منابع تحقیقاتی برای نگارش پایان نامه نقد ساختارگرایانۀ فیلمنامه ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
با وجود همهی صفات و کارهای پسندیدهای که زیور شخصیت مادر شده است، موضوع کتمان وجود پسر همسرش که نه از روی بدخواهی بلکه از روی ضرورت شرایط، ایجاب مینمود، به صورت دلمشغولیای بزرگ، مانع از سفر و زیستن آسوده خاطر او در سرای جاودان میشد.
نمونههایی دیگر گواه بر اعتقادات دینی او را که از میان صحبتهایش معلوم میشود، در زیر میآوریم:
* «…خرج و مخرج شب هفت رو هم بدین خونه سالمندان. خلعتمم که عزیز از کربلا آورده….» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۲)
چون معتقداست، خرج انسان فوت شده باید برای انسانهای مستحق صرف شود تا اجرش به او برسد. همچنین استفاده از خلعتی متبرک شده در کربلا را به عنوان لباس مرگ، شایسته و درخور میبیند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
* «مادر: میمونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون میذارن. اجرشم نزول صلوات و حمد و قلهوالله ست.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۴)
در این چند عبارت، اعتقاد مادر به زنده بودن روح مردگان و امکان برقراری ارتباط میان آنها با زندگان را در مییابیم.
نکتهی قابل توجه دیگر در باب شخصیت مادر، نگاه عرفانی او به مرگ است. او مرگ را پایان هستی نمیداند، بلکه آغاز میداند و برای آن مشتاق است. همچون سفری جذاب به مرگ مینگرد. همانگونه که برای رفتن به یک سفر آماده میشوند، برای مرگ آماده میشود. گذشته از این، مرگ را دیدار میداند، سفری که به دیدار و وصال منجر میشود. نگاه او به مرگ نگاه مشرقی است و چنین نگاهی طبیعتاً نتیجهی ایمان راسخ او به خدا و معاد است که از اصول دین میباشند. زیباترین توصیف او از ماجرای مرگ را هنگامی میشنویم که دلنگرانِ نبودنِ «غلامرضا» است؛ از سویی نگران فرزند و از سویی مشتاق حرکت و این دل مشغولی او را از حرکت باز میدارد:
* «مادر: …کجاست بره گمشده این گوسفند پیر صحرا، وقت ذبح نزدیکه و قربانی مشتاق و منتظر.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۴)
علاوه بر این، او بنا بر یک مکاشفهی درونی، زمان مرگش را میداند و به آن ایمان دارد. بر اثر این ایمان فرزندانش را گرد خود میخواند تا روزهای پایانی زندگیاش را با آنها بگذراند و به تربیت و تذکر مجدد آنها بپردازد. در شب مرگش با اطمینانی کامل از رفتن خود خبر میدهد:
* «مادر: موقع بدرقهاس، البته مونده به اومدن قطار. میگه خوش آن کاروانی که شب راه طی کرد. اول صبح به منزل رسیدن، عالمی داره. حال نماز صبح، امید روز تازه، گفتم که من با قطار شب عازمم، صدای پای قطار میاد. بانگ جرس، آوای چاوشی، قافله پا به راهه.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۹)
اما گذشته از همهی اینها، نکتهای که سبب ارتباط بیشتر خواننده با شخصیت «مادر» میشود، عادی بودن شخصیت اوست. گذشته از مکاشفهی درونیای که در روزهای پایانی زندگیاش به او دست میدهد و گذشته از تمام صفات پسندیدهای که به او چهرهای فرشته گونه بخشیده است، او را زنی طبیعی و با دلمشغولیهای عادی و روزمرهی یک زن خانهدار میبینیم. او راهبهای نیست که تنها به عبادت و تزکیه نفس مشغول باشد. گرچه از دردسرهای دنیای شهری مدرن فارق است، اما با ساخت سنتی محلهی قدیمی و مردم آن مأنوس است و روابط حسنهای با مردم همسایه و آشنا دارد. وجود پینه دوز لال که همواره دم در خانهی مادر به کسب مشغول است و اعتماد مادر در سپردن کلید منزل به دست او نمونهای از این رابطه حسنهی مادر است.
مادر فرزندانش را امر ونهی، نصیحت و حتی سرزنش میکند. بچه هایش با وجود محبت و علاقهی بیدریغش از او حرف شنوی دارند. حتی «محمدابراهیم» که نافرمان و خشن به نظر میرسد، در برابر قهر مادر از کوره در میرود. «ماه طلعت» با شیطنت و ترس و دور از چشم مادر به سراغ وسایل خصوصی او میرود.
