سلطه ایدئولوژی ناسیونالیسم بر اسلام که اندکی قبل از مشروطه شروع شد و تا شهریور ۱۳۲۰ استمرار داشت در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و سیاست خارجی بر منافع ملی ایرانیان تأثیرگذار بود. اگر ناسیونالیست‌های تحصیلکرده و غرب رفته، که به روشنفکران نسل اول معروفند را رهبران فکری مشروطیت بنامیم، می‌توان تأثیر اقدامات آنان بر منافع را در حد فاصل مشروطه تا کودتای ۱۲۹۹ جستجو نمود. همچنین مرحله دوم که ناسیونالیسم به صورت رسمی ایدئولوژی حکومت مدرن می‌شود را نیز به صورت جداگانه (از ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰) بررسی خواهیم نمود. ابتدا به تأثیر و پیامدهای مشروطه بر منافع ایرانیان تا کودتای ۱۲۹۹ می‌پردازیم و سپس تأثیر حکومت پهلوی اول بر منافع ملی را بررسی خواهیم نمود. بدون شک، شاخص مهم در هر دو مقطع (که به هم پیوسته نیز می‌باشند) غایب بودن مردم در صحنه‌های دفاع از منافع ملی است.
هرج و مرج ناشی از انقلاب مشروطیت، اشغال ایران در جنگ اول جهانی و کودتای ۱۲۹۹ و بخشی از قراردادهای استعماری حاصلِ فاصله‌گیری حاکمیت از اسلام و تلاش روشنفکران این عصر جهت حاکمیت ناسیونالیسم و باستان‌گرایی است. کودتای ۱۲۹۹ که همراه با رضایت روشنفکران ناسیونالیست بود از جمله تأثیرات مهم دخالت دول خارجی در تعیین حاکم جهت یک کشور کهن بود که به تازگی به پارلمان و مشروطیت هم دست یافته بود. در دوره دوم (حاکمیت پهلوی اول) می‌توان، تأثیرات حکومت وی و اقدامات دین زدایانه و ملی‌گرایانه وی را در چند بعد اساسی دسته‌بندی کرد:
۱ـ تبعید رضاشاه از ایران بدون هرگونه واکنش اجتماعی که نشانگر فاصله بین مردم و حاکمیت بود.
۲ـ اشغال نظامی ایران و فروپاشی ارتش افسانه‌ای آن در کمتر از سه روز.
۳ـ اقدامات تجربه‌طلبانه فرقه دموکرات در آذربایجان را باید به اقدامات قوم‌مدارانه حکومت مرکزی ارجاع نمود.
۴ـ ظهور کمونیست و فدائیان اسلام نیز ناشی از خصلت دیکتاتوری این دوران بود که همچون فنر تحت انقیاد سربلند نمود. آنچه روح حاکم بر این دوران است غیبت مردم در صحنه‌های دفاع از منافع ملی است که آن را باید ناشی از اشتباه در غیریت گزینی و اقدامات دین‌ستیزانه از یک سو و وابستگی فکری ـ فرهنگی و سیاسی به بیگانگان دانست. پیدایش نفت در همین دوران طمع قدرت‌های صنعتی را برای دست‌اندازی بر منافع ملی دوچندان نمود و کودتای ۱۲۹۹ را باید ناشی از همین مسئله دانست. یعنی غارت منافع ملی ایرانیان که تجلی آن در مهم‌ترین منبع درآمدی کشور بود، عاملی جهت استقرار یک دیکتاتوری تمرکز‌گرا بود که انگلستان توانست آن را با موفقیت اجرا نماید. در ادامه به بسط و تبیین هر یک از پیامدها و تأثیر پدیده‌های این دوران بر منافع ملی خواهیم پرداخت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

انقلاب مشروطه را می‌توان مطلع ملت‌سازی مدرن در ایران دانست. چرا که از این زمان به بعد تحول مفهومی تبدیل «رعیت» به «شهروند» با مشارکت ملی و انتخابات‌های سراسری شکل گرفت. اگر ایدئولوژی را لازمه وقوع یک انقلاب بدانیم، ایدئولوژی حاکم بر انقلاب مشروطه را باید چه بنامیم؟ از چهار ایدئولوژی زنده آن روز، یعنی اسلام، لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم باستانگرا، می‌توان گفت که جناح حاکم و مسلط در انقلاب مشروطه لیبرال‌های ناسیونالیسم بودند که بعداً نیز، علی‌رغم تأکید بر روشنفکری و آزادی‌خواهی رژیم مطلقه پهلوی را به خاطر جلوه‌های نوسازانه آن پذیرفتند و آزادی خواهی، دموکراسی و جامعه مدنی و… را به کلی فراموش کردند.
طبیتعاً پیشتازان فکری انقلاب مشروطه روشنفکرانی بودند که «قانون» و «ترقی» دغدغه آنان بود. یعنی مبارزه با استبداد داخلی و مشروطه کردن قدرت از یک سو و جبران عقب‌ماندگی ایران از سوی دیگر، مسئله اصلی آنان بود. ایران‌گرایی جوهره درونی و لیبرالیسم جوهره بیرونی سردمداران نهضت مشروطه بود. اما آنچه ماحصل انقلاب مشروطه شد به قدری شکننده و رها شده بود که مردم ایران مجدداً پذیرش دیکتاتوری را در ۱۴ سال بعد از آن ترجیح دادند. نکته‌ای که کمتر در مقام قیاس به آن پرداخته شده این است که حوادث و پدیده‌هایی که از فردای انقلاب مشروطه تا کودتای ۱۲۹۹ در ایران اتفاق افتاد، مجدداً و عیناً بعد از شهریور ۱۳۲۰ نیز اتفاق افتاد. یعنی ماحصل هرج و مرج و رهاشدگی کشور بعد از انقلاب مشروطه، با ماحصل دیکتاتوری ۲۰ ‌ساله پهلوی اول یکی شد.
در هر دو دوره مسائلی مانند تجربه‌طلبی، جنگ جهانی، قحطی، قراردادهای استعماری، مداخله بیگانگان و ضعف نظامی ـ سیاسی حاکمیت را می‌توان دید و اساسی‌ترین نقطه مشترک هر دو مقطع تاریخی که مرتبط با این پژوهش است، عدم حضور مردم در میدان دفاع از منافع ملی است. به تعبیر دیگر در هر دو مقطع، یعنی چه دوره حاکمیت دموکراسی نیم بند و چه پایان دوره دیکتاتوری، مردم ایران در میدان مقابله با تهدیدات نبودند. ابتدا به تأثیر ناسیونالیست مشروطه‌خواه بر منافع ملی می‌پردازیم و سپس به تأثیر ناسیونالیسم باستانگرا و عامرانه پهلوی اول بر منافع ملی اشاره خواهیم کرد.
