به نظر می‌رسد جنبه مدیریتیِ سیاست جنایی اقتضا دارد در شرایط تقابل بین رویکرد تکنوبروکراتیکِ آرمانگرا و رویکردهای رهایی بخش[۷۷]، بر مدل‌‌های ارتباطی و تأویلیِ آینده­اندیشی تأکید شود تا منابع سه گانه سیاست جنایی به جای تقابل و خنثی سازی یکدیگر – که تنها پیامد آن ناتوانی در بومی سازی است و استمرار همین وضع کنونی سیاست جنایی کشور – با هم در ترسیم دورنمای روندیابی به سمت تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانی (بومی) سیاست جنایی مشارکت و موفقیت یابند.
در وضعیتی که هنوز در کشور، نظریه بومی سیاست جنایی نداریم، تلاش برای تدوین مبانی‌این نظریه نباید و نمی‌تواند به شکل برنامه‌ریزی ملموس و طراحی جزئیات هر یک لایه‌‌های تقنینی، قضایی، اجرایی و مشارکتیِ سیاست جنایی انجام یابد، بلکه باید زمینه تاریخی سیاست جنایی را نقادانه بحث کند، روابط موجود در زبان در بین دستاوردهای و آموزه‌‌های شرعی، غربی و ملی سیاست جنایی را آشکار نماید، روابط قدرت را ارزیابی کند و به‌این ترتیب‌آینده سیاست جنایی کشورمان را به سؤال کشد. به‌این منظور، باید دید که چگونه می‌توان از ادبیات‌آینده اندیشی، نظریه‌‌ها و روش‌‌هایی را از دو جهت – از منظر معرفت­شناسی و روش­شناسی – برای گسترش یک شرایط مشارکتی پیدا کرد؛ شرایطی و مشارکتی که می‌توان آن را با توجه به ویژگی مدیریتی بودنِ دانش سیاست جنایی، «برنامه‌ریزی مذاکره‌ای میان مبانی، منابع و نیروهای مؤثر بر سیاست جنایی جهت ترسیم ساختار، راهبردها و جلوه‌‌های الگوی بومی سیاست جنایی» نامید. هدف‌این شیوه برنامه‌ریزی، فائق آمدن بر حلقه بسته متخصصان و نفوذ بر نقش‌‌های رسمی انسان‌‌ها و جایگزینی گفتگوی بین شرکای برابر به جا روابط سلسله مراتبی بین متخصصان و گیرندگان تخصص یا ترکیب کردن دانش پردازش شده متخصصان برنامه‌ریزی با دانش شخصی (تجربه روزمره) مراجعان است. الگوی بومی سیاست جنایی باید بر اساس پیش فرض گسترش یادگیری متقابل ناشی از پیوند برابری طلبانه دانش پردازش شده با دانش شخصی و یا آمیختن نظام‌‌های هدایت اجتماعی با ظرفیت تجربه گری و خوداصلاح گری،‌آینده پژوهی شود و سپس تدوین و اجرا گردد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

بی شک، ظهور نقطه نورانی در‌آینده تنها با آرمان مشارکت، یعنی با اندیشیدن ارتباطی و مفاهمه‌ای، قابل تصور و میسر است. چرا که در‌ایران به دلیل همزمانی قرائت سنتی و نو به سیاست جنایی اسلامی و عیناً تقابل همزمان همین دو قرائت در امر نوع، میزان و نحوه بهره‌گیری از دستاوردهای غربی سیاست جنایی، تصورات متعددی از‌آینده با هم به منازعه برخاسته‌اند. ‌این تصورات تا حدی به مثابه مجموعه‌ای از مقوله‌‌های بنیادی فرهنگ، دارای ریشه‌‌های عمیقی در باور طرفداران هر یک از رویکردهای مذکور به سیاست جنایی اسلامی و غربی است.
سنگینی و دیرپایی باورها نسبت به مبانی، ساختار و جلوه‌‌های سیاست جنایی به حدی است که اغلب برای فائق آمدن بر آنها و برای ارائه یک تصویر مناسب از‌آینده، به روش‌‌های از بالا به پآیین، تکنوکراتیک و آموزش‌‌های پدرمآبانه تکیه می‌شود. برای تعدیل‌این افراط­گرایی­ها، برقراری تعامل فکری میان مطالعات تطبیقی سیاست جنایی راهگشاست؛ چرا که همیشه نقدِ از بیرون که مقرون به بهره­ گیری از دستاورهای دبگر معرفت­های علمی و دیگر قرائت­ها نیز هست، زمینه تعدیل کاستی­های نگرش­های یک­سویه­نگری­ و تمامیت­خواه و حق­به­جانب را فراهم می ­آورد. مطالعه تطبیقی در حوزه سیاست جنایی و جرم­ شناسی نیز از‌این قاعده مستثنی نیست.
سیاست جنایی به طور ویژه از آثار و نتایج جرم­ شناسی تطبیقی، خصوصاً در مطالعه تطبیقی اقدامات و پاسخ­های اتخاذ شده در برابر پدیده مجرمانه بهره­مند می­گردد.‌این تعامل بین سیاست جنایی و همین­طور دیگر شعبه­های علوم جنایی با جرم­ شناسی تطبیقی، با رشد پدیده جهانی شدن که به نزدیک شدن بیش از پیش عناصر متدولوژی­های پژوهشی منجر شده، به طور فزآینده­ای افزایش می­یابد. متخصصان سیاست جنایی و تصمیم­سازانِ‌این عرصه در کنار بررسی قابل تعمیم بودنِ آورده­های راهبردها و مدل­ها و برنامه ­های سیاست جنایی – که عموماً دستاورد نظریه­ های جرم­ شناسیِ موفق در میدان عمل هستند[۷۸] – به جزئیات و خصوصیات یک نظریه از بُعد مقایسه­ ای نیز توجه می­ کنند[۷۹]. یکی دیگر از اهداف سیاست جنایی تطبیقی، ارزیابی کارایی نظام­های عدالت جنایی است. پژوهش­های تطبیقی در سیاست جنایی و همچنین جرم­ شناسی، راهنمای خوبی برای سنجش کارایی نظام­های کیفری محسوب می­ شود که برای چیره شدن بر عملیات پراکنده­ی بُعد اداریِ نظام عدالت کیفری که همواره در ادبیات آکادمیک و رسانه­ای مورد انتقاد فراوان قرار می­گیرد می ­تواند به کار رود.