* «ماه طلعت: آلبوم مادرو یواشکی از صندوقخانه برداشتم. بفهمه واویلا. چیز نگه داشتنو آدم باید از مادر یاد بگیره.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۷)
به خاطر خدشه دار نشدن عزت و غیرت زنانه اش وجود «جمال»، ناپسریاش را از همگان پنهان نگه میدارد.
در بند حفظ آبرو است و حرفهای مردم برایش اهمیت دارد. نمونهای از این آبرومندی و توجه به حفظ شئونات خانوادگی را در حساسیتش نسبت به تدارکات مجلس عزاداریاش میبینیم.
* «صحن حیاط خانه مادر.
فرزندان مادر همگی لباس عزاداری برتن کرده و به یک صف ایستاده اند. مادر بر روی صندلی نشسته آنها را نگاه میکند.
مادر: حالا خیالم از سر و ظاهرتون آسوده شده. رخت و لباستون از هر جهت مناسب و برازنده است. میمونه تدارکات شام وترتیب چای و قهوه.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۴)
«مادر: سر شام گریه نکنین، غذا رو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم، راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبروداری کنین بچه ها، نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم میشه، نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین. محمدابراهیم، خیلی ریز نکن مادر، اونوقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۳)
به طور کلی شخصیت مادر، شخصیتی همهجانبه و پویا است؛ همهجانبه از این جهت که نویسنده به شرح ویژگی ها و نکات ریز شخصیتی او پرداخته است و پویا به این دلیل که در زندگی و شخصیت خود با تصمیماتش، بسیار تغییر و تحول ایجاد کرده است.
شخصیت های فرعی
محمد ابراهیم
از شخصیت های فرعی، همهجانبه و پویای فیلمنامه است. او فرزند ارشد مادر است که به شغل پر درآمد صادرات روده مشغول است. به گفتهی خودش این شغل و همچنین خصوصیات ژنتیکی خود را از دولتی سرِ داییِ مرحومش به ارث برده است و تا حدی به این قضیه مفتخر است.
* «محمدابراهیم:…ترنجبین بانو! هل وگلابم میزائیدی حریف هفت بیجارت نمیشد… سهره مهره یه دوجین بچه میزاد یکیش میشه بلبل. ننه ما کت سهره رو بست و زایید گل و بلبل… مام دولتی سر دائیمون شدیم روده پاک کن. والّا یه هلههولهای میشدیم از این قماش. قره قوروتی، بامیهای، کمپوتممپوت.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۰)
* «محمد ابراهیم: شکر خدا ما یکی خاکشیر مزاج در اومدیم از آب. اونم از دولتی سر دائی خدا بیامرزمونه. والّا سردی گرمی حالیمون نیست.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۳)
«محمدابراهیم» مردی خشن و عصبانی است. به دلیل فرزند ارشد بودن، خواهان احترام و حرفشنوی دیگر اعضای خانواده است. متلکگوئیها و پرحرفیهای فراوان او را میتوان نشانهی جلب توجه دیگران به خود و تحقیر کردن آنها دانست.
* «محمدابراهیم: زولبیا. تا من سرپام تو این خونه کسی دست تو جیبش نکنه، علیالخصوص آبلیموی دستافشار. کباب برگشم که گوشت شتره؟ا… کوت کردم اسکناسو گذاشتم لب طاقچه. مشت مشت وردارین، بخرین و بپزین و بلمبونین، فقط حساب شیکم داداشیتونو داشته باشین که این سیرمونی نداره. ناغافل میزنه روده هاشو میترکونه.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۰۸)
او همهی افراد خانواده را مورد تمسخر قرار میدهد و برای آنها نام مستعار میگذارد و با آن نامها خطابشان میکند؛ «طلعت» را زولبیا و «اوس مهدی» را بامیه لقب میدهد، «جلال الدین» را آبلیمو و «غلامرضا» را سنجد خطاب میکند و معتقد است اگر آمبولانس «ماه منیر» را در خیابان ببیند، جلبش میکند. حتی این بیاحترامیها، به فضای خصوصی زندگی خواهر برادرهایش نیز داخل میشود؛ برای مثال، متلک و تمسخر او به ساحت همسر و ناموس برادرش هم سرایت میکند:
* «محمدابراهیم: اخوی به اون مادام دکتر جونت بگو قاعده یه بسته زردچوبه ددت خیر داداشیت کنه که دیگه تو زلفای چین چین شکن در شکنش شیپیشا برک نزنن.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۵)
او هیچ پروایی ندارد که وجود و شخصیت مادر را با زبان گزندهاش زیر سوال ببرد؛ درمورد وضعیت روزهای آخر عمر مادر چنین اظهار نظر میکند:
* «محمد ابراهیم: پرهیز مرهیزش میدین که چی؟ خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه. مهتابی اضطراریه، دوساعته باطریش سست. بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع تدنجبین بانو عینهو وقت اضلفی بازی فیناله، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه. گیرم اینجور وجودا موتورشون رولزرویسه، تخته گازم نرفتن، سربالایی زندگی. دینامشون وصله به برق توکل، اینه که حکمتش پنالتیه، یک شوت سنگین، گله….» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۳)
اما با وجود همهی این خشونتها و بد زبانیها، خانواده، احترام بزرگی سن وسال او را نگه میدارند و تا جایی که امکان داشته باشد سکوت میکنند.
