طرح های تحقیقاتی و پایان نامه ها | قسمت 19 – 1 |
ساموئل فیلیپز هانتینگتون ( Samuel Phillips Huntington ) سه امتیاز برای تمدن غرب قائل می شود و معتقد است که تمدن غرب با این امتیازات به سمت جهانی شدن گام بر میدارد:
-
- عقلانی بودن فرهنگ
-
- ابزاری بودن فرهنگ
- صنعتی بودن[۲۵۶].
بنابرین، « جهانی شدن فرهنگ به معنای یکسان شدن فرهنگ در کشورهای مختلف است. چنین دیدگاهی معتقد است که در جهان آینده « خودی » و « غیر خودی » یا دیگری مفهوم ندارد، بلکه صحبت از جهانی است که دارای هویّت واحدی است و همه ما انسانهایی هستیم که باید در این جهان واحد زندگی کنیم. در حقیقت چنین دیدگاهی معتقد است که جوهر فرهنگ جهان شمول، دیدگاه نوینی درباره انسان است که در قرون جدید اروپا و آمریکا شکل گرفت و گسترش جهانی یافت[۲۵۷]».
از طرفی می توان نظریه « جهان میهنی[۲۵۸] » را در این چارچوب مورد بحث قرار داد؛ « تمامی جهان میهنان اعتقاد دارند که باید قائل به پیوندی عمیق میان خودمان و کل بشریت باشیم[۲۵۹] ». در این نظریه دو محور اساسی وجود دارد:
-
- اصل فرد باوری به این معنا که قطع نظر از این که افراد در کجا به دنیا آمده اند و رشد نموده اند، تک تک انسان ها دارای موقعیت اخلاقی تقلیل ناپذیر هستند. یعنی افراد، متعلق به قلمرو اخلاقی واحدی هستند که در آن هر فرد ارزش اخلاقی برابر با دیگر افراد را دارد.
- اصل جهان روایی به این معنا که در جهان معیار هایی برای داوری اخلاقی و اصولی برای حق ها وجود دارد.
اما این نظریات خالی از انتقاد نماند و برخی از اندیشمندان سعی در نفی آن نمودند. « برخی معتقدند جهانی شدن صرفاً اندیشه و تفکری است که میخواهد فلسفه و هویت غرب را در یک امپراطوری تحت سلطه آمریکا تحمیل کند[۲۶۰]». اینان معتقدند که غرب سعی دارد از طریق یکسان سازی فرهنگ و همگن سازی ارزش ها، فرهنگ خود را به عنوان فرهنگ برتر تحمیل کرده و در نهایت جهان گرایی فرهنگی را استوار سازد و یا از دیدگاه نئومارکسیست ها همچون « سمیر امین» ( Samir Amin )، « با تسلط قدرت های بزرگ بر دنیای تجارت، اطلاعات و ارتباطات موجب می شود جهانی سازی منجر به یکسان سازی فرهنگی در اثر افزایش سلطه جویی ها و مداخله طلبی های آنان گردد[۲۶۱]».
بر همین اساس بوده که سران کشورهای آسیایی و آفریقایی بعضاً سوء ظن خود را درباره مقاصد سیاسی غرب و ابزاری کردن حقوق بشر بیان داشته اند. اما همان طور که برخی از اندیشمندان عنوان نموده اند، اساس تفکر حقوق بشر ( که مشتمل بر حکومت قانون، عدالت، کرامت انسان، حفظ حرمت انسان و رهایی از ظلم و ستم و شکنجه و… است ) از پایه های تمدن است و هر فرهنگی آن ها را مورد تأیید و تأکید قرار میدهد و سوء استفاده از این حقوق برای رسیدن به اغراض سیاسی مسئله دیگری است که از ارزش ذاتی آن چیزی نمی کاهد[۲۶۲].
برخی از حقوق دانان نیز با بیانی حقوقی همین انتقادات را بر طرفداران جهان شمولی مطلق وارد کردهاند.اینان میگویند: « از آنجا که حقوق بشر یک مجموعه غیر قابل تفکیک و بهم پیوسته ای است، لذا نفی یکی از این حقوق، و در این مورد نفی داشتن تفاوت فرهنگی به هر دلیلی میتواند منجر به نقض دیگر حقوق اساسی بشر گردد[۲۶۳] ».
ضمناً باید توجه داشت که نادیده گرفتن فرهنگ ها در رابطه با تفسیر و اجرای حقوق بشر، خود باعث ایجاد مقاومت هایی در کشور های غیر غربی می شود، به گونه ای که حقوق بشر را نوعی تهاجم غربی در فرهنگ و جوامع دارای تمدن غیرغربی می پندارند.
