کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب
 



در سطح مبانی، منابع و سبک تحول

۱

مغایرت با الگوی مرجّح بومی­سازی علوم
و راهبردهای مدیریت کلان اجتماعی

ضعف در بهره­جویی از مصلحت

۲

ناهمسویی با الگوی مطلوبِ تعامل­­بخشی میان فقه جزایی با علوم جزایی و الزامات و اقتضائات بین ­المللی و جهانی

خلط ایدئولوژی، شریعت، فقه و فهم دینی
(هر سه با یکدیگر)

۳

تضعیف امکان انسجام­بخشیِ ساختاری به رابطه
فقه جزایی با الگوی بومی سیاست جنایی

این­همان­انگاریِ سیاست­های حاکم بر نصوص جزایی،
با سیاست جنایی مبتنی بر اسلام

۴

ناهمسویی با ساختار تقنینی، قضایی و اجراییِ
نظام حقوقی ایران

اقتدارگرایی تاریخی مفرط؛
نقیض آزادی­گرایی و اجتماع­مداری

۵

فصل چهارم:
تدوین الگوی بومی سیاست جنایی؛
وضع کنونی، بایسته­ها و محورها
مقدمه
آیا سیاست جنایی را می‌توان به شایا و ناشایا، درخور و نادرخور، روا و ناروا، متعالی و منحط، پیشرفته و ناپیشرفته تقسیم کرد؟ و یا اینکه راهبردهای سیاست جنایی در کشورهای گوناگون و نظام­های فکری و حقوقیِ مختلف، قیاس‌ناپذیر هستند و حسن و قبحِ آنها نسبی و تابع عناصر فراحقوقی است؟‌آیا‌این گزاره که «فلان الگوی سیاست جنایی متعالی است، و آن یکی الگو متدانی است» گزاره­ای صادق و معنادار است؟‌آیا اَبَرارزش‌هایی مطلق و ثابت وجود دارند که بتوان هر راهبرد و آموزه­ی سیاست جنایی را در نظر و عمل با معیار آنها سنجید؟ آیا راهبردها، مدل­ها و برنامه ­های سیاست جنایی (هرچند برین و متعالی) به سازا و ناسازا، فراخور و نافراخور قابل تقسیم هستند؟ آیا ممکن است یک نظام سیاست جناییِ مطلوب و متعالی با جامعه ­شناسیِ حقوقی جامعه‌ای سازا باشد ولی همین سامانه­ی سیاست جناییِ خوب، فراخور جامعه‌ای دیگر نباشد؟ به تعبیر دیگر، اگر ما در اینجا الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی طراحی می‌کنیم، آن­گاه‌آیا می­توانیم مدعی شویم که دورنمایی از «سیاست جنایی اسلامیِ مطلق» داریم که علاوه بر جامعه و نظام حقوقی‌ایران، مثلاً در عراق، لبنان، مصر و یا سوریه هم می‌توان کلیشه کرد؟ البته روشن است که وقتی جوامع تحت عوامل و ابرارزش‌های متعددی شکل می‌گیرند و سیاست جنایی نیز از ناشی و سرچشمه‌ها و آبشخورهای بی‌شماری به دست می‌آید، طبعاً در فرهنگ‌ها و عوامل سازنده‌ی هر جامعه تفاوت وجود دارد و یک الگوی خاص سیاست جنایی (هرچند متعالی) نمی‌تواند به کار همه‌ی جوامع بیاید.
سیاست جنایی دارای سرشت و صفاتی است؛ سیاست جنایی دارای کارکردهایی است و سیاست جنایی همانا یک سلسله عناصر ساختاری و صوری دارد و سیاست جنایی مجموعه‌ای از بینش‌ها، منش‌ها، کشش‌ها و کنش‌های سازوارشده است و به یک سامانه بدل شده است. صرف بینش، سیاست جنایی نیست؛ همچنان که «جهت­گیری خاص» یک نظام حقوق کیفری برای اتخاذ سیاست و اندیشه­ورزی در قبال انحرافات خطیر و جرایم را نیز نمی­ توان «سیاست جنایی» نامید.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

برای سنجش سیاست جنایی از سه شیوه‌ باید بهره جست:
۱) سنجش با کاربست معیارهای ماهوی و مؤلفه‌ای، سرشت‌شناسانه و معرفت­شناختی. «حکمت‌نمونی» و «خردوربودن» مؤلفه‌های سیاست جنایی را از همین رهگذر می­توان محک زد؛ ۲) سنجش با کاربست معیارهای ساختاری و صوری مانند سازواری و انسجام درونی یک نظام سیاست جنایی. آن سامانه­ای از سیاست جنایی، برین است که مؤلفه‌های آن با یکدیگر کاملاً سازمند و منسجم باشند. سیاست جنایی ترجمه­محور و مشوّش که عناصر خود را از فرهنگ‌های مختلف وام گرفته است، مطلوب و کارآ نیست؛ نه آزادی را پاس می­دارد و نه امنیت را تحکیم می­ کند؛ نه ماهیت علمی دارد و نه وصف ارزشی. ۳) سنجش با کاربست معیارهای کارکردی. سیاست جنایی باید کارآ باشد و کارنامه رضایت­بخشی از انجام کارویژه­های خودش به بار آورد. قوانین جزایی خوب، قضات و وکلای متشخص و فرهیخته، زندان­بان­های باتجربه و افسران باهوش پلیس وقتی تحسین­برانگیزند که در میدان عمل، پیشگیری از جرم و واکنش به آن، کارنامه عملیِ قابل­ تأییدی برون دهند. مطلوب بودن هر یک از‌این عناصر، و حتی مطلوبیّت همه آنها با هم، تا نتواند سنجه­ی «عدالت کیفری در عینیت اجتماعی» را عملاً ارتقا بخشد، نشانگر یک نظام سیاست جناییِ خوب نیست.
آری؛ سیاست جنایی – اگرچه شاید به طور نسبی – به منحط و متعالی و شایا و ناشایا تقسیم می‌شود. شیوه و معیارهایی نیز وجود دارد که بتوان سیاست جنایی متعالی و منحط را از هم تفکیک کرد. اگر معیارها درست انتخاب شده باشد و سیاست جنایی­ایی که حاکم بر نظام حقوقیِ جزایی در هر کشور است از آن معیارها برخوردار شده باشد، آن سیاست جنایی، «برین» می‌شود و اگر بناست دورنمای تدوین سامانه­ بومی سیاست جنایی را پدید بیاوریم، باید آن معیارها را واجد باشد. این بایستی را می­توان «مهندسی سیاست جنایی» نامید.
مهندسی سیاست جنایی قبل از هر چیز نیازمند اندیشیدن به شیوه سیستماتیک و الگومحور است. در‌اینجا، اهمیت تعریف الگو احساس می­ شود. معادل­های واژه «الگو» در کتب لغت فارسی عبارتند از: سرمشق، مقتدی، اسوه، قدوه، مثال، نمونه و طرح[۷۷۷]. معادل­های انگلیسی‌این واژه نیز قابل بررسی و تأمل هستند[۷۷۸]؛ مشهورترین آنها «model» است. سایت دایره­المعارف آنلاین[۷۷۹] تعاریف متعددی برای «الگو» ذکر کرده که دو تعریف قابل توجه آن عبارتند از: ۱- «الگو، یک مشاهده تخمینی و برآوردی است که براساس آن مشخص می­ شود که هرچیزی چگونه کار می­ کند»[۷۸۰]؛ ۲- «الگو، یک نمایش ساده از یک سیستم است»[۷۸۱]. سایت وب­دیکشنری[۷۸۲] نیز که برای اصطلاحات و لغات، تعریف مناسب ارائه می­دهد حدود دوازده تعریف ذکر کرده که مناسب­ترین آن برای بحث ما «شرح ساده­ شده­ای از یک نهاد یا فرایند پیچیده»[۷۸۳] است. بنابراین، الگو، نمایش ساده­ی همه فرآیندها و یا همه نهادها و سازمان­ها می ­تواند باشد. رهبر معظّم انقلاب نیز در تعریف الگو فرمودند: «الگو یک وسیله و معیار و میزانی است برای‌این که آن کاری که انسان می­خواهد انجام دهد، با آن الگو تطبیق داده شود». بنیاد الگوی اسلامی-‌ایرانیِ پیشرفت نیز الگو را‌این­گونه تعریف کرده است: «الگو یک نقشه جامع است که هدف و سمت حرکت، شیوه حرکت و نحوه رفتار جامعه را برای تحقق یافتن تحول تکاملی جامعه بیان می کند»[۷۸۴]. بنابراین در مجموع، «الگو» اصطلاحی است با ویژگی­هایی از جمله: ۱) یک طرح محاسبه شده است. ۲) برنامه­ ها و فعالیت­های‌آینده در آن قابل تخمین است. ۳) به سان ترازو و میزان، ساختار محاسباتی دارد. ۴) نمایشی ساده از یک سازمان و نهاد یا مجموعه فرآیندها یا سیستم پیچیده است.[۷۸۵]
بر مبنای تعریفی که از الگو و اصطلاحات متناظر بیان شد و مبنای کار ما در ترسیم و تدوین برنامه سیاست جنایی‌ایران قرار می­گیرد، فوراً‌این پرسش در نظر مطرح می­ شود که‌آیا «الگوی خاصی» بر سیاست جنایی کنونی‌ایران حاکم است؟
در مقام پاسخ، باید بر واقعیات تلخ و شیرین مختلفی در سیاست جنایی کنونیِ‌ایران اشراف داشته باشیم. باید بدانیم قوانین جزایی ما در سیر تکوین و تحول تاریخیِ خود خاصیت تفسیرپذیری گسترده­ای چه از حیث تطبیق بر موضوع خارجی و چه از حیث تعیین نوع و میزان مجازات و اقدامات تأمینی داشته و قدرت مانور بالایی را برای قضات‌ایجاد کرده است. در‌این وضعیت، آن­چه بیش از نص قانون تعیین­کننده خواهد بود، نوع نگاه و تحلیل ماوقع توسط قاضی و شیوه مواجهه با آن از دیدگاه او خواهد بود. در واقع قضات به مثابه ماشین­هایی نیستند که صرفاً با نگاه به قانون و بدون توجه به مسائل پیرامونی و آن­چه فرا گرفته­اند صرفاً حکمی را بر موضوعی بار کنند. بلکه آموخته­های دانشگاهی و حوزوی و زمینه ­های فکری آنها هم در تعریف جرم و نگاه به موضوع و هم در تشخیص جرم بودن یا نبودن موضوع و نیز انتخاب وصف مجرمانه مناسب برای آن تأثیر جدّی دارد.‌این تأثیر، در شیوه رسیدگی از حیث اعتبار دلایل موجود و تصمیم ­گیری نهایی، یعنی نوع و میزان مجازات و شیوه اجرای آن، نیز تأثیر آشکاری دارد. اما تأثیرپذیری قضات و مأموران پلیس و کارکنان زندان و صاحبان دیگر مشاغل مرتبط با نظام اجراییِ سیاست جنایی از عوامل بی­شمارِ مؤثر بر اندیشه و عمل حقوقی­شان، به قدری بی­قاعده است که پیش ­بینی­ناپذیری و ضعف شدید در انسجام نظام حقوقی کشورمان را پدید آورده است. خودِ‌این عوامل مؤثر بر اندیشه و عمل دست­اندرکاران نظام سیاست جنایی، متأثر از منابع سیاست جنایی است؛ منابعی که نسبتِ آشفته­ای با هم دارند و به اجزاء یک ساعت می­مانند که درست با هم کار نمی­کنند و عقربه و صفحه و بند آن هر یک ساز خود را می­زند. تحول در علوم جنایی و خصوصاً در سیاست جنایی، ضرورتی است که خود بخشی از یک ضرورتِ بنیادی­تر است: تحول در علوم انسانی.
تحول در علوم انسانی، مدتی است به عنوان یک رویکرد نسبتاً جدّی در عرصه فعالیت­های علمی در کشور ما مطرح و فرصت جدیدی را برای تئوری­پردازی اندیشمندان فراهم کرده است. در‌این میان، سیاست جنایی به عنوان دانشی که موضوع محوری آن مطالعه مدیریت چاره­اندیشی در قبال انحارافات خطیر و جرایم و نیز مسائل راهبردی نظام عدالت کیفری است قاعدتاً باید جایگاه قابل توجهی داشته باشد.‌این در حالی است که در کشور ما بیشترین توجه مدعیان و حامیان ضرورت بومی­سازی علوم انسانی، به شاخه­هایی چون جامعه‌شناسی عمومی، روان­شناسی، اقتصاد و… بوده و حوزه ­های مطالعه جرم کمتر مورد توجه قرار گرفته است. با لحاظ‌این نکته که تحول در علوم انسانی در کشور ما عمدتاً به معنای بومی­سازی و اسلامی کردن آن به کار رفته و مد نظر واضعان است باید گفت یکی از دلایل مهجور ماندن آن در‌این عرصه، اقناع ذهنی نظریه­پردازان بومی­سازی نسبت به ابتنای قوانین کیفری ما بر موازین شرعی است؛ با‌این توضیح که چون بعد از انقلاب اسلامی قوانین کیفری ما از منابع حقوق عرفی فاصله گرفته و با منابع شرعی محک خورده و عمدتاً نص محور شده است ضعف و فقدی در‌این خصوص احساس نشده است. در حالی که در خطا بودن‌این استنتاج نباید تردید کرد؛ چه، اولاً قانون تنها یکی از منابع حقوق کیفری ما می‌باشد و همین منبع نیز اگرچه به حسب ظاهر خلاف موازین دینی نیست لیکن لزوماً نمی­ توان آن را مبیّن آموزه­های کیفری اسلامی دانست، بلکه در بسیاری از زمینه­ ها سایه سنگین مبانی نظری تمدن غرب را بر آن می­توان دید. همچنین برعکس، سایه سنگین رویکرد سنتی و اخباری به فقه بر حقوق کیفری موضوعه جمهوری اسلامی (حتی در بسیاری از مواد قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲) و نگرش و احکام صادره از قضات و متأسفانه حتی در ادبیات پارلمان کشورمان و اساتید علوم و معارف جزایی دانشگاه­ها و حوزه ­های کشورمان و تقریباً تمام مسئولان کلانِ حقوقی کشورمان نیز همچنان احساس می­ شود. در‌این میان، کمترین توجه است که به اقتضائات ملی و جامعه‌شناسی جناییِ ناظر بر جامعه‌ایرانی معطوف گشته است.
می­توان به عنوان مثال، اختلافات فاحش محاکم و دادسراها در مواجهه با جرایم و انحرافاتی چون روابط نامشروع و اعمال منافی عفت یا اخلال در نظم عمومی و یا معنا و مصداق تشویش علیه اذهان عمومی و فعالیت تبلیغی علیه نظام و افساد فی الأرض را مد نظر گرفت. یک قاضی که حتی جرم­انگاری‌این پدیده ­ها را محل تأمل می‌داند شیوه خاصی را در مواجهه با آن اتخاذ می‌کند و دیگری در بحث اثبات جرم ممکن است ملاحظاتی داشته باشد و دادگاه دیگری در بحث نوع مجازات و شیوه اجرا. نگرش قاضی به حفظ حقوق متهم از یک سو، یا دغدغه او در حمایت از بزه دیده و نظم جامعه نیز از سوی دیگر و همچنین ارزش­های جهانیِ حقوق بشری و هنجارهای قوام­ یافته و هنجارهای در حال نضج حقوق بین‌المللی و بازتاب ملی و جهانیِ آراء قضائی صادره در کشورمان در‌این میان تعیین­کننده خواهد بود. به علاوه، تفسیر و برداشت قضات از قواعد و مفاهیمی چون فرض برائت و نظم عمومی و شیوه‌‌های تفسیر قانون کیفری و درک نسبتِ فقه با حقوق نیز منشا آثار متفاوت است.‌این مسئله (نگاه جامع به موضوع، از ابتدای تحقیقات در دادسرا گرفته تا مرحله اجرای حکم و از اسباب موضوعی گرفته تا اسباب و زمینه ­های حکمی) درخور تحسین است.
متأسفانه، گفتمان تحول در علوم انسانی (بومی­سازی، اسلامی­سازی،…) که چند سالی است تحت گفتمان­های «جنبش نرم­افزاری» و «تحول در علوم انسانی» در کشور رواج و رونق یافته، به موازات دستاوردهای بسیار تحسین­برانگیزی که داشته، دستخوش گزند آسیب غرب­ستیزیِ مطلق­گرایانه و بازگشت به سنت­های قشری­نگری و برداشت­های کج­سلیقه از اسلام نیز شده است: حقوق بشر، نظریات علوم جزایی، پارادایم­های فکری دستاورد غرب، گویی نجس­العین انگاشته شده و امنیت­گرایی و عقل­گریزی و جامعه­ستیزی و تبلیغ مداوم فهم­ رسمی رایج و آشفته راجع به رابطه فقه و حقوق و در یک کلام، واپس­گرایی تبلیغ و حمایت می­ شود.‌آیا زمان آن نرسیده است که مسئولان امر متوجه شوند نه اکتفا به ترجمه از غرب صحیح است و نه اکتفا به ترجمه از فقه.‌آیا فهم‌این حقیقت که علوم و معارف انسانی و اجتماعی و تجربی در تکوین و تطور سیاست جنایی سهم دارند، خیلی سخت و پیچیده است؟! فقدان الگو و آشفتگی نهادهای سیاستگذاری جنایی کشورمان (خصوصاً مجلس، شورای نگهبان، قوه قضائیه، پژوهشگاه­های تدوین­کننده پیش­نویس­های قانون و…) در اتخاذ راهبرد منسجمی که همه منابع سیاست جنایی را به­ طور صحیح و در جای خود و در تعامل با دیگر منابع قرار دهد، نتیجه­ای ندارد جز‌این که مثلاً می­بینیم ارجاع کلی و بی­مبنا و تشتت­برانگیزِ قانون به فقه در قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲ نه تنها کم نشده، که بیشتر شده؛ می­بینیم که‌آیا بدون مبنا برای حد لواط فاعل در قانون مجازات اسلامی جدید شرط احصان مقرر شده؛ مشاهده می­کنیم که افساد فی الأرض مورد جرم­انگاری مستقل از محاربه قرار گرفته ولی خلاف اصول جرم­انگاری خصوصاً اصل وضوح قلمرو مصداقیِ جرم جرم­انگاری شده؛ می­بینیم که مسئولان دولت دهم همواره اختلافات سیاسی و حتی شخصیِ خود با قوه قضائیه و مسئولانش را دستمایه عدم ارجاع لوایح قضائی کیفری (لایحه پلیس قضایی، لایحه جامع وکالت و…)[۷۸۶] به مجلس شورای اسلامی قرار داده و از تصویب‌آیین­ نامه­ های اجرایی قوانین مصوب مجلس در وزارت دادگستری طفره می­رود و نظام سیاست جنایی کشور را هر روز بی­نظم­تر و بی­ شباهت­تر به «مفهوم نظام» می­ کند؛ می­بینیم که قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲، ملغمه­ای است از سه نگرش: ۱- پذیرش تأسیسات ارفاقیِ قدیمی و نه حتی جدیدِ حقوق غربی (تعویق صدور حکم، نظارت الکترونیکی، مجازات خدمات اجتماعی، جزای نقدی روزانه، مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی، سامان­دهی نهادهای مخففه و مشدده­ی تخفیف کیفر و آزادی مشروط و تعدد و تکرار جرم و…)، ۲- رویکرد عقلانی (بعضاً عقلانیت صوری و صرفاً نواندیش­نما) به فقه در برخی مواد قانون، ۳- تداوم پافشاری بر رویکردِ ناروای «قاعده­سازی و عمومیت­بخشیِ برخی روایاتی که فقط یک «قضیهٌ فی واقعه» هستند.
تردیدی نیست که استفاده صحیح و عالمانه از ظرفیت­های منابع اسلامی محقق نمی­ شود مگر با بازاندیشی سیاستگذاران جنایی در فهم خود از تفاوت­های نص فقهی با نظریه علمِ انسانیِ اسلامی. مسئولان و هم البته بدنه اجرایی نهادهای متولی عدالت کیفری باید اولاً به تقید غیر ضروری به تقریرات و متون فقهی گذشتگان و احتیاط بیش از حد در مخالفت با آن پایان دهند و بیش از پیش به‌این خودآگاهی دست یابند که خصوصاً در حوزه جرایم و مجازات­ها واقعاً چه‌ایرادهای بزرگی به رویکرد تقلیدگرانه از سنت دوره میانه حقوق کیفری اسلامی وارد است[۷۸۷]؛ همچنان که باید توجه کنند نظریات و نهادهای حقوقی وارداتی از غرب را نه باید رد کرد و نه باید چشم­بسته پذیرفت. ضمن‌این که به جامعه‌شناسی جنایی در‌ایران نیز توجه بسیار بیشتری بنمایند.
اما‌این که چرا تاکنون علوم انسانی در‌ایران تا بدین حد گرفتار افراط و تفریط است و گاهی فقط اقدام به واردسازیِ معرفت و آموزه و مدل از غرب می­ کند و گاهی فقط از فقه، و گاهی هم از هر دو ولی آشفته؟[۷۸۸] برای پیگیری پاسخ‌این پرسش باید به سراغ جامعه‌شناسیِ رشد و افول علم در‌ایران برویم. بدون‌این پیگیری تاریخ­پژوهانه و جامعه­شناختی، ترسیم نقشه راه برای بومی سازی علوم انسانی و خصوصاً سیاست جنایی، ممکن نیست.
در مطالعاتِ به عمل آمده پیرامون جامعه‌شناسیِ رشد و افول علم در‌ایران، مشخص شده است که دورۀ رشد علم در‌ایران بین سال‌های ۱۳۰ تا ۵۰۰ هجری است. شمار زیادی از دانشمندان مسلمان در‌این دوره زمانی می­زیسته­اند و تراکمی در‌این مقطع هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفیت دستاوردهای علمی‌ایشان وجود داشته است. دکتر قانعی راد در کتاب خود با عنوان «جامعه‌شناسی رشد و افول علم در‌ایران»[۷۸۹] به خوبی توضیح داده است فعالیت‌های علمی در‌این دوره بر اساس سه الگوی روش­شناسی قیاسی، تأویلی و تجربی از همدیگر قابل تفکیک است. الگوی قیاسی با زمینه‌های فلسفی آن الگویی بوده که پیش از سال ۱۳۰ هجری در یونان وجود داشته و در آن عقلانیت نظری بر امر تجربی غالب بوده است. کسانی چون فارابی و ابن سینا بیشتر در‌این الگو کار می‌کرده ­اند. هدف دانش در الگوی تأویلی، با نمونه‌های جابر ابن ­حیان، اخوان الصفا و باطنیه – حتی هنگامی که برای شناخت و دستکاری در جهان طبیعی به کار می‌رفت – نجات نفس یا کیمیای سعادت بود. در مجموع، الگوهای قیاسی و تأویلی به ترتیب، میراث تمدن­های یونانی و اسکندرانی بودند و نوآوری اساسی در‌این دوره، شکل­ گیری الگوی تجربی بوده است. در‌این دوره فعالیت‌های علمی دانشمندانی چون زکریای رازی، ابن هیثم، ابوریحان بیرونی، خوارزمی، بوزجانی و… را می‌توان از الگوهای قیاسی و تأویلی متمایز کرد؛‌این دانشمندان به معنای خاص کلمه نگاهی تجربی نسبت به پدیده‌ها داشته اند. آن چه در رنسانس در اروپا تکرار شد، چند قرن قبل از آن در‌ایران شکل گرفت. شاید مثلثات قبلاً هم وجود داشت ولی کسی از مثلثات برای اندازه ­گیری فاصله زمین تا ماه استفاده نکرده بود. دکتر قانعی راد در کتاب مذکور و جدید الانتشار خود تأکید کرده که رشد علم در آن دوره محصول فعالیت کنشگران، دانشمندان و شخصیت‌هآیایرانی است؛ عمدتاً‌این‌ایرانیان بودند که با کاربرد روش‌های تجربی، الگوی جدیدی را پدید آوردند که نظریه را به تجربه نزدیک می‌کرد. هر چند بیشتر دانشوران در الگوهای قیاسی و تاویلی نیز‌ایرانی بودند ولی علوم تجربی را به معنایی خاص که در کتاب توضیح داده شده است می‌توان با واکنش‌ایرانیان به شرایط دوران خود مرتبط ساخت.
در مجموع، نظریات موجود برای توضیح رشد علم در دوره زمانی مذکور در یک مثلث به سه عامل «تاثیر یونانی، اسلامی و‌ایرانی» اشاره می­ کنند. نظریه انتقال یونانی بر تأثیر برخورد فرهنگی با اندیشه­ های یونانی و نهضت ترجمه تأکید دارد. نهضت ترجمه رخدادی مهم بود ولی ترجمه­ها فقط از یونان نبودند و میراث یونان نیز بیشتر در الگوی قیاسی تأثیر داشت تا بر الگوی تجربی. در مورد تأثیر اسلامی نیز از توجه اسلام به علم یا تأثیر متکلمین معتزلی سخن گفته می­ شود.[۷۹۰]
باید توجه کنیم که دگرگونی­های معرفتی فقط ناشی از تأثیر کلامی نیستند و در‌این میان تأثیر تاریخی و جامعه شناختی اهمیت بیشتری دارد. اگر توصیه اسلام به «طلب علم» مهم است باید پرسید که چرا مسلمانان بعد از دوره تاریخی باشکوه مذکور، دیگر به طور چشمگیری به‌این توصیه عمل نکردند و دوران افول علم را متحمل شدند؟ بی تردید، در دوران افول علم هم توصیه اسلام به طلب علم وجود داشت ولی مسأله‌اینجاست که مفهوم علم به گونه ­ای تفسیر می‌شد که با الگوی تأویلی و معرفت عرفانی سازگاری داشت. در تأثیر‌ایرانی هم گفته شده که رشد علمی در‌این دوره، ادامه سنت جندی شاپور است که سنت مزبور همانا نمودی از الگوی تجربی به شمار می ­آید[۷۹۱]. الگوی تجربی در‌این دوره، دو ویژگی روش­شناختی و فرهنگی دارد و از یک سو نظریه و تجربه را به همدیگر پیوند می­زند و از سوی دیگر، ماهیت چندفرهنگی دارد و به مقایسه و تقارب دانش اقوام و کشورهای مختلف اهمیت می­دهد. ریاضیات امثال ابوریحان بیرونی از ترکیب ریاضی هندی و یونانی به وجود آمد؛ طب متمایز‌این دوره نیز از ترکیب طب‌ایرانی، یونانی، سریانی، هندی و… شکل گرفت. اما فعالیت­های علم تجربی تا هنگامی دوام آورد که حکومت­های مستقل‌ایرانی هم وجود داشتند و با شکست خوارزمشاه از محمود غزنوی در سال ۴۰۵ هجری افول علم نیز آغاز شد و تا شش قرن بعد که بازشکوفایی تمدن اسلامی در عصر صفوی صورت یافت[۷۹۲]، به طول انجامید.
غرض از بازمرور سابقه تاریخی افت و خیز وضعیت علم و اندیشیدگی در‌ایران در سطور فوق‌این بود که به مثلث «اسلامی،‌ایرانی، یونانی» توجه مضاعفی بکنیم. نگارنده‌این رساله، باورمند است که احیاء تمدن اسلامی برای بار دوم[۷۹۳] – در عرصه علوم جنایی و خصوصاً سیاست جنایی – در گرو «بازآرایی و چینش مجدد قطعات پازل: دستاوردهای معارف اسلامی، علوم غربی و اقتضائات ملی» است. کم­لطفی به یکی از‌این سه و پررنگ کردن دیگری (بخش اسلامی و بخش غربی) و تداوم طرد سومی از گردونه محاسبات سیاستگذاری جنایی (بخش ملی)، نقطه مقابل صراط مستقیمِ پیموندنی به منظور «ترسیم افق» و سپس «تدوین الگو» برای «سیاست جنایی بومی» است.
فصل چهارم رساله، که مقدمه­ی حاضر طلیعه­ی آن است، بر پایه عقبه­ی مبحث­ها و فصل­های گذشته که حول نقد برخی­های وام­گیری­های نسنجیده­ی نظام سیاست جنایی‌ایران از سیاست جنایی غربی و از فقه جزایی تنظیم یافت، مبحث سوم از‌این فصل همانا از نقد و وجه سلبی فرا می­رود و به ساخت و وجه‌ایجابیِ سیاست جنایی‌ایران می­نگرد. در‌این مسیر، رساله بحث می­ کند که «ایرانِ در گذار- از سنت به مدرنیته­ی البته دینی و بومی» چه اقتضائاتی را باید مدنظر داشته باشد تا بتواند نیروها و ظرفیت­های خود را برای ترسیم افق و تنقیح منابع لازم برای تدوین الگوی بومی (اسلامی-‌ایرانیِ) سیاست جنایی تدارک ببیند.‌این اقتضائات در دو سطح ملی و جهانی رصد خواهد شد که البته هر سطح نیز حاوی خرده­اقتضائاتِ منسجم و زیرگروهیِ خود خواهد بود. سپس، روش مناسب برای هدایت مؤلفه­ های ماهوی و سهم­دهی و آرایش­ بخشیدن به آنها در تعامل با هم، بحث خواهد شد و آن­گاه محورهای هفت­گانه­ای را به عنوان «نقشه راه» یا همان «مبانی تدوین» الگوی بومی سیاست جنایی برآیایرانِ اسلامی طرح می­گردد.
مبحث اول: جنبه­ های غیربومی سیاست جنایی کنونی‌ایران
سیاست جنایی، در کشورمان، وضعیت و جایگاهی مطلوبی در قانون­نویسی‌ها و سیاست‌گذاری­های کلان جزایی ندارد. در واقع، سیاست کیفری همچنان گفتمان حاکم بر دستگاه حقوقی رسمی جمهوری اسلامی است؛ نهاهای ارفاقیِ مدرنی هم که با رویکرد غیرسزاده و اجتماع­محور وارد تحولات تقنینی و گفتمان نوین قضایی کشورمان شده است، بیش از آن که نتیجه چرخش نگاه مسئولان از سیاست کیفری به سیاست جنایی باشد، پیامد چاره­جویی آنان برای کاهش معضلات مدیریت زندان از گذر توسل به جایگزین­های حبس است. تدوین راهبرد برای سیاستگذاری جنایی و اجرای راهبرد و ارزیابی آن نیازمند یک عزم حکومتی و ملی و رویکرد عقلانی، اجتماع­محور، مبتنی بر ادراک مقاصد شریعت و عنایت به هنجارهای صحیح جهانی و نیز سهیم­دانستن نقش اقتضائات ملی است. نیروهای هم متخصص و هم متعهد که برآمده از اوج دقت در شایسته­سالاری اداری در نصب مسئولان است، می­توانند اتخاذ راهبرد کنند؛ نه هر آن کس که مدل­های غربی سیاست جنایی را فقط ترجمه می­ کند و با فقه و انسان­شناسی حقوقی‌ایرانی و جامعه ­شناسی حقوقی‌ایرانی ناآشناست شایسته تصمیم ­گیری در سیاست جنایی‌ایران را دارد و نه آن کس که علم سیاست جنایی را نمی­شناسد و بر‌این باورِ نارواست که سیاست جنایی اسلامی همان سیاست­های حاکم بر فقه جزایی است و همان نصوص وحیانی و روایی است که باید به حقوق موضوعه و رویه حقوقی دستگاه­های متولی عدالت کیفری تزریق شود.
چنانچه به موضوعیت داشتنِ شلاق به عنوان کیفر تعزیری ذره­ای باور داشته باشیم و «بما یراه الحاکم» را نفهمیده باشیم[۷۹۴]، همچنان که بی­کیفرمانیِ مفسدان اقتصادی اصلی و اطاله­ی بی ­پایان در دادرسی و کیفررسانی به مفسدان اقتصادی خرده­پا را تداوم بخشیم و اقتدار پلیسی و قضایی را در جمع­آوری اراذل و اوباش و مشتی معتاد به تصویر کشیم، همچنان که نظریه­ های و راهبردهای جرم­ شناسی غربی را ابتدا انکار و سپس فقط ترجمه کنیم و بی­ملاحظه­ی اصطکاک آنها با دیگر اجزاء نظام حقوقی‌ایران به واردسازی آنها در قوانین جزایی خود اقدام کنیم، مادام که به جای اتخاذ تصمیم شجاعانه درباره اجرای قطعیِ رجم یا حذف آن از قوانین جزایی تصمیم گرفته نشود و مانند ماده ۲۲۵ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲[۷۹۵] صرفاً لفاظی و ابهام­گویی گردد، مادام اولین اصل حقوق جزا یعنی اصل قانونی بودن جرایم و مجازات­ها در ماده ۲۲۰ قانون مذکور[۷۹۶] به محاق رود، همچنان که سن مسئولیت کیفری در ابهام باشد[۷۹۷]، همچنان که جرم­انگار­های موسّع تداوم یابد، همچنان که مصادیق ارتکاب بسیاری جرایم در‌‌هاله ابهام از حیث قلمر رکن مادی به سر می­برد، مادام که میانگین کیفر حبس تعزیری را با درجه­بندی هشت­گانه در ماده ۱۹ قانون مجازات اسلامی بسیار افزوده­ایم و مصادیق استحقاق مجرم به ارفاق را کاسته­ایم[۷۹۸] و در موضعی متناقض همانا چندین تأسیس ارفاقی برای کاهش حبس وارد کرده­ایم، تمام کتب و مقالاتی که اصطلاح «سیاست جنایی جمهوری اسلامی‌ایران» را به­کار برده­اند، محل تأمل و نقد‌اند. کدام سیاست؟ واقعاً و انصافاً مادام که طبقه ­بندی جرایم و تعریف جرم و مصادیق جرم – حتی حدود – و شرایط اجرای حد و قصاص هنوز در نوسانِ تقنینی بسر می­برد و سرگردانی مجلس شورای اسلامی و مراکز پژوهشی تدوین­کننده پیش­نویس قوانین جزایی در تبعیت از کدام روایت و فتوا بیشتر و بیشتر می­ شود و یعنی هنوز بر سر اولیه­ترین مسائل همچنان ابهام­ها و آشفتگی­های بنیادین وجود دارد،‌آیا «سیاست جنایی جمهوری اسلامی» اصطلاح قابل قبولی است؟ مادام که مشکلات مذکور همچنان باقی است، راهی دور و دراز در پیش است تا بتوانیم سیاست جنایی شایسته برای جمهوری اسلامی را ترسیم کنیم و سپس تدوین و بعداً برنامه­ ریزی و آن­گاه اجرا و نهایتاً ارزیابی و مداوماً اصلاح نماییم.
قبل از ورود به گفتارهای این مبحث، بد نیست یک جلوه از نگرانی­ها پیرامون احتمال بومی نبودن یک سیاست کیفری «یعنی افراط در مجازات بدنی» و در مقابل، کوششی ارزنده برای کاهش تا حد ممکنِ‌این نگرانی­ها و بلکه بومی­سازی مجازات بدنی در سیستم شرعی و قانونیِ جزاییِ کشورمان توصیف شود.‌این کوشش موفق، توسط امام خمینی (ره) صورت گرفت؛ او که به فقه و به حکومت، وسعت و عمق و معنایی شگفت­انگیز بخشید.‌این «مقدمه­ای مشحون به نمونه ­ای ملموس» است برای ورود به گفتارهآیاین مبحث.
وجود اصول حاکم بر مجازات­های بدنی، امروزه در مجازات­های دیگری نظیر حبس و کیفرهای نوین همانند مجازات­های مالی، کار عام المنفعه، حبس خانگی، میانجی­گری و… مورد توجه قرار می­گیرد، و سعی بر‌این است که‌این اصول در کیفرهایی که با حقوق بشر سازگار اند مورد اجرا قرار گیرد. استفاده از قواعد فقهی مانند «التعزیر بما یراه الحاکم» و «التعزیر دون الحد» می ­تواند ما را در تغییر مجازات­های بدنی و تبدیل آنها به مجازات­های نوین کمک کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 01:54:00 ق.ظ ]




