فایل پایان نامه کارشناسی ارشد : نگاهی به پژوهشهای انجامشده درباره مقایسه ی نگرش به ازدواج ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
بر اساس این نظریه، والدین ایدههای خود راجع به رابطه با جنس مخالف را از طریق الگوسازی و یادگیری جانشینی به فرزندان خود انتقال میدهند و نگرش فرزندان نسبت به صمیمیت از طریق مشاهده والدین و روابط بین آنها الگوبرداری میشود و از طرف دیگر فرزندان تجربه رابطه خود و والدین را به عنوان مبنایی برای ایجاد صمیمیت در روابط به کار میبرند (این یادگیری از منابع دیگری مانند رسانهها، مدرسه، یا دوستان نیز صورت میگیرد) (نیل فروشان و همکاران، ۱۳۹۲).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آمادگی ازدواج
با توجه به کاهش علاقه جوانان به امر ازدواج و تشکیل خانواده، محققان در صدد پاسخگویی به این سؤال هستند که چرا جوانان ازدواج خود را به تأخیر میاندازند؟ یکی از متغیرهای اصلی در امر ازدواج و یک پیشبینی کنندهی معنیدار در رضایت زناشویی، آمادگی برای ازدواج است. آمادگی ازدواج از آن رو اهمیت دارد که پایهای برای تصمیمگیری در این موارد است که با چه کسی ازدواج کنیم؟ چه هنگام ازدواج کنیم؟ و چرا ازدواج کنیم؟ و نیز رفتارهای زناشویی آتی را شکل میدهد (لارسون و لامنت[۷۲]، ۲۰۰۵).
حالت ” آمادگی[۷۳]” همان طور که توسط هولمن و لی (۱۹۹۷) خاطر نشان شده است نوعی آماده سازی فراتر از عمل است که عمل را شکل میدهد و هدایت می کند. بنابراین، آمادگی می تواند برای بیان و برآورد کردن نوع خاصی از عمل به کار برده شود. به علاوه، شناخت مقداری از آمادگی به فرد کمک میکند که نوع رفتاری را پیش بینی کند که اگر آمادگی فعال شود، اتفاق میافتد (هولمن و لی، ۱۹۹۷؛ به نقل از کاردانی، ۱۳۹۲).
آمادگی ازدواج، یک ارزیابی معقول از آمادگی خود شخص برای گرفتن مسئولیتها و معضلات ازدواج است. به عبارت دیگر، آمادگی ازدواج توانایی فرد برای گسترش فرایند انتخاب جفت است. بنابراین، آمادگی ازدواج یک کلید نشانه برای رفتار ازدواج و تنظیمکنندهی زمان گذار به مرحلهی ازدواج است (کاردانی، ۱۳۹۲).
وقتی دو نفر میخواهند ازدواج کنند، آمادگی آنان برای برداشتن چنین گامی در زندگی اهمیت حیاتی خواهد داشت. عوامل پیشینهای و ویژگیهای اجتماعی – جمعیتشناختی درآمد، تحصیلات و سن با احساس آمادگی فرد برای ازدواج ارتباط قدرتمندی دارد. آماده بودن از یافتن فردی همساز بسیار فراتر میرود. آمادگی شامل سازماندهی امور نیز هست. وقتی فرد اندکی مسنتر است از لحاظ مالی و تحصیلی در موقعیتی قرار دارد که میتواند ازدواج کند و میداند که خانواده و دوستان از انتخاب او حمایت میکنند، و وقتی کیفیت رابطه او با زوجی که یافته خوب است، احساس میکند که آماده ازدواج است (رایس، ۲۰۰۲؛ ترجمه فروغان، ۱۳۸۸).
عوامل مرتبط با تعامل زوج، از قبیل کیفیت ارتباط و سـطح توافق با احساس آمادگی فرد برای ازدواج رابطهای چشمگیر و مثبت دارد. تأیید افراد مهم زندگی فرد (والـدین و دوستان) کیفیت ارتباط زوج را ارتقا داده، به سطح بالاتری از توافق میرساند و بالاخره به آمـادگی بیشتر برای ازدواج ختم میشود. جالب است بدانیم که تأیید افراد مهم، یکی از قدرتمندترین متغیرهای مرتبط با احساس آمادگی فرد برای ازدواج است (هولمن و لی، ۱۹۹۷).
تاکنون در ادبیات تحقیقهای انجام شده، توجه کمی به مقوله آمادگی به ازدواج شده است و عوامل مؤثر بر احساس فرد از آمادگی شخصی خود برای ازدواج، چندان شناخته شده نیستند (میلر[۷۴]، ۲۰۰۳).
