منابع کارشناسی ارشد با موضوع مطالعه تطبیقی جنبش … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
از نظر کسانی که عادت به ساده ساختن مسائل پیچیده دارند، حرکت طالبان بیش از این که ریشه در عمق آسیبهای موجود در جامعه افغانستان داشته باشد، پدیدهای تحمیل شده از بیرون است. این نوع تحلیل از «طالبان» فقط می تواند بخشی از حقیقت را نشان دهد زیرا همیشه انگیزههایی در داخل وجود دارد که زمینه ساز مداخلات خارجی است. بنابراین، بررسی این پدیده، گذشته از بعد سیاسی، باید از ابعاد و زوایای دیگر، از جمله شناخت دقیق از جامعۀ روستایی و قابلی افغانستان نیز مورد توجه قرار گیرد. چنین تحلیلی نیازمند شناخت آسیبهای وارد آمده به جامعه در طول زمان است.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در جامعهای با سلطهی ارزشهای نظام قبیلهای، نمی توان از وجود ملت به معنی واقعی آن سخن گفت. وجود منافع گروهی و قومی متضاد با هم در بسیاری موارد گردآمدن به دور منافع ملی را ناممکن می سازد و صِرف زندگی در محدودههای جغرافیایی واحد نمیتواند وحدتی ایجاد نماید که زخمهای ناشی از آسیبهای وارد آمده بر پیکر اجتماع را به نحو موثر التیام بخشد. تأثیر گستردهی نظام قبایلی بر جامعه افغانستان به حدی است که حتی اقوام غیرپشتون افغان از آن تأثیر پذیرفته و این خود به بریدگیها و بیگانگیهای بیشتر دامن میزند. در حالی که اگر به دقت به این موضوع بنگریم، تاجیکها و پشتونهای افغانستان از نژادی واحد اند و زبان آنان نیز ریشه واحد دارد.
عقبماندگی اجتماعی به این گونه جامعه را چنان در لاک خود فرو میبرد که در برابر هر تغییر و تحول از بیرون به سختی مقاومت نشان میدهد. هر اندیشهی جدید قبل از این که جذب جامعه گردد و قبول عام یابد، باید خود را با ارزشها و معیارهای نظام قبایلی هماهنگ سازد. طرز فکر جدید به جای این که موجب تحول در باورها گردد، خود از باورهای منحط حاکم بر جامعه تأثیر میپذیرد و مسخ می شود. جامعه عقب مانده و منحط متعالیترین ارزشها را دگرگون می کند و تا حد عقب ماندگی خود به عقب میبرد. حتی دین در چنین جوامعی تا آن حد مورد پذیرش است که خطری را متوجه بنیادهای نظام قبایلی نسازد و حالت سکونی را که قرنها بر این جامعه حاکم بوده است بر هم نزند. بنابراین، به نقد کشیدن طالبان در چگونگی تفسیر از دین و شریعت باید در سایهی چنین شرایطی تفسیر و تحلیل شود.
طالبان را با زاویه های دید متفاوتی میتوان بررسی کرد. از یک طرف، طالبان یک جنبش دینی ملی بنیادگرا است که به شکل شگفت آوری با حمایت پاکستان از سال ۱۹۹۴ شروع به فعالیت و پیش روی نظامی کرد. ابتدا توانست مناطق جنوبی قندهار را تصرف کند. در نوامبر همان سال توانست باندهای تبهکار را خلع سلاح نماید و مانع از راهزنی متوالی و مداوم شود. در اوایل ۱۹۹۵ بر علیه رهبر مجاهدین، حکمتیار، قیام کردند و در سپتامبر همان سال مناطق جنوبی مرکز هرات را به تصرف خود درآوردند. آنها دقیقاً یک سال بعد وارد کابل شدند و دولت تشکیل دادند و در می سال ۱۹۹۷ از سوی پاکستان به عنوان دولت رسمی شناخته شدند. آنان مناطق شمالی را نیز در سال ۹۸ تصرف نمودند و به جنگ داخلی پایان دادند. برای کسانی که با جغرافیای افغانستان آشنایند این عمل دستاوردی بزرگ به حساب می آید. ملاعمر گفته بود:« ما علیه مسلمانانی که به راه اشتباه رفتهاند می جنگیدیم. ما چگونه می توانستیم ساکت بمانیم در حالی که می دیدیم جنایت ها علیه زنان و فقرا صورت می گیرد.» ( رشید،۱۳۸۱: ۶۶)
به نظر میرسد طالبان یکی از چند جنبش قومی ـ ملی مانند چنین جنبشهایی در یوگسلاوی ست که کاملاً به جامعه شهری و همچنین نهادهای شهری مانند احزاب، اتحادیه ها و دانشگاهها و به طور کلی این جهان بیاعتماد است(آنتون،۲۰۰۸: ۱۵۸). آنها به شدت به دنبال ارتباط برقرار کردن بین سه مفهوم برادری، قدرت، و عدالت به معنایی که در اسلام مورد توجه است بوده اند.از اوایل دهه هشتاد میلادی که طالبان در حال رشد یافتن بود، این جنبش حداقل سه بخش عمده داشت: ۱ـ قوانین اسلامی و قومیتی ۲ـ قواعد نانوشته که در میان پشتون ها وجود داشت و۳ـ این اعتقاد قوی که افغانستان باید دولتی قدرتمند داشته باشد.