الگوهای مختلفی پیرامون نوع تعامل جرم­ شناسی تطبیقی با سیاست جنایی مطرح است. تورستن سلین، جرم­شناس سوئدی، در کتاب معروف خود با عنوان – «بحران فرهنگی و جرم» – به مطالعه‌این بحران و خصوصاً بحران فرهنگی ناشی از تعارض فرهنگ یک جامعه مهاجر با جامعه اصلی با رویکرد تطبیقی، اشاره می­ کند. در‌این نوع برداشت از مفهوم سیاست جنایی، سیاست جنایی، جزئی جدآییناپذیر از سیاست اجتماعی است و با سیاست بهداشت، آموزش و کار همانند دارد. با‌این رویکرد، رابطه جرم­ شناسی تطبیقی و سیاست جنایی دوسویه است. یعنی، هر دو در مطالعات خود با دیگری در تعامل­اند. اما از سوی دیگر، سیاست جنایی، به عنوان هنر سازماندهی مبارزه با پدیده مجرمانه، توسط بسیاری مورد تأکید قرار گرفته که در نتیجه ارتباطش با با جرم­ شناسی تطبیقی با تلقی دیگر از مفهوم سیاست جنایی متفاوت خواهد بود. در‌این چشم­انداز، سیاست جنایی در چارچوب چشم­انداز جرم‌شناسی کاربردی یا سازمانی مورد مطالعه قرار می‌گیرد[۸۰]. سیاست جنایی در ارتباط تنگاتنگ با جرم­ شناسیِ کاربردی است که برای تحلیل نهادهای قضایی، به ارزیابی عملکرد‌این سازمان‌ها، متناسب با ارزش­هایی که متولیان آن ادعا می­ کنند، می ­پردازد. در‌این چشم­انداز، جرم­ شناسی تطبیقی به عنوان یکی از ابزارهای مهم سیاست جنایی لحاظ می­گردد. به بیان دیگر، داده ­های پژوهش­های تطبیقی صورت گرفته در جرم­ شناسی، می ­تواند در اتخاذ اقدامات مناسب علیه پدیده مجرمامه که موضوع سیاست جنایی می­باشد، به کار‌اید.
از سوی دیگر، جهانی شدن تأثیر مستقیمی بر ساختار و عملکرد راهبردی اغلب کشورها گذاشته است.‌این فرایند،‌ایجاد ساختارهای جدید، تدوین مقررات و مقررات فراملی ، تصویب اسناد بین ­المللی در خصوص جرم، نظم و امنیت در پی داشته است[۸۱]. مجموع‌این دلایل نشان می­دهد برای تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی نیازمند افزایش توجه به بخشی از دستاوردهای سیاست جنایی در نمودهای بین ­المللی هستیم، و برای اطلاع از‌این دستاوردها و انتخاب بخشی از آنها و نهادن در الگوی مرجّحی از بومی­سازی، مطالعه تطبیقی سیاست جنایی – و علوم پایه­­ی آن، خصوصاً جرم­ شناسی و کیفرشناسی – از منظر جهانی­شدن، ضرورت و فایده انکارناپذیری دارد.
سیاست جنایی در چهار سطح تقنینی، قضایی، اجرایی و مشارکتی می‌کوشد در تعامل با دیگر علوم جزایی به ویژه جرم شناسی و حقوق کیفری، ظرفیت‌‌های مادی و معنوی هر کشور را در مسیر کنترل مهم‌ترین ناهنجاری‌‌ها به سیاستگذاران و افراد ملت بشناساند. از‌این رو، سیاست جنایی منظومه‌ای از دانایی مشتمل بر داده‌‌های علوم مرتبط، اقتضائات جامعه شناختی و فرهنگی، بخش‌‌هایی از دین با قرائتی از آن و اجزاء متعدد دیگری به فراخور ساختار و اوصاف هر جامعه ارائه می‌کند تا راهبردی کلان و روش‌‌هایی خُرد و جزئی نگر در راستای آن در تمام سطوح فردی و جمعی، رسمی و عرفی طراحی شود تا بزه و انحراف، رصد و تا حد امکان مهار شود. سیاست جنایی در‌این مسیر، از چرخش رویکردها و گردش تمرکزها بر اهداف عدالت کیفری هم غنی شده و هم صدمه دیده است؛ آوردگاه آزمون نظریه‌‌های جرم شناسی و بازخورد تحولات حقوق موضوعه بوده است و از آموزه‌‌های مکتب تحققی گرفته تا نظریه متأخر عدالت کیفری ریسک مدار، و از حقوق دینی تا حقوق پسامدرن، همه و همه را مورد کاربست قرار داده و خود را به پیش برده و همچنان در عین تحول، در چالش و افت و خیز است و همچنان سرگردان. گاهی فقط به ترجمه کتب فقهی در قالب جرم انگاری اقدام می‌کند و عصاره میوه فقه را مصرّانه در جام قانون می‌ریزد؛ گاهی به ترجمه مواد قانون جزایی فرانسه و اسناد بین‌المللی دل خوش می‌کند و تقریبا هیچ­گاه به اقتضائات جامعه‌شناسی جرایم در‌ایران و داده‌‌هآیاین علم، در عقلانیت تقنینیِ خود توجه چندانی ندارد.
گرچه سیاست جنایی به طور کلی از جنبه‌‌های گوناگونی نظیر فلسفه اخلاق و نظریه عدالت، محاسبه گریِ اقتصادی، حمایتگری از دین و نظایر آن در‌ایران و جهان مورد آسیب شناسی قرار گرفته و پژوهش‌‌ها در‌این زمینه اندک نیست، اما تحلیل و نقد سیاست جنایی از حیث تحمل مصائب ناشی از جریان مدرنیزاسیون علوم انسانی موضوع پژوهش مستقلی دست کم در کشورمان نبوده است؛ دغدغه‌ای که انگیزه انجام تحقیقِ حاضر شد. تحقیق پیرامون چرایی و میزان و نحوه آسیب دیدگی دانش سیاست جنایی از حاکمیت جریان مدرنیسم بر روند تحول علوم انسانی از دو جهت حائز اهمیت است: ۱) به طور عام، ناهمسویی اهداف و طبع متافیزیکی علوم انسانی با مدرنیسم به مثابه فراروایتی مبتنی بر پوزیتیویسم تجربی و مخالف حکومت ارزش‌‌های دینی و حاکمیت باورهای متافیزیکی، ۲) به طور خاص، ناهمسویی اهداف و ماهیت عدالت کیفری با روش فرمولیزه کردن علوم انسانی و استفاده از روش‌‌های تجربی در سیستمیک کردنِ مفاهیم و قلمروهای غیرسیستم مندِ سیاست جنایی.