حدود ۳۰ سال پیش، بلاد[۷۵] ( ۱۹۷۶) از محققانی دعوت کرد تا مسائل نسبتاً نادیده گرفته شده در تحقیقات خانواده را مورد بررسی قرار دهند و خاطر نشان کرد که آمادگی ازدواج یکی از زمینههای مهمی است که نادیده گرفته شده است. متأسفانه در طول دهه های گذشته تغییر زیادی انجام نشده است.
بلومر[۷۶] (۱۹۶۹؛ به نقل از شریفیزاده، ۱۳۹۲)، بیان میکند که وضعیت آمادگی، تمایلی (یکی از حالتهای آمادگی) است که در پس کارها و الگوهای رفتاری قرار دارد. بنابراین حالت آمادگی را میتوان برای توضیح و بررسی نوع خاصی از رفتار و اعمال به کار برد. به علاوه آگاهی از وضعیت آمادگی، فرد را قادر میسازد تا نوع اعمالی را که در صورت فعال شدن وضعیت آمادگی اتفاق میافتد، پیشبینی کند. در نتیجه، حالت احساس آمادگی ازدواج یکی از شاخصهای مهم اعمال فرد و زمانبندی در رسیدن به مرحلهی ازدواج است.
استینت[۷۷] ( ۱۹۹۶؛ به نقل از شریفیزاده، ۱۳۹۲)، بر این باور بود که آمادگی برای ازدواج با شایستگی برای ازدواج مرتبط است. او شایستگی برای ازدواج را اینگونه تعریف میکند: توانایی انجام نقشهای زناشویی به صورتی که قادر به برآوردن نیازهای موجود در رابطه زناشویی باشد. سپس او نتیجه گرفت که موفقیت در ازدواج ملزم به آمادگی ازدواج برای ایفای این نقشهاست. او بیان کرد که سه عامل پیشزمینهای باید بر احساس آمادگی فرد برای ازدواج، اثر بگذارند که عبارتند از: ماهیت روابط اولیهی خانوادگی، تجربیاتی در زمینه قرار ملاقات و شخصیت.
تحقیقات نشان میدهد که نیمی از جوانان در سن ازدواج، داشتن تجربهی کامل زندگی مجردی را به عنوان یک ویژگی بسیار مهمی میدانستند که آنها میبایستی قبل از احساس آمادگی برای ازدواج تجربه کنند. در مقایسه با نسلهای قبلی که تقریباً مستقیماً از نوجوانی وارد بزرگسالی میشدند امروزه تعداد روزافزونی از جوانان معتقدند که آنها تا قبل از اینکه یک دورهی طولانی جوانی را تجربه نکنند، برای ازدواج آمادگی نخواهند داشت. این یافتهها ممکن است تا حدودی در مورد جوانانی که به دانشگاه میروند و به این دوره به عنوان دورهای از زندگی نگاه میکنند تا تحصیلات خود را تکمیل کنند و تخصصهای لازم را برای شغلهای حرفهای خود کسب کنند درست باشد (کارول و همکاران، ۲۰۰۹).
آرنت[۷۸] (۱۹۹۷؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹) و دیگران تأکید داشتند که امروزه جوامع غربی و صنعتی به طور روزافزون خواهان یک دوره زندگی مجردی برای جوانان هستند و آن را قبول داشته و تأیید میکنند. این مطالعه تا جایی پیش میرود که این یافتهها نشان میدهد، داشتن یک دوره زندگی مجردی نه تنها امروزه به عنوان دورهای مجاز برای جوانان شناخته میشود بلکه بسیاری از افراد آن را به عنوان یک دوره لازم میدانند که یک جوان باید قبل از اینکه آمادهی پذیرش نقشهای زناشویی یا زندگی خانوادگی میشود، آن را طی کند. این نتیجه نشان میدهد که ممکن است فلسفه جدیدی در رابطه با آمادگی ازدواج در بین جوانان ایجاد شود که این اتفاق همزمان با تأیید تدریجی این ایده صورت میگیرد که آنها هنگامی که دوران مجردی را به پایان برسانند برای زندگی متأهلی آماده خواهند شد.
تانر[۷۹] (۲۰۰۶؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹)، خاطر نشان کرد که تأخیر در ایجاد تعهد در ازدواج اغلب با موارد زیر همراه است: داشتن دوستان متعهد، افزایش هویت شخصی بیشتر و نیاز به زمان بیشتر برای ایجاد عادتها و سلایقی که برای فرد منحصر به فرد هستند، یعنی، تمامی تجاربی که ممکن است منجر به ایجاد دشواریهایی جهت کنار آمدن و الویتبندی دیگران نسبت به خود و محتویات کلیدی برای ازدواج و روابط سالم شود.