۱ـ۴ـ تمامیت ارضی
روسیه قبل از جنگ اول جهانی به بهانه حمایت از حکومت و مقابله با مشروطه‌خواهان مناطق شمالی ایران را اشغال نمود و بعد از آن نیز در جنگ اول با انگلیس همراه شد. تبریز صحنه جنگ‌های خونینی بین مشروطه‌خواهان و ارتش روسیه بود. الکساندر ایزولسکی وزیر خارجه روسیه دلایلی در توجیه ادامه اشغال شمال در سال ۱۲۸۸ اقامه کرد. او به عنوان پیش شرط خروج قوای روسیه، از تهران خواست که ضمانت کند همه راه‌های تجاری شمال باز می‌ماند. در اسفند ۱۲۸۹ وقتی مقامات محلی رشت با حقوق تجاری گسترده لیانوزوف، تاجر ارمنی روس، بر شیلات دریای خزر مخالفت کردند، حکومت روسیه باز تهدید کرد که برای حمایت از لیانوزوف نیروی قزاق اضافی از باکو اعزام می‌کند. ناآرامی‌های عشایر در آذربایجان که سفارت روسیه هم تنور آن را داغ نگه می‌داشت یک بهانه دیگر برای ادامه‌ اشغال شمال بود، قتل عام صدها نفر از سکنه تبریز و اعدام بسیاری از دموکرات‌ها و مشروطه‌خواهان در حین اشغال ادامه داشت. ارتش روسیه در دی‌ماه ۱۲۹۰چهارهزار سرباز در تبریز مستقر نمود و به کشتار وسیعی پرداختند. شخص تزار به سربازان خود دستور داد که سریع و خشن علیه مردمی که مقاومت می‌کنند عمل شود «بارکلی» از حکومت وحشت در شهر تبریز هراسان شد. پوکلفسکی ـ کوزیل سعی می‌کرد این ارعاب را متوقف کند. به محض اینکه حکومت ایران اولتیماتوم را پذیرفت، او از کنسول روسیه در تبریز خواست تا به کشتارها خاتمه دهد. اما کنسول پاسخ داد که فرمان‌ها را از نایب‌السلطنه قفقاز در تفلیس می‌گیرد نه از تهران.
بسیاری از مشروطه‌خواهان به صورت فردی و دسته‌جمعی اعدام شدند. تا خرداد ۱۲۹۳ روسیه تقریباً کنترل کامل شمال ایران را به دست گرفت و بریتانیا نیز پیوند‌های اساسی سیاسی و اقتصادی با بختیاری‌ها و سران عشایر بلوچ در جنوب برقرار کرد. وقتی جنگ جهانی اول آغاز شد بیطرفی رسمی ایران علناً توسط روسیه و بریتانیا نقض شد و سربازان آنان وارد ایران اشغال شده شدند و مابقی کشور را نیز اشغال کردند (آفاری، ۱۳۷۹، ص۴۳۵). در اسفند ۱۲۹۳ دو قدرت بزرگ خارجی در پیمان ۱۹۰۷ تجدید‌نظر کردند. روسیه موافقت کرد، کنترل منطقه بی‌طرف ایران به بریتانیا واگذار شود و حکومت تزاری نیز اختیاری بلامنازع در شمال ایران یافت (همان، ص۴۳۶) بنابراین از سال ۱۲۸۵ که انقلاب مشروطه شروع شد تا سال ۱۳۲۵ خورشیدی، ـ در دوران حاکمیت ناسیونالیسم ـ همه یا بخشی از ایران در اشغال روسیه و انگلیس قرار داشت و هیچ اراده و قدرتی قادر به دفاع از منافع ملی نبود. کمبود موادغذایی در دوران جنگ و قحطی سراسری مشکل مضاعفی بود که باعث شد صدها هزار نفر از مردم ایران تلف شوند و بیماری‌های عمومی نیز ضایعه مضاعفی بود که در دوران جنگ تشدید می‌شد.
بنابراین «قانون» و «ترقی» که آمال ناسیونالیست‌های مشروطه‌خواه ‌بود، نه تنها محقق نشد که با حذف حکومت مرکزی، آوارگی، قتل، غارت، اشغال و تحقیر ملی سوغات انقلاب مشروطه شد و این چنین شد که مشروطه‌خواهان روشنفکر و دموکراسی‌خواه داوطلبانه تن به دیکتاتوری دادند که از کودتا بیرون آمده بود.
۱ـ۱ـ۴ـ اشغال ایران و تبعید رضاشاه
اشغال ایران و تبعید شاه کشور توسط بیگانگان مهم‌ترین تهدید منافع ملی و حیاتی ایران در دهه دوم قرن حاضر خورشیدی بود. آنچه در این میان مهم است غیبت مردم در دفاع از کشور و عدم اعتراض آنان به تبعید پادشاهشان بود. اشغال وطن توسط بیگانگان، برای هیچ ملتی خوشایند نیست، اما حوادث شهریور ۱۳۲۰ نشان داد که ملت ایران آنقدر از حکومت خود ستم دیده است که بود و نبود آن برایش اهمیتی نداشت. توصیف وضع پایتخت توسط یکی از نویسندگان وقت، علت بی‌خیالی ملت در حمایت از حکومت وقت را نشان می‌دهد. نشان می‌دهد که ناسیونالیسم افسانه‌ای پهلوی چه تصویری از حکومت برای ملت خویش ساخته است. «شهر تهران خفقان گرفته بود. هیچ کس نفسش در نمی‌آمد همه از هم می‌ترسیدند. خانواده‌ها از کسانشان می‌ترسیدند. بچه‌ها از معلمینشان، معلمین از فراش‌ها و فراش‌ها از سلمانی و دلاک، همه از خودشان می‌ترسیدند. از سایه‌شان باک داشتند. همه جا در خانه، در اداره، در مسجد، پشت‌ ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام، مأمورین آگاهی را دنبال خودشان می‌دانستند. در سینما مواقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان می‌نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته‌ای برنخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگ‌آسایی در سراسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد می‌کردند. روزنامه‌ها جز مدح چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغ‌های شاخدار پخش می‌کردند. اندوه و بی‌حالی، بدگمانی و یأس مردم در بازار و خیابان هم به چشم می‌خورد. مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابان‌ها به دور و برشان نگاه کنند مبادا مورد سوءظن قرار گیرند. (بزرگ علوی، ۱۳۵۷، ص۱) با چنین وضعیتی چگونه می‌توان ملتی را در مقابل بیگانه بسیج کرد و یا آنان را برای پیشگیری از اخراج شاهشان به میدان کشاند.
