راز نهانِ جانشینیِ انسان از خدا، از سخنان پیچیده دانش‌هاست و بار یافتن بدان در توان کسی از آدمیان نیست و این امر شدنی نمی‌باشد جز با وحی خداوند بر برگزیدگانش و یا به چیزی به­مثل وحی[۶۴۶] و اشراق درون. اگر چه سخن کردن در نهانی‌ها دشوار است و مرد خود می‌طلبد اما در ضرورتِ بودن خلیفه خدا، می‌توان استدلال آورد. نشانه­ی راز خلافت او و نیز شایستگی سجده فرشتگان و غایت هر دو عالم بودن آدمی، آنگاه روشن خواهد شد و مصداق خواهد یافت که مفاد گفتار خدای بلند مرتبه، در او محقق و آشکار گردد که می‌فرماید: «نشانه‏هاى خود را در کرانه‏هاى عالم و [هم‏] در نفس خودشان به آنان خواهیم نمایاند تا براى آنان روشن شود که آن حقّ است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز آگاه است؟[۶۴۷]».[۶۴۸]

۳-۱٫ واژه و معناشناسی خلافت

خلیفه که جمع آن، خلائِف است و هر دو از واژه­ های قرآنی‌اند از ریشه وحیانی خَلْف گرفته شده
به معنی ضد پیش‌رو است یعنی پشت سر که قرآن نیز بدان گواه است. در آنچه مایه خَلْف گفتنِ آن
شده دو وجه است: یکی اینکه آنچه به خاطر کمی منزلتش پس می‌آید را خلف گویند بنابراین چیز

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

پست را نیز خلف گویند: «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ»[۶۴۹] و قال تعالى: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ
وَ مِنْ خَلْفِهِ»[۶۵۰] و قال تعالى: «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَهً»[۶۵۱] و دیگری چیزی را که
نه به دلیل کم ارزش بودنش، تأخیر افتد نیز در قرآن کریم به معنی خلف آمده است «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ»[۶۵۲]
اما خلافت، همان نیابت از دیگری است یا برای اینکه او اینک حضور ندارد یا اینکه مرده است یا توان انجام آن کار را ندارد و یا برای شرافت دادن مستخلف است. چنان­که قرآن عزیز می‌فرماید: «او کسى است که شما را در زمین جانشینان [خود] گرداند»[۶۵۳]، «و او کسى است که شما را فرمانروایان زمین گرداند»[۶۵۴]، «و پروردگارم قومى جز شما را جایگزین مى‏سازد»[۶۵۵]. خَلائف جمع خلیفه و خلفاء جمع خلیف است به مانند: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ»[۶۵۶]، «وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ»[۶۵۷]، «جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»[۶۵۸] آیات یاد شده این سخن را گواهی می‌دهد.[۶۵۹] اما در اینجا تنها بنابر وجه پایانی یعنی برای شرافت دادن می‌توان گفت: خدای سبحان اولیای خود را در زمین جانشین خود قرار داد و هر سه احتمال پیشینش درباره خداوند ناپذیرفتنی است.
مفرد در این ماده، به معنای چیزی است که مقابل جلو باشد یعنی آنچه که از دید زمان یا مکان یا کیفیت در پشت چیزی باشد. در خلیفه، پس­آمدنِ زمانی شرط است. در دومی تأخر مکانی لازم است مانند پشت سر هم آمدن نشستن و رفتن و ایستادن. و در سومی تأخر و پس آمدن در کیفیت و صفت و ویژگی‌های آن چیز معتبر است. به­مثل تغییر در بوی دهان و طعم آن و نیز همانندی مردی در ویژگی‌های اخلاقی و چگونگی رفتار و هم چنین هم­سانی در باور و نظر و اندیشه و شیوه ­های مختلف با پدرش. پس در همه این معانی، جنبه پس­آمدن و قرار گرفتن در پشت وجود دارد. خلیفه مانند خَلْف، صفت است اما آنگاه که به خداوند نسبت داده شود منظور تأخر کیفی است و این معنی از شریف‌ترین ویژگی‌های روحانی و والاترین جایگاه­های الهی است و بالاتر و برتر از آن جایگاهی نیست و در آیات قرآن کریم بدان اشاره شده است: «به راستى من جانشینى در زمین خواهم گمارد.»[۶۶۰]، «اى داود، ما تو را در زمین فرمانروا ساختیم»[۶۶۱] و نیز در زیارات امامان شیعه: «درود بر تو ای جانشین خدا در زمین»[۶۶۲] وارد شده است.[۶۶۳]

