بدان ترک بدساز بهرام گفت
که گفتت که با شاه رزم آزمای
پس آمد به لشکر گه خویش باز

که جز خاک تیره مبادات جفت
ندیدی مرا پیش از بر به پای
روانش پر از درد و تن جان گداز[۱۹۴]

۱-۵-۲ مذاکره­ی خسرو و بهرام پیش از جنگ در روایت منابع بیزانسی، ارمنی و سریانی
طبق روایت سبئوس هنگامی که خسروپرویز را به عنوان شاه ایران برگزیدند، شروع به تدارک برای فرار به آن سوی رود بزرگ دجله نمودند. روزهای زیادی نگذشت که بهرام چوبین به سرعت فرود یک عقاب، به آنجا رسید.[۱۹۵]

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

رویدادنامه­ی خوزستان روایت می­ کند، وقتی بهرام چوبین شنید که آن­ها هرمزد چهارم را خلع و کور نمودند، بسیار عصبانی شد (تا اینجا با روایت فردوسی مطابق است)؛ نه به خاطر این که به هرمزد چهارم شاه علاقه داشته باشد بلکه به این علت که خودش این کار را انجام نداده بود. بنابراین وی نیروهایش را آماده کرد و برای نبرد با خسروپرویز مهیا شد.[۱۹۶] بر طبق روایت تئوفیلاکت خسروپرویز در آغاز حکومتش جشنی برپا کرد. طلای زیادی را به پای شناخته­شده­ترین مردان ایرانی پادشاهیش خرج کرد، و مجرمان را از زندان آزاد نمود، تا بدان وسیله نشان دهد که دنباله رو اعمال غیرانسانی پدرش نخواهد بود.[۱۹۷] یک نکته­ی جالب این است که در روایت شاهنامه­ی فردوسی این شیرویه است که پس از خلع خسروپرویز زندانیان را آزاد می­ کند، و خسروپرویز این کار را سرزنش می­نماید.
بر اساس روایت تئوفیلاکت، در ششمین روز، خسروپرویز، بهرام چوبین را با پیکی نزد خود خواند تا او را با هدایای سلطنتی با­ارزش آرام کند، و به شورش پایان دهد، و حتی به او قول داد که وی را به عنوان دومین قدرت قرار دهد، جرم­های پیشینش را ببخشد و برای تضمینی بر این قرارداد سوگند یاد کند.[۱۹۸] بهرام چوبین، در پاسخ، نامه­ای اهانت­آمیز به خسروپرویز نوشت که القابی که در ابتدای آن بهرام چوبین به خود نسبت می­دهد، احتمال حقیقی بودن آن را بالا می­برد. علاوه بر آن تئوفیلاکت خود را متعهد به نوشتن واژه به واژه­ی آن نامه می­داند. این احتمال وجود دارد که منبع تئوفیلاکت توانسته باشد به اسناد و نامه های بایگانی ساسانی دسترسی پیدا کند، و از برخی از آن­ها رونوشتی تهیه کرده باشد:
«از بهرام ، محبوب خدایان، فاتح، سرآمد، دشمن شاهان ظالم، ساتراپ بزرگان، رهبر ارتش ایران، دانا، فرمان دهنده، خداترس، بدون نقص، شریف، خوش اقبال، زیرک، ارجمند، خردمند، آینده نگر، نجیب و با مروت به خسرو، پسر هرمزد:
