لیبیدویی خود را صرف آنها می کنند همراه با رشد کودکان به نحوی قابل پیش بینی تغییر می کند. فروید می گفت در دوران شیرخوارگی هرچیز که به غذا خوردن مربوط باشد از مهمترین سرچشمه های کسب رضایت برای او قلمداد می شود. هنگامی که از کودکان مراقبت یا غذایشان تامین می شود، توجهشان که از انرژی لیبیدو نشات می گیرد، برای کسی که این لذایذ را فراهم می کند متمرکز می شود. از نظر او انرژی لیبیدوی کودک نه تنها مدام متمرکز بر کسانی است که از او مراقبت می کنند بلکه دهان، زبان و لبها را نیز در بر می گیرد. او معتقد بود که ارضای کم یا ارضای بیش از حد نیازهای دهانی در این دوره سبب می شود که پیشروی کودک به مرحله بعدی رشد کند شود ، به این معنی که ممکن است کودک در این مرحله تثبیت شود یا در مقابل انتقال انرژی لیبیدویی خود به اشیاء و موضوعات جدید مقاومت درونی نشان دهد (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
فروید می گوید کودکان بیشترین ارضایشان را از طریق لذت دهانی به دست می آورند. او اولین وهله تولد نوزاد را مرحله دهانی نامید. در طی این دوره نوزاد به سوی هر شخصی که به او لذت دهانی می دهد جلب می شود، که این فرد در اغلب موارد مادر وی است. فروید بر این باور بود که دلبستگی که به دلیل کسب لذت دهانی از طریق ارضای فردی نیازهای غریزی نوزاد ایجاد می شود . به همین دلیل مراقبت کننده کودک یک موضوع عشق می شود و این اولین عشق خواهد بود که اساس همه دلبستگی های بعدی را تشکیل می دهد. فروید اعتقاد داشت که اگر نوزادی از غذا یا رضایت دهانی محروم شود یا بیش از اندازه ارضا شود ، ممکن است در وی یک دلبستگی ناسالم توسعه یابد. دلبستگی های ناسالم نتیجه تثبیت ها بر مجاری دهان در یک کوشش برای ارضای نیازهای ارضا نشده است.
این امر ممکن است در رفتارهایی نظیر سیگار کشیدن و جویدن مداد یا از لحاظ ویژگی های خاص شخصیتی نظیر بی صبری و حرص بیان شود. یکی از عقاید محوری نظریه شخصیتی روان تحلیلی فروید این بود که محرومیت اثراتی دارد که در طولانی مدت به دست می آیند (سلاجقه ، ۱۳۸۶).
آنا فروید[۱۰۶] یکی دیگر از روان تحلیل گران ، مفهوم خط تحول را مطرح می کند. در واقع آنا فروید به خود پیروی تدریجی کودک در قلمروهای مختلف زندگی روانی – اجتماعی معتقد است او هر مرحله تحول را نتیجه ای از ایجاد یک تعادل ظریف بین اجبارهای بیرونی رویارویی کودک از یکسو و تمایز و رشد یافتگی مربوط به پایگاه های مختلف درون – روانی وی از سوی دیگر می داند. یکی از خطوط تحول از نظر وی از وابستگی به استقلال عمل عاطفی و روابط موضوعی از نوع بزرگسالان است.
این بخشی از تحول است که از وابستگی مطلق نوزاد به مواظبت های مادری تا استقلال عمل عاطفی و مادی در سطح بزرگسالی ادامه دارد. این مرحله از وحدت زیست شناختی مادر کودک آغاز شده و با مرحله از نوع موضوع جزئی ، مرحله پایداری موضوع، رابطه دوسوگرایانه مقعدی- آزارگری پیش ادیپی، مرحله احلیلی- ادیپی متمرکز به موضوع، دوره نهفتگی ، پیش نوجوانی و نهایتا نوجوانی تحول می یابد (منصور و دادستان ، ۱۳۸۳).
مارگارت ماهلر[۱۰۷] بر فرایند جدایی- فردیت، یعنی انتقال از دوره وابستگی به دوره استقلال تاکید داشت و معتقد بود داشتن ارتباطی خوب با مراقب و انتقال تدریجی کودک به مرحله خودگردانی موجب رشد کودک می شود (منصور و دادستان ،۱۳۸۳).
نظریه اینسورث
اینسورث نیز رفتار دلبستگی در روابط بزرگسالی را به عنوان اساس پدیده ایمنی در هسته زندگی انسان مورد تاکید قرار داد. او اظهار داشت که دلبستگی ایمن، عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل می کند. برای مثال کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند در آینده از لحاظ اجتماعی برون گرا هستند و به محیط اطراف توجه نشان می دهند و تمایل به کاوش در محیط اطرافشان دارند و می توانند با مسایل مقابله کنند . از طرف دیگر عواملی که مخل این دلبستگی باشد در زمینه رشد اجتماعی کودک در آینده مشکلاتی ایجاد می کند (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۳۸۵).