باید کوشید تمام نیروها را در تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی با آرایشی منسجم و طبق یک الگوی تعاملِ نظام­مند، به نحوی تعامل داد که چرخ­دنده­هآیاین سه مخزن معرفتیِ شرعی، ملی و غربی در هم کاملاً قفل شود و بروندادِ‌این تعامل، طراحیِ خودِ «نظریه اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی» باشد. به مرحله طراحیِ کاملِ خودِ آن نظریه نخواهیم رسید، مگر با طی سه مرحله:
توافق بر کلیات طرح اجرایی (هدف، تعاریف و مفاهیم، اجرا، دستورات هماهنگی، محورهای ارزیابی)
تعیین تیم اجرایی و الگوی تعامل آنها (۱- تصمیم­سازان سیاستگذاریِ جنایی، ۲- مجریان سیاست­ها: بدنه پرسنل نظام کلان سیاست جنایی)
تهیه طرح اجرایی (طرح اجمالی:‌آینده­پژوهشی برای بومی­سازی سیاست جنایی / طرح تفصیلی: تدوین الگوی راهبردی و عملیاتیِ درازمدت سیاست جنایی بومی)
بی شک، هر نظریه­ای برای تداوم خود نیازمند است تا با مقتضیات زمانی و مکانی هماهنگی و تحول یابد. در تحول یک نظریه، باید فرضیه ­های اصلی یک نظریه را حفظ کرد تا به بن و ریشه آن ضربه وارد نشود. از سوی دیگر، تحول باید به گونه ­ای باشد که یک نظریه بتواند با شرایط زمانی و مکانی خود وفق یابد. بومی­سازی، راهبرد بایسته در‌این معنا و مسیر است.‌این مبحث از فصل اول رساله، به طرح اجمالیِ مسائل بومی­سازیِ علوم انسانی به طر کلی، و بومی­سازیِ سیاست جنایی به طور ویژه اختصاص دارد.
گفتار اول: معنای بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
اگرچه در حوزه ­های فنّیِ کاربرد مفهوم بومی­سازی دارای تعریف قابل­فهمی است که متضمن تولید کالا متناسب با ویژگی­های زیستاری یا فرهنگی- روانیِ جامعه­ مصرف ­کننده نیز است، برعکس در حوزه تولید یا بومی­سازیِ دانش و معرفت، تعریف مفهومی و تنسیق تئوریک روشنی از آن وجود ندارد[۸۲]. اگر «گفتمان» – فارغ از انواع آن، نظیر گفتمان بومی­سازی یا گفتمان جهانی­سازی یا… – همانا قواعد و رویه­های تولید یک منظومه نظری یا اندیشگی پیرامون یک موضوع برآیایجاد و تحول مجموعه منسجمی از گزاره­های مربوط به حوزه خاصِ مسائل مرتبط با آن موضوع است، «دانش»، اما مهم­ترین و گویاترین تجلی­گاه سوژگی از یک سو و تبدیل ذهن به منبع فیاض توسعه از سوی دیگر است. از‌این رو، نیل به مرحله تولید برنامه­ ریزی­شده دانش از سوی یک جامعه، بیانگر توانایی سترگ و غیرقابل وصف آن جامعه در استحصال مهم­ترین منبع شناخته شده در تاریخ بشری برای توسعه و پیشرفت انسان است. حال، از آنجا که تولید و بومی­سازیِ دانش، مظهر استحصال قابلیت ­های سرشار و مولّدِ ذهنی است، بدیهی است که هرگونه تعریف نادرست از آن نه تنها به آزادسازی انرژی ذهن نمی­انجامد، که خود به مثابه زنجیر، آن را بیشتر و محکم­تر در بند می­دارد.
با‌این که تاکنون در زمینه بومی­سازی بحث­های فراوانی صورت گرفته است اما‌این اصطلاح همچنان به لحاظ مفهومی دچار ابهام است. به همین دلیل اولاً، گره­های مفهومی زیادی برای دیدگاه­هآیایجابی و سلبیِ بومی­سازی‌ایجاد شده است؛ مثلاً در برخی دیدگاه ­ها تفکیک روشنی میان موضوع علم، غایت علم، روش علم و یا علم بومی از راه­ حل­های بومی ارائه نشده است. ثانیاً میان اسلامی کردن علوم و بومی کردن علوم خلط شده است؛ به طوری که به راحتی به جای یکدیگر استفاده می­گردند؛ در حالی که‌این دو از هم تمایز مفهومی دارند[۸۳]. پس برای در امان ماندن از اشفتگی­های مفهومی در پژوهش حاضر، ما باید بومی­سازی در سیاست جنایی را با توجه به مبانی و منابع و افق نگرش محققِ‌این رساله، خودمان تعریف کنید. در‌این رساله، بومی­سازی سیاست جنایی عبارت است از: «منظومه­ای میان­رشته­ای و متشکل از چندین نظام تعاملیِ کنش و واکنش به جمیع گونه­ های بزه و انحراف در چارچوبی مشخص از حیث گفتمان، که با پیجوییِ یک مسیرِ تعریف شده برای حرکت به سوی اهداف عدالت کیفری، دارای مبانی، ساختار و جلوه‌‌های تعریف شده و سازگار با یکدیگر می­باشند
نگارنده، ادعا ندارد که تعریفی که از بومی­سازی سیاست جنایی ارائه داد، عاری از عیب و نقص است و بهتر از‌این تعریف، وجود ندارد. اما نگارنده رساله­ حاضر به‌این نکته متذکر می­ شود که رفع نقص احتمالی و ارائه تعریف یا تعاریف بهتر، در گرو پژوهش گروهی و علم­سازیِ منظومه­ای و شبکه­ ای در عرصه نظریه­پردازی برای سیاست جنایی است.‌این مهم اگرچه نسبتاً آغاز شده، اما متحول و شکوفا نمی­گردد مگر با تقویت سخت­افزار و نرم­افزارِ مورد نیاز. نرم­افزار که مهم­تر از سخت­افزار است، نظریه­پردازیِ دانشگاهی و حوزوی است. پس باید به نقش و اهمیت کانون­های تفکر در رشد و گسترش علوم انسانی و خصوصاً علم حقوق و بالأخص علم سیاست جنایی توجه ویژه داشت.‌این وظیفه ­ای است بر دوش تحقیقاتِ توسعه­ایِ دیگر محققان، که پس از‌این تحقیقِ بنیادی و غیر مسبوق به پیشینه، در عرصه بومی­سازی سیاست جنایی، کلید خواهد خورد.