برخلاف شوکت و اقتدار ظاهری حکومت، اشکال عمده رضاشاه و رژیم او دراین نکته مهم بود که مورد اعتماد و حمایت مردم ایران قرار نداشت. بنابر نوشته یکی از محققان معاصر: عواید حاصله از عملیات شرکت نفت بخش مهمی از مخارج حکومت و ارتش رضاشاه را تشکیل می‌داد و دولت بریتانیا از این طریق بر حکومت ایران اعمال نفوذ می‌کرد. ادامه راحت و بدون دردسر عملیات شرکت نفت هم به نفع رضا شاه بود و هم به نفع بریتانیا. بدون اغراق می‌توان گفت اقتدار رضا شاه به تمایل انگلیس‌ها بستگی داشت. رژیم رضا شاه از یک ضعف اساسی برخوردار بود. از حمایت فعال اهالی کشور برخوردار نبود. روحانیت، ایلات و طوایف و مشروطه‌خواهان هر یک بنا به دلایل خاص خویش همیشه او را موجودی غاصب تلقی می‌کردند. به ویژه آنکه در بدو کار از عناصر سرشناس و انگیزه‌های ملی نهضت آزادیخواهانه‌ برجای مانده از انقلاب مشروطه نیز استفاده کرد و سپس آنها را با بی‌رحمی، کامل سرکوب کرده بود. از نظر بسیاری از مردم، رضاشاه دست نشانده بریتانیا محسوب می‌شد که توسط آنها بر سر کار آورده شده بود و توسط آنها نیز حمایت می شد در نتیجه، حکومت رضاشاه اغلب متکی بر سرکوب و زور و انگیزه‌های مادی جهت حفظ وفاداری و جلب حمایت بود و بدین‌وسیله شاه خود را از جوهره هر سیاستمدار منتقد و اصیل و صاحب اخلاصی محروم ساخته بود (زرگر، ۱۳۷۲، ص۴۵۹). اینک (۱۳۲۰) شاه مستبد، خودکامه‌ای توصیف می‌شد که ملت خویش را تحت ستم داشت و هیتلر را متحد طبیعی خود می‌دانست. طبیعی بود که رضاشاه و حکومت او این تفسیر و تحول ناگهانی را نیز جز توطئه و همدستی دیرینه و گاه‌گاه ناپیدای روس و انگلیس چیز دیگری قلمداد نکند. در واقع بسیاری از ایرانیانی که از نظام رضاشاهی تنفر داشتند نیز این دگرگونی را بر همین نهج تعبیر و تفسیر می‌کردند. رضاشاه در میان ملت خود نیز از موقعیت بهتری برخوردار نبود. جراید ایران که ناگهان آزاد شده بودند، در عین تأسف و تأثیر از اشغال کشور، از سرنگونی مستبد مطلق‌العنان ایران شادمان بودند (کاتم، یگوروا، تسون، ۱۳۷۹، ص۱۳). رضاشاه سعی کرد ایرانیانی را که به صحنه سیاسی کشور گام نهادند نسبت به ملتی ذی علاقه‌ کند که خاندان پهلوی بخش لایتجزی آن محسوب می‌شد. وی بر آن بود که ارزش‌هایی همچون نظم و اقتدار و نوآوری را تثبیت کند. برای او نوآوری مترادف با دگرگونی‌های تکنولوژیک، صنعتی‌شدن، شهرنشینی و ایجاد یک جمعیت باسواد و دارای قابلیت فنی و علمی بود. او به ارزش‌هایی نظیر لیبرالیسم و آزادی علاقه‌ای نداشت و برای عدالت اجتماعی نیز ارزش قائل نبود. تا زمانی که می‌توانست با زور و اجبار همراهی و همکاری بیفزاید و خواسته‌های مادی، ‌بخش هشیار جامعه را برآورده سازد، نظام حکومتی‌اش نیز محفوظ ماند. ولی به محض آن که هجوم نیروهای بریتانیا و شوروی، اقتدار نظامی رضاشاه را در هم شکست، واکنش عمومی در قبال سرنگونی و تبعید او واکنشی از سر شادمانی و مبین رهایی بود. (کاتم و…، ۱۳۷۹، ص۱۵). با اشغال ایران در ۱۳۲۰ دولت ایران که توسط انگلیسی‌ها به قدرت رسیده بود و در هم‌پیمانی با آلمان‌ها، مورد غضب پدید‌آوردگان خود قرار گرفته بود، به سمت آمریکا رفت. گویی به تنها سمتی که نمی‌توانست برود ملت خود بود.
شهریور ۱۳۲۰ را باید مطلع بازشدن پای آمریکایی‌ها به منافع ملی ایران نیز دانست. هنگامی که در سال ۱۳۲۰ ایران مورد هجوم قرار گرفت، رضاشاه یادداشت فوری خود را به فرانکلین روزولت ارسال داشت و از رئیس جمهور ایالات متحده درخواست کرد که از دولتین شوروی و بریتانیا بخواهد که تعرض خویش را متوقف کنند. درخواست رضاشاه را سفارت آمریکا در تهران که تا حدودی نسبت به ایران احساس تفاهم داشت تقدیم ریاست جمهوری کرد. پاسخ سریع و قاطعانه کردهال وزیر خارجه ایالات متحده منفی بود. در ژوئیه ۱۳۲۳ و در حین اشغال ایران سفارت آمریکا ضمن ارسال گزارش مفصل به واشینگتن خواستار اتخاذ یک رشته تصمیم‌های اساسی در مورد ایران می‌شود که شاید کودتای ۹ سال بعد (۱۳۳۲) نتیجه‌ این سیاست‌ها و در نتیجه عملکرد پهلوی اول است. در بخشی از گزارش آمده است: خط مشی دومی که در پیش‌‌رو داریم مستلزم اعمال سیاستی قوی‌تر و گسترده‌تر از آنچه به کار بسته‌ایم است. به نظر من باید در این باب تصمیم بگیریم که آیا منافع ما در ایران، منافع سیاسی و اقتصادی و عملی و آرمانی‌ ما به آن اندازه مهم هستند که تداوم یک خط مشی و عملکرد قوی و مثبت ما را بدون توجه به این امر که آیا این اقدام به نحوی مستقیم با مسئله جنگ ارتباط داشته یا خیر موجه سازد یا خیر؟ این دقیقاً همان مبنایی است که شوروی‌ها و انگلیسی‌ها بر اساس آن حرکت می‌کنند و فعالیت‌های خود را در ایران صرفاً به تسهیل تلاش‌های جنگی خود محدود نکرده‌اند (کاتم و…، ۱۳۷۹، ص۲۵). بنابراین سیاست قوم‌گرایانه پهلوی اول دولت ملی را در حد «دولت قومی» تقلیل داده بود و دستگاه ترور و وحشت آن انگیزه‌ای را برای دفاع ملت از منافع ملی باقی نگذاشته بود. لذا ضمن اشغال کشور و اخراج شاه آن و علاوه بر تسلط دولت‌های روس، انگلیس و آلمان، پای آمریکا نیز به ایران باز ‌شد.