اینسورث مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دوره دلبستگی تاثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. الگوهای مختلف دلبستگی در کودکان وجود دارد. مثلا برخی از بچه ها کمتر از بقیه پیام می فرستند یا گریه می کنند. پاسخدهی توام با حساسیت به نشانه های نوزاد ، نظیر بغل کردن کودکی که دارد گریه می کند به جای آنکه موجب تقویت رفتار گریستن شود ، باعث می شود که نوزاد در ماه های بعد کمتر گریه کند. وقتی کودک پیامی برای مادر می فرستد ، تماس نزدیک بدنی او با مادر باعث می شود که در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر ، اتکا به نفس بیشتری پیدا کند. مادرانی که پاسخدهی به پیام های ارسال شده از طرف کودک نمی دهند ، موجب مضطرب شدن بچه می شوند (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
اینسورث همچنین بیان کرد که دلبستگی موجب کاهش اضطراب می شود. آنچه او اثر پایگاه امن می نامید کودک را قادر به دل کندن از دلبسته ها و کاوش در محیط می سازد و کودک با دلگرمی و اطمینان به کاوش در محیط بپردازد.
اینسورث شخص مورد دلبستگی را به عنوان منبع امنیت (پایگاه امن) کودک برای کاوش در محیط خود در نظر گرفت، او حساسیت مادر را برای نوزاد حائز اهمیت می دانست و نقش آن را برای رشد الگوهای دلبستگی مادر- نوزاد حیاتی در نظر گرفت.
اینسورث در مقاله ای تحت عنوان “ارزیابی سازگاری براساس مفهوم دلبستگی ایمن” روش خود را این طور بیان می کند.
احساس ایمنی در مراحل اولیه زندگی نوعی وابستگی است و موجب می شود که فرد بتواند به تدریج به طور مستقل عمل کند و مهارت های جدید و علایق تازه ای را در کنار سایر موفقیت ها شکل بدهد . اگر این ایمنی وجود نداشته باشد ، فرد احساس ناتوانی می کند و این ناتوانی می تواند در همه کارهای وی نمایان شود (خوشابی و ابوحمزه ،۱۳۸۵).
نظریه بالبی
بالبی در سال ۱۹۶۹ نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ به نیازهای زیست شناختی و روان شناختی مادر و کودک پدید می آیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر می زند که باعث می شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خزیدن و سینه خیز رفتن به طرف دیگران می شود. از نظر تکاملی این الگوها ارزش تطابقی دارند، زیرا همین رفتارها باعث می شوند که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند (بالبی ،۱۹۶۹).
نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می شود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان می کند. بالبی و مری اینسورث معتقدند که همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا می کنند و دلبستگی شدید شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند. در واقع دلبستگی های انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا می کند (خوشابی و ابوحمزه ،۱۳۸۵).
برطبق نظر بالبی ، نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک ایجاد نوعی وابستگی عاطفی به مادر است. کنش این وابستگی ایجاد امنیت روانی است. وابستگی عبارت است از : اصلاح نظام وابستگی [۱۰۸] به سیستمی تنظیم کننده اطلاق می شود و فرض بر این است که این نظام در درون فرد وجود دارد. هدف آن تنظیم رفتارهایی است که موجب نزدیک شدن و برقراری تماس با فردی است متمایز و حامی که تکیه گاه [۱۰۹] نامیده می شود . البته هدف این سیستم در فرد وابسته ، از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
بالبی هماهنگ با اسلاف خود ، قائل به وجود نیازهای نخستین و ضروری برای ارضا (مثلا نیاز به تغذیه) است. معذلک وی این نکته را مورد تاکید قرار می دهد که افزودن بر نیازهایی که تاکنون به عنوان نیازهای نخستین در فرد آدمی شناسایی شده اند یک نیاز دیگر نیز در واقع وجود دارد که تاکنون آن را ثانوی می پنداشتند. و این نیاز دلبستگی است. منظور از این که دلبستگی نیاز نخستین است این می باشد که از هیچ نیاز دیگری مشتق نشده است و نیازی اساسی برای تحول شخصیت است. بدینسان بالبی از فروید که برای وی نیازها تنها نیازهای بدنی هستند، فاصله می گیرد. چه از نظر فروید ، دلبستگی کودک یک کشاننده ثانوی است که بر نیاز نخستین تغذیه متکی است.
فرضیه بالبی مبتنی بر نظریه رفتار غریزی است که حالت خاصی از این رفتار، توسط لورنز در مورد حیوان، تحت عنوان نگاره گیری یا نقش بندان [۱۱۰] پیشنهاد شده است (منصور و دادستان ، ۱۳۸۳ ).
