دانلود مطالب پایان نامه ها با موضوع مبانی-تدوین-الگوی-اسلامیایرانیِ-سیاست-جنایی- فایل … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
حقیقت و حقانیت، از تعامل ارزش و واقعیت سربرمیآورد. حقوق عمومی درایران، در هر دو منبع خود، فقه شیعه و نظامهای حقوقی غربی، به علت فقدان یک ارتباط فعال و مستمر میان آن منابع، از یک سو، و تأسیسات و هنجارهای حاکم بر هدایت امور به دست حکومت موجود در کشور، از دیگر سو، به ضعف و چالشهای متعدد و مزمن مبتلا بوده و هست[۵۴۰]. اکنون پرسش اساسیاین است که منظور از ارتباط میان مفاهیم، اصول و نهادهای حقوق عمومی با تأسیسات و هنجارهای حکومتی چیست و چه باید باشد؟آیا حقوق عمومی صرفاً منعکسکننده تأسیسات و هنجارهای سیاسی حاکم و رایج است یا بالعکس (یعنیاین هنجارهای حقوق عمومی است که حکومت و هنجارهای آن را میسازد [یا باید بسازد]) یا اصلاً شقّ سومی قابل تصور و مطلوب است؟ و پرسش مهمتر آن است کهآیا فقه سیاسی مسلمانان بر سیاست جنایی حکومتهای مسلمانان مؤثر بوده است؟آیا چالش در اولی به چالش در دومی منجر شده است؟ پاسخ بهاین پرسشها نیازمند ورود به مباحث حقوق عمومی خصوصاً حقوق اساسیِ اسلامی و حقوق اساسیِ حکومتهای تشکیلشده تا کنون در تمدن اسلامی است.
فقه سیاسی، مواجههای دوسویه با زندگی سیاسی و نیز وحی اسلامی از طریق زبان دارد؛ و بر خصلت زبانی فهم وحی، و تاریخ سیاسی اسلام توجه دارد[۵۴۱]. فقه سیاسی فقط در ارائه استدلال به منظور استنباط احکام ناظر به اعمال سیاسی مکلفان است و لذا نمیتوان در طراحی ضلع اسلامیِ الگوی سیاست جنایی اسلامی-ایرانی به فقه سیاسی اکتفا کرد. فقه ماهیتی کشفی دارد، نه تأسیسی. موضوع فقه، عمل مکلفان است. برای تصحیح جایگاه فقه و دیگر علوم اسلامی در ساختار و کارکرد الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی، نیازمند «فعل» به معنای سیاستگذاری و برنامه ریزی در مقیاسی بسیار وسیعتر از دایره صدور فتوا و کشف حکم مسأله به طور موردی و به روش قیاسی (فتوایی) هستیم. اساساً تحول پذیری اجتهاد بیش از هر چیز بیانگر تأثیرپذیری اجتهاد از عنصر زمان و مکان است. مقاصد الشریعه نیز بر لزوم تفسیر نصوص اسلامی با توجه به همان اوضاع و احوال جانبی زمانی و مکانی و غیره دلالت دارد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
با بررسی آموزههای تأمینکننده مبانی لازم برای اثبات حقانیت فعالیت فقیهانه در حوزه سیاست و زندگی سیاسی، و با تحقیق در آموزههایی که منابع معرفت بخشی لازم برای تولید گزارهها و استنباط احکام شرعی در حوزه سیاست را در اختیار فقها قرار می دهند، بهاین نتیجه میرسیم که ساختار فقه ازاین جهت که جنبه کشفی و وصف قیاسی دارد و ویژگی ذاتی تأسیسی و گفتمانی ندارد به تنهایی نمیتواند بخش اسلامیِ الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی را مدعی و متکفل شود. برای جبران ضعف گفتمان رایج سیاست جنایی شرعی، باید ابتدااین حقیقت را یادآوری نمود که اگرچه یک بُعد از هویت معرفتی فقه جزایی – و به طور کلی، فقه – قلمرو گزارههای ثابت است و برساختهی گزارههای ثابت نصوص دینی تلقی می شود، اما آن روی سکهی فقه و بُعد دیگر آن، انعطافپذیری میباشد و در سیر تکامل تاریخی توانسته است نوعی انعطاف را در تدارک نظریه های فقه جزایی به همراه آورد.
با وجوداین و بهرغم در نظر داشتنِ تمام ظرفیت بالفعل و بالقوه فقه و جایگاه بینظیرش در میان علوم اسلامی،این حقیقت را هم نمی توان انکار یا کمرنگ کرد که ملاحظه در تاریخ فقه نشان میدهد نظریهپردازی در فقه اگر نه ممتنع، حداقل بسیار دشوار مینماید؛ زیرا آنچه مهمترین فعالیتاین دانش را شکل داده، کشف احکام شرعی و تنظیم آن در قالب ابواب فقهی متعدد است؛ ازاین رو، از گفتمان سنتی به فقه گذشته نمی توان انتظار محیرالعقولی برای نظریهپردازی در تولید علم دینی و طبعاً نظریهپردازی متحولانه در حوزه سیاست جنایی اسلامی داشت. چراییاین ادعا را ادامه، به تفصیل توضیح میدهیم.