به طور کلی تفاوتهای قابل ملاحظهای در ویژگیهای آمادگی ازدواج جوانان و ویژگیهای بلوغ وجود دارد (آرنت، ۱۹۹۷؛ نلسون و باری[۸۰]، ۲۰۰۵؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹). جوانان برای رسیدن به بلوغ ارتباطی (تواناییهای درون فردی و میان فردی)، تواناییهای خانوادگی و ویژگیهای مربوط به آمادگی برای ازدواج، الویت بالایی قائل بودند. بلوغ از اولین مراحل زندگی است که ایجاد آمادگی برای ازدواج در آن شکل میگیرد و باید مورد مطالعه قرار بگیرد، زیرا اکثر جوانان در این دوره برای ازدواج آیندهی خود برنامهریزی میکنند. در حقیقت جوانان به احتمال زیاد احساسات خود در مورد آمادگی برای ازدواج را در این دوره از زندگی خود شکل میدهند و در همین دوره است که تصمیم میگیرند چه خصوصیاتی برای ایجاد آمادگی برای ازدواج ضروری و مهم است (تورنتون و یانگ[۸۱]، ۲۰۰۱؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹).
این یافتهها بیان میکند که روند بالغ شدن اغلب به معنای انتقال از مرحلهی مراقبت شدن توسط دیگران (مثل پدر و مادر) به مرحلهی توانایی مراقبت از خود است. بنابراین بسیاری از ویژگیهایی را که جوانان قبلاً اهمیت کمی به آن میدادند (مثل شایستگیهای خانوادگی)، هنگامی که موضوع آمادگی ازدواج به میان میآید به آن اهمیت بیشتری میدهند (آرنت، ۱۹۹۷؛ نلسون و باری، ۲۰۰۵ ؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹).
درک جوانان از رسیدن به بلوغ میتواند در یک فرایند دو مرحلهای، بهتر درک شود. این طور به نظر میرسد که بسیاری از جوانان مرحلهی اول بلوغ را به عنوان یک دورهی خودمحور میبینند که در این دوره آنها از نوجوانی عبور میکنند و میتوانند بر مشغلهها و اهداف شخصی از قبیل مدرسه، شغل و پرورش هویت، تمرکز کنند. سپس هنگامی که تعقیب کردن علایقشان به پایان رسید، آنها آمادهی حرکت به مرحلهی بعدی میشوند که این مرحله، گسترش تواناییهایی برای مراقبت از دیگران است. بنابراین آمادگی ازدواج به عنوان مرحلهی نهایی بلوغ یا حداقل مرحلهی پیشرفتهای از بلوغ محسوب میشود (کارول وهمکاران، ۲۰۰۹).
طلاق
یکی از معظلات مهم در زمینه زندگی زناشویی پدیدهای به نام طلاق است که شیوع روز افزون آن پژوهشگران و نظریهپردازان حوزه خانواده را بر آن داشته که در مورد علل و عوامل تأثیرگذار بر آن به بررسی و تحقیق بپردازند. طبق تعریف، طلاق فرایندی است که با تجربه بحران عاطفی هر دو زوج شروع می شود و با تلاش برای حل تعارض، از طریق وارد شدن به موقعیت جدید و پذیرفتن نقشهای جدید، خاتمه مییابد. طلاق پدیده پیچیدهای است که عوامل مختلف فردی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی بر آن تأثیرگذار هستند. عوامل فردی شامل ویژگیهای ارثی و فیزیولوژیکی، صفات شخصیتی، آموخته ها و ویژگیهای جمعیتشناختی میباشند. برخی ویژگیهای شخصیتی، مانند روانرنجوری و سبکهای دلبستگی معیوب، طرحوارهها، آسیبهای پایدار و در روابط زناشویی به وجود میآورند و احتمال بروز طلاق را افزایش می دهند. همچنین، وجود اختلالات و نابهنجاریهای روانی یکی دیگر از عوامل آسیبزا در خانواده و زندگی زناشویی محسوب میشوند. از سوی دیگر، عوامل جمعیت شناختی مانند سن، جنیست، تحصیلات، طبقه اجتماعی- اقتصادی، مدت ازدواج، تعداد فرزندان، وضعیت اشتغال و عواملی مانند آن تأثیر گسترده بر روابط زناشویی دارند و تأثیرات چند جانبه این عوامل به پیچیدگی بیشتر پدیده طلاق منجر می شود (فاتحیزاده، بهجتی اردکانی و نصر اصفهانی، ۱۳۸۴). طلاق در لغت به معنای جدا شدن زن و مرد از یکدیگر، رها شدن از قید نکاح و رهایی از زناشویی است. طلاق در نظامهای حقوقی غربی دلالت بر انحلال یک رابطه زناشویی رسمی و قانونی دارد، در زمانی که هر دو طرف هنوز در قید حیات هستند و بعد از وقوع آن میتوانند بار دیگر ازدواج کنند (ستوده، ۱۳۸۳).