۲ـ۱ـ۴ـ پیامدهای اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰
متفقین در شهریور ۱۳۲۰ به بهانه حضور مستشاران آلمانی به ایران هجوم آوردند. اشغال ایران موجب گسیختن ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شد. هجوم ارتش‌های متفقین به خاک ایران ناامنی و نگرانی گسترده‌ای را به وجود آورد و با فروپاشی دیکتاتوری رضاشاه، غالب امور از دست دولت مرکزی خارج شد. خوشحالی از سقوط دیکتاتوری رضا شاه دیری نپایید و جایگزین این شادی، غمی بزرگ شد. با حضور نیروهای خارجی کمبود ارزاق، ناامنی و قحطی بر کشور مستولی شد. بخش‌های کلیدی اقتصاد مانند کشاورزی، صنعت، خدمات بازرگانی خارجی، بودجه دولت و سطح زندگی مردم بر اثر اشغال شدیداً آسیب دید (اسناد، ۱۳۲۰، شماره۱۲۵).
کشاورزی که ستون فقرات اقتصاد ایران بود و ۷۵ درصد نیروی کار را جذب کرده و همچنین ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی را تأمین می‌نمود دچار افت فاحش شد. از تولیدات محصولات اساسی کشاورزی مانند گندم، جو، برنج، توتون، تنباکو و میوه کاسته شد و همچنین پرورش دام در خلال اشغال ایران کاهش یافت. به دلیل ماهیگیری بیش از حد در دریای خزر، به تدریج از میزان صید ماهی کاسته شد. کاهش تولید محصولات غذایی از یک سو و تقاضای ارتش‌های اشغالگر خارجی برای مواد غذایی از سوی دیگر به قحطی شدیدی در اکثر مناطق ایران به خصوص آذربایجان و سواحل دریای خزر منتهی شد (جان فوران، ۱۳۷۷، ص۳۹۵). آمار و ارقام نشان می‌دهد که قیمت‌ها در فاصله‌ سال‌های ۱۳۲۳ ـ ۱۳۱۹ هفت برابر شد. از پیامدهای تورم کمبود اقلام اساسی در بازار رسمی تنظیم شده به وسیله دولت و پیدایش بازار سیاه بود و جدی‌ترین کمبود در زمان جنگ در ایران، کمبود نان بود. در تهران قیمت نان در بازار آزاد در نیمه سال ۱۳۲۱ از شش سنت به یک دلار رسید (جان فوران، ۱۳۷۷، ص۳۹۷). در سال ۱۳۲۲ روس‌ها حدود یکصد هزار تن غله از ایران خارج کردند و به غیر از معامله‌ای که روس‌ها با دولت می‌کردند، از بازار آزاد نیز گندم می‌خریدند و به شوروی ارسال می‌کردند (آوری، ۱۳۶۳، ص۲۱۶).
فروپاشی ملتی که با سرکوب اقوام به ملت تبدیل شده بود از دیگر پیامدهای خروج پهلوی اول و اشغال ایران بود. تحقیر اقوام ایرانی به منظور ملت‌سازی، اکنون بسان فنری رها شده بود. یکی از حادترین مسائل دولت مرکزی ایران که از همان ابتدای هجوم متفقین با آن روبه‌رو گردید مسئله ناآرامی در مناطق عشایری بود. هجوم نیروهای نظامی بیگانه به کشور، اعتبار حکومت مرکزی را بشدت متزلزل کرده بود. ناآرامی، شورش، شرارت، دزدی و یاغیگری در اطراف و اکناف کشور رونق گرفته بود. لشکر ۱۰ خوزستان در گزارش ارسالی به مرکز اعلام می‌دارد که در منطقه کهکیلویه، طوایف مطیع و آرام، شروع به اقدامات شرارت آمیز نموده، منجمله ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفری که از بویراحمدی‌ها به محل موسوم به «پلی» آمده و مشغول شرارت هستند و با طوایف باشت و ممسنی همدست شده‌اند و طایفه طیبی گرمیسری در اطراف بهبهان موجب ایجاد ناامنی گردیده‌اند. طایفه‌ احمدی به سرپرستی علی خلیلی به همدستی طایفه علاءالدینی در جایزان به پاسگاه ژاندارمری حمله و این پاسگاه را خلع سلاح کرده‌اند. آنها تاکنون ۶۰۰۰ نفر مسلح و غیر مسلح را با خود متحد ساخته‌اند (اسناد، ۱۳۲۲، شماره ۲۳۵). گزارش‌های مشابه درباره دشتسان و تنگستان، کردستان، مناطق بختیاری‌نشین و سراسر فارس نیز وجود دارد. با حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰ لشکرها از هم پاشیده شد و برای تأمین امنیت شهرها و روستاها نیرویی باقی نمانده بود (امینی، ۱۳۸۱، ص۸۱). علاوه بر کمبود و قحطی مواد غذایی و بیماری، اعمالی که به وسیله ارتش متفقین انجام می‌شد نیز به صورت‌های گوناگون احساسات ایرانیان را علیه آنها برمی‌انگیخت. آنها دست به اعمالی که ایرانیان از آن تنفر داشتند می‌زدند. در منابع و اسناد معتبر مربوط به دوران اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ راجع به رفتارهای بی‌شرمانه سربازان متفقین و به خصوص سربازان هندی و آمریکایی مطالب زیادی نوشته شده است. در یکی از منابع اینگونه نوشته شده است: سربازان آمریکایی در اکثر کافه‌ تریاها و بازارهای متعدد خیابان‌های لاله‌زار و استامبول ضمن باده‌گساری به اعمال ناهنجار و شرم‌آور به اتفاق زنان بدنام دست می‌زدند به طوری که کمتر خانواده محترم تهرانی رغبت می‌کردند که حتی برای خرید مایحتاج و لوازم زندگی از آنجا عبور کنند.