گفتار دوم: ضرورت بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
مهم‌ترین رسالت علوم انسانی، سیاستگذاری کلان در جامعه است و سیاست‌گذاری درباره‌ی علوم انسانی یعنی «سیاست‌گذاریِ سیاست‌گذاری». به همین دلیل، علوم انسانی موقعیت راهبردی انکارناپذیری دارد. بروز اختلال در روند نظریه­پردازی در علوم انسانی هر کشور، صدمات جبران­ناپذیری وارد می ­آورد؛ همچنان که در‌ایران از دوره‌ی مشروطه به بعد رخ داده است. با تأسیس «دارالفنون» یا همان «پلی‌تکنیک فراسونگر» سیاست تعطیلی علوم انسانی در‌ایران آغاز شد و علوم انسانی غربی، سیاست‌گذاری کلان را در‌ایران بر عهده گرفت. علوم انسانی غیربومی تا امروز سیاست‌گذاری کلان را در قالب «تجدد»، «توسعه» و امروزه «جهانی شدن» یا «جهانی‌سازی» برآیایران و جهان طرح­ریزی می‌کند و علوم انسانی رایج در‌ایران دیری است نقش تکنیسین مؤسسه‌ی مطالعاتی را برای سیاست‌گذاری‌های غرب، بازی کرده است. علوم انسانی تکنیسینی و کاردانی، به شدت با سیاست‌های کلان بومی در تنش افتاد.‌این همان جنگ میان علوم جدید با علوم قدیم است.
اگر قرار است فرمول و شاکله‌ای برای برون­رفت از چالش بومی نبودنِ علوم انسانی طراحی شود، لازمه موفقیت در‌این مسیر، طی کردن چند مرحله است: طراحی نظریه، روش، حوزه‌های تحقیقاتی، سیاست‌گذاری اول، برنامه‌ریزی، استراتژی اجرایی، تاکتیک‌ اجرایی، تکنیک اجرایی، ارزیابی و بازسازی نظریه.
آنچه در‌ایران رخ داده، ضعف تعامل­بخشی میان مفاهیم در حوزه‌های سه‌گانه است: ۱) غرب، به عنوان یک «شبکه‌ی نظریه‌ای»، ۲) اسلام، به عنوان «منظومه معرفتی»، ۳)‌ایران، به عنوان «واقعیت». توجه داریم که برنامه­ ریزیِ توسعه در کشور از ابتدا بومی و مبتنی بر آمایش سرزمینی نبوده و توسعه نامتوازن علوم نیز حاصل تئوری «قطب رشد» بوده است. آنچه امروزه به‌عنوان «فلسفه علوم اجتماعی» یا «فلسفه اجتماعی» در‌ایران مطرح می‌شود، فارغ از برخی مباحث معرفت‌شناختی، اساساً شناختی درست و عمیق از مسئله ارائه نمی‌دهد و فی‌المثل مرز دقیقی میان نظریه جامعه‌شناختی و فلسفه علوم اجتماعی، و مرز دقیقی میان فقه جزایی و سیاست جنایی اسلامی، و شفافیت قابل­قبولی هم میان بخش­های لازم­الأخذ از منابع غربی، فقهی و‌ایرانیِ سیاست جنایی وجود ندارد. در‌این میان، اعتبارات لفظی و لفّاظی­های شعاری و ناسازگار با واقعیت­های عینی و اقتضائات اجراییِ سیاست جنایی در‌ایران هرگز چاره­ی معضلِ غیربومی­بودنِ بخش­های چشمگیری از سیاست جنایی کشورمان نیست. مهم­ترین پیش­نیازهای گفتمان­سازی در‌این عرصه عبارتند از: در نظر گرفتن نیازهای اساسی جامعه، توجه به مطالعات انسان­شناسی، اقناع فطری افراد و پرهیز از رفتارهای دستوری، برنامه­ ریزی منسجم و کار پیوسته، توجه به کیفیت به جای کمیت، فرآیندمحوری، تبلور یافتن در شیوه زندگی، پرهیز از شتاب­زدگی و بهره­ گیری از تجربه ­های جدید، تبلیغات جریان­ساز و گفتمان­ساز.
انتقادات محکم و جدّی از مبانی علم جدید و نقد مبانی عقل­گرایی این علوم توسط اندیشمندان مختلف، ما را به سامان بخشیدن حرکتی جدید فرا می­خواند. تعریض راه مطالعات انتقادی، نقطه عزیمت مطلوبی برای «بومی کردن علوم انسانی» است و باید از سوی محققان دانشگاهی مسلمان تعقیب شود. مطالعات انتقادی هم ناظر بر نقص کارکردی و هم نقص در مبادی اولیه و شکل­دهنده این علوم است[۸۴]. آنان همچنین قادرند راهبردهای فراوانی را جهت حل مشکل و ارائه پیشنهادها به ما ارزانی دارند.
انتقال مفاهیم ترجمه­شده یا استخراج­شده از دو سپهر فرهنگیِ فقهی و غربی به فضای علوم انسانی در‌ایران، تحت چه راهبرد اقناع‌کننده‌ای باید صورت پذیرد؟ علوم انسانی به عنوان سازنده اندیشه و هویت و آینده هرجامعه­ای نمی­تواند فارغ از معضلات آن جامعه باشد. بنابراین بحث بومی­سازی نظریه‌‌ها برای تحقق عملی آنها مطرح می­گردد. بر همین مبنا بومی­سازی نظریه ­ها و معارف در حوزه علوم انسانی را می­توان تکامل کارآمد و پویایی جامعه دانست تا تکامل علمی صرف، و پویایی جامعه به ویژه در عرصه سیاست و مدیریت کلانِ آن مهم­تر است. بومی­سازی و نظریه­پردازی در علوم انسانی در ایران و هر جامعه دیگر معطوف به مجموعه ­ای از مفاهیم در هم پیچیده و ساختارمند است که کلّیّت فرهنگ، سیاست و اجتماع را دربرمی­گیرد که گریزی از ورود به این حوزه نیست. به علاوه، آنچه ما در باره جهان می­دانیم و می­آموزیم فقط با بومی­سازی و نظریه­پردازی بومی است که هم می ­تواند واجد کارایی و مطلوبیت برای ایرانِ ما باشد و هم بر آموزه­های فرهنگ اسلامی- ایرانی منطبق گردد.