آمار طلاق
متأسفانه امروزه طلاق روبه افزایش است؛ به طوری که در آمریکا در سال ۱۹۶۵ از بین هر ۱۰۰۰ ازدواج ۲۵۹ طلاق به چشم میخورد. در این کشور، تعداد روابطی که با طلاق خاتمه یافته است در چهل سال گذشته تقریباً سه برابر شده است. بر اساس شواهدی، نیمی از ازدواجهای بزرگسالان امروزه به طلاق منجر می شود. تجربه طلاق والدین در طی دوران کودکی یا نوجوانی یکی از عوامل استرسزای رایج در ایالات متحده و بسیاری از کشورهای دیگر است. در سالهای اخیر میزان طلاق (نسبت سالانه طلاق به ازدواج) در آمریکا ۴۹% بوده است و حدود نیمی از ازدواجها به طلاق ختم می شود. این واقعه روی حدود یک و نیم میلیون کودک و نوجوان در هر سال تأثیر می گذارد. نرخ طلاق در کشورهایی مثل روسیه ۶۵%، در آلمان ۵۶%، در انگلیس ۵۴%، در کانادار ۴۹%، و در اسپانیا ۴۳% است (تامپسون و همکاران، ۲۰۰۸). به علاوه، ۶۷% از کودکان استونیایی کمتر از ۱۵ سال با هر دو والدین، ۲۵% با مادر و تنها ۱% آنها با پدر خود زندگی می کنند (هنسون[۸۲]، ۲۰۱۰).
کیهاننیا (۱۳۷۵، به نقل از ممبینی، ۱۳۹۱) ایران را چهارمین کشور جهان از میزان طلاق معرفی کرده است. براساس سالنامه آماری کشور در سال ۱۳۸۰، آمار طلاق در ایران از ۷% در سال ۱۳۷۰ به ۱۶% در سال ۱۳۸۸ رسیده است. در سال ۱۳۸۵ در کشور ۹۴۰۳۹ مورد طلاق و ۷۷۸۲۹۱ مورد ازدواج ثبت شده و این میزان در سال ۱۳۸۹ به ۱۳۷۲۰۰مورد طلاق و ۸۹۱۶۲۷ ازدواج رسیده است (سازمان ثبت احوال کشور، ۱۳۹۱). بر اساس مجموعه آمارهای جمعیتی کشور در استان خوزستان در سال ۱۳۹۰ در مقابل ۵۸۶۲۳ ازدواج، ۶۸۳۴ طلاق صورت گرفته است (سازمان ثبت احوال کشور، ۱۳۹۱). یعنی در برابر هر ۵/۸ رویداد ثبت شده ازدواج یک رویداد طلاق ثبت گردیده است. تحقیق در مورد جدایی در جهان و مقایسه آن با افزایش طلاق در ایران آشکار میسازد که میزان طلاق در ایران گرچه نسبت به جداییها در آمریکا و روسیه رقم کمتری را دارا است، ولی نسبت به کشورهای اروپایی بیشتر است. طبق گزارش اداره کل روابط عمومی سازمان ثبت اسناد کشور، نرخ طلاق در سال ۱۳۸۷، ۱۰۱۱۱۳ مورد بوده که در مقایسه با سال قبل، ۱۱% افزایش داشته است. آمار طلاق در تهران به طور چشمگیری بالا رفته است، به طوری که در سالهای اخیر ۱۲% افزایش داشته است. هم اکنون در تهران در برابر هر ۸/۳ ازدواج یک طلاق واقع می شود.
بیشتر آمار طلاق، هم اکنون در زنها، بین سنین ۱۹ تا ۳۵ سالگی است و آمارها نشان می دهند که ۷۲% از طلاقها در این سنین رخ میدهد؛ به خصوص سن ۲۱ سالگی برای زنهای شوهردار از همه سالها خطرناکتر است. در مردها نیز سنین بحرانی طلاق بین ۲۱ تا ۴۰ سالگی است. بعد از طلاق حدود ۶۵% از زنها و ۷۰% مردها احتمالاً دوباره ازدواج می کنند و حدود ۵۰% افرادی که برای بار دوم ازدواج کرده اند، دوباره طلاق میگیرند (یانگ و لانگ[۸۳]، ۲۰۰۷).