۳-۲٫ ضرورت وجود خلیفه‌ی خدا در عالم

از آنجا که حکم و اقتضای سلطنت ذات ازلی واجب تعالی و نیز صفات علیای او مملکت الهی را گسترده نموده و پرچم ربوبیت را با آشکار نمودن آفریده‌ها و محقق کردن حقایق هستی و مسخر کردن همه چیز و امضای امور و تدبیر سرزمین‌ها و حفظ مراتب هستی و… پراکنده است و مباشرت در این کار نیز از ذات قدیم خداوند به­گونه­ بی­واسطه، دور و ناشدنی است چرا که قدیم را با حادث سازگاری­ای نمی‌باشد. از این رو او که حکیم مطلق است به جانشینیِ نایبی از خویش، حکم نموده تا او به جای خداوند تصرف کند و ولایت در همه امور یادشده را داشته باشد.[۶۶۴]

۳-۳٫ معنای خلافت خدا در عین حضور خداوند

خلیفه کسی است که پس از «مُسْتَخْلَفٌ عنه» قرار می‏گیرد و در «خَلف» و ورای او واقع می‌شود و چون خدای سبحان همواره حضور داشته و هرگز غیبت ندارد، استخلاف و جانشینی نسبت به او معنا نخواهد داشت. پس اینکه می‌گوییم خدا می‌خواهد در زمین خلیفه، بیافریند و انسان، یا تنها انسان کامل، خلیفه اوست بی­آن که خدا جایی را وانهد تا انسان در آن جا قرار بگیرد، به چه معناست؟ خداوند که خَلْفی ندارد، تا انسان از خلف او وارد صحنه هستی شود، او که غایب نیست تا در نبود او دیگری امور جهان را به دست گیرد. این چه خلافتی است که با حضور مستخلف عنه تحقق می‌پذیرد؟ آیا می‌توان این­گونه پاسخ داد که: اگر انسان را جدای از خالق تصور کنیم و خالق را محدود و متناهی بدانیم، این خلافت قابل تصور است، لیکن ذات ازلی و نامتناهی حق هرگز محدود نیست و بر هر چیز احاطه دارد: «او به همه چیز احاطه دارد.»[۶۶۵] و جایی از او تهی نیست و او نیز از جایی غایب نیست. پس حتی فرض غیبت درباره او محال خواهد بود که خداوند صحنه‏ای را ترک و خلیفه او مکانش را اشغال کند. به همین جهت باید معنی استخلاف را درباره خداوند توجیه نمود.
خلافت انسان کامل، نه به معنای تهی شدن صحنه هستی از خداوند است، و نه واگذاری جایگاه الوهیت خداوند به او، زیرا نه نهان شدن و محدودیت خداوند تاب تصور درست دارد و نه خودکامگی انسان در تدبیر امور، چون موجود ممکن و فقیر، از اداره امور خود ناتوان است، چه رسد به تدبیر کار دیگران.
از این رو به ناچار به دنبال روزنه­ای برای یافتن این صفت جانشینی در آدمی این­گونه می‌گوییم که: اگر فعلی، مظهر فعل دیگر باشد و یا صفتی مظهر صفت دیگر باشد و نیز اگر ذاتی مظهر ذات دیگر باشد و جای آن را بگیرد، و تفاوت بین آنها همان امتیاز بین ظاهر و مظهر باشد و یکی اصل و دیگری آیت و مرآت او باشد، می‏توان گفت که جانشینی درباره خداوند فرض درست می یابد. البته این معنای استخلاف از معنای تفویض که خداوند صحنه را وانهد و کار را به انسان واگذارد، کاملاً جداست و تفویض، نه مورد تأیید عقل است، و نه برگرفته از نقل.
بنابراین آنجا که انسان، کار درست و خدایی انجام می‌دهد، همان دست خداست که به صورت آدمی کار نیک را در این مظهر خاص انجام می‌دهد، نه شخص انسان: «آنچه از نعمت به تو رسد، پس از [جانب‏] خداوند است.»[۶۶۶] ولی انسان وقتی گرفتار تبه­کاری و عصیان است و منشأ پیدایش شر و کار زشت می‌شود، خلیفه خدا نیست و آیت او محسوب نمی‏شود؛ زیرا تبه­کاری نقص و شرّ است و به خود انسان برمی‏گردد و هرگز به کمال صرف راه ندارد: «و آنچه از گزند به تو رسد، [بدان که‏] از [جانب‏] شخص توست.[۶۶۷]»[۶۶۸] از این رو کارهای مرتاضان و جادوگران هرگز بر اساس خلافت الهی نیست چرا که مشمول کریمه پیشین است و کارشان نادرست و گزندی از خود به خویش است.
