۲-رضایت شغلی موجب می‌شود که زیردستان از حداکثر توانایی های خود در کار استفاده کنند.

۲-۱- ۴- نظریه‌های معاصر انگیزش
در سال ۱۹۷۰م، ج. پ کمپل و همکارانش تئوری‌های انگیزش را در دو قالب کلی تقسیم کردند:
نظریه‌های محتوایی که شامل:
سلسله ‏‎نیازهای مزلو (مازلو)
آلدرفر (نظریه ERG)
هرز برگ (بهداشتی – انگیزشی)
مک گریگور (X و Y)
تئوری مک کله‌لند
نظریه‌های فرآیندی که شامل:
آدافر (نظریه برابری)
ویکتور وروم (نظریه انتظار)
دیوید لاک (نظریه هدف)
چارم (ارزیابی شناختی)
همچنین نظریه‌های معاصر را هم باید مورد توجه قرار داد.
نظریه‌های معاصر (نظریه‌هایی که در سال‏های اخیر مطرح شده‏اند):
فستینگر و هومانز (نظریه ناهماهنگی شناختی/ مبادله)
هیدر ـ دی کامز (نظریه ارزیابی شناختی ـ ادراک از خود)
کلی و راتر (نظریه اسناد / مرکز کنترل)
حال به توضیح مختصری از نظریه‌های یادشده و کاربرد آنها می‏پردازیم.
۲-۱-۵- طبقه‌بندی نظریات معاصر انگیزش
در دیدگاه‌های کنونی انگیزش، به عوامل زیادی توجه شده که موجب تحریک افراد می‌شوند. در یک دسته‌بندی کلی از نظریات انگیزش، این نظریات به شرح زیر طبقه‌بندی می‌شوند.
– نظریه‌های محتوایی
– نظریه‌های فرآیندی
– نظریه‌های مبتنی بر تقویت
نظریه‌های محتوایی
نظریه‌های محتوایی از توصیف «هست» و «نیازها» صحبت می‌کنند و نظریه پردازان محتوایی درصدد شناخت و مشخص کردن عواملی هستند که موجب انگیزش انسان برای کار می‌شود. به عبارت دیگر تئوری‌های محتوایی بیشتر به مسائل درونی انسان و عوامل انگیزش توجه دارند و در جستجوی چیزهایی هستند که رفتار فرد را وادار به انجام کار می‌سازد (نایلی، ۱۳۷۳، ۲۵). مانند سلسله مراتب نیازها، عوامل نگهدارنده و انگیزاننده، نظریه x و Y نظریه ERG و نیازهای سه‌گانه مک کله‌لند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اما تئوری‌های محتوایی عمدتاَ به حالت درونی شخص یا محیط او وابسته هستند که به رفتار، انرژی یا تداوم می‌بخشند، این تئوری‌ها مفید هستند چون شناختی از نیازهای انسان به دست می‌دهند و در نتیجه به مدیران در درک ارزش‌های انسان در مورد پاداش‌ها و عوامل ارضاء کننده نیازها کمک می‌کنند، با این حال این تئوری‌ها، گاهی به دلیل راکد و توصیفی بودن مورد انتقاد قرار می‌گیرند.