ضرورت بومی­سازی علوم انسانی و بالأخص علمِ سیاست جنایی در‌ایرانِ اسلامی را باید به غایتِ درایت، از‌این نکته فهمید که لئو اشتراوس – جامعه ­شناسیِ سیاسی – در تحلیل تاریخ فلسفه اسلامی، توجه می­دهد که آموزه‌های اسلامی برخلاف مسیحیت،‌ایمانِ صِرف نیست، بلکه به‌ جهت همراه بودن عقاید اسلامی با احکام شریعت، آورنده­ی نظم سیاسی و اجتماعی مطلوب است[۸۵]. حال که برقراری نظم اجتماعی از شئون فلسفه اسلامی و اساساً اندیشه اسلامی است، ضرورت پیرایش پیکر حکومت دینی از جلوه­های غیربومی اهمیتی صدچندان می­یابد.
جلوه­های غیربومی سیاست جنایی‌ایران، بسیارند؛ از ناهمسویی مجازات­ها با جرایم و با نظام اجرایی کشور و افکار عمومی گرفته، تا ناسازگاری بسیاری از جرم­انگاری­ها با همه دیگر اجزاء نظام عدالت کیفری‌ایران و اصطکاک و تنش تحولات سطحِ تقنینیِ سیاست جنایی نوین‌ایران – خصوصاً کیفرهای جایگزین حبس و دیگر تأسیسات ارفاقیِ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲– با دیگر سطوح نظام سیاست جنایی کشور (سطح قضایی و سطح اجرایی). هم تحرک جریان بومی­سازی علوم انسانی در‌ایران و هم مشکلات بومی نبودنِ بسیاری از اجزاء و بخش­های سیاست جنایی کنونی‌ایران، ضرورت بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی را توجیه می­ کند. سیاست جنایی، به عنوان منظومه علوم و تجاربِ ناظر بر چاره­اندیشی در قبال بزهکاری، قاعدتاً باید جایگاه قابل توجهی داشته باشد، در حالی که بیشترین توجه مدعیان ضرورت بومی­سازی علوم انسانی، به شاخه­هایی چون جامعه ­شناسی و روان­شناسی و مدیریت و اقتصاد است و مطالعات علوم جنایی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
گفتار سوم: لوازم بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
در راستای تحقق علوم انسانی بومی با عطف به ضرورت‌‌های یاد شده و مبانی نظری لازم، لوازم نرم­افزاریِ مورد نیاز برای بومی­سازی در علوم انسانی و بالأخص برای بومی­سازی سیاست جنایی را می­توان شامل پنج لازمه یا پنج رکن دانست. اولین رکن، مغزافزار و دوم اطلاع­افزار و سوم سازمان و مدیریت­افزار است. این سه در حالی است که زیرساختارها و فرهنگ توسعه فناوری را باید پیش­نیاز موارد بالا دانست. منظور از مغزافزار، نیروی انسانی متخصص است. دست­اندرکاران تولید علم و فناوری، اساتید و پژوهشگران و وکلا و کلیه مأموران نظام عدالت کیفری در این دسته قرار می­گیرند. منظور از اطلاع افزار، دانش فنی و آگاهی­هایی است که برای تولید علم و فناوری (در‌اینجا، برای سیاستگذاری جنایی بومی) مورد نیاز است. منظور از سازمان و مدیریت­افزار، مدیریت و نحوه برنامه­ ریزی، سازماندهی، هماهنگی و به­ کارگیری و اجرا و نظارت بر حسن اجرای امور است که با توسل به عوامل تولید علم، سرمایه انسانی، فرهنگی و تأسیسات و دانش فنی به فرآورده ­های علمی دست پیدا کنیم. منظور از زیرساخت­های نرم­افزار نیز شبکه ­های اطلاع­رسانی، سیاست­ها و استراتژی­ های پشتیبانی از فعالیت­های علمی، فنی و نوآوری در جامعه، و قوانین و مقررات هستند. منظور از فرهنگ توسعه فناوری نیز، روح تتبع، خلاقیت و نوآوری و جریانات حمایت از تحقیق، نوآوری و فعالیت­های پژوهشی و عملیاتی است.
اهمّ لوازم بومی­سازی علوم انسانی‌وخصوصاً سیاست‌جنایی را می­توان از منظر دیگری نیز برشمرد. پژوهش­محوری به جای آموزش‌محوری، انجام پژوهش­های بنیادی به جای پژوهش­های سطحی، شهامت علمی به جای خودباختگی علمی، علم­گرایی به جای مدرک‌گرایی، تحرک علمیِ مبتنی بر گذشته به جای تحرک علمیِ منقطع از گذشته، و انجام مطالعات میان­رشته­ای به جای مطالعات تک‌رشته‌ای.
گفتار چهارم: آسیب­شناسی الگوهای بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
در هر قلمرویی که علمی تولید می­گردد، چنانچه آن دانش، بر مبادی تصوری و تصدیقی مورد قبول دین (یعنی نگرش توحیدی و لوازم و لواحق آن) تکیه کند، در راستای غآیات مورد انتظار دین باشد، و محتوایش از منابع معرفتیِ مورد قبول اسلام (عقل و نقل) تغذیه کند، آن علم، یک «علم دینی» است. از‌این دید، الگوی تحقق علم دینیِ بومی بیش از آن که یک برنامه پژوهشیِ ناظر به محتوا باشد، یک برنامه‌ریزی تعلیم و تربیتیِ درازمدت خواهد بود که رویکرد «نظریه­پردازمحور» را جایگزین رویکرد «کارشناس­پرور» خواهد کرد.
درخصوص اصطلاح «بومی سازی علم» و منطبق کردن علم با بوم و زبان و فرهنگ و‌آیین یک جامعه باید گفت که‌این موضوع از چند منظر باید مورد بررسی قرار گیرد. اول‌اینکه منظور از علم چیست؟‌آیا منظور Science است یا Knowledge یا هر نوع معرفت حصولی؟ دوم آن که، رویکرد به بومی­سازی‌آیا پوزیتیویستی است یا تاریخی یا تفسیری و یا انتقادی؟ سوم آن که،‌آیا رویکرد روش­شناختی به علوم انسانی همانند علوم طبیعی است؟ چهارم‌این که،‌این که چه هنجارهایی و به چه شیوه­ای در چارچوب بومی­سازی باید مورد حمایت علمی قرار گیرند؟ پنجم‌این که،‌آیا بومی سازی به‌این معناست که نظریه ­ها و پارادایم­ها را با شرایط عینی جامعه تطبیق بدهیم یا شرایط را با پارادایم­ها؟‌اینها تماماً موضوعات محوری و کلیدی هستند که خواه­ناخواه در موضوع بومی­سازی علوم و از جمله علم سیاست جنایی مطرح هستند.
