پیشنهاد می شود بنیان های شریعت اسلامی تحول یافته و از نصوص دوران مدنی به نصوص دوران مکی دگرگون شود و معنای سخن فوق این است که اصل تأویل، تحولی، بیش از معکوس کردن عمل نسخ نخواهد بود. این اقدام به خطار دستیابی به مقدار لازم از اصلاح حقوق اسلامی است … من از همه مسلمانان می خواهم که خود عهده دار موضوعات ارتباط اسلام، حکومت و حقوق در زندگی خود شوند. و این مهم صورت نخواهد گرفت مگر از طریق به کار گرفتن فهم خود نسبت به وحی الهی در محدوده تاریخی معاصر و از خلال دانش و تجربه همه مسلمانان. چرا که مردمان صاحبان اصلی چنین حقی هستند و تنها آنانند که زا نادیه گرفته شدن چنین حقی ضرر خواهند کرد و در مقابل با گرفتن حق خود به شکل سازنده و صحیح می‌توانند از آن بهره ببرند.

به نظر من از جهت عملی روا نیست که بین حکومت دینی و حکومت سکولار تفاوت قاطعی قائل شویم . و این که برخی از مدعیان امروزی می کوشند تا بین مفهوم دین و مفهوم سکولاریسم جدایی و تضاد قائل شوند، و حکومت سکولار را خالی از ارزش های دینی و دشمن آن می دانند، چیزی نیست جز مانور پوچ از جانب این مدعیان جهت ایجاد تردید نسبت به محبوبیت و جایگاه کسانی که با نظر آنان در فهم اسلام و ارتباط آن با مسائل حکومت مخالفند.

حکومت های کشورهای اسلامی معاصر، هیچ کدام قدرت خود را از اسلام و دین نگرفته و یا بر اساس آن ادامه نمی دهند.»

چنان که ملاحظه شد، نتیجه آشکار رجوع به احکام مکی، اکتفا به تبلیغ دین و عدم اجبار به پذیرش آن است . طبیعتاً محصول چنین رویکردی، تئوری تئوکراسی نخواهد بود چرا که جان کلام این نحوه نگرش در آیه پایانی سوره کوتاه کافرون ( که مکی است) خلاصه می شود :«لکم دینکم ولی دین»

و)محمد عابد الجابری:

وی با رویکرد تاریخی – تحلیلی به مسأله حکومت و سیاست در اسلام چنین می‌گوید:

«از روایات مختلفی که سخن از چگونگی درمان مسأله خلافت پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم)از سوی صحابه می‌کند، بر می‌آید که از یک سو وفات پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) برای آن ها حادثه ای ناگهانی بود و از سوی دیگر وی جانشین برای خود در امر رهبری مسلمانان معین نکرد . این مسأله که پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) هیچ کس را برای جانشینی خود برنگزیده بود از اختلاف نظر صحابه ( چه مهاجر و چه انصار) درباره تعیین خلیفه پس از پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) کاملاً به وضوح بر می‌آید .

حوادث سیاسی بزرگی همچون تعیین حانشین برای پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) تنها به خواست و اراده مربوط نمی شود بلکه شرایط عینی که حادثه را در بر می‌گیرد غالباً نوع و شیوه انتخاب را تعیین می‌کند و اگر ما به طبیعت وضعیت دولت هنگام وفات محمد(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) توجه داشته باشیم، می‌توانیم به سهولت بگوییم که آن چه پیش آمد آن چیزی بود که احتمال و امکان آن می‌رفت . البته این به معنای آن نیست که بهتر از این نمی شد اتفاق بیفتد بلکه بدان معنا است که راه حل سیاسی قضیه ای، غالباً حاصل عوامل مختلف مؤثر است و ‌بنابرین‏ همیشه راه حلی میانه است .