کوتاه آنکه، خداوند چون بر هر چیزی محیط و شاهد است، محیط مطلق، خلیفه نخواهد داشت و حاضر محض، استخلاف نمی‏پذیرد و اینکه کسی را به عنوان خلیفه خود معرفی می‏کند، بدین معناست که آن شخص دست خداست که ظهور می‌کند، چنان­که فرمود: «با آنان پیکار کنید، تا خداوند آنان را با دستان شما عذاب کند.»[۶۶۹] و نیز فرمود: «هنگامى که [به سوى آنان خاک‏] افکندى، تو نیفکندى بلکه خداوند افکند.»[۶۷۰] در همه این موارد، دست خداست که از آستین بنده خاص وی بیرون می‏آید و در او ظهور می‌کند. انسان، آیت، مظهر و جانشین خدایی است که در وی ظهور کرده است و جانشینی در چنین موردی بدان معناست که خداوند بالاصاله بر هر چیز، محیط است و خلیفه خدا که انسان کامل است بالعرَض این­گونه است. چون معنای خلیفه آن است که مظهر مُسْتَخْلَفٌ­عنه باشد و کار مستخلف‏عنه را بکند. پس خدایی که بر همه چیز محیط است آثار قدرتش، از دست انسان کامل ظهور می‌کند و این انسان کامل که مظهر آن اصل است، نیز محیط بر همه چیز می‌شود. آثار احاطه تامه حق از نیروهای ادراکی و تحریکی انسان که خلیفه اوست، ظاهر می‌شود و این اوج مقام انسانیت است که نمی‌شود او را متوقف و محدود کرد.[۶۷۱]
خداوند فرمود: من می‏خواهم جانشین بیافرینم و چون جانشین به معنای مظهر است و خداوند بر هر چیزی دانا و تواناست و او زنده‏ای است که هرگز نمی‏میرد، از این رو خلیفه باید انسان کاملی باشد که «به حکم خدا»[۶۷۲] «به همه چیز دانا»[۶۷۳] و «بر هر کارى توانا»[۶۷۴] باشد، و نیز «زنده‏اى که نمى‏میرد»[۶۷۵] باشد و همه هستی نیز «به دستور خداوند»[۶۷۶] در دست قدرت او و خدمت گزار اوست. البته این سه کمال به مقداری که در جهان امکان ظهور دارد و میسر است برای انسان کامل مقدور است. بنابراین اموری که در غیب ذات است و ظهور نکرده و آنچه از «اسمای مستأثره» است، و آنها که به نام «هو الباطن» ذاتی است (نه باطنی که در مقابل ظاهر است و تعین خاص محسوب می‌شود) و در جهان امکان، ظهور ندارد، برای انسان کامل مقدور و میسور نخواهد بود.[۶۷۷]
همه گفتارهای پیشین به­گونه ­ای پیش­درآمدی بود بر این قسمت است چرا که بنده­ی رونده به سوی حق وقتی آن­قدر بندگی پیشه کرد که شایسته­ آموختن حقایق عالم هستی شد و دانا و دارای بخشی یا همه کتاب تدوین و تکوین حق گردید، سزاوار جانشینی خالق و مدبر هستی می‌شود. چرا که حقایق هستی و تدبیر عالم در چنته اوست، بمیراند و زنده کند، از آسمان سفره­ای فرود آورد یا آسمانی‌ها را بشکافد، با فرشتگان به گفتگو بنشیند، چوب خشکی را به اژدهای دهشتناک مبدل سازد یا با عصایش دریا را بشکافد، با سنگ ریزه ای لشکری را هلاک و زمین گیر کند.
در کریمه­ای که می­فرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ: و چون پروردگارت به فرشتگان فرمود: به راستى من جانشینى در زمین خواهم گمارد، گفتند: آیا کسى را در آنجا مى‏گمارى که در آنجا فساد کند و خون­ها بریزد، حال آنکه ما با ستایش تو تسبیح مى‏گوییم و تو را پاک مى‏شماریم؟ فرمود: به یقین من چیزى را مى‏دانم که شما نمى‏دانید.»[۶۷۸]، پرسش فرشتگان از چرایی جانشینی آدمی نشان این است که خلیفه باید نمایش­گر مستخلف­عنه باشد نه خون‌ریز و پردردسر.[۶۷۹]