اگر نگاه ما به مقوله علم و فرهنگ و بومی­سازی علوم انسانی، نگاه فنی و مهندسی باشد آنگاه‌این مقولات را چون اشیائی می­بینیم که قابلیت فرم و شکل­دهی هندسی خاصی دارند و تصور خواهیم کرد می­توانیم مطابق ارزش­های مطلوبمان آنها را جهت دهیم و از‌این رو از عبارات و اصطلاحاتی چون مهندسی فرهنگی، مهندسی ارزش­ها، مهندسی انتخابات، مهندسی الگوی مصرف، مهندسی پیشگیری از جرم و مهندسی سیاست جنایی و سیاست جنایی ریسک­مدار و الفاظی از‌این قبیل استفاده خواهیم کرد که بیانگر رابطه مکانیکی، کنترلی و دستوری با مقولات علم و فرهنگ است. اما در یک نگاه دیگر، به‌این نتیجه می­رسیم همان­گونه که تقلید در علوم انسانی جایی ندارد، کپی­برداری جایگاهی ندارد، بومی­سازی و منطبق­سازی هم به معنای فنی و مهندسی معنا ندارد؛ بلکه علم همانند بذری است که باید در محیط خود و در بستر مناسب خود متولد شود، رشد کند، بالنده شود، مولّد شود و ثمرات مخصوص آن فرهنگ و آن جامعه را تولید کند. در‌این نگاه، بومی­شدن ناظر به یک فرایند ارگانیک بین فرهنگ، زبان، دین، سنت دینی، دیگر سنت­ها، تاریخ و تجربه­ یک جامعه خواهد بود.
تأسیس و تکوین و کارکرد «مراکز حوزوی-دانشگاهی»، «دانشگاه­ های حوزوی» و «حوزه ­های دانشگاهی» در‌ایران را باید از منظر آسیب‌شناسی بومی­سازیِ علوم انسانیِ اسلامی تحلیل کرد.‌این مراکز و مدارس از پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی در حال شکل­ گیری بودند و هستند و تعداد آنها در تهران و قم و مشهد همواره رو به افزایش است.‌این مراکز عدیده بر پایه اندیشه­ای شکل یافته­اند که معتقد به آشتی میان سنت و نواندیشی و نیز علوم جدید و قدیم است. اما متاسفانه باید گفت که بسیاری مواقع،‌این اندیشه و‌این­گونه مراکز به جای اینکه بتوانند سنتزی درست کنند، فقط یک «ترکیب» را تشکیل داده­اند. به عبارت دیگر، فقط به صورت مکانیکی بخش­هایی از دروس مذهبی را در کنار بخش­هایی از دروس جدید چیده­اند و شاید هم خیلی مواقع هیچ توجیهی برای دانشجویان وجود ندارد که چرا چنین درس­هایی در کنار هم چیده شده ­اند. این وضع، مقدمه نوعی التقاط است که تا ثریا به کج خواهد رفت. البته شبیه همین معضل و مسئله در برنامه ­های درسی دانشگاه­ها نیز مشهود است. در مجموع، واحدهای درسی دانشگاه­ها در علوم انسانی سه قسمت شده است: ۱) غربی به معنای لیبرالی آن، ۲) چپ، ۳) مباحث اندیشه اسلامی.
مسئله «علم بومی» مسئله غالب دهه چهل است؛ که البته آسیب­های معرفتی خطرناکی نیز در آن وجود دارد. علم بومی در واقع نتیجه غلبه مجموعه گفتمان­هایی است که از مجموع آنها می­توان تحت عنوان گفتمان «بازگشت به خویشتن» صحبت کرد. در‌این گفتمان، رگه‌هایی از اندیشه چپ وجود دارد که آن گفتمان را انقلابی می­ کند. همزمان رگه­هایی از اندیشه سنت­گرایانه هم در آن هست. روایت­هایی نیز از نوع جریان سوم چپ، همانند تاثیرپذیرفتگان از «جلال آل احمد» نیز در آن وجود دارد. حتی نوعی گرایش­های مدرن­ستیز نیز در آن به چشم می­خورد. به طور کلی، جنبش «بازگشت به خویشتن/ بومی­سازی» آمیزه­ای است از مجموعه گفتمان­های ضد غرب، سوسیالیستی، ملی­گرا و مذهبی، که اینها همگی سرانجام در تعبیری به نام «علم بومی» خلاصه شده ­اند، و این خود مشکلاتی را ایجاد کرده است. سیاست جنایی‌ایران هم ملغمه­ای از‌این سه منبع فقهی، غربی و عرفی است که بعضاً در هم آشفته است.
بحث ما، برقراری تعامل میان آموزه­های دینی و دستاوردهای علوم جدید و لحاظ نمودنِ اقتضائات سرزمینی در جریانِ کاربستِ‌این دو منبع فقهی/ غربی برای تدوین الگوی بومی سیاست جنایی است.
فصل دوم:
نقد سیاستگذاری جناییِ پیرو الگوی غربی
مبحث اول: چالش­های ذاتی
در‌این مبحث، چالش­های ذاتی و بنیادیِ مبانیِ سیاست جنایی غربی را مطالعه می­کنیم. پس از آن، مبحث دوم، معضلات فراروی هرگونه تلاش برای سیاستگذاری جنایی در کشورها به نحوی که «مبانیِ» آن نظامِ در حال تکوینِ سیاست جنایی بر پایه مبانی سیاست جنایی غربی استوار گردد را می­کاویم و به بحث و ارزیابی خواهیم نشست.