نرخ بالای طلاق در جامعه باعث ترس از ازدواج و اعتماد به نفس پایین در این امر می شود. در بیش از چهار دهه گذشته رفتار زناشویی آمریکاییها تغییر قابل توجهی کرده است. افزایش آمار در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در این کشور بالا بوده، اما تا سال ۱۹۸۰ کاهش خفیفی در آمار طلاق به وقوع پیوست. در طول همین مدت، متوسط سن ازدواج اول افزایش قابل ملاحظهای یافت. به علاوه، بین سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۹۸ نسبت زنهای ازدواج نکرده در اوایل دهه بیست سالگی بیش از دو برابر و نسبت زنهای ازدواج نکرده در اواخر دهه بیست سالگی بیش از سه برابر بود. تأخیر در ازدواج به افزایش تولد فرزندان نامشروع نیز کمک کرده است. تا سال ۱۹۹۹، یک سوم از تمام متولدین، فرزندان نامشروع بودند که معمولاً با مادر خود زندگی میکردند. مطالعات نشان می دهند که نیمی از کودکان متولد شده در ایالات متحده با یکی از والدین مجرد خود زندگی می کنند. سؤالی که در این باره مطرح می شود این است که چرا زن و مردی که خارج از ازدواج صاحب فرزند میشوند، تمایل به ازدواج رسمی و قانونی با طرف مقابل ندارند؟ جواب این سؤال بدین صورت است که هزینه های مالی و عاطفی ناشی از فروپاشی یک رابطه غیر ازدواجی پایینتر از هزینه های طلاق است. طلاق باعث اختلال در خانواده و برچسب نامناسب اجتماعی بیشتری، نسبت به انحلال رابطه غیر از ازدواج، می شود. زوجها ممکن است هزینه های قانونی و اجتماعی زیادی را به عنوان بخشی از طلاق متحمل شوند (والتر و پیترز[۸۴]، ۲۰۰۸؛ به نقل از ممبینی، ۱۳۹۱).
اثرات طلاق بر نوجوانان
الف: موضوعات عاطفی
طبق نظریهی آماتو (۲۰۰۱)، کیتسون[۸۵] (۱۹۹۲)، ویت و گالاگر[۸۶] (۲۰۰۰) والدین طلاق گرفته سختی اقتصادی بیشتری، سطوح فقر بالاتری، سطوح بهزیستی روانشناختی پائینتر، شادی کمتر، مشکلات سلامتی بیشتر و خطر از بین رفتن بیشتر را تجربه میکنند. این بدین علت است که برخی از بازماندگان طلاق، اغلب به سختی میتوانند با تنهایی سازگار شوند، معنای جدیدی در زندگی بیابند و منابع جدید عشق و مهرورزی را پیدا کنند و همچنین شامل ایجاد مشکلاتی در بدست آوردن ثبات مالی و تعادل در مراقبت از کودکان با دیگر مسئولیتها به عنوان یک والد مجرد میشود (ممبینی، ۱۳۹۱).
مورگان و کلمن[۸۷] (۲۰۰۴) بیان کردند که معمولاً، همسری که دیگری را ترک میکند. اغلب بیشترین حس از گناهکار بودن را تجربه میکند، در حالی که دیگری ممکن است برای پایان دادن به رابطهی زناشویی آماده نباشد. اگرچه این احساسات نامتعادل برای پایان دادن رابطهی زناشویی ممکن نیست که در همهی موقعیتهای زناشویی نشان داده شوند چون بستگی به عوامل مختلف از رابطهی زناشویی دارد. گاهی اوقات در ازدواجی که به پایان رسیده اغلب بعضی از احساسات مانند: فقدان، عصبانیت، امتناع، خجالت، تنهایی، ترک، انکار، افسردگی و اندوه مشاهده میشود.
ب: موضوعات فرزندی پروری
دوران- آیدینتوگ[۸۸] (۱۹۹۷؛ به نقل از کاردانی، ۱۳۹۲) بیان کرد که بعد از طلاق کانون توجه اولیهی والدین بر مشکلاتشان، باعث میشود که ظرفیت و قابلیت آنها تضعیف گردد و از کودکان حمایت کمتری به عمل آید. عدم توانایی آنها در محافظت کافی از کودکان احساساتی از اضطراب را ایجاد میکند و ممکن است به گسترش یک نگرش منفی از جانب فرزندانشان نسبت به ازدواج مشارکت کنند. فرزندان خانوادههای طلاق نگرفته، ممکن است هنوز هم از روابط نسبتاً ثابت و تغذیه کنندهی والدین خود سود ببرند.
