عمده روش تحقیق روش کتابخانه ای بوده که به بررسی ومطالعۀ کتابها ، مقالات ، همایش ها و کنگره ها درخصوص موضوع مطروحه پرداخته شده است.
بخش اوّل
کلیّات
فصل اوّل
حقوق بشر
از دیدگاه تاریخ روابط بین الملل در نیم قرن بعد از جنگ جهانی دوم عوامل متعددی در شکل گیری اندیشه حقوق بشر و پذیرش اصل رعایت حقوق انسانها، موثر واقع شده اند. در واقع به نظر می رسد که ماهیت مسائل بین المللی به نحوی بوده که مطرح شدن و پیشبرد حقوق بشر اجتناب ناپذیر بوده است. ‏
با این وصف منشور در هیچ مورد نخواسته است که با تصریح به عوامل و وسایل معیّن، دست سازمان جهانی را در انتخاب راه های مناسب‏ ببندد؛ زیرا حقوق بشر اصولا متضمن مفاهیم ظریف و دقیقی است که‏ انطباق هریک از آنها بر موارد عینی، در هر زمان، مستلزم وسیله و عاملی‏ مناسب است. بدیهی است که این عوامل و وسایل را هیچگاه نمی‏توان از پیش معین کرد. زمان خود بهترین وسیلهء تشخیص مؤثرترین ابزار است.[۵]
بند اول-تاریخچه و خاستگاه حقوق بشر
انسانها گذشته از تفاوت ها و سلیقه ها و تمایلات گوناگونشان برای رفع نیازهای مشترک ، رهایی از آسیب ها و بلایا و نیز برای رسیدن به وحدت معنوی در ابعاد مختلف گردهم آمده و اجتماعاتی را تشکیل داده اند زیست مشترک با صلح و امنیت و آرامش، هدف غایی این اجتماعات است، از این رو ناگزیر بر هر اجتماعی باید مقررات و هنجارهایی حاکم شود که حافظ ارزشها و منافع عمومی می باشد، قواعد حقوقی که نقش و کارکرد عوامل گوناگون اجتماع را تعیین کند و آزادی فردی و اجتماع پذیری و روحیه جمعی انسانها را سازش دهد و هماهنگ کند.[۶]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

اندیشه حمایت از حقوق بشر از دیرباز برای مبارزه با ظلم و بیعدالتی، همواره مورد توجه بوده است،با این هدف که حداقل حقوق برای افراد جامعه تامین شود. بنابراین،قدمت حقوق بشر به درازای تاریخ است، یعنی از هنگامی که فرد یا افرادی، ظالمانه، حقوق دیگران را نادیده انگاشتند و از هنگامی که صاحبان قدرت ،بر دیگران چیره شدند و خودسری پیشه کردند،پیکار برای حقوق بشر آغاز شده است.در هر جا مبارزه ای برای حقوق بشر آغاز شده،سیر تاریخ دگرگون گشته و باز چندی بعد، با غفلت یا بد اندیشی صاحبان قدرت شرایطی به وجود آمده که مبارزه ای دیگر برای احیای حقوق از دست رفته بشری را ایجاب کرده است.از این رو تاریخ همواره عرصه رقابت دو نیروی متقابل،یعنی صاحبان حقوق و ظالمان بوده است. بی جهت نیست که در این دوران، حقوق بشر و تلاش برای حفظ و توسعه آن، کانون توجه پژوهشگران شده است، هر چند صاحبان قدرت در نظام بین المل آن را به گونه ای در راستای منافع خویش قرار داده اند.[۷]
۱-۱حقوق بشر در دوران باستان
هرنظام حقوقی از جمله نخستین مجموعه قوانین مکتوب هامورابی سلطان بابل که هزاران سال پیش از مسیح نگاشته شد – قدر مسلم “حقوقی” را به شهروندان مشمول این حقوق اعطا می‌کند، و حداقل آنها را در مفهومی سلبی مستحق آن می‌داند که به هر شیوه‌ای که به طور اخص در آن نظام حقوقی منع نشده، رفتار کنند. مجموعه قوانین کهن دولت – شهرهای یونانی و امپراطوری روم با اینکه چنین حقوقی را اعطا می‌کردند، اما به طبقاتی خاص از شهروندان بیش از سایر طبقات