از طرف دیگر، طالبان را باید جنبشی با تمایلات فراملیتی و همراه با منافع خارجی (حمایت کشورهایی مانند آمریکا در زمان مجاهدین در برابر روسیه بود) دانست و موقعیت آن را بر اساس وابستگیای که به کشورهای همسایه خود دارد بررسی کرد. از جمله این موارد وابستگی، تاثیر حمایت عربستان از طالبان است یا پشتیبانی پاکستان که آن گروه را، در زمانی که آمریکا تحریمش کرده بود به لحاظ نظامی و مالی حمایت میکرد. نمونه دیگر وابستگی بیش از اندازه آنها به القاعده و افغان ـ عربها بود که در رأسشان بنلادن قرار داشت. این وضعیت در سرنوشت طالبان و استراتژی های آنها نقش به سزایی داشت .
در واقع این وابستگی به دولتهای خارجی به شکل خاص به اقتصاد سیاسی طالبان ارتباط پیدا می کرد. به نظر میرسد که طالبان این مدل وابسته بودن به لحاظ اقتصادی را از دولتهای قبل از خود به ارث برده بود. آنها حتی در شرایط تحریم اقتصادی بخش قابل توجهی از درآمد خود را با کمک پاکستان از طریق قاچاق تریاک تأمین میکردند.
اما طالبان با یک مدل سوم هم قابل بررسی است و آن مدل جنبش بنیادگرایانه است. طالبان را می توان جنبشی وابسته به روحانیان دینی دانست که علیه بیدینی و فساد عمل می کند. این رویکرد را به شکل خاص میتوان حتی در مجاهدین اولیه هم مشاهده کرد. در واقع آنها عالمان علوم دینی اند که در مدارس دینی پاکستان آموزش دیدهاند، مدارسی که در آن به افراد آموزش داده می شود که دنیا محلی از نزاع میان خیر و شر است. همچنین یاد میگیرند که کشتن شهروندان بیگناه و حتی مسلمان به نفع خود آنهاست و در واقع رساندنشان به مقام شهادت در راه اسلام است.
حال برای فهم طالبان به عنوان جنبشی بنیادگرا توجه به ویژگی وابسته به فرد خاص بودنش ضروری است. برخلاف جنبش های بنیادگرای دیگر مثل اخوان المسلمین و جماعتاسلامی در پاکستان و حتی القاعده، که رهبرانشان افرادی تحصیل کرده بودند، طالبان به وسیله ملاعمر شکل گرفت که یکی از کهنه سربازان مجاهدین بود که مسئولیت مدرسهای دینی را به عهده داشته است و مخفیگری و امتناع را به شدیدترین شکل ممکن پیشه کرده بود. او پس از معرفی شدن به عنوان امیرالمؤمنین و طرح ادعای ساختن جامعه نبوی به این مقدسمآبی خود بیشتر دامن زد. او با ترکیب حفظ وجهه خویش به عنوان فردی مقدس، شکستناپذیری و شور و اشتیاق پشتونی پیروان خود را در مسیر این جنبش حفظ و مستحکم نمود.
طالبان بعد از به قدرت رسیدن خود در افغانستان نوعی شمایل هراسی را در عرصه عمومی به وجود آوردند. آنها هرگونه عکسبرداری را ممنوع کردند و علاوه بر نظارت شدید بر نحوه پوشش و آرایش زنان و مردان، استفاده از هرگونه ویدیو یا نوار کاست را ممنوع کرده و حتی از رفتن مردم به قبرستانها نیز ممانعت کردند. آنها همچنین وزراتخانهی امر به معروف و نهی از منکر به راه انداختند. به جرأت می توان گفت که طبق تعاریف ارائه شده از جنبش بنیادگرا، طالبان اکثر ویژگی های یک جنبش بنیادگرا را دارد: از پایبندی بی چون و چرا به متن مقدس تا خودحقپنداری به واسطه پیاده کردن دستورات الهی و تعیین تکلیف درباره شیوه رفتار افراد زیردست. در واقع مناسب ترین مدل برای تبیین و فهم طالبان بررسی آن به عنوان جنبشی بنیادگرا است.
فصل سوم
بحث و نتیجه گیری
بخش اول
یافتههای تطبیقی تحقیق
۳ـ ۱ـ یافتههای تطبیقی تحقیق:
تا این جا، با توجه به داده های بدست آمده از سه جنبش بنیادگرا، به نقاط مشترک بین آنها پرداختیم. اما برای فهم دقیقتر شباهتها و تفاوتهای موجود میان جنبشهای بررسی شده در این تحقیق، نیازمندیم که آنها را بر اساس نُه عنصر اصلی موجود در چارچوب نظری، بررسی کنیم.