ماتومبینی[۸۹] (۱۹۹۳؛ به نقل از کاردانی، ۱۳۹۲) بیان میکند که طلاق با ناامیدی، عصبانیت و گاهی اوقات دلشکستگی ارتباط دارد و اغلب پاسخدهی والدین به نیازهای عاطفی و جسمی فرزندان را از بین میبرد. چنین والدینی مشکلات در ارتباط با فرزندانشان را تجربه می کنند، با حالت تدافعی به انتقادات پاسخ دهند و از بحثهای مربوط به حل مشکل اجتناب یا کنارهگیری می کنند و تعارض را حل نمیکنند و برای فرزندان خود عناصری حیاتی نیستند. به نوبهی خود کودکان احساس سردرگمی، بی میلی و جسارت و گستاخی را در قبال والدین خود تجربه می کنند، زیرا کمبود حمایت در سازگاری با تنش و احساسات منفی مانند: گناه، غم، عصبانیت و ناکامی را احساس میکنند. عدم وجود حمایت بزرگسال در زمانی که به آن نیاز است و تنشی که اغلب حاصل فرایند طلاق است، ممکن است شک و تردید آنها را نسبت به ازدواج افزایش دهد. علاوه بر این ممکن است، آنها موقعیتهای کمتری را برای یادگیری مهارتهای اجتماعی مثبت که روابط نزدیک را تسهیل میکند و ثبات بعدی زناشویی را تقویت میکند، داشته باشند و این به دلیل وجود تعارض ممتد بین والدین، قبل از طلاق باشد.
ادارهی آمار و سرشماری ایالات متحده (۱۹۸۴؛ به نقل از کاردانی، ۱۳۹۲) بیان کرد که عوارض طلاق فرزندپروری را هم تحتتأثیر قرار میدهد. والدین مجرد، سرگرم مسائل شخصی خود میشوند و به فرزندان خود میزان پاسخگویی کمی دارند و کمتر وقت خود را با آنها میگذارنند. خانهداری و برنامههای معمولی فراموش میشوند. علاوه بر این هنگامی که پدر سرپرستی فرزندان را به عهده بگیرد غالباً به منابع مالی تأمین نگهداری فرزند خود در پیش دبستانی، مراکز مراقبت روزانه، مدارس مراقبت، دوستان و خانواده متکی است.
اثرات طلاق بر فرزندان و بزرگسالان
در بررسی تحقیقات در مورد اثرات طلاق والدین بر فرزندان، به نظر میرسد که یک توافق در میان محققان آمریکایی در مورد اینکه طلاق چه اثری بر فرزندان می گذارد، وجود دارد. اسمیت[۹۰] (۱۹۷۴) و لوتس[۹۱] (۱۹۹۱) نشان دادند که کودکان خانوادههای طلاق ممکن است مشکلات ناتوان کنندهی عاطفی و رفتاری را تجربه کنند. طبق نظر این محققان، سطوح بالای تعارض، که دورهی پیش از طلاق والدین وجود دارد اغلب باعث به وجود آمدن احساس شکست در کودک میشود، یعنی اینکه کودک حس میکند که در پیوند دادن مجدد والدینش به یکدیگر با شکست مواجه شده است. بعضی از اثرات بالقوه عبارتند از: ضعیف شدن رابطهی یک کودک با والدینش و یک تصویر ضعیف از خود است. گلیک و لین[۹۲] (۱۹۸۶) و شرلین (۱۹۹۲) استدلال کردند که فرزندان هنگامی آسیب میبینند که والدین آنها از هم جدا شوند. آنها درد، گیجی یا سردرگمی، عصبانیت، نفرت، تلخی، دلشکستگی و یک حس از شکست و خودمظنونی را تجربه میکنند. آشفتگی خانواده یک تجربه همراه با انشعاباتی است که تا دوران بزرگسالی به دنبال فرزندان خواهد آمد. این کودکان با چالشها و سختیهای ویژهای مواجه میشوند. مهم نیست که ازدواج چقدر ناخوشایند باشد، اما طلاق معمولاً به فرزندان شوک وارد میکند. آنها ترس از آینده دارند و دربارهی نقش ادراک شدهی خود در به وجود آمدن طلاق احساس گناه میکنند. آنها از طرد شدنی آسیب میبینند که از جانب والدی است که آنها را ترک میکند و از والدی که برای آنها سخت تلاش نمیکند عصبانیاند. آنها ممکن است افسرده، کینهتوز، در هم گسیخته، زودرنج، تنها، غمگین، مستعد تصادف یا حتی خودکشی باشند. آنها ممکن است از خستگی، بیخوابی، اختلالات پوستی، بی اشتهایی، ناتوانی در تمرکز و فقدان توجه در کارهای علمی و اشتغال اجتماعی آسیب ببینند (به نقل از کاردانی، ۱۳۹۲).