اجتماع و به شیوه‌ای متمایز از آنان قدرت مطلق می‌بخشیدند. مذاهب نیز در جوامع دین سالار، قوانین و تابوهایی را به موقع اجرا می‌گذاشتند که از آنان امکان استنتاج حقوق و امتیازات مطلق وجود داشت. مسیحیت از این نیز فراتر می‌رود و قوانین خود را در مورد تمام افراد زنده – بدون توجه به مقام اجتماعی یا ملیت آنان – به کار می‌گیرد. به عنوان مثال، می‌توان از فرمان الهی “دزدی مکن” این نتیجه را گرفت که هر کس واجد یک حق اخلاقی است که طبق آن می‌تواند ازاموال شخصی برخوردار شود. اما نزد حقوقدانان کهن، نزدیک‌ترین مفهوم به جهانی بودن برخی از حقوق خاص مفهوم رومی “حقوق ملتها” [۸] بود: منظور از “حقوق ملتها”، حقوق مشترکی بود که آنها در میان تمام جوامع متمدن یافته بودند و از همین‌رو می‌توان آنها را صرفاً تحت عنوان قوانین بین المللی فهرست کرد. بنابراین، قوانین نه بر اساس ارزش یا اعتبار ذاتی یا بدیهی خود بلکه تنها به دلیل تأمین نیازهای جوامع متمدن طبقه‌بندی می‌شدند.[۹]
کوروش ، موسس وآغازگر سلسله هخامنشی در ۵۳۸ سال قبل از میلاد مسیح، به طور جدی به این امر (رعایت حقوق بشر )توجه کرد.کوروش پس از تسخیر بابل، اعلام عفو عمومی نمود، ادیان بومی را آزاد کرد.انسانها را به بردگی نگرفت و سپاهیان از تجاوز به مال و جان رعایا باز داشت و تمامی ساکنین پیشین سرزمین ها را گرد هم آورده و منزلگاه آن ها به ایشان باز گردانید.[۱۰]
«منشور کوروش» یا «فرمان کوروش» که به استوانه کوروش [۱۱]معروف است، از نظر اهمیت موضوع و تفویض حقوق اجتماعی و آزادی به ملت ها در ان عصر، چنان اهمیت دارد که در محافل حقوقی جهان به عنوان نخستین و قدیم ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ محسوب می شود و در سال ۱۹۷۱ سازمان ملل متحد آن را به تمامی زبان های سازمان ملل منتشر کرد.[۱۲]
۲-۱- حقوق بشر در دوران اسلام
اندیشه حقوق بشر در اسلام بر مبنای تفکر توحیدی است نه اومانیسم، آنگونه که در تفکر غرب دیده می‏شود.بر اساس تفکر فلسفی اسلام، انسان یک موجود خود آفریده و یا مخلوق فعل و انفعالات کور و مر طبیعت بطور کلی یک موجود مستقل نیست. انسان مخلوق خداوند علیم و حکیم و تابع قوانین کلی آفرینش و اراده تکوینی خداوند است که در عمل نیز باید از اراده تشریعی خدا پیروی نماید ولی در عین حال، در اندیشه اسلامی، بشر در عمل آزاد است واجبار در عمل چه از ناحیه خداوند و چه از طرف دیگر انسانها نفی شده است و همین پیچیدگی فلسفی است که جبر تکوینی را با اختیار علمی از یک سو و تکلیف الهی و تکامل انسان را از سوی دیگر در صحنه زندگی فردی و اجتماعی انسان آیه حاکی از آن است که بنی‏آدم، به تنهائی می‏تواند سبقت و قدمت اندیشه حقوق بشر در اسلام را به اثبات برساند.[۱۳]
در آیه ۷۰ سوره اسراء مقام و ارزش بشر به روشنی بیان شده است: و لقد کرّمنا بنی آدم و حملنا هم فی البرّ و البحّر و رزقناهم‏ من الطّیبات و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفصیلا : ما بشر و اولاد آدم را تجلیل و تکریم کردیم و بیابانها و دریاها را در اختیارش گذاردیم و هرچه خوب و نیکو بود برای تغذیه باو تفویض‏ نمودیم و او را از سایر موجودات رجحان و برتری دادیم که در رأس‏ همه قرار گیرد.