۳-۴٫ مصداق جانشینی آدمی و مقصود از مستخلف‌عنه

آیا سخن این است که برخی از آدمیانی که در زمین بوده و هستند در روند تاریخ جانشین انسان‌های پیش از خود می‌شوند یا اینکه آدمی جانشین خداست. و نیز آیا تنها حضرت آدم (علیه السلام) جانشین خدای متعال است یا خلیفه، یک عنوان فراگیر است و دیگر بندگان شایسته نیز می‌توانند به چنین جایگاهی دست یازند. زمینه و سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد، نخست اینکه منظور از خلافت نامبرده، جانشینى خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان پیشین زمین شوند، که در آن روزها از میان رفته بودند، و خداوند خواسته که انسان را جانشین آنها کند. هم­چنان­که برخى از مفسرین این احتمال را داده ‏اند، براى اینکه پاسخى که خداى سبحان به فرشتگان داده، این است که اسما را به آدم آموخته، و سپس فرموده: اینک، فرشتگان را از این نام‌ها آگاهی بده، و این پاسخ با احتمال نام‌برده هیچ سازگاری‌ای ندارد. بنابراین، پس دیگر جانشینیِ نام‌برده اختصاصى به شخص آدم(علیه السلام) ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترک اند، آنگاه معناى تعلیم اسما، این می­ شود که: خداى تعالى این علم را در انسان‏ها به امانت سپرده، به گونه ­ای که کارکردهای آن ودیعه، به اندک­اندک و هماره از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن امانت را از قوه به فعل در آورد.
در میان مفسران چندین احتمال وجود دارد که انسان جانشینِ که می‌شود. نسل پیشین انسان که ممکن است پیش از حضرت آدم(علیه السلام) بوده باشد چنان‌که روایاتی بر این سخن رهنمون است. و یا منظور جانشینی آدم برای پیشینیان از همین نسل موجود در زمین مراد است. یا اینکه مراد جانشینی صالحان عالَم در زمین بعد از نابودی طالحان است. و احتمال پایانی اینکه: آدم به یکسره جانشین خدای سبحان در زمین شده است و تمام اختیارات وی را دارد. اینها پرسش‌هایی است که به تفصیل در متون تفسیری قرآن کریم در ازایش قلم­زنی شده است. اما کوتاه سخن اینکه: آدمی آمده است تا خلیفه خدا در زمین باشد و دخل و تصرف در عالم را خدای به او سپرده تا او حکم براند و تدبیر کند.[۶۸۰] اما اینکه قلمرو کار او تا به کجاست سخنی دیگر است.
از آیات خلقت و خلافت انسان روشن می‌شود که «انسان کامل» خلیفه­ی خداست[۶۸۱] و این جایگاه ویژه اوست. البته در اینکه کدام آیه بر این سخن رهنمون است و اینکه نکته­ی برآمده از آیات خلافت، این باشدکه آدمی جانشین انسان‌های پیشین است یا اینکه خلیفه خداست کشمکشی درمیان مفسران یافت می‌شود که جستاری تخصصی است و نیازی نیز برای پهن کردن آن دراین نگاشته دیده نمی‌شود. ضرورتِ بودن جانشین از سوی خدا در زمین یا همه عوالم سخنی است که می‌توان در ذیل کریمه­ی: «به راستى من جانشینى در زمین خواهم گمارد.»[۶۸۲] بدان پی برد. صدر و ذیل آیه ۳۰ سوره­ی مبارکه­ی بقره نشان می‌دهد که انسان کامل چون به غیب سماوات و ارض عالم است، خلیفه­ی الله است. محدوده­ خلافت وی نیز از ظاهر آسمان و زمین بیرون است، و قهراً بر خود آسمان و زمین نیز خلافت و سیطره دارد.[۶۸۳]