۲ـ۴ـ استقلال سیاسی
۱ـ۲ـ۴ـ قراردادهای استعماری
هنوز یک سال از تشکیل مجلس اول انقلاب مشروطه نگذشته بود که قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ به دور از چشم مردم و دولت ایران بسته شد. سوغات مشروطه‌ای که انگلستان از حامیان اصلی آن بود به بار نشست و طرح تقسیم ایران بین روسیه و انگلیس در فضای بعد از انقلاب اجرایی شد. به موجب این قرارداد، ایران به سه منطقه تقسیم شد. منطقه شمال در سلطه روسیه و منطقه جنوب در اختیار انگلیس و منطقه مرکزی بی‌طرف اعلام شد. عقد این قرارداد، دقیقاً زمانی بود که دولت انگلستان خودش را حامی نظام مشروطیت ایران و مشروطیت را فرزند روحانی سیستم انگلیس می‌دانست و در ارکان مجلس، عده محدودی از نمایندگان با تمام توان و قوا در تلاش بودند تا قانون اساسی مشروطیت را به تقلید از قوانین انگلستان، فرانسه و بلژیک به ملت ایران تحمیل کنند. انعقاد این موافقتنامه در زمان اولین دوره مجلس شورا مردم ایران را به هیجان آورد و صدای اعتراض، علیه چنین تهاجم آشکاری به استقلال ایران بلند شد. دولت ایران اعلام کرد که این موافقتنامه را به رسمیت نمی‌شناسد و مجلس هم با آن به مخالفت برخاست. روس و انگلیس پس از جریان جنگ بین‌الملل اول مجدداً معاهده سرّی دیگری را در سال ۱۹۱۵ علیه ایران امضا کردند که بر اساس این معاهده، سرزمین‌های دیگری از موضوع معاهده ۱۹۰۷ به قسمت‌های تحت نفوذ آنها افزوده شد و عملاً منطقه بی‌طرف را که در آن قرارداد برای ایران باقی گذاشته‌بودند، بین خود تقسیم کردند (نجفی و فقیه حقانی، ۱۳۹۱، ص۲۷۶). براساس معاهده ۱۹۱۵، منطقه‌ بی‌طرف از میان رفت و روسیه حق داشت یک لشکر از قوای ایرانی موسوم به قزاق تشکیل دهد و فرماندهی و ریاست آن را با بودجه و مخارج، مستقیماً در دست خود داشته باشد و به نام قیومیت دولت ایران، قوای مزبور را هر طور که لازم بداند اعمال نماید و هر قدر هزینه نماید جز قروض سابق و لاحق به حساب دولت ایران منظور دارد و در قسمت شمالی منطقه بی‌طرف از کرمانشاهان تا بروجرد و کاشان و تربت‌حیدریه و طبس و قسمتی از قائنات تا جام و با خزر و خواف، قوای خود را به جلو آورد و توسعه دهد.
۱ـ۱ـ۲ـ۴ـ قرارداد ۱۹۱۹ (وثوق‌الدوله)
این قرارداد که پس از فشارها و اولتیماتوم، جهت اخراج مورگان شوستر آمریکایی صورت گرفت، ایران را رسماً تحت الحمایه انگلیس قرار داد. طبق این قرارداد باید مستشاران نظامی و اقتصادی انگلیس به ایران می‌آمدند. به موجب این قرارداد، اداره اقتصاد ایران به طور کلی به انگلیس‌ها سپرده شد و ایران رسماً به کشور تحت‌الحمایه انگلستان تبدیل شد. حامیان این قرارداد عبارت بودند از: وثوق‌الدوله، نصرت‌الدوله، ناصر‌الملوک، صارم‌الدوله و جناح وابسته و طرفدار انگلیس در خارج روس‌ها، آمریکایی‌ها و فرانسویان به علت آنکه سهمی از این خوان گسترده می‌خواستند، با قرارداد مخالفت می‌کردند در داخل هم بعضی علمای بزرگ و مبارز مانند مرحوم مدرس، حاج‌آقا جمال اصفهانی، امام‌جمعه خوئی و مردم و حتی احمدشاه و گروهی از آزادی‌خواهان، به شدت با این قرارداد مخالفت کردند (نجفی، ۱۳۹۱، ص۲۷۷).
۲ـ۱ـ۲ـ۴ـ قرارداد قوام ـ سادچیکف
قرارداد نفت شمال که به امضا قوام (نخست‌وزیر وقت) و سفیر شوروی در ایران (سادچیکف) رسید مصیبت دیگری از ضعف رژیم ناسیونالیست ایران بود. چرا که به دلیل ناتوانی در بسیج اجتماعی مردم برای مقابله با بیگانگان، درصدد بودند تا با تغییر در حوزه‌های امتیازدهی تا حدودی دردهای آشکار (تجزیه‌طلبی) را به دردهای پنهان و غیرقابل ملموس ارجاع دهند. طلب نفت شمال توسط شوروی در قبال تخلیه ایران از نیروهای نظامی‌اش مسئله‌ای بود که بعد از اخراج رضاشاه از مهم‌ترین مسائل منافع ملی محسوب می‌شد. از این رو دولت شوروی حاضر شد برای دستیابی به نفت شمال، نیروهای خود را از ایران بیرون ببرد. در این فرایند، دولت شوروی تجزیه‌ آذربایجان و بخش‌‌هایی از کردستان را به فراموشی یا به دست سرنوشت سپرد. لنین به خاطر قرارداد ۱۹۲۱ (قرارداد به اصطلاح موّدت) نهضت جنگل را و استالین نیز به خاطر نفت شمال، فرقه دموکرات و کومله را رها کرد. دولت ایران با تدوین یک قرارداد کلی پیرامون استخراج مشترک ایران و شوروی از نفت شمال، در پی‌ آن بود که روس‌ها را راضی به تخلیه خاک ایران کند. از سوی دیگر دولت مصمم بود که شرط پذیرش شرکت مختلط را در گروه تخلیه نیروهای شوروی در مدت معینی که از شش هفته فراتر نرود قرار دهد. سرانجام در ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ دو طرف در همه‌ زمینه‌ها به توافق رسیدند و بیانیه رسمی مشترک در سه محور، تخلیه ایران، واگذاری امتیاز نفت شمال و حل مسئله آذربایجان منتشر شد (طالع، ۱۳۸۵، ص۲۳۲). طبق این قرارداد که ۵۰ ساله بود در مدت ۲۵ سال اول عملیات شرکت، ۴۹ درصد سهام به طرف ایران و ۵۱ درصد سهام به طرف دولت شوروی متعلق خواهد بود. و در مدت ۲۵ سال دوم، ۵۰ درصد سهام به طرف ایران و ۵۰ درصد به طرف شوروی خواهد بود. از آنجا که ایران به خاطر عدم تخلیه ارتش شوروی، به سازمان ملل شکایت برده بود، امید داشت که با این ابزار مسئله را حل کند. از طرفی سفیر شوروی در تهران به دولت قوام فشار می‌آورد که پرونده شکایت را از شورای امنیت پس بگیرند. اما کاردار سفارت آمریکا در دیدار با قوام، وی را تشویق می‌کند که با اطمینان به شورای امنیت، برابر خواسته‌ شوروی مبنی بر استرداد شکایت ایران از شورای امنیت، پایداری کند. اما قوام که از ضعف حاکمیت و عدم پشتوانه مردمی حاکمیت آگاه است در جواب وی می‌گوید: هنگامی که انسان با شیر درنده سروکار دارد، باید به آن غذا داده و او را نوازش کند، نه این که برابر آن، چنگ و دندان نشان دهد (طالع، ۱۳۸۵، ص۲۳۵).