من چیزی را که مغز معیوب و کوچک تو نوشته بود دریافت کرده­ام، و چیزی را که با کار بی­شرمانه­ی تو فرستاده شد را قبول نکرده­ام، زیرا تو نباید برای معامله با من از نامه­ ها و هدایای سلطنتی استفاده می­کردی؛ مخصوصاً به آن علت که انتخاب تو به شیوه­ای آشفته انجام پذیرفته است و اشراف و بزرگان به همراه آن افراد بی عنوان و پایین­تر در رای­گیری شرکت نکرده ­اند.[۱۹۹] پس مبادا که تو با مخاطرات پدرت روبرو گردی؛ تاج را در مکان­های مقدس بگذار و از اماکن سلطنتی دور شو. اما آن­هایی­ که به خاطر سرپیچی دستگیر شدند، و شهامتشان مانند خودت بوده است باید دوباره به زندان بیفتند، زیرا این در حوزه­ قدرت تو نیست که بدون بازجویی تبه­­کاران، آن­ها را از مجازات مناسب بر طبق قوانین آزاد کنی. هنگامی که این کار را انجام دادی نزد ما بیا، و ]آنگاه[ بی درنگ یک فرمانده­ی منطقه­ای در دولت ایران می­گردی. بدرود. با خردمندی به آنچه که سودمند است فکر کن؛ در غیر این صورت مانند جدت بمیر».[۲۰۰]
بر طبق گزارش او هنگامی که نامه­ی بهرام چوبین به خسروپرویز رسید، او همه را احضار کرد و نامه­ی پرنخوت او را به گوش آن­ها رساند. ساتراپ­ها و صاحبان مقام، از گستاخی بهرام چوبین، خشمگین شدند و شروع به تهییج شاه بر علیه بهرام چوبین نمودند. با این حال، شاه ترسید که با به کار بردن کلمات تهدید­آمیز، بهرام چوبین را تحریک به نافرمانی بیشتری کند. پس فکرهایش را برای خود نگه داشت و با چاپلوسی به خواسته­ی بهرام چوبین پاسخ منفی داد، و این خواسته را نیز مطرح کرد که حریفش از غرور دست بردارد.[۲۰۱] تئوفیلاکت در ادامه­، نامه­ی خسروپرویز به بهرام چوبین را می ­آورد، و دوباره خود را ملزم و متعهد به نوشتن حقیقت نامه با ترتیب واقعی واژه­ های آن می داند. القابی که خسروپرویز در ابتدای نامه برای خود به کار می­برد، یاد­آور القاب شاهان ساسانی در کتیبه­هایشان است، و برخی از جملات نامه به وضوح با دیدگاه رومی درباره خسروپرویز متفاوت است؛ پس احتمال اصیل بودن این نامه وجود دارد. در این­جا ترجمه­ی آن ارائه می­گردد:
«خسرو، شاه شاهان، سرور فرمانروایان، ارباب ملت­ها، شاهزاده­ی صلح، نجات دهنده بشر، در بین خدایان یک مرد نیکوکار جاودان، خدای بسیار آشکار در بین انسان­ها، بسیار باشکوه، پیروزمند، کسی که با خورشید طلوع می­ کند، و چشمها را بر شب ارزانی می دارد، برجسته در میان دودمانش، شاهی که از جنگ متنفر است؛[۲۰۲] بخشنده، کسی که آسونس[۲۰۳] را به کار می­گیرد و پادشاهی را برای ایرانیان حفظ می­ کند؛ به بهرام فرمانده­ی ایرانیان و دوست ما. ما نشانه­ای از جرأت فراگیر تو دریافت کرده­ایم، و از دانستن اینکه در سلامت هستی خوشحال گشتیم. در نامه­ات کلمات خاصی به کار رفته بود که از دلت سرچشمه نگرفته بودند. شاید این نویسنده­ی نامه بوده است که از شراب زیاد مست گشته و با خوابی بی اندازه، رویاهای بیهوده و احمقانه­اش را نوشته بود. اما از آنجایی که اینک، درختان جامه­شان را ریخته­اند و رویاها بی قدرت هستند، پس ما ناراحت نیستیم. ما تخت شاهی را به درستی تصاحب کردیم. سنت های ایرانی را از بین نبردیم و دوباره نمی­خواهیم آن­هایی را که از زندان آزاد شده ­اند، زندانی کنیم؛ زیرا مناسب نیست که هدیه­ی شاه به اجرا در نیاید. اکنون ما آن­قدر در از دست ندادن تاج مصمم هستیم، که حتی اگر دنیاهای دیگری وجود داشته باشند، انتظار داریم بر آن­ها نیز حکمروایی کنیم. ما آن­گونه که برازنده­ی یک شاه باشد به تو نزدیک می­شویم؛ چه با کلمات (تو را) قانع کنیم و یا با سلاح مطیع سازیم. اگر می خواهی کامیاب شوی به آنچه لازم است فکر کن. تندرست باشی ای کسی که متحدمان خواهی بود».[۲۰۴]