در آزادی مذهب: و لا تسّبوا الّذین یدعون من دون اللّه فیسبّو اللّه عدوا بغیر علم : به بت‏پرستان و کسانیکه شما را بغیر از خدا دعوت میکنند فحش و ناسزا ندهید تا اینکه از روی جهل معامله متقابله نمایند.[۱۴]
اصولی چون کرامت انسان و آزادی و مساوات و برخورداری از امنیت و دفاع مشروع و تامین اجتماعی و تعلیم و تربیت و نفی اکراه و اجبار و حمایت از حقوق زن و کودک و محرومان جامعه و احترام به مالکیت و دیگر مفاهیم حقوق طبیعی و فطری و قراردادی انسان، از مفاهیم و مقوله‏های حقوقی و سیاسی آشنا در فقه و تاریخ اسلام می‏باشد.[۱۵]
نمونه دیگری که در تاریخ اسلامی، از اهمیت والایی برخوردار است، پیمان مشهور به «حلف الفضول» است که در مکه، قبل از اسلام به منظور حمایت از زائر و غریب، یاری مظلوم و صله ارحام میان تنی چند از اعیان و قبایل براساس مفاهیم و شیوه عقد و پیمان خاص آنان منعقد شد و پیامبراکرم (ص) نیز در آن شرکت کرد و حتی فرمود: این پیمان چنان عقدی بود که اگر در دوره اسلام هم به شرکت در آن فراخوانده می‌شدم، می‌پذیرفتم.[۱۶]
علاوه ‌براین، پیامبر عظیم‌الشان اسلام پس از ورود به مدینه، میان مسلمانان و ساکنان غیرمسلمان آن دیار، بویژه یهودیان، پیمان‌نامه‌ای منعقد ساخت که در آن به بسیاری از حقوق و وظایف هر یک از افراد و اطراف موردنظر آن پیمان‌نامه، که به «دستور مدینه/ قانون اساسی مدینه» یا «صحیفه مدینه» مشهور است، اشاره شده است.[۱۷]
اعتبار حقوق بشر و الزام‏آور بودن آن در تصور ما بدان خاطر است که حقوق بشر جزئی از مکتب اسلام و قوانین الهی است و ایمان به این مکتب است که به حقوق بشر اعتبار می‏بخشد و آن را الزام‏آور می‏کند.ب همین دلیل است که در تفکر دینی، حقوق بشر از عمق و الزام و ضمانت اجرای بیشتری برخوردار می‏گردد.[۱۸]
۳-۱- حقوق بشر در غرب
از لحاظ تاریخی، حقوق بشر دراندیشه های غربی ها، از اندیشه های مساوات طلبانه رواقیان نشات گرفته و با تدوین حقوق و آزادی های فردی در قالب اعلامیه های حقوق بشرفرانسه و سازمان ملل متحد، تکوین یافته است. در اندیشه های غربی مفهوم حقوق طبیعی مبنای فکری مهم حقوق بشر بوده است. اندیشه حقوق بشر بر کرامت ذاتی انسان استوار است که درباره تمامی انسان ها مشترک و جهانشمول است . جوهر اندیشه حقوق بشر این است که انسان ها، صرف نظر از اختلاف های عقیدتی، نژادی و سیاسی مختلفی که دارند، دارای حق هستند و هرگز نمی توان این حقوق را از آنان سلب کرد .[۱۹]
حقوق جهانی بشر از دیدگاه غرب، موضوع فضلیت و کرامت ارزشی را برای انسان‏ها نادیده گرفته‏ است. در هیچ یک از مواد این حقوق، امتیازی برای انسان‏های با فضلیت، با تقوا و با کرامت مطرح نشده است.[۲۰]