از سوی دیگر، میدانیم قدرت سیاسی، ماهیت «ربطی» دارد واین ویژگی، قدرت سیاسی را از دیگر انواع قدرت اجتماعی متمایز می کند. قدرت سیاسی، برخلاف سلطه مالکانه بر اشیاء مادی، در نتیجه تصرف مالکانه شکل نمیگیرد، بلکه از درون رابطه مردم و حاکمان، از رهگذر نمایندگی و در چارچوبهای نهادی تولید می شود[۵۴۲]. قدرت سیاسی، در معنای صحیح، در هیچ جای مشخصی قرار نگرفته است؛ نه در رئیس حکومت، نه در مردم و نه در نهادی چون پارلمان یا هیئت دولت. به تعبیر دیگر، حاکمیت، به منزله تجلی قدرت عمومی در ساختار نهادی دولت مستقر است. بااین حال، از آنجا که قدرت عمومی، خود تجلی رابطهای سیاسی است نباید پنداشت که حاکمیت در جای خاصی قرار دارد. حاکمیت، همان شکلی را به خود میگیرد که رابطه سیاسیِ ملت و حکومت به آن شکل است. پس، قدرت سیاسی در نتیجه نتیجه رابطه ویژه و متطور میان حاکم و اتباع، حکومت و شهروندان، تولید می شود[۵۴۳]. دراین تصویر کلی است که مفاهیم حاکم، حکومت، حاکمیت، دولت، ملت، شهروندان، حق، قدرت، اقتدار و مانند آنها به روشنی و دقت تعریف می شود. قدرت سیاسی هنگامی به قدرت عمومی تبدیل می شود که شکل «نهادی» به خود بگیرد. قدرت عمومی، خود با مهار قدرت سیاسی از طریق نهادینه کردن اقتدار شکل میگیرد. بهاین ترتیب، قدرت عمومی محصول شکلی از مشارکت است. به عبارت دیگر، مفهوم دولت، به مثابه نهادی که میان حکومتشوندگان و حاکمان قرار میگیرد از درون تلاش های فکری برای ارائه مجموعه ای از ترتیبات و مناسبات (نظام) اداریِ مشخص برای حکمرانی، سربرمیآورد. در سطح تحلیلیتر و فلسفیتری، سیاست ریشه در تعارضاتی انسانی دارد که از نزاع بر سر عملی ساختن نظریه های گوناگون در باب «زندگی خوب» و ارتباط آن با «حکمرانی خوب» سرچشمه میگیرد.
برخلاف نظر اغلب مفسران، آزادی و اقتدار را نباید کاملاً متعارض پنداشت. به تعبیر بِندتو کروچه «آزادی علیه اقتدار مبارزه می کند، ولی طالب آن نیز هست و اقتدار آزادی را تنظیم می کند ولی در عین حال، آن را زنده یا بیدار نگه میدارد؛ زیرا هیچ یک بدون دیگری وجود نخواهند داشت»[۵۴۴]. کروچه براین بُعد ربطیِ حاکمیت تأکید می کند. از نظر وی، «در رابطه میان حاکم و حکومتشونده، حاکمیت به هیچ یک از دو طرف قابل انتساب نیست بلکه تنها به خود رابطه منتسب می شود»[۵۴۵]. با قبولاین که قدرت سیاسی یک مفهوم ربطی است، محدودیتهایی برای حفظ آن ضرورت مییابد. قدرت اگر نابخردانه إعمال شود، در نهایت به انهدام خود منجر می شود. در به کارگیری قدرت باید از برخی قواعد و معیارهای هدفمند پیروی کرد تا باقی بماند و رشد کند. وفاداری به قانون، نه تنها قیدی بر عمل دولت، بلکه شرط کارآمدی آن نیز هست. درست به همین خاطر است که مفاهیمی چون حق، تکلیف و امتیاز را باید مفاهیم ربطی انگاشت که در ساختار نهادیِ اقتدار حاکم معنا و اثر دارند. کوئنتین اسکینر در خصوص جدال یا تعامل آزادی و اقتدار، دیدگاه جالبِ ماکیاول را – که کروچه و اغلب اندیشمندان حقوق عمومی در سراسر جهان نیز با آن موافقاند – نقل می کند: «تنظیم قوانین حاکم بر نظام حکومتی باید طبق الگویی صورت گیرد که بتواند توازنی ظریف میان نیروهای اجتماعی مخالفایجاد کند؛ نظامی متوازن که همه دیدگاه ها در امر حکومت و سیاستگذاریهای اجتماعی [که سیاستگذاری جنایی را هم ازاین جمله است] مشارکت کنند و هر یک “مراقب دیگری” باشد تا هم مانع “نخوت اغنیا” شوند و هم از “آزادی بیحسابِ عوام” جلوگیری کنند»[۵۴۶]. دیدگاه ماکیاول دقیقاً بهاین دلیل مهم است که تعاملِ واگرایانه و همگرایانه میان اقتدار و آزادی – میان اراده به کارگیری قدرت و میل به آزادی – و نقش متفوّقانهی مطلوبِ ملت بر حکومت دراین خصوص را آشکار می کند.
خطا در مورد امر سیاسی (نظام سیاست جنایی اسلامی و سیاست جناییِایرانِ پس از انقلاب اسلامی)این است که فرضِ حاکم بر گفتمان غالباین است که قدرت سیاسی واقعیتی در بیرون است، نه پدیداری «ربطی». ناتوانی اثباتگرایان و همچنین اقتدارگرایان در قبول مفهوم «قدرت مؤسِّس» (مردم یا ملت) به عنوان منبع حاکمیت در حکومتهایی که قانون اساسی را بر میگزینند و به نهادهای معین حکومتی اقتدار قانونی اعطا می کنند، ریشه در عدم اهتمام آنان به درکاین نکته دارد که قدرت سیاسی محصول رابطه حاکمان و حکومتشوندگان است.این در حالی است که فعل سیاسی در اندیشه اسلامی واجد خصلت جمعی است. دراین خصوص، قرآن مجید میفرماید: «و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلو اللتی تبغی حتی تفیء الی امر الله فان فادت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین»[۵۴۷] و نیز «إنما المومنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون»[۵۴۸]. مطابقایه فوق، جمعی بودن، رقابت آمیز بودن و ظهور اختلاف سلیقه و حتی مناقشه و منازعه، از ویژگیهای عمومی زندگی سیاسی است. قرآن کریم توصیه میکند اصلاح در امر سیاست نیز وجهی جمعی دارد و در عین حال که ملاک اصلاح را شریعت خداوند معرفی می کند، راهکارهای تضمین اصلاح را به عرف عقلای مومنان در هر زمان واگذاشته است.
شیعه، همین که عقل عملی را خطاپذیر دانسته و در عین حال در مقدمات احکام سیاست شرعی قرار میدهد، لاجرم به خطاپذیری ذاتی تصمیمات سیاسی توسط حاکمان غیرمعصوم و البته هرچند مجتهد نیز حکم می کند. فقه سیاسی شیعه، بر خلاف اهل سنت، هرگز به تصویب و اطاعت مطلق از حاکم مشروع توصیه نمیکند، بلکه با تکیه بر حسن و قبح عقلی افعال سیاسی که مصلحت و مفسده نوعی آنها با ملاک مطابقت با آراء عقلای جامعه شناخته میشود،[۵۴۹] به تصحیح آراء اجتهادی رهبران پرداخته و آنان را به تبعیت از رأی عقلای جامعه ملزم میکند. اساساً مذهب شیعه که عقلگرایی را بنیاد روش شناختی احکام خود میداند، نه تنها مشکلی اصولی و مبنایی دراین باره ندارد، بلکه از استعداد فراوانی در تأسیس احزاب فقاهتی- اجتهادی نیز برخوردار است.