طبق شواهد بدست آمده در این تحقیق، نمی توان ۹ عنصر موجود در نظریه آلموند را به عناصری مجزا تفکیک و بدون ارتباط با یکدیگر در یک جنبش تحلیل و بررسی کرد.
در بخش های پیشین ویژگیهای هر جنبش را مطابق با عناصر نهگانه تحلیل کردیم. در بخش هایی از آن، ارتباط بین عناصر انکارناپذیر بود. مثلاً فرایند گزینشگری، در جنبش های بنیادگرا بدون اعتقاد به متن مقدس بی معنا بود. یا اگر در جنبشی مانند اکثریت اخلاقی، اعتقاد به هزارهگرایی پررنگ باشد. این اعتقاد باید به شکل گزینش رهبران این جنبش از متن مقدس فهم شود. بنابراین، برای فهم بهتر هر جنبش باید هر یک از عناصر را در ارتباط با یکدیگر تحلیل کنیم.
یکی از ایرادهای وارد به نظریه آلموند و اپلبی و سیوان تلاش برای مجزا نشان دادن این نه عنصر است. با این که جداسازی این عناصر می تواند به جمع آوری اطلاعات دقیقتری در مورد هر جنبش منجر شود، برای تطبیق میان جنبشهای بنیادگرا نمی توان ارتباط بین این عناصر و همپوشانی آنها با یکدیگر را از نظر دور داشت.
یکی از نتایج مهم این تحقیق دستیابی به سه شاخه (خوشه) از عناصر مرتبط با یکدیگر است که هر یک از آنها عناصر دیگر را تقویت می کند و این شاخهها ابزار مناسبی را برای تحلیل و مقایسه میان جنبشهای مورد نظر در اختیار ما قرار میدهد. از طرف دیگر این شاخه ها به نحوی مکانیزم های درونی جنبش های بنیادگرا را برای ما روشن می کند. در ادامه با شرح بیشتر در مورد این شاخهها بحث خواهیم کرد.
به نظر میرسد که عنصر واکنش به حاشیهسازی دین متمایزکنندهترین عنصر بین عناصر نهگانه است و به نوعی هستی جنبشهای بنیادگرا را شکل میدهد. در واقع این عنصر است که با تعریف واکنشی که جنبش نسبت به مدرنیته نشان میدهد آن را از بقیهی جنبشهای غیردینی متمایز می کند. حال این واکنش ممکن است به شکل نظامی یا بسیج همگانی یا به شکل دفاعی باشد. اما علت این که این عنصر جزء شاخه های اصلی جنبشهای بنیادگرا قرار نگرفت آن است که واکنش به حاشیهایسازی دین صرفاً می تواند دینی یا غیردینی بودن جنبش را مشخص کند، اما از ایجاد تمایز بین بنیادگرا بودن یا نبودن جنبش ناتوان است. با این حال، وجود آن برای تحلیل جنبشی بنیادگرا مهم است. از طرف دیگر، هزارهگرایی و موعودگرایی را نیز نمی توان به عنوان یک عنصر اصلی در تحلیلهای خود در نظر گرفت، چون در تمام جنبشهای بنیادگرا عمومیت ندارد، اما وجودش می تواند به عنوان تسهیلگر نقش موثر داشته باشد (آلموند،۲۰۰۳: ۱۰۴). نمونه آن را در سه جنبش مورد بررسی در این تحقیق میتوان مشاهده کرد. هزارهگرایی فقط در اکثریت اخلاقی نقش پررنگی دارد و در دو جنبش دیگر نقش تعیین کننده ای نداشته است.
در واقع از بین ۹ عنصر نظریه آلموند دو عنصر یکی به عنوان عنصر متمایز کننده و دیگری به عنوان عنصر حاشیهای یا تسهیلگر به دلایل ذکر شده کنار گذاشته می شود. در این جا به نظر میرسد که از بین هفت عنصر باقی مانده، سه عنصر برای تبدیل کردن جنبش دینی به جنبش بنیادگرا نقشی حیاتی دارند و بقیهی عناصر ذیل این سه عنصر معنا پیدا می کنند. عنصر اول گزینشگری[۲۲۸]عنصر دوم مرزبندی روشن[۲۲۹] و عنصر سوم خودحقپنداری[۲۳۰] است. در واقع هر یک از این عناصر پایه های شاخهای را شکل می دهند که عناصر دیگر ذیل آنها معنا و کارکرد پیدا می کنند. علت انتخاب این عناصر به عنوان پایه های اصلی جنبش بنیادگرا وابستگی هویت و بقای یک جنبش به این عناصر است.