گفتار اول: حاکمیت مدرنیته بر سیاستگذاری علوم انسانی در غرب
آغاز عصر تعقّل، پایان عصر ترجمه و نقل­زدگی است. اما پرسش اصلی‌این است که نقد علوم انسانی و اجتماعیِ غربی را – که نشانه آغاز عصر تعقّل است – باید از کجا آغاز کرد؟ به نظر می­رسد باید چارچوب­های نظری حاکم بر‌این مکاتب انسان­شناختی که علوم انسانی مدرن از آن زایش یافته، شالوده­شکنی نمود. هیچ یک از آن نظریه­ های غربی، شرح نفس­الامری و بی­طرفانه­ای از انسان نداده­اند. باید دوباره به روش علمی و منطقی و بدون جوزدگی و تقلیدگرایی به دقت بررسی کنیم که در‌این متون ترجمه­ای علوم انسانی، از کدام مبانی نظری، از کدام پیش­فرض­هآیایدئولوژیک، در کدام پایگاه یا شبکه ­های اجتماعی تدوین، و سپس از کدام چارچوب­های ساختاری و آن­گاه از کدام راهبردها و بالطبع ابزارهای جامعه­شناسانه­ای برای کاربست رهیافت­هایش بهره­مند است؟ باید مفهوم­بندی­ها و ابزارهای روش­شناختی که پشت صحنه­ی «مکاتب گوناگون علوم اجتماعی» است، واکاوی بشود.‌این­ نظریه ­ها هم باید شرح انتقادی بخورند که طبقه ­بندی آنها و مبانی و اهداف از تکثر دانش در آنها بر چه چه اساسی بوده است؟
ما باید با گزاره­های علمی و فلسفی، مواجهه علمی و فلسفی کنیم ولی گزاره­هآیایدئولوژیک و ادعاهای بی­دلیل آنها را به خودشان برگردانیم. اسلامی کردن علوم انسانی، به‌این معناست و نفی تعبّد به متون ترجمه، شعار آن است؛ زیرا گزاره­های عقلی و تجربی که تعبّدی نیست و ما نیز چون نظریه­پردازان اروپایی، عقل و تجربه داریم. گزاره­هآیایدئولوژیکِ سکولارِ ترجمه­ای نیز به طریق اولی جای تعبّد نیست. ما تعبد و ترجمه­­زدگی در «علوم انسانی» و به ویژه «علوم اجتماعی، خصوصاً علم حقوق و بالأخص حقوق جزا، که اجتماعی­تر از حقوق مدنی و تجارت است» را باید ترک کنیم تا وارد عرصه نواندیشی علمی و تولید نظریه و اجتهاد در‌این عرصه بشویم. برخورد انتقادی از موضع تفکر اسلامی و نیازهاو شرایط‌ایرانی، یک نیاز بلکه ضرورت برای «تولید علم» در عرصه علوم اجتماعی است.
از مهم­ترین اوصاف گفتمان­های غالب در سیاست جنایی غربی، قرارگیری نظام­های عدالت کیفری به­ طور نسبی در یکی از بخش­های لیبرال، مساوات­گرا، اتوریته، توتالیتر و مانند آن است، که خود ریشه در تقابل نظری و عملی آزادی­گرایی و امنیت­گرایی دارد. در یک افق نظری کلان،‌این گوشه ­ای از جریان حاکمیت مدرنیته بر علوم انسانی است. برای تبیین دلایل ناسازگاری اهداف و نیز ماهیت متافیزیکیِ علوم انسانی با مدرنیسم و اثر منفی آن بر سیاست جنایی، ابتدا لازم است مدرنیزاسیون و سپس مدرنیته­ی حقوقی و نسبت‌این دو با حقوق مدرن اختصاراً توضیح داده شود.
ایده مدرنیته، برجسته کننده بداعت حال به عنوان گسستی از گذشته، حالی گشوده رو به‌آینده‌ای به شتاب نزدیک شونده و نامعلوم است. در واقع، مدرنیسم بعد از عصر روشنگری باعث تغییر جدی نگرش انسان در غرب، در چهار ساحت معرفتی مفروضات، مفاهیم، غآیات و ابزار شد[۸۶]. مهم‌ترین پایه‌‌های مدرنیسم همانا اومانیسم، سکولاریسم، پوزیتیویسم و راسیونالیسم است.
هرچند خود حقوقِ مدرن محصول اندیشه‌‌های مدرنیته است، اما تردیدی هم نیست که‌این حقوق موتور عقلانی کردن یا تجربی کردن نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می‌گردد. دلیل‌این امر را بایستی در‌این نکته جست و جو نمود که تجربه غربی یا مدرن از حقوق با تکیه بر همان عقل تجربی، می‌خواهد پیوندی ناگسستنی با حکومت داشته باشد. در دیدگاه مدرن سعی می‌شود پیوندی میان آن دو برقرار گردد.
حقوق مدرن دو ویژگی اساسی دارد: الف) استقلال از دین و لذا جایگزین شدن دین با عقل تجربی به عنوان مبنای قاعده حقوقی؛ ب) وحدت گرایی، که به معنای رفع تکثر منابع حقوق (دین، دیگر انواع باورهای مابعدالطبیعه‌ای، فرمان حاکم، برخی آداب و رسوم و…) و حرکت به سمت مبنا بودنِ دولت برای قاعده حقوقی بر اساس عقل خودبنیاد[۸۷]. مدرنیته ی حقوقی درست از زمانی عینیت می‌یابد که دولت بر مبنای اراده عمومی موجب حذف همه مرجعیت‌‌ها و فراروایت‌‌های مذهبی، سرزمینی، سیاسی و غیره که واسطِ بین فرد و دولت می‌شوند، می‌گردد[۸۸].‌این گونه است که حقوق در جامعه مدرن، ابزار مرجّح نظم دهی روابط اجتماعی و به طور کلی عقلانیت اجتماعی می‌گردد. در مدرنیته ی حقوقی، نقش دکترین حقوقی- مذهبی بسیار کمرنگ است؛ چرا که روش اسکولاستیک معتبر دانسته نمی‌شود؛ با‌این استدلال که یک نظام علمی واقعی و مبتنب بر عقل تجربی نمی‌تواند بر تعبّد برآمده از متون سنتی استوار باشد[۸۹] و نیز‌این که علم واقعی باید بنای خود را در یک «سیستم» بیابد؛ نه‌این که از مقایسه موردی به دست آمده باشد. حال پس از تبیین مدرنیزاسیون و مدرنیته ی حقوقی و نسبت‌این دو با حقوق مدرن، نوبت آن است که رساله به تبیین دلایل ناسازگاری اهداف و نیز ماهیت متافیزیکیِ علوم انسانی با مدرنیسم و اثر منفی آن بر سیاست جنایی بپردازد.