منابع تاریخی ذکر می‌کنند که عباس عموی پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم)، هنگام بیماری واپسین پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم)، مسأله خلافت را با علی(علیه­السلام) مطرح کرده و به او گفت بر پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) داخل شو و از او بپرس اگر این امر (حکومت) از آنِ ماست، آن را روشن کن و اگر از آنِ غیر ماست، ما را براه نیکی و خیر هدایت فرما. ولی علی(علیه­السلام) امتناع کرد و البته برخی روایت ها می افزایند که علی(علیه­السلام) بیم از آن داشت که اگر خود از پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) بپرسد، نتیجه منفی باشد یعنی محروم شدن هاشمیان تا اَبد از خلافت . پس از وفات پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم)، عباس دوباره مسأله را مطرح کرد و به علی(علیه­السلام) گفت دست دراز کن تا با تو بیعت کنم و مردم بگویند عموی پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) با پسر عموی پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) بیعت کرد و اهل بیعت تو با تو بیعت کنند. چه اگر این اتفاق بیفتد، مردم چیزی نخواهند گفت. و علی(علیه­السلام) پاسخ داد مگر کسی جز ما در پی این امر (حکومت) است؟ و روایت می افزاید که عباس از ابوبکر و عمر پرسیده بود که آیا پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) به چیزی سفارش ‌کرده‌است؟ و پاسخ منفی بود.

جنبه دیگری که منطق قبیله را به روشن ترین شکل نشان می‌دهد، آن است که روایات ذکر می‌کنند ابوسفیان به علی(علیه­السلام) گفت چرا این امر به دست فرو دست ترین گروه قریش افتاده است؟ (ابوبکر از قبیله ضعیف قریشی تیم است) به خدا اگر بخواهی شهر را از اسب و سوار برایت پر می کنم. علی(علیه­السلام) گفت ای ابوسفیان تو بسیار به دشمنی با اسلام و مسلمانان پرداختی و آسیبی به آنان نتوانستی برسانی. ما در ابوبکر صلاحیت حکومت را یافته ایم .

بهتر است این روایات را با رواست دیگری به پایان ببریم که می‌گوید قحافه پدر ابوبکر در مکه بود که خبر فوت پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) را شنید و گفت مردم چه کردند؟ به او گفتند حکومت به پسر تو سپردند. او گفت و بنی عبدمناف بر سر آن رضایت داشتند ؟ گفتند آری. و گفت بنومغیره نیز؟ گفتند: آری. گفت اگر خدا بخواهد هیچ مانعی بر سر راه نیست و اگر منع کند، هیچ چیزی اتفاق نمی افتد.

همه آن چه گذشت نشان می‌دهد که حل و فصل قضیه خلافت پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) با بهره گرفتن از روشی انجام گرفت که وضعیت اجتماعی آن روزگار آن را دیکته کرده بود: منطق قبیله. و از آن جا که دعوت پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) در راه فرا رفتن از قبیله در مفهوم تنگ و محدود این کلمه و نشاندن امت به جای آن کوشیده بود، و آن را به عنوان پروژه ای برای آینده و نیز واقعیتی که عملاً بنای آن آغاز شده بود در نظر داشت . ‌بنابرین‏ آن منطق قبیله ای که صحابه با بهره گرفتن از آن به حل و فصل مسأله خلافت پرداختند، نزدیک ترین وجه ممکن این منطق به انتخاب امت بود. یعنی عمل به رأی و نظر اکثریت، نه به معنای عددی و کمّی آن که بر تعداد افراد و آرای مردم تکیه دارد، بلکه اکثریت به معنای کیفی آن، جایی که وزن و کفه مهاجرین از لحاظ کیفی بر وزن انصار می چربید. چنان که هیچ مقامی جز مقام پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم) در چارچوب دعوت پیامبر(صلی­الله­علیه­وآله­وسلم)، بالاتر و برتر از مقام و جایگاه ابوبکر در این دعوت نبود.»

بر نشاندن مقام و نقش قبیله، و در نتیجه توجه خاص به عرف و فرهنگ حاکم، به جای مبنای الهی برای خلفا، لُب لباب مدعای الجابری است .

در نتیجه، خلافت و حکومت خلیفه، امری عرفی و وابسته به اقتضائات زمان و مکان و فرهنگ مسلط است و نه مبتنی بر تئوری تئوکراسی.

ز) صالح احمد العلی:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...