طبق نظریه بیل و هاکمن[۹۳] (۱۹۹۱؛ به نقل از کاردانی، ۱۳۹۲) کودکانی که والدین آنها، طلاق گرفتهاند، ممکن است انواعی از روابط آسیبزا را که از والدینشان دیدهاند، بازسازی کنند. آنها ممکن است تمایل داشته باشند که روابط صمیمی را که مخرب و بازدارندهی رشد هستند از خود دور کنند و این تجربه را از طلاق والدین دارند. بیل و هاکمن بیان میکنند که فرزندان طلاق اساساً قرض گیرندهاند یعنی اینکه در زندگیاشان به افراد مهم دیگر متکی هستند تا بتوانند شکافهای موجود در زندگی عاطفیشان را پر کنند. این نشان میدهد که آنها از روابط شرکای خود برای افزایش عزت نفسشان استفاده میکنند. طبق نظریهی بیل و هاکمن (۱۹۹۱) قرض گرفتن روشی است که افراد به وسیلهی آن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و روشی است که آنها اضطراب خود را تخلیه میکنند. اگر این فرایند متعادل نباشد میتواند اثری منفی بر یک رابطه داشته باشد.
نگرش
واژه Attitude، معادلهای فارسی متعددی همچون “طرز تلقی”، “وجهه نظر”، “بازخورد”، “ایستار”، “گرایش”، و “نگرش” دارد. ولی اکنون اصطلاح “نگرش” مورد قبول عام واقع شده و به صورتهای مختلف نیز تعریف شده است. نگرش یک سازه فرضی است، زیرا به صورت مستقیم قابل مشاهده نیست، بلکه بیشتر با اظهارات کلامی و رفتاری همراه است. به لحاظ اهمیتی که نگرشها در زندگی افراد دارند، برخی از صاحب نظران تا آنجا پیش میروند که موضوع اصلی روانشناسی اجتماعی را نگرش میدانند و آن را علم مطالعه نگرشهای افراد تعریف میکنند. به طوری که از نظر برخی پژوهشگران، مفهوم نگرش احتمالاً شاخصترین و ضروریترین مفهوم در روانشناسی اجتماعی است (آلپورت[۹۴]، ۱۹۳۵؛ به نقل از گاورونسکی[۹۵]، ۲۰۰۷).
نگرش یک حالت روانی و عصبی آمادگی است، که از طریق تجربه، سازمان داده شده و تأثیری هدایتی یا پویا بر پاسخهای فرد به همهی اشیا و موقعیتهایی که با آنها مربوط است، دارد. ترکیب شناختها، احساسها و آمادگی برای عمل نسبت به یک چیز معینی را نگرش شخص نسبت به آن چیز میگویند (ممبینی، ۱۳۹۱). نگرش سازمان با دوامی از باورهاست حول یک شیء یا موقعیت که فرد را آماده میکند تا به صورتی ترجیحی نسبت به آن واکنش نشان دهد (نیل فروشان و همکاران، ۱۳۹۲). مفهوم چند بُعدی از نگرش که شامل عناصر شناختی، عاطفی و رفتاری است، مقبولترین مفهوم برای تعریف نگرش است. بدین ترتیب، نگرش نشاندهندهی اثر شناختی و عاطفی به جای گذاشته شدهی تجربهی شخص از شیء یا موضوع اجتماعی مورد نگرش و یک تمایل به پاسخ در برابر آن شیء است. نگرش، در این معنی یک «مکانیسم پنهانی» است، که رفتار را هدایت میکند (ممبینی، ۱۳۹۱).
بخشی از اهمیت نگرش ناشی از آن است که صاحبنظران مطالعه نگرش را برای درک رفتار اجتماعی، حیاتی میدانند. بخش دیگری از این اهمیت مبتنی بر این فرض است که نگرشها تعیین کننده رفتارها هستند و این فرض به طور ضمنی دلالت بر این امر دارد که با تغییر دادن نگرشهای افراد، میتوان رفتارهای آنها را تغییر داد. به علاوه، با افزایش نگرشهای شخص در مورد چیزها، احتیاج او به تفکر و اخذ تصمیمگیری تازه، کم میشود و رفتار او نسبت به آن چیزها عادتی، قالبی، مشخص و قابل پیشبینی میشود. همچنین آگاه بودن از نگرشهای افراد میتواند دارای اهمیت زیادی باشد. اگر نگرشهای مردم را بدانیم، میتوانیم رفتار آنان را پیشبینی کنیم و بر رفتار آنان کنترل داشته باشیم (شریفیزاده، ۱۳۹۲).