بی تردید، شرط غلبه بر وضعیت فعلی علوم انسانی در جهان سوم، تفطن در کاستی‌‌های علوم انسانی غربی، تلاش در راه مواجهه انتقادی و خلاقانه با آن، سرمایه گذاری در جهت تحقیقات نظری و بنیادین علوم انسانی فارغ از‌ایدئولوژی‌‌های سیاسی، افزایش تعاملات و تبادلات میان اندیشمندان جهان سوم و ارتقای فهمِ بین الأذهانی و میان فرهنگی است. اما از‌این میان،‌ایدئولوژی­ها و نظریه‌‌ها چگونه ممکن است دانش سیاست جنایی را متحول کنند یا آسیب زنند؟
کارویژه­های اصلی علوم انسانی را که تبیین، هماهنگی در نهاد علم و‌ایجاد گفتارهای هویت­بخش و واضع قواعد نظم اجتماعی بر اساس ارزش­های اخلاقی و اجتماعی هستند، هنگامی می‌توان از‌این علوم انتظار داشت که بتوان اولاً به فهم بحران و مسئله جامعه نائل آمد؛ که‌این مهم مستلزم هویت یابی، خودآگاهی و داشتن اندیشه­ای بنیان­مند از «هویت – خود» در‌این علوم است[۹۰]. مدرنیسم صرفاً در حوزه فناوری و پیشرفت مادی زندگی انسان بروز و تحول نیافت، بلکه همچنین چتر شمول خود را بر حوزه‌‌های عظیمی از داناییِ متافیزیکی نیز گستراند. جریان مدرنیسم، اگرچه مثلاً عرفان را نه، اما «علومِ» انسانی را کاملاً از حیث روش و عموماً – اگرچه نه مطلقاً و کاملاً – از حیث محتوا در منظومه فکری خود فروکشاند؛ تا جایی که فلسفه را که همانند ریاضیات و منطق جزء علوم مستقل است، از مرحله مَدرَسی و اسکولاستیک خارج و آن را مدرنیزه کرد.
روشن است که اصلی‌ترین شاخص رویکرد پوزیتیویستی به علم در نظریه پردازی‌‌های عصر مدرن، تکیه بر «اصل تبیین» است. در واقع، علوم انسانی بیش از همه با تأکید بر همین ماهیت تبیین و‌ایجاد ربط علّی میان پدیدارهای اجتماعی قوام یافته‌اند.‌این در حالی است که هر رویکرد تبیین محور، ذاتاً تقلیل گرایانه است و از‌این بابت به شکلی داوطلبانه و ساده اندیشانه، سویه­های دیگرِ شناختی نسبت به پدیده‌‌های اجتماعی را حذف می‌کند تا به سویه‌ای یکدست در فهم آن پدیده دست یابد[۹۱] و‌این به معنای افزایش خطر تحلیل تک بعدی و توتالیتاریسمِ علمی و نفی دیگر خوانش‌‌ها و غیرمیان رشته‌ای شدنِ سیاست جنایی و بی توجهی به ابعاد اجتماعی و فقط غربی یا فقط فقهی تحلیل کردنِ سیاست جنایی و مآلاً یأس از آرمان تولید دانش سیاست جنایی در کشور است.
سیاست جنایی، در جریان مدرنیزاسیونِ علم رفته رفته از مکاتب اخلاق­گرا و فضیلت­گرای کانتی و نوکانتی و رالزی به سمت پوزیتیویسم و عقلانیت ابزاری گرایش یافت. شمایلِ ظاهراً جهانشمول مدرنیته – که یک تجربه تجریدی و خاص اروپایی است – خود را تا حد یک حقیقت مطلق برای کل بشریت ارتقا داد و متناسب با چنین نگرشی، خود را خارج از مرزهایش بر فهم‌‌های شرقی و دینی از علم و خصوصاً علم سیاست جنایی تحمیل کرد. پیامد منفی‌این امر آن است که وقتی یک شمایل فرهنگی و بومی از مدرنیته، در جهان غیر غربی وجود نداشته باشد و بسترهای اجتماعی مسیر متفاوتی را در تحول اجتماعی پیموده باشند، تجربه مدرنیزاسیونِ سیاست جنایی همواره خود را به شکل تحمیل ساختار و عملکرد خشونت بارِ قدرت در نظام‌‌های عدالت کیفریِ کشورها نشان می‌دهد و صورتِ هژمونیک و ابزاری در سیاست جنایی کشورهای غیرغربی خواهد داشت و در جهت عکس ارزش‌‌های اخلاقیِ همسو با عرف به محاق خواهد رفت. دولت‌‌های مقلّد الگوهای غربی سیاست جنایی نیز به تبع، متحمل همین مصائبِ ناشی از پیرویِ حتی نسبیِ سیاست جنایی کشورهایشان از منطق مدرنیته شده‌اند.‌ایران از جمله­‌این کشورهاست. برنامه‌‌های مدرنیزاسیونِ سیاست جنایی – به ویژه در حوزه سیاست جنایی تقنینی و بدون توجه به همخوانی یا ناهمخوانی تصور رایج میان مدیران سیاستگذاریِ جنایی پیرامون حدود و نحوه مدخلیت فقه جزایی در سیاست جنایی – به تعمیق شکاف گروه‌‌های سنتیِ اجتماع از دولت انجامیده است و مشروعیت کاربرد زور توسط نهادهای حقوق کیفری را در کشورهای فاقد نظریه بومی سیاست جنایی با تأمل مواجه می‌کند.
درک اروپامحور از مدرنیزاسیونِ سیاست جنایی و مدل بندیِ‌این دانش و فرمولیزه شدنش می‌بایست پاسخگوی به انحراف کشیدن مجموعه علوم و تجارب عدالت کیفری و تخدیش میراث علم در‌این حوزه باشند؛ به دلیل اجبارهای ظاهراً موجه که زاییده امنیت گرایی در دموکراسی‌‌های پساتوتالیتر است و همچنین به دلیل سرکوب نرمِ مستتر در ذات مدل‌‌های به ظاهر غیراقتدارگرا – نظیر مدل لیبرال در الگوی سیاست جناییِ دلماس مارتی – ؛ به جهت توسعه شبکه کنترل کیفری[۹۲] و توجیه نحوه کاربست سیاست‌‌های ضدانسانی‌ای همچون نظریه جرم شناختیِ عدالت کیفری تخمینی یا همان مدیریت ریسک جرم و جنبش بازگشت به کیفر.‌این وجوه، سویه تاریک مدرنیته را نشان می‌دهند. بی تردید، احترام ما به آرمان‌‌های آزادی و روشنگری در عقل گراییِ مدرنِ حاکم بر وجهه کنونیِ جهانیِ سیاست جنایی، موجب نادیده گرفتن یا از قلم انداختنِ تاریخ و تجربه‌‌های دردناک مدرنیته – که همچنان درگیرِ آنیم – نمی‌شود. شکست تراژیک مدرنیزاسیون، شکست اندوهبار سیاست جنایی مدرن را نیز به همراه داشته است؛ شکستی که از آن می‌توان به آسیب دیدگی دانش سیاست جنایی از جریان حاکمیت مدرنیسم بر علوم انسانی یاد کرد.
روند دگرسانی نظام اجتماعی- حقوقی از همان ابتدای جریان مدرنیزاسیونِ علوم انسانی گرایشی قوی به کنترل و نظارت در درون خود داشت[۹۳]؛ چرا که ظهور و اوج گیری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...