هرچند در تاریخ اندیشه های سیاسی، نظریه ها و نظامهای مختلف مشروعیت تولید و تجربه شده اند، اما اندیشه در اعمال و نصوص به جای مانده از امام علی(ع)، اهمیت بسیاری برای فرهنگ و عمل سیاسی ما، به ویژه، در شرایط کنونی دارد؛ چه، دست کم ده روایتِ بیایراد و قابل اخذ از امیر المؤمنین(ع) نقل شده که همگی بر ابتناء مشروعیت حکومت اسلامی بر پایه قرارداد اجتماعی دلالت دارد[۵۵۰].
شکل نظام سیاسی، در سایه ناشی ازاین زاویه دید، اهمیت ثانوی داشت. بنابراین، نظریه های غایتگرا نوعاً تمایلات اقتدارگرایانه دارند یا حداقل نسبت به اقتدارگرایی «بلاشرط» هستند. نظریه های یونانی، به ویژه فلسفه سیاسی افلاطون، نخستین و عالیترین نمونه از نظریه های مشروعیت غایتنگر هستند. افلاطون، مصلحت عمومی را غایت نظام سیاسی میداند[۵۵۱].این اندیشه طبعاً به شکل نظام و سازمان آن و راهبرد و رهیافتهای آن از حیث ساختاری و اسلوب مدیریت اجتماعی اصلاً توجهی نداشت. در اندیشه ارسطو نیز دولتهای پادشاهی (مونارشی)، اریستوکراسی (نجیبسالاری) و جمهوری، قطعنظر از شکل دولت، و صرفاً بهاین لحاظ که ملتزم به خیر عموم هستند، همگی دولت مطلوب و مشروع تلقی میشوند[۵۵۲]. نظریه های مسیحیِ مشروعیت نیز عموماً چهره و ماهیت غایتگرایانه دارد. اگوستین قدیس با تدوین نخستین «شریعتنامه»ی بزرگ مسیحی با عنوان «شهر خدا» در ابتدای قرن پنجم میلادی، مشروعیت نظامهای سیاسی دنیوی را تنها به اعتبار غایت امنیتبخشی آنها تحلیل می کند[۵۵۳]. به همین شکل، اندیشه دوره میانه اسلامی نیز به طور کلی پذیرفته بود که حفظ و اجرای «عین نصوص شریعت» تنها منبع مشروعیت دولت و سلطنت است و توجهی به لزوم «نظریهپردازی و نظامسازیِ تحولیابندهی سیاسی- اداری- اجتماعی با تفسیر روزآمد از کل دین و نه فقط شریعت» نداشت[۵۵۴]. نتیجهاین امر، آسان شدن شرایط شخص حاکم برای حکومت بر جامعه مسلمانان بوده؛ چرا که صرف اجرای مرّ نصوص شریعت کافی بوده است تا حاکم و حکومتش مشروع جلوه کند، و لازم نبوده – و گویا همچنان هم نیست – از «نص»، «تئوری» ساخته شود و نظریهپردازی و اسلوبسازی برای مدیریت اجتماعی (که قلمروهای آن، مدیریت حقوقی، اقتصادی، فرهنگی و… است) صورت گیرد. نتیجهاین امر، سیر تصاعدی زورمداری و تغلّب و حضور قهرآمیز صاحبان شوکت و غلبه در زندگی سیاسی مسلمانان بوده است[۵۵۵]. برعکس، در نظریه های معاصر و تحسینبرانگیزِ حاکمیت سیاسی در اندیشه اسلامی و فقه اسلامی – نظیر فقه مقاصدی اخوان المسلمین-، نظریه های «مشروعیت فاعلی» بیشتر از نظریه های کلاسیک «مشروعیت غایی» اهمیت یافته و یعنی شکل و صورت نظام سیاسی، توان نظام سیاسی در «نظریهپردازی، نظامسازی و اتخاذ راهبرد پویا “بر اساس شریعت” و نه لزوماً به طور سادهانگارانهای “عین نصوص شریعت”» بسیار مهم شده است.
در ارتباط با مصائب حاکمیت تحکماتایدئولوژیک بر گفتمانهای آزاداندیشانه، سالم و عقلانی پیرامون مباحث نظریه های حاکمیت سیاسی در تاریخ اسلام، توجه به چند نکته ضروری است. اولاین که، اندیشه شیعه، به خصوص در دوره اخیر، عموماً بین دو الگوی نصب و انتخاب در تردید است. ثانیاً، التزام به هر یک از دو الگوی مشروعیت موجبِ به حاشیه راندن ادله و نصوص نظریه رقیب می شود؛ و ثالثاً، از آن حیث که ادله و نصوص هر دو نظریه فی حد ذاته تا حدودی تکافو دارند، ملاک ترجیح ادله و نصوص یک نظریه نه در ذات نص، بلکه با تکیه بر قرائن بروننصّی از جمله اعتبارات نظری- کلامی صورت میگیرد. بدین سان تحکّماتایدئولوژیک جایگزین ملاکات علمی در تحلیل مسأله مشروعیت می شود[۵۵۶].این در حالی است که نظریه مشروعیت فاعلی بر رضایت عمومی و قرارداد اجتماعی استوار است و تحلیل اندیشه و کردار امام علی(ع) چنین فرضیهای را تقویت می کند.
بهاین پرسش توجه کنیم که واقعاً چرا تصویر رایجی که از دین همواره ارائه می شود،اینقدرایدئولوژیک است و زنگار بر آن گرفته است؟ مشکل عمدهاین است که اغلب مسلمانان دین را از پنجره سنت وایدئولوژی، و مدرنیته را در زمینه غرب و لیبرالیسمِ سکولار دیدهاند و میبینند. دراین جوامع، لاجرم، دین با سنت یکی شده و نواندیشی و نوگرایی، با غرب همسان پنداشته شده است واین امر تعارضات تعیینکنندهای را پدید آورده است[۵۵۷]. چنین تصوراتی از یک سو بهاینهمانیِ دین و چنان سنت تاریخیای باور دارند که ذاتاً اقتدارگرا و تکثرگریز است، و از سوی دیگر نیاز به تقویت مردمسالاریِ عقلانیتمحور را به عنوان یکی از مبانی نظم اجتماعی و حقوقی مطلوب احساس می کنند.