رهبران نیروی کار اغلب معتقدند که افراد می‌توانند با پرداخت‌های بیشتر، ساعات کار کمتر و شرایط کاری مطلوب ترغیب شوند، این در حالی است که برخی از متخصصان پیشنهاد می‌کنند از طریق فراهم نمودن استقلال و مسئولیت پذیری کارکنان انگیزش آنها را افزایش داد. هر دو دیدگاه بیانگر تئوریهای محتوایی انگیزش هستند. نگرش محتوایی در انگیزش می‌کوشد به این سؤال پاسخ دهد که چه عاملی یا عواملی افراد را بر می‌انگیزاند؟
– تئوری‌ها یا نظریه‌های فرآیندی
این نظریه‌ها بیشتر شناختی هستند و به چرایی‌ها پاسخ می‌دهند. در نظریه‌های فرایندی عوامل مؤثر در انگیزش چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد و در این نظریه‌ها، فرایندهای رفتاری موجود زنده مورد نظر قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر چگونگی آغاز و تداوم رفتار مورد بررسی قرار می‌گیرد و دلیل توقف آن توجیه می‌شود. همه الگوهای فرایندی سعی دارند متغیرهای عمده‌ای را که در انتخاب سطح فعالیت برای انجام کار مؤثر هستند، مشخص نمایند و معمولاً متغیرهایی مانند نیازها، انتظارها، پاداش‌ها و تقویت کننده‌ها مورد توجه قرار می‌گیرند. علاوه بر این، الگوهای فرایندی درصدد یافتن کنش متقابل این متغیرها با متغیرهای وابسته‌ای چون خشنودی شغلی کارکنان می‌باشند (نایلی، ۱۳۸۳، ۲۵). برای چگونگی انگیزش و اینکه افراد با چه هدفی برانگیخته می‌شوند، طرح می‌گردد، مانند: نظریه انتظار، برابری، اسناد و هدف‌گذاری. نظریه‌های فرایندی راهبردهای پویاتری را ارائه می‌دهند و سعی دارند ادراکی از تفکر و فرایند شناختی فراهم کنند که در درون ذهن انسان شکل می‌گیرد و در رفتارها تأثیر می‌کند.
تئوری‌های فرایندی به جای این که به شناسایی و فهرست کردن محرکهای انگیزشی دست بزنند، به دنبال این هستند که انگیزش چگونه رخ می‌دهد؟ این تئوری‌ها، تأکیدشان این است که چرا افراد متفاوت رفتار خاصی را برای ارضای نیازها انتخاب می‌کنند؟ و وقتی به اهداف دست می‌یابند، چگونه رضایتشان را مورد ارزیابی قرار می‌دهند؟
– نظریه‌های مبتنی بر تقویت
نظریه‌های مذکور در دو بخش قبلی به طور عمده شناختی بوده و بر احساسات، حالات، تصورات و انتظارات تأکید دارند، اما نظریه‌های تقویتی بر روابط بین نیازهای درونی فرد و نتایج و پاسخ ملموس تمرکز دارند، مانند تقویت مثبت، منفی، تنبیه و خاموش‌سازی.
۲-۱-۶- نظریه مازلو
نظریه سلسه مراتب نیازها: ابراهام مازلو مدل خود را درباره انگیزش انسانی، بر مبنای تجربه کلنیکی خود در سال ۱۹۴۳م ارائه داد. وی احتیاجات بشری را به پنج طبقه تقسیم نمود و آن را سلسله مراتب نیازها می‌نامد که عبارتند از:
۱- نیازهای فیزیولوژیک – ارضای سایقه‌های تشنگی، گرسنگی و جنسی
۲- نیازهای ایمنی – رهایی از ترس آسیبهای برونی، تغییرات شدید برونی
۳- نیازهای مربوط به تعلق- میل به داشتن روابط عاطفی و مراقبتی یعنی دریافت محبت و حمایت شخصی از ناحیه دیگران
۴- نیاز به قدرت و منزلت – احترام و ارج‌گذاری مثبت از جانب همسالان و وابستگان
۵- خودیابی یا شکوفایی – فرصت برای ارضای توان بنیادین فرد تا حد نزدیک‌تر شدن به خود طبیعی (میچل، ۲۰۰۰، ۲۳۳).
منظور از سلسله مراتب نیازها این است که وقتی یکی از احتیاجات تا حدی برطرف گردید، احتیاجات دیگری پدیدار می‌شود. برای مثال وقتی احتیاجات یک فرد که در پایین‌ترین طبقه سلسله مراتب احتیاجات او قرار دارد، برطرف گردید یا به بیان دیگر شخص از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و. .. مشکلی نداشت، دیگر این نیازها در ایجاد حرکت در شخص نقش مهمی ‌‌نخواهد داشت، بلکه بلافاصله احتیاج دیگری از طبقه بالاتر ظهور می‌کند که آن نیاز در انسان ایجاد حرکت می‌کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...