یک شاهد دیگر بر اصیل بودن احتمالی این نامه، استفاده­ی خسروپرویز از ضمیر «ما» است، که در تمام نامه آن را به کار می برد. تئوفیلاکت نیز همانگونه که خود را متعهد دانسته، از همان ضمیر استفاده نموده است. در مورد اینکه چگونه ممکن است چنین نامه­ای به دست تئوفیلاکت یا منبع اصلی او جان اپیفانیا رسیده باشد، علاوه بر آن احتمال که شاید سفیری رومی از آن رونوشت برداشته باشد احتمالی دیگر نیز وجود دارد. با توجه به این­که این سپاه روم است که بهرام چوبین را شکست داد، و در نتیجه غنائم بسیاری را به دست آورد؛ شاید این نامه­ ها نیز در کنار سایر غنائم به بیزانس برده شده و بعدها در اختیار امثال تئوفیلاکت قرار گرفته باشد.
در روایت تئوفیلاکت، خسروپرویز نیروهایی را از تمام مناطق جمع­آوری کرد. در کمترین زمان ممکن، مردانی را از منطقه­ آذربایجان، آن­هایی که در منطقه­ رودخانه­ی زاب بودند به علاوه­ی آنهایی که در نصیبین اردو زده بودند، جمع­آوری نمود.[۲۰۵] برخی محققین، از جمله ویتبی مترجم­ تاریخ تئوفیلاکت، به دلیل کمبود زمانی که خسروپرویز با آن مواجه بوده است ارتش خسروپرویز را صرفاً از حمایت­کنندگان او که از آذربایجان آورده بود، باقی­ماندگان وفادار از ارتش فروچانس که در زاب اردو زده بودند، و فراری­های ارتش شورش نصیبین می­دانند، و معتقدند که خسروپرویز فرصتی برای سازماندهی یک ارتش بزرگ را نداشته است.[۲۰۶] البته این نظر با مکان­های نام برده شده در گزارش تئوفیلاکت هم، هم­خوانی دارد و پذیرفتنی است.
تئوفیلاکت گزارش می­ کند، که خسروپرویز ارتش را با پول خشنود کرد، و فرماندهان را مشخص نمود. به سارامس[۲۰۷] دستور داد تا جناح راست را فرماندهی کند، جناح چپ را به زامردس[۲۰۸] سپرد. به بندوی دستور داد تا قلب سپاه را بر عهده بگیرد و مراقب پس قراولان باشد. سپس او از پایتخت سلطنتی بیرون آمد و به دشتی که در آن رودخانه­ای بین دو لشکر جریان داشت رسید. مترجمان روایت او، این رود را برابر با نهروان می­دانند که با روایت فردوسی مطابقت دارد.[۲۰۹]
۱-۵-۳ شکست خسروپرویز
بر طبق روایت فردوسی پس از آن گردویه خواهم بهرام چوبین به پند و نصیحت او برای آشتی با خسروپرویز پرداخت، و او را به این علت که از تبار شاهی نیست و ادعای آن را دارد سرزنش نمود. بهرام چوبین صحبت های او را تأیید کرد، اما گفت که اینک دلش آزرده شده است (منظور او رنجشی است که از جانب هرمزد چهارم به او رسید)، و جنگ را برگزید.[۲۱۰] از آن طرف خسروپرویز از پل نهروان گذشت؛ بزرگان را فراخواند و به آن­ها گفت که قصد شبیخون زدن به بهرام چوبین را دارد.[۲۱۱] پس از آن به خلوت آمد و راجع به این موضوع با گستهم، بندوی و گردوی به صحبت پرداخت. گستهم این کار را اشتباه دانست، زیرا سپاهیان او با لشکر بهرام چوبین خویشاوند بودند. گردوی گفت از آنچه گذشته است دیگر چاره ای نیست؛ او ادامه داد:

