پژوهش های کارشناسی ارشد درباره : بررسی رابطه بین ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
بسیاری از مارکسیست ها، اصل ارتباط میان دولت و طبقات اجتماعی را در رابطه ساختاری میان آن دریافته اند بر اساس این استدلال جایگاه دولت در درون هر وجه تولیدی صرف نظر از پایگاه اجتماعی هیات حاکم ضامن حمایت آن از منافع طبقه ی مسلط در درون آن وجه تولید است.
پولانزاس می گوید کار ویژه ی دولت در صورت بندی اجتماعی مشخص با منافع طبقه ی مسلط در همان صورت بندی منطبق می باشد. چنین انطباقی ناشی از ماهیت خود نظام است مشارکت اعضای طبقه ی مسلط در دستگاه دولت علت ماهیت طبقاتی دولت نیست بلکه معلول و نتیجه آن است. دولت موسسه ای است که وظیفه آن با زتولید نظام طبقاتی است (همان، ۴۲)
۶-۲-۱- اشکال مختلف دولت
۱-۶-۲-۱- دولت های ملوک الطوایفی
حکومت ملوک الطوایفی نوعی نظامهای سیاسی قرن سیزدهمی است که در اروپا شکل گرفت و بیشتر به وسیله ی یک نفوذ پدر سالارانه مشخص می گردید، این حکومت ها به لحاظ حقوقی مقدمتر بر نظام فئودالی بودند این نوع حکومت ها تاثیر شهرهایی را نشان می دهند که به شیوه ای کاملا ًجدید به حوزه های استقلال و عمل سیاسی جمعی بدل شده بودند، همچنین این نوع حکومت ها ساختارهایی را ایجاد نمودند که بر خلاف نظام فئودالی نه تنها خود مختاری سیاسی را برای شهرها به ارمغان آورند بلکه حق مشارکت در سطوح وسیع تری از حکومت را فراهم نمودند در حکومت ملوک الطوایفی جنبه هایی از حکومت که عموماً همگانی و جمعی به نظر می رسند ایجاد شدند و دارای نمایندگی سرزمینی در مقابل پادشاه گردیدند، بنابراین حکومت ملوک الطوایفی به تضعیف مناسبات ارباب-رعیتی بین عناصر فئودالی و حاکمان از طریق استحاله ی تدریجی فئودالها به همراه گسترش منافع طبقات شهری در داخل سیستم نهادینه شده و سرزمینی نمایندگی گرایش داشت. این شهر ها ترتیبات جدید سیاسی و حکومتی را خلق کردند که قدرتمندانه بر نفوذ حکومت سرزمینی می افزود و مشتمل بر مجموعه های نمایندگی انتخابی بود که به وسیله ی مقرر کردن قوانین و مقررات و استقرار سیستمی از ادارات که مستقل از افراد فرض می شدند عمل می نمودند و افراد زیر نظر حاکم در درون همین سیستم اداری انتخاب می شدند لذا دیگر به عنوان رعیت محسوب نمیشدند. ( طاهائی، ۱۳۸۱: ۵۳-۵۰)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۶-۲-۱- دولت پاتریمونیال
پاتریمونالیسم نوعی اقتدار سنتی است که در آن یک خاندان پادشاهی قدرت را از طریق دستگاه عریض و طویل اداری و به شکل اجبار آمیز اعمال می کنند ماکس وبر، پاتریمونالیسم یا سلطه ی موروثی را عمدتاً برای کشورهای خاورمیانه مطرح ساخت و معتقد است که ابتدائی ترین ساخت سیاسی سنتی یا اقتدار یک رئیس بر قبیله شکل می گیرد و دستگاه اداری –اجرائی این اقتدار به صورت مستقیم از اعضای گسترده خانواده ی پدر سالار به وجود آمده است. ( ازغندی، ۲۶:۱۳۸۵)
نظام سیاسی یا دولت معمولاً از دیدگاه وبر به معنای حکومت عده ای قلیل بر اکثریت است با آن که سرکوب و اجبار یا زورگویی می تواند نقش کم تر یا بیشتری در این فرایند داشته باشد اغلب موارد غالب حکومت شوندگان وضعیت را مشروع تلقی می کنند و می پذیرند این امر ناشی از وجود سه نوع اقتدار است.
