چنین زد مثل شــــــاه گویندگـان کــــــــــه یابندگانند جویــــندگان
نظامی چو مـــی ‌با سکندر خـوری نگهدار ادب تــــا ز خود بــرخــوری
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۷۹)
« سوّمین دلیلی که نظامی برای سرودن اسکندر نامه می آورد ، خوابی است که او دیده و در عالم خواب حضرت خضر او را به این کار تشویق و ترغیب کرده است .»

(کرمی ، ۱۳۸۳ : ۱۵۷)
نظامی می گوید :
مرا خضر تعلـــیم گــر بـود دوش بــــه رازی که نامد پذیرای گــوش
که ای جامگی خوار تدبیــر مــن ز جـــــــام سخن چاشنی گـیر من
چو سوسن ســر از بندگــی تافته نم از چــــشمه ی زندگــــی یـافته
شنیدم کـــــه درنامه ی خسروان ســخن راند خــــواهی چو آب روان
مشو نـــــاپسندیده را پیش بــاز کــــه در پرده ی کــــژ نسازند ساز
پسندیدگی کن که باشی عـــزیز پسندیــــــدگانت پسندیـــــده نیز
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۷۴)
سپس حضرت خضر از او می خواهد که در این شیوه‌ی نوین از پیروی متقدّمین خود داری ورزیده و خود با آوردن مضامین تازه و نو راهی جدید را آزمایش کند و در این طریق نیز از مشکلات نهراسد :
درین پیشه چـــــون پیشوای نوی کهن پیشگان را مـــــکن پیــــــــروی
چو نیروی بکــــر آزماییت هست به هــــــــر بیوه خود را میالای دسـت
مخور غم به صیدی که ناکرده‌ای که یخنی بــــــــود هر چــه ناخورده‌ای
به دشواری آید گهر سوی سـنگ ز سنگش تو آسان کی آری به چــنگ؟
همه چیز ار بنگـــری لخت لـخت به سختی بـــــرون آید از جای سخت
گهر جست نتوان بــــه آسـودگی بــــــود نقره محــــــتاج پالودگـــی
کسی کو برد بر تر و خشک رنــج ز مـــــــــاهی درم یابد از گاو گـنـج
خم نقــره خواهی وزرّینه طـشت ز خــــــــاک عراقـتت نباید گذشــت
زِ ری تا دهستان و خوارزم و جند نـــــوندی نبینی به جز لـــور کــــند
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۷۵)
نظامی چون در خواب نصایح و توصیه‌ی حضرت خضر را برای سرودن این داستان می شنود ، با دلگرمی بیشتری بر انجام چنین کاری کمر می بندد:
چو دلداری خضرم آمد بـــــه گــوش دماغ مـــــرا تـــازه گردید هوش
پــــذیرا سخن بـــــــود شد جایگـیر سخن کـــــــز دل آید بود دلپذیر
چو در من گرفت آن نصیحت گــــری زبـــان بـــرگشـــــادم به درّ دری
نهادم ز هــــــــر شیـــوه هنگامه‌ای مگر در ســـخن نـــــو کنم نامه‌ای
در آن حیـــــــــرت آباد بــی‌یـاوران زدم قــــرعــه بـــر نـام نـام آوران
هــــــر آیینه کـــــز خاطرش تافتم خیال سکـــــندر درو یـــــافتــم
مبین سرسری ســــــوی آن شهریار که هم تیغ زن بود و هــم تاجـــدار
گـــروهیش خوانند صاحب ســـریـر ولایــت ستان بـــــلکه آفــاق گیر
(همان: ۷۹)
« نظامی ظاهراً در ضمن معارضه با فردوسی قصد داشته اسکندر را با چنان کمال بی خدشه ای تصویر کند که خاطره ی کیخسرو و دیگر پادشاهان و پهلوانان حماسه ی ملّی ایران را از یادها بزداید.
(همان : پیشگفتار )
« چهارمین دلیلی که نظامی برای این کار اقامه می کند ، حکیم بودن و همین طور رسالت پیامبری اسکندر است .»
(کرمی ، ۱۳۸۳ : ۱۵۹)
بنا براین نظامی با توجّه به این همه خصلت های خوب و پسندیده که در اسکندر می بیند بر خود لازم می داند که داستان او را بر وجهی نو وزیبا چنانکه دلپسند باشد به رشته ی نظم بکشد و نام او را در دفتر روزگار جاودانه کند :
گــــــروهی ز دیوان دســـتور او بـــه حکمت نبشتند منــــشور او
گروهی ز پاکی و دین پـــــروری پذیرا شدندش بــــه پیـــغمبــری
من از هر سه دانه که دانا فـشانـد درختی بــرومند خواهم نــــشانــد
نخستین درپـــــــادشاهی زنـم دم از کــار کشـورگشــــایی زنـــم
ز حکمت برآرایم آنـــگه سخـن کنم تـــــازه بــا رنج های کــــهن
بـه پیغمــبری کوبـــــم آنـــگه درش که خواند خـــدا نیـــــز پـیغمبرش
پرندی چـــنین زنــــــده‌دارش کـنم ز گرد زمیـــــن رستــــگارش کنـم
بدین نامـــــــــه ی نامور دیــــر باز بـــــمانــم بــر او نـــــام او را دراز
نشستنگهی سازمش زیــــن ســــریر که باشـد برو جــــــاودان جای گیـر
به حـــــرفی مسجّل کـــنم نـــام او که مــــــاند دریــن جـنبش آرام او
نه حرفی که عــالم زیــادش بـــــرد نــــــه بـــاران بشوید نه بادش بـرد
به شرطی که چون من در این دستگاه رســـانم ســـرش را به خورشید و مـاه
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۸۵)
عبدی بیگ شیرازی نیز چنان که دیدیم همین دلایل را با اندکی تفاوت برای سرودن آیین اسکندری خود داشت . نوبودن سخن چون نظامی یکی از دلایل او در این باز سرودن است :
سخن گر چـــه باشد چـو آب زلال زتکــــــــرار خیزد غبــــــــار ملال
چـــــــو افتاد بــی آن نگارم خلل تلافیش کـــــــردم به نعـم البــــدل
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۲۳)
دلیل دیگری که او نیز چون نظامی به آن اشاره می کند حسن شهرت اسکندر در بین ملل و مردم جهان است و همین طور چون نظامی او را مردی حکیم بر می شمارد . او نیز چون نظامی اسکندر و داستان او را شرح احوال وداستان انبیاء قلمداد می کند و می گوید :
حکایات اسـکندر نامــــــــدار نباشد زحــکمت تهـــی اســــتوار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...