گزینشگری از این جهت به عنوان پایه شاخه اول انتخاب شده است که جنبشهای بنیادگرا برای مواجهه با خطرات احتمالی بیرون از خود به تقلیل سنتهای دینی و هماهنگ کردن آنها با شرایط موجود نیاز دارند و این عنصر به خوبی این نیاز را برآورده می کند. مرزبندی روشن برای حفظ هویت گروه در مواجهه با جهان بیرون از جنبش که حتی گاهی به عنوان جهان وسوسه گر شناخته می شود اهمیت دارد. اهمیت این عنصر زمانی افزایش پیدا می کند که جنبش نمیتواند به اندازه دنیای بیرونی به اعضای خود پاداشی متناسب با جایگاه شان دهد. خود حق پنداری عنصری است که می تواند تصمیم گیری درست در جنبش را تضمین کند(همان،۱۰۵-۱۰۳). به ویژه این مسأله زمانی که اعضا به دنبال تساوی در فرایند تصمیم گیری هستند فشار مضاعف ایجاد می کند. معمولاً این اتفاق واکنش به کمبود منابع مادی و غیر مادی در جنبش است. هر یک از این سه عنصر با کمک عناصر دیگری که ذیل شاخه آنها قرار میگیرد می تواند به حفظ و بقای گروه کمک کنند. در ادامه، بعد از توضیح دو عنصر حاشیهای، بیشتر به این عناصر و شاخه های مربوط به آن خواهیم پرداخت.
۳ـ ۱ـ۱ـ واکنش به حاشیهایسازی دین:
همانطور که ذکر شد، این واکنش به نوعی بسیج شدن در برابر نیروهای عرفی در جهان مدرن است. حتی گاهی از اوقات جنبشهای بنیادگرا برای جلوگیری از جذب شدن در جامعه متکثر و محیط غیردینی و برای حفظ سنتهای دینی دست به واکنش میزنند. این واکنش گاهی با عناصر دیگر مانند گزینشگری، ثنویت و بیخطایی متن مقدس همراه می شود تا در برابر تهدیدهای بیرونی از خود محافظت کند.
اکثر جنبشهای بنیادگرا خود را در مقابل دولت فاسدی میبینند که با فعالیتهای مداخله جویانه دنیوی خود در عرصه عمومی به دنبال کاهش و کم کردن نقش دین در زندگی عمومی افراد است. معمولاً این دولتها ارزشهای دنیوی را با مکانیزم هایی مانند آموزش و پرورش دنیوی و منع کردن مناسک و نیایشهای دینی در مدارس ترویج می دهند. همچنین رفتارهای گناه آلود مانند سقط جنین، روابط جنسی خارج از ازدواج، هجنسگرایی و طلاق را تشویق می کنند.
تقریباً برای هر سه جنبش بنیادگرای مورد بررسی در این تحقیق (هاردیم، طالبان و اکثریت اخلاقی) جامعه مدنی تهدیدی جدی به حساب می آید، چرا که درون آنها عناصری وجود دارد که جوانان را از دینداری و دینورزی دور می کند و علقه های دینی آنها را کاهش می دهد. معمولاً بنیادگرایان مسئول این امور را رسانههای فاسد مانند: سینما و تلوزیون و ادبیات دنیوی و همچنین احزاب و اجتماعهای داوطلبانه دنیوی میدانند.
به شکل کلی میتوان جریانهای بیرونی را که منجر به واکنش از طرف بنیادگرایان می شود را بر اساس سه جنبش بررسی شده؛ به چهار بخش تقسیم کرد: ۱ـ جریانهای دینی یا قومی ـ ملیتی انحرافی ۲ـ دولت عرفی ۳ـ جامعه مدنی عرفی ۴ـ امپریالیسم یا استعمار جهانی که از نظر آنها در مقابل معتقدان واقعی قرار میگیرد.
در هر سه جنبش، اهمیت مقابله با رقبای بیرونی مشاهده می شود. جنبشهای اکثریت اخلاقی و هاردیم در این زمینه دارای شباهتهای معناداری هستند: هر دو جنبش به خاطر بستر اجتماعی مشابه، عموماً دشمن خود را دولت و جامعه مدنی عرفی میدانند که در حال کم رنگ کردن ارزشهای دینی اند. بین رقبای این دو جنبش جریانهای قومی ـ ملیتی یا امپریالیسم مشاهده نمی شود و جالب است که هاردیم جزء معدود جنبشهای بنیادگرای یهودی است که تضاد قومی ـ ملی در آن وجود ندارد، چرا که برای اکثر بنیادگرایان یهودی اعراب به عنوان دشمنان دیرینه شناخته میشوند (مانند گوش آمونیم) (آران،۱۳۷۸: ۲۴). نکتهی دیگر در مورد این دو جنبش آن است که به دلیل بستر متکثری که در آن شکل گرفتهاند، خود این جنبشها بخشی از جامعه مدنی به حساب میآیند و اختلاف آنها