اقتدار سنتی
اقتدار کاریزماتیک
اقتدار قانونی
پاتریمونالیسم همان پذیرش اقتدار سنتی است که معادل سلطانیسم هم هست از نظر ماکس وبر ویژگیهای پاتریمونالیسم شامل موارد زیر است.( ، همان ۲۷)
۱-بوراکراسی اداری و سیاسی به صورت کامل به مثابه ابزار و سازمان خصوصی در اختیار انحصاری پادشاه است.
۲-در این نوع رژیم رشد نظام سرمایه دارای ناقص و دلّال صفت است.
۳-در این نوع نظام هیچ تعهدی مبنی بر حفظ مرزها و فعالیت نیروهای اجتماعی وجود ندارد لذا رژیمی بلامنازع است.
۴-در رژیم پاتریمونیالیستی مرزها میان حوزه ی عمومی و خصوصی مبهم می باشد.
پس از جنگ جهانی دوم رژیم هایی ظاهر شدند که هم ویژگی پاتریمونیالیسی دارند و هم به مدرنیسم نزدیکتر شده اند این رژیم ها تحت عنوان نئوپاتریمونالیست از سوی بعضی اندیشمندان نام گذاری شدند که دارای ویژگیهای زیر می باشند: (شهابی، ۱۳۸۰: ۲۴)
این رژیم ها از دل مناسبات مدرن بر آمده و در شکل شخصی تر ظاهر می شوند.
در این نوع حاکمیت عناوین رسمی و نهادهای دموکراسی برقرار است ولی قدرت اصلی در دست حاکم باقی می ماند.
نظام اقتصادی این کشورها نامشخص است.
آمیزه ای از خویشاوندی، رفیق بازی، اعطای پاداش و امتیازات برای جلب وفاداری و همچنین اتکا به نیروها ی خارجی در آنها دیده می شود.
عدم باور به یک ایدئولوژی خاص و تعهد به اهداف شخصی بجای اهداف.
جیمز بیل در نوشته های برای بر طرف نمودن نواقص مدل پاتریمونالیستی ماکس وبر ویژگیهایی را برای این نوع رژیمها بر می شمارد که با رژیم های خاور میانه ای میانه ی نزدیکتری دارند. از جمله، می توان به موارد زیر اشاره کرد شاه در رأس هرم قدرت است، تصمیم گیری متمرکز و متکی به حاشیه ی نزدیک خویشاوندی، اتخاذ سیاست تفرقه اندازی از سوی رژیم برای کنترل سلطه ی خود، ارتباط حکومت با مذهب و گرفتن مشروعیت از آن. ( ازغندی، همان، ۲۸)
۳-۶-۲-۱- دولت مطلقه
۱-۳-۶-۲-۱- ریشه های تاریخی پیدایش و زوال دولت مطلقه
در تاریخ اروپا، دوران میان سالهای ۱۶۴۸ ( انقلاب انگلستان ) و سالهای ۱۷۸۹ انقلاب فرانسه، به عنوان دوران دولت مطلقه تلقی می شود طبعاً دوران دولت مطلقه به اشکال کم و بیش مشابه در سایر نقاط جهان پس از رسوخ روابط سرمایه داری و تضیف ساختهای اقتصادی و اجتماعی محلی از اواخر قرن نوزدهم آغاز گردید اما زوال این دولت در مناطق مختلف اروپا متفاوت بود.