بدین رزمگاه اندر امشب مباش
که من بی گمانم کزین راز ما
بدان لشکر اکنون رسید آگهی

ممان تا شود گنج و لشکر به لاش
وزین ساختن در نهان ساز ما
نباید که تو سر به دشمن دهی[۲۱۲]

خسروپرویز صحبت­های او را پسندید. چندین مرد جنگجو (خراد برزین، گستهم، شاپور، اندیان، بندوی، خسراد و نستود) را با خود برداشت، و به بالای تپه رفت تا سپاه را از دور ببیند. از آن طرف بهرام چوبین از سران سپاه خود پرسید: «آیا از خویشان شما که در سپاه پرویز هستند خبری به شما رسیده است. به آن­ها پیام بفرستید که خسروپرویز را رها کنند و به سپاه ما بپیوندند. در اینصورت در سپاه پرویز تنها مردانی از بردع و اردبیل و دو گروه ناسودمند از ارمنیه می ماند که از آن­ها باکی نیست».[۲۱۳] از این نکته می­توان دریافت که در روایت فردوسی این دو منطقه به خسروپرویز وفادار مانده­اند، همچنین با روایت تئوفیلاکت که بخشی از سپاه او را مربوط به آذربایجان می­داند و پیش­تر به آن پرداخته شد قابل تطبیق است. بهرام چوبین دبیری را به لشکر خسروپرویز فرستاد، تا با بزرگان صحبت کند؛ آن­ها پاسخ دادند تا زمانی که گردش جنگ روشن نشود از خسروپرویز بر نمی­گردند، چون ممکن است به سودشان نباشد، ولی او را از قصد خسروپرویز بر شبیخون زدن آگاه کردند. بهرام چوبین با آگاه شدن از این موضوع سپاهی شش هزار نفری را برگزید، و به لشکر خسروپرویز حمله کرد. در روایت تئوفیلاکت نیز، این بهرام چوبین است که به خسروپرویز شبیخون می­زند و لشکر وی را منهدم می­ کند.[۲۱۴] خسروپرویز از بالا با ناراحتی شاهد ماجرا بود. هنگام سپیده دم که تعداد زیادی از لشکر او کشته شده بودند، به سمت آن سه ترک حرکت کرد؛ یکی از آن­ها به خسروپرویز حمله کرد اما خسروپرویز وی را کشت و از لشکرش خواست تا پایداری کنند؛ لیکن آن­ها وی را تنها گذاشتند، و به او پشت کردند.[۲۱۵] سپس خسروپرویز که شکست خورده بود به سمت پل نهروان فرار کرد، و بهرام چوبین نیز وی را تعقیب نمود. فردوسی در اینجا نبردی پلهوانی با تیر و کمان را بین خسروپرویز و بهرام چوبین شاعرانه به تصویر می­کشد، که البته داستان­گونه به نظر می ­آید. در نهایت خسروپرویز پل نهروان را باز کرد، تا سپاه نتواند آن­ها را تعقیب کند و به سمت تیسفون حرکت نمود. بریدن پل با روایت سبئوس هماهنگی­هایی دارد، اما سبئوس اشاره به روی دادن جنگی نمی­کند؛ بلکه بریدن پل را پس از فرار خسروپرویز از پایتخت می­داند.[۲۱۶] در روایت فردوسی پس از آن خسروپرویز نزد پدرش رفت و از او مشورت جست.