از نظر تاریخی، بخشهای بزرگی از جهان اسلام، چهار دوره از تحولات در رابطه با دولت مدرن را تجربه کرده اند: ۱) الگوی دولتهای قریب به مشروطه (صفوی و قاجاری)، ۲) الگوی دولتهای مشروطه؛ ۲) دولتهای مطلقه وابسته؛ ۳) دولتهای مطلقه رهاییبخش و ضداستعماری. میتوان تصور نمود که جوامع اسلامی اکنون در آستانه یا حتی در بحبوحه موج چهارم از جنبشهای تاریخ جدید خود قرار گرفتهاند که بر محور دموکراسیخواهی و گریز از اقتدار استوار است[۵۵۸]. بیداری اسلامی در جهان اسلام و اصلاً بیداری انسانی در پهنه کره زمین، نمودِ بارزاین جریان است. در مقابل، سه ویژگی غالب فقه و تمام اندیشه سیاسی سنتی – که مغایر جریان دموکراسی خواهی است – عبارتند از: ۱) توسعه در فضای غیردموکراتیک؛ ۲) ذهنیت غیردموکراتیک دانشمندان و حاملان دانشهای سنتی؛ ۳) عدم توسعه مفاهیم و نهادهای دموکراسی در درون دانشهای سنتی[۵۵۹]. به عنوان مثال، نصوص دینی آکنده از مفاهیم سیاسی است که بالقوه توان توسعه در دو سوی اقتدارگرایی و مردمسالاری دینی را دارند، اما همهاین مفاهیم به اقتضای دانشهای سنتی یا به حوزه غیر سیاسی رانده شده اند و یا تفسیرها و جامه اقتدارگرایانه پوشیده اند و وجوه مردمسالارانه آنها کلاً به حاشیه رفته است. از جملهاین مفاهیم میتوان به حقها، آزادیها، وکالت، شورا، نظارت و غیره اشاره کرد. همواره، تصوراین بوده که میل به اصلاحات دموکراتیک تهدیدی بر امنیت شده و لاجرم بین اقتدارگرایی دولتها و استقلالاین جوامع نوعی ملازمه دیده شده است. فقدان سه عنصر مقوّم دموکراسی؛ یعنی فقدان اندیشه، حاملان و نهادهای دموکراسی در جهان اسلام، وضعیتی را در صد سال اخیر به وجود آورده است که نتیجه آن، پدیدهای را به ظهور رسانده است که میتوان آن را «چرخه انقلاب و اقتدار» در کشورهای مذکور نامید. ملتها همواره باید «ضرورتهای امنیتیِ» حکومتها را «درک» میکرده اند و در غیراین صورت، حتی گاهی ستون پنجم دشمن خوانده میشده اند. در چنین فضای اجتماعی، دو پدیده و روند همزمان رخ میداده است؛ جدایی ملت از دولت و نیز افزایش شیب اقتدار و خشونت دولت. طرفداران نظریه انتقادی با طرح ضرورت مباحث موسوم به «کلام جدید» راه به روشهای تفسیری و هرمنوتیک جدید یافتند و از آن زاویه، نتایج سیاسی مبتنی بر کلام سنتی شیعی را به چالش فراخواندند[۵۶۰]. اما متأسفانهاین اندیشگران نیز به گونهای دچار دوگانگی و در بسیاری موارد در چنبر محافظه کاریِ تئوریک و طبعاً عملی گرفتار میشوند و در عمل هنوز نتوانستهاند قرائتی منسجم از تعامل دین و حکومت ارائه دهند و به ورطه سکولاریسم درافتادهاند.
تکثرگرایی اجتماعی- سیاسی همواره بر بنیاد تکثرگرایی فرهنگی- که دین جزء اساسی آن است –، استوار است. واقعاً چرا برخی نظریههای رابطه دین و سیاست، سیاست را امری شرعی و برخی دیگر آن را امری عرفی میدانند؟ نسبت تکثرگرایی با مبانی فقهی و کلامی متعدد چه تأثیری بر روند متنوع شدن قرائتها و تفسیرها از ماهیت دولت در اندیشه سیاسی اسلام دارد؟ بی تردید، اگرچه جمیع مذاهب و فرق اسلامی یا قریب به اتفاق آنها، بر وجوب رهبری و نظام سیاسی تأکید دارند، امااین اتفاق نظر، هرگز به معنای اجماع بر نظریهای واحد در سیاست و دولت اسلامی نیست. بااین وجود، مایه امید است که توجه کنیم وجه اقتداری نظریه های گذشته، نسبت به دیدگاههای جدید غلیظتر بوده و اندیشه های جدید عمدتاً گرایش کم و بیش تکثرگرایانهای نشان میدهند. برعکسِ نظریه مدخلیتِ حداقلی و همچنین برعکسِ نظریه مدخلیت حداکثریِ فقه سنتی در طراحی و کارکرد نظام سیاسی اسلام، اندیشه سوم بر آن است که با فرض قبول اصول موضوعه یک دین و مذهب، تکثرگرایی در مبانی فقهی و آراء و ظهورات عملی منبعث از آن، امری پذیرفته شده است؛ «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»[۵۶۱] با تکیه بر پذیرش تکثر در مبانی فقهی- اجتهادی در درون یک مذهب و دیانت، رهیافت سوم همانا نتایج مترتب بر تکثرگرایی اعتقادی را میپذیرد. وجود چنین ساختار مردمگرایانه و مردممدارانه در جامعه تکثرگرا، دو کارویژه انجام میدهد: نخست گسترش آگاهیها و نهادهای سیاسی- مردمی و دوم، تقریب مصالح نظام سیاسی با مصلحت عامه به جای درگیریها و برتریجوییهای جناحی که هم نقضایه شریفه «فلا تزکوا انفسکم هم اعلم بمن اتقی»[۵۶۲] است و هم همیشه آثار مخربی بر حسن سیاستگذاری عمومی و انجام دقیق تکالیف نظام حاکمیت دارد[۵۶۳]. با چنین فرضی که اساس تکثرگرایی سیاسی، مخالف با مبانی شرعی اسلام نیست، و از طرفی هم نسبت به الگوهای رقیب مدیریت سیاسی رجحان دارد، عوارض و ابعاد منفی آن نیز قابل معالجه است[۵۶۴]. بدیهی است که چنین تلاشی در استنباط احکام شرعی، به لحاظ تفاوت در استعدادها، فهمها و نیز وضعیت ویژهای که ادله و منابع شرعی دارند، باعث ظهور فتاوی و طبعاً حرکتهای سیاسی متفاوت خواهد شد[۵۶۵]. در چنین شرایطی، دو راه بیشتر در مقابل جامعه اسلامی نخواهد بود: قبول تساهل در آراء و حرکتهای سیاسی مبتنی بر آراء اجتهادی، و یا غلق و انسداد باب اجتهاد و توقف و تأخیر دانش فقه از واقعیت جامعه و زمان که در عمل به معنای حاشیهگزینی فقه از تحولات زندگی اجتماعی مسلمانان است.