حقوق بشر به لحاظ سرشتی که دارد باید جهانی‏ باشد، زیرا این حقوق، حق طبیعی و مسلم هرعضو خانواده‏ی‏ بشری است. اما حقوق بشر غربی به دلیل این‏که ریشه در فرهنگ‏ الحادی و لیبرالیستی، و لذت‏گرایی و خویشتن مالکی دارد، به‏ دلیل غفلت از کرامت ارزشی انسان و نادیده گرفتن مبدأ هستی، نمی‏تواند جهانی باشد. علاوه بر این، لازمه‏ی جهانی بودن توجه‏ به فرهنگ و قدر مشترک است که حقوق بشر غربی فاقد این‏ ویژگی است.[۲۱]
در قرون وسطی، جذابیت آیین مسیح باعث شد تا روحانیون و سردمداران کلیسا به بهانه اینکه قدرت و حکومت از آن خداست، دخالت در امور دینی و دنیایی مردم را حق مسلم خود بدانند. در این دوران، تفتیش عقاید، مجازات عقیده مخالف و بدعت به وسیله کلیسا امری عادی شد؛ هر کس از دستورهای آنان سرباز می زد، مورد آزار و شکنجه قرار می گرفت.بدین صورت مردم از آزادی عقیده که بالاترین مظهر حقوق بشر است، محروم شدند.این عقاید توسط اندیشمندانی چون سن آگوستین و توماس آکوئیناس مورد تایید قرار می گرفت.[۲۲]
در طلیعه عصر رنسانس، قالب های قرون وسطایی فرو ریخت و قدرت معنوی پاپ و امپراطوری ساقط گردید و کشورها با حاکمیت مستقل در صحنه جهانی پدیدار گشتند واصلاح مذهبی و رفرم دچار شکست گردید. لکن تحولی که در نظام حقوق ایجاد شد ،تجدید حیات حقوق طبیعی است.[۲۳]
برمبنای تاریخی می‌توان گفت که اومانیسم محصول روی گرداندن نیروهای اجتماعی از سنت های اسکولاستیک کلیسای قرون وسطا و روی آوردن به جهان انسانی نوین است. متفکران رنسانس می‌کوشیدند به بازیابی مفهوم انسان‌گرایی دوران‌های باستان بپردازند؛ بنابراین در این دوره اندیشه و عقل جزئی، ‌فضایی گسترده‌تر و فراخ‌تر برای پرورش مفاهیم انسانی خودآفریده به ویژه در عرصه شعر و هنر یافت. اکنون انسان مرکزی بود که همه چیز برای وی در پیرامون وی فراهم آمده بود. انسان پی برده بود که اراده او در آفرینش شخصیت و حال و آینده و جهان اجتماعی‌اش نقش نخست را به عهده دارد؛ از این رو دیگر سرنوشت خود را تعیین شده به وسیله نیرو یا نیروهایی خارج از جهان محسوس نمی دانست. انسان پیش و بیش از هر چیز بر خود تکیه می‌کرد و سپس به جهان اطراف خود.[۲۴]
در سیر تحول تاریخی حقوق بشر در غرب اسناد و اعلامیه های مهم و تاثیر گذار ذیل در زمینه حمایت از حقوق بشر به منصه ظهور می رسند که مفاد آن پشتوانه خمیر مایه اصلی قانون اساسی آن کشورها شد. از جمله این اقدامات عبارتند از :
-منشور کبیر (۱۲۱۵) و اعلامیه درخواست حقوق (۱۶۸۹)در انگلستان.
-منشور آزادی های مصوب دادگاه ماساچوست در سال ۱۶۴۱٫
-اعلامیه حقوق دولت ویرجینیا (۱۷۷۶) و اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا(۱۷۷۶).