به نظر می‌رسد جنبه مدیریتیِ سیاست جنایی اقتضا دارد در شرایط تقابل بین رویکرد تکنوبروکراتیکِ آرمانگرا و رویکردهای رهایی بخش[۷۷]، بر مدل‌‌های ارتباطی و تأویلیِ آینده­اندیشی تأکید شود تا منابع سه گانه سیاست جنایی به جای تقابل و خنثی سازی یکدیگر – که تنها پیامد آن ناتوانی در بومی سازی است و استمرار همین وضع کنونی سیاست جنایی کشور – با هم در ترسیم دورنمای روندیابی به سمت تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانی (بومی) سیاست جنایی مشارکت و موفقیت یابند.
در وضعیتی که هنوز در کشور، نظریه بومی سیاست جنایی نداریم، تلاش برای تدوین مبانی‌این نظریه نباید و نمی‌تواند به شکل برنامه‌ریزی ملموس و طراحی جزئیات هر یک لایه‌‌های تقنینی، قضایی، اجرایی و مشارکتیِ سیاست جنایی انجام یابد، بلکه باید زمینه تاریخی سیاست جنایی را نقادانه بحث کند، روابط موجود در زبان در بین دستاوردهای و آموزه‌‌های شرعی، غربی و ملی سیاست جنایی را آشکار نماید، روابط قدرت را ارزیابی کند و به‌این ترتیب‌آینده سیاست جنایی کشورمان را به سؤال کشد. به‌این منظور، باید دید که چگونه می‌توان از ادبیات‌آینده اندیشی، نظریه‌‌ها و روش‌‌هایی را از دو جهت – از منظر معرفت­شناسی و روش­شناسی – برای گسترش یک شرایط مشارکتی پیدا کرد؛ شرایطی و مشارکتی که می‌توان آن را با توجه به ویژگی مدیریتی بودنِ دانش سیاست جنایی، «برنامه‌ریزی مذاکره‌ای میان مبانی، منابع و نیروهای مؤثر بر سیاست جنایی جهت ترسیم ساختار، راهبردها و جلوه‌‌های الگوی بومی سیاست جنایی» نامید. هدف‌این شیوه برنامه‌ریزی، فائق آمدن بر حلقه بسته متخصصان و نفوذ بر نقش‌‌های رسمی انسان‌‌ها و جایگزینی گفتگوی بین شرکای برابر به جا روابط سلسله مراتبی بین متخصصان و گیرندگان تخصص یا ترکیب کردن دانش پردازش شده متخصصان برنامه‌ریزی با دانش شخصی (تجربه روزمره) مراجعان است. الگوی بومی سیاست جنایی باید بر اساس پیش فرض گسترش یادگیری متقابل ناشی از پیوند برابری طلبانه دانش پردازش شده با دانش شخصی و یا آمیختن نظام‌‌های هدایت اجتماعی با ظرفیت تجربه گری و خوداصلاح گری،‌آینده پژوهی شود و سپس تدوین و اجرا گردد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