۲ـ۲ـ۴ـ کودتای ۱۲۹۹
کودتای ۱۲۹۹ درست ۱۴ ‌سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد و بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخین در بررسی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، سرکرده اصلی آن یعنی رضاخان میرپنج را مورد توجه قرار می‌دهند و تحولات مربوط به این حادثه را همانند سقوط بهمنی سهمگین، در فضای رعب‌انگیز بعد از مشروطه ارزیابی می‌کنند. اما این دسته از مورخان غافلند که با نسبت دادن اراده پولادین به رضاخان و تأکید بر ابتکار فردی او، وی را بیش از آن چیزی که بود بزرگ می‌کنند. به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضاخان در وقوع کودتا چیزی است که او خود دوست داشت به آن شهره شود. کما اینکه در سالگرد کودتا ـ اسفند ۱۳۰۰ ـ در بیانیه‌ای اعلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نمایند! رضاخان با این بیانیه می‌خواست بر نقش بریتانیا در شکل‌گیری دور جدیدی از تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفین کودتا را با تهدید از سر راه کنار زند (آبادیان، ۱۳۹۰، ص۱۵). ضربه کودتای سوم اسفند باعث شد مشروطه ناقص ایران که از فرط درد و رنج اقتصادی و اجتماعی به زانو درآمده و خم شده بود به زمین درغلتد و در آبان ۱۳۰۴ با تغییر سلطنت تیر خلاص بر پیشانی آن شلیک شود. به واقع همانطوری که حمله نادرشاه به هندوستان به دلیل ضعف و ذلیل نمودن بیش از اندازه امپراتوری محتشم مغولان هند، زمینه تسلط کمپانی هند شرقی را بر آن کشور فراهم ساخت و کمپانی به آسانی از فرصت به دست آمده سود جست و موقعیت خود را در هند تحکیم نمود، کودتای رضاخان هم باعث گردید بقایای سرمایه‌سالاران مستقر در آن کشور که از مرده ریگ کمپانی هند شرقی ارتزاق می‌کردند، زمینه‌های تسلط نهایی خود را بر این مرز و بوم مستحکم سازند (همان، ص۲۱).
از این رو منشأ اصلی کودتای سوم اسفند را باید در فعالیت‌های دائم التزاید گروهی از سرمایه‌سالاران بریتانیا دانست که گردانندگان آن عبارت بودند از برخی اعضای کابینه «لوید جورج» مانند «لرد ادوین مونتاک» وزیر امور هندوستان، «لرد چلمسفورد» نایب‌السلطنه هندوستان، «سروینستون چرچیل» وزیر جنگ و منشی مخصوص نخست‌وزیر یعنی «سرفیلیپ ساسون»، از سویی «سرهربرت ساموئل» نخستین قیّم فلسطین بعد از خاتمه جنگ اول جهانی و پسر عمومی ادومین مونتاک همسو با برخی از محافل خاص ایرانی به نوعی در این کودتا دخیل بودند (آبادیان، ۱۳۹۰، ص۲۱). بنابراین انگلستان که تا دیروز در تلاش بود مشروطه و دموکراسی را در ایران نهادینه کند، به محض پیدایش نفت، زمینه تسلط بر منافع ملی و اقتصادی ایران را، حاکمیت یک دیکتاتور مقتدر و همسو می‌دانست که شاخص‌های این فرد را در رضاخان یافته بودند و او نیز به خاطر کتمان این وابستگی بر ناسیونالیسم افراطی ایران‌گرایی و باستان‌گرایی سوار شد تا مستقل جلوه نماید. نکته بسیار مهمی که از آن غفلت شده، نقش کودتای سوم اسفند در تحت‌الشعاع قراردادن جنبش‌های اسلامی بین‌النهرین، مصر، هندوستان و ترکیه است. اگر به خاطرات ادوین مونتاک و نیز کتاب «هارولد نیکلسون»، زندگینامه نویس رسمی «لرد کرزن» نظری افکنیم، مشاهده می‌کنیم یکی از هشدارهای همیشگی مقامات حکومت هند انگلیس به نهضت‌های اسلامی این مناطق اشاره داشته و نشان می‌دهد، قرارداد ۱۹۱۹ چگونه احساسات دینی مردم را جریحه‌دار کرده است. مونتاک بر این باور بود که باید این جنبش‌ها را جدی گرفت، تمهیدی اندیشید تا مانع تعمیق این نهضت گردد. به عبارت بهتر با کودتای سوم اسفند اذهان از مقوله جنبش‌های روشنگرانه اسلامی به سوی هدفی کاملاً فرضی یعنی خطر کمونیسم هدایت شد. انگلیسی‌ها خود دشمنی فرضی خلق کردند تا کشورهای اسلامی را که هیچ بستر و زمینه‌ای برای گسترش کمونیسم نداشتند تحت‌الشعاع قرار دهند. غرب به ویژه انگلستان به دشمنی نیاز داشت تا برای بسط سیطره و هژمونی خود مردم را از آن بترساند و البته چه دشمنی بهتر از رژیم تازه تأسیس شوروی بود (آبادیان، ۱۳۹۰، ص۳۶)؛ بنابراین انگلیس‌ها با ایجاد یک حکومت مرکزی هم بر نفت مسلط شدند و هم اسلام‌گرایان را در شعاع ترساندن از کمونیسم، گم کردند و از معادلات گفتمانی زمان خارج نمودند.