معمولاً با بخشهای دیگر جامعه مدنی است که تشویق کننده ارزش های دنیوی اند. به عنوان مثال، فمنیستها به سبب طرفداری از سقط جنین دشمنی مطرح در جامعه مدنی شناخته میشوند یا برای هاردیم اینجهان باورهایی که مخالف شیوه های سنتی آموزش اند، در عرصه جامعه مدنی گروهی رقیب به حساب می آید(اسنوبال،۱۹۹۱: ۱۰۴)(هایلمن،۱۹۹۲: ۱۶۴). اما در مورد طالبان این مسأله صادق نیست؛ یعنی آنها نه تنها از یک بستر متضاد قومی برخاسته بودند، بلکه به دلیل پایبندی شدید قومیتی و نفوذ پشتون والی خود را در تناقض با گروه های غیرپشتون قرار میدادند. با افزایش ارتباط و نفوذ گروه القاعده بین طالبان، بُعد مخالفت و واکنش نسبت به امپریالیسم که در رأس آن آمریکا قرار دارد افزایش پیدا کرد. اما در مورد واکنشی که هر سه جنبش به حاشیهای شدن دین نشان دادند گفتنی است که هر سه جنبش دشمن اصلی خود را مدرنیته و مظاهر آن میدانند و در هر سه جنبش تلاش برای تغییر در نظام آموزشی مدرن جزء اولین اولویتها در واکنش به حاشیهایسازی دین بوده است. اکثریت اخلاقی به وسیله مکانیزم های قانونی به دنبال تغییر در سرفصلهای آموزشی مدارس و افزایش تعلیم آموزهها و مناسک دینی و نیایش در مدارس بودند(مژده،۱۳۸۲: ۱۱۲). همچنین طالبان در اولین سالهای تسلط بر افغانستان علاوه بر اینکه تمام مدارس دخترانه را تعطیل و تبدیل به مدارس پسرانه کردند، به شدت به دنبال جایگزین کردن مدارس دینی به جای مدارس مدرن بودند. یکی دیگر از اقدامات طالبان در این زمینه تغییر بخش زیادی از سرفصلهای درسی مدارس به دروس دینی بود. طالبان با وجود دانشگاه به شکل کلی مخالف بودند و تعطیلی دانشگاه کابل جزء اولین اقدامهای این جنبش به حساب می آید.
۳ـ ۱ـ۲ـ شاخه اول: گزینشگری : (بیخطایی متن مقدس، مرزبندی روشن و الزامهای رفتاری)
چنان که ذکر شد، گزینشگری به این دلیل به عنوان یکی از شاخه های اصلی در نظر گرفته شد که وجود آن برای بقای جنبش بنیادگرا ضروری است. اما زمانی که جنبش بنیادگرا دست به گزینشگری میزند، این عمل را با کمک و استفاده از عناصر دیگر انجام میدهد، چون در غیر این صورت گزینشی که جنبش به دنبالش است امکان پذیر نیست. نکتهی دیگر آن که نسبت عناصر با یکدیگر نسبتی رفت و برگشتی و تنگاتنگ است. همچنین عناصر یک شاخه می تواند با عناصر شاخه های دیگر همپوشانی داشته باشد. در واقع گزینش گری از کانال عناصر دیگر اتفاق می افتد؛ که در جنبشهای مختلف می تواند متفاوت باشد.
به نظر میرسد که جنبشهای بنیادگرا نیاز به نوعی یقین در برابر دنیای متزلزل و مشکوک مدرن دارند و رجوع به متن مقدس می تواند این تزلزل را از بین ببرد. اما رجوع جنبشهای بنیادگرا در سنتهای مختلف دینی به متنهای خطاناپذیر به شکل گزینشی است. یعنی این جنبشها به بخشهایی از متون مقدس رجوع می کنند که یقین مورد نیازشان را به ثمر برساند. همراهی گزینشگری و رجوع به متنهای بیخطا و لغزشناپذیر مستلزم ظهور رفتارهای بدون ابهام و روشنی است. این رفتارهای مبتنی بر برخورد گزینشی با متن مقدس مرز روشنی را بین رفتارهای درست و غلط مشخص می کند. گزینشی که بنیادگرایان انجام می دهند اهداف استراتژیکی را برای این جنبشها به وجود می آورد که آنها را از دشمنانشان مجزا می کند. در واقع آنها بخشی از سنت مقدس خود را گزینش می کنند تا به نحوی از دیگران و همکیشان خود متمایز شوند. این گزینشگری علاوه بر ایجاد رفتارهای مرزبندی شده مشخص، به شکل مواجهه جنبشها با مدرنیته و مظاهر آن نیز منتهی می شود. یعنی بنیادگرایان با این که مدرنیته را دشمن اصلی خود میدانند، با توجه به رجوعی که به متن مقدس می کنند و یقینی که به دست میآوردند، از مدرنیته در جهت اهداف خود به شکل گزینشی استفاده می کنند.