بی شک، ظهور نقطه نورانی در‌آینده تنها با آرمان مشارکت، یعنی با اندیشیدن ارتباطی و مفاهمه‌ای، قابل تصور و میسر است. چرا که در‌ایران به دلیل همزمانی قرائت سنتی و نو به سیاست جنایی اسلامی و عیناً تقابل همزمان همین دو قرائت در امر نوع، میزان و نحوه بهره‌گیری از دستاوردهای غربی سیاست جنایی، تصورات متعددی از‌آینده با هم به منازعه برخاسته‌اند. ‌این تصورات تا حدی به مثابه مجموعه‌ای از مقوله‌‌های بنیادی فرهنگ، دارای ریشه‌‌های عمیقی در باور طرفداران هر یک از رویکردهای مذکور به سیاست جنایی اسلامی و غربی است.
سنگینی و دیرپایی باورها نسبت به مبانی، ساختار و جلوه‌‌های سیاست جنایی به حدی است که اغلب برای فائق آمدن بر آنها و برای ارائه یک تصویر مناسب از‌آینده، به روش‌‌های از بالا به پآیین، تکنوکراتیک و آموزش‌‌های پدرمآبانه تکیه می‌شود. برای تعدیل‌این افراط­گرایی­ها، برقراری تعامل فکری میان مطالعات تطبیقی سیاست جنایی راهگشاست؛ چرا که همیشه نقدِ از بیرون که مقرون به بهره­ گیری از دستاورهای دبگر معرفت­های علمی و دیگر قرائت­ها نیز هست، زمینه تعدیل کاستی­های نگرش­های یک­سویه­نگری­ و تمامیت­خواه و حق­به­جانب را فراهم می ­آورد. مطالعه تطبیقی در حوزه سیاست جنایی و جرم­ شناسی نیز از‌این قاعده مستثنی نیست.
سیاست جنایی به طور ویژه از آثار و نتایج جرم­ شناسی تطبیقی، خصوصاً در مطالعه تطبیقی اقدامات و پاسخ­های اتخاذ شده در برابر پدیده مجرمانه بهره­مند می­گردد.‌این تعامل بین سیاست جنایی و همین­طور دیگر شعبه­های علوم جنایی با جرم­ شناسی تطبیقی، با رشد پدیده جهانی شدن که به نزدیک شدن بیش از پیش عناصر متدولوژی­های پژوهشی منجر شده، به طور فزآینده­ای افزایش می­یابد. متخصصان سیاست جنایی و تصمیم­سازانِ‌این عرصه در کنار بررسی قابل تعمیم بودنِ آورده­های راهبردها و مدل­ها و برنامه ­های سیاست جنایی – که عموماً دستاورد نظریه­ های جرم­ شناسیِ موفق در میدان عمل هستند[۷۸] – به جزئیات و خصوصیات یک نظریه از بُعد مقایسه­ ای نیز توجه می­ کنند[۷۹]. یکی دیگر از اهداف سیاست جنایی تطبیقی، ارزیابی کارایی نظام­های عدالت جنایی است. پژوهش­های تطبیقی در سیاست جنایی و همچنین جرم­ شناسی، راهنمای خوبی برای سنجش کارایی نظام­های کیفری محسوب می­ شود که برای چیره شدن بر عملیات پراکنده­ی بُعد اداریِ نظام عدالت کیفری که همواره در ادبیات آکادمیک و رسانه­ای مورد انتقاد فراوان قرار می­گیرد می ­تواند به کار رود.
الگوهای مختلفی پیرامون نوع تعامل جرم­ شناسی تطبیقی با سیاست جنایی مطرح است. تورستن سلین، جرم­شناس سوئدی، در کتاب معروف خود با عنوان – «بحران فرهنگی و جرم» – به مطالعه‌این بحران و خصوصاً بحران فرهنگی ناشی از تعارض فرهنگ یک جامعه مهاجر با جامعه اصلی با رویکرد تطبیقی، اشاره می­ کند. در‌این نوع برداشت از مفهوم سیاست جنایی، سیاست جنایی، جزئی جدآییناپذیر از سیاست اجتماعی است و با سیاست بهداشت، آموزش و کار همانند دارد. با‌این رویکرد، رابطه جرم­ شناسی تطبیقی و سیاست جنایی دوسویه است. یعنی، هر دو در مطالعات خود با دیگری در تعامل­اند. اما از سوی دیگر، سیاست جنایی، به عنوان هنر سازماندهی مبارزه با پدیده مجرمانه، توسط بسیاری مورد تأکید قرار گرفته که در نتیجه ارتباطش با با جرم­ شناسی تطبیقی با تلقی دیگر از مفهوم سیاست جنایی متفاوت خواهد بود. در‌این چشم­انداز، سیاست جنایی در چارچوب چشم­انداز جرم‌شناسی کاربردی یا سازمانی مورد مطالعه قرار می‌گیرد[۸۰]. سیاست جنایی در ارتباط تنگاتنگ با جرم­ شناسیِ کاربردی است که برای تحلیل نهادهای قضایی، به ارزیابی عملکرد‌این سازمان‌ها، متناسب با ارزش­هایی که متولیان آن ادعا می­ کنند، می ­پردازد. در‌این چشم­انداز، جرم­ شناسی تطبیقی به عنوان یکی از ابزارهای مهم سیاست جنایی لحاظ می­گردد. به بیان دیگر، داده ­های پژوهش­های تطبیقی صورت گرفته در جرم­ شناسی، می ­تواند در اتخاذ اقدامات مناسب علیه پدیده مجرمامه که موضوع سیاست جنایی می­باشد، به کار‌اید.
از سوی دیگر، جهانی شدن تأثیر مستقیمی بر ساختار و عملکرد راهبردی اغلب کشورها گذاشته است.‌این فرایند،‌ایجاد ساختارهای جدید، تدوین مقررات و مقررات فراملی ، تصویب اسناد بین ­المللی در خصوص جرم، نظم و امنیت در پی داشته است[۸۱]. مجموع‌این دلایل نشان می­دهد برای تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی نیازمند افزایش توجه به بخشی از دستاوردهای سیاست جنایی در نمودهای بین ­المللی هستیم، و برای اطلاع از‌این دستاوردها و انتخاب بخشی از آنها و نهادن در الگوی مرجّحی از بومی­سازی، مطالعه تطبیقی سیاست جنایی – و علوم پایه­­ی آن، خصوصاً جرم­ شناسی و کیفرشناسی – از منظر جهانی­شدن، ضرورت و فایده انکارناپذیری دارد.
سیاست جنایی در چهار سطح تقنینی، قضایی، اجرایی و مشارکتی می‌کوشد در تعامل با دیگر علوم جزایی به ویژه جرم شناسی و حقوق کیفری، ظرفیت‌‌های مادی و معنوی هر کشور را در مسیر کنترل مهم‌ترین ناهنجاری‌‌ها به سیاستگذاران و افراد ملت بشناساند. از‌این رو، سیاست جنایی منظومه‌ای از دانایی مشتمل بر داده‌‌های علوم مرتبط، اقتضائات جامعه شناختی و فرهنگی، بخش‌‌هایی از دین با قرائتی از آن و اجزاء متعدد دیگری به فراخور ساختار و اوصاف هر جامعه ارائه می‌کند تا راهبردی کلان و روش‌‌هایی خُرد و جزئی نگر در راستای آن در تمام سطوح فردی و جمعی، رسمی و عرفی طراحی شود تا بزه و انحراف، رصد و تا حد امکان مهار شود. سیاست جنایی در‌این مسیر، از چرخش رویکردها و گردش تمرکزها بر اهداف عدالت کیفری هم غنی شده و هم صدمه دیده است؛ آوردگاه آزمون نظریه‌‌های جرم شناسی و بازخورد تحولات حقوق موضوعه بوده است و از آموزه‌‌های مکتب تحققی گرفته تا نظریه متأخر عدالت کیفری ریسک مدار، و از حقوق دینی تا حقوق پسامدرن، همه و همه را مورد کاربست قرار داده و خود را به پیش برده و همچنان در عین تحول، در چالش و افت و خیز است و همچنان سرگردان. گاهی فقط به ترجمه کتب فقهی در قالب جرم انگاری اقدام می‌کند و عصاره میوه فقه را مصرّانه در جام قانون می‌ریزد؛ گاهی به ترجمه مواد قانون جزایی فرانسه و اسناد بین‌المللی دل خوش می‌کند و تقریبا هیچ­گاه به اقتضائات جامعه‌شناسی جرایم در‌ایران و داده‌‌هآیاین علم، در عقلانیت تقنینیِ خود توجه چندانی ندارد.
گرچه سیاست جنایی به طور کلی از جنبه‌‌های گوناگونی نظیر فلسفه اخلاق و نظریه عدالت، محاسبه گریِ اقتصادی، حمایتگری از دین و نظایر آن در‌ایران و جهان مورد آسیب شناسی قرار گرفته و پژوهش‌‌ها در‌این زمینه اندک نیست، اما تحلیل و نقد سیاست جنایی از حیث تحمل مصائب ناشی از جریان مدرنیزاسیون علوم انسانی موضوع پژوهش مستقلی دست کم در کشورمان نبوده است؛ دغدغه‌ای که انگیزه انجام تحقیقِ حاضر شد. تحقیق پیرامون چرایی و میزان و نحوه آسیب دیدگی دانش سیاست جنایی از حاکمیت جریان مدرنیسم بر روند تحول علوم انسانی از دو جهت حائز اهمیت است: ۱) به طور عام، ناهمسویی اهداف و طبع متافیزیکی علوم انسانی با مدرنیسم به مثابه فراروایتی مبتنی بر پوزیتیویسم تجربی و مخالف حکومت ارزش‌‌های دینی و حاکمیت باورهای متافیزیکی، ۲) به طور خاص، ناهمسویی اهداف و ماهیت عدالت کیفری با روش فرمولیزه کردن علوم انسانی و استفاده از روش‌‌های تجربی در سیستمیک کردنِ مفاهیم و قلمروهای غیرسیستم مندِ سیاست جنایی.
باید کوشید تمام نیروها را در تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی با آرایشی منسجم و طبق یک الگوی تعاملِ نظام­مند، به نحوی تعامل داد که چرخ­دنده­هآیاین سه مخزن معرفتیِ شرعی، ملی و غربی در هم کاملاً قفل شود و بروندادِ‌این تعامل، طراحیِ خودِ «نظریه اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی» باشد. به مرحله طراحیِ کاملِ خودِ آن نظریه نخواهیم رسید، مگر با طی سه مرحله:
توافق بر کلیات طرح اجرایی (هدف، تعاریف و مفاهیم، اجرا، دستورات هماهنگی، محورهای ارزیابی)
تعیین تیم اجرایی و الگوی تعامل آنها (۱- تصمیم­سازان سیاستگذاریِ جنایی، ۲- مجریان سیاست­ها: بدنه پرسنل نظام کلان سیاست جنایی)
تهیه طرح اجرایی (طرح اجمالی:‌آینده­پژوهشی برای بومی­سازی سیاست جنایی / طرح تفصیلی: تدوین الگوی راهبردی و عملیاتیِ درازمدت سیاست جنایی بومی)
بی شک، هر نظریه­ای برای تداوم خود نیازمند است تا با مقتضیات زمانی و مکانی هماهنگی و تحول یابد. در تحول یک نظریه، باید فرضیه ­های اصلی یک نظریه را حفظ کرد تا به بن و ریشه آن ضربه وارد نشود. از سوی دیگر، تحول باید به گونه ­ای باشد که یک نظریه بتواند با شرایط زمانی و مکانی خود وفق یابد. بومی­سازی، راهبرد بایسته در‌این معنا و مسیر است.‌این مبحث از فصل اول رساله، به طرح اجمالیِ مسائل بومی­سازیِ علوم انسانی به طر کلی، و بومی­سازیِ سیاست جنایی به طور ویژه اختصاص دارد.
گفتار اول: معنای بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
اگرچه در حوزه ­های فنّیِ کاربرد مفهوم بومی­سازی دارای تعریف قابل­فهمی است که متضمن تولید کالا متناسب با ویژگی­های زیستاری یا فرهنگی- روانیِ جامعه­ مصرف ­کننده نیز است، برعکس در حوزه تولید یا بومی­سازیِ دانش و معرفت، تعریف مفهومی و تنسیق تئوریک روشنی از آن وجود ندارد[۸۲]. اگر «گفتمان» – فارغ از انواع آن، نظیر گفتمان بومی­سازی یا گفتمان جهانی­سازی یا… – همانا قواعد و رویه­های تولید یک منظومه نظری یا اندیشگی پیرامون یک موضوع برآیایجاد و تحول مجموعه منسجمی از گزاره­های مربوط به حوزه خاصِ مسائل مرتبط با آن موضوع است، «دانش»، اما مهم­ترین و گویاترین تجلی­گاه سوژگی از یک سو و تبدیل ذهن به منبع فیاض توسعه از سوی دیگر است. از‌این رو، نیل به مرحله تولید برنامه­ ریزی­شده دانش از سوی یک جامعه، بیانگر توانایی سترگ و غیرقابل وصف آن جامعه در استحصال مهم­ترین منبع شناخته شده در تاریخ بشری برای توسعه و پیشرفت انسان است. حال، از آنجا که تولید و بومی­سازیِ دانش، مظهر استحصال قابلیت ­های سرشار و مولّدِ ذهنی است، بدیهی است که هرگونه تعریف نادرست از آن نه تنها به آزادسازی انرژی ذهن نمی­انجامد، که خود به مثابه زنجیر، آن را بیشتر و محکم­تر در بند می­دارد.
با‌این که تاکنون در زمینه بومی­سازی بحث­های فراوانی صورت گرفته است اما‌این اصطلاح همچنان به لحاظ مفهومی دچار ابهام است. به همین دلیل اولاً، گره­های مفهومی زیادی برای دیدگاه­هآیایجابی و سلبیِ بومی­سازی‌ایجاد شده است؛ مثلاً در برخی دیدگاه ­ها تفکیک روشنی میان موضوع علم، غایت علم، روش علم و یا علم بومی از راه­ حل­های بومی ارائه نشده است. ثانیاً میان اسلامی کردن علوم و بومی کردن علوم خلط شده است؛ به طوری که به راحتی به جای یکدیگر استفاده می­گردند؛ در حالی که‌این دو از هم تمایز مفهومی دارند[۸۳]. پس برای در امان ماندن از اشفتگی­های مفهومی در پژوهش حاضر، ما باید بومی­سازی در سیاست جنایی را با توجه به مبانی و منابع و افق نگرش محققِ‌این رساله، خودمان تعریف کنید. در‌این رساله، بومی­سازی سیاست جنایی عبارت است از: «منظومه­ای میان­رشته­ای و متشکل از چندین نظام تعاملیِ کنش و واکنش به جمیع گونه­ های بزه و انحراف در چارچوبی مشخص از حیث گفتمان، که با پیجوییِ یک مسیرِ تعریف شده برای حرکت به سوی اهداف عدالت کیفری، دارای مبانی، ساختار و جلوه‌‌های تعریف شده و سازگار با یکدیگر می­باشند
نگارنده، ادعا ندارد که تعریفی که از بومی­سازی سیاست جنایی ارائه داد، عاری از عیب و نقص است و بهتر از‌این تعریف، وجود ندارد. اما نگارنده رساله­ حاضر به‌این نکته متذکر می­ شود که رفع نقص احتمالی و ارائه تعریف یا تعاریف بهتر، در گرو پژوهش گروهی و علم­سازیِ منظومه­ای و شبکه­ ای در عرصه نظریه­پردازی برای سیاست جنایی است.‌این مهم اگرچه نسبتاً آغاز شده، اما متحول و شکوفا نمی­گردد مگر با تقویت سخت­افزار و نرم­افزارِ مورد نیاز. نرم­افزار که مهم­تر از سخت­افزار است، نظریه­پردازیِ دانشگاهی و حوزوی است. پس باید به نقش و اهمیت کانون­های تفکر در رشد و گسترش علوم انسانی و خصوصاً علم حقوق و بالأخص علم سیاست جنایی توجه ویژه داشت.‌این وظیفه ­ای است بر دوش تحقیقاتِ توسعه­ایِ دیگر محققان، که پس از‌این تحقیقِ بنیادی و غیر مسبوق به پیشینه، در عرصه بومی­سازی سیاست جنایی، کلید خواهد خورد.
گفتار دوم: ضرورت بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
مهم‌ترین رسالت علوم انسانی، سیاستگذاری کلان در جامعه است و سیاست‌گذاری درباره‌ی علوم انسانی یعنی «سیاست‌گذاریِ سیاست‌گذاری». به همین دلیل، علوم انسانی موقعیت راهبردی انکارناپذیری دارد. بروز اختلال در روند نظریه­پردازی در علوم انسانی هر کشور، صدمات جبران­ناپذیری وارد می ­آورد؛ همچنان که در‌ایران از دوره‌ی مشروطه به بعد رخ داده است. با تأسیس «دارالفنون» یا همان «پلی‌تکنیک فراسونگر» سیاست تعطیلی علوم انسانی در‌ایران آغاز شد و علوم انسانی غربی، سیاست‌گذاری کلان را در‌ایران بر عهده گرفت. علوم انسانی غیربومی تا امروز سیاست‌گذاری کلان را در قالب «تجدد»، «توسعه» و امروزه «جهانی شدن» یا «جهانی‌سازی» برآیایران و جهان طرح­ریزی می‌کند و علوم انسانی رایج در‌ایران دیری است نقش تکنیسین مؤسسه‌ی مطالعاتی را برای سیاست‌گذاری‌های غرب، بازی کرده است. علوم انسانی تکنیسینی و کاردانی، به شدت با سیاست‌های کلان بومی در تنش افتاد.‌این همان جنگ میان علوم جدید با علوم قدیم است.
اگر قرار است فرمول و شاکله‌ای برای برون­رفت از چالش بومی نبودنِ علوم انسانی طراحی شود، لازمه موفقیت در‌این مسیر، طی کردن چند مرحله است: طراحی نظریه، روش، حوزه‌های تحقیقاتی، سیاست‌گذاری اول، برنامه‌ریزی، استراتژی اجرایی، تاکتیک‌ اجرایی، تکنیک اجرایی، ارزیابی و بازسازی نظریه.
آنچه در‌ایران رخ داده، ضعف تعامل­بخشی میان مفاهیم در حوزه‌های سه‌گانه است: ۱) غرب، به عنوان یک «شبکه‌ی نظریه‌ای»، ۲) اسلام، به عنوان «منظومه معرفتی»، ۳)‌ایران، به عنوان «واقعیت». توجه داریم که برنامه­ ریزیِ توسعه در کشور از ابتدا بومی و مبتنی بر آمایش سرزمینی نبوده و توسعه نامتوازن علوم نیز حاصل تئوری «قطب رشد» بوده است. آنچه امروزه به‌عنوان «فلسفه علوم اجتماعی» یا «فلسفه اجتماعی» در‌ایران مطرح می‌شود، فارغ از برخی مباحث معرفت‌شناختی، اساساً شناختی درست و عمیق از مسئله ارائه نمی‌دهد و فی‌المثل مرز دقیقی میان نظریه جامعه‌شناختی و فلسفه علوم اجتماعی، و مرز دقیقی میان فقه جزایی و سیاست جنایی اسلامی، و شفافیت قابل­قبولی هم میان بخش­های لازم­الأخذ از منابع غربی، فقهی و‌ایرانیِ سیاست جنایی وجود ندارد. در‌این میان، اعتبارات لفظی و لفّاظی­های شعاری و ناسازگار با واقعیت­های عینی و اقتضائات اجراییِ سیاست جنایی در‌ایران هرگز چاره­ی معضلِ غیربومی­بودنِ بخش­های چشمگیری از سیاست جنایی کشورمان نیست. مهم­ترین پیش­نیازهای گفتمان­سازی در‌این عرصه عبارتند از: در نظر گرفتن نیازهای اساسی جامعه، توجه به مطالعات انسان­شناسی، اقناع فطری افراد و پرهیز از رفتارهای دستوری، برنامه­ ریزی منسجم و کار پیوسته، توجه به کیفیت به جای کمیت، فرآیندمحوری، تبلور یافتن در شیوه زندگی، پرهیز از شتاب­زدگی و بهره­ گیری از تجربه ­های جدید، تبلیغات جریان­ساز و گفتمان­ساز.
انتقادات محکم و جدّی از مبانی علم جدید و نقد مبانی عقل­گرایی این علوم توسط اندیشمندان مختلف، ما را به سامان بخشیدن حرکتی جدید فرا می­خواند. تعریض راه مطالعات انتقادی، نقطه عزیمت مطلوبی برای «بومی کردن علوم انسانی» است و باید از سوی محققان دانشگاهی مسلمان تعقیب شود. مطالعات انتقادی هم ناظر بر نقص کارکردی و هم نقص در مبادی اولیه و شکل­دهنده این علوم است[۸۴]. آنان همچنین قادرند راهبردهای فراوانی را جهت حل مشکل و ارائه پیشنهادها به ما ارزانی دارند.
انتقال مفاهیم ترجمه­شده یا استخراج­شده از دو سپهر فرهنگیِ فقهی و غربی به فضای علوم انسانی در‌ایران، تحت چه راهبرد اقناع‌کننده‌ای باید صورت پذیرد؟ علوم انسانی به عنوان سازنده اندیشه و هویت و آینده هرجامعه­ای نمی­تواند فارغ از معضلات آن جامعه باشد. بنابراین بحث بومی­سازی نظریه‌‌ها برای تحقق عملی آنها مطرح می­گردد. بر همین مبنا بومی­سازی نظریه ­ها و معارف در حوزه علوم انسانی را می­توان تکامل کارآمد و پویایی جامعه دانست تا تکامل علمی صرف، و پویایی جامعه به ویژه در عرصه سیاست و مدیریت کلانِ آن مهم­تر است. بومی­سازی و نظریه­پردازی در علوم انسانی در ایران و هر جامعه دیگر معطوف به مجموعه ­ای از مفاهیم در هم پیچیده و ساختارمند است که کلّیّت فرهنگ، سیاست و اجتماع را دربرمی­گیرد که گریزی از ورود به این حوزه نیست. به علاوه، آنچه ما در باره جهان می­دانیم و می­آموزیم فقط با بومی­سازی و نظریه­پردازی بومی است که هم می ­تواند واجد کارایی و مطلوبیت برای ایرانِ ما باشد و هم بر آموزه­های فرهنگ اسلامی- ایرانی منطبق گردد.
ضرورت بومی­سازی علوم انسانی و بالأخص علمِ سیاست جنایی در‌ایرانِ اسلامی را باید به غایتِ درایت، از‌این نکته فهمید که لئو اشتراوس – جامعه ­شناسیِ سیاسی – در تحلیل تاریخ فلسفه اسلامی، توجه می­دهد که آموزه‌های اسلامی برخلاف مسیحیت،‌ایمانِ صِرف نیست، بلکه به‌ جهت همراه بودن عقاید اسلامی با احکام شریعت، آورنده­ی نظم سیاسی و اجتماعی مطلوب است[۸۵]. حال که برقراری نظم اجتماعی از شئون فلسفه اسلامی و اساساً اندیشه اسلامی است، ضرورت پیرایش پیکر حکومت دینی از جلوه­های غیربومی اهمیتی صدچندان می­یابد.
جلوه­های غیربومی سیاست جنایی‌ایران، بسیارند؛ از ناهمسویی مجازات­ها با جرایم و با نظام اجرایی کشور و افکار عمومی گرفته، تا ناسازگاری بسیاری از جرم­انگاری­ها با همه دیگر اجزاء نظام عدالت کیفری‌ایران و اصطکاک و تنش تحولات سطحِ تقنینیِ سیاست جنایی نوین‌ایران – خصوصاً کیفرهای جایگزین حبس و دیگر تأسیسات ارفاقیِ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲– با دیگر سطوح نظام سیاست جنایی کشور (سطح قضایی و سطح اجرایی). هم تحرک جریان بومی­سازی علوم انسانی در‌ایران و هم مشکلات بومی نبودنِ بسیاری از اجزاء و بخش­های سیاست جنایی کنونی‌ایران، ضرورت بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی را توجیه می­ کند. سیاست جنایی، به عنوان منظومه علوم و تجاربِ ناظر بر چاره­اندیشی در قبال بزهکاری، قاعدتاً باید جایگاه قابل توجهی داشته باشد، در حالی که بیشترین توجه مدعیان ضرورت بومی­سازی علوم انسانی، به شاخه­هایی چون جامعه ­شناسی و روان­شناسی و مدیریت و اقتصاد است و مطالعات علوم جنایی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
گفتار سوم: لوازم بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
در راستای تحقق علوم انسانی بومی با عطف به ضرورت‌‌های یاد شده و مبانی نظری لازم، لوازم نرم­افزاریِ مورد نیاز برای بومی­سازی در علوم انسانی و بالأخص برای بومی­سازی سیاست جنایی را می­توان شامل پنج لازمه یا پنج رکن دانست. اولین رکن، مغزافزار و دوم اطلاع­افزار و سوم سازمان و مدیریت­افزار است. این سه در حالی است که زیرساختارها و فرهنگ توسعه فناوری را باید پیش­نیاز موارد بالا دانست. منظور از مغزافزار، نیروی انسانی متخصص است. دست­اندرکاران تولید علم و فناوری، اساتید و پژوهشگران و وکلا و کلیه مأموران نظام عدالت کیفری در این دسته قرار می­گیرند. منظور از اطلاع افزار، دانش فنی و آگاهی­هایی است که برای تولید علم و فناوری (در‌اینجا، برای سیاستگذاری جنایی بومی) مورد نیاز است. منظور از سازمان و مدیریت­افزار، مدیریت و نحوه برنامه­ ریزی، سازماندهی، هماهنگی و به­ کارگیری و اجرا و نظارت بر حسن اجرای امور است که با توسل به عوامل تولید علم، سرمایه انسانی، فرهنگی و تأسیسات و دانش فنی به فرآورده ­های علمی دست پیدا کنیم. منظور از زیرساخت­های نرم­افزار نیز شبکه ­های اطلاع­رسانی، سیاست­ها و استراتژی­ های پشتیبانی از فعالیت­های علمی، فنی و نوآوری در جامعه، و قوانین و مقررات هستند. منظور از فرهنگ توسعه فناوری نیز، روح تتبع، خلاقیت و نوآوری و جریانات حمایت از تحقیق، نوآوری و فعالیت­های پژوهشی و عملیاتی است.
اهمّ لوازم بومی­سازی علوم انسانی‌وخصوصاً سیاست‌جنایی را می­توان از منظر دیگری نیز برشمرد. پژوهش­محوری به جای آموزش‌محوری، انجام پژوهش­های بنیادی به جای پژوهش­های سطحی، شهامت علمی به جای خودباختگی علمی، علم­گرایی به جای مدرک‌گرایی، تحرک علمیِ مبتنی بر گذشته به جای تحرک علمیِ منقطع از گذشته، و انجام مطالعات میان­رشته­ای به جای مطالعات تک‌رشته‌ای.
گفتار چهارم: آسیب­شناسی الگوهای بومی­سازی علوم انسانی و به ویژه سیاست جنایی
در هر قلمرویی که علمی تولید می­گردد، چنانچه آن دانش، بر مبادی تصوری و تصدیقی مورد قبول دین (یعنی نگرش توحیدی و لوازم و لواحق آن) تکیه کند، در راستای غآیات مورد انتظار دین باشد، و محتوایش از منابع معرفتیِ مورد قبول اسلام (عقل و نقل) تغذیه کند، آن علم، یک «علم دینی» است. از‌این دید، الگوی تحقق علم دینیِ بومی بیش از آن که یک برنامه پژوهشیِ ناظر به محتوا باشد، یک برنامه‌ریزی تعلیم و تربیتیِ درازمدت خواهد بود که رویکرد «نظریه­پردازمحور» را جایگزین رویکرد «کارشناس­پرور» خواهد کرد.
درخصوص اصطلاح «بومی سازی علم» و منطبق کردن علم با بوم و زبان و فرهنگ و‌آیین یک جامعه باید گفت که‌این موضوع از چند منظر باید مورد بررسی قرار گیرد. اول‌اینکه منظور از علم چیست؟‌آیا منظور Science است یا Knowledge یا هر نوع معرفت حصولی؟ دوم آن که، رویکرد به بومی­سازی‌آیا پوزیتیویستی است یا تاریخی یا تفسیری و یا انتقادی؟ سوم آن که،‌آیا رویکرد روش­شناختی به علوم انسانی همانند علوم طبیعی است؟ چهارم‌این که،‌این که چه هنجارهایی و به چه شیوه­ای در چارچوب بومی­سازی باید مورد حمایت علمی قرار گیرند؟ پنجم‌این که،‌آیا بومی سازی به‌این معناست که نظریه ­ها و پارادایم­ها را با شرایط عینی جامعه تطبیق بدهیم یا شرایط را با پارادایم­ها؟‌اینها تماماً موضوعات محوری و کلیدی هستند که خواه­ناخواه در موضوع بومی­سازی علوم و از جمله علم سیاست جنایی مطرح هستند.
اگر نگاه ما به مقوله علم و فرهنگ و بومی­سازی علوم انسانی، نگاه فنی و مهندسی باشد آنگاه‌این مقولات را چون اشیائی می­بینیم که قابلیت فرم و شکل­دهی هندسی خاصی دارند و تصور خواهیم کرد می­توانیم مطابق ارزش­های مطلوبمان آنها را جهت دهیم و از‌این رو از عبارات و اصطلاحاتی چون مهندسی فرهنگی، مهندسی ارزش­ها، مهندسی انتخابات، مهندسی الگوی مصرف، مهندسی پیشگیری از جرم و مهندسی سیاست جنایی و سیاست جنایی ریسک­مدار و الفاظی از‌این قبیل استفاده خواهیم کرد که بیانگر رابطه مکانیکی، کنترلی و دستوری با مقولات علم و فرهنگ است. اما در یک نگاه دیگر، به‌این نتیجه می­رسیم همان­گونه که تقلید در علوم انسانی جایی ندارد، کپی­برداری جایگاهی ندارد، بومی­سازی و منطبق­سازی هم به معنای فنی و مهندسی معنا ندارد؛ بلکه علم همانند بذری است که باید در محیط خود و در بستر مناسب خود متولد شود، رشد کند، بالنده شود، مولّد شود و ثمرات مخصوص آن فرهنگ و آن جامعه را تولید کند. در‌این نگاه، بومی­شدن ناظر به یک فرایند ارگانیک بین فرهنگ، زبان، دین، سنت دینی، دیگر سنت­ها، تاریخ و تجربه­ یک جامعه خواهد بود.
تأسیس و تکوین و کارکرد «مراکز حوزوی-دانشگاهی»، «دانشگاه­ های حوزوی» و «حوزه ­های دانشگاهی» در‌ایران را باید از منظر آسیب‌شناسی بومی­سازیِ علوم انسانیِ اسلامی تحلیل کرد.‌این مراکز و مدارس از پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی در حال شکل­ گیری بودند و هستند و تعداد آنها در تهران و قم و مشهد همواره رو به افزایش است.‌این مراکز عدیده بر پایه اندیشه­ای شکل یافته­اند که معتقد به آشتی میان سنت و نواندیشی و نیز علوم جدید و قدیم است. اما متاسفانه باید گفت که بسیاری مواقع،‌این اندیشه و‌این­گونه مراکز به جای اینکه بتوانند سنتزی درست کنند، فقط یک «ترکیب» را تشکیل داده­اند. به عبارت دیگر، فقط به صورت مکانیکی بخش­هایی از دروس مذهبی را در کنار بخش­هایی از دروس جدید چیده­اند و شاید هم خیلی مواقع هیچ توجیهی برای دانشجویان وجود ندارد که چرا چنین درس­هایی در کنار هم چیده شده ­اند. این وضع، مقدمه نوعی التقاط است که تا ثریا به کج خواهد رفت. البته شبیه همین معضل و مسئله در برنامه ­های درسی دانشگاه­ها نیز مشهود است. در مجموع، واحدهای درسی دانشگاه­ها در علوم انسانی سه قسمت شده است: ۱) غربی به معنای لیبرالی آن، ۲) چپ، ۳) مباحث اندیشه اسلامی.
مسئله «علم بومی» مسئله غالب دهه چهل است؛ که البته آسیب­های معرفتی خطرناکی نیز در آن وجود دارد. علم بومی در واقع نتیجه غلبه مجموعه گفتمان­هایی است که از مجموع آنها می­توان تحت عنوان گفتمان «بازگشت به خویشتن» صحبت کرد. در‌این گفتمان، رگه‌هایی از اندیشه چپ وجود دارد که آن گفتمان را انقلابی می­ کند. همزمان رگه­هایی از اندیشه سنت­گرایانه هم در آن هست. روایت­هایی نیز از نوع جریان سوم چپ، همانند تاثیرپذیرفتگان از «جلال آل احمد» نیز در آن وجود دارد. حتی نوعی گرایش­های مدرن­ستیز نیز در آن به چشم می­خورد. به طور کلی، جنبش «بازگشت به خویشتن/ بومی­سازی» آمیزه­ای است از مجموعه گفتمان­های ضد غرب، سوسیالیستی، ملی­گرا و مذهبی، که اینها همگی سرانجام در تعبیری به نام «علم بومی» خلاصه شده ­اند، و این خود مشکلاتی را ایجاد کرده است. سیاست جنایی‌ایران هم ملغمه­ای از‌این سه منبع فقهی، غربی و عرفی است که بعضاً در هم آشفته است.
بحث ما، برقراری تعامل میان آموزه­های دینی و دستاوردهای علوم جدید و لحاظ نمودنِ اقتضائات سرزمینی در جریانِ کاربستِ‌این دو منبع فقهی/ غربی برای تدوین الگوی بومی سیاست جنایی است.
فصل دوم:
نقد سیاستگذاری جناییِ پیرو الگوی غربی
مبحث اول: چالش­های ذاتی
در‌این مبحث، چالش­های ذاتی و بنیادیِ مبانیِ سیاست جنایی غربی را مطالعه می­کنیم. پس از آن، مبحث دوم، معضلات فراروی هرگونه تلاش برای سیاستگذاری جنایی در کشورها به نحوی که «مبانیِ» آن نظامِ در حال تکوینِ سیاست جنایی بر پایه مبانی سیاست جنایی غربی استوار گردد را می­کاویم و به بحث و ارزیابی خواهیم نشست.
گفتار اول: حاکمیت مدرنیته بر سیاستگذاری علوم انسانی در غرب
آغاز عصر تعقّل، پایان عصر ترجمه و نقل­زدگی است. اما پرسش اصلی‌این است که نقد علوم انسانی و اجتماعیِ غربی را – که نشانه آغاز عصر تعقّل است – باید از کجا آغاز کرد؟ به نظر می­رسد باید چارچوب­های نظری حاکم بر‌این مکاتب انسان­شناختی که علوم انسانی مدرن از آن زایش یافته، شالوده­شکنی نمود. هیچ یک از آن نظریه­ های غربی، شرح نفس­الامری و بی­طرفانه­ای از انسان نداده­اند. باید دوباره به روش علمی و منطقی و بدون جوزدگی و تقلیدگرایی به دقت بررسی کنیم که در‌این متون ترجمه­ای علوم انسانی، از کدام مبانی نظری، از کدام پیش­فرض­هآیایدئولوژیک، در کدام پایگاه یا شبکه ­های اجتماعی تدوین، و سپس از کدام چارچوب­های ساختاری و آن­گاه از کدام راهبردها و بالطبع ابزارهای جامعه­شناسانه­ای برای کاربست رهیافت­هایش بهره­مند است؟ باید مفهوم­بندی­ها و ابزارهای روش­شناختی که پشت صحنه­ی «مکاتب گوناگون علوم اجتماعی» است، واکاوی بشود.‌این­ نظریه ­ها هم باید شرح انتقادی بخورند که طبقه ­بندی آنها و مبانی و اهداف از تکثر دانش در آنها بر چه چه اساسی بوده است؟
ما باید با گزاره­های علمی و فلسفی، مواجهه علمی و فلسفی کنیم ولی گزاره­هآیایدئولوژیک و ادعاهای بی­دلیل آنها را به خودشان برگردانیم. اسلامی کردن علوم انسانی، به‌این معناست و نفی تعبّد به متون ترجمه، شعار آن است؛ زیرا گزاره­های عقلی و تجربی که تعبّدی نیست و ما نیز چون نظریه­پردازان اروپایی، عقل و تجربه داریم. گزاره­هآیایدئولوژیکِ سکولارِ ترجمه­ای نیز به طریق اولی جای تعبّد نیست. ما تعبد و ترجمه­­زدگی در «علوم انسانی» و به ویژه «علوم اجتماعی، خصوصاً علم حقوق و بالأخص حقوق جزا، که اجتماعی­تر از حقوق مدنی و تجارت است» را باید ترک کنیم تا وارد عرصه نواندیشی علمی و تولید نظریه و اجتهاد در‌این عرصه بشویم. برخورد انتقادی از موضع تفکر اسلامی و نیازهاو شرایط‌ایرانی، یک نیاز بلکه ضرورت برای «تولید علم» در عرصه علوم اجتماعی است.
از مهم­ترین اوصاف گفتمان­های غالب در سیاست جنایی غربی، قرارگیری نظام­های عدالت کیفری به­ طور نسبی در یکی از بخش­های لیبرال، مساوات­گرا، اتوریته، توتالیتر و مانند آن است، که خود ریشه در تقابل نظری و عملی آزادی­گرایی و امنیت­گرایی دارد. در یک افق نظری کلان،‌این گوشه ­ای از جریان حاکمیت مدرنیته بر علوم انسانی است. برای تبیین دلایل ناسازگاری اهداف و نیز ماهیت متافیزیکیِ علوم انسانی با مدرنیسم و اثر منفی آن بر سیاست جنایی، ابتدا لازم است مدرنیزاسیون و سپس مدرنیته­ی حقوقی و نسبت‌این دو با حقوق مدرن اختصاراً توضیح داده شود.
ایده مدرنیته، برجسته کننده بداعت حال به عنوان گسستی از گذشته، حالی گشوده رو به‌آینده‌ای به شتاب نزدیک شونده و نامعلوم است. در واقع، مدرنیسم بعد از عصر روشنگری باعث تغییر جدی نگرش انسان در غرب، در چهار ساحت معرفتی مفروضات، مفاهیم، غآیات و ابزار شد[۸۶]. مهم‌ترین پایه‌‌های مدرنیسم همانا اومانیسم، سکولاریسم، پوزیتیویسم و راسیونالیسم است.
هرچند خود حقوقِ مدرن محصول اندیشه‌‌های مدرنیته است، اما تردیدی هم نیست که‌این حقوق موتور عقلانی کردن یا تجربی کردن نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می‌گردد. دلیل‌این امر را بایستی در‌این نکته جست و جو نمود که تجربه غربی یا مدرن از حقوق با تکیه بر همان عقل تجربی، می‌خواهد پیوندی ناگسستنی با حکومت داشته باشد. در دیدگاه مدرن سعی می‌شود پیوندی میان آن دو برقرار گردد.
حقوق مدرن دو ویژگی اساسی دارد: الف) استقلال از دین و لذا جایگزین شدن دین با عقل تجربی به عنوان مبنای قاعده حقوقی؛ ب) وحدت گرایی، که به معنای رفع تکثر منابع حقوق (دین، دیگر انواع باورهای مابعدالطبیعه‌ای، فرمان حاکم، برخی آداب و رسوم و…) و حرکت به سمت مبنا بودنِ دولت برای قاعده حقوقی بر اساس عقل خودبنیاد[۸۷]. مدرنیته ی حقوقی درست از زمانی عینیت می‌یابد که دولت بر مبنای اراده عمومی موجب حذف همه مرجعیت‌‌ها و فراروایت‌‌های مذهبی، سرزمینی، سیاسی و غیره که واسطِ بین فرد و دولت می‌شوند، می‌گردد[۸۸].‌این گونه است که حقوق در جامعه مدرن، ابزار مرجّح نظم دهی روابط اجتماعی و به طور کلی عقلانیت اجتماعی می‌گردد. در مدرنیته ی حقوقی، نقش دکترین حقوقی- مذهبی بسیار کمرنگ است؛ چرا که روش اسکولاستیک معتبر دانسته نمی‌شود؛ با‌این استدلال که یک نظام علمی واقعی و مبتنب بر عقل تجربی نمی‌تواند بر تعبّد برآمده از متون سنتی استوار باشد[۸۹] و نیز‌این که علم واقعی باید بنای خود را در یک «سیستم» بیابد؛ نه‌این که از مقایسه موردی به دست آمده باشد. حال پس از تبیین مدرنیزاسیون و مدرنیته ی حقوقی و نسبت‌این دو با حقوق مدرن، نوبت آن است که رساله به تبیین دلایل ناسازگاری اهداف و نیز ماهیت متافیزیکیِ علوم انسانی با مدرنیسم و اثر منفی آن بر سیاست جنایی بپردازد.
بی تردید، شرط غلبه بر وضعیت فعلی علوم انسانی در جهان سوم، تفطن در کاستی‌‌های علوم انسانی غربی، تلاش در راه مواجهه انتقادی و خلاقانه با آن، سرمایه گذاری در جهت تحقیقات نظری و بنیادین علوم انسانی فارغ از‌ایدئولوژی‌‌های سیاسی، افزایش تعاملات و تبادلات میان اندیشمندان جهان سوم و ارتقای فهمِ بین الأذهانی و میان فرهنگی است. اما از‌این میان،‌ایدئولوژی­ها و نظریه‌‌ها چگونه ممکن است دانش سیاست جنایی را متحول کنند یا آسیب زنند؟
کارویژه­های اصلی علوم انسانی را که تبیین، هماهنگی در نهاد علم و‌ایجاد گفتارهای هویت­بخش و واضع قواعد نظم اجتماعی بر اساس ارزش­های اخلاقی و اجتماعی هستند، هنگامی می‌توان از‌این علوم انتظار داشت که بتوان اولاً به فهم بحران و مسئله جامعه نائل آمد؛ که‌این مهم مستلزم هویت یابی، خودآگاهی و داشتن اندیشه­ای بنیان­مند از «هویت – خود» در‌این علوم است[۹۰]. مدرنیسم صرفاً در حوزه فناوری و پیشرفت مادی زندگی انسان بروز و تحول نیافت، بلکه همچنین چتر شمول خود را بر حوزه‌‌های عظیمی از داناییِ متافیزیکی نیز گستراند. جریان مدرنیسم، اگرچه مثلاً عرفان را نه، اما «علومِ» انسانی را کاملاً از حیث روش و عموماً – اگرچه نه مطلقاً و کاملاً – از حیث محتوا در منظومه فکری خود فروکشاند؛ تا جایی که فلسفه را که همانند ریاضیات و منطق جزء علوم مستقل است، از مرحله مَدرَسی و اسکولاستیک خارج و آن را مدرنیزه کرد.
روشن است که اصلی‌ترین شاخص رویکرد پوزیتیویستی به علم در نظریه پردازی‌‌های عصر مدرن، تکیه بر «اصل تبیین» است. در واقع، علوم انسانی بیش از همه با تأکید بر همین ماهیت تبیین و‌ایجاد ربط علّی میان پدیدارهای اجتماعی قوام یافته‌اند.‌این در حالی است که هر رویکرد تبیین محور، ذاتاً تقلیل گرایانه است و از‌این بابت به شکلی داوطلبانه و ساده اندیشانه، سویه­های دیگرِ شناختی نسبت به پدیده‌‌های اجتماعی را حذف می‌کند تا به سویه‌ای یکدست در فهم آن پدیده دست یابد[۹۱] و‌این به معنای افزایش خطر تحلیل تک بعدی و توتالیتاریسمِ علمی و نفی دیگر خوانش‌‌ها و غیرمیان رشته‌ای شدنِ سیاست جنایی و بی توجهی به ابعاد اجتماعی و فقط غربی یا فقط فقهی تحلیل کردنِ سیاست جنایی و مآلاً یأس از آرمان تولید دانش سیاست جنایی در کشور است.
سیاست جنایی، در جریان مدرنیزاسیونِ علم رفته رفته از مکاتب اخلاق­گرا و فضیلت­گرای کانتی و نوکانتی و رالزی به سمت پوزیتیویسم و عقلانیت ابزاری گرایش یافت. شمایلِ ظاهراً جهانشمول مدرنیته – که یک تجربه تجریدی و خاص اروپایی است – خود را تا حد یک حقیقت مطلق برای کل بشریت ارتقا داد و متناسب با چنین نگرشی، خود را خارج از مرزهایش بر فهم‌‌های شرقی و دینی از علم و خصوصاً علم سیاست جنایی تحمیل کرد. پیامد منفی‌این امر آن است که وقتی یک شمایل فرهنگی و بومی از مدرنیته، در جهان غیر غربی وجود نداشته باشد و بسترهای اجتماعی مسیر متفاوتی را در تحول اجتماعی پیموده باشند، تجربه مدرنیزاسیونِ سیاست جنایی همواره خود را به شکل تحمیل ساختار و عملکرد خشونت بارِ قدرت در نظام‌‌های عدالت کیفریِ کشورها نشان می‌دهد و صورتِ هژمونیک و ابزاری در سیاست جنایی کشورهای غیرغربی خواهد داشت و در جهت عکس ارزش‌‌های اخلاقیِ همسو با عرف به محاق خواهد رفت. دولت‌‌های مقلّد الگوهای غربی سیاست جنایی نیز به تبع، متحمل همین مصائبِ ناشی از پیرویِ حتی نسبیِ سیاست جنایی کشورهایشان از منطق مدرنیته شده‌اند.‌ایران از جمله­‌این کشورهاست. برنامه‌‌های مدرنیزاسیونِ سیاست جنایی – به ویژه در حوزه سیاست جنایی تقنینی و بدون توجه به همخوانی یا ناهمخوانی تصور رایج میان مدیران سیاستگذاریِ جنایی پیرامون حدود و نحوه مدخلیت فقه جزایی در سیاست جنایی – به تعمیق شکاف گروه‌‌های سنتیِ اجتماع از دولت انجامیده است و مشروعیت کاربرد زور توسط نهادهای حقوق کیفری را در کشورهای فاقد نظریه بومی سیاست جنایی با تأمل مواجه می‌کند.
درک اروپامحور از مدرنیزاسیونِ سیاست جنایی و مدل بندیِ‌این دانش و فرمولیزه شدنش می‌بایست پاسخگوی به انحراف کشیدن مجموعه علوم و تجارب عدالت کیفری و تخدیش میراث علم در‌این حوزه باشند؛ به دلیل اجبارهای ظاهراً موجه که زاییده امنیت گرایی در دموکراسی‌‌های پساتوتالیتر است و همچنین به دلیل سرکوب نرمِ مستتر در ذات مدل‌‌های به ظاهر غیراقتدارگرا – نظیر مدل لیبرال در الگوی سیاست جناییِ دلماس مارتی – ؛ به جهت توسعه شبکه کنترل کیفری[۹۲] و توجیه نحوه کاربست سیاست‌‌های ضدانسانی‌ای همچون نظریه جرم شناختیِ عدالت کیفری تخمینی یا همان مدیریت ریسک جرم و جنبش بازگشت به کیفر.‌این وجوه، سویه تاریک مدرنیته را نشان می‌دهند. بی تردید، احترام ما به آرمان‌‌های آزادی و روشنگری در عقل گراییِ مدرنِ حاکم بر وجهه کنونیِ جهانیِ سیاست جنایی، موجب نادیده گرفتن یا از قلم انداختنِ تاریخ و تجربه‌‌های دردناک مدرنیته – که همچنان درگیرِ آنیم – نمی‌شود. شکست تراژیک مدرنیزاسیون، شکست اندوهبار سیاست جنایی مدرن را نیز به همراه داشته است؛ شکستی که از آن می‌توان به آسیب دیدگی دانش سیاست جنایی از جریان حاکمیت مدرنیسم بر علوم انسانی یاد کرد.
روند دگرسانی نظام اجتماعی- حقوقی از همان ابتدای جریان مدرنیزاسیونِ علوم انسانی گرایشی قوی به کنترل و نظارت در درون خود داشت[۹۳]؛ چرا که ظهور و اوج گیری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:54:00 ق.ظ ]