۳ـ۴ـ وحدت ملی
۱ـ۳ـ ۴ـ تجزیه‌طلبی
همانگونه که قبلاً آورده شد تا قبل از شکل‌گیری دولت ـ ملت مدرن در ایران، مسئله‌ای به نام تجزیه‌طلبی قومی در ایران نبوده است. اما مظاهر آن را می‌توان در دوران پس از مشروطه و خصوصاً دوران پهلوی اول یافت. تجزیه‌طلبی خزعل در خوزستان در حین حکومت رضاشاه و تجزیه‌طلبی در آذربایجان، پس از خروج پهلوی اول نمونه‌هایی از این مهم است. اگرچه عوامل خارجی را نمی‌توان در تجزیه‌طلبی آذربایجان و ایضاً کردستان نادیده گرفت. اما شروع آن پس از خروج پهلوی اول را باید مبتنی بر تلقی قوم‌گرایی از دولت ملی‌ ـ مرکزی دانست. تجزیه‌طلبی آذربایجان خصوصاً مفاد اعلامیه خودمختاری آن نشان می‌دهد که مردم آذربایجان دولت مرکزی را دولت یک قوم (فارس) می‌دانسته‌اند و برای آنان ایجاد یک دولت محلی مانند فارس‌ها که در تهران دولت دارند تلقی شده است. بنابراین اقدامات خشن و سرکوبگرایانه پهلوی اول برای ملت‌سازی و تحقیر اقوام زمینه‌های واگرایی را پس از خروج رضاشاه از کشور فراهم آورد (قنبری، ۱۳۸۰، ص۱۸۷). تأثیرات کمونیست‌ها و طمع‌ورزی‌های شوروی را نمی‌توان بدون زمینه‌های داخلی تجزیه‌طلبی تحلیل نمود. لذا زمینه‌های داخلی آنان را برای طرح خودمختاری مصمم‌تر کرده بود. از دیدگاه کمونیست‌ها، ایران سرزمین چند ملیتی انگاشته شده بود که در آن، همه اقلیت‌ها تحت ستم فارس‌ها قرار داشتند و به همین دلیل آنها به ملیت‌های دیگر ایران، توصیه می‌کردند که طبق مدل شوروی سابق، مناطق خودمختار درداخل مرزهای ایران ایجاد کنند. آنها بعضاً حتی پا را از این فراتر می‌گذاشتند و به زعم خود، حق ملت‌ها را از خودمختاری تا جدایی کامل و استقلال سیاسی، دنبال می‌نمودند (اتابکی، ۱۳۷۶، ص۱۲). واکاوی نخستین بیانیه رسمی فرقه دموکرات آذربایجان که حاوی دیدگاه‌ها و برنامه‌های فرقه بود، نشان می دهد که فضای ذهنی ـ روانی نویسندگان آن مملو از تحقیر قومی توسط دولت مرکزی است. برخی از مفاد این بیانیه عبارت است از:
۱ـ ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران باید به مردم آذربایجان آزادی داخلی و مختاریت مدنی داده شود تا سرنوشت خود را تعیین کنند.
۲ـ تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی به منظور عملی نمودن خودمختاری. این انجمن‌ها در امور فرهنگ، بهداشت و اقتصاد، فعالیت می‌کنند و حق دارند بر کارهای مأمورین دولت نظارت کنند.
۳ـ تدریس در مدارس ابتدایی تا کلاس سوم به زبان آذری است و زبان فارسی فقط در کلاس‌های بالاتر به نام زبان دولتی در کنار آذری، تدریس می‌شود (بیانی، ۱۳۷۵، ص۱۵۰). تأکید نویسندگان بیانیه بر زبان فارسی به عنوان «زبان دولتی» را می‌توان ناشی از نگاه تقلیل‌گرایانه حاکمیت به آن در حد زبان قومی دانست که نویسندگان بیانیه خودمختاری، تلاش می‌کنند ابتدا آن را زبان دولتی کنند و سپس به عنوان زبان دوم بپذیرند.
در مواد ۱ و ۲ اعلامیه کنگره ملی فرقه آذربایجان نیز تأکید بر ناسیونالیسم قومی مشهود است. حال آنکه قبل از تشکیل دولت مدرن در ایران و در زمان صفویه (۱۱۳۳ ـ ۹۰۷ﻫ) آذری‌ها بر کل ایران در قالب حکومت صفویه حکومت کردند و مسئله آذری و فارس مطرح نبود.
۱ـ مردم آذربایجان به علل و حوادث تاریخی، دارای ملیت، زبان، آداب و رسوم و خصوصیات مخصوص به خود است. به همین دلیل با مراعات استقلال و تمامیت ارضی ایران، مانند تمام ملت‌های جهان به موجب منشور آتلانتیک در تعیین مقدرات خود آزاد و مختار است.