تجربه تاریخی جهان اسلام نشان میدهد که «شریعت اسلام» نسبت لاینفک با حوزه عمومی دارد؛ احکام قضایی، حجاب، جهاد، نماز جمعه، امر به معروف و نهی از منکر و… که قابل توقف در حوزه خصوصی نیستند. قوانین اساسی دولتها در جوامع اسلامی نیز کم و بیش نسبتی بین شریعت و وجوهی از دموکراسی/ نهادهای دموکراتیک دارند. معمای اصلی جهان اسلام،ایجاد نوعی توازن بین شریعت و دموکراسی در دولتهای مدرن/ شبه مدرنِ مبتنی بر قانون اساسی است. دراین خصوص میدانیم دانش فقه در جهان اسلام، به مثابه رابط وحی و زندگی، نسبت شریعت و دموکراسی را در ذیل دو مفهوم «حق» و «حکم» توضیح داده است. فقه اسلامی، هم برای حکم و هم برای حق منشأ الهی/ قدسی قائل است؛ حکم و حق از جانب خداوند است. امااین دو، ماهیت متفوت دارند و بسط هر دو به نهادهای متمایز و در عین حال مرتبط با هم در حوزه عمومی و دولت می انجامد. بدین سال تعاملاین دو مفهوم در حوزه عمومی و خصوصی است که ماهیت زندگی سیاسی و ماهیت قوانین اساسی در جهان اسلام را شکل داده و میدهد[۵۶۶].
منابع فقه اسلام و به ویژه در مذهب شیعه نشان میدهد که در ارزیابی نسبت حق و حکم، غالباً به اباحه و حق اصالت و اولویت داده شده است. بدین سان در فقه اسلامی، اصل اولی «آزادی» و «حقوق» افراد است، مگر آن که «حکمی شرعی» به دلایل قطعی اثبات شود. برخی فقیهان اولویت آزادی و حق را به فلسفه دین در باب مصلحت «ترخیص و تسهیل» ارجاع دادهاند. بدین سان، امر سیاسی در دولت جدید در جهان اسلام، برخلاف دولتهای سنتی اسلامی، ماهیتی دو وجهی پیدا کرده است؛ ترکیبی از «حکم شرعی» و «حقوق عمومی»؛ تلفیقی از حکم و حق. اگر به گسترده شدن وظایف دولت مدرن نسبت به حکومتهای سنتی بنگریم درمییابیم کارکردهای نوین دولت در عصر کنونی، بیش از آن که در حوزه احکام شرعی باشد در قلمرو حقوق شهروندی است و، لاجرم، نیازمند مکانیسمهای نظارتی مؤثر شهروندان است[۵۶۷]. همین امر موجب خروج دولت از بساطتِ گذشته شده و ساختار عمومی دولتهای مدرن در جهان اسلام – به ویژه دنیای شیعه – را با دوگانگی تعیین کننده حکم و حق مواجه نموده است.
در هر نظام سیاسی و یا حتی در دورههایی از عمر یک نظام سیاسی در اسلام معاصر شاهد غلبه یکی از دو نهاد شریعت و دموکراسی و بالعکس هستیم. به تعبیر یکی از محققان، سیاست «برجستهسازی و حاشیهرانی» مداوم شریعت و دموکراسی مشکلی را در جهان اسلام حل نمیکند. بلکه چه بسا بهترین راه به تعبیر توفیق محمد الشاوی، گسترش تلاش برای ترقیق ابهام پیرامون حدود نهادهای دینی و نهادهای دموکراتیک و تلاش مضاعف برای طراحی الگوی مطلوبی از تعاملِاین دو منظومه معرفتی در هر دو نظام فقه سیاسی شیعه و سنّی است[۵۶۸]. به نظر میرسد یکی از مهمترین راههای ایجاد توازن و تحمل دوجانبه در جهان اسلام، شفافسازی حدود امر شرعی و امر عرفی با تکیه بر تمیز روشن بین تمایزات ولایت و وکالت است. به نظر میرسد جوامع اسلامی بیشتر به بازخوانی مفاهیم فقهی خود نیاز دارد تا بازگشت احیاگرانه به تجربه تاریخی دوره میانه که از بنیاد، ضددموکراتیک و در شرایط کنونی نامتناسب است.
با توجه به فروکش کردن ذخیره تفسیرهای سنتی، جهان اسلام نیازمند گفتمان دینی- تمدنی اقناع کننده است؛ گفتمان اسلامی عقلانیتر و در عین حال «بدیل بخشهای نامناسبِ سنت»، که دو طرف طناب، وفای به میراث دینی و هم نشینی با کوکب نواندیشی، را تعادل بخشد. گفتمان نواندیشیِ اسلامی در حال رشد و بالندگی است و به تبع آن، رابطه جدیدی بین اصلاحطلبی دینی و حقوق بشر در حال ظهور است. دراین میدان، چنین مینماید که قرآن، به رغم خطاب عام و فراگیرش، با مردمان هر زمانه و تاریخی، به گونه ای خاص سخن میگوید؛ زیرا جریان نص در تاریخ، همواره به وساطت تفسیر یا تفسیرهایی صورت میگیرد که برخاسته از عقلانیت حاکم بر هر دوران است. ازاین رو باید با قطع ملازمه و نفیاینهمانیِ کامل بین نصوص دینی و دانشهای اسلامی، ساخت معناییاین دو را مستقل از یکدیگر ببینیم. ما اکنون با پدیدهای خاص مواجه هستیم و آن بحران نشانهشناختی در نظام سنت، در عین استمرار و فعالیت نظام معنایی قرآن با آن دو مخزن تفسیر شیعی (اخبار) و سنّی (عمل صحابه) است که هنوز نشکستهاند. ازاین جهت است که مفاهیمی وارداتی چون حقوق بشر هم تحت فشار مغناطیس معنایی قرآن، دچار دگرگونی مفهومی شده، بومی میشوند.