نمونه دیگر، معنای حق و معنای تکلیف و رابطه‌این دو است. آیا اصالت با حق است یا با تکلیف؟ به عبارت دیگر، کدام یک اصل است و کدام یک تبعی؟ اگر اصالت را به حق بدهیم، تنها در زمینه حق است که تکلیف پدید می ­آید و آنجا که حقی نباشد، تکلیفی هم نیست و اگر اصالت را به تکلیف بدهیم، حق در زمینه تکلیف پدید می ­آید و آنجا که تکلیفی نیست، حقی وجود نخواهد داشت و بنابراین، حق امری تبعی و اشتقاقی جلوه خواهد کرد و مثل سایه­ای به دنبال تکلیف خواهد بود. این که اصالت را به حق بدهیم یا تکلیف، تابع اعتبار است؛ اما باید توجه کنیم کدام یک از این دو اعتبار، از پشتوانه­ی واقعیت، برخوردار است و کدام یک نیست؟ در واقع، پاسخ به این سؤال نیاز به کنکاش عقلی و نقلی دارد. حق و تکلیف از مقوله مسائل عقل عملی است. مسائل عقل نظری بر محور «هست و نیست» و مسائل عقل عملی بر محور «باید و نباید» دور می­زند. تا چیزهایی نباشد و ذهن تصوری برایش فراهم نکند و میان آنها به مقایسه و سنجش نپردازد، حکم به «هست« برای آن حاصل نمی­ شود و اما «نیست» نبودِ حکم است و به هر حال تابع «هست» است[۷۵۸]. تکالیف افراد هم تنها در قبال جامعه­ای است که زمینه را برای اعمال حقوق و آزادی­های بنیادین فرد و رشد کامل شخصیتی وی فراهم کرده باشد. از منظر حقوق بشر، اصالت با حق است و در واقع، تکالیف بر اساس حقوق معین می­شوند. به عبارت دیگر، تکالیف یا برای حفاظت از حقوقِ خودِ دارنده­ی آن هستند و یا برای حمایت از حقوق دیگران و یا در جهت زمینه­سازی برای بهره­مندی بیشتر از حقوق[۷۵۹]. با عنایت به توضیحات گذشته، معلوم است که هم از منظر حقوق بشر و هم از منظر حقوق اسلامی، اصالت با حق است نه با تکلیف؛ حق اصلی و تکلیف تبعی است. اصالت داشتن حق، این اثر مهم را دارد که حقوق افراد از اهمیت و جایگاه بالایی برخوردارند و در نظر گرفتن هرگونه تکلیفی باید به گونه ­ای باشد که کمترین مشقت و محدودیت را برای افراد در اعمال حقوقشان داشته باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