طبق روایت تئوفیلاکت، بهرام چوبین خود را در یک خندق محصور کرد و تدابیر دیگری را برای امنیت ارتشش به کار برد، اما خسروپرویز شجاعت کافی نداشت تا برای خود در دشت سنگربندی کند. او در طول روز به جنگ مشتاق بود، لیکن هنگام شب با قرار دادن نیروهایش در شهر از آن­ها حفاظت کرد. در نتیجه سپاه خسروپرویز با کمبود جدی روحیه روبرو شد. خسروپرویز افرادی را که مشکوک به مشارکت در کارهای بهرام چوبین بودند به قتل رساند (این قسمت، با روایت شاهنامه­ی فردوسی که بهرام چوبین دبیری را برای متقاعد کردن سران سپاه خسروپرویز فرستاد، مشابهت­هایی دارد). تئوفیلاکت ادامه می­دهد، که در روز دوم، خسروپرویز مشاهده کرد که روح افرادش افسرده شده است و بنابراین به دنبال فرار بود، و آمادگی­های قبلی برای فرار حرمش را انجام داد. با مسائل به وجود آمده از آن­جایی که خسروپرویز از رویارویی با بهرام چوبین در جنگ خودداری می­کرد، در هفتمین روز بهرام چوبین ترتیب شبیخونی را داد، و هنگامی که ماه در آسمان پیدا نبود به سپاه خسروپرویز حمله کرد. تئوفیلاکت گزارش می­ کند که آشفتگی زیادی پدید آمد، دشمن شروع به کشتار متحدان خسروپرویز نمود. پس از آن که تعداد زیادی کشته شدند، ارتش نظرش را عوض کرد و نزد بهرام چوبین رفت، و با او متحد شد. برگشتن ارتش از خسروپرویز در روایت شاهنامه نیز آمده است، که پیش­تر به آن اشاره گردید. خسروپرویز با جمعی از محافظانش از این خطر بزرگ و کاملاً غیرمنتظره با آخرین سرعتی که در توان داشت گریخت.[۲۱۷] سبئوس به وجود جنگی میان خسروپرویز و بهرام چوبین اشاره نمی­کند. طبق روایت او، بندوی و بسطام، خسروپرویز را بردند و رود دجله را از طریق پل نظامی پشت سر گذاشتند. سپس پل را قطع کردند. بهرام چوبین نیز تمام قصر، خزانه و حرم را تصرف کرد و بر تخت شاهی نشست.[۲۱۸] وی دستور داد تا تخته­های چوب را به هم ببندند و بدین طریق از رودخانه عبور کرد تا خسروپرویز را دستگیر کند.[۲۱۹] بر طبق رویدادنامه­ی خوزستان، بهرام چوبین نیروهایش را آماده کرد و برای نبرد با خسروپرویز مهیا گشت. سپس او حرکت کرد و به رویارویی با خسروپرویز رسید. خسروپرویز که می­دید بهرام چوبین از او قوی­تر است در برابرش گریخت[۲۲۰]. اواگریوس درباره این جنگ چنین می­نویسد:
«بهرام با مردانش بر علیه او لشکر کشید. خسرو با نیرویی کم با وی روبرو شد، و وقتی فرار مردانش را دید، گریخت».[۲۲۱]
همان­گونه که مشاهده می­ شود، روایت اواگریوس نیز با روایت فردوسی هماهنگ است. بر طبق روایت تئوفانس، خسروپرویز قصر را برای مقابله با بهرام چوبین ترک کرد، و به دشت رودخانه­ی زاب که بهرام چوبین در آنجا سنگربندی کرده بود پیش رفت. خسروپرویز برخی از افسرانش را با این گمان که به بهرام چوبین پیوسته بودند، کشت. این موضوع باعث اغتشاش در میان نیروها شد؛ خسروپرویز با حامیانش گریخت، و تمامی نیروهای او به بهرام چوبین پیوستند.[۲۲۲] روایت تئوفانس اشاره­ای به وقوع جنگ نمی­کند و محل درگیری را نیز رود زاب می­داند.