اگر بخواهیم این شاخه را روی سه جنبش مورد مطالعه پیاده کنیم، ارتباط رفت و برگشتی میان این عناصر را مشاهده میکنیم. به عنوان مثال، هاردیم جزء جنبشهایی است که گزینش از تاریخ یهود و عناصر موجود در متن مقدس یهودی مبنای زندگی روزمره اعضای هاردیم را شکل میدهد و این گزینش نوع مواجهه آنها را با افراد بیرون از جنبش مشخص می کند و آنها را برای متمایز بودن با غیر از خود ملزم به انجام دادن رفتارهای روشن مینماید. نمود این وضعیت را در تفسیری که از داستان فینحاس و آیات ۱۱۰ و۱۱۱ کیتوبت در تلمود می توان مشاهده کرد. این آیات دستور عمل خداوند در مورد چگونگی برخورد با اسراییل و افراد غیریهودی در دوران تبعید را به یهودیان ارائه میدهد که به سوگندهای سهگانه معروف اند. خداوند فرمان داده است که ۱) یهودیان در تبعید نباید به سرزمین فلسطین بازگردند؛ ۲) یهودیانی که بین ملتهای غیر یهود زندگی می کنند نباید علیه آنها شورش کنند ۳) همچنین غیریهودیان در عوض نباید یهودیان را مورد آزار و اذیت کنند. خاخامها با گزینش و تفسیر خاصی که از این آیات انجام دادند(کرومر،۱۹۸۸: ۱۵۵-۱۵۱)، اول مرزبندی روشنی را بین هاردیمی و غیرهاردیمی مشخص می کنند، دشمنان و مخالفان هاردیم را تعیین می کنند و با تفسیر از داستان فینحاس؛ به نوعی رفتار خشونتآمیز نسبت به آنها را مشروعیت میبخشند. هاردیم با تأکید بر مفهوم تبعید، صهیونیستها را دشمن درجه اول خود معرفی کرد و تمام رفتارهای خود را از چگونگی برخورد با زنان و مخالفت با آموزش آنها، نوع انتخاب مشاغل، نحوه استفاده از مطبوعات و حتی پوشش و نوع غذای مصرفی خود را بر اساس مخالفت با آنها مشخص نمودند. به بیان دیگر، آنها در تمام رفتارهای جزیی خود تلاش می کنند خود را از صهیونیستهای این جهان باور متمایز کنند. در هاردیم گزینش گری از کانال مرزبندی روشن با دنیای بیرونی نمود پیدا می کند.
در اکثریت اخلاقی برخورد گزینشی با متن مقدس به اندازه هاردیم وجود دارد، با این تفاوت که بخش قابل توجهی از این گزینش برای پیش بینی آینده انجام شده است. همان گونه که در بخش مربوط به اکثریت اخلاقی ذکر شد، طرفداران اکثریت اخلاقی فقط انجیل نمیخوانند، تا تاریخ بیاموزند و یا اصول اخلاقی را درک کنند، بلکه آنها انتظار دارند در متن مقدس سرنخهایی برای سرنوشت آیندهی جهان و آخرالزمان پیدا کنند (لنوهارد،۲۰۱۰: ۶۹). البته با این گزینش مرز بین دوست و دشمن را مشخص و با گزینشی موعودگرایانه صهیونیستها را دوست فعلی خود و اعراب را به عنوان دشمن مشترک خویش معرفی می کنند. البته ابعاد رفتاری اکثریت اخلاقی در شاخه دوم نمود بیشتری پیدا می کند.
به شکل کلی، نوع تفسیری که اکثریت اخلاقی از متن مقدس انجام میدهد به گونه ای است که با علم مدرن تناقضی نداشته باشد، یعنی بخشهایی را که با دستاوردهای علمی تناقض نداشته باشد پررنگ می کند و بخشهای متناقض را به جنبه های شاعرانه انجیل ارجاع میدهد. همچنین بخشهایی که با رستگاری ارتباط آشکاری ندارند، اگر عرف فرهنگی آن را قبول کند، پذیرفته می شود. در غیر این صورت به آن توجه نمی شود. اکثریت اخلاقی خود را متعلق به کلیسایی با قوانین سفت و سخت میداند و فقط با افراد بیرون از کلیسا به وقت نیاز همکاری می کند. آنها دنیای بیرون از خود را پر از کفر و تباهی میبینند و فقط در شرایطی با افراد بیاعتقاد و شکاک مواجه میشوند که امیدوار باشند آنها را به راه راست بازگردانند. مثلاً به همین دلیل سینماهایی را که فیلم آخرین وسوسه مسیح را نمایش میدادند پلمب کردند. اما اگر بفهمند که مخاطبانشان کاملاً در گناه فرو رفتهاند ترجیح می دهند از آنها دوری کنند، حتی اگر شاهد این باشند که دوستانشان بعد از کار برای رفع خستگی مشروب میخورند ترجیح می دهند که از آنها دوری کنند، چون روح انسان از دوستانش مهمتر است.
نمونه این شکل از گزینش و مرزبندی بین خود و دیگری را در تأسیس دانشگاه لیبرتی به وسیله فالول میتوان مشاهده کرد. او دانشگاهی تأسیس کرد تا جوانان مسیحی واقعی با تعالیم انجیل آشنا شوند. در این دانشگاه تلاش می شود علاوه بر تعلیم تفاسیری خاص از کتب انجیلی به دانشجویان، آنها را از نظر روحی برای مقاومت در برابر دنیای وسوسهگر بیرونی تقویت نمایند. به همین دلیل از دانشجویان و استادان انتظار میرود به عنوان مسیحی واقعی واجد رفتارهای معینی باشند. به عنوان مثال، داشتن روابط جنسی و یا بوسههای شهوانی بین دانشجویان ممنوع است و شدیدترین برخوردها را از طرف دانشگاه در پی خواهد داشت. همچنین استادان این دانشگاه قبل از استخدام باید قسم بخورند که به بیخطایی کتاب مقدس و آفرینش انسان به دست خداوند اعتقاد دارند. در واقع محیط دانشگاه لیبرتی بر مبنای گزینشی خاص از مدرنیته شکل گرفته است(رز،۱۹۹۳: ۴۶۱). انجیلگرایان با ورود به این دانشگاه از افراد بیرونی متمایز میشوند و مرز روشنی بین آنها به وجود می آید. همچنین پذیرش در این دانشگاه منوط به رعایت قواعد رفتاری معینی است. در واقع این دانشگاه به خوبی می تواند این شاخه از عناصر جنبشهای بنیادگرا را تبیین کند.