در زمینه تکالیف دولت­ها ذکر دو نکته مقدماتی لازم است: الف) در گذشته، تقسیم ­بندی حقوق به حقوق «منفی» (سلبی) و حقوق «مثبت» (ایجابی) از اهمیت زیادی برخوردار بود. حقوق منفی عمدتاً تکلیف دولت به عدم مداخله را تحمیل می کرد. بنابراین، این حق فرد که نباید شکنجه شود، تنها نوعی تکلیف منفی را به ذهن متبادر می کرد. حقوق مثبت از سوی دیگر، تکالیف مثبتی را بر دوش دولت می­گذاشتند. تکلیف سنتی در این مورد تکلیف به تأمین خوراک (کوپن یا یارانه غذا و غیره) بود[۷۶۰]؛ ب) مساله دوم که باید به آن توجه داشت، این است که حقوق، نه ثابت و ایستا، بلکه پویا و در حال تکامل هستند؛ آنها تکامل می­یابند و به مرور زمان یا بسط می­یابند و یا محدود می­شوند. هر چه حقی خاص بیشتر توسعه یابد، تکالیف بیشتری به منظور استیفای آن باید بر دولت تحمیل شود[۷۶۱]. برای مثال، حق بیان، دست کم اشاره به حداقل تعهد دولت مبنی بر عدم ممانعت از آن دارد. به عبارت دیگر، حداقل تعهد دولت در قبال حق بیان افراد این است که مانع از اظهار نظر و سخن گفتن افراد نشود، اما اگر این حق را کمی گسترش دهیم، تعهد بیشتری در جهت حمایت فرد ناطق (صاحب حق) در قبال مداخله عمدی اشخاص غیر دولتی بر دولت تحمیل می­ شود[۷۶۲]. همچنین دولت باید زمینه استیفای حق بیان را با تضمین دستیابی گروه ­های سیاسی به رسانه ­ها و مطبوعات (مثل روزنامه­ها یا رادیو و تلویزیون، اعم از دولتی و غیر دولتی) فراهم کند.
از منظر حقوق بشر، تکالیف دولت­ها در قبال حقوق افراد ‌این­گونه طبقه ­بندی شده است: ۱) احترام به حقوق دیگران؛ ۲) ایجاد سیستم نهادینه اساسی برای تحقق حقوق؛ ۳) حمایت از حقوق و ممانعت از نقض؛ ۴) تأمین کالا و خدمات برای استیفای حقوق؛ ۵) ارتقاء حقوق[۷۶۳]. اما از منظر حقوق بین­الملل، تنها سند بین المللی حقوق بشری که در آن از «تکالیفِ» افراد سخن به میان آمده «منشور آفریقایی حقوق بشر و مردمان»[۷۶۴] است. به موجب ماده ۲۸‌این منشور «هر فردی مکلف است به همنوعان خود بدون تبعیض احترام بگذارد و با آنها رفتار نماید و روابط خود را با هدف ارتقا، حفظ و تقویت احترام متقابل و مدارا با دیگران حفظ نماید.» ماده ۲۹‌این منشور نیز تکالیف مهمی برای افراد به شرح زیر بیان می­ کند:«۱- حفظ و توسعه همه­جانبه خانواده و تلاش در جهت انسجام خانواده؛ رعایت تکالیف خود به عنوان پدر یا مادر در همه زمان­ها؛ پرداخت نفقه به نیازمندان؛ ۲- کمک به جامعه ملی خود از طریق توانایی­های جسمی و فکری خود؛ ۳- لطمه نزدن به امنیت کشور متبوع یا محل اقامت خود؛ ۴- حفظ و تقویت همبستگی ملی و اجتماعی؛ ۵- حفظ و تقویت استقلال ملی و تمامیت سرزمینی کشور خود و کمک به دفاع از کشور خود بر طبق قانون؛ ۶- انجام بهترین فعالیت­ها و پرداخت مالیاتی که قانون تحمیل کرده به منظور تأمین مصالح و منافع جامعه؛ ۷- تلاش در جهت ارتقاء و دست یابی به وحدت آفریقا در همه زمانها و در همه سطوح
این نشان می­دهد حقوق بشر مدرن، تبیینی افراطی و فقط حق­محور است و البته رویکرد سنتی به حقوق دینی نیز بر تکلیف­محوری اصرار افراطی دارد و از‌این حیث، هر دو تفکر مبتلا به افراط هستند. در حالی که می­دانیم دین نه تنها حقوق انسانی را به رسمیت می­شناسد، بلکه غایت تشریع دین، احیای حقوق بشری است و وجود تکالیف شرعی و لحاظ نمودن عقوبت دنیوی و اخروی برای جهت­دهی انسان در مسیر حقوق طبیعیِ مشروع اوست.
حال‌این پرسش، مهم به نظر می­رسد که رویکرد سنتی به دین که رویکردی تکلیف­گرا است، چه پیامدی بر الگوی دخالت­دهیِ ارزش­ها و تکالیف و هنجارهای فقهی در نظام سیاست جنایی دارد؟
حضور ارزش­ها در بدنه نظام سیاست­گذاری جنایی امری قطعی، گریزناپذیر و مطلوب است. هرچند غیرقابل­اجتناب بودن حضور مستمر و بی­وقفه­ی ارزش­ها در بدنه‌این نظام بیانگر یک هستِ موجود و غیرقابل­گریز است لیکن، انفعال یا ابتکار عمل نظام برنامه­ ریزی جنایی در برابر آن نیز امری انتخابی و مبتنی بر نوع و کیفیت نظام یادشده به شمار می­رود[۷۶۵]. در چارچوب پذیرش حاکمیت عقلانیت و علم، نظام برنامه­ ریزی جنایی از نمآینده­ای منفعل و فاقد قدرت ابتکار به یک محور تصمیم ­گیری در برابر‌ایدئولوژی سیاسی مبدل خواهد گردید. بدین ترتیب، در چارچوب نظام ارزشی‌ایدئولوژی سیاسی حاکم و فارغ از هرگونه مداخله انشائی و‌ایجابی به منظور تولید طیفی از ارزش­ها، امکان طرح دیدگاه­ هایی صرفاً کارشناسانه فراهم خواهد گردید که به دور از ارزش­گراییِ افراطی ناروا، ارزش­های وارد شده به فرایند سیاستگذاری را مورد سنجش و جرح یا تعدیل قرار داده، مناسب­ترین رویکرد را در خصوص اعمال یا عدم اعمال و نیز چگونگی طرح و به­ کارگیری آنها در سطح نظام پاسخ­دهی جنایی مطرح می­نماید. إعمال حداکثریِ فقه در حقوق جزای موضوعه مناسب­ترین روش برای تعامل­بخشیِ فقه و حقوق نیست. زیرا حمایت از ارزش­ها در بدنه نظام سیاستگذاری جنایی تنها یک مکانیزم پاسخ­دهی در کنار دیگر مکانیزم­ های طرح پاسخ از سوی‌ایدئولوژی حاکم سیاسی به شمار می­رود. بنابراین، قابل پذیرش یا حتی مورد حمایت بودن یک ارزش معین به معنای لزوم طرح آن در بدنه نظام سیاست­گذاری جنایی نیست.
نظام سیاسی می ­تواند برای پاسداشت یک ارزش، مکانیسم­های متعددی را به­کار گیرد. مکانیسم­هایی نظیر پیشگیری اجتماعی از جرایم ناقضِ آن ارزش­ها مورد غفلت­اند و عموماً مبارزه سرکوبی و کیفررسانی خشن و جرم­انگاری­های موسّع برگرفته از ترجمه نصوص فقهی بدون درنظرگرفتن اقتضائات متعددالوجوه قانونگذاری کیفری و سطوح سیاستگذاری جنایی، ویژگی بارز دستگاه و مسئولان حقوقی و قضائی کشور ماست.‌این در حالی است که اتخاذ تصمیم نهایی در خصوص ضرورت یا عدم ضرورت طرح یک ارزش معین در دامنه نظام سیاستگذاری جنایی از پیچیدگی و دشواری فراوانی برخوردار است. به دلیل تنوع و گستردگی معیارهای قابل استناد، مداخله آگاهانه یا ناآگاهانه تمایلات و گاه تعصبات ارزشی شخصی و گروهی برنامه­ ریزان و نیز ناتوانی در ارزیابی و سنجش نتایج حاصل از وارد یا خارج ساختن یک ارزش معین به دامنه برنامه­ ریزی جنایی، امکان بروز اشتباه در‌این فرایند تا سطح قابل ملاحظه­ای افزایش می­یابد. همواره ممکن است سیاستگذاران با اتکا بر دلایل به ظاهر صحیح و لیکن عمیقا نادرستی، برنامه­ ریزی جنایی را نه تنها به شکلی ناکارآمد که به صورتی مضر و مخل نظم و امنیت اجتماع، تدوین نمایند. باید توجه داشت عدم سیاستگذاری جنایی در خصوص یک ارزش معین به معنای نفی و انکار آن نیست. همواره باید میان غیر اخلاقی بودن نظام سیاست­گذاری و ضداخلاقی بودن آن تفاوت قائل شد. اما واقعا‌آیا برای حفظ یک ارزش معین، ضرورتی به وارد نمودن آن به بدنه نظام سیاستگذاری جنایی وجود دارد؟ هیچ­گاه نمی­ توان رویکرد سلبی نظام سیاستگذار را به معنای نفی و انکار چنین امری تلقی نمود. حتی تغییر شیوه پاسخ­دهی نیز چنان­چه با لحاظ نیازهای روز جامعه صورت پذیرد لزوماً به نفی و حذف ارزش مورد بحث منجر نمی­ شود.
نمونه دیگری از آشفتگی معناشناختی در انتقال مفاهیم الفاظ از فقه به حقوق را باید در اصل ۱۶۷ قانون اساسی کشورمان بررسی نمود. دلایل متعدد و مستحکم فقهی و حقوقی وجود دارد که بر اساس آنها نمی­ توان اصل ۱۶۷ قانون اساسی در قلمرو جرم­انگاری تفسیر کرد. اولین دلیل، اجتماعی است. اعضای جامعه باید حدود اعمال ممنوع خود را بدانند تا نظم و عدالت به محاق نرود. دلیل دوم، روان­شناختی است. برای تحقق بهداشت روانی و آسودگی خاطر شهروندان باید قوانین واضح باشند تا ملت در هراس و اضطراب نباشند. دلیل سوم، قضایی است. تکلیف قاضی مأذون دایر بر استخراج احکام از منابع فقهی و حتی تشخیص فتاوای معتبر که نوعی اجتهاد فقهی است، تکلیف بمالایطاق است[۷۶۶]. دلیل چهارم، فقهی است. با عنایت به گستردگی فتاوای معتبر و منابع فقهی، اطلاع از تمام آنها و مصادیقِ معتبر از میان آنها برای مردم غیرممکن است و حرمت شرع را نیز مخدوش می­ کند. دلیل پنجم، رعایت کرامت انسانی است. چنانچه تأسیس تعزیر را بدون رعایت اصل قانونی بودن جرم و مجازات وارد نظام حقوق کیفری کشور کنیم، پیامد آن تحمیل مجازات بر بسیاری از روابط خصوصی و شخصی از جمله دروغ و غیبت و ترک جواب سلام و بغض و بخل و حسد است[۷۶۷]. دلیل ششم، سیاسی است. کیفررسانی به مجرمان بر اساس قانون، در میثاق مردم و دولت پذیرفته شده است. تنظیم­کننده روابط ملت و دولت، حاکمیت قانون است و نه استنباط شخصی قضات[۷۶۸]. دلیل هشتم، مبتنی بر حقوق اساسی است؛ بدین شرح که عمل به اصل ۱۶۷ قانون اساسی نباید زمینه اجرای دیگر اصول‌این قانون از جمله اصل ۲۱ را از بین ببرد. در ماده ۱۸ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲ بر ضرورت قانونی بودن مجازات­های تعزیری تأکید شده است. تا پیش از رسمیت قانون مذکور و معتبرِ کنونی، طبق ماده ۶۳۸ قانون تعزیرات ۱۳۷۵ «تظاهر به عمل حرامِ جرم­انگاری نشده» مورد جرم­انگاریِ کلی و موسّع قرار گرفته بود. اما ماده ۱۸ قانون جدید، علاوه بر تصریح به لزوم وضع قانون برای تعزیر، مقررا مربوط به تخفیف و تعلیق و سقوط تعزیرات را نیز وفق قانون – و نه دیگر به طور کلی و با احاله­ی مبهم به فقه – مجاز دانسته است.‌این یک تحول (اگرچه بسیار دیرهنگام) در شناسایی اصل قانون بودن جرم و مجازات در سیاست جنایی تقنینی جمهوری اسلامی است. لذت درک‌این تحول – اگرچه تحولی بسیار دیرهنگام – متأسفانه فوراً خنثی می­ شود؛ آن­گاه که می­بینیم ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲، مجرای اصل ۱۶۷ را صراحتاً به جرم­انگاری توسعه می­دهد: «در مورد حدودی که در‌این قانون ذکر نشده است برابر اصل یکصد و شصت و هفتم قانون اساسی عمل می­ شود.»
تردیدی نیست که اصل ۱۶۷ یکی از اصول راهبردی در حوزه حقوق کیفری محسوب می­ شود، ولی نباید با استنباط مغایر با سایر اصول قانون اساسی و هنجارهای مسلّمِ معرفت حقوقی، در اندیشه جزایی اختلال‌ایجاد کرد. بر‌این اساس، به­رغم‌این که قانون­گذار به موجب ماده ۱۸ قانون مجازات اسلامی جدید و با حذف ماده ۲۱۴ از لایحه‌آیین دادرسی کیفری، اراده خود را بهتر از گذشته بر اجرای اصل قانونی بودن جرایم و مجازات­ها آشکار نموده است، اما ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی جدید، عقبگرد قحقرآیانه غیرقابل توجیهی است که نشانگر افزایش آشفتگی مفهومی در سیاست جنایی تقنینی جمهوری اسلامی در‌این خصوص می­باشد. دلیل اصلی‌این آشفتگی، ضعف گفتمان سنتی سیاست جنایی اسلامی و در مقیاس کلان­تر، ضعف گفتمان­های سنتیِ فقه در توجه به عقلانیت و خواست عمومی ملت است.‌این در حالی است که در مکتب جامعه ­شناسی حقوقی، توجه به ضرورت­های اجتماعی بیش از محورهای عدالت­خواهانه مورد تأکید قرار می­گیرد در حالی که در مکتب حقوقی عقلیِ محض تکیه بر منطق و برهان و استدلال و در نهایت اراده قانون­گذار است. از‌این رو در توضیح دکترین – و از جمله دکترین حکومت اسلامیِ مبنای رژیم حقوق اساسی جمهوری اسلامی‌ایران – باید‌این نکته مورد توجه باشد که حضور عقل­محور ضرورتاً به معنای درک نیازها نیست؛ همان طور که حضور جامعه­شناسانه به معنای طرد و رفع دستورات بایسته و اصالت­های عقل­گرا نخواهد بود[۷۶۹]. و‌این دو مهم یعنی صورت «عقل و برهان» در کنار «درک و پاسخ نیازهای اجتماعی» در تکوین قاعده حقوقی نقش مستقیم دارند. دکترین – به معنای تصدیق قاعده حقوقی و جستجوی حکم در میان فرضیه ­های محتمل –‌این دو شالوده مهم را مستغنی خواهد کرد و از اظهارنظرهای سطحی به عمق باورهای حقوقی ما را رهنمون خواهد ساخت.
چالش و معضل دیگر که منجر به تشدید تذبذب و درهم­آشفتگی سه حوزه معرفتیِ فقه و حقوق و سیاست جنایی می­ شود، ادعاهای بی­بنیاد و افکار واپس­گرایانه­ای است که داعیه­های بزرگی نظیر تمدن­سازیِ اسلامی نیز دارند و از شدت فقر بنیان نظری، به ورطه تناقض­گوییِ آشکار درافتاده­اند. برای مثال، در یکی از قِسم اظهارنظرها در مقاله­ای گفته شده «استخراج نظام­های اجتماعی و تأسیس تمدن از فقه، ضرورتاً به معنای این نیست که بالفعل‌این نظام­ها در فقه وجود دارد؛ بلکه به معنای این است که برخی از موضوعات و بسیاری از مبانی که برای حوزه بحث­های مربوط به نظام­های فقهی لازم است، در فقه وجود دارد و ما می­توانیم از‌این ظرفیت عظیم برای تدوین نظام­های فقهی و تأسیس تمدن اسلامی استفاده کنیم»[۷۷۰]. نویسندگان‌این مقاله­ قابل نقد درست در چند سطر پآیین­تر از ذکر عبارت فوق در مقاله­شان، در موضعی متناقض ابراز داشته است: «شاید نتوانیم از دل فقه موجود نظام­های اجتماعی را استخراج و تأسیس کنیم، اما‌این مسئله دال بر عدم توجه فقه موجود به‌این مسائل نیست، بلکه فقه موجود در باب­های مختلف و مورد نیاز نظام­های اجتماعی، احکام فقهی مختلف و گوناگونی دارد؛ یعنی احکام مورد نیاز نظام اقتصادی که با عنوان «فقه اقتصادی» از آن یاد می­ شود و همچنین احکام حقوقی، احکام تربیتی، احکام سیاسی، احکام عبادی، احکام فرهنگی و دیگر احکام». مؤلفان‌این مقاله­ سراسر مملو از مهملات گویی متوجه نیستند که‌این که در فقه تبویب صورت گرفته و ابواب مختلف فقهی در کتب فقها وجود دارد کافی نیست برای رسیدن به‌این هدف که فقه بتواند تمدن بسازد.
دیدگاه تأسف­برانگیز دیگری نیز از همین قِسم توسط یکی دیگر مدعیان نواندیشی دینی به چشم نگارنده‌این رساله خورد، که در ادامه آورده­ام. نویسنده مورد نقد مذکور در بیان رابطه فقه با فرهنگ تخصصی می­گوید: «تأثیر فقه در فرهنگ تخصصی به واسطه علم صورت می­پذیرد؛ بدین معنا که آن­چه فرهنگ تخصصی را می­سازد علم است و به اصطلاح، علم، فرهنگ­ساز است؛ زیرا «ارتکاز» می­آفریند و منشأ انگیزه­ ها و نیازهای علم هم بایدها و نبایدها و حدود و ثغور احکام اسلامی می­باشد… فقه موجود،‌آیینه تمام­نمای فرهنگ عمومی و فرهنگ تخصصی می­باشد»[۷۷۱]. نویسندگان دیگری نیز با همین چارچوب فکری منحط، گفته­اند: «نقش فقه قابل تسری در همه ابواب حقوق است»[۷۷۲].‌این مدعیان دین­پژوهی و نواندیشی دینی، که متأسفانه صاحب مناصب و نفوذ بسیار زیادی در شورای عالی انقلاب فرهنگی و نهادهای پژوهشی مهمِ شهر قم نیز هستند، از زمره آنهایی هستند که همه علوم را در فقه مضمحل می­ کنند و هم فقه و هم علم را بی­حرمت می­ کنند.
نمونه و مؤید دیگر بر انحطاط فکری‌اینان، مشکانی و الویری، عبارت دیگری از مقاله­شان است که در آن، حقوق بین­الملل و اسناد بین ­المللی را به‌ایفای عهد و عدم تعدی به حقوق دیگران و پیمان­های صدر اسلام و اعزام سفیر به بلا اطراف حجاز در صدر اسلام فروکاسته­اند: «قواعد عامی که در حقوق بین­الملل وجود دارد، همچون‌ایفای به عهد و عقد، جبران خسارت، عدم تعدی به حقوق دیگران و… در فقه جایگاه خاصی دارد.‌این بخش در زمان وجود حکومت اسلامی خود را می­نمآیاند و چنان که در زمان پیامبر اکرم (ص) و خلفای ایشان، حقوق بین­الملل در قالب بستن پیمان­ها و معاهدات با دیگر طوایف و قبایل غیر مسلمان و کشورهای اسلامی، پذیرش و فرستادن سفیر به دیگر سرزمین­ها و گرفتن و آزاد کردن اسیر طبق ضوابط خاص و… به منصه ظهور رسیده است. امروز نیز با تشکیل حکومت مقتدر اسلامی، شاهد حقوق بین­الملل محکم و متقنی هستیم که از دل فقه استخراج و در ارتباط با دیگر کشورهای سلامی و غیر اسلامی مورد عمل قرار گرفته است[۷۷۳]. پرواضح است که‌این به ظاهر محققان و نواندیشان دینی، حتی بدیهیات فقه را هم نمی­دانند؛ چه رسد به توان طراحی الگوی تمدن­سازی اسلامی بر پایه فقه.‌این دو نویسنده، دیه را از جمله روش­های تربیتی تنبیهی در حوزه تربیت اسلامی دانسته ­اند؛ آن هم به موازات حدود و یعنی جدا از جهل به هدف دیه (خونبها)، جهل به هدف حدود هم دارند و هدف همه مجازات­های حدّی را تنبیه می­دانند، در حالی که بسیاری از حدود، از نوع قتل هستند و اهدافی نظیر ناتوان­سازیِ کامل از تکرار جرم، ارعاب عام و تشفی خاطر بزه­ دیده در‌این کیفرهای حدّی مدنظر شارع است، نه تنبیه مجرم به منظور تربیت وی. حال ببینید مشکانی و الویری در توصیف رابطه فقه و روش­های تربیت گفته­اند: «فقه که از مجموعه باید و نبایدهای شرعی تشکیل شده، روش­هایی کلی در زمینه تربیت ارائه داده است؛ روش­هایی مانند تنبیه (حدود، تعزیرات، دیات و…)، فریضه­سازی و الزام­بخشی به مسائل، همراهی باید و نبایدهای شرعی و… ». دو اشکال دیگر به دیدگاه فوق­­الذکر وارد است: اول‌این که اصولاً شیوه ­های تربیتی شیوه­ هایی اقناعی هستند، نه الزام­آور و آن هم الزام­آورِ کیفریِ‌ایلامی و ترهیبی و ترذیلی؛ ثانیاً معلوم نیست چه تفاوتی میان فریضه­سازی/ الزام­بخشی با همراه­سازیِ باید و نبایدهای شرعی وجود دارد؟ مگر نه‌این که‌این دو مترادف­اند؟ نویسندگان مقاله­ مورد نقد فوق­الذکر، نه مقدمات فقه را درست آموخته­اند و نه تعابیر و اصطلاحات را در معنای خود به­کار می­برند و مایه خلط مفهوم و شبهه لفظی و معنایی می­شوند.
در مجموع، یک­سویه­نگری و تک­ساحتی بودن در معرفت علمی و به ویژه در حوزه اتخاذ راهبرد برای عدالت کیفری، سیاست جنایی را در کنش و واکنش سنجیده در قبال بزه ناتوان می­سازد؛ چه، جرایم و انحرافات ریشه در عوامل بی­شماری دارد و لذا مبارزه با‌این عوامل نیازمند درک چندوجهی منابع سیاست جنایی و علوم معین آن (به ویژه علوم اسلامی نظیر فقه در کشورهای پیرو سیاست جنایی اسلامی) می‌باشد. اقتضانات جامعه‌شناسی ملی، داده‌‌های نظری جرم شناسی و تجارب عملی تاریخ سیاست جنایی، همه و همه باید در منظومه‌ای منسجم به یکباره دیده شود تا امکان طراحی چارچوب یک نظام سیاست جنایی معقول از حیث میزان و چگونگی تعامل‌این منابع جهت برونداد نظریه بومی سیاست جنایی فراهم‌اید.
بومی‌سازی مبتنی بر سیاست تک‌فرهنگی (نظیر باور به‌اینهمانیِ سیاست‌‌های فقه جزایی با سیاست جنایی اسلامی؛ یا رویکرد ترجمه سیاست جنایی غربی و پیوند به سیاست جنایی‌ایران بطور بی مبنا ولو محدود) مبتنی بر باور به تفکیک مطلق لاهوت و ناسوت است که بر مبنای آن هر امر عرفی را می‌توان غیردینی یا حتی ضد دینی تلقی کرد.
جریان فکری اسلامی جدید به دنبال آن است، تا پارادایم­های درون سنت را به منظور همنشینی با مفاهیم مدرنیته ترسیم و شیوه ­های نوسازی در اندیشیدن را با پشتوانه­های بومی بیابد.‌این فصل از رساله نیز بر‌این باور مبتنی بود که باید بکوشیم نگاه سنت و از جمله فقه جزایی را به مفاهیمی چون آزادی و حقوق عمومی، حق اختلاف و حقوق بشر، جهانی شدن و رابطه با «دیگری»، تعامل موجود و مطلوب فقه سیاسی و سیاست­های فقه جزایی و سیاست جنایی اسلامی با یکدیگر و مباحث معرفتی‌اینچنینی را روشن نماییم. پیش فرض مقاله نیز‌این بود که اندیشه­ورزی به هدف تولید و تحول سیاست جنایی اسلامی-‌ایرانی، به مثابه یک علم دینی، برای تبیین مؤلفه­ های جدید از درون سنت، به گفتمان انتقادی در حوزه فلسفه و کلام توجه دارد.
اما چگونه می­توان نظامی هم اسلامی و هم امروزین داشت؟ جمع‌این دو نه تنها ممکن است، بلکه به اعتبار تاریخ اندیشه سیاسی ناگزیر می­نماید. اما مسئله اصلی کیفیت و ظرافت طراحی الگوی‌این همزیستیِ تعیین کننده است؛ اندیشه میانه­ای که از لغزش به منتهی­الیه احیاگریِ سنت دوران میانه تمدن اسلامی، یا دین­ستیزی دوره مدرن صیانت نماید. الگوی مدنظر، باید عاری از‌ایراد دست کم گرفتن سنت علمی گذشته و‌ایراد بازسازی تصنعی آن باشد؛ چه، در غیر‌این صورت، به بومی­سازی کمکی نخواهد کرد. اگرچه استفاده از دستاوردهای اخیر در فلسفه و جامعه ­شناسی و تاریخ­نگاریِ علم در درک نقادانه سنت علمیِ گذشته، بسی مطلوب است.
از مجموع مباحث مطرح در‌این فصل از رساله برمی­آید که در قلمرو آموزه­های دینیِ مؤثر در فقه جزایی و مؤثر در سیاست جنایی اسلامی، هیچ‌آیه و حدیث واحدی به طور مجزّا از مجموعه نظام معرفتی دین پذیرفته نمی­ شود، بلکه باید از فرایند اجتهاد گذر کند و حداقل‌این که تلائم آن با سایر گزاره­های دینی معلوم شود؛ که البته موافقت با هنجارهای عقل جمعی و عرف­های صحیح و دستاوردهای حقوق بشری نیز مورد تأیید گزاره­های دینی هستند و از‌این رو، تلائم‌آیه و حدیث با اقتضائات عقل و جامعه­ عقلانی نیز از جمله شرایط اثردهیِ آن نصّ دینی در نظام سیاست جنایی اسلامی و حتی در کلّ فقه است. همچنین باید توجه داشت که در نظام­سازی برای سیاست جنایی اسلامی، ما فقط با‌آیات و روایات قطعی­الصدور و قطعی­الدلاله و براهین ناب فلسفی سروکار نداریم، بلکه اموری همچون خبر واحد، اجماعات علما و متشرعه، سیره و بناء عقلا، عرف، دانش­های تجربی و… که درجه قطعیت آنها غالباً در حد یقین نیست ولی در بسیاری از شناخت­های ما از عالم و تصمیم ­گیری­های ما در زندگی تأثیرگذار است، نیز مواجهیم و همین است که فرایند اجتهاد به معنی دقیق و عمیق کلمه را بسیار پیچیده می­سازد.
با‌این توضیحات معلوم شد که اصلاً در حوزه معارف نظری دین، محدوده ممنوعه­ای برای عقل وجود ندارد و نمی­تواند وجود داشته باشد، ما تمام بحث بر سر‌این است که احراز مصلحت واقعی احکام عملی، امری بسیار دشوار و بلکه قریب به محال است. علت مسأله‌این است که انسان با بررسی تجربی، حداکثر به برخی از علل و شرایط موجود در اشیاء و امور پی می­برد نه به تمامی آنها. امور جزایی از همین زمره­اند. اما‌این نیز بدان معنا نیست که باب مصلحت­سنجی را در اجتهاد برای نظام­سازیِ سیاست جنایی اسلامی مسدود کنیم و صرفاً فقه را ترجمه و به قانون جزایی تزریق نماییم؛ خطایی فاحشی که از ابتدای پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی تا به امروز توسط مراجع تقنینی جمهوری اسلامی‌ایران ارتکاب یافته و متأسفانه در قانون مجازات اسلامی ارتکاب یافته و حتی در قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲ نیز مجدداً تکرار شده است، که در فصل سوم رساله به طور مفصل تشریح و نقد و چاره­اندیشی خواهد شد. به نظر می­رسد با توجه به تحولات زمانه، دست­کم دو نوع تغییر در احکام شرعی ضروری است تا فقه جزایی متحول گردد. تحول در فقه جزایی، خود از ملزومات تصحیح رویکردهای نامطلوب به سیاست جنایی اسلامی است. تحول اول، تحول در موضوعات احکام است و تحول در نوع دوم، نگرش­های جدید در بازخوانی‌آیات و روایات. رویکرد نواعتزالی و رویکرد مقاصدی به فقه، تحولاتی از نوع دوم هستند. در مقابل، متأسفانه شکل­ گیری اشاعره در مقابل معتزله، پیدایش اهل حدیث در برابر متکلّمان، شیوع اخباری­گری در برابر جریان اجتهاد، نگرش عقل­ستیز و اجتماع­گریز به خودِ اجتهاد، و پیدایش مکتب تفکیک در برابر جریان­های درخشان فلسفه اسلامی، بنیادگراییِ دینی با گونه­ های متنوع وهابیت و سلفیّت و جنبش­های طالبان و النصره و دهها گروهک تروریستی و شکنجه­گر دیده می­شوند که هریک به نوعی ادعای ضرورت اکتفا به متون نقلی (چه نصوص صحیح و چه غلط، تفاوتی ندارد) و پرهیز از هرگونه تلاش عقلی و معرفتیِ افزون بر پذیرش ظواهر کتاب و سنت را مطح می­ کنند؛ اردوگاه فکریِ‌اینان تصویری عقل­ستیز و خشن و تروریستی و متوحش از اسلام و تمدن اسلامی ارائه می­دهد و بر ماست که با کوچکترین مصادیق عقل­ستیزی و اجتماع­گریزی در حوزه کار خود – یعنی در سیاست جناییِ‌ایرانِ اسلامی – مقابله کنیم.
ضعف اصلی فقه جزایی موجود و کل فقه معاملات موجود و گفتمان غالب بر آن، در درجه اول‌این است که‌این فقاهتی ساختارگراست و انعطاف لازم را در مواجهه با موضوعات پیچیده و از آن پیچیده­تر، نظام­سازی و سیاستگذاریِ اجتماعی – که سیاستگذاری جناییِ اسلامی/‌ایرانی از حوزه ­های سیاستگذاریِ اجتماعی است – ندارد و در واقع، به تعبیر یکی از محققان «فقاهت ساختارگرا در مقابل فقاهت اجتماعی و فقه اداره نظام زندگی مردم قرار دارد»[۷۷۴] و به گفته محقق دیگر «این نوع فقاهت توجه به مقتضیات زمان و مکان نمی­کند و رویکردهای اجتماعی را در درون نظام استنباط احکام وارد نمی­سازد»[۷۷۵]. در حالی که تنها به شرطی می­توان فقه را یک «علم دینی» نام نهاد که بتواند علمی باشد و علم زمانی علم است که بتواند ابزارِ کاملاً مفیدی برای تصرف در جامعه باشد و اصطلاحاً کارآمد باشد و کارآمدی خود را به عرصه اجتماعی بروز دهد. ثانیاً، علم – و اگر بخواهیم فقه را یک «علم دینی» بنامیم – تنها زمانی متّصف به «دینی بودن» می­ شود که بتوان به صورت منطقی و متدیک نسبت آن را با کتاب و سنت معلوم کرد. ثالثاً در باب ماهیت علم، عنصر اصلی «اراده و تأسیس» است، نه «کشف»؛ در حالی که فقه صرفاً در پی کشف است: کشف حکم ظاهری شرعی از راه دلیل تفصیلی. جدا از‌این کار کارویژه­ی فقه هرگز نظام­سازی نیست بلکه پاسخ به مسائل شرعی است، به‌این نکته­ی دیگر نیز باید توجه کرد که عدم تعیین حد و حدود برای دخالت گزاره­های ارزشی و دینی در عرصه ­های مختلف سیاستگذاری اجتماعی – از جمله تدوین الگوی سیاست جنایی – مشکل معرفت­شناسانه­ای را بر منظومه‌این ارزش­ها تحمیل می­ کند و آن‌این که بدون داشتن حدودی برای حاکمیت فقه بر حقوق، دیدگاه ­ها پیرامون‌این امر روی به نسبیت­گراییِ معرفت­شناختی خواهد یافت و همین می­ شود که در وضع یک قانون جزایی، افراط در نگرش فقهی صورت می­گیرد و قانون دیگری از دستاوردهای غربی ترجمه می­ شود؛ و‌این هر دو نوع قوانین عموماً با اقتضائا جامعه‌ایرانی همخوانیِ مطلوبی ندارد.
چالش دیگر در مورد محسوب کردنِ فقه به مثابه یک علم دینی آن است که اگرچه شواهد تجربی نمی­تواند گزاره­های متافیزیکی را ابطال کند، اما عدم کارایی داعیه­های متافیزیکی و تنشِ آن داعیه­ها با هنجارهای خِرَد سلیم و هنجارهای برآمده از ادراک متعادل و سلیم­النفسِ آدمیانِ زمانه از زندگی و اقتضائات هنجارینِ آن به تدریج به کمرنگ شدنِ آن نصوص و داعیه­های متافیزیکی نزد آدمیان می­انجامد؛ اگرچه دولت­ها از آن داعیه­ها حمایت قانونی کنند و اصلاً قانون را بر بنیادِ آنها وضع نمایند.
البته نباید دین و فقه و فقه جزا را با افراط در اجتماع­محوری و اصرار بر عدول از شریعت و احکام جزایی اسلامی به خاطر ترس از فشارهای حقوق بشری و حقوق بین ­المللی و عوامل برون­دینیِ دیگر خصوصاً نظریه­ های غربیِ جرم­ شناسی و سیاست جنایی،­ به اموری از سنخ تعلقات اجتماعی تنزل داد و معارف حق و باطل را هم­رتبه کرد، بلکه فقط باید دورنمایی را ترسیم کرد که در افقِ آن، مدل مطلوبی از تعامل­بخشی به نیروهای سازنده سیاست جنایی اسلامی-‌ایرانی (یعنی منابع سه­گانه شرع، غرب و عرف) برونداد شود و نظام­سازی بر آن صورت گیرد.
بحث ما برقراری یک تعامل و داد و ستد بین آموزه­های دینی و دستاوردهای علوم جدید است. ساده­ترین دلیل در ضرورت چنین تعاملی‌این است که اصلاً در قبال‌این علوم می­خواهیم علوم جدیدی تأسیس کنیم؛ و اگر نه، پس دغدغه علوم دینی همانا دغدغه­ای بی­معناست؛ و اگر علمِ دینی در قبال‌این علوم است، حداقل باید با‌این علوم – نظریه ­ها و راهبردها و مدل­های مهمِ سیاست جنایی در مقیاس جهانی – آشنایی خوبی داشته باشیم. لذا با پیش­فرض گرفتنِ ضرورت تعامل بین علوم جدید و اندیشه­ های دینی می­توان سیاست­هایی را برای سیاست­گذاران جامعه علمی کشور در حوزه و دانشگاه توصیه کرد که در درازمدت، به تحقق علم دینیِ مورد نظر بینجامد.‌این سیاست­ها حاصل حرکتی تعامل­محور بین علوم جدید و معارف اصیل دینی، همراه با إعمال دغدغه­ های ترتیبیِ لازم در فرایند تحصیل علم به هدف نظام­سازی است.
به منظور اصلاح رویکرد سنتی به فقه و آثار‌این رویکرد بر گفتمان رایج و سنتی پیرامون سیاست جنایی اسلامی، تغییر نوع نگاه رایج به فقه در برخی از عرصه­ ضروری است. اگرچه ورود فقها به حکومت، فقه را درگیر عرصه ­های زندگی اجتماعی کرد، اما هنوز در فضای کلی حوزه،‌این ورود آن طور که باید و شاید، مخصوصاً از جانب اساتید اصلی و مراجع معظّم تقلید محقق نشده است. برگزاری همایش­هایی کلی و تألیف کتبی در راستای توجه به مسائل مستحدثه، هنوز گفتمان فقه و حوزه ­های ما را تغییر نداده است و به مرحله آمادگی برای ارائه خدمات معرفتی به پروژه ­­های نظام­سازیِ بومی – که پروژه تدوین الگوی اسلامی/‌ایرانیِ سیاست جنایی، از آن جمله است – دست نیافته است. امام خمینی (ره) تعریف فقه را از یک سلسله باید و نبایدهای فردی، به «تئوری اداره انسان از گهواره تا گور» تغییر داد و طبیعتاً چنین نگرشی به فقه نوعی تحول عمیق در موضوعاتی که فقیهان در دستور کار دروس خارج فقه خود قرار می­ دهند، باید پدید آورد؛ اما هنوز اغلب مجتهدان برجسته، موضوعات مورد تدریس خود را همان موضوعات سنتی قرار داده­اند و کمتر دیده می­ شود که فقیه برجسته­ای درس خارج فقه خود را به بررسی مسائل روز، مانند بانکداری، معاملات نفت و گاز، امکان مجازات­های جایگزین حدود و قصاص قرار دهد و‌این امر ممکن است‌این نگرش ناصواب را دامن زند که گویی اسلام و فقه شیعه پاسخی برآیاین مسائل ندارد و تنها اقتصادانان و متخصصات مدیریت و جرم­شناسان توان اظهارنظر، و آن مهم­تر توان نظریه­پردازی برای نظام­سازی، دارند. علاوه بر‌این، جای برخی مباحث نگرشیِ کلان در فقه خالی به نظر می­رسد؛ مانند فقه جرم­­شناسی. البته جای بسی شعف و امیدواری است که در دانشگاه قم، «جرم­ شناسی اسلامی»[۷۷۶] توسط استاد دکتر محمدعلی حاجی­ده­آبادی در مقطع کارشناسی ارشد و دکتریِ حقوق جزا و جرم­ شناسی تدریس می­ شود. در مقابل، کوشش­های معرفت­شناختیِ نسنجیده­ای نیز برای تولید علوم انسانی اسلامی در مراکز پژوهشی قم و تهران به عمل آمده است که آن را شاید بتوان به حساب ناپختگی و علاقه هیجانی به خودنمایی در عرصه جنبش نرم­افزاری و جنبش تولید علوم انسانی اسلامی گذاشت که در کشور به راه افتاده است. بی تردید، تولید فلسفه­های مضاف تنها از عهده کسانی برمی­آید که آشنایی عمیقی با فلسفه اسلامی و البته آشنایی نسبی با رشته علمی مذکور داشته باشند. حال اگر مسأله برعکس شود، معلوم نیست حاصل تلاش آنها، واقعاً در راستای اسلامی کردن‌این علوم قرار گیرد یا توجیه کردن‌این علوم؛ همچنان که مشخص شد رویکردهای مضر به گفتمان سیاست جنایی اسلامی در‌این فصل، عموماً مبتلا به‌ایرادِ باور به‌این­همانیِ «سیاست­های حاکم بر فقه جزایی» با «سیاست جنایی اسلامی» بودند؛ وضعیتی که ریشه در عدم شناخت صحیحِ دانش سیاست جنایی و ماهیت آن و معنای «سیاست» در‌این دانش است که البته با هر تدبیر و چاره­اندیشی­ای متفاوت است و از همین رو است که نمی­ توان هر سیاست و تدبیری نسبت به امور جزایی را سیاست جنایی نامید. گاه برخی از تحصیل­کردگان حوزه و یا دانشگاهیانِ حوزوی، به علت‌این که شاید عمق لازم را در شناخت دانش سیاست جنایی کسب نکرده ­اند، به نگارش در‌این عرصه ­ها و عرصه ­های مرتبط اقدام کرده ­اند که نتیجه آن، کنار هم گذاشتن برخی از مدل­­های سیاست جنایی غربی با استنباط­ها از سیاست­های حاکم بر فقه جزایی است.
جدول نمایه چالش­های ذاتی و چالش­های انطباقی گفتمان سنّت­گرای فقهیِ سیاست جنایی