۳-۵٫ درجات خلافت الهی

خلافت الهی درجات متعدد دارد، زیرا خداوند ظهورهای متفاوت دارد و خلیفه تام، خلیفه‏ای است که
کار خدای سبحان را در همه شئون جهان امکان انجام دهد و چون خدای سبحان علیم است، انسان کامل هم باید مظهر تام آن علیم بالذات باشد. و چون قادر است که در جهان تکوین هرچه بخواهد انجام دهد، انسان کامل هم مظهر این قدرت و خلیفه این قدیر است و هر چه در جهان تکوین بخواهد به حکم خدا انجام می‌دهد. همان­گونه که ما در محدوده­ بدن خود هر کاری که بخواهیم با اراده انجام می‌دهیم انسان کامل هم در جهان تکوین هر کاری را بخواهد، به اذن خدا انجام می‏دهد. پس انسان کامل، هم عالم به علم الهی است و هم مقتدر به قدرت الهی و هم متخلّق به اخلاق الهی.
خداوند اوصافی مانند رحمان، رحیم، عادل و محسن دارد و انسان کامل، مظهر آن اوصاف است. خداوند به خودی خود و به اقتضای ذات مقدسش «هو الحی الذی لا یموت» است. انسان کامل هم از آن لحاظ که نمایان‌گر و مظهر خداست «هو الحی الذی لا یموت» است. از این رو در طلیعه­ی نامه‏ای که به دست بهشتیان کامل می‏رسد نوشته است: «من الحی الذی لا یموت الی الحی الذی لا یموت». این نامه‏ای است از خدای سبحان که ذاتاً حی است به انسان کاملی که مظهر آن حیّ لایموت است. چنان­که در قیامت به همه انسان‌ها گفته می‏شود: «خلودٌ فلا موت أبداً»[۶۸۴] انسان کامل، که بنده­ی خاص خداست، به عنایت و فیض الهی، از چنان حیاتی برخوردار است که مرگ‏پذیر نیست. بنابراین، انسان کامل، خلیفه خداست هم در اوصاف ذاتی، هم در اوصاف فعلی و هم در آثار. به این معنا که ذاتش خلیفه ذات خدا، صفاتش خلیفه صفات خدا، و افعالش خلیفه افعال خداست و معنای خلافت در این سه مرحله، مظهریت خواهد بود. ذات انسان کامل، مظهر ذات حق، صفاتش مظهر صفات حق و افعالش مظهر افعال حق است و این مقام، ویژه انسان است نه جز انسان.[۶۸۵] حضرت علی(علیه السلام) می‌فرماید: هرچه می‌خواهید از من بپرسید زیرا من راه‌های آسمانی را بهتر از راه زمین می‌شناسم.[۶۸۶] آن حضرت، خلیفه و مظهر خدایی است که «بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم»[۶۸۷] است و باید خود، «بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم» باشد. در جهان امکان، باید موجود کاملی باشد که خدای «بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم» را نشان دهد، تا انسان‌ها به خدای عالم مطلق پی ببرند. معنای خلافت، مظهریت است و از اینکه انسان کامل به این مقام منیع می‌رسد محذوری پیش نمی‌آید،زیرا همه این کمال‌ها مظاهر فیض حق است و بر اساس توحید افعالی و صفاتی، هر کمالی که از او ظهور می‏کند، یا فعل خداست و یا وصف خدا و بر اثر این امتیاز انسان است که خداوند در باره­ی آفرینش وی فرمود: من می‌خواهم او را در زمین خلیفه قرار بدهم.