طالبان دوران صدر اسلام و میانه را دوره طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقی می کند و در مورد تفاسیر و تأویلهای دینی این دوره اعتقاد جزمگرایانه دارد. طالبان در مواجهه با امور جدید و مسائل مستحدثه، اصل را بر حرمت می گذارد و برای جواز هر امر جدیدی به دنبال نص خاص و جواز شرعی است. با این بهانه که امور جدید در زمان پیامبر اسلام و خلفای راشدین وجود نداشته، با همه آنها مخالفت و برخورد خصمانه دارد.
تفسیر آنان از مفاهیمی مانند «توحید و شرک» و همچنین برداشت خاصشان از «تکفیر» مبنایی برای مرزبندی بین طالبان و مخالفین با آنها فراهم می کند. طالبان همه فرقهها و مذاهب اسلامی غیر از خود را مرتد و کافر میداند. به طبع این مرزبندی مستلزم رفتار معینی است تا طالبان را از دیگران متمایز کند(حاج بابایی،۱۳۸۲: ۱۰۵-۱۰۲).
تنها الگوی مطلوب نزد طالبان الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه اسلامی است و رفتار خشک و متحجرانهی آنان با زنان و نوع نگرششان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفیگری دارد. آنها با گزینش سختگیرانه از متن مقدس و تاریخ اسلام رفتارهای معینی را برای افراد تعیین می کنند و زندگی خصوصی و حریم شخصی افراد را تحت نظارت خود قرار می دهند. آنان از بلندی مویسر تا کوتاهی مویصورت و از حمام عمومی تا تردد زن در محیط بیرون از منزل را کنترل می کنند. آنها در مسأله اعتقاد به توحید و مبارزه با مظاهر شرک، تا آن جا شدت عمل به خرج دادند که حتی نگهداری عکس و اسباب بازی کودکان در منزل را مخالف با عقاید توحیدی اسلام اعلام کردند.
طالبان با نظارت دقیقی که بر رفتار و حتی شکل ظاهر مردم افغانستان در زمان حکومت خود داشت به خوبی ارتباط رفت و برگشتی بین عناصر این شاخه را نشان میدهد. آنها با گزینشی معین از متن مقدس و تاریخ اسلام و ارائه تفسیری رادیکال مرز بین خود و دشمنانشان را تعیین کردند و اعضای زیر دست خود را برای حفظ این مرزبندی مجبور به رعایت شیوه های رفتاری معین کردند. به نظر میرسد که گزینشگری در طالبان از کانال اعتقاد به بی خطایی متن مقدس میگذرد.
در مقایسه بین جنبشها نوع گزینشی که اکثریت اخلاقی از متن مقدس انجام میدهد مغایرتی با علم مدرن و تکنولوژی ندارد، در حالی که در هاردیم و طالبان بر حسب ضرورت و بر اساس فشارهای بیرونی به گزینش مظاهر مدرن دست میزنند یا خود را با آن تطبیق می دهند. در اکثریت اخلاقی مخالفت کمی با تکنولوژی مشاهده می شود. آنها به راحتی از رسانههای جمعی در جهت اهدافشان استفاده می کنند، اما بین هاردیم و طالبان آنها با شروط و محدودیتهای خاص حاضر به استفاده از این ابزارها میشوند. در هاردیم مسیر گزینشگری از کانال رجوع به متون بی خطای مقدس ومرزبندی روشن میگذرد، در حالی که در طالبان این مسیر از کانال رجوع به متن مقدس و الزامات رفتاری رد می شود. همچنین اکثریت اخلاقی گزینش خود را محدود به شکل استفاده از ابزارهای مدرن می کند.