چالش­های انطباقی
چالش­های ذاتی

مغایرت با الگوی مرجّح «تولید علوم دینی»

ضعف در کاربست مطلوب عقلانیت
در سطح مبانی، منابع و سبک تحول

۱

مغایرت با الگوی مرجّح بومی­سازی علوم
و راهبردهای مدیریت کلان اجتماعی

ضعف در بهره­جویی از مصلحت

۲

ناهمسویی با الگوی مطلوبِ تعامل­­بخشی میان فقه جزایی با علوم جزایی و الزامات و اقتضائات بین ­المللی و جهانی

خلط ایدئولوژی، شریعت، فقه و فهم دینی
(هر سه با یکدیگر)

۳

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:54:00 ق.ظ ]




مـا مـى خـواهـیـم کـه مـملکت را مستقل کنیم و به مردم هم آزادى بدهیم و حکومت جمهورى اسلامى هم یک جـمهورى است مانند سایر جمهورى ها و لکن قانونش قانون اسلامى است . اسلام یک دین مترقى و دمـوکـراسى به معناى واقعى است و آن رژیمى که ما مى خواهیم تاءسیس کنیم ، یک همچو رژیمى است و با این رژیم هائى که الا ن هستند تفاوت دارد.احـکـام اسـلام احـکـامـى اسـت کـه بـسـیـار مـتـرقـى اسـت و مـتـضـمـن آزادى هـا و استقلال و ترقیات [است ][۱۳۳]
دولت اسـلامى که ما مى خواهیم یک جمهورى است که به آراء ملّت درست مى شود و احکام اسلام هم در او اجـرا مـى شـود. قـانـون اسـاسـى هـمـان قـانـون اسـلام اسـت و قانون اسلام مسبب آزادى ها و دموکراسى حقیقى است و استقلال کشور را نیز تضمین مى کند.[۱۳۴]
بیدار باشید ملّت بیدار باشید علماى اعلام ! خطباى عظام ! دانشگاهى ! بازارى ! کارگر! دهقان ! هـمـه بـیدار باشید و دشمن هاى خودتان را بشناسید. دشمن هاى اسلام را بشناسید. اگر اسلام نبود این ها که براى آزادى قلم فرسائى مى کنند، این جا نبودند، آزادى نداشتند. آزادى را اسلام به ما داد، قدر این آزادى را بدانید و قدر این اسلام را بدانید.[۱۳۵]
ب: انگیزه قیام مردم
بیش از پنجاه سال است که شاه و پدرش با اسلام کینه توزى و دشمنى کرده اند، در هدم اسلام کـه تنها دینِ ضامنِ استقلال و آزادى کشور است کوشیده اند و تمام حقوق ملّت مسلمان ، تمام آزادى هـا و حـتـى حـقـوق اقـلیـت هـاى مـذهـبـى را نـیـز از مـیـان بـرده انـد، اسـتـقـلال کشور بکلى از میان رفته است و کشور را به سود خود و اربابانشان واژگون نموده اند. ما مى خواهیم و نیز مردم مى خواهند ریشه و عامل این فساد و تباهى را قطع کنند، بزرگترین عامل داخلى شخص شاه و خانواده اوست .رها شدن از قید و بند بیگانگان ضامن استقلال و آزادى کشور است و قیام مردم براى این جهت است .[۱۳۶]
ج: آزادى در پناه اسلام
۱ ـ تعالیم انبیاء
هـمـه مـظـاهـر تـمـدن را انـبـیـا قـبـول دارنـد لکن مهار شده ، نه مطلق و رها. شهوات را جلویش را نـگـرفـتـنـد، جـلوى اطـلاقـش را گرفتند، جلو رهائى و آزادى را گرفتند… آن آزادى که شما مى گـوئیـد کـه حـل شـده هـمـان اسـت کـه حیوانات در صدر خلقت آزاد بودند. انبیا آمدند این آزادى را جلویش را بگیرند و الا اصلش را مخالف نیستند، دعوت هم به آن کرده اند. این دعوت به ازدواج ، اینقدر تعریف از ازدواج ، براى این که هم ازدواج بشود هم انحراف نباشد. از این شهوات مطلق ، از ایـن مـراکـز فـسـاد و فـحـشـا انـبـیـا جـلوگـیـرى مـى کـنـنـد، نـه از اصل شهوت .[۱۳۷]
۲ ـ حکومت قرآن
اسـاس آن بـود کـه مـى خـواسـتـنـد قرآن حکومت کند در این کشور. موانع را برداشتند که حکومت ، حکومت اسلامى باشد، نه این که همه مقصد این بود که فقط آزاد باشیم . همه مقصد این بود که مستقل باشیم ؟
ایـران مـى خـواسـت کـه مـثـل مـمـلکـت مـثـلاً سـوئد بـاشـد؟ آزاد هـسـتـنـد، مـسـتقل هم هستند. اما اگر از قرآن در آن خبرى نباشد، باز هم چنین مى خواهد؟! ایرانى ها این را مى خواستند که قرآن باشد یا نباشد؟ اسلام باشد یا نباشد؟ ما آزاد باشیم ، ما آن جهت حیوانى مان ، آن جهت حیوانى مان اشباع بشود کارى به معنویات دیگر ما نداریم !! ایران جوان هاى خودش را بـراى ایـن داد؟ یـا ایـران مـتـحـول شـده بـود بـه یـک مـلّت صـدر اسـلامـى ، یـک جـوان هـایـى مـثـل جـوان هـاى صـدر اسـلام کـه شـهـادت را بـراى خودشان فوز مى دانستند مى گفتند شهید هم بشویم سعادتمندیم . مساءله این بود و مساءله این هست .[۱۳۸]
قـشـرهـائى کـه به اسلام کار ندارند، گرچه به آزادى کار دارند، آزادى را مى خواهند اما آزادى به غیر اسلام ، ملّت ما توجه کنند که لااقل داخل این طور حزب ها نشوند.
شـمـا عـزیـزان خـودتان را براى اسلام دادید، حالا که عزیزها را دادید، به ضد اسلام بخواهید وارد بشوید، هدر مى دهید خون عزیزان خودتان را. توجه بکنید، این ها مى خواهند هدر بدهند خون شـمـا را. اجـتـمـاعـات ایـن ها بر ضد اسلام است . چند روز پیش ‍ اجتماع زیاد داشتند به بهانه و حرف هایشان بر ضد اسلام بود. با این ها همکارى نکنید. مسلمین با این ها همکارى نکنید. خودتان را از این ها دور نگه دارید. از این ها اجتناب کنید. این ها آزادى منهاى اسلام را مى خواهند این غیر از طریقه شماست ، شما اسلام را مى خواهید. ما اسلام را مى خواهیم که اسلام آزادى به ما بدهد، نه آزادى مـنـهـاى اسـلام . آن هـا استقلال منهاى قرآن را مى خواهند ما قرآن را مى خواهیم . ما اگر تمام آزادى ها را به ما بدهند، تمام استقلال ها را به ما بدهند و بخواهند قرآن را از ما بگیرند ما نمى خـواهـیـم . مـا بـیـزار هـسـتـیـم از آزادى مـنـهـاى قـرآن ، مـا بـیـزار هـسـتـیـم از استقلال منهاى اسلام .[۱۳۹]
۳ ـ اجراى احکام اسلام
بـسـیارند رژیم آزادمنشانه ، رژیمى که استقلال هم دارد، آزادى هم مى دهد اما یک آزادى مى دهد که بر وفق اسلام نیست . احکام ، احکام اسلام نیست . رژیم ، رژیم اسلام نیست . عدالت اسلامى به آن طـورى کـه در اسـلام اسـت نـیـسـت ، مـا هـمچو چیزى را نمى خواستیم و نمى خواهیم . حالا که ما مى گوئیم جمهورى اسلامى ، معنایش این نیست که فقط ما راءى به جمهورى اسلامى دادیم دیگر به بـاقـى کـارهاى دیگر کار نداریم . جمهورى اسلامى معنایش این است که همه مردم راءى بدهند یا اکـثـریـت راءى بـدهـنـد بـه ایـن که جمهورى لکن احکام ، احکام اسلام ، جمهورى که در او قانونش قـانـون اسـلام باشد. اگر یک جمهورى باشد که قانونش قانون اسلام نباشد، این آن نیست که ملّت ما مى خواهند و راءى بر آن دادند.[۱۴۰]
۴ ـ تحقق آرمانهاى اسلام
الا ن وقتى است که خداى تبارک و تعالى ما را امتحان مى کند. همین حالا، همین عصر ما الا ن بعد از این که انقلاب به پیروزى رسیده است تا حدودى ، الا ن وقتى است که ما در امتحان هستیم که حالا کـه مـا آزادى پـیـدا کردیم ، این آزادى را صرف چه مى کنیم . آزادى پیدا کردیم ، آزادى ، حالا من آزادم که هر کارى مى خواهم بکنم ؟! آزادم که به هر که مى خواهم اذیت بکنم ؟ آزادم که هر چه مى خـواهـم بنویسم ؟ ولو به ضد اسلام باشد، ولوو به ضد منافع مملکت باشد. این آزادى است ؟ ایـن را مـا مى خواستیم ؟ ما آزادى مى خواستیم یا آزادى در پناه اسلام ما مى خواستیم ؟ ما اسلام مى خـواستیم ، اسلام هم آزادى دارد اما آزادى بى بند و بارى نه ، آزادى غربى ما نمى خواهیم ، بى بـنـد و بارى است او. هر کس با هر که هر طورى مى خواهد، هر چه ، هر چه ، نیست اینطور. آزادى کـه مـا مـى خـواهـیـم ، آزادى در پـنـاه قـرآن مـا مـى خـواهـیـم . استقلال ما مى خواهیم ، آن استقلالى که اسلام به ما بدهد، آن که اسلام بیمه اش کند. تمام مقصد مـا اسـلام اسـت ، هـمه اسلام براى این که اسلام مبداء همه سعادت ها و همه قشرها را از ظلمات به نور مى رساند.[۱۴۱]
مـسـیـر ما اسلام و اسلام مى خواهیم . ما آزادى که اسلام در آن نباشد نمى خواهیم . ما استقلالى که اسلام در آن نباشد نمى خواهیم . ما اسلام مى خواهیم . آزادى که در پناه اسلام است ، استقلالى که در پـنـاه اسـلام اسـت مـا مى خواهیم . ما آزادى و استقلال بى اسلام به چه دردمان مى خورد؟ وقتى اسـلام نـباشد، وقتى پیغمبر اسلام مطرح نباشد، وقتى قرآن اسلام مطرح نباشد، هزار تا آزادى باشد. ممالک دیگر هم آزادى دارند، ما آن را نمى خواهیم .من حجت را دارم تمام مى کنم بر ملت ایران . من مى بینم بدبختى هائى که از دست همین اشخاصى کـه فـریـاد آزادى مـى کـشـنـد بـراى ملت ایران ، من بدبختى را دارم مى بینم . بدبختى ملت ما آنـوقـتـى اسـت کـه ملت ما از قرآن جدا باشند، از احکام خدا جدا باشند، از امام زمان جدا باشند. ما آزادى در پـنـاه اسـلام مـى خـواهـیـم ، اسـتـقـلال در پناه اسلام مى خواهیم ، اساس مطلب اسلام است .[۱۴۲]
۵ ـ مصداق آزادى در حکومت اسلامى
مـن حـالا بـراى شـمـا مثال مى زنم از این آزادى و دموکراسى یک چیزى که تاریخ مى گوید و آن قـضـیـه حـضـرت امـیـر سـلام الله عـلیـه اسـت کـه در وقـتـى رئیـس و خـلیـفـه رسول الله بود و دامنه این ریاست عملى اش و سیاستش از حجاز تا مصر و تمام تقریباً بسیارى از آسـیـا، یـک مـقدارى حتى اروپا داشت ، همین شخص که رئیس یک همچو مملکت وسیعى بود و داراى همچو قدرتى بود و قاضى را هم خود خلیفه رسول الله تعیین مى کرد، وقتى یک اختلافى بین آن رئیـس و یـک یـهـودى حـاصـل شد، قاضى دعوت کرد او را به این که بیاید جواب بدهد او هم رفـت در مـحضر قاضى نشست . قاضى خواست به او احترام بکند، گفت نه یک نفر قاضى باید احترام از هیچ کس نکند و ما على السواء باید باشیم و بعد هم که قاضى حکم برخلاف او کرد، او تصدیق و قبول کرد.مـن مـیـل دا رم کـه شـمـا که اطلاع دارید از همه حکومت ها و از همه جاها یک نمونه این طورى هم شما نـشـان بـدهـیـد در تـمـام ایـن حـکـومـت هـایـى کـه در دنـیـا از اول دنیا تا حالا حکومت ها بودند و شما لابد مطلع هستید، شما هم یک نمونه اینطورى به ما نشان بدهید، که آن از این اولى است .[۱۴۳]
۲-۱۲: حدود آزادى
۲-۱۲-۱ ـ رعایت قوانین اسلام
آقـایـانـى کـه اسـم از آزادى مـى آورنـد، چـه آقـایـانـى کـه داخل در مطبوعات هستند و چه قشرهاى دیگرى که فریادى از آزادى مى زنند، این ها آزادى را درست بیان نمى کنند یا نمى دانند.
در هـر مـمـلکـتـى آزادى در حـدود قـانـون اسـت ، در حدود قوانین آن مملکت است . مردم آزاد نیستند که قانون را بشکنند. معنى آزادى این نیست که هر کس برخلاف قوانین ، برخلاف قانون اساسى یک ملت ، برخلاف قوانین ملّت هم هر چه دلخواهش مى خواهد بگوید.
آزادى در حدود قوانین یک مملکت است . مملکت ایران مملکت اسلامى است و قوانین ایران قوانین اسلام است . در قانون اساسى زمان سابق هم این معنا که هر چه بر خلاف قانون اسلام باشد قانونى نـیـسـت و قـانـون بـایـد مـوافق با قوانین اسلام باشد، هست و هر قانونى که در ایران ، قانون اسـاسـى کـه در ایـران بخواهد قانونیت داشته باشد، نمى تواند قانونى باشد که برخلاف گفته پیغمبر اسلام ، برخلاف گفته قرآن باشد.
پـس آزادى کـه گـفته مى شود که مطبوعات آزادند، بیان آزاد است این ها معنایش این نیست که مردم آزادنـد کـه هـر کـارى مـى خـواهـند بکنند مثلاً آزادند دزدى بکنند، آزادند به فحشا بروند، آزادند مـراکـز فـحـشـا درسـت کنند. این آزادى ، آزادى غربى است ـ البته به استثناء دزدیش ـ این آزادى غـربـى اسـت که هر کس هر کارى دلش مى خواهد بکند ولو این که فحشا باشد، ولو این که یک کـارهـایـى بـاشد ناشایسته . این طور آزادى در ایران نمى تواند باشد، آزادى در حدود قانون باید باشد. قوانین اسلام را باید ملاحظه کرد، در چهارچوب قوانین اسلام ، در چهارچوب قانون اساسى ، بیان آزاد و بحث آزاد.[۱۴۴]
آزادى مـعـنـایـش این نیست که بنشینید برخلاف اسلام صحبت کنید. آزادى در حدود قانون است ، دین کشور ما اسلام است ، آزادى در حدود این است که به اسلام ضرر نخورد. قانون اساسى ما دین را اسلام مى داند.[۱۴۵]
آقـایـان مـى خـواسـتـنـد کـه بـعـد از انـقلاب هم خیلى با ملایمت رفتار کنند. آزاد کردند، مرزها را بـازگـذاشـتـنـد، آزاد کـردنـد همه را، قلم ها را آزاد کردند، گفتارها را آزاد کردند، احزاب را آزاد کـردنـد بـه خـیـال ایـن کـه ایـن هـا یـک مـردمـى هـسـتـنـد کـه لااقـل اگـر مـسلمان نیستند، آدم هستند، براى یک مملکتى که براى خود آن ها ملّت زحمت کشیده است ، لااقـل آن قـدر ادراک دارنـد کـه اگـر دوباره اوضاع برگردد، براى همه بد است لکن معلوم شد خـیـر، قـضـیـه ایـن حـرف هـا نـیـسـت و ایـن هـا عـمـال خـارجـى هـا هـسـتـنـد، حـالا یـا عـمـال آمـریـکـا هـستند یا عمال جاهاى دیگر هستند، حالا براى ملّت ماهیت این ها، ماهیت این نویسنده ها، ماهیت این احزاب ، ماهیت این الفاظ فریبنده بى معنا براى ملّت حالا روشن شد.
اسـلام اجـازه نـمى دهد که ما آزاد بگذاریم هرکس هر توطئه اى مى خواهد بکند. اگر ما الان دیگر انـقلابى رفتار کنیم ، نمى توانند بگویند که شما آزادى ندادید. ما آزادى دادیم ، سوء استفاده شـد و آزادى نـخـواهـیم دیگر داد. آزادى به آن معنا که این ها بخواهند خرابکارى بکنند، این آزادى نـخـواهـد داده شد. آزادى در حدودى که قوانین اقتضا کند، در حدودى که اسلام به ما اجازه مى دهد. اسـلام اجـازه نـمـى دهـد کـه ما آزاد بگذاریم که هر کس هر غلطى بخواهد بکند، هر توطئه اى مى خواهد بکند.[۱۴۶]
این توهّم که حالا که جمهورى اسلامى شده است و هر کس خودش هر کارى مى خواهد بکند آزاد است ، ایـن درسـت نـیست . آزادى در حدود قانون است ، یعنى آن مقدارى که خداى تبارک و تعالى به ما آزادى داده اسـت در آن مقدار آزاد هستیم . آزاد نیستیم که فساد بکنیم . هیچ انسانى آزاد نیست که کار خـلاف عـفـت بـکـند. هیچ انسانى آزاد نیست که برادر خودش را اذیت بکند. این مقدار آزادى که خداى تـبـارک و تـعـالى بـه مـردم داده اسـت بیش از آن آزادى هایى است که دیگران داده اند آن ها آزادى غـیـرمنطقى داده اند و آزادى هایى که خدا داده است آزادى منطقى است ، همه چیزهائى را که آن ها داده انـد آزادى نـیـسـت ، آزادى بـایـد منطقى و طبق قانون باشد. بنابراین ما ـ از ـ آن چیزى را که مى خـواهـیم حکومت الله است ، مى خواهیم خدا و قرآن بر ما حکومت کند، ما هیچ حکومتى را جز حکومت الله نـمـى تـوانـیـم بـپـذیـریـم و هـیـچ دسـتگاهى را که بر خلاف قوانین اسلام باشد نمى توانیم بپذیریم و هیچ راءیى را که برخلاف راءى اسلام باشد، خواه راءى شخصى باشد و یا راءى گروهى و حزبى نمى توانیم بپذیریم . ما تابع اسلام هستیم .[۱۴۷]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۲-۱۲-۲- اجراى مقررات نظام اسلامى
آزادى براى این نیست که هر کسى هر کارى مى خواهد بکند، قاچاق فروشى بکند، گرانفروشى بکند، سرحدات را به هم بزند، نظام را به هم بزند، جهات مقررات ملى و دولتى و اسلامى را مـلاحـظـه نـکـنـد، مـعـناى آزادى این نیست . آزادى در حدود مقررات است ، مقررات را باید حفظ کرد و کـسـى حق ندارد به شما تعدى بکند، شما آزادید و کسى حق ندارد شما را محدود کند لکن مقررات را باید همه حفظ بکنیم ، من که در این جا هستم و شما که در سرحدات هستید، باید مقررات را حفظ بـکنیم باید نظامات را حفظ بکنیم ، باید جهاتى را که مقرر شده براى ما و شما هم حفظ بکنیم تا انشاءالله این کشور را به سامان برسانیم .[۱۴۸]
اگـر بـخواهند یک مملکتى محفوظ بماند باید ارتش روى دیسپلینى که دارد، محفوظ بماند،روى آن نـظـمـى که دارد روى نظم رفتار کند. اگر بخواهد به هم بریزد (حتى حالا من آزاد شده ام ، نـخـیـر زیـر بار کسى نمى روم ) نه ، این خلاف آن آزادى است که خدا مى خواهد. آزادى در حدود ضـوابـط است . (من آزادم حالا، من آزادم سیلى بزنم به ایشان ) نه آزاد نیستى . (من آزادم اطاعت از مثلاً، از فرماندارم نکنم ) نه این آزادى نیست .[۱۴۹]
۲-۱۲-۳ـ کارهاى صحیح و مشروع
شـمـاهـا آزادید در کارهاى صحیح ، در دانشگاه بروید و هر کارى را که صحیح است بکنید و همه مـلّت در ایـن زمـیـنـه هـا آزادنـد امـا اگـر بـخـواهـنـد کـارى خـلاف عـفـت بـکـنـنـد و یـا مـضـر بـه حـال مـلّت ، خـلاف مـلیـت بـکـنـنـد جـلوگـیـرى مـى شـود و ایـن دلیل بر مترقى بودن است. [۱۵۰]
سـؤ ال : در مـورد آزادى بـیـان و عقیده ، شما چه حدودى را در نظر دارید؟ آیا فکر مى کنید باید محدودیت هائى قائل شد یا نه ؟
جـواب : اگـر چـنـانچه مضر به حال ملّت نباشد، بیان همه چیز آزاد است . چیزهائى آزاد نیست که مضر به حال ملّت ما باشد.[۱۵۱]
۲-۱۲-۴ ـ نفى فساد و فحشاء
در اسـلام تـمـام آثـار تـجـدد و تمدن مجاز است مگر آن هایى که فساد اخلاق بیاورند، فساد عفت بـیـاورنـد. اسـلام آن چـیـزهـایى را که مخالف با مصالح ملّت بوده است ، آن ها را نفى کرده ، آن هایى که موافق با مصالح ملت است ، آن ها را اثبات کرده است .[۱۵۲]
اسلام جلوى شهوات را مى گیرد، اسلام نمى گذارند که لخت بروند توى این دریاها شنا کنند، پـوسـتـشـان را مـى کـنـد بـا زن هـا لخـت بـرونـد آن جـا و بـعـد زن هـا لخـت بیاند توى شهرها، مـثـل کـارهـائى کـه در زمـان طـاغـوت مـى شد همچو کارى اگر بشود، پوستشان را مردم مى کنند، مـسـلمـانـنـد مـردم ، نـمـى گـذارنـد زن هـا و مـردهـا بـا هـم داخل هم بشوند و توى دریا بریزند و به جان هم بیفتند. تمدن این ها، این است . این ها از تمدن ایـن را مـى خـواهـند. این ها از آزادى این ها را مى خواهند، آزادى غربى مى خواهند و آن این است زن و مـرد با هم لخت بشوند و بروند توى دریا بروند توى ـ نمى دانم ـ جاهاى دیگر شنا کنند. این تـمـدنـى اسـت کـه آقـایـان مـى خـواهـنـد، ایـن تـمـدنـى اسـت کـه در رژیـم سـابـق تـحـمـیـل بـر مـمـلکت ما شد که بعد از این که مى رفتند زن و مرد در دریا، زن ها همانطور لخت و همانطور لخت مى آمدند توى شهر، مردم هم جراءت نمى کردند حرف بزنند. امروز اگر یک همچو چـیـزى بـشود این ها را ما خواهم تکلیفشان را معین کرد. تمدن هاى این ها این است و آزادى که آن ها مى خواهند همین است . اینجور آزادى . بروند قمار کنند و با هم لخت بشوند و با هم چه بشوند و این آزادى .
آزادى در حدود قانون است ، اسلام از فسادها جلو گرفته و همه آزادى ها را که مادون فساد باشد داده ، آنـى کـه جـلو گـرفـتـه فـسـادهـاسـت کـه جـلویش را گرفته است و ما تا زنده هستیم نمى گذاریم این آزادى هائى که آن ها مى خواهند تا آن اندازه اى که مى توانیم آن آزادى ها تحقق پیدا کند.[۱۵۳]
۲-۱۲-۵- آزادى زن
الف ـ اسلام پایه گذار آزادى زن
دولت اسـلامـى قهقراگرا نیست و با همه مظاهر تمدن موافق است ، مگر آنچه که به آسایش ملّت لطـمـه وارد آورده و بـا عـفت عمومى ملّت منافات داشته باشد. اسلام با آزادى زن نه تنها موافق است ، بلکه خود پایه گذار آزادى زن در تمام ابعاد وجودى زن است .[۱۵۴]
ب ـ حضور در ارکان نظام اسلامى
سؤ ال : نقش زن در حکومت اسلامى آینده چیست ؟
جـواب : زنـان آزاد هـستند در بسیارى از امور شرکت کنند. آزادى به معناى واقعى ، نه آن طور که شاه مى خواست .
سـؤ ال : نـقـش زنـان در حکومت اسلامى چگونه خواهد بود؟ آیا مثلاً در امور کشور هم شرکت خواهند داشت براى مثال وکیل و وزیر خواهند شد؟ البته اگر استعداد و لیاقتى نشان دهند.
جـواب : در مـورد اینگونه مسائل ، حکومت اسلامى تکالیف را معین مى کند و الا ن وقت اظهار نظر در این زمینه ها نیست . زنان همچون مردان در ساختن جامعه اسلامى فردا شرکت دارند، آنان از حق راءى دادن و راءى گـرفـتـن بـرخوردارند. در مبارزات اخیر ایران ، زنان ایران نیز سهمى چون مردان دارند.
مـا هـمـه گونه آزادى را به زن خواهیم داد، البته جلوى فساد را مى گیریم و در این مورد دیگر بین زن و مرد فرقى نیست .[۱۵۵]
ج ـ حفظ شخصیت والاى سیاسى اجتماعى
تـبـلیـغات سوء شاه و کسانى که با پول شاه خریده شده اند چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه کرده اند که خیال مى کنند اسلام آمده است که فقط زن را خانه نشین کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:54:00 ق.ظ ]