انسان کامل، مظهر اتَمّ است و بعد از مظهر اتَمّ، مظهر تام و ناقص و انقص مطرح­اند. خلاصه آنکه معنای خلافت در این مقام، همان مظهریت خداست؛ یعنی انسان کامل ذاتاً، صفتاً و فعلاً مظهر خداوند است.[۶۸۸] از این رو توانایی اولیای خدا در انجام امور خارق عادت به گستردگی جلوه­گری آنان از ذات، صفات و افعال خداست. پس پیامبر اسلام که برترین جلوه­نما و بزرگ‌ترین جلوه­گاه خداست توانایی‌اش از همه آدمیان بیشتر است گرچه به شدت، از انجام این­گونه امور پرهیز داشتند.
انسان‌های کامل و اولیای الهی، به حکم خداوند، بر آنچه در زمین است سیطره دارند؛ بستر دریا با عصای موسای کلیم به جاده­ی خشکی تبدیل می‌شود آنگاه که فرمود: «و به موسى وحى کردیم که بندگانم را در شب ببر. آن گاه برایشان در دریا راهى خشک قرار ده. نباید که از فرا رسیدن [دشمنى‏] بیمناک شوى و [از غرق شدن‏] پروا دارى.»[۶۸۹]، آتش را برای حضرت ابراهیم گلستان می‏کند به آتش فرمان «گفتیم: اى آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت شو.»[۶۹۰] و بادها مسخّر حضرت سلیمان می‏شود که تا بامداد راه یک ماهه را و شامگاه نیز راه یک ماهه را بپیماید: «و باد را براى سلیمان [مسخر کردیم‏] که سیر بامدادى‏اش یک ماه و باز گشت شبانگاهى‏اش یک ماه بود.»[۶۹۱] و ماه با اشاره رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به دو نیم می‏شود: «قیامت نزدیک شد و ماه شکافت.»[۶۹۲] چیزی در نظام آسمان و زمین نیست که تحت هیمنه و سیطره­ی خلیفه­ی خداوند متعال نباشد. پس خلیفه خدا بودن انسان کامل و برتری او بر ملائکه بر اثر مقام علمی و معرفت اوست.[۶۹۳]
اما اینکه آیا مقام جانشینی خداوند، ویژه­ی پیامبران(علیهم السلام) است یا انسان‏های دیگر هم می‏توانند بدین جایگاه بار یابند؟ پاسخ، این است که همان‏گونه که نبوت، درجاتی دارد: «و به راستى برخى از پیامبران را بر برخى [دیگر] برترى داده‏ایم و به داود زبور بخشیدیم.»[۶۹۴] و رسالت را مراتبی است: «اینان پیامبران هستند که، برخى از آنان را بر برخى دیگر برترى داده‏ایم. کسى از آنان هست که خداوند با او سخن گفت و برخى از آنان را به مراتبى بلندى بخشیده است و به عیسى بن مریم معجزه‏ها دادیم و با روح القدس به او یارى کردیم و اگر خداوند مى‏خواست کسانى که پس از آنان بودند، بعد از