در سطح “فردی”، نگرشها بر ادراک، تفکر و رفتار تأثیر میگذارند. در سطح “بین فردی”، اطلاعات در خصوص نگرشها، مرتباً تقاضا شده و فاش میگردد. اگر ما از نگرشهای دیگران مطلع باشیم، دنیا پیشبینی پذیرتر میشود. ممکن است تفکر و رفتارمان از طریق این دانش شکل بگیرد و سعی کنیم تا رفتار دیگران را از طریق ایجاد تغییر در نگرش آنها کنترل نمائیم، و بالاخره در سطح “بین گروهی”، نگرشها نسبت به گروه خودمان و دیگر گروهها، در بطن تعاون و تعارض بین گروهی قرار دارد (اژهای، ۱۳۸۳).
تعریف مفهوم نگرش
با وجود اهمیت سازه نگرش، روانشناسی اجتماعی، مباحثههای مکرر را در رابطه با تعریف مناسب آن تجربه کرده است. اگر چه این مباحثهها در دهه های پایانی قرن بیستم رو به کاهش نهاده است ( ایگلی و چایکن[۹۶]، ۲۰۰۷).
از جمله تعاریف که شاید جامعتر از بقیه باشد، تعریف کمبرت[۹۷] ( ۱۹۶۴؛ به نقل از آذربایجانی و همکاران، ۱۳۸۵) است: “نگرش عبارت است از یک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروهها و موضوعهای اجتماعی یا قدری وسیعتر، هر گونه حادثهای در محیط فرد”.
طبق نظر فریدمن[۹۸] (۱۹۷۰؛ به نقل از شریفیزاده، ۱۳۹۲)، نگرش نظامی بادوام است که شامل یک عنصر شناختی[۹۹]، یک عنصر احساسی[۱۰۰]، و یک تمایل به عمل[۱۰۱] است. مؤلفه عاطفی شامل هیجانات و عاطفه فرد نسبت به موضوع، خصوصاً ارزیابیهای مثبت و منفی است. مؤلفه شناختی شامل افکاری است که فرد در مورد آن موضوع نگرش خاص دارد شامل: حقایق، دانش و عقاید (تایلور، پپلا و سیرز[۱۰۲]، ۲۰۰۳). این سه عنصر تحت عنوان مدل سه بخشی نگرش معرفی شدهاند.
ویژگیهای نگرش
نگرش دارای سه ویژگی است: نخست اینکه هر نگرشی شامل یک شئ مشخص، رویداد یا موقعیت است (کریمی، ۱۳۹۰). موضوع نگرش ممکن است هر چیزی باشد که در جهان شناختی شخص وجود دارد. این چیزها هم در جهان مادی و هم در جهان اجتماعی شخص میتوانند وجود داشته باشند. اما نگرشهای افراد محدود به شناختهای آنها است. یعنی، ما نسبت به چیزهایی نگرش داریم که درباره آنها شناخت داشته باشیم (شریفیزاده، ۱۳۹۲). موضوعات نگرش ممکن است “عینی” یا “انتزاعی” باشند. ممکن است اشیاء بیجان، اشخاص یا گروهها باشند. برخی از نگرشها بر اساس موضوع نگرش با اصطلاحات خاصی بیان میشوند. نگرش نسبت به گروههای اجتماعی، مخصوصاً چنانچه نگرش به صورت منفی باشد “تعصب” نامیده میشوند؛ نگرشهای نسبت به خود، تحت عنوان “حرمت خود” نامیده میشوند؛ نگرشهای نسبت به امور انتزاعی (مثلاً آزادی بیان) اغلب به صورت “ارزشها” نامگذاری شدهاند (اژهای، ۱۳۸۳). دوم آنکه نگرشها معمولاً ارزشیابانهاند (کریمی، ۱۳۸۵). اکثر روانشناسان اجتماعی نگرش را به معنی ارزیابی افراد، اشیاء و یا نقطه نظرها تعریف نمودهاند. نگرش را به این جهت ارزیابی کننده میگویند، زیرا شامل عکسالعملهای مثبت یا منفی نسبت به امری میباشد. انسانها موجوداتی بیتفاوت نسبت به دنیای خود نیستند، بلکه دائماً در حال ارزیابی آنچه میبینند، میباشند. اگر کسی نسبت به آدمهای دیگر و یا اشیاء و خلاصه دنیای پیرامون خود اظهار بیتفاوتی کند، باعث تعجب خواهد شد و سوم آنکه نگرشها معمولاً دارای ثبات و دوام قابل توجهیاند. از میان عناصر تشکیل دهنده، عنصر عاطفی و از میان ویژگیها، ویژگی ارزشیابی کردن، مهمترین مؤلفههای نگرشها را تشکیل میدهند. بنابراین، شدیدترین صفت ممیزه نگرش این است که دارای عنصری ارزشیابانه و عاطفی است (کریمی، ۱۳۸۵).
عناصر نگرشی به عنوان مبنای نگرشها
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 05:20:00 ق.ظ ]
|