به طور کلی نوع مواجهه این بنیادگرایان با علم مدرن چندان خصومتآمیز نیست، به ویژه بخشهایی از علم که بعد تکنولوژیک پیدا کرده است و باعث بهبود و رفاه می شود. نکتهای که در مورد بنیادگرایان در ادیان ابراهیمی برای مواجهه با علم وجود دارد آن است که همگی میخواهند علم را در اختیار داشته باشند و در جهت اصلاح وضعیت جامعه مدرن که تفکر دنیوی آن را در مسیر انحرافی قرار داده است به کار گیرند. بنیادگرایان برای حل مسأله علم و دین تلاش می کنند تا نشان دهند که در اصل علم و دین تناقضی با یکدیگر نداشتهاند و ریشه پیشرفتهای علمی در عصر شکوفایی تمدن دینی است (این ایده به ویژه میان اسلامگرایان رایجتر است). اگر هم بنیادگرایان در برخورد با علم رویکرد خصومتآمیزی داشته اند این برخورد مربوط به زمانی است که قدرت سیاسی نداشته اند. اما در صورت دستیابی به قدرت استفاده از آن را برای پیشبرد اهدافشان لازم و ضروری میدانند. در واقع بنیادگرایان به دنبال ترکیب سنت و مدرنیته اند. آنها دستاوردهای علم را رد نمیکنند، مخصوصاً آنهایی را که می تواند به اصلاح جهان مدرن و بازسازی آن کمک کند.
رویکرد بنیادگرایان به مدرنیته به سطح معرفتشناختی بنیادگرایان و مرزی که برای دخالت مدرنیته تعیین می کنند باز میگردد. نوع و سطح مورد اعتراض بنیادگرایان از مدرنیته (به ویژه ابعاد علمی و تکنولوژیک) و به نسبت هژمونی و قدرت علم و تکنولوژی در جوامع، متفاوت است. مثلاً نوع مخالفت اکثریت اخلاقی با پیشرفتهای علمی در آمریکای با مخالفت بنیادگرایان در جوامع اسلامی یا یهودی تفاوت دارد.
برای مثال، علومی که به تبیین مجدد آفرینش هستی میپردازند از طرف اکثریت اخلاقی شدیداً مورد اعتراض قرار میگیرد، اما در مورد انواع تکنولوژیها (مانند رسانههای جمعی) حساسیتی وجود ندارد (مارتی،۱۹۹۱: ۳۵). اما در جنبش هاردیم بحث تکامل یا علومی که آفرینش هستی را مورد توجه قرار می دهند موضوعیت ندارد، چون اعضای هاردیم اساساً به لحاظ تئوریک با علم درگیر نمیشوند و فقط مشغول مطالعه متون مقدس اند. در طالبان نیز به علم فقط به عنوان ابزار نگاه میشودو سطح برخورد تئوریک با علم بسیار کمتر از دو جنبش دیگر است. همچنین بنیادگرایان تکنولوژی را در سطح معرفتی ابزاری میدانند که می تواند در جهت اهداف دینی استفاده شود. بنابراین، بنیادگرایان با آن مخالف نیستند و مشتاقانه از آن در جهت اهدافشان بهره میبرند.
در سه جنبش بررسیشده ارتباط بین عناصر این شاخه را به شکلهای گوناگون میتوان مشاهده کرد. در هر سه جنبش اعتقاد به متن مقدس بیخطا و لغزشناپذیر و تفسیر و گزینش خاصی که از آن صورت میگیرد باعث مرزبندی بین اعضای جنبش و افراد بیرونی می شود و این مرزبندی رفتارهای معینی را به وجود می آورد. در واقع، گزینشگری عنصری است که عناصر بی خطایی متن مقدس، مرزبندی روشن و رفتارهای معین را به یکدیگر مرتبط می کند و در عین حال ارتباط بین این سه عنصر، علاوه بر یقینی که میان اعضا در برابر دنیای متزلزل بیرونی به وجود می آورد، حدود و ثغور جنبش و استراتژی جنبش در برابر دنیای بیرونی را مشخص می کند و، از همه مهمتر، توجیه مناسبی برای چگونگی استفاده (گزینش) از مظاهر دنیای مدرن در اختیارشان قرار میدهد. به نظر میرسد گزینشگری از مدرنیته بدون توجه به عناصر یاد شده امکان پذیر نیست. به بیان دیگر، این شاخه با گزینش از متن مقدس آغاز و به گزینش از مدرنیته منتهی می شود.
۳ـ ۱ـ۳ـ شاخه دوم: مرزهای روشن (الزامهای رفتاری ، خود حق پنداری و دوگانهانگاری)
شاخه دوم با حفظ مرزهای گروهی ارتباط دارد که با مجموعه ای از رفتارهای متمایز و همچنین اعتقاد به برگزیده بودن و تقسیم دوگانه جهان به تاریک و روشن همراه است. در واقع این مرزبندی جنبش بنیادگرا را از دنیای بیرون از خود متمایز می کند و اعضای گروه را توجیه می کند که آنها نسبت به افراد خارج از خود حق هستند و این حق بودن را با الزام های رفتاری تقویت می کنند. آنها برای اثبات این برگزیده بودن باید بتوانند تصویری رادیکال از جهان بیرون از خود ارائه دهند و آن را به جهانی تاریک و روشن تقسیم نمایند تا این برگزیدگی تقویت شود(آلموند،۲۰۰۳: ۹۸).
وجود مرزهای دقیق و روشن در جنبشهای بنیادگرا می تواند پاکدامنی و تقوای اعضای جنبش را تقویت نماید. همچنین پایبندی آنها به آرمانهای جنبش همبستگی میان اعضای گروه را افزایش میدهد.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 01:09:00 ق.ظ ]
|