آنکه دلایل روشن برایشان آمد [با همدیگر] نمى‏جنگیدند ولى اختلاف ورزیدند. و کسى از آنها هست
که ایمان آورد و کسى از آنها هست که کفر ورزید و اگر خداوند مى‏خواست [با همدیگر]
نمى‏جنگیدند ولى خداوند آنچه را مى‏خواهد، انجام مى‏دهد.»[۶۹۵]، خلافت نیز از مراتب و درجاتی برخوردار است. همه انبیا، اولیا و مؤمنان صالح، خلفای الهی‏اند؛ لیکن در درجات و مراتب مختلفی به سر
می‏برند.[۶۹۶]
جانشینی خدا به این معناست که: انسان همه کارها را از سوی خدا و به عنوان مظهر و آیت خدا انجام دهد. خدای سبحان فرمود: وقتی مالی حلال به دست آوردید، در انفاق آن خلیفه­ی (جانشین) من باشید و بدانید که این مال از آن شما نیست. خدا در این آیه، اصول مالکیت و روابط اقتصادی را میان انسان‏ها پایه‏ریزی کرد؛ یعنی هرکس چیزی از راه حلال کسب کرد، مال اوست؛ اما این مالکیت در امور مربوط به خدا جریان نمی‏یابد و شخص نمی‏تواند بگوید که این چیز مال من است و مال خدا نیست. انسان، تنها در نسبت با دیگر هم‏نوعان خود، می‏تواند ادعای مالکیت داشته باشد و در مقابل خدا، فقط امین و خلیفه است. از این‏رو در قرآن کریم آمده است: «و از مال خداوند که بر شما ارزانى داشته است، به آنان بدهید.»[۶۹۷] یعنی از مال خدا که به شما عطا کرده است، انفاق کنید. با اینکه در قرآن کریم در موارد مختلف از «اَموالُکُم»[۶۹۸] سخن به میان آمده است به مانند کریمه­ی: «مردان از آنچه به دست آورده‏اند، بهره‏اى دارند. و زنان [نیز] از آنچه به دست آورده‏اند بهره‏اى دارند.»[۶۹۹]
پس مقام خلافت مقامی است که هر انسان شایسته‏ای می‏تواند عهده‏دار آن شود. البته خلافت درجات بسیاری دارد و انسان مؤمن به اندازه ایمان و عمل صالح خود، خلیفه و جانشین خداست.[۷۰۰] پس می‌توان خلافت را به دو گونه نسبی و کامل تقسیم نمود و گفت: انسان به قدر علوم و معارفش از دیگر موجودات برتر است و به همان اندازه هم خلیفه­ی خداوند متعال است. خلافت تامّه، از آنِ انسان کامل است و انسان‌های دیگر برخی از شئون آن خلافت تامّه را دارند.[۷۰۱] آسمان‌های ظاهر مورد احاطه علمی فرشتگان است، اما علم انسان کامل که جانشین خداوند است، خود، غیب آسمان­ها و زمین می‌باشد. خلیفه بودن و انسان کامل بودن، از مرز آسمان‌ها و زمین با همه گسترش ظاهری و معنوی که دارد، بیرون است.[۷۰۲]

