مطالب درباره تصحیح، مقدمه و شرح آثار منثور ظهوری ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
زنخزن: طعنه زن، بیهودهگو، لافزن
سپاری: به هندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه به فندق و در هندوستان با برگی که آن را پان گویند خورند.
سدر: درختی است از تیرۀ مخروطیان که شباهت زیادی با کاج دارد ولی از کاج بسیار تنومندتر و بلندتر میشود و تا بیش از سه هزار سال عمر میکند.
سرادق: خیمه، سراپرده، چادری که بر فراز صحن خانه کشند.
سَلخ: به آخر رسیدن ماه
سَلَم: بیع سلف. در فقه بیعی که بهای جنس (مبیع) از پیش پرداخته شود و تحویل جنس پس از موعدی که در عقد مقرر شده است صورت گیرد. در مقابل آن بیع نسیه است که جنس نقد است و بها پس از مدتی پرداخت شود.
سَمی: همنام، هماسم
سنج: یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحه مدور فلزی است که با دست به هم کوفته میشود.
سونش: ریزههای فلزی که از دم سوهان ریزد. ریزگی. براده
سوهان: شیرینی چون قرصهای بزرگ نشکن که از شیرینی سبزهی گندم درست میکنند. نوعی از شیرینی که از گندم نیده میپزند و دارای انواع مختلفی است مانند: سوهان عسلی. سوهان قندی و…
سها: ستارهای کوچک و کم نور در صورت فلکی دب اکبر در انتهای ملاقه پهلوی عناق.
سه برگه: نام گلی است. یونجه. شبدر
سیلان: شیرهی خرما. نوعی دوشاب
سَیلان: جزیرهای است که از کوهش یاقوت بهتر حاصل میشود و آن به طرف جنوب هند است . محصول عمدهی آن چای، برنج، ادویه، کائوچو و روغن خرما است .نام نوعی از یاقوت .
سیلی: آن است که انگشتان دست را راست کنند و به هم بچسبانند و تیغوار بر گردن مجرمان، گناهکاران و بیادبان زنند و اینکه طپانچه را سیلی میگویند غلط است .
شاخچهبندی: پیوند کردن درخت. کنایه از تهمت و بهتان. تهمتسازی
شخ: هر چیز محکم و استوار. شاخ
شَد: کوک کردن، بلند و پست کردن نغمه تا موافق مطلوب گردد.
شست: زهگیر، انگشتر مانندی که از استخوان و جزو آن سازند و در ابهام کرده و در وقت کمانداری زه کمان را بدان گیرند و آن را به اعتبار انگشت ابهام شست گویند.
شطحیات: سخنانی که ظاهر آن خلاف شرع باشد و عرفای کامل در شدت وجد و حال آن ها را بر زبان رانند.
شطر: بخش، پاره
شَعری: نام دو ستاره نورانی در دو صورت فلکی سگ بزرگ و سگ کوچک که به شِعرای یمانی و شِعرای شامی معروفند. نام دو ستاره، یکی شعری العَبور و دیگری شعری الغمیصاء. شعری العبور که شعرای یمانی گویند ستارهای است بسیار روشن که بعد از جوزا برآید و در آخر تابستان اول شب بر فلک نمایان گردد و آن را شعری العبور از آن جهت گویند که از مجرّه عبور کرده است. شعری الغمیصاء که اخت سهیل است روشنی کم دارد و گویا از سهیل دور افتاده بر آن میگرید و چشم وی چرکآلود شده و روشنی کم دارد و این ستاره را شعرای شامی نیز گویند.
شعشعه: پراکنده شدن روشنایی (آفتاب و غیره)
شکرپا: در نسخهی د به معنای لنگ پا آمده است.
شکرپاره: نوعی از حلوا. قطعهای از شکر. قسمی از زردآلوی بسیار شیرین، رنگ آن زرد است و به قرمز میزند. در متن در معنای نوعی حلوا به کار رفته است.
شکرخا: شکرشکن، سخت شیرین
شکرقند: نبات. نوعی از سیبزمینی شیرین. در نسخهی د آمده است: «زردآلوی شیرین را هم گویند.»
شمایل: خویها و خصلتها. شاخههای نو رستهی درخت.
شیرینباف: قسمی از جامه که ظریف بافته شده باشد. نام قماشی لطیف. نوعی از جامهی لطیف که آن را به غلط سری صاف گویند و از بعضی اساتذه مسموع است که به معنی جامه که نه نهایت غفص باشد و نه نهایت تنک که به هندی آن را میشها گویند.
شیم: ج شیم. خلق و خوی
صاحبی: قسمی انگور درشت و پوست نازک و قرمزرنگ. نوعی پارچهی ابریشمی.
صُداع: درد سر، دردی که در یک جانب سر حادث شود.
صرصر: باد سخت و سرد. اسب و شتر قویهیکل و جلد
صرع: مرضی است که مریض گاه گاه ناگهان بیفتد و اعضاء و تن او بپیچد و به اضطراب آید و در آن حال فاقد عقل باشد. بیماریی است که از باعث سدهی دماغی از خلط غلیظ حادث شود پس اعضاء نفسیه را از افعال وی منع غیر تام نماید. به هندی آن را مرگی گویند. صرعی: کسی که مرض صرع دارد.
صعوه: هر پرنده کوچک و خواننده به اندازه یک گنجشک را گویند. گنجشک
صلا: آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن به کسی .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
صنع: ساختن، آفریدن. نیکویی کردن، احسان.
صور: بوق .شاخ حیوان که آن را مینوازند.
ضراعت: فروتنی نمودن، خواری نمودن، حقیر گردیدن
طبله: صندوقچهی کوچک. طبل عطار.
طرّهی طرار: </strong >موی پیشانی که دل رباید.
طنبور: ج طنابیر، طنبور ترکی: یکی از آلات زهی و آن سازی بود که کاسه و سطح آن کوچکتر از کاسه و سطح طنبور شروانیان بود و سطح آن هموار بود. طنبور شروانی: یکی از آلات زهی که سطح آن بلند و به روی دو وتر میبستند و بر ساعد آن پردهها قرار میگرفت.
عَدن: جاویدان. بهشت عدن. اقامتکردن.
عَدَن: شهری است از شهرهای مشهور عربستان واقع بر ساحل دریای هند از جانب یمن. منطقهای است که تا حدودی کم آب است، آب مشروب آنها از چشمه و رود تأمین میشود. وضع تجارتی خوبی دارد و محل تجمع تجار و مراکب هندی است. از محصولات آن قهوه است که صادر میشود و مروارید خوب از آنجا حاصل میشود.
عراء: به اصطلاح شطرنجبازان خانهای از شطرنج که مابین رخ و شاه باشد. مهرهای که میان شاه خود و رخ حریف حایل سازند برای حفاظت شاه. صحرا بیدرخت و گیاه که به هیچ چیز نبات در آن نتوان برد.
عراق: مقامی است از موسیقی و آن گوشهای است از «نوا» که در افشاری و ماهور هم بهکار میرود.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 04:33:00 ق.ظ ]
|