آیا نقد اجتماعی بدون « نظریه انتقادی» ممکن است؟ بدون «نظریه نقد»، نقد بر نظریات غیر نقدی مبتنی می­ شود. ناقد، بدون نظریه­ نقد، نسبت به خود محافظه­کار و نسبت به دیگران، انقلابی است. در چنین وضعیتی به جای آن که نقد بر اساس نوعی نظریه صورت گیرد، الهام­بخش‌ایدئولوژی­های مخرّب است. یکی از شاخص­ های مهم تمییز نقد مبتنی بر نظریه و نقد بی­نظریه،‌این است که نظریه نقد، ناقد را بی­نیاز از توسل و استمداد به «دیگری» در نقد «خود» می­ کند[۹۹]. در حالی که فقدان نظریه نقد، منتقد را به ساخت «دیگری» در برابر خود می­ کند تا به واسطه وضع مطلوب او خود را معیاری برای نقد خود بیابد.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

«جنبش مطالعات انتقادی حقوق» در دهه ۱۹۷۰ میلادی و در سنت فکری آنگلوآمریکایی شکل گرفت.‌این جنبش، نظام قانونی لیبرال را هم از چشم­انداز فلسفی، اجتماعی، سیاسی و فرآیندهای شکل­ گیری هنجارهای قانونی به نقد می­کشد، و هم از نگاه درونی و عملی. از چشم­انداز کلّی، جنبش مذکور با تأکید بر تمایز میان عدالت و نظام حقوقی، تردید می­ کند که قواعد واضح و مرسوم حقوق و قوانین لیبرال ضرورتاً همسو با عدالت است. جنبش به لحاظ دامنه فعالیت، طیف وسیعی از مباحث حقوقی را به چالش می­کشد؛ در گام نخست مبانی انسان­شناسی فلسفی لیبرال در غرب مدرن به فرد و تصور او همچون موجودی خودآیین را نقد می­ کند؛ همچنان که چیره شدن حقوق بر سایر اشکال کنترل اجتماعی نظیر اخلاق و مذهب را نقد می­ کند و حتی عقلانی بودنِ حقوق را هم به چالش می­کشد. در حوزه مباحث کیفری، جنبش مطالعات انتقادیِ حقوق در سراسر اندیشه­ های خود کوشیده است با توسل به استدلال­های متنوع نشان دهد که حقوق کیفری مدرن، که در قالب آموزه­های لیبرال متجلی گشته است، هم در چارچوب دکترین و هم در صحنه عمل و رویه با تناقضات و تعارضاتی روبروست که از یک سو بر واقعیت امر که حقوق کیفری ماهیت سیاسی و‌ایدئولوژیک دارد سرپوش نهاده و از سوی دیگر راه را بر امکان تفاسیر متعدد بر مبنای صلاحدید شخصی مسئولان و مجریان نظام سیاست جنایی باز می­گذارند؛ وضعیتی که به تحقق هیچ لایه­ی حتی رقیقی از عدالت کیفری در بستر نظام سیاست جنایی منجر نمی­گردد. جنبش مطالعات انتقادی – به تعبیر یکی از محققان‌ایرانی – حقوق، سیاست جنایی را در بستر جامعه می­پوید؛ در نقد معرفت­شناختیِ آموزه­های فردگرایی موفق عمل کرده است؛ علاوه بر توجه دادن به عمق معضل ابهام و و ضعف شفافیت قوانین و استراتژی­ های سیاست جنایی به نامعین بودنِ مقوله­ های ظاهراً معینِ حقوق کیفری نیز دقت نظر داشته[۱۰۰]؛ صورت­گراییِ ادعاییِ سیاست جنایی مدرن لیبرال را قدرتمندانه و با استدلال رد کرده؛ اصل ضرر را به عنوان اصل بنیادین جرم­انگاری نپذیرفته، و تحدید حوزه عمومی در نظام­های لیبرال به بهانه نظم عمومی را به شدت به چالش کشیده است. اما حقیقتاً مگر ماهیت و اوصاف و آثار مدرنیته­ی لیبرال چه اموری هستند که مکتب انتقادی حقوق – که خود در بستر اندیشه غرب روییده است – تا‌این حد به ستیز با آنها برخواسته است؟
برای پاسخ، مدرنیته را باید شناخت. اما قبل از بازخوانی مدرنیته و آسیب­شناسی حقوقیِ استیلای مدرنیته بر حقوق و بر سیاست جنایی غربی،‌این نکته را نیز باید گفت که «جنبش مطالعات انتقادیِ حقوق» در غرب، نظیری در شرق دارد که تحت عنوان «جنبش علوم انسانی پسااستعماری» خوانده می­ شود. اکنون پس از آشنایی اجمالی با «جنبش مطالعات انتقادیِ حقوق»، آسیب­شناسی مدرنیته را با تأکید بر مواضع جنبش علوم انسانی پسااستعماری ابراز و ارزیابی خواهیم نمود؛ تا در نهایت، مبانی نظری نقد خودمان بر بنیان­های فلسفی سیاست جنایی غربی را استوار و پایدار سازیم.
بخش اعظم میراث مدرنیته در غرب شکل گرفته است. به همین دلیل درک مدرنیته بدون درک غرب امری ناممکن است. پیشگویی­ها، پیش ­بینی­ها و ترسیم‌آینده­­ی روندهای کنونی توسط ماشین­های فکری[۱۰۱]، مؤسسه­های پژوهش­های راهبردی، و‌آینده­پژوهی­های به عمل آمده از اواخر دهه ۱۹۵۰ تاکنون به صورتی ارائه شده ­اند که بیانگر مشروعیت و قطعیت علم به عنوان «معرفت وحید معتبر» است[۱۰۲]. در نظر نسبی­گرایان، «هژمونی علم» نشان­دهنده تفوق عقلی و فکریِ آن نیست، بلکه صرفاً قدرت مدرنیته را در تسلط بر نهادهای سیاسی و فکری نشان می­دهد. نتیجه نهایی‌این تمرکز توجه بر قدرت، رسوا شدنِ علم است. نسبی­گرایان افراطی حتی میان علم و تبلیغ تفاوت چندانی قائل نیستند و نسبی­گرایان معتدل – که آنان نیز از ناقدان مدرنیته هستند –‌این اعتماد را که علوم طبیعی می­توانند تصویری صادق از جهان مادّی به دست دهند را متزلزل می­دانند، چه رسد به‌این که بخواهند الگویی برای شناخت مطمئن از جهان انسانی و الگوهای مطلوب سیاست­گذاری اجتماعی به دست دهند.[۱۰۳].‌این در حالی است که معتقدیم علم، یک آگاهی ساده­اندیشانه در راستای منافع نظری نیست، بلکه در گوهر خود گونه ­ای از انتقاد را می­پروراند: نقدی بنیادین. با‌این وجود، در سده­های طولانی که از اندیشه فلسفی غربی می­گذرد، بسیاری از فیلسوفان همچنان اعلام می­ کنند که ما نمی­توانیم بدانیم که‌آیا موردهای آگاهی­مان، یعنی ابژه­های جهان بیرون از ما – جهان عینی – به راستی مستقلی از ما دارند یا نه، و اگر پاسخ مثبت است‌این ارتباط به چه شکل و تا چه حد است[۱۰۴]. اما فارغ از پاسخ‌این پرسش، تردیدی نیست که اصلِ موضوع – یعنی ارتباط – میان ذهن و عین به­ طور تنگاتنگ برقرار است و هر منظومه فلسفی یا رویکرد جامعه­شناختی یا استراتژی حقوقی و اساساً هر معرفتی که‌این ارتباط را به نفع حاکمیت ذهن یا به نفع ارجحیتِ عین غلبه بخشد، ره به خطا رفته است؛ همچنان که جریان غالب – و البته رو به تعدیل و اصلاح – در غرب همانا رو به عین­گرایی رفت و جریان حاکم بر سنت اسلامی نیز رو به ذهن­گرایی و کم­توجهی به جهانی واقع.
در هر دوره، شکل خاص و متفاوتی از ساختارها، مناسبات و سرمشق­های کلی و زبانی خاص حاکمیت دارد. صورت­بندی داناییِ هر دوران، نظمی است که ما بر اساس آن می­اندیشیم؛ یعنی چارچوب مشخصی است که در یک عصر خاص به صورت پنهان حاکم است. علوم جدید و از جمله علوم اجتماعی خاستگاه غربی دارند و زاده تحولات معرفتی و اجتماعی اروپا و و دنیای صنعتی از رنسانس تا امروز هستند.‌این علوم گرچه ریشه ­های تاریخی­شان به رنسانس و سده­های پانزدهم و شانزدهم می­رسد، اما در قرن نوزدهم ظهور کردند و در قرن بیستم در قالب نهاد دانشگاه و رشته­ های دانشگاهی جدید به تمام جهان بسط یافتند. در واقع، محققان و متفکران قرن نوزدهم، با مطرح کردن پرسش­های بنیادین در حوزه ­های کلان، علمی، مرزهآیاین علوم را ترسیم کردند. به‌این ترتیب روش­های علوم انسانی تعریف و مفاهیم هر حوزه روشن و مشخص شد؛ و نخستین الگوهای مرجع برای هر رشته طراحی گردید. در‌این دوره، جدال بر سر روش علوم انسانی همچنان ادامه داشت و تا اواخر قرن نوزدهم، از نظر روش­شناختی، غلبه با جریانی بود که معتقد به کاربرد روش­های علوم طبیعی در علوم انسانی بود[۱۰۵]. قرن بیستم نیز دوره­ به ثمر نشستن شاخه­ های گوناگون علوم انسانی است. در‌این قرن، دیگر مرزهای اصلی علوم انسانی ترسیم شده بود و در رشته­هایی چون اقتصاد، تاریخ و زبان­شناسی الگوهای مرجع و مفاهیم علمی شکل گرفته بود. کشورهای غیرغربی نیز پس از تأسیس دانشگاه و نهاد آموزش عالی به سبک امروزی، رشته­ های دانشگاهی جدید را احداث کردند و علوم نوین را توسعه دادند.‌ایران نیز‌اینچنین کرد. توجه به‌این پرسش که علوم انسانی و علوم اجتماعی مدرن غربی چه فایده عملی برای غیرغرب دارند و چه نسبتی با فرهنگ و دیگر مقتضیات بومی‌این ممالک دارند، موجب تکوین گفتمانی در‌این کشورها شد که «بومی­سازی» نام گرفت.
به عقیده فوکو، رنسانس و مدرنیته، شرق را در مقابل ذهنِ شناسا (سوژه) قرار داد و البته آنچه از آن ترسیم کرد نه خود شرق، بلکه بازتاب شرق در ذهن خودش است و سپس‌این صورت­بندیِ دانایی «گفتمان شرق­شناسی» را شکل داد[۱۰۶]. در حقیقت، با اُبژه شدن و موضوع شدنِ «شرقی» در برابر «غربی»، از همان ابتدای رنسانس، شرقی در ذهن غربی از صحنه­ی سخن گفتن حذف شد. در‌این میان، مستعمره، در وضعیت پیچیده روانی افتاد و همچون گنگی شد که می­خواست فریاد بزند. استعمارزده با چشم­های بهت­زده در ذیل‌این صورت­بندیِ دانایی خودمحور، دچار آسیب از حیث سلامت روانی شد و از خود بیگانه شد. در همین راستا، ژیل دولوز علوم حاشیه­ای را که مباحث پسااستعماری می ­تواند روایتی از آن باشد، روش­های فکری و فرهنگی­ای دانست که به صورت بی­رحمانه­ای توسط سیستم­های علمی غالب در حاشیه قرار گرفته­اند[۱۰۷]. شمایلِ ظاهراً جهان­شمولِ مدرنیته، که یک تجربه تجریدی و خاص اروپایی- آمریکایی است، می­ کوشد خود را تا حد یک حقیقت مطلق برای کل بشریت ارتقا داده و متناسب با چنین نگرشی، خود را در خارج از مرزهایش بر دیگران تحمیل کند. اما وقتی که یک شمایل فرهنگی و بومی از مدرنیته، در جهان غیرغرب وجود نداشته باشد، تجربه مدرنیزاسیون همواره خود را به شکل یک تحمیلِ خشونت­بار نشان می­دهد[۱۰۸]. گفتمان پسااستعماری، واکنشی به‌این خشونت و تحمیل است.
ایجاد بحران­های مدرنیته به دلیل وجوه سلطه­گرانه­ی مدرنیته بود که وجوه رهایی­بخش آن را مخدوش کرد. استعمار باعث شد نه تنها چهره شرقی، بلکه چهره غربی نیز مخدوش شود. همچنان که به نظر دکتر علی شریعتی – از معروف­ترین متفکران پسااستعماری – استعمار فقط فرهنگ استعمارزده را بیمار نساخت، بلکه ابتدا فرهنگی را که استعمارگری از آن بیرون آمد، بیمار کرد[۱۰۹]. استعمار حتی متمدن­ترین انسان­ها را از انسانیت تهی می­ کند و عمل استعمارگرانه بر مبنای تحقیر انسان بومی و توجیه استعمار به وسیله‌این تحقیر، به طور اجتناب­ناپذیری، استعمارگر و استعمارزده را ازخودبیگانه می­ کند.
با اُبژه شدن جهان توسط سوژه، دوران جهان­بینی­ها و بعد جنگ و کشتارهایی خانمان­برانداز شکل گرفت. انسان اروپایی درست بعد از جنگ جهانی دوم و در فضای یأس­آمیز آن، به شکل جدی به تأمل در بنیادها و آرمان­های مدرنیته و چراییِ به انحراف رفتن آنها پرداخت. اما موقعیت جریان­های فکری نشان می­دهد از متفکر پسااستعماری باید انتظار مسئولیت­ پذیری بیشتری داشت؛ زیرا خودمحوری غربی، فرهنگ غرب را به بیماری و شکاکیت و هیچ­انگاری کشانده که پست­مدرنیسم تجسم آن است.
چرخه بی­مصرف و انگل­وار آموزشی در «علوم انسانی» در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و شرق اروپا، یک قرن است که ادامه دارد. غرب­زدگانِ آگاه و ناآگاه ما بر سفره‌ایدئولوژی­های سکولار قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی که عمدتاً در چهار کشور انگلیس، فرانسه، آلمان و آمریکا نشسته­اند و ته­مانده کهنه آنها را از یکدیگر می­قاپند و به هم فضل­ می­فروشند و یک نظام اعتقادی و عینیِ مغشوش برایمان شاخته­اند. حال آن که نویسندگان نسخه اصل در غرب اعتراف می­ کنند که تا قرن ۱۷، مسیحی بودیم، در قرن ۱۸ بی­دین شدیم، در قرن ۱۹ و ۲۰ تا آخر خط رفتیم و به بحران رسیدیم. امروز می­گویند پس از سه قرن زیگزاگ به فکر افتاده­ایم که به راستی ما به چه چیزی دست یافته­ایم؟ قرن ۱۸ و ۱۹، قرن انکارهای بزرگ و لجوجانه بود و بشر غربی و مستعمراه­های فکریِ او، روح خود را به قتل رساندند. امروزه نیز همان بشر غربی دریافته است که اضطراراً به «اعتقاد داشتن» نیازمند است و البته مهم نیست که اعتقاد به چه؟! به نوعی امر غیر مادی، چه از طریق نوعی «مسیحیتِ بازسازی شده»، چه‌ایدئالیسم آلمانی، چه بودیسم شرقی، چه پست­مدرنیسمِ فرهنگی یا هر مُهملِ پوزیتیویستی و معرفت­ستیزِ دیگری که پیامد نگرش کمّی و ماتریالیستی به جهان و معرفت بشری[۱۱۰] و «جوهرانگاریِ کمیّت»[۱۱۱] است.
متفکر پسااستعماری در «پارادایمِ»[۱۱۲] آگاهی، آزادی، رهایی­بخشی و ترقی می­اندیشد. او اگرچه منتقد مدرنیته است اما به اهداف روشنگری دلبسته است. وی عصیان­گری آزادی­خواه است؛‌این عصیان علیه هر دستگاه معرفتی خودمحوری است که جهان خارج را موضوع شناخت قرار می­دهد و فهم و شناخت او را نه در ارتباط با او، بلکه بر اساس ذهن خود ترسیم می­ کند. البته باید توجه داشت اگرچه اندیشه پسااستعماری از درون ذهن و تفکر حاشیه و تحت سلطه به وجود آمده، اما بیش از آن که مقوّم بر مبانی معرفتی، انسان­شناسی و نظام­های ارزشی حوزه تمدنی تحت سلطه باشد، در ارتباط با رد سویه­ی سلطه­گرایانه مدرنیته و در پی قرار دادن آرمان­های انسانی روشنگری بر مبنایی رهایی­بخش و غیرسلطه­گرایانه برای بشریت تدوین شده است.
رویکرد انتقادی گفتار پسااستعماری به علومی که در خدمت «قدرت مسلط» هستند، و همچنین توجه به «رهایی» از سرکوب و تنش­های اجتماعی، فرهنگی و روانیِ به­وجودآمده توسط آن، جایگاه منحصر به فردی به‌این گفتار در دانش جرم­ شناسی و علم سیاست جنایی بخشیده است. گفتار پسااستعماری در مورد چگونگی سامان سیاسی و اجتماعی مبتنی بر اندیشه سیاسی هنجاری در مورد «امر مطلوب» است.‌این ویژگی با توجه به سویه بیناذهنیتی، تفهمی و زبانی بودن گفتار پسااستعماری که مبتنی بر اندیشه­ای رهایی­بخش در مورد توافق بینافرهنگی است، نتایج قابل توجهی در خصوص ترسیم و ارائه مدلی برای توسعه پارادایم­های انتقادی در دو حوزه­ جرم­ شناسی سیاست جنایی فراهم آورده است.
جرم شناسی پسااستعماری، گفتمانی است برآمده از همین نگرش انتقادی به علوم انسانی غربی. می­دانیم جرم، رفتاری نیست که به‌طور کلّی در تاریخ و طبیعتِ انسانی مفروض بوده باشد بلکه مفهومی اخلاقی‌- سیاسی است که از نظر فرهنگی و تاریخی شکل و درون‌مایه مختلفی دارد[۱۱۳]. استعمارگری و پسااستعمارگری رویدادهای تاریخی نیستند بلکه فرآیندهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را تداوم می‌بخشند. پسااستعمارگری به منزله یکی از پیامدهای استعمارباوری وجود دارد و خود را در رسته‌ای از پهنه‌ها ــ از فرهنگ‌های قدرت‌های امپریالیستیِ پیشین، تا روح و روان و ساختارهای کنترل اجتماعی و حقوقیِ استعمارشدگان ــ نمآیان می‌سازد[۱۱۴]. نظریه‌پردازانِ حقوقی دیدگاه‌های پسااستعماری را برای شناخت نقش قانون در فرایند استعماری، و نیز برای پی‌بردن به‌این مسأله که چگونه اثرات‌ایدئولوژیکیِ قانون‌های استعماری امروزه تداوم می‌یابند، و ممکن است برای داشتن پیامدهای استثماری همچنان به‌خوبی هم تداوم پیدا کنند، به‌کار گرفته‌اند. آنان کوشیده­اند اثرهای قانون‌های غربیِ انتقال‌پذیر بر استعمارشدگان را به‌ عنوان بخشی از فرایند‌ایجاد امپراتوری در پهنه‌ای از قلمروها ــ از حقوق مالکیت فکری و حقوق سرزمینی، تا حقوق بین‌المللی و مسائل حاکمیت ــ نشان دهند. به‌طور بنیادی‌تر، پژوهشگران ادعاهای مربوط به همه‌گیریِ حقوق و فلسفه حقوق غربی را مورد پرسش قرار داده­اند. با وجود‌این، به‌جز در پاره‌ای موارد استثنائی[۱۱۵]‌این اندیشه‌ها تا اندازه بسیاری یا به‌عنوان یک رهیافت نظام‌مند در جرم‌شناسی پذیرفته نشده یا به بحث‌ گذاشته نشده­اند.
در مجموع، باید مرور کرد که هم جنبش مطالعات انتقادی حقوق و هم جنبش علوم انسانی پسااستعماری – یکی در غرب و دیگری در شرق – چیرگی مدرنیته با همه مصائبش بر اندیشه حقوقی غربی معاصر لیبرال را به طور کلی و بر سیاست جنایی غربی به طور خاص، به شدت نقد کرده ­اند و هر دو یک محور اساسی را دنبال کرده ­اند که عبارت است از نقد نظام حقوقی لیبرال به عنوان نظام حقوقی­ای که مولّد یک نظام سیاست جنایی متناقض، نامعین،‌ایدئولوژیک و صورتگرا است، و ادعای مدعیان سیاست جنایی غربی – و از جمله دلماس مارتی – بر‌این که سیاست جنایی غربی (خصوصاً اروپایی) ویژگی عقلانی و منطقی و اصولی و طبیعی دارد ادعای نادرستی به نظر می­رسد.
گفتیم هر کوششی برای بازشناسی مدرنیته محکوم به شکست است، مگر‌این که تبارشناسی آشفته­ی مدرنیته مورد اذعان قرار گیرد، نقّادی شود و به محل نزاع تبدیل گردد[۱۱۶]. ناتوانی جان لاک در ترکیب اصول متضاد اثبات­گرایی و حقوق طبیعی، ضعف مکتب حقوق طبیعی در انگلستان را موجب شد و بدین­سان اثبات­گرایی بر فلسفه حقوق انگلیس سیطره یافت. آثار جرمی بنتام و جان آستین رویه قضایی اثبات­گرا تازه­ای را شکل داد. در واقع، بنتام و آستین حقوق پوزیتیویستی و حقوق اخلاقی را از هم تفکیک نمودند و با توسعه چیرگی اثبات­گرایی بر فلسفه حقوق و اخلاق اروپا، در قرن هجده و نوزده هگل و کانت و مارکس کوشیدند از‌این چیرگی به نفع حقوق طبیعی بکاهند[۱۱۷]. مارکس، بعداً کوشید تا بین مفاهیم متناقض متافیزیک هگل و معرفت­شناسی اثبات­گرا پیوند زند، اما کوشش وی دیری نپایید. پس از مارکس است که «جنبش مطالعات انتقادی حقوق» پرچم جبهه ستیز با بنیادهای حقوقی لیبرال را به دست گرفت. بر پایه آموزه­های تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه – فلاسفه نسل اول نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت –‌‌هابرماس نظریه انتقادی مکتب متبوع خود را به گونه ­ای صیغل داد که در شرایط ناچاری که امکان تغییر جامعه و رهایی افراد از زیر یوغ سلطه و اقتدار وجود ندارد[۱۱۸] بتوان با گفتگو و عقلانیت ارتباطی فضای لازم را برای احیای حقوق همه کسانی که در جامعه از تصمیمی متأثر می­گردند فراهم نمود.
مدرنیته که خود همچون دلیلی بر گزینش شیوه­ای از زندگی جلوه می­ کند، نیازمند دلیل است. فرهنگی که به نیازهآیاین­جهانی پاسخ می­دهد، ارزش­هایی می­آفریند همخوان با‌این پاسخ­گویی، اما ناهمخوان با نیازهایی که نمی­شناسدشان. نیازهایی که وجود دارند، اما دیده نمی­شوند؛ نیازهایی که کار می­ کنند، اما نه آن­سان که حتی شناخته شوند.‌این نیازها، متافیزیکی هستند‌این درست همان خلأ مدرنیته است. مشکل، نه در «خطای خردباوری» که در «گونه ­ای خطا» در خردباوری است. الهیات مدرنیستی همواره «عقل» را به عنوان تنها مرجع مشروع پرستیده است. با‌این همه، خود‌این عقل هیچ مبنای عقل­گرایانه­ای ندارد[۱۱۹]. روشنگری، در تلاش خود برای آزادسازی انسان­ها از اسطوره، جادو و خرافات، علمی را تدوین کرد که آگاهانه «معنا» را رد می­کرد و معرفت را همان «محاسبه­پذیری جهان» می­دانست[۱۲۰]. در فضای فکری روشنگری، کنش انتخابی شاید مهمترین ویژگی مدرنیته باشد، از آنجا که سنت، نیروی هنجاری مقاومت­پذیری دارد، در جامعه سنتی عمل اختیاری به حداقل می­رسد. سنت بر هر چیز و هر کسی حاکم است و منزلت و وظایف همه افراد را تعیین می­ کند. تقدم کنش انتخابی بر کنش تجویزی، جامعه مدرن را پویا و همواره درگیر آشوب و دگرگونی مدام می­سازد. مردمی که در جوامع سنتی زندگی می­ کنند چون تحت انقیاد الزامات سنت قرار دارند، اندک یا هیچ اختیاری برای اصلاح ساختارهای هنجاری موجود ندارند.
مدرنیته دارای دو وجه اصلی است؛ «عقل ابزاری» که با موضوعاتی چون استفاده از علم و تکنولوژی برای کنترل اجتماعی به روش غیراخلاقی و غیردموکراتیک مرتبط است؛ و «عقل انتقادی/ ارتباطی» که دربرگیرنده هنر و فلسفه و علوم اجتماعیِ پساپوزیتیویستی است و به طور کلی هر معرفتی که زیر چتر «اندیشه انتقادی» حضور دارد. اما «حکومت عقل» همان آزادی­ای نبود که مدرنیته وعده­اش را می­داد. مدرنیته با سویه­ی عقلانیِ ابزار خود را معرفی کرد، نه با جنبه­ های عقلانی ارزش­ها که اخلاق و تعهد و مسئولیت را پیش می ­آورد[۱۲۱]. ناقدان روشنگری به عینی­گرایی، علم­محوری و‌ایمان روشنگران به خرد همانا بسیار تاخته­اند، اما نکته‌اینجاست که تمامی‌این ناقدان، خود از روشنگری، گوهری را به ارث برده­اند: باور به اندیشه نقّادانه. با‌این وجود، به تعبیر یکی از منتقدان مدرنیته، امروزه بدنه اصلی جوامع فراصنعتی غرب، امکانات مرگ روشنفکرِ مدلِ قرن بیستمی را پدید آورده است. تجربه تئوری‌‌های تمامیت­خواه و شکست نظام­های فکری‌ایدئولوژیک،‌این زمینه را بیش از پیش به دست داده است. در دنیای امروز، دیگر مدل روشنفکران قرن بیستمی جایی ندارد.‌ایده انقلابات قرن گذشته سپری شده است. نه‌ رهبری بلامنازعه، نه حزب اقتدارگرا، و نه‌آینده­های دست‌نیافتی دیگر دورنمای روشنفکر را برنمی‌سازد[۱۲۲].