۱-۶ فرار خسروپرویز
اتفاق بعدی که در منابع بازتاب پیدا می­ کند فرار خسروپرویز است. بر طبق گزارش فردوسی خسروپرویز پس از فرار به پایتخت، نیتش مبنی بر پناهنده شدن به اعراب را با پدر در میان گذاشت. هرمزد چهارم این رأی را نپسندید، و تازیان را مردمانی دانست که اگر سودی نبینند او را یاری نمی­کنند؛ همچنین از نژاد او نیز کینه به دل دارند و به راحتی وی را به دشمن می­سپارند. در ادامه هرمزد چهارم او را نصیحت کرد تا به روم رود، و سخن­هایش را به گوش قیصر برساند.[۲۲۳]
در روایت تئوفیلاکت «او تیسفون را ترک کرد و از دجله گذشت اما ناامید و مردد بود. برخی او را نصیحت به رفتن نزدیک سکاهای شرقی کردند. برخی گفتند که خود را در کوهستانهای قفقاز یا آذربایجان ایمن بدارد. خسروپرویز در ارزیابی این توصیه­ها گیج شده بود؛ در نتیجه به درستی افسار فرارش را به خداوند سپرد. پس از نگاه کردن به آسمان و تمرکز افکارش به آفریننده، با توجه نکردن به خدایان دروغین و امید نبستن به (ایزد) مهر، او طبیعتاٌ مخاطرات پیش رو را کاهش داد و با تغییر دادن ایمان خود بخت خود را نیز بهتر کرد. بنابراین با خداحافظی کردن با افسار اسب و کنار انداختن افسارهای راهنما، او خواست که مادیانش راه را به وی نشان دهد؛ با اعتماد به خداوند و اسب فرار او، سوار با مرکوبش به راهی سودمند هدایت شد. و بنابراین مادیان سلطنتی سوار فراریش را به بیابان راند، و بعد از گذشتن از آن و حرکت در امتداد فرات به نزدیکی دژهای آبارون و آناتون[۲۲۴] رسید، که به دولت ایران خراج می­پرداختند. با حرکت از آنجا خسروپرویز به نزدیکی شهر کرکسیوم[۲۲۵] رسید. ده مایل دورتر اردو زد، و پیک­هایی را به کرکسیوم فرستاد تا آمدنش به آنجا، بخت وارونه­اش و فرارش به نزد قیصر را اطلاع دهند».[۲۲۶] این قسمت از روایت تئوفیلاکت را گزارش اواگریوس تأیید می­ کند. اواگریوس به صحبت­های خود خسروپرویز چنین ارجاع می دهد:
«آنگونه که خود او ]خسروپرویز[ می­گوید، پس از اینکه وی خداوند مسیحیان را ]به کمک[ خواند که اسبش به هر سمتی که خداوند می­خواهد هدایت شود به کرکسیوم رسید. او به همراه همسران و دو نوزاد تازه متولد شده و اشراف­زادگان ایرانی که داوطلبانه همراهش شده بودند به آن­جا رسید. از آنجا سفیری را نزد امپراتور ماوریکیوس فرستاد».[۲۲۷]
البته بعید به نظر می­رسد که خسروپرویز، بدون هیچ برنامه­ای، در آن شرایط سخت که تحت پیگرد هم بود، خود را در اختیار اسب قرار داده باشد، تا راه را به او نشان دهد. احتمالاً خسروپرویز پس از رسیدن به بیزانس این داستان را ساخته است، تا قلب مسیحیان را به دست آورد و از کمک رومیان بهره­مند گردد، و کمک آن­ها به خود را مورد پسند خداوندشان نشان دهد.
تاریخ سبئوس چنین گزارش می­ کند:
«هنگامی که خسرو و همراهانش از رودخانه گذشتند، به فرار خود ادامه دادند، و به این اندیشیدند که رفتن نزد شاه اعراب بهتر است یا شاه یونانیان. سپس آن­ها حدس زدند که بهترین کار پناهنده شدن به شاه یونانیان است: زیرا اگر چه بین ما دشمنی وجود دارد اما آن­ها مسیحی و مهربان هستند و وقتی که سوگندی بخورند نمی ­توانند به آن پشت کنند.[۲۲۸] با حرکت در جاده­ی مستقیم به سوی غرب، آن­ها به شهری به نام کلاب[۲۲۹] وارد شدند، و در آنجا توقف کردند؛ اما بهرام اگر چه از رودخانه گذشت، اما نتوانست ایشان را دستگیر کند و به تیسفون برگشت».[۲۳۰]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...