دلبستگی با وابستگی تفاوت دارد. واژه وابستگی اغلب توسط روانکاوان و روان شناسانی که طرفدار سائق ثانویه هستند به کار می رود. بالبی معتقد است وابستگی و دلبستگی نه تنها از لحاظ معنایی متفاوتند بلکه کاملا متضاد یکدیگر هستند. او توضیح داد که در هفته های اول زندگی نوزاد تقریبا به طور کامل به مادر وابسته است اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. ایجاد دلبستگی تقریبا از ۶ ماهگی شروع می شود. این وابستگی کم و بیش با رشد کودک کاهش پیدا می کند. در واقع به نقش وابستگی در ترغیب احساس ایمنی تاکید شده است. دلبستگی موجب مستقل شدن کودک می گردد و بدین صورت بالبی وابستگی را از دلبستگی متمایز نمود. تفاوت دیگر این دو مفهوم این است که وابستگی در مرحله ناپختگی صورت می گیرد اما دلبستگی نیاز به کمی پختگی و رسش دارد.
بالبی مخالف دیدگاه روانکاوی جدید بود که معتقد است عشق مادر ناشی از ارضای احساس های دهانی است ، همچنین با دیدگاه یادگیری اجتماعی که ادعا می کند وابستگی براساس تقویت ثانویه به وجود می آید نیز مخالفت ورزید (خوشابی و ابوحمزه ،۱۳۸۵).
بالبی در قلمرو دلبستگی دو نکته مهم را مورد تاکید قرار می دهد:
اول آنکه کودک از نظر ژنتیکی برای واکنش هایی آمادگی دارد،
کودک به علامات محرکی (به راه افتادن فعالیت، پایان یافتن) پاسخ می دهد که هم از اطلاعاتی مشتق می شوند که ناشی از ارگانیزم اند(سرما، گرسنگی، درد) هم از اطلاعاتی منبعث از محیط (صدای شدید، تاریکی ناگهانی و جز آن) هستند.
واکنش های کودک به هدف های ثابتی منتهی می شوند، در این مورد خاص، واکنش وی عبارت است از تامین مجاورت با یک فرد خاص یعنی مادر که بر همه افراد دیگر ارجح است. چنانچه واکنش کودک به هدف مورد نظر اصابت کند، نظام رفتاری موثر است و علامت محرک دیگری ( که به علامات محرک به صورت پس خوراندهای منفی موسوم اند) موجب توقف نظام رفتاری مورد نظر می گردند.
دوم آنکه رفتار دلبستگی متحول می گردد،
بالبی در آغاز به پنج نظام رفتاری مکیدن، به دیگری آویختن، دنبال کردن، گریه کردن و لبخند زدن اشاره کرده است. این ۵ قالب رفتاری معرف رفتار دلبستگی کودک اند.
کودک در واقع با طیف وسیعی از ظرفیت های بالقوه آمادگی برای عمل (مکیدن،کاویدن،فریاد زدن…) به دنیا می آید، ظرفیت هایی که در عمل متدرجا چهره ای بیش از پیش تمایز یافته را هدف قرار می دهند. در جوامع امروزی این چهره عمدتاً مادر است که غالبا وظیفه مواظبت از کودک را بر عهده دارد و به تدریج که کودک بزرگ می شود طیف رفتار او غنی می گردد. لبخند زدن؛ جابه جا شدن که هدف همه آنها تجسس نزدیک شدن به چهره ای است که کودک به آن دلبسته است.
بعدها دلبستگی با فوریت و فراوانی کمتری متجلی می گردد، چه کودک بر اثر تحول شناختی خویش به وسایل جدیدی مجهز می گردد که از آن میان باید به کاربرد رمزها (زبان)، بنا کردن راهبرها، کشش نسبت به دیگر کانون های رغبت اشاره کرد. بدین ترتیب کودک می تواند در مدت های بیش از پیش طولانی تر، با این فکر که مادر وی به هنگام نیاز به سادگی در دسترس وی خواهد بود، خشنود باشد.
در این هنگام، تعامل مادر و کودک به شکل ظریف تری در می آید. بر اثر نوعی صلاحیت که به کندی تحول می یابد، کودک این فکر را می پذیرد که مادر وی دارای هدف های خاص خویشتن است و ایجاد نوعی همسازی برای آنکه هر یک به آرامش خیال لازم دست یابند(پشت سرگذاشتن خود میان بینی پیاژه) ضروری است (منصور ودادستان ، ۱۳۸۳).
رفتار دلبستگی که هم از یک نیاز فطری و هم از اکتساب ها (که سهم آنها در انسان مهم تر از حیوان است) منتج می گردد، دارای کنش مضاعف است:
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 09:53:00 ق.ظ ]
|