۲ـ مردم آذربایجان به زبان محلی و مادری خود علاقه خاصی دارند. تحمیل زبان دیگران آنها را از پیشرفت بازداشته و باعث عقب‌ماندگی آنها شده است. برای ممانعت از این تحمیلات، کنگره ملی به هیأت ملی دستور داده است که هرچه زودتر زبان آذربایجان را در دوایر و مدارس، مرسوم نماید (تربتی سنجابی، ۱۳۷۵، ص۱۰۹). اینچنین پایه ناسیونالیسم قومی در ایران پس از سال‌ها تلاش غیراصولی برای ملت‌سازی مدرن، شکل می‌گیرد. همانقدر که پهلوی اول بر زبان به عنوان مهم‌ترین شاخص ناسیونالیسم تأکید می‌کند واکنش تجزیه‌طلبان نیز در حوزه زبان برجسته‌تر است. چنانکه از منابع مربوطه بر می‌آید، مسئله زبان از بهانه‌های اصلی فرقه دموکرات آذربایجان بود و طلب خودمختاری با محوریت زبان بود. از زمان اشغال آذربایجان در شهریور ۱۳۲۰ تا زمان تشکیل فرقه آذربایجان، یکی از موضوعات عمده تبلیغاتی شوروی، اختلاف انداختن بین ترک و فارس بود، هنگامی که فرقه‌ای‌ها به قدرت رسیدند، سعی کردند آثار زبان فارسی را در آذربایجان براندازند و از آنجایی که مردم آذربایجان در مقابل این کار فرقه‌ای‌ها از خود مقاومت نشان دادند، آنها به زور متوسل شدند تا جایی که برای صحبت کردن به زبان فارسی در برخی موارد، مجازات‌هایی نیز اعمال می‌کردند (قنبری، ۱۳۸۰، ص۱۸۱). بدرفتاری مأمورین حکومتی رضاشاه با مردم آذربایجان، یکی از عوامل مهمی بود که زمینه‌ داخلی جنبش آذربایجان را به وجود آورد. در یکی از منابع راجع به ستمی که در زمان رضاشاه به مردم آذربایجان همچون سایر نواحی ایران روا داشته شده است چنین آمده است: «کینه‌توزی رضاشاه با مردم آذربایجان حد و مرزی نداشت، وی رذل‌ترین و تبهکارترین مأمورین خود را به آذربایجان می‌فرستاد تا مردم زحمتکش و شریف آن دیار را تحقیر کنند. به زبان ایشان توهین نماید. شهرهای آذربایجان را به ویرانه تبدیل سازد… آذربایجان بحق، کینه رضاشاه و دست‌پروردگان وی را به دل گرفت و آماده انتقام و سرنگون‌ساختن دستگاه ظلم او شد.» (جامی، ۱۳۵۵، ص۲۰۷)
یکی از زمینه‌های مهم ایجاد ناسیونالیسم قومی ترک (آذری)، وجود نوعی تفکر در منطقه بود که بر مبنای‌آن دولت، فقط به تهران می‌رسید، بدون اینکه نیازهای سایر نقاط ایران را در نظر بگیرد. این از عواملی بود که در ایجاد تمایلات خودمختاری طلبانه، مؤثر بود. گروه‌‌های خودمختاری طلب از این تفکر استفاده فراوان بردند و چنین وانمود می‌کردند که اگر قرار است مسائل و مشکلات به طور معجزه‌آسا حل شود و منطقه مورد نظرشان پیشرفت‌ کند، تنها راه این است که خودمختاری به آنها داده شود، خودمختاری طلبان می‌کوشیدند تا این تفکر را به یکی از منابع بسیج توده‌ای‌ تبدیل کنند (قنبری، ۱۳۸۰، ص۱۸۸).
علاوه بر آذربایجان، کردستان نیز، متأثر از اقدامات تحقیرآمیز و قوم مدارانه رضاشاه به سمت تجزیه‌طلبی رفت. این در حالی بود که کردهای ساکن در دیگر کشورهای همسایه خود را اصالتاً ایرانی می‌دانستند. پیوستگی کردها به ایران پدیده‌ای غیرقابل انکار است. حتی ناسیونالیست‌ترین افراد کرد نیز به این امر واقف بوده و بر آن تأکید نموده‌اند. در یکی ازمصاحبه‌هایی که با ملا مصطفی بارزانی به عمل آمده است او بیان داشته: «ما [کردها] نمی‌توانیم ظلم موجود حکومت بغداد را تحمل کنیم. آنها عرب هستند و ما ایرانی هستیم و من می‌خواهم ایرانی و کرد زیر نفوذ عرب نباشد (واسیلی، ۱۳۶۶، ص۱۳). علی‌رغم پیوستگی کردها به ایران، پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین در جریان جنگ دوم جهانی، همچون آذربایجان یکسری گرایش‌های گریز از مرکز در قسمتی از کردستان (مهاباد) نیز به وجود آمد که متأثر از اقدامات و برخوردهای حکومت مرکزی ایران از یک سو و سوءاستفاده شوروی سابق از این واگرایی از سوی دیگر بود. قاضی محمد رهبر خودمختاری‌خواه کردستان نیز همانند آذری‌ها خواسته‌هایی را جهت کردستان طرح می کند که حکایت از بی‌مسئولیتی یا تحقیر اقوام توسط دولت ناسیونالیست پهلوی اول دارد. وی در مصاحبه ۲۵ آذر ۱۳۲۴، خودمختاری، تحصیل به زبان کردی، تشکیل انجمن ولایتی کردستان، انتصاب مأمورین دولتی از میان مردم محلی، وحدت و دوستی با اقوام دیگر و اقلیت‌های آشوری و ارمنی را بخشی از مطالبات خود طرح می کند. کمک‌های مالی و تسلیحاتی شوروی نیز بر قوام این تجزیه‌طلبی مؤثر افتاد و نهایتاً قاضی محمد تشکیل جمهوری خودمختار مهاباد را اعلام نمود و جوانان کرد به دانشکده‌های نظامی باکو اعزام می‌شدند تا با فراگیری آموزش نظامی بتوانند در مقابل ارتش دولت مرکزی مقاومت کنند. فی‌المجموع فقر اقتصادی از یک طرف و سیاست‌های دیکتاتوری مآبانه رضاشاه از طرف دیگر زمینه را برای شوروی‌ها فراهم کرد تا به تحریک احساسات قومی در منطقه بپردازند. هنگامی که برنامه متحدالشکل رضاشاه به اجرا درآمد، مأموران حکومتی او در کردستان به اذیت و آزار مردم پرداختند و به منظور یکسان‌سازی شیوه پوشیدن لباس، پوشش روستاییان کرد را که به شهرها می‌آمدند پاره می‌کردند. یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث شد تا مردم مهاباد در جریان تشکیل جمهوری به شهربانی آنجا حمله‌ور شوند و تعدادی از مأمورین را به قتل برسانند همین اهانت بود که آن مأمورین در اجرای فرامین رضاشاه به مردم روا می‌داشتند. کار‌ آنها فقط آن بود که به پاره‌کردن لباس‌های محلی و اخذ عوارض و مالیات بپردازند. مالیاتی که چندان برای عمران منطقه به کار گرفته نمی شد (بلوریان، ۱۳۷۷، ص۲۱). تولد ناسیونالیسم قومی کرد و ترک که منافع حیاتی ایران (تجزیه‌طلبی) را به خطر انداخت و زمینه دخالت بیگانگان در این مناطق را فراهم کرد، به میزان زیادی متأثر از اقدامات رضاشاه بود. این اقدامات زمینه مناسبی برای نارضایتی در کردستان و آذربایجان فراهم آورده بود و مورد استفاده شوروی قرار گرفت تا بدین‌وسیله به تحریک احساسات قومی مردم این مناطق پرداخته شود (قنبری، ۱۳۸۰، ص۲۰۵).
۴<

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...