-اعلامیه حقوق بشر و شهروند (۱۷۸۹)در فرانسه.[۲۵]
منشور کبیر [۲۶] مسلما مهم ترین تاثیر اولیه را در روند گسترش تاریخی حقوق بشر داشته است. این منشور زمینه ساز قانون اساسی امروز بسیاری از کشورهای انگلیسی زبان است.در سال ۱۲۱۵ پس از آنکه پرنسس جان پادشاه انگلستان تعدادی از قوانین و آداب و رسوم باستانی که انگلستان با آن اداره می شد را نقض کرد،وقوانین را بنیان نهاد که مبنای قواعد حقوق بشری در کشورهای غربی است. در این منشور حقوقی مانند ممنوعیت دخالت دولت در امور کلیسا، حق مالکیت برای همه شهروندان آزاد،به ارث بردن اموال،حمایت افراد از مالیات های بیش از اندازه حقی برای زنان بیوه و مقررات منع رشوه و سوء رفتار رسمی گنجانده شده بود.[۲۷]
در غرب تاثیر اخلاق یهودی- مسیحی از اصول اخلاقی اصلی برای توسعه حقوق بشر بوده اند. اصول اخلاقی یهودی – مسیحی سکولار و از سیاست جداست. تاثیر این روند با ظهور سرمایه داری و استعمارگری در اروپا تقویت شد.اصول اخلاقی سکولار یهودی-مسیحی با پیشرفت اصلاحات در قرن ۱۶و انقلاب های دموکراتیک در قرن هجدهم همراه شد.[۲۸]
دو سند مهم تدوین حقوق بشر یعنی اعلامیه استقلال آمریکا و حقوق بشر و شهروند فرانسه هردو اسنادی حاصل جنبش های اجتماعی دوران پیش از انقلاب صنعتی هستند.بدین ترتیب لیبرال مدرن امروزی در مورد حقوق بشر مرهون تفکرات اجتماعی قرن نوزدهم و بیستم است.در بررسی حقوق بشر مکانیسم های دفاعی در برابر دو ایدوئولوژی لیبرال و سویالیست که مبنای امپریالیسم غربی و استعمارگری بوده روزنه های برای تحول در مفهوم حقوق بشر است.[۲۹]
۴-۱- حقوق بشر در دوران معاصر
در حقوق بین الملل کلاسیک به افراد بشر به عنوان موضوع حقوق، توجهی نمی شد. مواردی که در حقوق بین الملل به افراد انسانی اشاره شده محدود است. از قدیم روسای دولتها و دیپلماتها و کنسولها به علت مقام و شغل آنها که به روابط یبن الملل مربوط می شود در حقوق بین الملل مورد بحث قرار می گرفتند. در قرن گذشته از لحاظ انسان دوستی اقداماتی برای الغاء بردگی و جلوگیری از تجارت بردگان و سیاهان و همچنین منع تجارت فحشا به عمل آمد.در گذشته نزدیکتر اقدامات بین المللی در راه حمایت اسیران و زخمیان جنگ و حفظ و حمایت اقلیتهای نژادی و مذهبی و بهتر کردن شرایط کار و بهبود وضع کارگران از نظر بین الملل صورت گرفت که در حقوق بین المل انعکاس یافت.[۳۰]
اولین بار در آغاز قرن بیستم، با پایان یافتنن جنگ جهانی اول، توجه خاصی به حقوق بشر در میثاق جامعه ملل نشان داده شد. دول عضو جامعه ملل، تعهد و کوشش برای تامین حفظ شرایط عادلانه و انسانی کار برای زنان و مردان و کودکان و همچنین رفتار عادلانه با سکنه بومی مستعرات خود را پذیرفتند و بخش مربوط به نظام قیومیت در سیستم جامعه ملل، مسئولیت رفاه و پیشرفت ملل تحت قیومیت را به عهده دولتهای اداره کننده گذاشتند. علاوه بر این در رابطه با برخی از قسمتهای معاهده صلح سال ۱۹۱۹، به برخی از دولتها تکلیف شد تا قبل از عضویت در جامعه ملل، محدودیت هایی را نسبت به حاکمیت خود به نفع اقلیت های ملی کشور خود پذیرا باشند. در سال ۱۹۲۰سیستم حقوق اقلیت ها ایجاد شد.[۳۱]