مدرنیته، دو چیز را همپای یکدیگر به پیش برد:‌ایمان به سوژه (ذهن فاعل شناسا)، باور به خرد. هر دو ناتوانی خویش را نشان داده­اند؛ نه عظمت انسانی باقی ماند و نه آن معجزات که به عقلش نسبت می­دادند. به همین خاطر همه منتقدان مدرنیته از جمله نیچه، فوکو،‌‌هابرماس و پسامدرن­ها، درصدد انکار سوژه­باوری برآمدند و به نبرد با خردباوریِ مدرن پرداختند[۱۲۳]. تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر – دو فیلسوف شهیر مکتب انتقادی فرانکفورت – در کتاب مشهور خود «دیالکتیک روشنگری» معتقدند‌این نکته نهفته است که خردباوری، «سرچشمه بحران­های حاضر» است.‌این خردباوری که از رنسانس تا روشنگری شکل گرفت، نتایجی پیش ­بینی نشده به بار آورد که به جنبه ابزاری انجامید و سلامت تعامل بشر عقلانی را به محاق برد. به همین جهت بود که هربرت مارکوزه، مفهوم عقلانیت مورد نظر ماکس وِبِر را مفهومی صوری دانست که به عقلانیت صوری منجر شده است. هربرت مارکوزه در کتاب خود – «صنعت فرهنگ» – نابودی فرهنگ در پی حاکمیت مدرنیته بر‌این عرصه معرفتی را آشکار کرد. وی توضیح داد در نظام مدرنیته منطق تولید اثر فرهنگی، چون کالا، سرانجام به شکل­ گیری فرهنگی پست و نازل منجر می­ شود که کارکردی‌ایدئولوژیک دارد؛ یعنی تصوری ناراست از مناسبات اجتماعی و شکل سلطه در سر توده­های مردم می­آفریند و مدرنیته چیزی جز توجیه مناسبات دروغین نیست[۱۲۴]. وی تبیین کرد که تولیدات فکری مدرن همچون پیوست قوانین بازار آفریده می­شوند، اما ادعای استقلال از مناسبات تولیدی دارند و آنها عموماً خود محصول همان فرهنگی هستند که نقدش می­ کنند و نقدشان اتفاقاً موجب تحکیم دموکراسی غربی است.
گفتار سوم: چیرگی اثبات­گرایی بر «نظریه اجتماعی» و «حوزه عمومی» در غرب
برای فهم بهترِ بحث در‌این گفتار، بد نیست ابتدا با نقد به روش «تحلیل گفتمان» آشنا شویم.
دانستن فلسفه علم برای دانشمندان علوم اجتماعی و رفتاری که در پارادایم­های رایج مشغول فعالیت­ هستند، ممکن است چندان ضروری به نظر نرسد. اما بی شک، آن دسته از دانشمندان که درصدد برپایی پارادایم­های جدید برای علوم اجتماعی و رفتاری هستند نیازمند مطالعه دقیق فلسفه علم می­باشند[۱۲۵]. نظریه ­ها هستارهای پیچیده­ای هستند که؛ چرا که زبان و مدل­ها دوشادوش هم در بازنمایی جهان مورد استفاده قرار می­گیرند. اما نظریه ­ها، حتی از‌این هم پیچیده­تر هستند؛ چرا که علاوه بر گزاره­ها و مدل­ها، هستارهای دیگری نیز می­توانند در بازنمایی نظری نقش بازی کنند.‌این‌ایده که «نظریه ­ها کنسرسیومی از رسانه­های بازنمودگر هستند»[۱۲۶] جامع­ترین پنداری است که در باب ماهیت پیچیده نظریه ­ها می­توان گفت. نظریه ­ها هستومندهایی پیچیده و در حال تکامل هستند که شامل فرضیه ­های پایه (که معمولاً در قالب معادلات بیان می­شوند)، اجزای زبانی که مشحون از روابط تمثیلی هستند، روایت­های علّی برای چگونگی به وجود آمدن پدیدارها، فرضیه ­های کمکی و «اصول پل­مانند»، مدل­های انتزاعی و انضمامی و نمودارها هستند[۱۲۷]. نظریه ­ها، گونه ­ای از محصولات معرفت­ِ تولیدیِ ذهن بشر هستند که در مقایسه با مدل­ها بسیار پیچیده­تر هستند.
«گفتمان» به تلازم گفته با کارکرد اجتماعی یا معنایی آن تعبیر شده است. از‌این‌ رو، «تحلیل گفتمان» عبارت است از تعبیه ساز و کار مناسب و اعمال آن در کشف و تبیین ارتباط گفته ( یا متن ) کارکردهای فکری اجتماعی. در عمل، تحلیل گفتمان، درصدد کشف و تبیین ارتباط بین ساختار دیدگاه‌های فکری اجتماعی و ساختارهای گفتمانی است[۱۲۸].تحلیل گفتمان همچنین یک فن و روش جدید در مطالعه متون، رسانه‌ها و فرهنگ‌هاست. در‌این روش، محقق بر آن است که رابطه بین مؤلف، متن و خواننده را نشان دهد و مشخص کند چه زمینه‌ها و عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و… در تولید گفتمان تأثیر دارند. از‌این رو، تحلیل­گر از بافت متن (شکل و ساختار) فراتر می‌رود و وارد بافت موقعیتی متن (شرایط و ابعاد‌ایدئولوژیک) می‌شود و به تحلیل آن می‌پردازد. در واقع، روش تحلیل گفتمان سعی می‌کند که نشان دهنده معانیِ نهفته در ذهن مولف باشد[۱۲۹]. فن تحلیل گفتمان سعی دارد از روی آثار ظاهری گفتار، ساختار تولید و رابطه کلی آن را مطالعه کند. تحلیل گفتمان سعی دارد با مطالعه عوامل بیرون از متن به ترکیب فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و… دست پیدا کند و کاری فراتر از تحلیل‌های سنتی عرضه کند. تحلیل گفتمان که یکی از روش‌های کیفی مطرح در حوزه‌های مختلف ارتباطات، زبان‌شناسی انتقادی، علوم سیاسی و اجتماعی به شمار می‌رود، سعی دارد رابطه بین تشکیل‌ایدئولوژی و تشکیل گفتار و شرایط را تولید کند. فن تحلیل گفتمان به دلیل ناکارآمدی روش‌های دیگر تحلیل محتوا در دستیابی به لایه‌های پنهان متن و فراتر رفتن از سطح عینیت‌ها وارد حوزه بررسی پیام‌های ارتباطی شد و‌این را باید برخاسته از مقتضیات زمان و توجه متفکران معاصر به بحث‌های انتقادی در مورد رسانه‌ها دانست.‌این فن پیشرفت خود را مدیون تلاش‌های دانشمندانی چون میشل فوکو، ژاک دریدا، میشل فوکو و متفکران منتقدی چون آلتوسر و گرامشی و اندیشمندان مکتب فرانکفورت می‌داند.[۱۳۰]
پس از شناخت اجمالی «گفتمان» و روش تحلیل گفتمان، اکنون نوبت آن است که گفتمان «نظریه اجتماعیِ» مدرن را از حیث اثرپذیریِ تامّ از پوزیتیویسم تحلیل کنیم. برآیاین منظور، ابتدا تخدیش «حوزه عمومی» در فرایند مدرنیزاسیون اجتماعی در غرب را بررسی می­کنیم تا پس از طرح مسأله و شناخت معضل، ضرورت کاوش عمیق در ریشه ­های چیرگی پوزیتیویسم بر «نظریه اجتماعیِ» مدرن آشکار گردد.
در برابر‌این بحران که اندیشه کلاسیکِ تجدد و‌ایدئولوژی نواندیش را فرا گرفته است، دو پاسخ ممکن است: پاسخ اول، که متعلق به پسامدرن­هاست تأکید می­ کند که فروپاشی اندیشه مدرنیته اجتناب­ناپذیر است؛ پاسخ دوم، مبتنی بر‌این باور است که با پاره­ای جرح و تعدیل­ها همانا نواندیشی و نوگرایی می ­تواند و باید مورد حمایت و توسعه قرار گیرد.‌این چیزی است که یورگن‌‌هابرماس – فیلسوف و جامعه ­شناسی شهیر «نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت» – می­پندارد. از‌این رو، توصیف و تحلیل نظریه او با عنوان «عقلانیت ارتباطی/ کنش ارتباطی» در مقام نظریه مرجّح از میان خیل انبوه نظریه­ های منتقد مدرنیته[۱۳۱] ضرورت دارد.
جدا از‌این نکته، اگر موفق شویم به درک ساختارهای پدیده­ای نائل شویم که آن را «حوزه عمومی» می­نامیم، از‌این طریق می­توانیم نه فقط به تبیین جامعه­شناختی‌این مفهوم، بلکه به فهم روش­مندِ برخی جوامع کنونی نیز بر مبنای یکی از مهم­ترین مقولات آن دست پیدا کنیم.‌این دستاورد از‌این جهت بسیار مهم است که توجه داشته باشیم تفکیک حوزه عمومی و خصوصی بر طبق الگوی باستان یا مدرن امکان­ پذیر نیست.
مقوله «حوزه عمومی» را بایستی در زمینه ­های گسترده­ای – ساختار، کارکرد، پیدایش و دگرگونی الگوهای لیبرال و غیر لیبرال حوزه عمومی – مورد بررسی قرار داد. توجه داریم که به طور کلی، اگر هدف، تجریه و تحلیل و اصلاح ساختار موجود باشد، نخست ظرفیت ساختار بررسی می­ شود و سپس عواملی مانند کارایی و اثربخشی و کارکردهای واحدهای گوناگون در چارچوب آن ساختار، تجزیه و تحلیل می­شوند. اما اگر مقصود از طراحی، حفظ‌ایدئولوژی حاکم بر سازمان و یا‌ایجاد یک ساختار جدید باشد،‌این کارکردها هستند که بر اساس اهداف پیش ­بینی و وضع و ارزیابی می­شوند.
مباحثه [گفتار یا گفتمانِ] عقلانی فارغ از سلطه و آسیب­های زبان­شناختی و معطوف به تفاهم بین­الاذهانی و وفاق و اجماع، دقیقاً همان نوع عملی است که مناسب حوزه عمومی است[۱۳۲]. بر خلاف عقلانیت ابزاری که متکی بر رابطه ذهن و عین است، عقلانیت ارتباطی‌‌هابرماس به عنوان مبنای نظریه اجتماعی انتقادی عرضه می­ شود.‌‌هابرماس در آثار اخیر خود اغلب «فلسفه آگاهی» را که منتج از ذهن منفردی است که درباره جهان می­اندیشد در مقابل مفهوم تعامل بین­الاذهانی قرار می­دهد. چیزی که به نظر‌‌هابرماس در رویکردش به زبان و در تحلیلش از اصول کلی بیان ثابت می­ شود، اولویت کنش­های معطوف به نیل به تفاهم در مقابل کنش­های معطوف به کنترل یا دستکاری اشیاء و دیگر کارگزاران اجتماعی در جهان است.[۱۳۳]
اما‌آیا تحقق تعامل بین­الاذهانی میان کنشگران اجتماعی خصوصاً در وضع جهان کنونی، آرزوی معقولی است؟ توجه داشته باشیم که فیلسوفان جدید به‌این نکته توجه کرده ­اند که هر یک از آدمیان از منظر خاصّ خود به واقعیت می­نگرد؛ هیچ کس نمی­تواند بر کل واقعیت احاطه پیدا کند و از‌این رو تصویری که هر کس از هستی ارائه می­دهد، رنگ دیدگاه خود او را با خود دارد. معانی و کارکردهای گفت­و­گو از جمله امور ثابت و لایتغیر نیست، بلکه تحت تأثیر تحولاتی که در زیست­بوم­های اجتماعی و تعامل­های میان کنشگران اجتماعی به وجود می ­آید، دستخوش تغییر می­ شود. از‌این رو، هر اندازه کنشگران اجتماعی از عقلانیت بیشتری برخوردار باشند یا در معرض اهتمام بیشتر به مقوله گفت­و­گو قرار گیرند، بهتر قادر خواهند بود معانی و کارکردهای تازه­ای برای گفت­و­گو کشف و ابداع کنند. از‌این رو، نقطه ضعف اصلی دیدگاه­ های مبتنی بر غیریت­سازی، ناتوانی آنها در توضیح مسئله آمیختگی و گفت­و­گوی تمدن­هاست. تمدن­های ناب و بدون آمیختگی تنها در افسانه­ها وجود دارند. تمدن­ها دائماً در حال گفت­و­گو و در نتیجه درهم­تنیدگی هستند و‌این درهم­تنیدگی با توسعه علوم و فناوری­ها در قرن اخیر توسعه فزآینده­ای یافت.
مانوئل کاستلز (۱۹۴۲) – استاد برنامه­ ریزی در دانشگاه برکلی آمریکا – از جمله نظریه­پردازانی است که با توصیف وضعیت نوین ارتباطی جهان کوشیده است مفهوم «جامعه شبکه­ ای» را تبیین کند. به نظر او «شبکه­ ها، ریخت اجتماعی جدید ما را تشکیل می­ دهند و منطق شبکه­ ای دگرگونی­های عمیق و گسترده­ای در عرصه تولید، تجربه، قدرت و فرهنگ به وجود می­آورند. قدرت جریان­ها از جریان­های قدرت پیشی می­گیرد و غیبت یا حضور در شبکه، منبع سلطه و تغییر در جامعه می­ شود. ویژگی‌این جامعه، برتری ریخت و ساختار اجتماعی بر کنش اجتماعی است[۱۳۴]. طبعاً در چنین جوامعی، جریان پیام­ها و تصاویر بین شبکه­ ها، ستون فقرات ساختار اجتماعی را تشکیل می­دهد. ساختار ذهنی و عینی حاکم بر جریان مدرنیته، عقلانیت است که البته انحراف زیادی از حقیقت و اصالتِ خود نیز یافته است. به نظر‌‌هابرماس، «عقلانی شدن زیست­جهان» دشمنان زیادی دارد. پیچیده شدن جوامع غربی و گسترش سیستم به حوزه عمومی، ناخواسته واسطه­هایی چون پول و قدرت را به جای کنش­های ارتباطی نشانده است. در جوامع شرقی نیز چالش­های هویتی نظیر گرایش­های بنیادگرا، اخلاقِ گفتمانی را تهدید می­ کند.‌این گرایش­های خطرناک و بشرستیز که می­کوشند مهندسی اجتماعی از بالا را صورت دهند، مانع «تعامل ارتباطی­» یا به تعبیر دیگری از‌‌هابرماس، مانع «صورت آرمانی استدلال و برهم­کنش و هم­افزایی» هستند[۱۳۵]. پس آنچه دموکراسی را برتر از دیگر رقبآیایدئولوژیک خود قرار داده، همانا اعتقاد به «زیست­جهانِ گفت­و­گویی» است[۱۳۶].
اکنون باید توضیح ­داد چگونه مهندسی اجتماعی توسط دولت­های اروپا از قرون وسطا به سمت رنسانس و خصوصاً پی از آن، منجر به فئودالیزه شدن حوزه عمومی در اروپا شد. به بیان‌‌هابرماس، جهان سرمایه­داری با ورود به دوران پیشرفته خود در قرن بیستم و با مدد جستن از قدرت رسانه ­ها، تبلیغات و احزاب سیاسی، حوزه تعاملات زنده و پویای اجتماعی را تحت سلطه خود درآورده است. بر اساس دیدگاه‌‌هابرماس، مهندسی اجتماعی معنایی جز إعمال استیلا بر حوزه عمومی ندارد[۱۳۷]. توضیح آن که، بورژوازی نوظهور در فرایند مبارزه با عملکردهای پنهان و بوروکراتیک حکومت مطلقه به تدریج موفق شد شکل پیشینی حوزه عمومی را که در آن قدرتِ حاکم صرفاً «در برابر» نمود می­یافت از بین ببرد و شکل جدید حوزه عمومی را جایگزین آن کند. در‌این شکل جدید، اقتدار حکومت به واسطه گفتمان انتقادی و آگاهانه توسط مردم تحت نظارت قرار می­گیرد. ادغام متقابل دولت و جامعه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به معنای پایان حوزه عمومی لیبرال بود. در‌این میدان، سازمان­هایی که نمآینده گروه ­های مختلف بودند به نوعی سازش و مصالحه بین خودشان و حتی با مقامات دولتی دست می­یافتند و عموم را از برنامه ­های خود حذف و طرد می­کردند. افکار عمومی مورد توجه قرار می­گرفت، اما نه در شکل بحث همگانی و آزاد[۱۳۸]. فروپاشی حوزه عمومی به علت دخالت دولت در امور خصوصی و حل و جذب شدن جامعه در درون دولت صورت می­گیرد. از آنجا که پیدایش حوزه عمومی نتیجه تفکیک آشکار و روشن حوزه خصوصی و قدرت عمومی بود، نفوذ متقابل‌این دو در هم جبراً حوزه عمومی را نابود می­ کند؛ سیاست حزبی و دستکاری رسانه­های جمعی به وضعی می­انجامد که‌‌هابرماس از آن به عنوان «فئودالی شدن دوباره»ی حوزه عمومی یاد می­ کند[۱۳۹]. حال در شرایطی که ساختارهای تاریخیِ حوزه عمومی لیبرال منعکس­کننده منظومه منافعی بودند که علت تاریخی پیدایش‌این حوزه محسوب می­شدند،‌ایده اصلی حوزه عمومی (عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق آثارِ نهادینه شده بحث آگاهانه و جماع عاقلانه) به مثابه امری غیر تاریخمند به محور اصلی نظریه دموکراسی تبدیل شد و برای همیشه باقی ماند. بخش دموکراتیکِ الگوی حوزه عمومی که در طول قرون باقی مانده است، بُعد‌ایدئولوژیک آن در سطح تاریخ اندیشه بوده است و نه شکل­بندی اجتماعی زیربنایی آن.
با‌این وجود، با منسوخ شدن الگوی بورژوایی، گونه ­ای حوزه اجتماعیِ «باز سیاسی شده» ظهور کرد که تفکیک «عمومی» و «خصوصی»، چه از حیث اجتماعی چه از حیث قانونی، در آن موجود نبود. در‌این حوزه بینابینی، دولت و جامعه مدنی به طور متقابل در هم نفوذ کردند و جایی برای بحث­های انتقادی- سیاسیِ افراد خصوصی باقی نگذاشتند[۱۴۰]. رفته رفته، هر اندازه که رابطه اولیه بین «فضای صمیمیِ» خانواده و حوزه عمومی بیشتر وارونه می­ شود و لذا حوزه خصوصی بیشتر توسط دولت تخریب می­ شود، به همان اندازه نیز تصمیمات افراد خصوصی بیشتر به وسیله مؤسسات اقتصادی و سیاسی دستکاری می­ شود. از‌این زمان، دستگاه دولت یکه­تاز عرصه کنش سیاسی و عامل اصلی توازن قدرت در جامعه می­ شود و البته قدرت را ملک انحصاری خویش می­داند. دولت اروپایی، در عین حال تلاش می­ کند از طریق رسانه­های توده­ای، موافقت یا دست­کم رضایت عمومی را جلب کند. درست در همین نقطه عطف تاریخی است که «عمومیت» تحریف می­ شود و از‌این پس از بالا به پآیین به وجود می ­آید تا بدین وسیله،‌‌هاله­ای از تقدس و نیت خیر برای صاحبان قدرت‌ایجاد کند. تا قبل از‌این دوره، عمومیت از پآیین به بالا بود و باعث پیوند بحث­های عقلانی- انتقادی در حوزه عمومی با فرایند قانونگذاری در حوزه دولت، و مهمتر از همه باعث نظارت بر نحوه إعمال قدرت می­شد. اما پس از گذشت آن دوره، دیگر «عمومیت» موجب دوسویه­گرایی در حوزه قدرت در اروپا شد؛ حوزه­ای که بر افکار غیر عمومی مبتنی است. آن سوگرایی‌این است: تلاش برای فریب و اغوای «عمومی» و در عین حال کسب مشروعیت از طریق آن. در حقیقت، «عمومیت فریبکارانه»[۱۴۱] جایگزین «عمومیتِ انتقادی [عمومیت­یابیِ عملِ نقد»[۱۴۲] شد. حقوق بشر لیبرال و حقوق مدنی دموکراتیک نیز فقط زمانی در حیطه نظر و عملِ حقوق اساسیِ بورژوایی از هم فاصله گرفتند که خصلت غیرواقعی و توهم­آلود نظمِ اجتماعی­ای که شالوده‌این حقوق محسوب می­شد آشکار گردید و ناهماهنگی و حتی تناقض آن فاش شد.
اما عقل ابزاریِ مدرن‌آیا بر علوم اجتماعی مدرن در غرب نیز تأثیر گذاشت؟ پاسخ مثبت است. پوزیتیویسم و چیرگی آن بر فلسفه علوم اجتماعی غربی – خصوصاً حقوق و بالأخص، دانش سیاست جنایی – نتیجه مستقیمِ عقلانیتِ ابزاری است؛ الگویی از کاربست قوه عقل که صدمات شدیدی به جایگاه «معنا» در علوم اجتماعی وارد آورد. از‌این رو، پوزیتیویسم در بستر مدرنیته و تحول علوم اجتماعی غربی باید رصد و تحلیل و نقد شود.
پوزیتیویسم یا اصالت اثبات، به معنی کاربست روش­های تجربی در تحقیق و به ویژه در همه علوم و تعمیم­پذیری روش­های علوم طبیعی به علوم اجتماعی است[۱۴۳]. علمی کردنِ جامعه ­شناسی به معنای فارغ کردنِ آن از ارزش­ها تا چه حد در غرب موفق شد؟ چنین امری به طور کامل محقق نشد، زیرا ریشه ­های متافیزیکی درستی نداشت. البته نظریه ­هایی بسیار سرگرم­کننده تولید شد و همین نظریه ­ها و طرز فکرها مدعی ارزش­زدایی از علوم اجتماعی با پوشش علمی کردن و بی­طرف کردنِ علوم اجتماعی شد. اما فارغ­سازی علوم اجتماعی از ارزش و معنا به لحاظ منطقی و شناخت­شناسی، تنها در صورتی ممکن است که «معنا» را مقوله­ای غیر منطقی و ارزش­ها را غیر معرفتی و غیر شناختی بدانیم. مشکل اصلی علوم انسانی، همین­جاست. توضیح آن که، بی­طرف­سازی واقعیت انسان و جهان نسبت به معنا و ارزش، یک منشأ دارد و آن بی­معنا دانستنِ واقعیت و بی­ارزش دانستنِ «ذات زندگی» است. آنها چون «ارزش» را بافتنی و جعلی، و «معنا» را یک فرآورده بشری و ساخته انسان می­دانند.
پارادایم اثبات­گرایی که در حوزه سیاست مروج لیبرال دموکراسی با اصالت عقلانیت و آن هم عقلانیت ابزاری است به کنترل خلاقیت انسان که تعالی­بخشی و تحول­خواهی انسان را تضمین می­نماید، می ­پردازد. پیش­فرض­های حاکم بر‌این رویکرد دلالت بر اصالت محیط خارج و قوانین عام حاصل از عینیت و تجربه انسانی دارد.‌این شرایط باعث گردیده است که عقلانیت و خلاقیت انسانی اولاً: خصیصه ابزاری یابد و ثانیاً: خلاقیت نیز تحت سلطه عقلانیت تعریف نظری و عملیاتی شود. در‌این حالت، آزادی نیز به عنوان محصول فعالیت پتانسیل خلاقانه انسان، ابزاری خواهد بود در خدمت کارکرد نظام اجتماعی سرمایه­داری که مروج لیبرال دموکراسی است. «آزادیِ ابزاری» در لیبرال­دموکراسی که با اصالت محیط در دنیای خارج از انسان تعریف مفهومی و عملیاتی می­ شود، از معنا تهی می­ شود. چنانچه انسان – که ساخت و سازهای اجتماعی را تولید و بازتولید می­نماید و بر‌این اساس شایستگی معنابخشی به تمام سازه­های اجتماعی از جمله آزادی را دارد – در پی معنابخشی به اراده آزاد و اصل اختیار خویش برآید و قصد تغییر در نظام اجتماعی برآمده از پارادایم اثبات­گرایی برآید، تنبیه می­ شود. آزادی ابزاری حدودی را برای انتخاب انسان تعیین می­ کند که در خدمت نظام سرمایه­داری که مروج لیبرال دموکراسی است، قرار گیرد.‌این نوع از آزادی به شئی­وارگی انسان، بیگانگی انسان و خارج نمودن توده مردم از عرصه تصمیم­سازی­ها در نظام اجتماعی منجر می‌شود.
اگر چه اصالت نخبه در چارچوب نظری متأثر رویکرد اثبات­گرایی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:54:00 ق.ظ ]
 
مداحی های محرم