عصر دولت مطلقه در انگلستان در سال ۱۶۸۸ به سرآمد. در فرانسه دولت مطلقه در زمان لوئی شانزدهم به اوج خود رسید و در آلمان نخستین جلوه های ان پس از پیمان وستفالی پیدا شد و تا سال ۱۸۴۸ ادامه یافت و در روسیه تا انقلاب ۱۹۰۵ دست نخورده باقی ماند. (اسکاچیل، ۱۳۷۶: ۱۲۵)
۲-۳-۶-۲-۱- توجیه نظری پیدایش دولت مطلقه
در تعریف دولت مطلقه گفته می شود، آن نوع حکومتی است که در انتقال جامعه ی فئودالیه به سرمایه داری، نقش اولیه و اساسی داشته است. بسیاری از اندیشمندان نظیر مارکس وبر و الکسی دوتوکویل، تکوین دولت مطلقه را سرآغاز پیدایش مبانی دولت ملی می دانند. ( بشیریه، همان، ۳۰۴)
علاوه بر این بر طبق اصول اساسی رفرماسیون، همه باید تابع قدرت حکام غیر دینی باشند چرا که قادر به تامین ثبات هستند و هم اینکه تنها شخصیت پاسخگو در برابر پروردگار می باشند درکنار این عامل جنگهای داخلی، سبب گسترش روز افزون علاقه شهروندان به حکومت مرکزی قوی، ارتش دائمی و تضعیف قدرت های محلی شد. از طرفی ایجاد ارتش های دایمی نیازمند هزینه ی عمومی بیشتر از حکومت مرکزی بود. این نیازمندی بورکراسی نظامی و اداری را بیش از بیش به شخص پادشاه وابسته کرد و بدین ترتیب به تدریج او در کانون و محور اصلی دولت قرار گرفت. ( وینست، ۱۳۷۱: ۸۳)
بعضی از نظریه پردازان وجود این دولت را در پرتو دو عامل توجیه می کنند: یکی شامل پیشنه ی تاریخی عقل گرائی تمدن غرب و دیگری مددجوئی فرهنگ دولت ساز دین مسیح است و آن را آغازی برای فرایند دولت-ملت سازی می دانند.
به هر حال نظریه دولت مطلقه در اروپا و به ویژه در اواخر قرن شانزدهم در فرانسه مطرح شد لیکن کاربرد دولت مطلقه به مثابه یک اصطلاح سیاسی در ادبیات اروپائیان از اوایل قرن هیجدهم متداول گردید. ( همان، ۸۵)
۳-۳-۶-۲-۱- عوامل موثر بر پیدایش دولت مطلقه
این دولت در فاصله ی اضمحلال فئودالیه و پیدایش و گسترش نظام سرمایه داری بوجود آمد و به نوعی از ساخت های مدرن دولت تلقی می شود و بهتر است گفته شود که مقدمه ی دولت مدرن است.
اهمیت طرح این مبحث در این پژوهش به این دلیل است که بسیاری از نظریه پردازان معتقدند: دولت مدرن در ایران نخست در قالب دولت مطلقه و در عصر پهلوی ظاهر شد. بنابراین شروع این بحث می تواند مقدمه ای بر شناخت ویژگیهای دولت مدرن یا شبه مدرن در ایران باشد. (بشیریه، ۱۳۷۶-۳۰۱)
بحران و عدم ثبات در مسائل بین المللی در کنار جاه طلبی سلسله های پادشاهی موجب گردید که فشارهای معطوف به تمرکز و تحکیم سرزمینی تقویت گردد و آن نیز به تقویت نظم انگیزه های پادشاهی منجر شود. (اسماعیلی، ۱۳۸۰: ۴۹)
عامل موثر دیگر که سبب خلق دستگاههای دولتی قدرتمند شد، وجود دولتهای مرکزی در اقتصاد جهانی سرمایه داری است بدین ترتیب در تقویت اینگونه دولتها مفهوم تحلیلی اقتصاد جهانی بیشتر از تغییرات داخلی موثر واقع شد. علاه بر این چالش ها ی داخلی و تاخت و تاز حاکمان سرزمینی، ضرورت وجود یک قدرت سیاسی سازماندهی شده و متمرکز را دو چندان نمود این نوع دولت می توانست بر حمایت صاحبان تجارت و منافع ملی حساب باز کند و از طرفی این امکان را فراهم اورد که آنان بتوانند با اطمینان بیشتر از فرصتهای تجاری استفاده نمایند و بازار داخلی را برای آنان از طریق ایجاد یک چارچوب عمومی نظم و ثبات محافظت کند.( طاهائی، ۱۳۸۱: ۵۵-۵۴)
علاوه بر عوامل ذکر شده میتوان موارد زیر را در پیدایش این دولت به صورت خلاصه شده بیان نمود:
۱-گسترش تجارت از طریق جابجائی شمش های طلا و پول که موجب تضعیف زمین داران اشرافی شد.