پس از جنگ عالمگیر دوم و تصویب منشور ملل متحد، ضرورتهای اجتماعی حیات بین المللی، دولتهای جهان را ناگزیر ساخت که‏ به نام مردم خویش، سازمان ملل متحد را ناظر بر تدوین و اعتلای این‏ حقوق نمایند تا از این رهگذر«صلح وو آرامشی» دیرپا در سرتاسر جهان‏ پدید آید و حریم فطری انسان از گزند ظلم جابران زمان مصون بماند.[۳۲]
پیش از ۱۹۴۵، هیچگونه متن بین المللی که بر وجود یا تعریف حقوق بشر دلالت داشته باشد، وجود نداشت. آن معاهداتی هم که در ۱۹۱۹ میان متفقین از یکطرف و لهستان و چکسلواکی و یونان و رومانی و یوگسلاوی از طرف دیگر انعقاد یافته بود، اساس به حقوق اقلیتها یعنی آن‏ دسته از افراد بشر که به نژاد یا مذهب یا زبان خاص تعلق داشتند، اختصاص یافته و از این حیث خود متضمن نوعی نابرابری میان اقلیت و اکثریت بود.[۳۳]
حقوق بشر، اگرچه یکی از مهمترین موضوعات مورد بحث در قرن بیستم بوده، اما مختص این قرن یا فرهنگ خاص نبوده است. قرن ها پیش،موضوع حقوق بشر در فرهنگ و ادبیات جوامع مختلف مطرح بوده و اسناد و کتب معتبر بسیاری در این زمینه نگاشته شده است. اهمیت تاریخی قرن بیستم دبه ویژه پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵)،در دو مقوله “حقوقی کردن” و “نهادینه سازی” حقوق بشر آشکار می گردد.[۳۴]
اما در ۱۹۴۵، حقوق بشر که تا ان زمان از جمله مسائلی بشمار می‏آمد که به استناد مادهء ۱۵ میثاق جامعهء ملل در صلاحیت انحصاری‏ دولتها قرار داشت، از زندان حاکمیت بی‏چون و چرای دولتها به درآمد و تحقق نخستین هدف ملل متحد که همانا حفظ صلح و امنیت بین المللی‏ است،منوط به رعایت آن گردید: تا آنجا که رعایت حقوق اساسی بشر بموجب بند ۲ از مقدمه و بند ۳ از مادهء یک منشور ملل متحد به صورت‏ مرام اصلی سازمان ملل متحد در آمد و مادهء ۵۵ همان منشور صراحتا از ارتباط میان این دو مفهوم صلح و امنیت جهان با حقوق بشر سخن به‏ میان آورد.[۳۵]
در اوضاع و احوال نیمهء دوم دههء چهل، آنان که با خواندن این مواد در منشور ملل متحد به وجد آمده بودند براستی می‏پنداشتند که افقی تازه‏ در اندیشه‏های سیاسی جهان پدیدار گشته و ارزشهایی که جامعهء بین المللی بر مبنای آنها شکل گرفته به یکباره دگرگون شده است: فرد انسانی به لحاظ این دیدگاه دیگر تابع بی‏چون و چرای«دولت»قلمداد نمی‏شد ؛بلکه همچون شخصیتی بشمار می‏آمد که می‏توانست، صرفنظر از جنس، نژاد، فرهنگ و زبانی که داشت از حقوقی ذاتی که با وضع و حال‏ انسانی وی متناسب بنماید، بهره‏مند باشد. علاوه بر این، در آن دوران این‏ فکر نیز قوت گرفت که منشور ملل متحد به انسان مقامی برتر از دولت داده‏ است، چندان که دولت از این پس نه تنها نباید او را وسیلهء تحقق اهداف‏ خویش کند، که باید در جهت تضمین مقام و موقع وی تلاش نماید. [۳۶]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...