اقتدارگرایی سیاسی فقه شیعه در عصر مشروطه چه وضعیتی دارد؟
فقه سیاسی شیعه که ذیل فقه عمومی قابل بررسی است در طول تاریخ با فراز و نشیبهای بسیار روبهرو بوده است. در عصر صفوی، فقه سیاسی شیعه، رویکردی نوین به خود گرفته، به تنومندی فقه عمومی شیعه منجر می شود؛ زیرا بسیاری از مسائل مربوط به حقوق عمومی در فقه شیعه به دلیل نبود شرایط لازم سیاسی- اجتماعی، مجالی برای مطرح شدن پیدا نکرده بود و بسیاری از مسائلِ مطرح شده با توجه به وضعیت موجود ارائه شده بود و لذا با فراهم شدن زمینه تحقق احکام فقهی بایستی مورد تجدید نظر قرار میگرفت. تطور فقه سیاسی شیعه پس از عصر غیبت به دلایل مختلف چون احتمال کوتاه بودن مدت غیبت امام زمان (عج) و وجود شرط عصمت برای حاکم شدن بر اجتماع با کندی توأم بود ولی در عین حال مشکلات نظری و عملیای که برای پیروان ائمه پیش آمد، آنان را به طراحی نظریه های سیاسی ویژه در قالب فقه سیاسی شیعه وادار کرد. اندیشه نیابت و ولایت فقیه (در معنای عام خود و نه به شکل نظریه ولایت فقیه به شکل معاصر) از مهمترین و محوریترین مباحث سیاسی عصر صفوی است. در حکومت صفویان، محقق کرکی، نخستین فقیهی بود کهاین اندیشه را طرح کرد و به تبلیغ و دفاع از آن پرداخت و پس از وی، به عنوان اندیشهای پذیرفته شده در کتابهای فقهی بازگو شد[۵۶۹].
تا پیش از صفویان، تشیع درایران به استثنای مقاطع محدودی، در اساس، مذهبی مردمی بود. بهاین معنی کهاین مذهب معرف پایداریایدئولوژیکی یا فکری مردم در برابر تحمیلایدئولوژیکی دستگاه خلافت و دیگر تسخیرگران به شمار میآمد. اما در حکومت صفویان، تشیع به مذهب رسمی یا دولتی و به ابزارایدئولوژیکی سلطه تبدیل شد[۵۷۰]. از مهمترین ویژگیهای عصر صفوی، تلاش برای کسب مشروعیت از سوی سلاطین صفوی از طریق جلب نظر فقها و اعلام نیابت از فقها به عنوان نایبان امام زمان(ع) هستیم[۵۷۱].این قتدار سلاطین صفوی صرفنظر از انگیزه ها و نیات مثبت و منفی که در پشت سر آن قرار داشت، گامی مثبت در جهت حضور فقها و علمای مذهبی در حوزه حکومتی بود. رابطه میان پادشاهان صفوی با علمای جبل عامل و سایر نقاط خارج از قلمرو اصلیایران، بر تأسیس چنین ابزاری مبتنی بود. علاوه براین که فقه سیاسی شیعه درایران تا زمان صفویان چندان رشد نکرده بود، علمای جبل عامل بیگانگانی بودند که میتوانستند خود را برای ساخته و پرداختهکردن ابزارایدئولوژیکی سلطه- بی کم و کاست- در اختیار صفویان بگذارند[۵۷۲]. پذیرفتنی مینماید کهاین روحانیانِ جبلعاملی چونایرانی نبودند، با فرهنگایران و نیز سنت نظریه سیاسی درایران آشنایی چندان عمیق و گستردهای نداشته باشند تا با مفردات سنتهای نظریه سیاسی موجود درایران به تبیین و توجیهایدئولوژیکی حکومت صفویان بپردازند. ازاین رو عمدتاً از سویاین دسته روحانیان بود که توجه به نظریه سلطنت بر محور شاه و تطبیق آن با فقه سیاسی شیعه اهمیت یافت. همچنان که هم از سویاینان بود که فقه سیاسی شیعه نیز از نظریه سلطنت تأثیر پذیرفت.
دراین دوره، «سیاستنامهنویس» به توجیه و تبیین حکومت مطلقهی استبدادی بر محور شاه مستقیماً برگزیده از سوی خداوند می پردازد و «شریعتنامهنویس» اصلاً در پی تبیین حکومت دینی بر محور خلیفه، امام و نایب امام است. براین نیز تأکید میکنیم که درایران و با توجه به واقعیت موجود حکومت استبدادی که هزاران سال تداوم یافت نه سیاستنامهنویس میتوانست به مبانی شریعت بیاعتنا باشد و نه برای شریعتنامهنویس امکان داشت که از وامگیریاش از نظریه سلطنت موجود چشم بپوشد. اما موضوعاین است که دو جریان «سیاستنامهنویسی» و «شریعتنامهنویسی» کیفیتاً از هم متمایزند. بااین حال، همچنان که خواجه نظامالملک به عنوان دیوانسالار شافعی مذهب، «سیاستنامه» نوشت، یعنی سنت اندیشهیایرانشهری را بر بستر دین اسلام بازتولید کرد؛ محقق سبزواری به عنوان متشرع، «سیاستنامه» نوشت، یعنی سنت سیاستنامهنویسی دوران اسلامی را بر بستر مذهب تشیع بازسازی کرد[۵۷۳]. ازاین رو، اگر فقه سیاسی شیعه بر محور «امامت» و «نیابت امام» در عصر غیبت شکل میگیرد، وی که بر بستر تشیع سیاستنامه مینویسد، ناگزیر است که به نحوی منصب نیابت امام را برای پادشاه قائل شود. جالب است بدانیم در سدههای متأخر اسلامی، خلطی میان سیاستنامهنویسی و شریعتنامهنویسیایجاد و سیاستنامهنویسی در شریعتنامهنویسی حل شد.[۵۷۴]
هر چند فقه سیاسی شیعه تا پیش از به قدرت رسیدن صفویان به نظریه منسجمی در موضوع حاکمیت دست نیافته بود اما مباحث سیاسی در فقه شیعه به ویژه در موضوع «امامت» و مناسبت آن با حکومت مطرح بود. با به قدرت رسیدن صفویان و در واکنش بهاین که برخی از فقها و اندیشمندان شیعه، شاهان صفوی را نایب امام میخواندند، گرایش به نایب امام دانستنِ فقها و مجتهدان از سوی برخی دیگر از فقها و اندیشمندان تقویت شد. در زمان صفویان برخی از شاهان صفوی نیز راغب بودند که امور شریعت را به یک مجتهد بسپارند. البته آنان واگذاری امور شریعت را در چارچوب ساختار دیوانسالارانهی روحانیت دنبال میکردند؛ امری که به پادشاهان کمک میکرد تا از طریق مناصبی چون «صدر» بر روحانیت نظارت داشته باشند[۵۷۵]. روحانیت نیز به سبب چنین امتیازی که میگرفت حکومت صفویان را از لحاظایدئولوژیکی توجیه میکرد.