۳-۶٫ گستره‌ی جانشینی آدمی

از بهترین شیوه ­های تفسیری، رفتن به محضر خود وحی است اما داستان نشستن آدم بر تخت خلافت و سر نهادن تاج کرامت جانشینی خدای سبحان تنها در همین آیه یاد شده است. و این، کار را بر مفسر سخت می‌کند. آنچه از آیات قرآن کریم برمی‌آید این است که انسان‌های کامل جانشین خدای سبحان هستند اما سخن در گستره و نیز جای جانشینی اوست که آیا قلمرو تدبیر او به جای مستخلف­عنه تنها در زمین خاکی است یا یکسره در همه هستی است. آنچه رهنمون به این پاسخ این سخن است آیاتی است که انسان را جانشین خداوند در زمین می‌داند و خونریزی و تباهی برخی آدمیان را مایه­ی برگشت از تصمیم خود قرار نداد.
دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه­ای است که می‌فرماید: «و یاد کنید هنگامى که پس از قوم نوح شما را جانشینان [آنان‏] قرار داد.»[۷۰۳] و نیز کریمه­ای که بازگو می‌کند به اینکه: «آن گاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم.»[۷۰۴] هم­چنان­که آیه: «و شما را جانشینان زمین مى‏سازد؟»[۷۰۵] رساننده­ی همین سخن است.[۷۰۶]
دومین نکته، این است که خداى سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد فرشتگان، مسئله­ فساد در زمین و خونریزى در آن را، از خلیفه زمینى نفى نکرد، و نفرمود: که نه، خلیفه‏اى که من در زمین می‌گذارم خونریزى نخواهند کرد، و فسادانگیزی نخواهند کرد، و نیز ادعای ملائکه را مبنى بر اینکه «ما با ستایش تو تسبیح مى‏گوییم و تو را پاک می شماریم؟»[۷۰۷] انکار نکرد، بلکه آنان را بر دعواى خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض، مطلب دیگرى عنوان نمود و آن این بود که: در این میان مصلحتى هست که فرشتگان توانای بر انجام آن نیستند، و نمی‌توانند آن را بر دوش گیرند، ولى این خلیفه زمینى قادر بر تحمل و ایفاى آن هست. آرى انسان از خداى سبحان کمالاتى را نمایش می‌دهد و اسرارى را تحمل مى‏کند که در وسع و طاقت فرشتگان نیست. در نوبت دوم به جاى آن پاسخ، این­گونه جواب می‌دهد: که «آیا به شما نگفته بودم که به راستى من غیب آسمانها و زمین را مى‏دانم؟»[۷۰۸] و مراد از غیب، همان اسما است، نه علم آدم به آن اسم‌ها.
از این رو در بیان حوزه خلافت انسان کامل، این سخن خداوند که می‌فرماید: «به راستى من
جانشینى در زمین خواهم گمارد.»[۷۰۹] بدین معنا نیست که جانشینی خلیفه­ی خدا تنها در زمین است،
بلکه خلافت او در همه جهانِ امکان است، به شهادت اینکه انسان کامل هم آموزگار همه فرشته‌هاست، و هم مورد تکریم همه آنها. معلم، حق تربیت و تعلیم بر متعلّم دارد و متعلّم، عبد اوست: «مَن‏
عَلّمنی‏ حَرفاً، فقد صَیَّرنی عبداً»[۷۱۰] و عبد باید در برابر مولایش، به میزانی که خداوند اجازه داده،
کرنش کند، از این رو فرشتگان به علت شاگردی انسان کامل، موظف به آشکار نمودن کرنش در مقابل وی بودند.[۷۱۱]
انسان کامل هم جانشین خدا و آموزگار همه اهل زمین است و هم خلیفه­ی خداوند متعال و معلّم همه اهل آسمان. اما معلم اهل زمین است برای اینکه خدای سبحان به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ما قرآن را فرستادیم تا تو مردم را با آن آشنا کنی: «به تو قرآن نازل کردیم تا براى مردم روشن‌سازى آنچه را که بر آنان فرو فرستاده شده است.»[۷۱۲] و امّا معلم اهل آسمان است زیرا خدای سبحان فرمود: «اى آدم، اینان را به نامهاى آنها خبر ده.»[۷۱۳] پس انسان کامل، معلم فرشتگان است.[۷۱۴]
مخْلص سخن آنکه: انسان کامل، همه مخازن موجودات و کلیدهای نهان و کلید نهانی­ها را داراست، و در ملک و ملکوت خلیفه­ی خداوند است؛ هم انسان‌های عادی در برابر وی تکریم می‌کنند و هم فرشتگان. بنابراین نه موجودی که تنها زمینی است خلیفه­ی خدا می‌باشد و نه آن که حوزه­ جانشینی‌اش تنها زمین است، خلیفه خواهد بود، بلکه موجودی که به آسمان و زمین احاطه تام دارد، گرچه وجود عنصریش به زمین بسته است خلیفه­ی حق است.[۷۱۵]

نتیجه و ره‌آورد گفتار:

به حقیقت می‌توان تمامی ورق‌های پیشین این نگاشته را تنها مقدمه­ای بر این گفتار دانست که
پرسش و دغدغه اصلی پژوهنده و راقم این سطور را باید در این قسمت یافت. و اگر مرهمی بر دل ریش خویش در این مسئله نهاده باشد آن را بایست همین جا جست که: چیست که آدمی را توانا بر کرامت می‌کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...