گفتار دوم: نفی جهان شمولی حقوق بشر
برخی از اندیشمندان و نظریه پردازان و نخبگان سیاسی با نفی جهان شمولی قواعد و هنجارهای حقوق بشر، حقوق انسان ها را صرفا بر اساس فرهنگ و جامعه ای که متولد میشوند و رشد میکنند در نظر می گیرند. اینان بر این اعتقادند که « بشریت هنوز انعکاسی از کلیّت جهان شمولی نیست که برای تمام اجزای وجودش استمرار هستی را به نحوی یکسان تضمین کند[۲۶۴]». در این میان دو نظریه را مورد توجه قرار میدهیم:
جزء اول: نظریه پست مدرنیسم[۲۶۵]
رویکرد های موسوم به پست مدرنیسم نسبت به مسائل مختلف نگاهی واحد و همگون ندارد ولی با این حال، می توان یک وجه مشترک در این رویکرد یافت و آن نفی هر گونه هنجار جهان شمول اخلاقی است. بنابرین به صورت کلی، پست مدرنی است ها قائل به این هستند که هیچ گونه قواعد و هنجارهای حقوق بشر جهان شمول وجود ندارد. اینان بر این اعتقادند که در جهان تکثر فرهنگی وجود دارد و هر یک از این فرهنگ ها باید بر اساس شرایط اجتماعی و فرهنگی هر جامعه تفسیر شود[۲۶۶].
جالب آنکه این رویکرد بسیار شبیه نظریه نسبیت گرایی فرهنگی است. حتی می توان مدعی بود که این نظریه وام دار نظریه نسبیت گرایی فرهنگی است و عقایدش توسط نظریه نسبیت گرایی فرهنگی آبیاری میگردد. مخصوصا آن که نظریه نسبیت گرایی فرهنگی، با این که تقریبا در یک برهه زمانی هر دو نظریه مطرح گردیده اند ( اواخر دهه ۱۸۸۰ )، بسیار سریع تر رواج یافت.
جزء دوم: نظریه نسبیّت گرایی فرهنگی[۲۶۷]
« نسبیت فرهنگی اساساً مفهومی مردم شناسانه یا جامعه شناختی است که به طرزی مسامحه انگار بر نظریه نسبیت اخلاقی استوار شده است. بر اساس نسبیت فرهنگی فرهنگ ها جلوه گاه طیف وسیع متنوعی از سلایق، اخلاقیات، انگیزه ها و ارزش گذاری هاست، به طوری که هیچ اصلی از حقوق بشر را نمی توان بدیهی انگاشت و آن را در تمام زمان ها و مکان ها معتبر دانست[۲۶۸] ».
شالودۀ این نظریه به انسان شناس معروف آقای فرانز بواس ( Franz Boas ) بر میگردد که در طی تحقیقاتش این امر را مفروض پنداشتند که هر انسانی متأثر از فرهنگ و جامعه خود است. بنابرین در جهان، فرهنگ های مختلف وجود دارد که در برخی موارد در تضاد با یکدیگر نیز میباشند. به عبارت دیگر، « نسبیّت فرهنگی به ما می آموزد که از هر فرهنگ در جهان، قرائت های متنوعی وجود دارد. همین رویکرد، مخالف همگون شدن فرهنگ در عصر جهانی شدن میباشد[۲۶۹]». پیروان این نظریه، فرهنگ را در معنای بسیار وسیع آن که علاوه بر آداب و رسوم سنتی و رویه های عرفی جوامع شامل ایدئولوژی های سیاسی، مذهبی و ساختارهای نهادین نیز می شود به کار میبرند.
اینان معتقدند که هیچ فرهنگی نمی تواند ادعای برتری نسبت به فرهنگ های دیگر را داشته باشد، بنابرین، « عوامل خارجی نباید درباره قواعد اخلاقی و نهادهای اجتماعی دیگر جوامع به داوری بنشینند و محکوم شدن یک فرهنگ توسط اعضای جامعه ای دیگر را فی نفسه باطل می دانند چرا که به وجود معیارهای فرافرهنگی مشروع اعتقاد ندارند[۲۷۰]».
بنابرین، در جهان، تکثر فرهنگ وجود دارد و این اصل است. اصلی که هیچ گونه همگونی و یکسانی را نمی پذیرد. هرز کویتز، یکی از شاگردان بواس میگوید: « هسته اصلی نسبیت گرایی فرهنگی را احترام متقابل به تفاوتهای فرهنگی تشکیل میدهد». پس اصل اخلاقی « مدارا » که نسبیت گرایی فرهنگی ارائه میکند، حاوی تعهدی است مبنی بر تأیید شیوه های زندگی دیگر، نه بی تفاوتی نسبت به آن ها[۲۷۱]» و به قول جان استوارت میل ( John Stuart Mill ) « بردباری نیروی محافظی است که نظم و آرامش عمومی را تضمین میکند و شرط مقدماتی برای هر گونه فعالیت فکری است[۲۷۲] ».
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1401-09-25] [ 11:21:00 ق.ظ ]
|