با به قدرت رسیدن قاجاریان، آن هم تحت فرمانروایی خودکامانه و مقتدرانهی آقا محمدخان که سخت پایبند تشیع بود، روحانیت از حکومت قاجاریه استقبال کرد. لذا وحدت میان دو دستگاه سلطنت و روحانیت تقویت شد. اما در دهه ی آغازین حکومت قاجاریان شرایط متفاوتی استقرار یافت. دراین شرایط، روحانیت با تبدیل شدن به سازمان نیرومندی که در تبیینایدئولوژیکی فعالیت سیاسی خود تا حد زیادی پیش آمده بود، آشکارا خواهان تقسیم قدرت سیاسی- اجتماعی میان خود و دستگاه سلطنت شد[۵۷۶]. جریان اندیشهی سیاسی در میان اهل شریعت، برای تبدیل شدن به نظام منسجم سیاسی به زمان نیاز داشت. زمانی به درازای دو سده تااین فعالیت فکری سرانجام در نظریه ولایت فقیه، همچون تبدیل نظریه سلطنت، تبیین شود (ص ۸۵). در دوره ملااحمد نراقی، در پایان دوره گذار و پس از آن، از منظر تاریخ اندیشهی سیاسی، جریان معتقد به حکومت فقهی- شرعی بر محور فقیه جامع الشرایط، دیگر به جریان قابل توجهی در روحانیت بدل شده بود. دراین دوره بود که روحانیت هر چه بیشتر به تبیین ضرورت عقلی حکومت فقیهان روی آورد و ملااحمد نراقی بود که نظریه ی «ولایت فقیه» را ارائه داد.
برگردیم به دوران صفویه و نظام سیاستگذاری فقهی- حقوقی در آن عصر. حقوق قضایی از مهمترین موضوعات قابل توجه در حوزه حقوق عمومی در عصر صفوی است. از جمله تحولات اساسی که در نظام قضایی عصر صفوی قابل مشهده است، پایهگذاری احکام ماهوی و صوری بر محور فقه امامیه است. از میان دولتهای مختلف در طول تاریخ پس از اسلام، دولت صفوی، بیشترین توفیق را در متمرکز کردن نظام قضایی در دست دولت داشت. صفویان تفکیکی را که میان شرع و عرف از عصر عباسیان آغاز شده بود تأیید کردند و به آن نظمی تازه بخشیدند. ازاین رو، ما دراین عصر شاهد نظام قضایی دوگانهای درایران هستیم کهاین تفکیک با فراز و نشیبهایی تا قبل از تجدید تشکیلات عدلیه در عصر رضاشاه پهلوی کمابیش دوام کرد[۵۷۷]. یکی از عمدهترین مباحثی که ما در فقه سیاسی شیعه دراین عصر میبینیم مسأله وضعیت شیعیان در عصر غیبت در رفع اختلافات است. بنابر ویژگیهایی که فقها برای حاکم و قاضی برشمردهاند و اختصاصاین مقام به فقیه، سلاطین صفوی چارهای جز گماشتن شخصیتهای روحانی و مذهبی بر رأس امورات قضایی نداشتند. ازاین رو، مقام «صدر» در راستای تحققاین هدف قرار گرفت.
اما آنچه در تفکیک محاکم شرع و عرف در عصر صفوی برجستگی پیدا می کند آن است که هرچه در عصر صفوی به پیش میرویم شاهد تلاش سلاطین و حکام جهت کاستن حوزه اختیار محاکم شرع و مقامات شرع و افزایش حوزه صلاحیت و اقتدار عرف و مقامات حاکم در حوزه نظام قضایی عرفی هستیم. همچنین در بحث نهاد حسبه ما شاهد هیچگونه ابراز نظری در باب حسبه به عنوان یک تشکیلات حکومتی نیستیم[۵۷۸]. نهاد حسبه و مقام محتسب در حقوق اداری- قضایی عصر صفوی برگرفته از حقوق اداری و قضاییِ پیش از صفوی است و همان کارکردها را دارد. لذا هرچه به اواخر سلسله صفوی نزدیک میشویماین مقام کارکرد خود را از دست میدهد و کمکم از نظام حقوق اداریایران حذف می شود. شاید بتوان دلیلاین امر را دراین دانست که بسیاری از وظایف محتسب، در فقه شیعه در صلاحیت فقیه قرار دارد و در آثار فقهآیاین عصر ما شاهد تغییر دیدگاهی دربارهاین وظایف نیستیم و همچناناین وظایف را در حیطه صلاحیت فقیه میدانند.