۲-جنگهای طولانی قرنهای ۱۶و۱۷و افزایش مالیات و سنگین شدن بدهی فئودالها
۳-تکامل تدریجی فنون و تکنولوژی نظامی و کاهش اهمیت شوالیه گری عصر فئودالی
۴-احیای مجدد حقوق رومی در اروپای قاره ای (الگار، ۱۳۶۹: ۹۲)
۴-۳-۶-۲-۱- ویژگی های دولت مطلقه
نوسازی قضائی، اصلاحات اقتصادی و مالی، ایجاد بورکراسی وسیع نظامی و تاکید بر مصلحت عمومی، تمرکز انحصاری در منابع و ابزارهای قدرت سیاسی از جمله ویژگیهای این دولت است. در این شکل از دولت پادشاه به عنوان ضامن نظم و امنیّت و نهاد خواسته های ملّی و واجد اقتدار تام و بانی اصلاحات و نوسازی و حافظ همبستگی ملی در برابر تهدیدات خارجی است. وی تکیه گاه نهائی اشرافیت در حال زوال و مشوق شکل گیری طبقات کارگزاران دولتی جدید می باشد. بدین ترتیب باید گفت که دولت مطلقه همیشه بی قید و بند، سرکوبگر، جبار و ناقض اصول و حقوقی، که مبنای اقتدار آن و مشروعیت آن است به شمار نمی رود. چرا که پادشاه خود را حافظ نظم و قانون و عدالت می دانست. به عبارت دیگر دولت مطلقه از برخی دولت های استبدادی، دیکتاتوری، فردی و فاشیستم یا توتالیتر قابل تمیز می باشد.( طاهایی، همان،۷۰)
از دیگر ویژگیهای این دولت مقابله با تجزیه طلبی اشرافیت و گروه های قدیمی و قدرت ایجاد دستگاههای اداری و مالی است، که برای انباشت سرمایه اولیه ی نقش مهمی دارند. این دولت در بعضی کشورها نظیر روسیه خودکامه تر و در برخی کشورها مثل فرانسه آزاد منشانه تر بود در برخی کشورها بر قدرت و امتیازات اشرافیت محدودیت وضع نمود اما در برخی کشورها قدرت اجتماعی فئودالها را حفظ کرد. این ناشی از ضعف طبقات بورژوازی بود، چرا که هر چه این طبقات ضعیفتر بودند دولت مطلقه از تجارت حمایت کمتری می نمود. (بشیریه، ۲۵.۱۳۷۶)
کارل کائوتسکی معتقد بود که از ویژگیهای بارز این دولت جلوگیری از هر گونه مبارزه ای طبقاتی و استقلال آن از طبقات اجتماعی است. (بلوخ، ۱۳۶۳: ۲۵)
پیدایش دولت متمرکز مالی، ارتش جدید، ناسیونالیسم و تاکید بر مصلحت ملی، تمرکز قانون گذاری و پیدایش پارلمان صوری از دیگر ویژگیهای آن است.(همان، ۲۸)
درباره ی پایگاه اجتماعی و اقتصادی دولت مطلقه نخستین نظرات جامعه شناختی به وسیله ی کارل مارکس و فریدریش انگلس مطرح شد. مارکس خود شاهد دولت و سلطنت مطلقه در آلمان بود و آن را محصول مرحله ی انتقالی در فاصله ی زوال طبقات فئودالی و پیدایش بورژوازی می دانست. با گسترش تجارت و صنایع دستی مرکز ثقل جامعه از روستا به شهر و از اشرافیت زمین داری به بورژوازی منتقل گردید. رقابت تجاری میان کشورها، ضرورت حمایت دولت از تجارت را پیش آورد امنیت تجارت، و مالکیت هم پیدایش نظام اداری متمرکز و نیرومندی را ایجاب کرد بنابراین دولت مطلقه حاصل چنین تحولاتی بود به نظر مارکس دولت مطلقه طبقات اجتماعی قدیم را حفظ نمود و درنهایت به یک نیروی ارتجاعی تبدیل شد و راه را برای وقوع انقلاب بورژوازی هموار کرد. انگلس در این باره می گوید: استثنائاً دورانهایی پیش می آید که در آنها طبقات متخاصم چنان به صورت متعادل یکدیگر را خنثی می کنند که قدرت دولت به عنوان میانجی ظاهری موقتاً میزان معینی استقلال از هر دوطبقه را بدست می آورد چنین بود سلطنت مطلقه قرنهای هفدهم و هیجدهم که توازن میان اشرافیت و طبقه ی بورژوازی را حفظ میکرد. (بشیریه، ۱۳۷۶: ۳۰۲)