«محمدابراهیم» مردی عصبانی و ناآرام است، علت آن نیز چنانکه در فیلمنامه نمایش داده میشود، مشغولیتهای فراوان مادی و تلاش و درگیری بسیار او برای تهیه و تدارک خرج و مخارج سنگین خانواده است. وجود زنی ناسازگار و خودخواه در محیط خانهاش که تنها به خوش گذرانی میاندیشد، حال و روز فرزندانش که به سبب تربیت نادرست مادرشان در زندگی زناشویی شکست خورده اند، بیارج و اعتباریاش نزد همسرش و عدم همدلی اش با وی، همه و همه، دلایل کافی برای به هم خوردن آرامش و تعادل روحی و روانی یک فرد میتواند باشد. همهی این مشکلات، او را رفته رفته از پیوندهای خونیاش دور میکند. بیتوجهی او به خانواده پدریاش، همسرش را در احترام نگذاشتن به آنها گستاخ میکند و این گستاخی، ارج و احترام آنها را در نزد او از بین میبرد.
برای تامین مخارج سنگین خانواده اش، مجبور میشود ارزشهای اخلاقی را زیر پا بگذارد؛ برای مثال، «جلال الدین» را که نمایندگی شرکت در آلمان را برعهده داشت، از کار برکنار میکند و خودش مسئولیت همهی کارها را بر عهده میگیرد. این کار او باعث میشود که «جلالالدین»، تحصیلش در آلمان را رها کند و مأیوس به تهران بازگردد.
به گفته و اعتراف خودش نزد مادر، علاوه بر زهتابی، برای کسب درآمد، به کارهای دیگر نیز میپردازد:
* «محمدابراهیم: ای مادر. زهتابی که کفاف اردوی مفتخورا رو نمیده. بسازوبفروش و هزار حلال و حروم دیگه.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۰)
و به امر همسرش، «غلامرضا» را که قرار بود نزد او زندگی کند، به آسایشگاه معلولین میفرستد؛ در جواب انتقاد «جلال الدین» از اینکه چرا «غلامرضا» را به حمام نبرده است، میگوید:
* «محمدابراهیم: عشقی جون، عیالات متحدهم گفت یا جای من حوری بلوری یا این گوریل انگوری. گذاشتمش دیونه خونه. پیش من نبود که تو وان شیر قهوه استرلیزه اش کنم.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۷)
زبان «محمدابراهیم» زبانی تلخ و نیش دار است. گفتگوهای او دایرهی وسیعی از لغات، اصطلاحات و تکیه کلامهای رکیک و کوچه بازاری است. کلام او به خوبی مبیّن شخصیت و موقعیت اجتماعی و نوع مشغولیتهای اوست.
نکتهی قابلتوجه در شخصیت او، ابتلایش به بیماری روانی وسواس در نظافت و شستشو است. این نکتهی مهم که به دلیل ظرافتش از نظرها پنهان میماند در موارد زیر خودنمایی میکند:
-
- نویسنده در سه جا، او را در حال شستشوی دستانش نشان میدهد.
-
- «محمدابراهیم» با دستانی پر از میوه، پینه دوز را برای باز کردن در به کمک میطلبد.
* «محمدابراهیم: خداداد، دستت تمیزه، دست کن تو جیب من کلیتو وردار، درو باز کن، قربونت.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۲)
-
- «غلامرضا که مشغول خاراندن سروصورتش است در آستانهی پنجره نشسته است. محمدابراهیم به سراغ او میرود.
محمدابراهیم: نریز اون کبرهها رو کف اتاق، نکبت. زندگیمونو مرض و میکروب ورداشت….» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۱۵)
-
- همچنین در حمام بردن «غلامرضا»، به خاطر کثیفی زیاد او از کوره در میرود و به زور و خشونت زیاد او را با خود میبرد.
* «غلامرضا که از رفتن به حمام خودداری میکند چندین بار به زمین میخورد اما محمدابراهیم او را کشانکشان به طرف حمام میبرد…
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 05:12:00 ق.ظ ]
|