اقتدارگرایی سیاسی فقه شیعه در عصر مشروطه چه وضعیتی دارد؟
در خصوص تحلیل تاریخی اقتدارگرایی در فقه سیاسی شیعه باید توجه داشت در مجلس شورای ملی در دوره مشروطه، دستگاه اجتهاد هیچ پاسخی برآیاین مسئله که درباره ضرورتها و مصالح عمومی چه کسی و بر چه اساسی باید تصمیم بگیرد نداشت. نمایندگان ملت یا هیئت پنج نفره نظّار؟ در نتیجه، یکی از دو پیامد زیر مسلّم بود: یا باید جامعه در بند احکام اولیه شرعی مانده و مصالح نوپیدای جامعه شیعه را نادیده میگرفت؛ و یا برعکس، قوه قانونگزاری، بی توجه به هشدارهای مجتهدانِ نظّار، مسیر تشخیص خود را طی میکرد و لاجرم از مشروعیت آن کاسته میشد و به بحران مشروعیت میرسید. نظام مشروطه در عمل چنین مسیری را طی کرد. به نظر شیخ انصاری «هرگز نباید تصور شود که وجوب اطاعت از امام(ع) مختص به اوامر شرعیه است و دلیلی بر وجوب اطاعت امام در اوامر عرفی و سلطنت او بر اموال و انفس نیست»[۵۷۹]. نظریه های مابعد مشروطهی شیعی همچنان بر مکتب شیخ انصاری استوارند. از شاخصتریناین نظریه ها، تئوری شیخ محمدحسین شمسالدین – فقیه فقید لبنانی – است. به طور کلی، تحقیقات معاصر، عموماً بر ابتنای رهیافت فقهی- سیاسی شیخ شمس الدین، بر مبانی شیخ انصاری و به ویژه آراء محقق نائینی تأکید دارند.[۵۸۰]. گفته شده است که تنها تفاوت عمده شمس الدین با نائینی دراین است که محقق نائینی اساس نظام مشروطه و دموکراسی برآمده از آن را «جوری» میدانست و وی تنها از باب وجوب مقدمهی واجب، یعنی تلقی مشروطه به مثابه نظامی سیاسی که درآمدی بر کاهش ظلم در عصر غیبت است، به دولت مشروطه میاندیشید[۵۸۱]، اما به نظر میرسد شیخ شمس الدین به گونه دیگری میاندیشید. از دید او، وجود دولت و نظام سیاسی، ضروریِ جامعه انسانی است و وجود و عدم آن ارتباط تکوینی با وجود و غیبت امام معصوم(ع) ندارد. بنابراین، چیزی که برای باد ضروری است نمیتواند محکوم به جور ذاتی و تحریم دائمی باشد، بلکه باید وجهی از مشروعیت داشته باشد. شمس الدین، در راستای استدلال خود توضیح میدهد که «اصل اولی»، عدم مشروعیت سلطه احدی بر دیگری است. و اگر هم سلطهای باشد، سلطه متقابل مومنان بر یکدیگر است که سلطه متساوی الاطراف است. زیرا به تعبیر قرآن «انما المومنون بعضهم اولیاء بعض» هستند. شیخ شمس الدین اضافه می کند که نصوص قرآنی همچنین بر اولویت ولایت پیامبر (ص) تصریح دارد که «النبیّ اولی بالمومنین من انفسهم». اندیشه شیعه ائمه معصوم(ع) را از حیث اولویت بر مومنان، همانند پیامبر اسلام (ص) میداند و بدین سان، در حالت حضور پیامبر یا ائمه معصوم، البته مسئولیت ولایت را بر عهده دارند. اما در صورت عدم حضور ائمه و نیز فقدان دلیل استوار بر انتقال ولایت معصوم(ع) بر فقیهان یا کسان دیگر، البتهآیات قرآنی مسئولیت ولایت را بر خود امت حمل میکنند.
اشارات فوق نشان میدهد که شمس الدین توسعه مهمی در مکتب شیخ انصاریایجاد کرده است و آن، همانا تحول از مشروطه نائینی به عنوان نظامی با شرّ کمتر، به نوعی دموکراسی مشروع شیعی است. «واین نزدیکترین چیز به مقتضای اصل اولی عدم سلطه در باب قدرت سیاسی و نیز، نزدیکتر به دلیل تقیید و تقیّد بر خروج از اصل به میزان و مقتضای نیاز و حاجت است.»[۵۸۲]
در مقابل دیدگاه های نائینی و شمس الدین واین جبهه از تئوریسینهای نواندیشی، باید به جریان فکری دیگری اشاره کرد که قرائتش از فقه سیاسی از نوع نائینی و بر مبنای اندیشه شیخ انصاری نضج نیافته بود.این الگو که به عنوان الگوی بدیل و توسط امام خمینی (ره) بسط مییافت، عبور از الگوی فقاهتی- سیاسی شیخ انصاری و بازگشت و بسط مبانی مشرب فکری شیخ جعفر کاشف الغطاء، محقق نراقی و خصوصاً مکتب صاحب جواهر بود. تأسیس جمهوری اسلامیایران و کم و بیش تحولات سی و اندی سال کنونی کشور، عرصه آزمون تاریخیاین اندیشه فقاهتی- سیاسی است. گفتمان امام خمینی (ره) آشکارا اسلامِ شیعه را با مفاهیم اساسی دموکراسی مدرن همنشین کرده است. قانون اساسی جمهوری اسلامیایران نیز در ذیل اصل ۱۷۷ قانون اساسی، ابتناء بر قواعد و موازین اسلامی را همپای اتکا به رأی مردم در زمره اصول تغییرناپذیراین نوع از حکومت اسلامی آورده است.
نهادهایی که در ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامیایران، کارکرد تضمین دموکراتیک بودن و اسلامی بودن را بر عهده دارند – الف) مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان؛ ب) شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام؛ ج) نهاد رهبری، مجلس خبرگان رهبری – همواره به گونهای نبوده اند که ملاحظات شرعی را با ضرورتها و مصالح روزآمد زندگی سیاسی معاصر پیوند زنند و ملحوظ نمایند. درست به همین دلیل است که ممکن است اصرار به اجرای شریعت، آنگاه که در تعارض با مصالح جامعه قرار گیرد، چه بسا زمینه لازم را برای کمرنگ شدنِ توجیه ناپذیرِ مصالح ملت تدارک نماید[۵۸۳]. آنچه دراین کشاکش، دغدغه و هدف به شمار میاید، یکی، تلاش انتقادی برای بدکارکردهای محتمل و ترمیم مداوم گفتمان رایج در فقه سیاسی کشور است، و دیگری، کنترلِ تا حد امکانِ پیامدهای عملی و تواناییهای ذاتیاین اندیشه در رقابت با مجموعه گفتمانهای متعارض و مدعی هویت در جهان اسلام و جهانِ جهانیشده امروز است.
به نظر میرسد نوعی گره تئوریک بین سه مقوله شریعت، قانون اساسی و رقابتهای سیاسی کنونی
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 01:53:00 ق.ظ ]
|