۷-۲-۱- مفهوم مدرنیته
تغییر و تحولات جهان بینی مسیحی در پرتو رواج اندیشه های عقلی و پایان منازعه میان قدرت دنیوی و اقتدار روحانی با پیروزی شهریار بر کلیسا که از سده های دوازدهم و سیزدهم میلادی به بعد در اروپا به وقوع پیوستند بنیان جهان بینی و نظام سنتی را متزلزل و زمینه های پایان دروان قرون وسطی را مهیا کردند این دگرگونیها زمینه را برای پیدایش دوره ای نو و پیدایش جامعه ای مدرن در اروپا را فراهم آورد در این بین اندیشه های فلسفی ارسطو و آرای سیاسی توماس اکوئیناس نقش مهمی در انتقال از دوران سنتی به مدرن داشته اند بدیهی است تحول و نوآوری ابزاری و اختراعات جدید در کنار گشایش راه های ارتباطی زمینه را برای حرکت سریعتر به سوی مدرنیسم اجتماعی فراهم نمود عواملی نظیر اکتشافات جدید گسترش تجارت و داد و ستد سرازیر شدن منابع غیر محلی ثروت به سوی اروپا و پیدایش شهرهای جدید موجب انباشت ثروت شد. این عوامل سبب پیدایش بورژوازی جدید و ساخت اقتصادی نوین به جای اقتصاد فئودالی شد عوامل فوق انعکاس های اجتماعی خود را به همراه داشت بطوری که کم کم حوزه های مختلف اجتماعی از هم تفکیک شد و قلمرو زندگی خصوصی از قلمرو زندگی عمومی (دولت) جدا گردید. (پور احمدی و فوزی، ۱۳۸۲: ۱۴)
پیدایش رنسانس و تجدید حیات معنوی نسبت به حیات مادی، شورش علیه اقتدار گرائی و جمع گرایی، و زندگی زاهدانه، راه را برای توجه به حقوق فرد گشود خرد گرائی و انسان باوری مدرن در کنار جدایی دین از سیاست و حکومت عقلانیت به مثابه پیامدهای تحولات اجتماعی و اقتصادی به شمار آمدند بنابراین گرچه بنیادهای مدرنیته از قرون دوازده و سیزده آغاز شد اما آنچه ما آن را به درستی آغاز این دوران میدانیم از قرن پانزدهم یعنی از رنسانس آغاز گردید و با عبور از خرد ورزی عصر روشنگری در قرن نوزدهم معنا و مفهومی تازه یافت. خدا محوری به انسان محوری کلیسا محوری به عقلانیت خود بنیاد، منطق صوری به عقل استقرائی و علم گرایی و حقیقت گرائی دینی راه به سوی واقع گرائی و امتیازات مادی برد. (ساوجی، ۱۳۸۳-۱۹-۱۵)
بر این اساس مدرنیته، نظامی در ارزشها و افکار و اندیشه است که در طی قرون متمادی تکامل افکار و عقاید بشری، حاصل شده است. عناصر اصلی آن عبارتند از:
عقل که معیار و کلید تجلیات انسان معاصر تلقی شد.
انسان آزاده و رها شده از قید و بند عقاید سنتی و جزم ها، مطلق گرائی و اقتدار کهن. این پدیده با حضور فیلسوفان خرد ورزی چون، اما نوئل کانت و هگل در دو قرن هجدهم و نوزدهم در عرصه ی مجادلات سیاسی-نظری، نقد جزمیت در کنار تاکید بر ضرورت وحدت دیالیتک عین و ذهن گسترش یافت. هگل نخستین شخص بود که مدرنیته را از دیدگاه تاریخی و به مثابه یک مفهوم و یک مرحله ی تاریخی مورد بررسی قرار داد و آن را پله ای در تکامل روح برای آزادی می دانست. (جهانبگلو، ۱۳۷۴-۷۳)
۱-۷-۲-۱- مدرنیته در اندیشه ی ماکس وبر
بی شک صحبت از ظواهر و ویژگیهای مدرنیته و علل و عوامل ظهور آن بدون توجه به آرا و نظریات ماکس وبر راه به جائی نمی برد چرا که اندیشه های وی زمینه ساز کلیه ی مباحثی بود که بعدها در این باره توسط اندیشمندان و نظریه پردازان پیگیری و توسعه یافت.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-04-15] [ 05:44:00 ق.ظ ]
|